این بحث از مهمترین مباحث قرآنى است، و از یک نظر مهمترین هدف انبیاى الهى را تشکیل مىدهد، زیرا بدون اخلاق نه دین براى مردم مفهومى دارد، و نه دنیاى آنها سامان مىیابد; همانگونه که گفتهاند:
قومى که گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شایسته نام انسان است که داراى اخلاق انسانى باشد و در غیر این صورت حیوان خطرناکى است که با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چیز را ویران مىکند، و به آتش مىکشد; براى رسیدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مىکند، و براى فروش جنگ افزارهاى ویرانگر تخم تفرقه و نفاق مىپاشد، و بىگناهان را به خاک و خون مىکشد!
آرى! او ممکن استبه ظاهر متمدن باشد ولى در این حال حیوان خوش علفى است، که نه حلال را مىشناسد و نه حرام را! نه فرقى میان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در میان ظالم و مظلوم!
با این اشاره به سراغ قرآن مىرویم و این حقیقت را از زبان قرآن مىشنویم; در آیات زیر دقت کنید:
1 - هو الذى بعث فىالامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه2)
2 - لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره آل عمران، 164)
3 - کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمة و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون (سوره بقره، آیه151)
4 - ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم (سوره بقره، آیه129)
5 - قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها (سوره شمس، آیات9 و 10)
6 - قد افلح من تزکى و ذکر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آیات 14 و 15)
7 - و لقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکر لله (سوره لقمان، آیه12)
ترجمه:
1 - او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزکیه مىکند و به آنان کتاب و حکمت مىآموزد هرچند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند!
2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمتبزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاک کند و کتاب و حکمتبه آنها بیاموزد، هرچند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.
3 - همانگونه (که با تغییر قبله نعمتخود را بر شما ارزانى داشتیم) رسولى از خودتان در میانتان فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند، و شما را پاک کند و کتاب و حکمتبیاموزد، و آنچه را نمىدانستید، به شما یاد دهد.
4 - پروردگارا! در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیز! تا آیات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمتبیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمى (و بر این کار قادرى)!
5 - هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرد، رستگار شد - و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخت، نومید و محروم گشت!
6 - به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد) رستگار شد - و (آن کس) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس نماز خواند!
7 - ما به لقمان حکمت (ایمان و اخلاق) آموختیم (و به او گفتیم) شکر خدا را به جا آور!
چهار آیهنخستین در واقع یک حقیقت را دنبال مىکند، و آن اینکه یکى از اهداف اصلى بعثت پیامبراسلام صلى الله علیه و آله تزکیه نفوس و تربیت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مىتوان گفت تلاوت آیات الهى و تعلیم کتاب و حکمت که در نخستین آیه آمده، مقدمهاى استبراى مساله تزکیه نفوس و تربیت انسانها; همان چیزى که هدف اصلى علم اخلاق را تشکیل مىدهد.
شاید به همین دلیل «تزکیه» در این آیه بر «تعلیم» پیشى گرفته است، چرا که هدف اصلى و نهائى «تزکیه» است هرچند در عمل «تعلیم» مقدم بر آن مىباشد.
و اگر در سه آیهدیگر (آیه دوم و سوم و چهارم از آیات مورد بحث) «تعلیم» بر «تزکیه اخلاق» پیشى گرفته، ناظر به ترتیب طبیعى و خارجى آن است، که معمولا «تعلیم» مقدمهاى ستبراى «تربیت و تزکیه»; بنابراین، آیهاول و آیات سه گانه اخیر هر کدام به یکى از ابعاد این مساله مىنگرد. (دقت کنید)
این احتمال در تفسیر آیات چهارگانه فوق نیز دور نیست که منظور از این تقدیم و تاخیر این است که این دو (تعلیم و تربیت) در یکدیگر تاثیر متقابل دارند; یعنى، همانگونه که آموزشهاى صحیح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزکیه نفوس مىشود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نیز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا که انسان وقتى مىتواند به حقیقت علم برسد که از «لجاجت» و «کبر» و «خودپرستى» و «تعصب کورکورانه» که سد راه پیشرفتهاى علمى استخالى باشد، در غیر این صورت این گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مىافکند که نتواند چهره حق را آن چنان که هست مشاهده کند و طبعا از قبول آن وا مىماند.
این نکات نیز در آیات چهارگانه فوق قابل دقت است:
اولین آیه، قیام پیغمبرى که معلم اخلاق استبه عنوان یکى از نشانههاى خداوند ذکر شده، و نقطه مقابل «تعلیم و تربیت» را «ضلال مبین» و گمراهى آشکار شمرده است (و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) و این نهایت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مىدهد.
در دومین آیه، بعثت پیامبرى که مربى اخلاقى و معلم کتاب و حکمت استبه عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظیم از ناحیه خداوند شمرده است; این نیز دلیل دیگرى بر اهمیت اخلاق است.
در سومین آیه که بعد از آیات تغییر قبله (از بیت المقدس به کعبه) آمده و این تحول را یک نعمتبزرگ الهى مىشمرد، مىفرماید: این نعمت همانند اصل نعمت قیام پیامبراسلام صلى الله علیه و آله است که با هدف تعلیم و تربیت و تهذیب نفوس و آموزش امورى که وصول انسان به آن از طرق عادى امکان پذیر نبود انجام گرفته است. (1)
نکته دیگرى که در چهارمین آیه قابل دقت است، این است که در این جا با تقاضاى ابراهیم و دعاى او در پیشگاه خدا روبهرو مىشویم; او بعد از بناى کعبه و فراغت از این امر مهم الهى، دعاهایى مىکند که یکى از مهمترین آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذریه» اوست، و بعثت پیامبرى که کار او تعلیم کتاب و حکمت و تربیت و تزکیه نفوس باشد.
این نکته نیز در پنجمین آیه جلب توجه مىکند که قرآن پس از ذکر طولانىترین سوگندها که مجموعهاى از یازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمین و آسمان و ماه و خورشید و نفوس انسانى است، مىگوید: «آن کس که نفس خویش را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که آن را آلوده سازد مایوس و ناامید گشته است! (قد افلح من زکاها وقد خاب من دساها)».
این تاکیدهاى پى در پى و بىنظیر دلیل روشنى استبر اهمیتى که قرآن مجید براى پرورش اخلاق و تزکیه نفوس قائل است، و گویى همه ارزشها را در این ارزش بزرگ خلاصه مىکند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مىشمرد.
همین معنى با مختصر تفاوتى در آیهششم آمده و جالب این که «تزکیه اخلاق» در آن مقدم بر نماز و یاد خدا ذکر شده که اگر تزکیه نفس و پاکى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذکر خدا بهجا مىرسد و نه نماز روحانیتى به بار مىآورد.
و بالاخره در آخرین آیه، از معلم بزرگ اخلاق یعنى لقمان سخن مىگوید و از علم اخلاق به «حکمت» تعبیر مىکند و مىگوید: «ما (موهبتبزرگ) حکمت را به لقمان دادیم، سپس به او دستور دادیم که شکر خدا را در برابر این نعمتبزرگ به جا آورد!(ولقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکرلله)».
با توجه به این که ویژگى «لقمان حکیم» آن چنان که از آیات سوره لقمان استفاده مىشود تربیت نفوس و پرورش اخلاق بوده استبخوبى روشن مىشود که منظور از «حکمت» در این جا همان «حکمت عملى» و آموزشهایى است که منتهى به آن مىشود یعنى «تعلیم» براى «تربیت»!
باید توجه داشت که حکمت همانگونه که بارها گفتهایم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا که علوم و دانشها و همچنین فضائل اخلاقى انسان را از بدیها و کژیها باز مىدارد، این واژه بر آن اطلاق شده است.
نتیجه
آنچه از آیات بالا استفاده مىشود اهتمام فوقالعاده قرآن مجید به مسائل اخلاقى و تهذیب نفوس به عنوان یک مساله اساسى و زیربنایى است که برنامههاى دیگر از آن نشات مىگیرد; و به تعبیر دیگر، بر تمام احکام و قوانین اسلامى سایه افکنده است.
آرى! تکامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترین هدفى است که ادیان آسمانى بر آن تکیه مىکنند، و ریشه همه اصلاحات اجتماعى و وسیله مبارزه با مفاسد و پدیدههاى ناهنجار مىشمرند.
اکنون به روایات اسلامى باز مىگردیم و اهمیت این مساله را در روایات جستجو مىکنیم.
این مساله در احادیثى که از شخص پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و همچنین از سایر پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده استبا اهمیت فوقالعادهاى تعقیب شده، که به عنوان نمونه چند حدیث پرمعناى زیر را از نظر مىگذرانیم:
1- در حدیث معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم:
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق; من تنها براى تکمیل فضائل اخلاقى مبعوث شدهام.» (2)
و در تعبیر دیگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق» آمده است. (3)
و در تعبیر دیگرى: « بعثتبمکارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)
تعبیر به «انما» که به اصطلاح براى حصر است نشان مىدهد که تمام اهداف بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله در همین امر یعنى تکامل اخلاقى انسانها خلاصه مىشود.
2- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «لو کنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لکان ینبغى لنا ان نطالب بمکارم الاخلاق فانها مما تدل على سبیل النجاح; اگر ما امید و ایمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمىداشتیم، شایسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برویم، چرا که آنها راهنماى نجات و پیروزى و موفقیت هستند.» (5)
این حدیثبخوبى نشان مىدهد که فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قیامت استبلکه زندگى دنیا نیز بدون آن سامان نمىیابد! (در این باره در آینده به خواستخدا بحثهاى مشروحترى خواهیم داشت)
3- در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود: «جعل الله سبحانه مکارم الاخلاق صلة بینه وبین عباده فحسب احدکم ان یتمسک بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسیله ارتباط میان خودش و بندگانش قرار داده، همین بس که هر یک از شما دستبه اخلاقى بزند که او را به خدا مربوط سازد.» (6)
بهتعبیر دیگر، خداوند بزرگترین معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزدیکى به خدا جز از طریق تخلق به اخلاق الهى مکان پذیر نیست!
بنابراین، هر فضیلت اخلاقى رابطهاى میان انسان و خدا ایجاد مىکند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزدیکتر مىسازد.
زندگى پیشوایان دینى نیز سرتاسر بیانگر همین مساله است که آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مىکردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنهاى در این راه بودند و به واستخدا در مباحث آینده در هر بحثى به نمونههاى اخلاقى آنها آشنا خواهیم شد; و همین بس که قرآن مجید به هنگام بیان مقام والاى پیامبراسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید: «وانک لعلى خلق عظیم; تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى!» (7)
در این جا لازم است قبل از هر چیز به سراغ تعریف اخلاق برویم; «اخلاق» جمع «خلق» (بر وزن قفل) و «خلق». (بر وزن افق) مىباشد، به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز مىگردد، خلق به معنى هیئت و شکل و صورتى است که انسان با چشم مىبیند و خلق به معنى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مىشود.
بنابراین مىتوان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى که از خلقیات درونى انسان ناشى مىشود، نیز اخلاق گفته مىشود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).
«اخلاق» را از طریق آثارش نیز مىتوان تعریف کرد، و آن اینکه «گاه فعلى که از انسان سر مىزند، شکل مستمرى ندارد; ولى هنگامى که کارى بطور مستمر از کسى سر مىزند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مىنامند.
اینجاست که «ابن مسکویه» در کتاب «تهذیب الاخلاق وتطهیر الاعراق»، مىگوید: «خلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهایى دعوت مىکند بى آن که نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد.» (8)
همین معنى را مرحوم فیض کاشانى در کتاب «حقایق» آورده است، آنجا که مىگوید: «بدان که خوى عبارت است از هیئتى استوار با نفس که افعال به آسانى و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر مىشود.» (9)
و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم مىکنند: «ملکاتى که سرچشمه پدیدآمدن کارهاى نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده مىشود، و آنها که منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله مىگویند.
