واعظ

واعظ

ای شیعه چنان منتظر مولا باش گویی که همین جمعه بیاید مهدی{عج}
واعظ

واعظ

ای شیعه چنان منتظر مولا باش گویی که همین جمعه بیاید مهدی{عج}

نگاهی بر مقتل امام حسین علیه السلام

امام حسین(علیه السلام) فرزند امام علی بن ابیطالب(علیه السلام) و بزرگ بانوی عالم، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) است. او در روز سوم یا پنجم ماه شعبان سال چهارم هجرت، بعد از امام حسن مجتبی در مدینه به دنیا آمد. در روایات فراوانی آمده است که آن حضرت از بطن مادر در شش ماهگی - چون یحیی بن زکریا(علیه السلام) - به دنیا آمد.(1) حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) هشت سال با جد خود و سی و هشت سال همراه با پدر و چهل و هشت سال با برادرش امام مجتبی(علیه السلام) و ده سال پس از امام مجتبی(علیه السلام) زندگی کرده است. شهادت سومین امام ما در سال 61 هجری اتفاق افتاده است. بنابراین عمر شریف ایشان 57 سال و چهار ماه و 25 روز خواهد بود.(2)



 
امام در زمان جدّ، پدر و بردار

امام حسین(علیه السلام) بسیار مورد علاقه جد بزرگوار، پدر و برادر خود بودند. سخنان پیامبر گرامی و شیوه برخورد آن حضرت با سالار شهیدان گویای این مدعاست؛(3) در دوران امام علی(علیه السلام) و در پیکارهای متعدد در بصره، صفین و نهروان و ... امام حسین(علیه السلام) حضور فعال داشت؛ اما امام علی(علیه السلام) هیچگاه به او و دیگر برادرش اجازه پیکار نمی‌داد، و مکرر برادران دیگر چون اباالفضل العباس، محمد حنفیه را به نبرد می‌فرستاد، تا آنجا که محمد حنفیه به معاویه گفت: «من دستان علی (علیه السلام) بودم و دو برادر من حسن و حسین(علیه السلام) چشمان مبارک پدرم بودند؛ چرا که همیشه دست از چشم حراست می‌کند.»(4)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن دو(حسن و حسین) را امام معرفی فرمود: «ابنای هذان امامان قاما او قعدا؛ حسن و حسین هر دو امام‌اند، خواه قیام کنند یا نکنند.» پس از امام مجتبی(علیه السلام) امام حسین(علیه‌السلام) سکوت اختیار فرمود تا عهد با معاویه پایدار بماند، و شاید مصالح دیگری برای جامعه اسلامی پدید آید.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن دو را امام معرفی فرمود: «ابنای هذان امامان قاما او قعدا(5)؛ حسن و حسین هر دو امام‌اند، خواه قیام کنند یا نکنند.» پس از امام مجتبی(علیه السلام) امام حسین(علیه‌السلام) سکوت اختیار فرمود تا عهد با معاویه پایدار بماند، و شاید مصالح دیگری برای جامعه اسلامی پدید آید.

 
امام حسین(علیه السلام) پس از معاویه

در نیمه رجب سال 60 هجری، معاویه از دنیا رفت.(6) یزید جایگزین او شد. یزید نامه‌ای به والی مدینه «ولید بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسین(علیه السلام)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیرد.(7) ابن زبیر و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدینه فرار کردند؛ اما امام حسین(علیه‌السلام) از بیعت امتناع ورزید.(8)

«مروان بن حکم» علی الدوام والی مدینه را بر گرفتن بیعت از امام تحریک می‌کرد تا این که شب یکشنبه - دو روز مانده به پایان رجب - امام به سوی مکه حرکت فرمود.(9)

سحرگاه روز عاشورا امام را خواب ربود. هنگامی که بیدار شد، یاران را از رویای صادقانه خویش با خبر ساخت. آن حضرت فرمود: «سگانی را دیدم که مرا گاز می‌گرفتند اما شدیدترین آنها بر من سگی بود که به پیسی و برص مبتلا بود.»(10)

و بعد از آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در خواب می‌بینند که به دنبالشان اصحاب آن حضرت بوده‌اند، در حالی که فرموده بود: «تو شهید این امت هستی؛ اهل آسمان‌ها و ملکوت اعلی تو را بشارت می‌دهند، امشب افطار نزد من هستی، شتاب کن و هیچ تاخیر مینداز، پس این ملکی است که از آسمان فرود می‌آید تا که از خون شما برگیرد و در شیشه‌ای سبز قرار دهد.»(11)

در تمام بخش‌های نهضت کربلا، قطب و مدار حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود. در اینجا به تنهایی امام و «وتر الموتور؛ تنهای تنها» بودن آن بزرگ می‌پردازیم.

 
امام در صبح گاه عاشورا

سپاه ابن سعد آراسته بود و امام(علیه السلام) نیز سپاه خود را آراست. چشم امام به سپاه ابن سعد افتاد و دستان خویش را بلند کرد و اینگونه خدا را خواند: «پروردگارا! تو در هر گرفتاری مورد اعتماد من هستی؛ و تو در همه سختی‌ها امیدم هستی. هر امری که اعتماد به آن داشته و وعده داده شده‌ام تنها از جانب تو بر من نازل می‌شود. چه بسیار ناراحتی که دل در آن ضعیف می‌شود و حیله و راه فرار در آن کم می‌شود و دوست در آن به خذلان و خواری می‌افتد و دشمن در آن شماتت می‌کند که همه از طریق تو نازل شده و من به سوی تو شکوه می‌آورم. این گلایه، بریدگی از غیر تو و رغبتی است که به سوی تو دارم. پس در کار من گشایش کن و آن را برطرف ساز. تو سرپرست هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر رغبت هستی.»(12)
در نیمه رجب سال 60 هجری، معاویه از دنیا رفت. یزید جایگزین او شد. یزید نامه‌ای به والی مدینه «ولید بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسین(علیه السلام)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیرد. ابن زبیر و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدینه فرار کردند؛ اما امام حسین(علیه‌السلام) از بیعت امتناع ورزید.

امام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شده و سپس با فریادی رسا بر مردم نهیب زد: «ای اهل عراق! - در حالی که بیشتر افراد صدای امام را می‌شنیدند - گوش کنید و عجله نکنید تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم تا این که عذر را بر شما تمام کنم.»(13)

 
امام پس از شهادت اهل بیت(علیه السلام)

پس از شهادت قاسم، امام در برابر خیمه‌ها ایستاده بودند. علی اصغر در دست امام تیر خورده بود و عباس نیز به شهادت رسیده بود. دیگر یار و یاوری برای امام نمانده بود. از طرفی تشنگی آن حضرت را آزار می‌داد. امام با شمشیری آخته در برابر آن گروه ستمگر قرار گرفت. در حالی که از حیات و زندگی مأیوس بود، آن مردم را به مبارزه می‌طلبید. هر که به قتال امام حاضر می‌شد، در دم کشته می‌شد. در این نبرد کسی تاب مقاومت نداشت. عده زیادی به دست توانای امام کشته شدند.
امام حسین علیه السلام، محرم

امام به جانب راست سپاه حمله‌ور شد؛ او اینگونه رجز می‌خواند:

الموت اولی من رکوب العار                               والعار اولی من دخول النار(14)

«مردن از آلودگی به عار و ننگ بهتر است، و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر است.»