و نیز از همین جا مىتوان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمى است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشهها و آثار آن سخن مىگوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمههاى اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مىدهد».
البته همانطور که گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از این صفات نیز واژه «اخلاق» اطلاق مىشود; مثلا، اگر کسى پیوسته آثار خشم و عصبانیت نشان مىدهد به او مىگویند: این اخلاق بدى است، و بعکس هنگامى که بذل و بخشش مىکند مىگویند: این اخلاق خوبى است که فلان کس دارد; در واقع این دو، علت و معلول یکدیگرند که نام یکى بر دیگرى اطلاق مىشود.
بعضى از غربیها نیز علم اخلاق را چنان تعریف کردهاند که از نظر نتیجه با تعریفهایى که ما مىکنیم یکسان است، از جمله در کتاب «فلسفه اخلاق» از یکى از فلاسفه غرب به نام «ژکس» مىخوانیم که مىگوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى به آن گونه که باید باشد.» (10)
در حالى که بعضى دیگر که بینشهاى متفاوتى دارند (مانند فولکیه) در تعریف علم اخلاق مىگوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن مىتواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)
این سخن کسانى است که براى ارزشهاى والاى انسانى اهمیتخاصى قائل نیستند بلکه از نظر آنان رسیدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چیزى جز اسباب وصول به هدف نیست!
فلسفه در یک مفهوم کلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى استبه مقدار توان انسانى; و به همین دلیل، تمام علوم مىتواند در این مفهوم کلى و جامع داخل باشد; و روى همین جهت، در اعصار گذشته که علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مىکرد، و فیلسوف کسى بود که در رشتههاى مختلف علمى آگاهى داشت.
در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسیم مىکردند:
الف - امورى که از قدرت و اختیار انسان بیرون است که شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مىشود.
ب - امورى که در اختیار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; یعنى، افعال انسان.
بخش اول را حکمت نظرى مىنامیدند،و آن را به سه شاخه تقسیم مىکردند.
1- فلسفه اولى یا حکمت الهى که درباره احکام کلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبت مىکرد.
2- طبیعیات که آن هم رشتههاى فراوانى داشت.
3- ریاضیات که آن هم شاخههاى متعددى را در بر مىگرفت.
اما قسمتى که مربوط به افعال انسان است، آن را حکمت عملى مىدانستند و آن نیز به سه شاخه تقسیم مىشد.
1- اخلاق و افعالى که مایه سعادت یا بدبختى انسان مىشود و همچنین ریشههاى آن در درون نفس آدمى.
2- تدبیر منزل است که مربوط استبه اداره امور خانوادگى و آنچه تحت این عنوان مىگنجد.
3- سیاست و تدبیر مدن که درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مىگوید.
و به این ترتیب آنها به اخلاق شکل فردى داده، آن را در برابر «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» قرار مىدادند.
بنابراین «علم اخلاق» شاخهاى از «فلسفه عملى» یا «حکمت عملى» است.
ولى امروز که علوم شاخههاى بسیار فراوانى پیدا کرده و به همین دلیل از هم جدا شده است، فلسفه و حکمت غالبا به همان معنى حکمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، یعنى امور کلى مربوط به جهان هستى، و همچنین مبدا و معاد اطلاق مىشود. (دقت کنید)
در این که حکمت نظرى با ارزشتر استیا حکمت عملى، در میان فلاسفه گفتگو است، گروهى اولى را با ارزشتر مىدانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاویههاى مختلف نگاه کنیم حرف هر دو گروه صحیح است که فعلا جاى بحث آن نیست.
درباره رابطه «فلسفه» و «اخلاق» باز هم به مناسبتهاى دیگر به خواستخدا سخن خواهیم گفت.
اما در مورد رابطه «اخلاق» و «عرفان» و اخلاق و «سیر و سلوک الى الله» نیز مىتوان گفت: «عرفان» بیشتر به معارف الهى مىنگرد، آن هم نه از طریق علم و استدلال، بلکه از طریق شهود باطنى و درونى، یعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و دیده حقیقتبین او گشوده شود و حجابها بر طرف گردد که با چشم دل ذات پاک خدا و اسماء و صفات او را ببیند و به او عشق ورزد.
بدیهى است علم اخلاق چون مىتواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى که حجابهایى است در برابر چشم دل، کمک کند; یکى از پایههاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.
و اما «سیر و سلوک الى الله» که هدف نهایى آن، رسیدن به «معرفة الله» و قرب جوار او است، آن هم در حقیقت مجموعهاى از «عرفان» و «اخلاق» است. سیر و سلوک درونى، نوعى عرفان است که انسان را روز به روز به ذات پاک او نزدیکتر مىکند، حجابها را کنار مىزند، و راه را براى وصول به حق هموار مىسازد; و سیر و سلوک برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقى که هدفش را تهذیب نفوس تشکیل مىدهد نه فقط بهتر زیستن از نظر مادى.
در آیات مورد بحث دیدیم که قرآن مجید کرارا تعلیم کتاب و حکمت را در کنار تزکیه و پاکسازى اخلاقى قرار مىدهد; گاه «تزکیه» را بر «تعلیم» مقدم مىدارد، و گاه «تعلیم» و بر «تزکیه»; و این نشان مىدهد که میان این دو رابطه عمیقى است.
یعنى هنگامى که انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پیامدهاى هر یک از صفات «فضیلت» و «رذیلت» را بداند، بىشک در تربیت و پرورش او مؤثر است; بطورى که مىتوان گفتبسیارى از زشتیهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهیها سرچشمه مىگیرد. به همین دلیل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگیرد، و به تعبیر دیگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسیارى از زشتیها جاى خود را به زیبائیها، و بسیارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مىدهد; ولى باید توجه داشت این مساله کلیت ندارد.
و متاسفانه گاه در این مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پیش گرفته، و گروهى راه تفریط را.
گروهى به پیروى از گفتار معروف سقراط، فیلسوف یونانى، که معتقد بود علم و کمتسرچشمه اخلاق حمیده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقیده دارند که تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پیدایش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افکار جامعه است، و به این ترتیب «فضیلت» مساوى با «معرفت» مىشود.
آنها مىگویند هیچ کس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمىرود، و اگر خوبى را تشخیص دهد آن را رها نمىسازد، پس وظیفه ما آن است که هم براى خود و هم دیگران کسب آگاهى کنیم، و نتایجخیر و شر، و بد و نیکو را بدانیم، تا جوانههاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!
در مقابل شاید کسانى هستند که مایلند رابطه این دو را بکلى نفى کنند، و بگویند که دانش و هوشیارى در افراد آلوده، سبب مىشود که جنایات را هوشیارانهتر انجام دهند، و طبق مثل معروف: «دزدانى که با چراغ مىآیند، کالاهاى گزیدهتر مىبرند!»
ولى انصاف این است که رابطه علم و اخلاق را نه مىتوان بکلى انکار کرد و نه مىتوان بطور کامل، اخلاق را معلول علم دانست.
شاهد این سخن تجارب زندهاى است که از جامعه کسب کردهایم; افراد آلودهاى بودند که وقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه کردهایم، و به نتایجسوء اعمال و افعال بد آشنا شدهاند، دست از کار خود برداشته، و گرایش به خوبیها پیدا کردهاند، حتى در خودمان نیز این تجربه را داشتهایم.
در مقابل افرادى را مىشناسیم که آگاهى کافى به نیک و بد اعمال و نتایج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مىدهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاکم است.
اینها همه به خاطر آن است که انسان موجودى است دو بعدى، یک بعد وجود او را علم و ادراک و آگاهى تشکیل مىدهد، و یک بعد وجود او را امیال و غرائز و شهوات; به همین دلیل، گاه با میل و اختیار خود بعد اول را ترجیح مىدهد و گاه دوم را.
از اینجا روشن مىشود، آنها که یکى از دو قول بالا را پذیرفتهاند انسان را یک بعدى فرض کرده، و توجه به بعد دیگر وجود انسان نداشتهاند.
از آیات دیگر قرآن نیز بخوبى مىتوان آنچه را که گفتیم استفاده کرد.
قرآن مجید در چندین آیه به رابطهاى میان جهل و اعمال سوء اشاره کرده است; مثلا، مىفرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحیم; هر کس از شما کار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نماید، خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آیه54)
شبیه همین معنى در سوره نساء، آیه17 و سوره نحل، آیه119 نیز آمده است.
بدیهى است منظور در اینجا جهل مطلق نیست که با توبه سازگار نباشد بلکه مرتبهاى از مراتب جهل است که اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مىآورد.
در جلد اول از دوره اول پیام قرآن در آنجا که بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آیات بسیارى نقل کردهایم که از آنها استفاده مىشد، جهل سرچشمه کفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جویى، تقلید کورکورانه، اختلاف و پراکندگى، سوءظن و بدبینى، جسارت و بىادبى و در یک جمله جهل مایه دگرگون شدن بسیارى از ارزشها است! (12)
از سوى دیگر، در بعضى از آیات صریحا مىگوید: «کسانى هستند که با علم و آگاهى، راه غلط را مىپیمایند; مثلا، درباره آل فرعون مىفرماید: «وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما وعلوا; آنها آیات ما را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند در حالى که در دل به آن یقین داشتند.» (سوره نمل، آیه14)
و درباره گروهى از اهل کتاب مىفرماید: «ویقولون على الله الکذب وهم یعلمون; آنها بر خدا دروغ مىبندند در حالى که مىدانند.» (سوره آل عمران، آیه75).
شبیه همین معنى در چند آیهبعد از آن نیز آمده است (سوره آل عمران، آیه78).
علم و آگاهى در این آیه ممکن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدعاى ما است، چرا که حکم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چیزى نیست که بر کسى مکتوم باشد.
تجربیات روزمره نیز این واقعیت را نشان مىدهد که آگاهى بر زیانهاى اخلاق رذیله در بسیارى از موارد مىتواند باز دارنده باشد، و در عین حال موارد زیادى هم دیده مىشود که افراد آگاه، دستبه اعمال سوء زده، و اخلاق رذیله را براى خود ترجیح مىدهند. و به این ترتیب، مکتب واسطه در اینجا با واقعیتها منطبقتر است. (دقت کنید)
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربیتى به این مساله بستگى دارد، زیرا اگر اخلاق قابل تغییر نباشد نه تنها علم اخلاق بیهوده خواهد بود، بلکه تمام برنامههاى تربیتى انبیا و کتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزیرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نیز بىمعنى خواهد بود.
بنابراین، وجود آنهمه برنامههاى اخلاقى و تربیتى در تعالیم انبیاء و کتب آسمانى و نیز وجود برنامههاى تربیتى در تمام جهان بشریت، و همچنین مجازاتهاى بازدارنده در همه مکاتب جزائى، بهترین دلیل بر این است که قابلیت تغییر اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پیامبران که از سوى همه عقلاى جهان پذیرفته شده است.
اما با این همه، عجیب است که فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره این که «آیا اخلاق قابل تغییر استیا نه؟» مطرح کردهاند!
بعضى مىگویند: اخلاق قابل تغییر نیست! و آنها که بدگوهرند و طینتى ناپاک دارند عوض نمىشوند، و به فرض که تغییر یابند، سطحى و ناپایدار است و بزودى به حال اول باز مىگردند!
آنها براى خود دلائلى دارند از جمله این که ساختمان جسم و جان رابطه نزدیکى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر کس تابع چگونگى آفرینش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمىشود، اخلاق او نیز قابل تغییر نیست.
جمعى از شعرا که پیرو این طرز تفکر بودهاند نیز در اشعار خود بطور گسترده به این مطلب اشاره کردهاند (هر چند ممکن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در این امر حمل کرد).
نمونهاى از اشعار شعراى معروف را در این زمینه در ذیل مىخوانید:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است شمشیر نیک زآهن بد چون کند کسى؟ ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس! باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شورهزار خس!
برسیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ آهنى را که موریانه بخورد نتوان برد از آن به صیقل زنگ!
چون بود اصل گوهرى قابل تربیت را در او اثر باشد هیچ صیقل نکو نداند کرد آهنى را که بدگهر باشد سگ به دریاى هفتگانه مشوى که چو تر شد پلیدتر باشد! خر عیسى گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد!
دلیل دیگرى که براى این امر ذکر کردهاند این است که دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبیل تادیب و نصیحت و اندرز است، و هنگامى که این عوامل زایل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب که به وسیله عوامل حرارتزا از بین مىرود و هنگامى که آن عوامل از بین برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مىگردد!
این طرز فکر و اینگونه استدلالات همه مایه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!
طرفداران «قابلیت تغییر» در امور اخلاقى، از دو دلیل فوق چنین پاسخ مىگویند:
1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انکار نیست، ولى این ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى» است نه «علت تامه»، یعنى مىتواند زمینهساز باشد نه این که الزاما و اجبارا تاثیر قطعى بگذارد، همانگونه که بسیارى از افرادى که از پدران و مادران مبتلا به پارهاى از بیماریها متولد مىشوند زمینه آلودگى به آن بیماریها را دارند، ولى با این حال مىتوان با پیشگیریهاى مخصوص جلو تاثیر عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعیف البنیه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نیرومندى مىشوند و بعکس، افراد قوى البنیه بر اثر ترک این دو، ضعیف و ناتوان خواهند شد.
افزونبراین، روح و جسم انسان نیز قابلتغییر است تاچه رسدبهاخلاق زاییدهازآن!
مىدانیم تمام «حیوانات اهلى امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلى در آورد; بسیارى از گیاهان و درختان میوه نیز چنین بودهاند. جایى که با تربیتبتوان خلق و خوى یک حیوان و ویژگیهاى یک گیاه یا درخت را تغییر داد چگونه نمىتوان اخلاق انسان را به فرض که اخلاق ذاتى باشد تغییر داد؟
هم اکنون نیز بسیارى از حیوانات را براى کارهایى که بر خلاف طبیعت آنها است تربیت مىکنند و آنها این کارها را بخوبى انجام مىدهند.
2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال دیگر آنان نیز روشن مىشود زیرا گاه عوامل بیرونى آنقدر تاثیر قوى دارد که ویژگیهاى ذاتى را بکلى دگرگون مىسازد، و حتى ویژگیهاى جدید به وراثتبه نسلهاى آینده نیز مىرسد همانگونه که در حیوانات اهلى مثال زده شد.
تاریخ، انسانهاى بسیارى را نشان مىدهد که بر اثر تربیتبکلى خلق و خوى خود را تغییر دادند، و به اصطلاح یکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادى که یک روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن یک ملکه اخلاقى به ما این قدرت را مىدهد که راه از میان بردن آن را نیز پیدا کنیم; مساله چنین است که هر عمل خوب یا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مىگذارد، و روح را تدریجا به سوى خود جلب مىکند، تکرار این عمل آن اثر را بیشتر و قویتر مىسازد، و کم کم کیفیتى به نام «عادت» حاصل مىشود، و هر گاه عادت استمرار یابد به صورت «ملکه» در مىآید.
بنابراین، همانگونه که عادات و ملکات اخلاقى زشت در سایه تکرار عمل تشکیل مىگردد، از همین طریق قابل زوال است; البته، اثر تلقین، تفکر، تعلیمات صحیح و محیط سالم در فراهم کردن زمینههاى روحى براى پذیرش و تشکیل ملکات خوب را نمىتوان نادیده گرفت.
در اینجا قول سومى نیز وجود دارد و آن اینکه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغییر است، و بعضى غیر قابل تغییر، آن صفاتى که طبیعى و فطرى است، قابل تغییر نمىباشد، ولى آن صفاتى که عوامل خارجى دارد قابل تغییر است. (13)
این قول نیز فاقد هرگونه دلیل است، زیرا این تفصیل و تفاوت گذارى، بین صفات فرع، بر قبول اخلاق طبیعى و فطرى است، در حالى که چنین چیزى ثابت نیست; و به فرض که چنین باشد چه کسى مىتواند ادعا کند که صفات فطرى قابل تغییر نیست؟ مگر حیوانات وحشى را نمىتوان اهلى کرد؟ مگر تعلیم و تربیت نمىتواند آنقدر ریشهدار شود که اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
آنچه را در بالا گفتیم از نظر دلائل عقلى و تاریخى بود، هنگامى که به دلائل نقلى یعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومین(ع) به دست آمده مراجعه کنیم مساله از این هم روشنتر است; زیرا:
1- نفس مساله بعثت انبیا و ارسال رسل و انزال کتب آسمانى و بطور کلى ماموریتى که آنها براى هدایت و تربیت همه انسانها داشتند، محکمترین دلیل بر امکان تربیت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.
آیاتى مانند: هو الذى بعث فىالامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه2) (14) و آیات مشابه آن بخوبى نشان مىدهد که هدف از ماموریت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هدایت و تربیت و تعلیم و تزکیه همه کسانى بود که در «ضلال مبین» و گمراهى آشکار بودند.
2- تمام آیاتى که خطاب به همه انسانها به عنوان «یا بنىآدم» و «یاایها الناس» و «یاایها الانسان»، و «یا عبادى» مىباشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و کسب فضائل اخلاقى است، بهترین دلیل بر امکان تغییر «اخلاق رذیله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت، عمومیت این خطابها لغو و بیهوده خواهد بود.
ممکن است گفته شود: این آیات غالبا مشتمل بر احکام است، و احکام مربوط به جنبههاى عملى است، در حالى که اخلاق ناظر به صفات درونى است.
ولى نباید فراموش کرد که «اخلاق» و «عمل» لازم و ملزوم یکدیگر و به منزله علت و معلولند، و در یکدیگر تاثیر متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همانگونه که اخلاق رذیله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نیک و بد نیز اگر تکرار شود تدریجا تبدیل به خلق و خوى خوب و بد مىشود.
3- اعتقاد به عدم امکان تغییر اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مىآورد; زیرا مفهومش این است که صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغییر آن نیستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام کار خوب یا بد مجبورند، و در عین حال مکلف به انجام خوبیها و ترک بدیها هستند; این عین جبر است، و تمام مفاسدى را که مذهب جبر دارد بر آن مترتب مىشود. (15)
4- آیاتى که با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مىکند و از رذایل اخلاقى بر حذر مىدارد نیز دلیل محکمى استبر امکان تغییر صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زکیها وقد خاب من دسیها; هر کس نفس خود را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است.» (سوره شمس - آیه9 و 10).
تعبیر به «دسیها» از ماده «دس» و «دسیسه» در اصل به معنى آمیختن شىء ناپسندى با چیز دیگر است; مثل این که گفته مىشود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاک مخلوط کرده»، این تعبیر نشان مىدهد که طبیعت انسان بر پاکى و تقوا است و آلودگیها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مىکند و هر دو قابل تغییر و تبدیل است.
در آیه34 سوره فصلت مىخوانیم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک وبینه عداوة کانه ولى حمیم; بدى را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کسى که میان تو و او دشمن است گویى دوست گرم و صمیمى (و قدیمى تو) است!»
این آیه بخوبى نشان مىدهد که عداوت و دشمنیهاى عمیق که در خلق و خوى انسان ریشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شایسته ممکن است تبدیل به دوستیهاى داغ و ریشهدار شود; اگر اخلاق، قابل تغییر نبود، این امر امکان نداشت.
در روایات اسلامى نیز تعبیرات روشنى در این زمینه دیده مىشود مانند احادیث زیر:
1- حدیث معروف انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، (16) دلیل واضحى بر امکان تغییر صفات اخلاقى است.
2- روایات فراوانى که تشویق به حسن خلق مىکند، مانند: حدیث نبوى: «لو یعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه یحتاج ان یکون له خلق حسن; اگر بندگان مىدانستند که حسن خلق چه منافعى دارد، یقین پیدا مىکردند که محتاج به اخلاق نیکند!»، (17) نشانه دیگر است.
3- در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «الخلق الحسن نصف الدین; اخلاق خوب، نیمى از دین است.» (18)
4- و در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از میوههاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)
و از آنجا که «علم» و «جهل» قابل تغییر است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغییر مىباشد.
5- در حدیث دیگرى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعیف العبادة; بنده خدا به وسیله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترین مقامات مىرسد، در حالى که ممکن است از نظر عبادت ضعیف باشد!» (20)
در این حدیث اولا مقایسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانیا ذکر درجات بالاى اخروى که حتما مربوط به اعمال اختیارى است، و ثالثا تشویق به تحصیل حسن خلق، همگى نشان مىدهد که اخلاق یک امر اکتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختیار! (دقت کنید)
این گونه روایات و تعبیرات گویا و پرمعنى در کلمات معصومین(ع) زیاد دیده مىشود (21) و همه آنها نشان مىدهد که صفات اخلاقى قابل تغییر است، و گرنه این تعبیرات و تشویقها لغو و بیهوده بود.
6- در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که به یکى از یارانش به نام «جریر بن عبدالله» فرمود: «انک امرء قد احسن الله خلقک فاحسن خلقک; خداوند به تو چهره زیبا داده، اخلاق خود را نیز زیبا کن!» (22)
کوتاه سخن این که: کتب روایى ما پس از روایاتى است که همگى دلالتبر امکان تغییر اخلاق آدمى دارد. (23)
این بحث را با حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام که تشویق به فضائل اخلاقى مىکند پایان مىدهیم، فرمود: «الکرم حسن السجیة و اجت-ناب الدن-یة; ارزش و کیفیت انسان به اخلاق پسندیده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)
در برابر دلائل بالا بعضى به روایاتى تمسک جستهاند که در نظر بد وى از آنها چنین بر مىآید که اخلاق قابل تغییر نیست، از جمله:
1- در حدیث معروفى از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:
«الناس معادن کمعادن الذه-ب والفض-ة، خیارهم فى الجاهلی-ة خیاره-م فی الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقرهاند، بهترین آنها در زمان جاهلیتبهترین آنها در اسلامند.»
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مکانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سیعود الى ما جبل علیه! هر گاه بشنوید کوهى از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسى اخلاقش را رها نموده تصدیق نکنید! چرا که بزودى به همان فطرت خویش باز مىگردد!» (25)
تفسیر این گونه روایات به قرینه دلائل روشن سابق و روایاتى که صراحت در امکان تغییر اخلاق دارد، چندان مشکل نیست.
زیرا این نکته قابل قبول است که روحیات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اینها دلیل بر این نمىشود که این روحیات قابل تغییر نباشند; و به تعبیر دیگر، این گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه دیدهایم که این افراد بر اثر تعلیم و تربیتبکلى عوض مىشوند.
اضافه بر این، اگر ما بخواهیم مطابق این حدیثحکم کنیم باید بگوییم که همه مردم داراى اخلاق نیکند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراین، جایى براى اخلاق رذیله طبیعى وجود نخواهد داشت. (دقت کنید)
در مورد حدیث دوم نیز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و یا به تعبیر دیگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حدیث، مخالف صریح تواریخى است که در دست است و نشان مىدهد افرادى اخلاق خود را تغییر دادهاند، و تا پایان عمر بر همان روش باقى ماندند.
همچنین مخالف تجربیات روزمره ما است که بسیارى از افراد فاسد را مىبینیم به وسیله تعلیم و تربیت راه زندگى خود را عوض مىکنند و تا آخر نیز بر روش جدید مىمانند.
کوتاه سخن این که: در عین قبول تفاوت روحیات و سجایاى اخلاقى مردم با یکدیگر، هیچ کس مجبور نیست که بر اخلاق بد باقى بماند، یا بر اخلاق خوب; صاحبان سجیه نیک ممکن استبر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط کنند و صاحبان سجایاى زشت، ممکن است زیر نظر استاد مربى و در سایه خودسازى به بالاترین مراحل کمال عروج نمایند!