پس از آن، امام به طرف چپ سپاه دشمن حمله کرد و می‌فرمود:

انا الحسین بن علی                                       احمی عیالات ابی

آلیت ان لا انثنی                                            امضی علی دین النبی(15)

«من حسین فرزند علی هستم، از خاندان پدرم حمایت می‌کنم، سوگند خورده‌ام که به دشمن پشت نکنم؛ و پیرو دین نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) باشم.»

در واقع این آخرین سرود حماسی اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بوده است.
«عبدالله بن عمار بن عبد یغوث» می‌گوید: غمگینی چون او ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یار و دوستانش کشته شده باشند و اینگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دلیرانه بر دشمن حمله می‌کرد که گروه دلیر مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان می‌داد، از هم می‌شکافت و دیگر کسی توان مقاومت نداشت.

«عبدالله بن عمار بن عبد یغوث» می‌گوید: غمگینی چون او ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یار و دوستانش کشته شده باشند و اینگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دلیرانه بر دشمن حمله می‌کرد که گروه دلیر مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان می‌داد، از هم می‌شکافت و دیگر کسی توان مقاومت نداشت. (16)

«عمر بن سعد» در حالی که همه سپاهیانش را مورد خطاب قرار داده بود، فریاد زد: «این فرزند انزع البطین (از القاب امام علی علیه السلام) است، و این پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنید» ناگهان چهار اسب تیرانداز امام را محاصره کردند. در این محاصره بین امام و خیمه‌گاه فاصله انداختند. امام به آنها نهیب زد: «ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر شماها دین ندارید و از روز بازگشت نمی‌هراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه می‌پندارید.»(17)

شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه می‌گویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم می‌جنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زنده‌ام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.» شمر پذیرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختی گرایید و تشنگی عرصه را بر امام تنگ کرد. (18)

امام اینبار به سوی فرات حمله‌ور شد. «عمرو بن حجاج» که با چهار هزار سپاه در اطراف فرات بود، شکست خورد و سپاه از اطراف امام پراکنده شد. اسب وارد آب شده بود، امام به اسب خود فرمود: «تو تشنه‌ای و من نیز تشنه‌ام؛ تا از آب ننوشی من هم از آب نخواهم نوشید»، اسب از نوشیدن آب امتناع داشت. گویا کلام امام را می‌فهمید. امام دست زیر آب بردند که ناگاه کسی فریاد زد: «آیا شما از (نوشیدن) آب لذت می‌بری در حالی که به حرم تجاوز شد؟» امام آب را ریخت و هیچ ننوشید و با سرعت روانه خیمه‌ها شد. (19)

 
امام و وداع دوم

امام به خیمه‌گاه رسیده بود. بار دیگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباری امر کرد و فرمود: «برای بلا آماده باشید و بدانید که خداوند متعال حامی و نگهدار شماست و به زودی شما را از شر دشمنان خلاصی می‌بخشد و عاقبت کارتان را به خیر قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض این بلا به شما انواع نعمت‌ها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلایه نکنید، و چیزی که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانید.»(20) این سخت‌ترین هنگامه در این روز برای امام بود؛ به این واقعیت، در وصیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) اشاره شده است.
امام حسین علیه السلام، محرم

در این هنگام امام متوجه دختر خود – سکینه - شد که از بقیه زنان کناره گرفته و گریان و ندبه‌کنان است. امام به او نزدیک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلی داد. فریاد عمر بن سعد بلند شد: «ای وای بر شما! تا هنگامی که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم برید. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم می‌پاشد.»

از هر طرف به سوی امام تیراندازی شد، به گونه‌ای که تیرها از بین طناب‌های خیمه‌گاه می‌گذشت و گاه به لباس زنان اصابت می‌کرد. زنان به وحشت افتادند و سراسیمه به خیمه‌گاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردی خواهد کرد. امام چون شیری غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشیر او قرار می‌گرفت با مرگ رو به رو می‌شد. از هر سو تیرها به امام نشانه می‌رفت و گاه به سینه یا گلوی امام می‌نشست.(21)
شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه می‌گویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم می‌جنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زنده‌ام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.» شمر پذیرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختی گرایید و تشنگی عرصه را بر امام تنگ کرد.

امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومین فریاد استغاثه بلند شد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا حمایت و حراست کند؟ آیا یگانه‌پرستی هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آیا پناه دهنده‌ای هست که در پناه دادن ما به خداوند امید بندد؟» پس از آن صدای ناله زنان بلند شد،(22) و امام سجاد(علیه السلام) با تکیه بر عصای از جا برخاست در حالی که از شدت بیماری شمشیرشان بر زمین کشیده می‌شد. ناگاه امام حسین(علیه السلام) با فریادی بلند فرمود: «ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمین از نسل آل محمد خالی گردد.» پس از آن ام کلثوم امام سجاد(علیه السلام) را به بستر خویش بازگردانید.(23)

امام حسین(علیه السلام) عیال خویش را به سکوت امر فرمود و از آنها خداحافظی کرد. در آن حال، امام جبّه‌ای از خز به همراه داشتند و عمامه پیامبر را بر سر نهاده بود و شمشیر آن حضرت را بر کمر بسته بود.(24) امام پیراهنی طلب کردند که هیچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زیر لباس خود پوشیدند. لباسی برای امام آوردند. امام آن را نپسندید چون آن را لباس ذلت و خواری دانست.(25) آری، لباس کهنه را گرفت و آن را قدری پاره کرد و زیر لباس خود پوشید. و زیرجامه‌ای را طلبید و آن را نیز پاره کرد و پوشیدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نیاورند.(26)

پس از هر حمله امام به وسط میدان باز می‌گشت و مکرر این عبارت‌ها را ترنم می‌فرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم(27)؛ هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از آن خدای بزرگ.» در همین حال گاه طلب آب می‌فرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نمی‌آشامی تا به آتش وارد گردی... .»

«ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو می‌بینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفته‌ام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»(28)

امام با صیحه‌ای بلند فریاد زد: «ای امت نابکار! چه بد بعد از محمد(صلی الله علیه و آله) با عترت او برخورد کردید، اما شما پس از من کسی را نخواهید کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شمارید. اما کشتن مرا ساده گرفته‌اید؛ به خدا قسم، امیدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامی دارد و سپس از شما بدون این که خود بدانید انتقام بگیرد.»
امام جبّه‌ای از خز به همراه داشتند و عمامه پیامبر را بر سر نهاده بود و شمشیر آن حضرت را بر کمر بسته بود. امام پیراهنی طلب کردند که هیچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زیر لباس خود پوشیدند. لباسی برای امام آوردند. امام آن را نپسندید چون آن را لباس ذلت و خواری دانست. آری، لباس کهنه را گرفت و آن را قدری پاره کرد و زیر لباس خود پوشید. و زیرجامه‌ای را طلبید و آن را نیز پاره کرد و پوشیدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نیاورند.