این نکته نیز گفتنى است که بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى این که اعمال خود را توجیه کنند، به این گونه منطقها روى مىآورند که خدا ما را چنین آفریده، اگر مىخواست، مىتوانست ما را با اخلاق دیگرى بیافریند!
به هر حال، روى آوردن به مکتب طرفداران عدم قابلیت تغییر اخلاق نتیجهاى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انکار مکتب انبیا و بیهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانکاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.
بحث فوق را با فشردهاى از «تاریخچه علم اخلاق» پایان مىدهیم:
بىشک بحثهاى اخلاقى از زمانى که انسان گام بر روى زمین گذارد آغاز شد، زیرا ما معتقدیم که حضرت آدم علیه السلام پیامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساختبلکه خداوند از همان زمانى که او را آفرید و ساکن بهشتساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهىاش به او آموخت.
سایر پیامبران الهى یکى پس از دیگرى به تهذیب نفوس و تکمیل اخلاق که خمیر مایه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبتبه حضرت مسیح علیه السلام رسید که بخش عظیمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشکیل مىدهد، و همه پیروان و علاقهمندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مىشناسند.
اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بود که با شعار «انما بعثت لا تم-م مکارم الاخلاق» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انک لعلى خلق عظیم; اخلاق تو بسیار عظیم و شایسته است!» (26)
در میان فلاسفه نیز بزرگانى بودند که به عنوان معلم اخلاق از قدیم الایام شمرده مىشدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى دیگر از فلاسفه یونان.
به هر حال بعد از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله امامان معصوم علیهم السلام به گواهى روایات اخلاقى گستردهاى که از آنان نقل شده، بزرگترین معلمان اخلاق بودند; و در مکتب آنها مردان برجستهاى که هر کدام از آنها را مىتوان یکى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش یافتند.
زندگانى پیشوایان معصوم علیهم السلام و یاران با فضیلت آنان، گواه روشنى بر موقعیت اخلاقى و فضائل آنها مىباشد.
اما این که «علم اخلاق» از چه زمانى در اسلام پیدا شد و مشاهیر این علم چه کسانى بودند داستان مفصلى دارد که در کتاب گرانبهاى «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام» نوشته آیت الله صدر، به گوشهاى از آن اشاره شده است.
نامبرده این موضوع را به سه بخش تقسیم مىکند:
الف - مىگوید اولین کسى که علم اخلاق را تاسیس کرد امیر مؤمنان على علیه السلام بود که در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى علیه السلام ) بعد از بازگشت از صفین، اساس و ریشه مسائل اخلاقى را تبیین فرمود; و ملکات فضیلت و صفات رذیلتبه عالیترین وجهى در آن مورد تحلیل قرار گرفته است! (27)
این نامه را (علاوه بر مرحوم سید رضى در نهجالبلاغه) گروهى دیگر از علماى شیعه نقل کردهاند.
بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسکرى نیز در کتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مىافزاید:
«لو کان من الحکمة ما یجب ان یکتب بالذهب لکانت هذه; اگر از کلمات پندآموز، چیزى باشد که با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است!»
ب - نخستین کسى که کتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعیل بن مهران ابى نصر سکونى بود که در قرن دوم مىزیست، کتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تالیف کرد (که نخستین کتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).
ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان این علم را اسم مىبرد ( هر چند صاحب کتاب و تالیفى نبودهاند، از آن جمله:
«سلمان فارسى» است که از على علیه السلام دربارهاش نقل شده که فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحکیم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت; سلمان فارسى همانند لقمان حکیم است - دانش اولین و آخرین را داشت و او دریاى بى پایانى بود و او از ما اهلبیت است.» (28)
2 - «ابوذر غفارى» است ( که عمرى را در ترویج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیرىهاى او با خلیفه سوم «عثمان» و همچنین «معاویه» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این کار نهاد.
3 - «عمار یاسر» است که سخن امیرمؤمنان على علیه السلام درباره او و یارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مىسازد، فرمود: «این اخوانى الذین رکبوا الطریق ومضوا على الحق، این عمار... ثم ضرب یده على لحیته الشریفة الکریمة فاطال البکاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذین تلوا القران فاحکموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنة واماتوا البدعة; کجا هستند برادران من! همانها که سواره به راه مىافتادند و در راه حق گام بر مىداشتند، کجاست عمار یاسر!... سپس دستبه محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها که قران را تلاوت مىکردند و به کار مىبستند، در فرائض دقت مىکردند و آن را به پا مىداشتند، سنتها را زنده کرده،و بدعتها را میراندند!» (29)
4- «نوف بکالى» که بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشید، و داراى مقام والایى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
5- «محمد بن ابىبکر» که راه و روش خود را از امیرمؤمنان على علیه السلام مىگرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مىنهاد، و در روایات به عنوان یکى از شیعیان خاص على علیه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.
6- «جارود بن منذر» که از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائى دارد.
7- «حذیفة بن منصور» که از یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ کرده و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد.»
8- «عثمان بن سعید عمرى» که از وکلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مىباشد، و از نوادههاى عمار یاسر بود، بعضى درباره او گفتهاند: «لیس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحکام; او در معارف و اخلاق و فقه و احکام، دومى نداشت!»
و بسیارى دیگر از بزرگانى که ذکر نام همه آنها به درازا مىکشد.
ضمنا در طول تاریخ اسلام کتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است که از آن میان، کتب زیر را مىتوان نام برد:
1- در قرن سوم کتاب «المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمى که یکى از علماى بزرگ عصر خود بود مىتوان نام برد.
2- در قرن چهارم کتاب «الآداب» و کتاب «مکارم الاخلاق» را داریم که نوشته «على بن احمد کوفى» است.
3- کتاب «طهارة النفس» یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابن مسکویه متوفاى قرن پنجم از کتب معروف این فن است; او کتاب دیگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نیز دارد که شهرتش در حد کتاب بالا نیست.
4- کتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر» که به عنوان مجموعه ورام مشهور استیکى دیگر از کتب معروف اخلاقى است که نوشته «ورام بن ابى فوارس» یکى از علماى قرن ششم است.
5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصیر طوسى، کتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمین برخورد مىکنیم که هر کدام نمونه بارزى از کتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است.
6- در قرون دیگر نیز کتابهایى مانند ارشاد دیلمى، مصابیح القلوب سبزوارى، مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسى، و محجة البیضاء فیض کاشانى که اثر بسیار بزرگى در این علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و کتاب اخلاق شبر و کتابهاى فراوان دیگر. (30)
مرحوم علامه تهرانى نام دهها کتاب را که در زمینه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذریعه» بیان نموده است. (31)
این نکته نیز حائز اهمیت است که بسیارى از کتب اخلاقى به عنوان کتب سیر و سلوک، و بعضى تحت عنوان کتب عرفانى انتشار یافته است، و نیز بعضى از کتابها فصل یا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصیص داده بى آن که منحصر به آن باشد که نمونه روشن آن کتاب بحار الانوار و اصول کافى است که بخشهاى زیادى از آن در زمینه مسائل اخلاقى مىباشد و از بهترین سرمایهها براى این علم محسوب مىشود.
1- در جمله «و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» به شما امورى تعلیم مىدهد که امکان داشتخودتان آن را بدانید!» دقت کنید که سخن از تعلیم علومى به میان مىآورد که وصول به آن براى انسان از غیر طریق وحى غیر ممکن است!
2- کنز العمال، حدیث 52175 (جلد3، صفحه16).
3- همان مدرک، حدیث 5218.
4- بحار، جلد66، صفحه 405.
5- مستدرک الوسائل، جلد 2، صفحه283. (چاپ قدیم).
6- تنبیه الخواطر، صفحه 362.
7- سوره قلم، آیه4.
8- تهذیب الاخلاق، صفحه 51.
9- حقائق، صفحه 54.
10- فلسفه اخلاق، صفحه9.
11- الاخلاق النظریه، صفحه 10.
12- پیام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص86 تا 98.
13- محقق نراقى در جامع السعادات این نظریه را برگزیده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).
14- آیه164 آل عمران نیز همین مضمون را در بردارد.
15- به اصولکافى، جلد 1، ص 155و کشفالمراد،بحثقضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعهشود.
16- سفینة البحار، (ماده خلق).
17- بحار، جلد 10، ص369.
18- بحار، ج 71، ص 385.
19- غررالحکم، 1280 - 1281.
20- مهجة البیضاء، ج 5، ص93.
21- مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى، در باب حسن الخلق(ص99) هیجده روایت در این زمینه نقلکرده است.
22- سفینة البحار، ماده خلق.
23- به جلد دوم اصول کافى و روضه کافى، و جلد سوم میزان الحکمة و جلد اول سفینة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرمایید.
24- غرر الحکم.
25- جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.
26- سوره قلم، آیه4.
27- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مکارم الاخلاق و بسیارى از دعاها و مناجاتهاى دیگر نیز در طلیعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند که هیچ اثرى با آنها برابرى نمىکند.
28- بحار، ج 22، ص 391.
29- نهج البلاغه، خطبه 182.
30- تلخیص و اقتباس با تغییرات و اضافاتى از کتاب «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام»، فصل آخر.
31- الذریعه، جلد اول.
بعضى از ناآگاهان، مسائل اخلاقى را، به عنوان یک امر خصوصى در زندگى شخصى مىنگرند، و یا آنها را مسائل مقدس روحانى و معنوى مىدانند که تنها در زندگى سراى دیگر اثر دارد، در حالى که این یک اشتباه بزرگ است; اکثر مسائل اخلاقى بلکه همه آنها، آثارى در زندگى اجتماعى بشر دارد، اعم از مادى و معنوى، و جامعه انسانیت منهاى اخلاق به باغ وحشى تبدیل خواهد شد که تنها قفسها مىتواند جلو فعالیتهاى تخریبى این حیوانات انساننما را بگیرد، نیروها به هدر خواهد رفت، استعدادها سرکوب خواهد شد، امنیت و آزادى بازیچه دست هوسبازان مىگردد و زندگى انسانى مفهوم واقعى خود را از دست مىدهد.
اگر درست در تاریخ گذشته بیندیشیم، اقوام زیادى را پیدا مىکنیم که هر کدام بر اثر پارهاى از انحرافات اخلاقى، شکستخورده یا بکلى نابود شدند.
چه بسیار زمامدارانى که بر اثر نقاط ضعف اخلاقى، قوم و ملتخود را در کام مصائب دردناکى فرو بردند، و چه بسیار فرماندهان فاسدى که جان سربازان خود را به خطر افکنده و بر اثر خودکامگى آنها را به خاک و خون کشیدند.
درست است که زندگى فردى نیز بدون اخلاق، لطافت و شکوفایى و زیبایى ندارد; درست است که خانوادهها بدون اخلاق سامان نمىپذیرند; ولى از آنها مهمتر، زندگى اجتماعى بشر است که با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناکى گرفتار مىشود که بدتر از آن تصور نمىشود.
ممکن است گفته شود، سعادت و خوشبختى و تکامل جوامع بشرى را مىتوان در پرتو عمل به قوانین و احکام صحیح به دست آورد، بى آن که مبانى اخلاقى در افراد وجود داشته باشد.
در پاسخ مىگوییم عمل به مقررات و قوانین نیز بدون پشتوانه اخلاق ممکن نیست; تا از درون انسانها انگیزههایى براى اجراى مقررات و قوانین وجود نداشته باشد، تلاشهاى برونى به جایى نمىرسد.
زور و فشار، بدترین ضمانت اجرایى قوانین و مقررات است که جز در موارد ضرورى نباید از آن استفاده کرد و در مقابل آن، ایمان و اخلاق، بهترین ضامن اجرایى قوانین و مقررات محسوب مىشود.
با این اشاره به قرآن مجید باز مىگردیم و نمونههایى از آیات قرآن را که ناظر به این مساله مهم است مورد توجه قرار مىدهیم:
1- ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون (سوره اعراف، آیه96).