«حصین» گفت: «ای پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام می‌گیری؟» امام فرمود: «خدا بین خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار می‌دهد که بدان سبب خونتان را خواهند ریخت، سپس عذابی سهمگین بر شما نازل خواهد کرد.»(29)

از آن همه زخم‌های بسیار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ایستاد تا قدری استراحت کند. فردی با سنگ به پیشانی او زد. پیشانی آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگیری کند. دیگری با تیری سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تیر بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله؛ به نام خدا، و برای خدا و بر مبنای ملت و آیین رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خدای تعالی را مورد خطاب قرار داد: «الهی انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره؛ پروردگارا! تو خود می‌دانی که اینها مردی را می‌کشند که بر روی زمین جز او پسر پیامبری نیست.»(30)

سپس تیر را از پشت خود بیرون کشید و خون چون ناودان فوران زد.(31) دست را زیر زخم سینه نهاد تا این که از خون پر شد، و به آسمان پاشید و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آید، زیرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطره‌ای به زمین نریخت.(32) بار دیگر دست زیر خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشید و فرمود: «همین گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالی که به خون خضاب شده‌ام؛ و خواهم گفت: ای جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»(33)

خون همچنان جاری بود تا این که امام بر روی زمین نشست، ولی خود را بر روی زانو به جلو می‌کشید. این حالت چندان ادامه نیافت تا این که «مالک بن نصر» با شمشیر ضربتی به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودی که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با این دست نه بخوری و نه بیاشامی و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست.(34) دشمن امام را لحظه به لحظه بیشتر محاصره می‌کرد.

 

امام حسین علیه السلام، محرم

امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمایت از امام وارد میدان شد و روی سینه امام به شهادت رسید.(82790) مردم تمایلی به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبیله به دیگر طائفه واگذار می‌کرد. (35)

ناگاه شمر فریاد زد: «منتظر چه هستید و چرا توقف کرده‌اید؟ همه بر او حمله کنید.» این بود که «زرعة بن شریک» ضربتی به کتف چپ امام زد و «حصین» تیری به گلوی امام نشانه رفت.(36) دیگری بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نیزه‌ای به سینه مبارک امام زد و قفسه سینه شکسته شد؛ هم او تیری به گلوی حضرت زد(37) و «صالح بن وهب» نیزه‌ای به پهلوی او زد.(38)

«هلال بن نافع» گفت: من نزدیک حسین ایستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «لیکن به خدا سوگند تا به حال کشته‌ای را ندیده‌ام به نیکویی او که در خون آغشته شود و اینگونه زیبای‌روی و نورانی باشد. آنقدر نور چهره او و زیبایی هیبتش مرا به خود مشغول داشته بود که به طور کلی از کشته شدن او غفلت داشتم»(39) در همان حال حضرت گاه طلب آب می‌کرد و دیگران از پاسخ به این درخواست ابا داشتند.
پس از هر حمله امام به وسط میدان باز می‌گشت و مکرر این عبارت‌ها را ترنم می‌فرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم؛ هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از آن خدای بزرگ.» در همین حال گاه طلب آب می‌فرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نمی‌آشامی تا به آتش وارد گردی... .»

 
امام و دعای آخر

چون آن حالت امام شدت یافت، سر به آسمان بلند کرد و چنین دعا کرد: «خدایا! تو برترین جایگاه را داری، بزرگ‌ترین قدرت، آنچه می‌خواهی می‌کنی، بی نیازی از خلایق، بزرگی‌ات بس عریض است و بر هر چه بخواهی توانایی، لطف و مهربانی تو نزدیک است، در عهد و پیمان راستگویی، نعمت تو سرازیر است و بلای تو نیکو، وقتی تو را بخوانم نزدیکی، هر چه را خلق کردی بر آن احاطه داری، توبه پذیرنده‌ای، از هر کسی که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کنی دست یافته‌ای، هر چه را طلب کنی می‌یابی، وقتی که تو را شکر گویم تو سپاسگزاری، تو فراوان یاد می‌کنی هنگامی که تو را یاد می‌کنم، تو را می‌خوانم در حالی که محتاج و نیازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان می‌دهم، به سوی تو جزع می‌کنم، در حالی که بیمناکم، می‌گریم در حال گرفتاری و از تو کمک می‌طلبم در حال ناتوانی، به تو تکیه می‌کنم در حالی که کفایتم می‌کنی، پروردگارا! بین ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فریب دادند و ذلیل و خوار ساختند، به ما نیرنگ زدند و ما را کشتند در حالی که ما خاندان پیامبر تو و فرزند دوست محمد(صلی الله علیه و آله) هستیم که تو او را به پیامبری برانگیختی، و او را امین وحی خود دانستی، پس ما را در کارمان گشایش عطا فرما، ای بخشنده‌ترین بخشندگان!»(40)

سپس اینگونه فرمود: "اصبر علی قضائک، یا رب، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین(41)؛ «الهی بر قضای تو شکیبایی می‌کنم، معبودی جز تو نیست، ای پناه درخواست کنندگان!»

نیز فرمود: « جز تو خدایی ندارم، و پرستش کننده‌ای جز تو نیست، بر حکم تو صبر می‌کنم، ای پناه کسی که جز تو پناهی ندارد! ای همیشگی که پایان ندارد! و ای زنده کننده مردگان! ای که بر کسب همه، احاطه داری! بین ما و بین آنها - ای بهترین حاکمان - تو خود قضاوت کن.»(42)

 
امام و پیام به خیمه‌ها

اسب امام در اطراف آن حضرت می‌چرخید و خود را به خون امام آغشته می‌کرد.(43) ابن سعد گفته بود: «این اسب، از اسبان خوب پیامبر است. او را بگیرند و محاصره کنند» اما مردم شام در این امر ناکام مانده بودند. بنابراین گفت: «او را رها کنید تا ببینم چه می‌کند.» او پیشانی خود را به خون حسین آغشته کرد و شیهه ای زد.(44) به فرموده امام باقر(علیه السلام) آن حیوان پیوسته از ستم به حسین و از امتی که پسر پیامبرش را کشته، می‌نالید و آن حیوان شیهه‌کنان به خیمه‌گاه می‌دوید.(45)
«ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو می‌بینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفته‌ام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»

«هنگامی که چشم زنان به آن اسب با یال و کاکل پر خون و زین واژگون افتاد، از خیمه‌گاه بیرون ریخته، موی پریشان کردند و بر صورت سیلی می‌زدند. بر چهره خود می‌نواختند، و فریاد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواری افتادند و به سوی قتلگاه حسین شتابان می‌دویدند.»(46)

ام کلثوم فریاد می‌زد: «ای محمد و ای پدرم، ای علی جان و ای جعفر طیار و ای حمزه (سیدالشهداء) این حسین است که عریان به روی خاک کربلا افتاده.»(47) اما زینب(سلام الله علیها) اینگونه می‌نالید: "وا اخاه، وا سیداه، وا اهل بیتاه، لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل(48)؛‌ «وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین می‌افتاد و کوهها بر دشت‌ها به هم می‌خورد.»

حضرت زینب (سلام الله علیها) نزدیک امام رسیده بود.

در همان حال عمر بن سعد با عده‌ای از یارانش به قتلگاه نزدیک شده بود و امام در آخرین لحظات عمر شریفش به سر می‌برد. پس زینب فریاد زد: «ای عمر! اباعبدالله را می‌کشند و تو به او می‌نگری؟» وقتی عمر سعد از زینب روی گرداند، اشک چشمانش بر موهای چهره‌اش جاری شد.(49)

زینب فرمود: «ویحکم، اما فیکم مسلم، فلم یجیبها احد(50)؛ وای بر شما! آیا در بین شما مسلمانی نیست؟ احدی او را پاسخ نداد.» پس از آن ابن سعد فریادی بر سر مردم زد که: بر او فرود آیید و او را راحت کنید» شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سینه امام نشست و محاسن شریف آن ولی اعظم الهی را گرفت و با دوازده ضربه(51) سر مقدس عزیز زهرا(سلام الله علیها) را از تن مقدسش جدا ساخت.

آخرین مناجات امام «الهی رضاً برضاک؛ خدایا به رضای تو راضی و خشنود هستم» و آخرین کلامش «بسم الله و بالله و فی سبیل الله؛ به نام خدا و به کمک خدا و در راه خدا» بود.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- بحارالانوار، ج44، ص 202 .

2- ابصارالعین، ص 23.

3- برای اثبات این مسئله ر ک: بحارالانوار، ج44، ص 269 و 250 .

4- ابصارالعین، ص 23 .

5- الارشاد، ج2، ص30 .

6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص324.

7- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص338.

8- ابصارالعین، ص 24 .

9- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 341- 340 .

10- کامل الزیارات، ص 75؛ بحارالانوار، ج45، ص87 .

11- بحارالانوار، ج45، ص 3.

12- الارشاد، ج2، ص96 .

13- الارشاد، ج2، ص97 .

14- مثیرالاحزان، ص72؛ خوارزمی، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33 .

15- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33؛ بحارالانوار، ج45، ص 50 .

16- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص110.

17- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص452 .

18- اللهوف، ص52 .

19- بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ نفس المهموم، ص 220 .

20- موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 491 .

21- مقتل الحسین مقرم، ص 227 .

22- اللهوف، ص 50 .

23- الخصائص الحسینیه، ص 188 .

24- المنتخب للطریحی، ص 439.

25- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 109 .

26- اللهوف، ص 53 .

27- اللهوف، ص 51 .

28- مقتل الحسین مقرم، ص 350 .

29- نفس المهموم، ص 221، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34 .

30- مقتل الحسین مقرم، ص 351 .

31- نفس المهموم، ص 222/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34/ اللهوف، ص 52 .

32- اللهوف، ص 52 .

33- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34 .

34- الکامل فی التاریخ، ج2، ص570؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص35 .

35- الارشاد، ج2، ص 110؛ اللهوف، ص 53- 52 .

36- الاتحاف بحب الاشراف، ص 52 .

37- اللهوف، ص 54.

38- بحارالانوار، ج 45، ص 54 .

39- بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55 .

40- اقبال الاعمال، ج1، ص 315 و ج 3، ص 304؛ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510- 509 .

41- موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510 .

42- ریاض المصائب، ص 465؛ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510 .

43- امالی الصدوق، ص 98؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .

44- بحارالانوار، ج 10، ص 205 .

45- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .

46- بحارالانوار، ج 98، ص 322.

47- بحارالانوار، ج 45، ص 60؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 37 .

48- اللهوف، ص 54 .

49- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 572 .

50- الارشاد، ج2، ص 112 .

51- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .

برگرفته از کتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی

 


منبع:http://www.karballa.ir

روز اول محرم : مسلم بن عقیل

روشنى هایى در راه کوفه

مسلم بن عقیل در انجام دادن تکلیف حسینى خود در بالاترین مراتب یقین قرار داشت ؛نه اضطرارى در خروج خود داشت و نه کمترین تردیدى براى پیش رفتن ... (برخلاف روایتى که از تردید وى در میان راه سخن ، مى گوید).
سفیر پس از وداع با سبط گرامى پیامبر؛امام حسین - علیه السلام - عموزادگان ، برادران ، خانواده ، دوستان مؤمن خود، با تهیه وسائل لازم براى قطع مسافت میان مکه و کوفه مجهز گشته ، براه افتاد در این سفر افراد جلیل القدر و برگزیدگان از طرف شیعیان کوفه على الخصوص عامه مسلمانان آن دیار، همراه نامه هاى آنان نزد امام آمده بودند، مسلم را همراهى مى کردند.
این همراهان عبارت بودند از:مجاهدان راه خدا، قیس بن مسهر صیداوى ، عمارة بن عبدالله سلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى .
زمان حرکت از کوفه ، شب نیمه ماه مبارک رمضان سال 59 هجرى به شکل مخفیانه و شبانه بود، تا کسى از بنى امیه او را نبیند.(17)
مسلم همراه سه یار خود، در مدینه فرود آمد و نزد مرقد شریف پیامبر اکرم - صلى الله علیه و آله - رفت ...
خوارزمى مى گوید:همین که مسلم به مدینه درآمد، نخست به مسجد پیامبر اکرم - صلى الله علیه و آله - داخل شده دو رکعت نماز بجا آورد سپس در دل شب خارج شد و با اهل بیت (ساکن در مدینه ) خداحافظى نمود(18)
مسلم سپس از مدینه خارج شده ، با یاران ، سیرشتابان ، خود را در پى هدف مطلوب پیش گرفتند.
در اینجا لازم مى دانیم اندکى تاءمل کنیم و قبل از پى درگرفتن سفر؛این دلاوران رسالت ، به آنچه که درباره دو راهنماى به استخدام درآمده توسط مسلم در مدینه براى نشان دادن راه و گم شدن و مردن آن دو از تشنگى و فال بد مسلم از این حادثه - آن طور که پنداشته اند - بپردازیم ، و نادرستى این ادعا را نشان داده ، نظر خود را بیان داریم .