2- ولاتستوى الحسنة ولاالسیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک وبینه عداوة کان-ه ولى حمیم - ومایل-ق-ها الا الذین صبروا ومایل-ق-ها الا ذوح-ظ عظیم (سوره فصلت، آیه34 و 35)
3- فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فىالامر فاذا عزمت فتوکل على الله ان الله یحب المتوک-لین (سوره آل عمران، آیه159)
4- وما ارس-لنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها ان-ا بما ارسلتم به کافرون (سورهسبا، آیه34)
5- وابتغ فیما اتک الله الدار الآخرة ولاتنس نصیبک من الدنیا واحسن کما احسن الله الیک ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لایحب المفسدین - قال انما اوتیته على علم عندى اولم یعلم ان الله قد اهلک من قبله من القرون من هو اشد منه قوة واکثر جمعا ولایسئل عن ذنوبهم المجرمون (سوره قصص، آیه77 و 78)
6- فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا - یرسل السماء علیکم مدرارا - ویمددکم باموال وبنین ویجعل لکم جنات ویجعل لکم انهارا (سوره نوح، آیه10 تا 12)
7- ولو انهم اقاموا التوریة والانجیل وما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وکثیر منهم ساء مایعملون (سوره مائده، آیه66)
8- من عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة ولنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون (سوره نحل، آیه97)
9- ومن اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا ونحشره یوم القیمة اعمى (سورهطه،آیه124)
10- ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم (سوره انفال، آیه46)
ترجمه:
1- و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشودیم، ولى (آنها حق را) تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
2- هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گوئى دوستى گرم و صمیمى است!
3- به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [ مردم] نرم (و مهربان) شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مىشدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در کارها با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توکل کن زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد!
4- و ما در هیچ شهر و دیارى پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم مگر این که مترفین آنها (که مست ناز و نعمتبودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شدهاید کافریم!»
5- و در آنچه خدا به تو داده. سراى آخرت را بطلب، و بهرهات را از دنیا فراموش مکن! و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن! و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد! - (قارون) گفت: «این ثروت را به وسیله دانشى که نزد من ستبه دست آوردهام!» آیا او نمىدانست که خداوند اقوامى را پیش از او هلاک کرده که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى که عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمىشوند!
6- به آنها گفتیم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است! - تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد! - و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد!
7- و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده [ قرآن] برپادارند، از آسمان و زمین روزى خواهند خورد، جمعى از آنها معتدل و میانهرو هستند، ولى بیشترشان اعمال بدى انجام مىدهند.
8- هر کس کار شایستهاى انجام دهد. خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مىداریم، و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مىدادند، خواهیم داد.
9- و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت، و روز قیامت او را نابینا محشور مىکنیم!
10- ... و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود!
در نخستین آیه، سخن از رابطه برکات زمین و آسمان; باتقوا است، با صراحت مىفرماید: ایمان و تقوا سبب مىشود که برکات آسمان و زمین به سوى انسانها سرازیر گردد; و بعکس، تکذیب آیات الهى (و بى تقوایى) سبب نزول عذابمىگردد. (ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون)
برکات آسمان و زمین، معنى وسیعى دارد که نزول بارانها، رویش گیاهان، فزونى نعمتها، و افزایش نیروهاى انسانى را شامل مىشود.
«برکت» در اصل به معنى ثبات و استقرار چیزى است، و این واژه بر هر نعمت و موهبتى که پایدار بماند اطلاق مىگردد; بنابراین موجودات بىبرکت آنها هستند که ثبات و قرارى ندارند و زود فانى و نابود مىشوند.
بسیارند از امتهایى که داراى امکانات مادى فراوان هستند و منابع زیرزمینى و روزمینى و انواع صنایع را دارند، ولى به خاطر تباهى اخلاق و فساد اعمال که نتیجه مستقیم فساد اخلاق است، این مواهب براى آنها ناپایدار و فاقد برکت است و غالبا در مسیر نابودىشان به کار گرفته مىشود.
به همین دلیل، آیات قرآن، از کسانى سخن مىگوید که نعمتهاى آنها وبال و مایه بدبختىشان شد.
مثلا، در آیه85 سوره توبه مىخوانیم: «ولاتعجبک اموالهم واولادهم انما یرید الله انیعذبهم بها فىالدنیا وتزهق انفسهم وهم کافرون;مبادا اموال و اولادشان مایه اعجابتو گردد، خدا مىخواهد به وسیله آن، آنها را عذاب کند و جانشان بر آید در حالى که کافر باشند.»
آرى! این نعمتها هنگامى که با فساد اخلاق توام شود، هم مایه عذاب دنیا است، هم موجب خسران و زیان آخرت!
به تعبیر دیگر، هرگاه مواهب الهى با ایمان و اخلاق و اصول انسانى همراه باشد مایه عمران و آبادى و رفاه و آسایش و سعادت و نیکبختى است این همان چیزى است که در آیهمورد حثبه آن اشاره شده است.
بعکس، هرگاه با سوءاخلاق و بخل و ظلم و خودکامگى و هوسبازى همراه باشد، مایه تباهى و فساد است!
در دومین آیه، طریقه بسیار مؤثر و مهمى را براى پایان دادن به کینهتوزیها و عداوتها، ارائه مىدهد و نقش اخلاق را در برچیدن نفرتها و کینهها روشن مىسازد، مىفرماید: «با نیکى، بدى را دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند.» (ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک وبینه عداوة کانه ولى حمیم)
سپس مىافزاید: این کار کار همه کس نیست، و این بزرگوارى وسعه صدر، از هر کس بر نمىآید، «تنها کسانى به این مرحله مىرسند که داراى صبر و استقامتند، و تنها کسانى به این فضیلت اخلاقى نائل مىشوند، که بهره عظیمى از ایمان و تقوا دارند!» (ومایلقها الا الذین صبروا ومایلقها الا ذوحظ عظیم)
همیشه یکى از مشکلات بزرگ جوامع بشرى، انباشته شدن کینهها و نفرتها بوده که وقتى به اوج خود برسد، آتش جنگها از آن زبانه مىکشد و همه چیز را در کام خود فرو مىبرد و خاکستر مىکند.
حال اگر با روش بالا (دفع بدى با نیکى) با آن برخورد شود، کینهها، همچون برف در تابستان، بزودى ذوب مىشود و از میان مىرود، و جوامع بشرى را از خطر بسیارى از جنگها مصون مىدارد، از جنایات مىکاهد و راه را براى همکارى عمومى هموار مىسازد.
ولى همانگونه که قرآن مىگوید، این کار کار همه کس نیست و بهره عظیمى از ایمان و تقوا و تربیت اخلاقى لازم دارد.
بدیهى است اگر خشونتبا خشونت پاسخ گفته شود، و سیئه با سیئه دفع گردد، خشونتها به صورت تصاعدى بالا مىگیرد، و روز به روز دامنه آن گستردهتر مىشود و مایه بدبختیهاى عظیمى در سطح جامعه بشرى مىگردد!
بدیهى است این امر (دفع بدى با نیکى) شرایط و حدود و استثناهایى دارد که در جاى خود مشروحا خواهد آمد.
در سومین آیه، از تاثیر حسن اخلاق در جلب و جذب مردم سخن مىگوید و نشان مىدهد یک مدیر متخلق به اخلاق الهى تا چه حد در کار خود موفق است، و چگونه دلهاى رمیده را در اطراف خود جمع و متحد مىسازد، اتحادى که مایه پیشرفت و تکامل جامعهها است، مىفرماید:
«از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم و مهربان شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مىشدند، آنها را عفو کن و براى آنها آمرزش الهى بخواه، و در کارها با آنها مشورت کن، اما هنگامى که تصمیم گرفتى، قاطع باش و بر خدا توکل کن چرا که خدا متوکلان را دوست دارد! (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ان الله یحب المتوک-لین)
این آیه تاثیر عمیق حسن اخلاق را در پیشرفت امر مدیریت و جلب و جذب دلها و وحدت صفوف و پیروزى و موفقیت جامعه نشان مىدهد; بنابراین، تاثیر حسن اخلاق تنها در بعد الهى و معنوى آن خلاصه نمىشود، بلکه اثر وسیعى در زندگى مادى انسانها نیز دارد.
دستورات سه گانهاى که در ذیل آیه آمده یعنى مساله «عفو و گذشت از خطاها» و «طلب آمرزش از پیشگاه خدا» و «مشورت در کارها» نیز در همین راستا است، چرا که این خلق و خوى که از مهربانى و تواضع سرچشمه مىگیرد سبب عفو و گذشت و استغفار جبران خطاهاى پیشین و احترام به شخصیت و ارزش وجودى انسانها مىشود.
چهارمین آیه، آثار منفى بعضى از اخلاق سوء را نشان مىدهد که همیشه و همه جا در برابر پیامبران راستین، گروهى مترفین قیام کردند، همانها که مست ناز و نعمتبودند، و روح تکبر و خودخواهى تمام وجودشان را پر کرده بود، مىفرماید: «ما در هیچ شهر و دیارى پیامبران انذار کننده نفرستادیم، مگر اینکه مترفین گفتند ما به آنچه شما فرستاده شدهاید کافریم!» (وما ارسلنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون)
سپس مىافزاید: آنها به قدرى مغرور بودند که «گفتند اموال و اولاد ما (از شما) بیشتر است و ما هرگز مجازات نخواهیم شد» (وقالوا نحن اکثر اموالا واولادا وما نحن بمعذبین)
این خلق و خوى زشتسبب مىشود که در برابر هرگونه اصلاح اجتماعى بایستند; مردان حق را بکشند، و صداى حق طلبان را خاموش کنند و بذر فساد و ظلم و طغیان در جامعهها بپاشند، و از اینجا نمونه دیگرى از تاثیر اخلاق سوء، در وضع جوامع بشرى روشن مىشود.
عجب این که روحیه استکبار ناشى از ناز و نعمت، سبب مىشد که از نظر تفکر نیز گرفتار خطاهاى زشت و روشنى بشوند، و کثرت و وفور نعمت را دلیل بر قرب خود در درگاه الهى بپندارند که اگر ما مقرب درگاه او نبودیم، این همه نعمتبه ما نمىداد! و به این ترتیب تمام ارزشهاى معنوى و اخلاقى را انکار مىکردند که قرآن در آیهبعد از آن، این منطق سست و واهى را درهم مىریزد، و معیار قرب درگاه الهى را ایمان و عمل صالح مىداند.
نه تنها مشرکان ثروتمند قریش که همه ناز پروردگان و ثروت اندوزان مستکبر، همین موقف را در برابر پیامبران و مصلحان جوامع بشرى داشتند.
در پنجمین آیه، به چهره دیگرى از این مساله رو به رو مىشویم که داستان «قارون» ثروتمند مغرور و خودخواه بنىاسرائیل را بیان مىکند.
هنگامى که آگاهان بنىاسرائیل به او نصیحت کردند که «مال و ثروت عظیم خویش را ابزارى براى سعادت خود و جامعهاى که در آن زندگى مىکنى قرار ده و آن گونه که خدا به تو احسان کرده استبه خلق خدا نیکى کن، و راه ظلم و فساد را نپوى که خدا مفسدان را دوست ندارد!» (وابتغ فیما اتک الله الدار الآخرة ولا تنس نصیبک من الدنیا واحسن کما احسن الله الیک ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لایحب المفسدین)
او با غرور و تکبر مخصوص به خود گفت: «این ثروت عظیم را به وسیله علم و دانش (و لیاقت و کار دانىام) به دست آوردهام!» (قال انما اوتیته على علم عندى)
یعنى، نگویید خدا به من داده است، بگویید علم و لیاقت و درایتم، به من داده است; و سرانجام همین کبر و غرور او را به وادى هولناک انکار آیات الهى و ادامه فساد و ظلم و همکارى با دشمنان حق و عدالت کشانید، و در یک حادثه عجیب، او و تمام اموالش در کام زمین فرو رفت.
و باز در اینجا مشاهده مىکنیم که چگونه رذائل اخلاقى مىتواند چهره اشخاص حتى جامعهها را دگرگون سازد و از رسیدن به خیر و سعادت و نیکبختى باز دارد.
جالب این که در آیات قبل از آن مىخوانیم که آگاهان بنىاسرائیل گفتند: «این همه شادى نکن که خدا شادى کنندگان را دوست نمىدارد!» (اذ قال له قومه لاتفرح ان الله لایحب الفرحی-ن)
بدیهى استشاد بودن و شاد زیستن در منطق اسلام و در هیچ منطقى کار بدى نیست، منظور در اینجا، شادى ناشى از غرور و غفلت و بىخبرى از خدا و شادى آمیخته با ظلم و فساد و گناه است، همان شادى که به دنبال آن عربدههاى مستانه و سرکشى و فساد است و همه اینها بازتاب صفات زشتى است که در درون دل لانه گزیده است.
در ششمین آیه، شکایتحضرت نوح علیه السلام را در پیشگاه خدا مىخوانیم که در لابهلاى آن اشارات پر معنایى به تاثیر اعمال آدمى - و خلق و خوهایى که پشتوانه این اعمال است - در زندگى فردى و اجتماعى انسان شده است، مىفرماید: «بارالها! من به آنها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید (و از مرکب غرور و نخوت فرود آیید و از گناهان خویش و کفر و عناد و لجاج توبه کنید!) که او بسیار آمرزنده است - تا بارانهاى پربرکت آسمان را پىدرپى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان یارى دهد و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان بگذارد.» (فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا - یرسل السماء علیکم مدرارا - ویمددکم باموال وبنی-ن - ویجعل لکم جنات ویجعل لکم انهارا)
و در ادامه این آیات، سرپیچى آنها را از فرمانهاى الهى و صفات زشت آنان را بر مىشمرد، که سرچشمه اصلى گناهان آنها بود.
ممکن است آنچه در بالا آمده به عنوان یک رابطه معنوى و الهى در میان ترک گناه و استغفار، با فزونى نعمتها تفسیر شود، ولى هیچ مانعى ندارد که این پیوند و ارتباط هم جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه ظاهرى، لذا در جاى دیگر از قرآن مجید مىخوانیم:
«ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس; فساد در خشکى و دریا به خاطر کارهایى که مردم انجام دادهاند آشکار شده است.» (سوره روم، آیه41)
همین معنىدر سورههود بهشکلدیگرى آمدهاست کهاز زبان پیامبراسلام صلى الله علیه و آله خطاب به مشرکان مکه مىفرماید: «دعوت من این است که از پروردگار خویش آمرزش بطلبید و استغفار کنید، و به سوى او باز گردید، تا مواهب نیکو در مدت معینى در اختیار شما بگذارد! (واناستغفروا ربکم ثم توبوا الیه یمتعکم متاعا حسنا الى اجل مسمى) (سورههود، آیه3)
بىشک بخشش «متاع حسن» تا سرآمد معینى، اشاره به مواهب مادى زندگى دنیا است که در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشتبه سوى خدا و تخلق به اخلاققرار داده شده است.
شک نیست که صفات زشتسرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسیختگى رشته وحدت و اتحاد و دوستى و برادرى و اعتماد در میان آنها است و همین امر سبب عقبماندگى در مسائل عمران و آبادى و توسعه اقتصادى و سلامت نفوس و رفاه مادى و تکامل معنوى مىشود.
در هفتمین آیه، اشاره به وضع اهل کتاب و طغیان و سرکشى آنها کرده، مىفرماید: «اگر اهل کتاب تورات و انجیل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پیشه کنند و عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمین روزى خواهند خورد، (ولى) گروه اندکى از آنها میانه رو هستند (و از افراط و تفریط بر کنارند) اما اکثریت آنها اعمال بدى دارند! (ولو انهم اقاموا التوریة والانجی-ل وما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وکثیر منهم ساء مایعملون)
باز در اینجا رابطه و پیوند نزدیک را در میان اعمال صالح و تقوا از یکسو، و نزول برکات زمین و آسمان را از سوى دیگر، مشاهده مىکنیم; این رابطه مىتواند هم جنبه روحانى داشته باشد و هم طبیعى، و در حقیقت هر دو آنها است.
آرى، فیض الهى محدود نیست! این ما هستیم که باید با تحصیل قابلیت و شایستگیها خود را به آن منبع پرفیض متصل سازیم; ولى افراط و تفریطها و انحراف از جاده اعتدال، آسمان و حیات و زندگى را براى انسانها تیره و تار ساخته و آرامش را بر چیده است!
جنگهاى ویرانگر، نفوس انسانى و سرمایههاى معنوى و مادى را تحلیل مىبرد، و محصول سالها تلاش انسانها را بر باد مىدهد.
جمله وما انزل الیهم من رب-هم همه کتب آسمانى حتى قرآن مجید را شامل مىشود، چرا که در واقع اصول همه آنها یکى است، هر چند با گذشت زمان، همراه تکامل و پیشرفت جامعه اسلامى، دستورات والاترى نازل شده است.
در هشتمین آیه، به تعبیر تازهاى برخورد مىکنیم و آن پیوند و ارتباط حیات طیبه (زندگى پاک و پاکیزه) با اعمال صالح (و صفاتى که سرچشمه آن اعمال است) مىباشد، مىفرماید: «هر کس عمل صالح انجام دهد در حالى که مؤمن استخواه مرد باشد یا زن، به او حیات پاکیزه مىبخشیم و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام داده اند خواهیم داد!» (من عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة ولنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون)
در آیات گذشته، بیشتر تاثیر اخلاق در جنبههاى زندگى اجتماعى مطرح بود، در حالى که ظاهر آیهمورد بحث، بیشتر جنبه زندگى فردى را مطرح مىکند، لذا مىگوید هر فرد از انسانها مرد باشد یا زن، داراى ایمان و عمل صالح باشد، صاحب حیات طیبه خواهد بود.
در این آیه، هیچ اشارهاى به این که منظور منحصرا «حیات طیبه» در قیامت است وجود ندارد، بلکه بیشتر اشاره به «حیات طیبه» دنیا یا مفهوم عامى که دنیا و آخرت را شامل بشود، دارد.
در اینکه منظور از حیات طیبه (زندگى پاکیزه) در اینجا چیست؟ مفسران تفسیرهاى متعددى ذکر کردهاند، بعضى آن را به معنى روزى حلال، و بعضى به قناعت و رضا به داده الهى، بعضى به عبادت همراه با روزى حلال، بعضى به توفیق بر اطاعت فرمان الهى، تفسیر کردهاند. و بعضى هرگونه پاکیزگى از آلودگیها، ظلمها، خیانتها، عداوتها، اسارتها و ذلتها و طهارت و پاکیزگى و رفاه و آسایش را در مفهوم آن مندرج دانستهاند; ولى با توجه به جمله ولنجزینهم اجرهم که ناظر به پاداش آخرت است، بیشتر به نظر مىرسد که «حیات طیبه» اشاره به زندگى پاکیزه این دنیا باشد.
در نهمین آیه از آیات مورد بحث، اعراض از یاد خدا و حالت غفلت و بىخبرى را سرچشمه «معیشت ضنک» (زندگى تنگ و سخت) مىشمرد و مىفرماید: «هر کس از یاد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت، و روز قیامت او را نابینا محشور مىکنیم.» (ومن اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا ونحشره یوم القیمة اعمى)
مىدانیم یاد خدا و توجه به اسماء و صفات والاى او که ذات پاکش منبع تمام کمالات، بلکه کمال کل فى الکل است، سبب پرورش فضائل اخلاقى در نهاد آدمى است; و او را روز به روز از نظر خلق و خوى به اسماء و صفات الهى نزدیکتر مىسازد، و این خلق و خوى او که سرچشمه اصلى اعمال صالح است، زندگى را براى او گسترده و آسان و پاک و پاکیزه مىکند; و بعکس، اعراض و روى گردانى از ذکر خدا، او را از این منبع نور، دور ساخته و به خلق و خوى ظلمانى شیاطین نزدیک مىکند; و همان، سبب معیشت ضنک مىشود و زندگى مرگبار در انتظار او مىباشد; و این یکى دیگر از آیات قرآنى است که با صراحت رابطه اخلاق و ایمان را با وضع زندگى فردى و اجتماعى انسانها آشکار مىسازد.
جمعى از مفسران یا ارباب لغت، «معیشت ضنک» را به زندگى و درآمدهاى حاصل از کسب حرام تفسیر کردهاند، چرا که چنین زندگى سرچشمه ناراحتیهاى فراوان است.
و به گفته بعضى دیگر از مفسران، افراد بىایمان معمولا داراى حرص شدید، و عطش مادى پایانناپذیر و بیم از فناى نعمتها و غلبه بخل بر آنها و صفات نکوهیده دیگرى از این قبیل هستند که آنها را در جهنمى سوزان - على رغم امکانات گسترده مادى - فرو مىبرد.
نابینایى آنها در قیامت نیز نتیجه یا تجسمى از نابینایى آنها در دنیا است که چشم بر هم نهادند و راه حق و سعادت را ندیدند، و در ظلمات شهوات مادى فرو رفتند.
شرح بیشتر درباره این نکته در پایان این بخش خواهد آمد.
در دهمین آیه، به یکى از اثرات سوء عداوت و دشمنى و نزاع - که موجب فرو ریختن و ویران شدن پایههاى وحدت و بر باد رفتن قوت و قدرت است - اشاره کرده، مىفرماید: «نزاع و کشمکش نکنید که سست مىشوید و قدرت و شوکتشما از میان مىرود» (ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم)
بدیهى است منازعات و اختلافات و کشمکشها همواره زاییده یک سلسله خلق و خوهاى رذیله و پست است; انحصار طلبى، خودخواهى، منفعت پرستى، خودبرتربینى، حرص و کینه و حسد و مانند اینها هر یک از سرچشمههاى نزاع محسوب مىشود، و نتیجه آن فشل و سستى و بر باد رفتن عزت و شوکت است.
جالب این که، قرآن در اینجا تعبیر به تذهب ریحکم مىکند.
«ریح» در اصل به معنى «باد» است و بطور کنایه در «قدرت و قوت و غلبه» به کار مىرود، و شاید این معنى از آنجا به وجود آمده که وزیدن باد به پرچم قوم و ملتى، کنایه از قوت و قدرت و غلبه آنها است; بنابراین مفهوم جمله بالا چنین مىشود که اگر اختلاف کنید قدرت و قوت و عظمتشما از بین خواهد رفت.
یا از این نظر که وزش بادهاى موافق سبب سرعت گرفتن کشتیها و رفتن به سوى مقصد بوده.
نویسنده «التحقیق» مىگوید: در میان روح و ریح، رابطهاى است، روح به معنى جریان روحانى ماوراء ماده است، و ریح به معنى جریان در ماده است.
در پارهاى از موارد، «ریح» به معنى رائحه و بوى خوش است، مانند: «انى لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون». (سوره یوسف، آیه94)
بنابراین، ممکن است، معنى جمله این باشد که افراد و اقوام با نفوذ رائحه آنها در جهان پخش مىشود، ولى اگر اختلاف کنید، نفوذ خود را در جهان از دستخواهید داد.
و به هر حال، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهى، سودپرستى، حسد، بخل، کینهتوزى و غیر آن) تاثیر آن در زندگى انسانها و عقبافتادگى اجتماعى، غیر قابل انکار است; و از اینجا پیوند مسائل اخلاقى، و مسائل زندگى اجتماعى انسانها روشن مىشود.