داستان دو راهنما

روایتى ، داستان را چنین نقل مى کند:مسلم دو راهنما را در مدینه به استخدام خود درآورد... آن دو راهنما، در شبى از جاده منحرف شدند، صبحگاهان راه گم کرده تشنگى و گرمان برایشان فشار وارد کرد و دیگر قدرت ادامه راه را نیافتند در آن هنگام نشانه هاى راه را دیدند به مسلم گفتند:این راه را بگیر و در آن پیش برو شاید نجات پیدا کنى ، مسلم آنان را ترک کرده همان مسیر را دنبال کرد و آن دو راهنما پس از اندک مدتى از تشنگى مردند(19)
در داستان بالا از منحرف شدن در شبى سخن به میان آمده است ؛یعنى آنکه این حادثه نتیجه تاریکى شب بوده است در حالى که روایت دیگرى این انحراف از جاده را آگاهانه از طرف آن دو راهنما از ترس تعقیب (20) نقل مى کند؛یعنى ، آن دو براى آنکه سفیر، توسط دشمنان تحت تعقیب قرار نگیرد، عامدانه راه را گم مى کنند و از جاده خارج مى گردند.
در این جا کافى است این نکته را متذکر گردیم که آن دو راهنما - به فرض ‍ وجود چنین کسانى - از هدف حرکت مسلم خبرى نداشتند و سزاوار در جریان قرار گرفتن ماءموریت هم نبودند.
به هر حال ، طبق داستان فوق ، نتیجه هلاکت راهنمایان - آن چنان که این داستان ادعا مى کند - توقف حرکت است و عدم ادامه آن . راوى این داستان مى گوید:مسلم از رفتن بازماند، و نامه اى به امام نوشته و این حادثه را شوم دانست و آن را به فال بد گرفت .
ما در اینجا متن نامه را- به ادعاى راوى و نقل وى - مى آوریم :
اما بعد:من از مدینه با دو راهنما خارج شدم ؛آن دو از جاده خارج شده راه را گم کردند، تشنگى بر ما سخت گشت و آن دو راهنما از پا درآمده مردند و ما آمدیم تا به آب رسیدیم و باقى مانده جانهاى خود را نجات دادیم .
آن آب در محلى است که :المضیق من بطن الخبت (21) نامیده مى شود و من این را به فال بد گرفتم لذا اگر صلاح بدانى مرا از ادامه این ماءمورت معذور داشته ، دیگرى را بدین کار گسیل دارى . و السلام (22)
مسلم این نامه را به وسیله مجاهد عظیم الشاءن ؛قیس بن مسهر صیداوى - باز طبق نقل راوى - براى امام فرستاد و امام هم پاسخ نامه را به وسیله همان پیک به نزد مسلم باز فرستاد که مى گفت :
اما بعد:از آن بیمناکم که تنها انگیزه تو از ارسال نامه استعفا از ادامه این ماءموریت که تو را بدان گماشته ام ، بزدلى و ترس باشد؛پس راهى را که تو را بدان روانه ساخته ام دنبال کن . والسلام (23)
مسلم به خواننده نامه گفت :من از این حادثه بر جان خود ترسان (24) نیستم - این عبارت را بعدا طرح خواهیم کرد.
اما باقى داستان به نقل راوى :مسلم همچنان پیش مى رفت تا به آبى متعلق به قبیله طى رسید و در آنجا فرود آمد سپس آنجا را ترک کرده در هنگام حرکت مردى را دید که به شکار مشغول بود مسلم به وى نگریست و دید که آن مردم به آهویى تیرانداخت که به سوى وى مى آمد،و آن را از پا درآورد. مسلم گفت :دشمن ما - ان شاء الله -کشته خواهد شد(25)
نپذیرفتن داستان روایت گونه بالا، به دلیل به کار گرفته شدن الفاظ تطیر؛ فال بد و شوم دانستن یا: جبن ؛ترس و بزدلى در لابلاى داستان نیست ، بلکه به دلایل متعدد دیگرى است که نمى توان روایت فوق را قبول کرد.
تطیرو مانند آن را مفاهیمى نیست که در بنیاد اعتقادى خاندان نبوت جایى داشته باشد، تا بشود آن را به یکى از علما و مبرزترین فقها و مشهورترین شجاعان این خاندان که بى باکانه با ترس رو در رو مى شود و مرگ را از پا درمى آورد نسبت داد...(26)
اما کلمه جبن با آنکه در پاره اى استعمالات ، نقشى ادبى و مقبول دارد (27) در پاره اى از روایات اساسا این کلمه نقل نشده است ؛مثلا امام در روایتى چنین پاسخى مى دهد:
از خاندان ما کسى به تطیر معتقد نیست (28)
یا کسى که به تطیر بپردازد از این خاندان نمى باشد.
و در روایت دیگرى نامه امام چنین نقل شده است :
اما بعد:از آن بیمناکم که نوشتن این نامه و درخواست استعفا، انگیزه دیگرى جز آنکه مى گویى باشد. پس همان راهى که تا کنون آمده اى دنبال کن و به پیش برو والسلام (29)
به هر صورت ما نقاط ضعفى را مشاهد مى کنیم که از اهمیت این روایت و مانند آن کاسته و آن را تخطئه مى کند.

رد همه این روایت

به دلایل ذیل ، ما روایت بالا را نادرست مى دانیم :
1 - امام حسین - علیه السلام - خود این مجاهدان سه گانه را همراه مسلم گسیل مى دارد(30) پس مساءله راه و راهیابى در چنین امر مهمى فراموش ‍ نمى گردد، مخصوصا آنکه همراهان مسلم اهل مکه یا حجاز نیستند، بلکه از اهالى کوفه مى باشند که راه آمدن به مکه و بازگشت از آن برایشان پنهان نیست ، پس اینان مى توانند نقش راهنما را نیز ایفا کنند و به ویژه آنکه این نمایندگان طبق سفارش امام بر پنهانکارى اصرار فراوانى دارند.
2 - به حکم شغلى راهنما در مسافتهاى طولانى ، چنین به نظر مى رسد که راهنما تمام لوازم یک سفر طولانى را با خود داشته باشد و به طریق اولى داراى صبر اکتسابى ناشى از تجارب و محیط مناطق حاره باشد و بتواند در برابر سختى ها و فشار تشنگى از خود مقاومت نشان بدهد.
حال اگر این دو راهنما - طبق نقل الاخبار الطوال - در شب راه گم کرده باشند، آیا نمى توانستند تا فرداى آن شب تشنگى را تحمل کنند؟!
3 - درجه ارتباط ارگانیک و پیوند مادى این دو راهنما تا چه حد است که این گونه آنان را تا پایان زندگى دهشتناک خود به یکدیگر پیوسته نگه مى دارد؟! زیرا این دو با هم گم مى شوند! همزمان شدت تشنگى آنان تا سرحد مرگ مى رسد! و حقیقتا با هم مى میرند! و مرگ آنان در یک زمان و یک مکان اتفاق مى افتد! واقعا چه پیوند و علقه اى آنان را تا پایان این تراژدى وابسته به هم کرده است !؟
4 - چرا مسلم آنان را از مدینه به خدمت مى گیرد و نه از مکه ؟ و بعد که تشنگى پیش مى آید چرا هیچ یک از این چهار تن - مسلم و سه یار همراهش - را تهدید نمى کند. در حالى که آنان نیز دچار همین مشکل شدند و در همان راه و زیر تابشهاى یک خورشید و هواى دم کرده یک منطقه قرار گرفتند! آیا معقول است که بپنداریم آنان با خود آب داشتند، لیکن از سیراب کردن هر دو یا یکى از این دو راهنما دریغ ورزیدند؟!
5 - این چه توانایى حیرت انگیزى است که این دو راهنما در خود دارند؛زیرا آنان تا آستانه مرگ نیز از ارائه خدمات به مسلم خوددارى نمى کنند، و راه و نشانه هاى آن را به وى نشان مى دهند.
آیا کسى که در سکرات موت دست و پا مى زند و نسبت به اطراف خود آگاهى دارد؟ و آیا چنین کسى معقول است که به هوش آمده راه زندگى را به دیگرى نشان دهد؟
این چه توانایى است و یا این چه جفا و سنگدلى است که از سوى این چهار تن مى بینیم که کمترین حرکتى در جهت نجات آن دو یا یکى از آنها از خود نشان نمى دهند؟.