نتیجه
از آیات بالا بخوبى استفاده مىشود که هر خلق و خوى برجسته انسانى علاوه بر جنبههاى معنوى و اخروى، تاثیر عمیقى در زندگى مادى و دنیوى انسانها دارد; به همین دلیل، نباید تصور کرد که مسائل اخلاقى یک سلسله مسائل فردى و شخصى است، و چیزى جدا از زندگى اجتماعى انسانها است; بلکه بعکس، رابطه بسیار قوى و نزدیک با آن دارد، و هرگونه دگرگونى اجتماعى، بدون دگرگونى اخلاقى امکانپذیر نیست.
به تعبیر دیگر، مردمى که مىخواهند در یک جامعه بزرگ، زندگى سعادتمندانه توام با مسالمت و همکارى نزدیک داشته باشند لااقل باید به آن حد از رشد اخلاقى برسند که حقایق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فکرى، روحى و عاطفى درک کنند.
چرا که انسانها در جهات مختلف با یکدیگر متفاوتند; به همین، دلیل هرگز نمىتوان انتظار داشت که دیگران در همه چیز از ما پیروى کنند، بلکه باید در حفظ اصول مشترک کوشید، و اختلاف سلیقهها و اندیشهها را با گذشت و اغماض و سعه صدر و بلند نظرى و نرمى و بردبارى پذیرا شد.
حتى دو نفر نمىتوانند براى یک مدت طولانى همکارى نزدیک با همدیگر داشته باشند مگر این که از اصول اخلاقى - که یک نمونهاش در بالا آمد - برخوردار باشند.
بدیهى است آمادگیهاى اخلاقى که براى هضم نقاط اختلاف و رسیدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است، چیزى نیست که با گفتگو به دست آید، بلکه نیازمند به تهذیب نفوس و تعلیم و تربیت کافى است که موجب رشد و تعالى در جهات اخلاقى گردد.
آنچه در بالا از آیات قرآن مجید در این زمینه استفاده کردیم، در روایات اسلامى نیز بازتاب گستردهاى دارد که حاکى از تاثیر عمیق صفات اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است که در ذیل به قسمتى از این احادیث پرمعنى اشاره مىشود:
1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «فى سعة الاخلاق کنوز الارزاق; گنجهاى روزیها، در اخلاق خوب و گسترده، نهفته شده است!» (1)
2- در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «حسن الخلق یزید فىالرزق; حسن خلق، روزى را زیاد مىکند!» (2)
3- در حدیث دیگرى از على علیه السلام درباره تاثیر حسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحکام رابطه دوستى در میان آنها چنین آمده است:
«من حسن خلقه کثر محبوه وآنست النفوس به; کسى که اخلاقش نیکو باشد، دوستانش فراوان مىشوند و مردم به او انس مىگیرند.» (3)
4- باز در حدیث دیگرى از امام ششم، امام صادق علیه السلام این معنى با صراحتبیشترى آمده، مىفرماید:
«ان البر وحسن الخلق یعمران الدیار ویزیدان فى الاعمار; نیکوکارى و حسن اخلاق، خانهها (و شهرها) را آباد و عمرها را زیاد مىکند!» (4)
شک نیست که عمران و آبادى در سایه اتحاد و صمیمیت و همکارى در میان قشرهاى جامعه به وجود مىآید، و آنچه باعث تحکیم این امور شود، از عوامل مهم عمران و آبادى خواهد بود.
طول عمر نیز مولود آرامش فکر و آسودگى خیال و جلوگیرى از فقر و همکارى و همبستگى اجتماعى است و این امور در سایه اخلاق به دست مىآید.
5- در همین رابطه، در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود: «حسن الخلق یثبت المودة; اخلاق خوب پیوند محبت و دوستى را محکم مىکند.» (5)
و نیز در احادیث متعددى درباره تاثیر سوء خلق در ایجاد نفرت اجتماعى و پراکندگى مردم، و تنگى معیشت و سلب آرامش و آسایش مطالب فراوانى آمده است; از جمله:
6- در حدیثى از على علیه السلام مىخوانیم: «من ساء خلقه ضاق رزقه; کسى که اخلاقش بدباشد، روزى او تنگ مىشود!» (6)
7- و نیز از همان حضرت آمده است که فرمود: «من ساء خلقه اعوزه الصدیق والرفیق; کسى که بد اخلاق باشد دوستان و رفیقان او پراکنده مىشوند و او را رها مىکنند» (7)
8- باز از همان حضرت آمده است: «سوء الخلق نکد العیش وعذاب النفس; اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مىشود.» (8)
9- از امیرمؤمنان على علیه السلام پرسیدند: «من ادوم الناس غما; چه کسى غم و اندوهش از همه بیشتر است؟» قال علیه السلام: «اسوئهم خلقا! فرمود: کسى که از همه اخلاقش بدتر است!» (9)
10- و بالاخره در حدیثى مىخوانیم که لقمان حکیم به فرزندش چنین نصیحت مىکرد: «ایاک والضجر وسوء لخلق وقلة الصبر فلایستقیم على هذه الخصال صاحب;
از بىحوصلگى و سوء خلق و کم صبرى بپرهیز که با داشتن این صفات بد، دوستى براى تو باقى نمىماند!» (10)
1- بحار، ج 75، ص53.
2- بحار، ج 68، ص396.
3- غررالحکم.
4- بحار، ج 68، ص 395.
5- بحار، ج 74، ص 148.
6- غررالحکم.
7- و 8- غررالحکم.
9- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 338 (چاپ قدیم).
10- بحار، ج 10، ص419.
در علم اخلاق مکاتب فراوانى است که بسیارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهى مىشود، و شناخت آنها در پرتو هدایتهاى قرآنى کار مشکلى نیست; قرآن مىگوید:
وان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذالکم وصاکم به لعلکم تتقون (سوره انعام، آیه153)
آیه فوق که بعد از ذکر بخش مهمى از عقائد و برنامههاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مىگوید: «به آنها بگو این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید و از راههاى مختلف (و انحرافى) پیروى مکنید که شما را از راه حق دور مىسازد; این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهیزگار شوید!»
مکتبهاى اخلاقى همانند سایر روشهاى فردى و اجتماعى از «جهانبینى» و دیدگاههاى کلى درباره جهان آفرینش سرچشمه مىگیرد و این دو، یک واحد کاملا به هم پیوسته و منسجم است.
آنها که «جهانبینى» را از «ایدئولوژى» (و «هستها» را از «بایدها») جدا مىسازند و مىگویند رابطهاى بیناین دونیست زیرا جهانبینى و هستها از دلائلمنطقى و تجربى سرچشمه مىگیرد در حالى که«بایدها» و «نبایدها» یکسلسله فرمانها و دستورها است، از یک نکته مهم غفلت کردهاند، و آن اینکه: فرمانها و «بایدها» هنگامى حکیمانه است که رابطهاى با«هستها» داشتهباشد، وگرنه امور اعتبارى بىمحتوا و غیرقابل قبولى خواهد بود.
در اینجا مثالهاى روشنى داریم که این مطلب را کاملا باز مىکند: هنگامى که اسلام مىگوید: «شراب نخورید!» و یا قوانین بینالمللى مىگوید: «مواد مخدر ممنوع است!» اینها فرمانهاى الهى یا مردمى است که بىشک از یک سلسله هستها سرچشمه گرفته; زیرا، واقعیت عینى چنین است که شراب و مواد مخدر تاثیر بسیار مخربى در روح و جسم انسان دارد به گونهاى که هیچ بخشى از آن، از شر این مواد ویرانگر در امان نیست; این واقعیت، سبب آن باید یا نباید مىشود.
این که مىگوئیم احکام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مىگیرد، درست اشاره به همین رابطه است، و این که مىگوئیم «کلما حکم به العقل حکم به الشرع; هر کارى را عقل حکم به خوبى یا بدى آن کند، شرع نیز مطابق آن فرمان مىدهد!» نیز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ میان واقعیتها و احکام (بایدها و نبایدها) مىباشد.
و این که در مجالس قانونگذارى در جوامع بشرى مىنشینند و پیامدهاى فردى و اجتماعى هر پدیدهاى را بررسى و بر اساس آن قانون وضع مىکنند نیز دقیقا در همین راستا است.
کوتاه سخن این که، محال استیک حکم حکیمانه بىارتباط با واقعیتهاى موجود در زندگى بشر باشد; در غیر این صورت، حکم و قانون نیستبلکه گزافهگوئى و خرافه و قلدرى است; و چون واقعیتیکى بیش نیست طبیعتا راه مستقیم و محکم و قانون صحیح هم بیش از یکى نمىتواند باشد و این مساله سبب مىشود که ما تمام تلاش و کوشش خود را براى پیدا کردن واقعیتها و احکام و قوانین نشات گرفته از آن به کار گیریم.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه دیدگاههاى کلى در مجموعه هستى و آفرینش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مىشود و منشا پیدایش مکتبهاى مختلف اخلاقى نیز همین است.
اکنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مکاتب اخلاقى مىرویم:
از این دیدگاه، آفریننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستیم و به سوى او باز مىگردیم و هدف آفرینش تکامل انسان در جنبههاى معنوى است و پیشرفتهاى مادى تا آنجا که راه را براى وصول به تکامل معنوى هموار مىسازد نیز هدف معنوى محسوب مىشود.
تکامل معنوى را مىشود بدینسان معنى کرد: «قرب به خداوند و پیمودن راهى که انسان را به صفات کمال او نزدیک مىسازد».
بنابراین معیار، اخلاق از این دیدگاه تمام صفات افعالى است که انسان را براى پیمودن این راه آماده مىسازد و نظام ارزشگذارى در این مکتب نیز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و کمال معنوى و قرب به خداست.
مىدانیم مادیها شعبى دارند که یک شعبه معروف آن مادیگرى کمونیستى است. از دیدگاه این مکتب که همه چیز را از دریچه ماده مىنگرد و به خدا و مسائل معنوى، ایمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاریخ نیز ماهیت مادى و اقتصادى قائل مىباشد، هر چیز که جامعه را به سوى اقتصاد کمونیستى سوق دهد اخلاق است، و یا به تعبیر خودشان «آنچه انقلاب کمونیسم را تسریع کند، اخلاق محسوب مىشود.» مثلا این که راست گفتن یا دروغ گفتن کدام اخلاقى و یا غیر اخلاقى استبا توجه به تاثیر آنها در انقلاب ارزیابى مىشود، اگر دروغ به انقلاب سرعتببخشد، یک امر اخلاقى است و اگر راست تاثیر منفى بگذارد یک امر غیر اخلاقى محسوب مىشود!
شاخههاى دیگر مادیگرى نیز هر کدام طبق مسلک خود اخلاق را تفسیر مىکنند; آنها که اصل را بر لذت و کام گرفتن از لذائذ مادى نهادهاند چیزى به نام اخلاق قبول ندارند و یا به تعبیر دیگر، اخلاق را در صفات و افعالى مىدانند که راه را براى وصول به لذت هموار سازد.
و آنها که اصل را بر منافع شخصى و فردى نهادهاند و حتى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مىشمرند که در مسیر منافع شخصى آنها باشد (همانگونه که در مکتبهاى سرمایه دارى غرب دیده مىشود) اخلاق را به امورى تفسیر مىکنند که آنها را به منافع مادى و شخصى آنها برساند و همه چیز را در پاى آن قربانى مىکنند!
آن گروه از فلاسفه که اصالت را براى عقل قائلند و مىگویند غایت فلسفه این است که در وجود انسان یک عالم عقلى بسازد همانند عالم عینى خارجى (صیروة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسیر مىکنند که به انسان کمک کند تا عقل بر وجود او حاکم باشد نه طبایع حیوانى و خواستههاى نفسانى.
گروه دیگر از فلاسفه که بیشتر به جامعه مىاندیشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسیر مىکنند که هدف غیر باشد; بنابراین، هر کارى که نتیجهاش تنها به خود انسان برگردد غیر اخلاقى است و کارهائى که هدفش دیگران باشد اخلاقى است.