ایرادهایى چند بر دو نامه

1 - چگونه نامه رسان - قیس بن مسهر صیداوى حامل نامه مسلم و پاسخ امام - به مکه رفت و سپس بازگشت ؟ و چگونه فرستاده و فرستنده با اطمینان ، خواستار طى طریقى شدند که راهنمایان حرفه اى در آن راه جان باخته بودند؟
2 - با توجه به این که امام حسین - علیه السلام - آن دو راهنما را براى تعیین مسیر با هیاءت نمایندگى همراه نساخته بود و از وجود آنان در ضمن سفر نیز بى خبر بود، انگیزه در میان گذاشتن رویداد مرگ آن دو و ماجراى گم شدن آنها با امام چه بود؟ مخصوصا که ادامه این سفر مشروط به سلامتى کسى از همراهان یا راهنمایان نبود.
3 - لحن نگارنده نامه (مسلم ) در نامه خود، به علاقه و گرایش شدید وى به بازگشت از این سفر و جایگزین شدن دیگرى به جاى خود اشعار دارد و صاحب چنین لحنى - طبق اشعار خود نامه - بایستى شخصا به مکه مراجعت مى کرد و موضوع را با امام در میان مى گذاشت ؛و این حرکت شایسته این موقعیت است ، نه ارسال نامه و پیک .
4 - این آن چیزى نیست که از آن بر جان خود ترسان باشم .
این جمله اى است که - طبق روایت دو راهنما- پس از قراءت نامه امام بیان کرد پس وى از چه بیمناک بود و چه چیز او را مطمئن ساخت ؟
اگر مسلم با دریافت پاسخ امام حسین - علیه السلام - بر درستى راه خود مطمئن گشت قبلا خود امام - نه دیگرى - بود که وى را بدین سفارت گماشته بود و نیازى به نظر خواهى مجدد از حضرت نبود.
به هر حال این جمله منسوب به مسلم ، غامض باقى مى ماند مخصوصا که توقف و از حرکت باز ایستادن وى براى استعفا از این مسؤ ولیت بود، نه نظرخواهى .
5 - چگونه این هیاءت بقیه راه را طى کردند و از کجا مى دانستند که چقدر مسافت دیگر باید طى شود؟ در حالى که باقى مانده مسیر، طولانى تر از فاصله مکه تا حادثه مرگ آن دو راهنما بوده است ؟ آیا شایسته تر نبود که آنان راهنماى جدیدى برگزینند؟ و یا آنکه خود امام یک راهنماى حرفه اى آگاه به تمام کوره راهها را براى تضمین سلامت رسیدن آنان به کوفه معین سازد؟ ولى این انتخاب اتفاق نمى افتد.
و اگر همراهى این سه یار سفیر را کافى بدانیم ، ما پیشاپیش از ارزش حضور این سه تن دلاور یاد کردیم .
6 - اما محل وقوع حادثه ؛یعنى تنگه الخبت که بایستى طبق داستان ، میان مدینه و کوفه باشد، خلاف واقع است ؛زیرا حموى تصریح مى کند که :خبت ، دشتى است در منطقه حره ، و نام صحرایى است میان مکه و مدینه (31)
7 - درباره مدت زمان قطع این مرحله باید گفت :مسافرت بطور معمول ، بیست روز بطول مى انجامیده است و با فرض سحت داستان - هلاکت دو راهنما - زمان طى مسافت ، طولانى تر شده است ،(32) به زمان فوق بایستى مدت زمان توقف مسلم براى دریافت پاسخ نامه را نیز بیفزاییم .
لیکن روایات تاریخى تاءکید دارند بر اینکه این مسافت همان مدت زمان معمول آن روز به طول کشیده است و این مطلبى اجماعى است .(33)
8 - این داستان در صدد تصویر سفیر به عنوان مردى پایبند به فال نیک و بد زدن است و این تصویر با مفاهیم بنیادى ریشه دار در خاندان نبوت متضاد است و خلاف گفتارهاى پیامبر- صلى الله علیه و آله - به مسلمانان ، در جهت بازداشتن آنان از اعتقاد به شوم بودن اشیا و حوادث ، و تلاش در راستاى درک مفهوم قضا و قدر مى باشد.
خاندان نبوت نه تنها دیگران را از اعتقادات نادرست ، نهى مى کردند بلکه خود آنان مثل اعلاى ثبات شخصیت و درک روشن قضا و قدر و بى اعتقادى کامل به تطیر و مانند آن بودند.
9- این داستان بطور ضمنى حرکت سفیر، (مسلم ) را اسیر عواطف و انفعالات نفسانى وى معرفى مى کند و انگیزه وى را آمیخته اى از ترس ، تردید و تلاش در جهت دست به کارى زدن و اقدام کردن مى نمایاند.
مسلم گاهى فال بد مى زند و گاهى فال نیک و به هنگام فال بد زدن ظاهرا احساسش به وى راست مى گوید و او دیگر امکان ادامه سفر و پیش روى را ندارد.
و هنگامى که فال نیک مى زند و با دیدن مردى که آهویى را مى کشد، دشمن خود را از پاى درآمده فرض مى کند، در احساس خود دچار اشتباه مى گردد - آن چنانکه عامه از این فال زدن درک مى کنند - زیرا این دشمن است که مسلم را مى کشد، نه آنکه مسلم دشمن خود را از پا در مى آورد.
و این چنین است که به صرف یک داستان برخاسته در ضمن اندیشه اى ناصواب با مفاهیم بنیادى و اعتقادى بازى مى شود و در اذهان مسلمانان کوهى از شک و تردید سست اندیشى مى آفریند و با القاى گمانهاى واهى ، و از کار انداختن یقین در جهت از میان برداشتن تکلیف آنهم تکلیف اصیل از آبشخورى پاکیزه از منبعى معصوم و آلوده نشده ، تلاش ناجوانمردانه اى آغاز مى کند.(34)
اما حقیقت امر آن است که این گروه مکتبى محمدى ، به درستى کار خود یقین داشت و سرشار از ایمان و خیر دیدن تمام امور بود؛زیرا پایبندى حیرت انگیزى به تکلیف الهى داشت ، و هراسى از کشته شدن و مردن در راه خدا، مبداء و امت مسلمان نداشت .
مسلم نیز در تکلیف حسینى خود در بالاترین درجه هاى یقین بود و در خروج خود کمترین اضطرابى از خود نشان نمى داد، و در پیش رفتن استوار بود؛زیرا او از خاندان مکتب است و از گروه معتقدان که براى عظمت هستى ، پدید آمدند و از کسانى است که زندگى و شهادتشان هر دو پیروزى و رستگارى مى باشد.
لیکن متاءسفانه این داستان بدون توجه به نتایج آن ، ورد زبان بسیارى از خطیبان و مسطور در کتب اکثر نویسندگان مى باشد و اهل قلم و بیان - آگاهانه یا با ناآگاهانه -به مردم و جوانانى که ذهنى بکر و دست نخورده دارند تلقین مى کنند که :بعضى از فال بد زدن ها به حقیقت مى پیوندد و برخى از به فال نیک گرفتن ها نادرست از آب درمى آید! و مردم گمان مى کنند مسلم این سفیر بزرگ ، به اتکاى این فال زدن ها راه مى سپرد و با این چراغ ظلمانى مسیر خود را روشن مى کرد!
ما فکر مى کنیم این داستان از ثمرات و دستاوردهاى بزرگان دروغ پرداز و پیشوایان فریب و نیرنگ ساز بوده است ؛ زیرا مى دانیم که این داستان و مشابه آن در دوران سیاستهاى آمیخته با تزویر و نیرنگ ، و رطب و یابس بهم پیوستن ساخته شده است .

کوفه در التهاب

قهرمان خاندان ابواطالب و سواران همراه وى ، بر پشت اسبهاى راهوار خود به سوى کوفه در شمال عربستان مى تازند، و شتابان به شهرى نزدیک مى گردند که در اشتیاق دیدار رهبر قیام مى سوزد.
کوفه همچنان نگران نتیجه نامه هاى خود است ، و توده هاى شهر منتظر قدوم منجى بزرگ خود؛سبط پیامبر اکرم - صلى الله علیه و آله - نفسها را در سینه حبس کرده اند.
انتظار توده مظلوم له شده و ستمدیده به طول انجامیده است چه چیز مانع از اجابت درخواست آنان توسط فرزند رسول خدا گشته است ؟
مگر مردم شهر واقعیت موجود را انکار نکرده اند؟ آنان براى آمدن شخص ‍ رهبر به شهرشان لحظه شمارى مى کنند و این آرزو همه وجودشان را تسخیر کرده است پس چرا قهرمان و پیشاهنگ ابدى انکار نظام سیاسى اموى ، سبط گرامى ، امام حسین ، روى گردان از تن دادن به حکومت بنى امیه ، به نداى این محرومین پاسخ نمى دهد؟
در این لحظات حساس و دردناک انتظار است که نوید اجابت امام حسین - علیه السلام - گوشهاى آنان را نوازش مى کند و خبردار مى گردند که سفیر شخصى امام ، در راستاى پاسخ مثبت به اهل شهر به سوى آنان پیش مى آید و مردم مشتاقانه به کوى و بر زن ریخته ، خود را آماده استقبال نماینده بیت محمدى مى کنند و فرستاده امام - قهرمان انکار بنیادى نظام باطل سفیانى - را با اشکهاى گرم شادى در آغوش مى کشند.

پی نوشت :


1- رسل الملوک /ابن فراء، ص 40 و 41 به تحقیق : دکتر صلاح الدین منحد، ط دوم سال 1972 م .
2- رسل الملوک ، ص 33 و 34.
3- رسل الملوک ، ص 89:
ان الرسول مکان راءیک فالتمس للراءى آمن من وجدت اءنصحا
تاءبى الامور على الغبى فان سعى فیهاالذکى ، فبالحرا اءن تصلحا
فاذا تخیرت الرسول فلاتکن متجوزا فى امره متسمحا
و توخ فى حسن اسمه و روائه قول النبى تیمنا و تنجحا
واجعله اما ماضیا اونافذا او یاسرا او منجحا او مفلحا
4- رسل الملوک ، ص 90:
اذا ارسلت فى امر رسولا فافهمه و ارسله ادیبا
ولاتترک وصیته بشى ء و ان هوکان ذا عقل لبیبا
فان ضیعت ذاک فلا تلمه على ان لم یکن حفظ الغیوبا
5- رسل الملوک ، ص 38.
تخیر رسولک ان الرسول یدل على عقل من اءرسله
تراه اذا کان داحکمة یبلغ احسن ما حمله
فیبرم منتقصات الامور و یفتح ابوابها المقفله
و یرجع ان کان ذاغره علیه الامور التى هن له
6- رسل الملوک ، ص 32:
انى انتدبتک للرسالة بعدما دبرت امرى مبدیا و معاودا
اعلم بانک ان اضعت وصیتى واصبت ، لم اک للاصابة حامدا
و اذا اجدت بها فعاقک عائق عما اردت بسطت عذرک جاهدا
ان الرسول اذا استبد براءیة و عصى ولى الامر کان معاندا
7- نهج البلاغه فیض ، کلمات قصار، 293، ص 1231، ط بیروت ، سال 1963 م .
8- نفس المهموم / قمى ، ص 51.
9- تاریخ طبرى ، ج 4، ص 262، الارشاد، ص 204، و دیگران .
10- منتخب / طریحى ، ج 2، ص 83.
11- الارشاد، ص 204، تاریخ طبرى ، ج 4، ص 263. تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 267. بحار الانوار، ج 44 ص 335 و اعیان الشیعه ، ج 4، ق 1 ص ‍ 161.
12- سوره آل عمران ، آیه 159.
13- سوره اعراف ، آیه 199.
14- تاریخ طبرى ، 4، ص 262، و ارشاد /مفید، ص 204.
15- مقتل الحسین / خوارزمى ، ج 1، ص 196.
16- همان مدر؟
17- مقتل الحسین / خوارزمى ، ج 1 ص 196.
18- همان مدر؟
19- الاخبار الطوال / دینورى ، ص 244، ط لیدن .
20- حیاة الامام الحسین / شیخ قرشى ، ج 2، ص 341.
21- تنگه چشمه پنهان .
22- تاریخ طبرى ، ج 4، ص 263 و 264. الارشاد، ص 204 و ابن اثیر ج 3، ص 267.
23- تاریخ طبرى ، ج 4، ص 263 و 264. الارشاد، ص 204 وابن اثیر ج 3، ص 267.
24- تاریخ طبرى ج ، ص 264.
25- همان مدر؟
26- مرحوم محقق مقرم بخاطر بودن کلمه تطیردر روایت فوق و صحت آن ، تردید مى کند، لیکن وى همچنان از بقیه روایت درباره مشاهده شکارچى آهو و فال نیک گرفتن ، از این حادثه دوم استفاده مى کند.
مرحوم سید مقرم نسبت تطیر را به مسلم ، و عموم خاندان نبوت را تخطئه مى کند وى چونان مردى دلیر از چهارچوب مفاهیم و خاندان پیامبر و برى ء دانستن گفتار و کردار آنان از تناقض ، بحث مى کند و در بحث شورانگیزى طى حدود بیست صفحه تطیررا نقد و بررسى مى نماید.(رک :شهید مسلم بن عقیل ، ص 80 - 97).
27- مثلا:مرحوم شیخ محمد رضا مظفر مى گوید:بکار بردن کلمه جبن در این جا براى برانگیختن روح سلحشورى و کوشش است ..تا آن که روحیه دفاع از اصول مردانگى ، و آتش حفظ ارزشهاى انسانى و اثبات آنها در سینه ها زبانه بکشد...(رک :سفیر الحسین ، ص 57) .
28- سفیر الحسین ، ص 57.
29- وسیلة الدارین / زنجانى ، ص 235.
30- تاریخ طبرى ، ج 4 ص 263.
31- معجم البلدان / یاقوت حموى ، ج 2 ص 343.
32- حیاة الامام الحسین ، ج 2، ص 343 و 344.
33- مسلم ، شب نیمه رمضان از مکه خارج گشت و پنجم شوال وارد کوفه شد(مروج الذهب / مسعودى ج 2، ص 64) .
34- در کنار این داستان ، گفتگوى ذیل را نیز به مسلم نسبت مى دهند:مسلم از امام درخواست استعفا کرده مى گوید:
اى پسر عم ! مردم بسیارند، تو از زینهار مى دهم که مبادا خدا را در حالى ملاقات کنى که خون مرا به گردن داشته باشى ! امام به او مى گوید:چاره اى از رفتن ندارى ، و مسلم به راه مى افتد! (تذکرة الخواص ، 217).
فرقى نمى کند این سخنان منسوب به مسلم در مکه شفاها گفته شده باشد و یا در راه ، به صورت نامه درآمده باشد به هر حال این گفتار، مسلم را فردى مجبور از حرکت و ترسان از انبوه مردم معرفى مى کند و خون خود را به گردن حسین - علیه السلام - مى اندازد! مثل این که تمام این روابط و گزینشها طبق مصالح شخصى صورت گرفته است


1-ابن شهر آشوب،مناقب آل‏ابى طالب، چهار جلد، انتشارات علامه، تهران.
2-ابن اثیر، الکامل، انتشارات دار صادر، بیروت 1396ق.
3-ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه رسولى محلاتى، انتشارات صدوق، قمر 1390
4-خوارزمى، مقتل الحسین(ع)، مکتبة المفید، قم 1383.
5-السماوى، محمد، ابصار العین فى انصار الحسین، مکتبة بصیرتى، قم.
6-قمى، شیخ عباس، منتهى الامال، انتشارات جاویدان، تهران.
7-قمى، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، انتشارات اسلامیه، تهران 1374.
8- مفید، ابوعبدالله، محمدبن محمدبن نعمان، ارشاد، دو جلد، کنگره شیخ مفید، قم 1413 ق.
9-طبرى، محمدبن جریر ، تاریخ طبرى، شش جلد، انتشارات لیدن.
10-المقرم، عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، بى‏تا، بى‏نا.
11-المقرم، مقتل الحسین(ع)، مکتبة بصیرتى، قم 1367.
12-مجلسى، محمد باقر،بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت‏1403.


پی نوشت :


1. اشاره است‏به سخن پیامبر اسلام(ص) در فتح مکه -سال 8 هجرى که فرمودند: «اگر همه مردم از نسل ابوطالب بودند، همه شجاع مى‏بودند.»
2. در بحار، ج‏8، طبع قدیم،در مورد وقایع صفین و در بعضى از کتب تاریخ از جمله در «فتوح الشام‏» واقدى از حضور مسلم‏بن عقیل در فتوحات مصر و آفریقا و ارض صعید و فتح شهرى به نام «بهنساء» که در زمان خلیفه دوم انجام شده،سخن به میان آمده است و از شجاعتها و رزم‏آوریهاى مسلم در آن جنگها فراوان نقل شده است، ولى چون خیلى قابل اعتماد نیست از نقل آنها خوددارى مى‏شود.
3. تنقیح المقال، مامقانى، ج‏3، ص‏214.
4. تاریخ طبرى، ج‏6، ص‏238; مقرم، مقتل الحسین، ص‏258.
5. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏36.
6. شیخ مفید، ارشاد، ج‏2، ص‏39.
7. شیخ مفید، ارشاد، ص‏204.
8. آغاز سفر در نیمه ماه رمضان و رسیدن به کوفه در 25 شوال بود. (مقتل الحسین مقرم، ص‏166).
9. شیخ مفید،ارشاد، ج‏2، ص‏205. بعضى هم نقل مى‏کنند که به خانه «مسلم‏بن عوسجه‏» وارد شد.
10. تاریخ طبرى،ج‏6، ص‏199.
11. در کتابهاى تاریخ، دوازده هزار، هجده‏هزار، بیست و پنجهزار تا چهل هزار نفر هم نقل شده است.
12. مقرم، مقتل الحسین،ص‏168.
13. نفس المهموم، ص‏39.
14. کامل ابن اثیر، ج‏4، ص‏23.
15. شیخ مفید، ارشاد، ج‏2، ص‏45.
16. مقرم، مقتل الحسین، ص‏172.
17. همان، ص‏173.
18. شیخ مفید،ارشاد، ج‏2، ص‏45.
19. مقتل الحسین،مقرم ص‏175.
20. شیخ مفید، ارشاد، ج‏2، ص‏46.
21. برادر رضاعى (شیرى) امام حسین -علیه السلام.
22. ابن شهر آشوب، مناقب آل‏ابى‏طالب، ج‏4، ص‏92.
23. شیخ مفید، ارشاد، ج‏2، ص‏47.
24. همان.
25. مقرم، مقتل الحسین، ص‏178.
26. این جمله، شعار مسلمانان صدر اسلام به هنگام جهاد بود;یعنى «اى یارى شده و نصرت یافته! بمیران و جانش را بگیر....»
27. کامل ابن‏اثیر، ج‏4،ص‏30.
28. خوارزمى، مقتل الحسین، ج‏1، ص‏206.
29. بحارالانوار،ج‏44، ص‏349.
30. اعیان الشیعه، ده جلد، ج‏4، ص‏554; ابصار العین،ص‏57.
31. خوارزمى، مقتل الحسین،ج‏1، ص‏207.
32. بحار الانوار، ج‏44، ص‏350.
33. شیخ مفید، ارشاد،ج‏2، ص‏55.
34. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏50.
35. کامل ابن‏اثیر، ج‏4، ص‏31.
36. همان، ص‏32.
37. یکى از مهره‏هاى کثیف و سرسپرده به ابن‏زیاد.
38. کامل ابن اثیر، ج‏4، ص‏32.
39. بحارالانوار، ج‏44، ص‏352.
40. نفس المهموم،ص‏51.
41. شیخ مفید،ارشاد ج‏2، ص‏56.
42. بحارالانوار، ج‏44،ص‏354; نفس المهموم، ص‏57.
43. رجز، شعرهاى حماسى و شعارهایى بود که رزمندگان در میدان نبرد مى‏خواندند.
44. هو الموت فاصنع ویک ما انت صانع فانت‏بکاس الموت لا شک جارع فصبرا لامر الله جل جلاله فحکم قضاء الله فى الخلق ذایع
«الشهید مسلم‏بن عقیل، مقرم ص‏164.»
45. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه، ص‏103.
46. نفس المهموم، ص‏51.
47. مقرم،مقتل الحسین، ص‏183.
48. نفس المهموم، ص‏52.
49. مقرم، مقتل الحسین، ص‏186.
50. نفس المهموم، ص‏52.
51. بحارالانوار،ج‏44، ص‏355.
52. نفس المهموم، ص‏53.
53. شیخ مفید،ارشاد، ج‏2، ص‏61.
54. همان، ج‏2،ص‏63.
55. مقرم، مقتل الحسین، ص‏189، به نقل از لهوف.
56. شیخ مفید، ارشاد، ج‏2، ص‏64.
57. نفس المهموم، ص‏54.
58. الى الله المعاد، اللهم الى رحمتک و رضوانک. «مقرم، مقتل الحسین‏» ص‏190.»
59. مقرم، مقتل الحسین، ص‏190.
61. شیخ مفید، ارشاد،ج‏2، ص‏75. 1. رحم الله مسلما فلقد صار الى روح الله وریحانه و رضوانه اما انه قدقضى ما علیه وبقى ما علینا. «سید عبدالله شبر، جلاء العیون، ج‏2، ص‏52.»
62. منتهى الامال، ج‏1، ص‏398.
63. نفس المهموم، ص‏91.
64. نقل به اختصار از «منتهى ال‏آمال‏» شیخ عباس قمى، ص‏76 - 78