گروهى از فلاسفه که اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، که مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبیر کرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» که در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را یک سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى که انسان بدون نیاز به منطق و استدلال آنها را درک مىکند; مثلا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ایثار و فداکارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبیند بى آنکه نیازى به استدلال عقلانى و تاثیر آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراین، باید وجداناخلاقى را زندهکرد و آنچه را موجبتضعیف وجدان مىشوداز میان برداشت; سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخیص اخلاق خوب از بد خواهدبود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى» گر چه دم از عقل مىزنند ولى پیداست که منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مىگویند حسن احسان و قبح ظلم که دو فعل اخلاقى مىباشد بدون هیچ گونه نیاز به دلیل و برهان براى انسان سلیمالنفس آشکار است، و به این ترتیب اصالت را براى وجدان قائلند.
ولى بسیارى از آنها انکار نمىکنند که وجدان ممکن است درباره بعضى از امور ساکتباشد و ادراکى نداشته باشد، در اینجا باید دستبه دامن شریعت و وحى شد تا امور اخلاقى را از غیر اخلاقى جدا سازد; بعلاوه اگر نسبتبه آنچه عقل حاکم است تاییدى از سوى شرع باشد انسان با اطمینان بیشترى در راه آن گام مىنهد.
نتیجه:
با توجه به اشاراتى که به مهمترین مکاتب اخلاقى در این فصل آمد، امتیازات مکتب اخلاقى اسلام کاملا روشن است: «اساس این مکتب اخلاقى، ایمان به خداوندى است که کمال مطلق و مطلق کمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و کمال انسانها در این است که پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعکس کنند و به ذات پاکش نزدیک و نزدیکتر شوند.»
ولى این به آن معنا نیست که صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختیها بىاثر است; بلکه در یک جهانبینى صحیح اسلامى عالم هستى یک واحد بهم پیوسته است، واجبالوجود قطب این دایره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پیوسته و در عین حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراین، هر چیزى که سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چیز که در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نیز مؤثر است.
به تعبیر دیگر، ارزشهاى اخلاقى تاثیر دوگانه دارد، هم فرد را مىسازد، هم جامعه را. و آنها که تصور مىکنند همیشه مسائل اخلاقى چیزى است که هدف در آن غیر باشد نه خویشتن، در اشتباه بزرگى هستند زیرا مصلحت این دو در واقع از هم جدا نیست و جدائى این دو از یکدیگر تنها در مقاطع محدود و کوتاه مدت است. شرح این سخن را قبلا داشتیم و در مناسبتهاى دیگر خواهد آمد.
آیا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; یعنى، مثلا شجاعت و فداکارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، یا خوبى و بدى این صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مکانها خوب در حالى که در جامعه یا زمان و مکان دیگر، بد است؟
آنها که اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند:
گروه اول کسانى هستند که نسبیت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى که وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبیتخواهد بود.
گروه دوم کسانى هستند که کارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معیار شناخت اخلاق خوب و بد، پذیرش و عدم پذیرش جامعه است. بنابراین، ممکن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و مکان دیگرى غیر مقبول باشد، در آن جامعهاى که مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مىشود و در جامعهاى که غیر مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
این گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نیز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
همانگونه که در بحث گذشته گفتیم، مسائل اخلاقى بستگى به معیارهاى سنجش زائیده از جهانبینىها دارد; آنها که اصل و اساس را، جامعه - آن هم در شکل مادىاش - مىبینند، چارهاى جز قبول نسبیت در اخلاق ندارند; زیرا جامعه بشرى دائما در تغییر و تحول است و شکل مادى آن پیوسته دگرگون مىشود; بنابراین، چه جاى تعجب که این گروه مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد را افکار عمومى جامعه و قبول و رد آن بدانند.
نتیجه چنین تفکرى ناگفته پیداست; زیرا سبب مىشود که اصول اخلاقى به جاى این که پیشرو جوامع بشرى و اصلاح کننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
از نظر این گروه کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در جامعه جاهلیت عرب، یک امر اخلاقى بوده چرا که جامعه آن روز آن را پذیرفته بود، همچنین غارتگرى که از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر این گرامى مىداشتند که وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مىگیرند و در صفوف غارتگران فعالیت مىکنند نیز یک امر اخلاقى محسوب مىشود و البته همجنسگرائى در جوامعى که غرق این بدبختیها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مىشود!
عواقب مرگبار و خطراتى که این گونه مکتبها براى جوامع بشرى به وجود مىآورد بر هیچ عاقلى پوشیده نیست.
ولى در اسلام که معیار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعیین مىشود و ذات پاک او ثابت ولایتغیر است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولایتغیر خواهد بود و افراد و جوامع انسانى باید از آن الگو بگیرند و تابع آن باشند نه اینکه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مىدانند; و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مىشمرند و به همین دلیل اخلاقیات متکى بر وجدان، یا به تعبیر دیگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظرى) را نیز ثابت مىشمرند.
در آیات متعددى از قرآن مجید، خوب و بد یا «خبیث و طیب» را بطور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشرى را در این امر بىاثر مىشمرد; در آیه100 سوره مائده.
مىخوانیم: «قل لایستوى الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث; بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها تو را به شگفتى اندازد!»
و در آیه157 سوره اعراف در توصیفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث; پیامبر، طیبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مىکند.»
در آیه243 سوره بقره مىفرماید: «ان الله لذو فضل على الناس ولکن اکثر الناس لایشکرون; خداوند نسبتبه بندگان خود احسان مىکند ولى اکثر مردم شکر او را به جا نمىآورند!»
در آیه103 سوره یوسف مىفرماید: «وما اکثر الناس ولو حرصتبمؤمنین; و بیشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ایمان نمىآورند!»
در این آیات ایمان و پاکیزگى و شکر به عنوان یک ارزش محسوب شده هر چند اکثریت مردم با آن مخالف باشند; و بىایمانى و ناپاکى و کفران، یک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اکثریت پذیرفته شود.
امیرمؤمنان على علیه السلام نیز کرارا در خطبههاى «نهج البلاغه» بر این معنى تاکید کرده است که پذیرش و عدم پذیرش خو یا عملى از سوى اکثریت هرگز معیار فضیلت و رذیلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نیست.
در یک جا مىفرماید: «ایها الناس لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصیر وجوعها طویل; اى مردم! در طریق هدایت از کمى نفرات وحشت نکنید; زیرا مردم گرد سفرهاى جمع شدهاند که سیرى آن کوتاه و گرسنگىاش طولانى است!» (1)
و در جاى دیگر مىفرماید: «حق وباطل، ولکل اهل; فلئن امر الباطل لقدیما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داریم، و براى هر کدام طرفدارانى است; اگر باطل حکومت کند، جاى تعجب نیست، از دیر زمانى چنین بوده; و اگر پیروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پیروز شوند)!» (2)
اینها همه نسبیت در مسائل اخلاقى را نفى مىکند و پذیرش یا عدم پذیرش از سوى اکثریت جامعه را معیار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نیک نمىشمرد.
در قرآن و روایات معصومین(ع) شواهد فراوانى بر این مساله است که اگر گردآورى شود، کتاب مستقلى را تشکیل مىدهد.
سؤال
در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه: در تعلیمات شریعتهاى آسمانى - بویژه اسلام - نیز نسبیت احیانا پذیرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را یک ضد ارزش و عمل غیر اخلاقى مىشمرد در حالى که دروغ براى اصلاح میان مردم یا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود; و مانند این مساله در تعلیمات اسلامى کم نیست، و این نوعى پذیرش نسبیت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ
این سؤال مهمى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اینکه نسبى بودن اخلاق یا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى دیگر.
به تعبیر دیگر، در بحث نسبیت هیچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنین احسان و ظلم، نیکى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود که از سوى اکثریت جامعه به عنوان یک ارزش پذیرفته یا نفى شود.
ولى در اسلام و تعلیمات آسمانى، دروغ یا ظلم و ستم و نیز بخل و کینه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اکثریت مردم ارزش محسوب شود یا نه; و بعکس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعهاى پذیرفته شوند یا نه.
این یک اصل ثابت است ولى مانعى ندارد که در گوشه و کنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه که از نامش پیدا است اساس و ریشه چیزى را تشکیل مىدهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراین، هرگز نباید وجود پارهاى از استثنائات را که در هر قاعده کلى یافت مىشود دلیل بر نسبیت گرفت; و اگر به تفاوت این دو بخوبى توجه کنیم جلو بسیارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
این نکته نیز در خور توجه است که گاه مىشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مىگردد و احکام که تابع موضوعات است نیز عوض مىشود; این مطلب را هرگز نباید دلیل بر مساله نسبیت گرفت.
توضیح اینکه: هر حکم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شکافتن بدن دیگرى و ایراد جرح بر آن یک جنایت است، و قابل قصاص و تعقیب، ولى گاه این موضوع عوض مىشود، چاقو به دست جراحى مىافتد که براى نجات جان بیمار، شکم او را پاره مىکند، تا غده خطرناکى را در بیاورد، یا قلب او را مىشکافد تا دریچه و رگهاى قلب را اصلاح کند، در اینجا موضوع عوض مىشود و دیگر جنایت نیست. و طبیب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستایش و جایزه است.
هیچ کس نباید این گونه دگرگونى احکام را که به خاطر دگرگونى موضوعات پیدا مىشود، دلیل بر نسبیتبگیرد. نسبیت آن است که موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى، سبتبه اشخاص یا زمانهاى متفاوت احکام متفاوتى پیدا کند.
احکام شرع نیز همینگونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممکن استبا گذشت چند روزى و یا با اضافه مادهاى به آن، تبدیل به سرکه پاک و حلال گردد. هیچ کس نمىتواند اینها را به حساب نسبیتبگذارد. نسبیت آن است که شراب را مثلا در جوامعى که علاقه به شراب دارند حلال بدانیم و در جوامعى که علاقه ندارند حرام بدانیم بى اینکه تغییر در اهیتشراب ایجاد شود.
در مسائل اخلاقى نیز گاه به موضوعاتى برخورد مىکنیم که در یک شکل فضیلت است و با دگرگونى تبدیل به رذیلت مىشود; نترسیدن در حد اعتدال شجاعت است و فضیلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بىباکى و رذیلت است. و همچنین در موارد مشابه آن. یا اینکه دروغ درآنجا که معمولا منشا مفاسد و تضعیف اعتماد عمومى است، حرام و رذیله است; و آنجا که به منظور اصلاح ذات البین باشد، حلال و فضیلت است.
ممکن است کسانى نام این دگرگونى موضوعات را نسبیتبگذارند، نزاعى با آنها در مساله نامگذارى نداریم، و چنین نزاعى را نزاع لفظى مىشمریم زیرا این گونه موارد از قبیل تغییر موضوع و ماهیت چیزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبیت این باشد، مشکلى نیست; مشکل آن است که شاخص فضیلت و رذیلت و حسن و قبح اخلاقى را پسندیدن اکثریت جامعه بدانیم.
از مجموع آنچه گفته شد نتیجه مىگیریم که مساله نسبیت در اخلاق از دیدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبیت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا که طبق نظریه نسبیت اخلاقى، هر رذیلهاى در جامعه فراگیر شود فضیلت است; و هر بیمارى اخلاقى فراگیر، صحت و سلامت محسوب مىشود و اخلاق به جاى اینکه وسیلهاى براى سالمسازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
رابطه اخلاق و عمل، و تاثیر اخلاق در عمل، چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد چرا که اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مىگیرد، شخصى که بخل یا حسد یا تکبر در درون قلب او لانه کرده و روح و فکر او را به رنگ خود در آورده است، طبیعى است که اعمالش به همان رنگ باشد; حسود همیشه اعمالش نشان مىدهد که این خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعلهور است و او را آرام نمىگذارد و همچنین افراد متکبر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تکبر دارند، و این حکم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.
به همین دلیل ، بعضى از محققان این گونه اعمال را اعمال اخلاقى مىدانند; یعنى، اعمالى که صرفا ناشى از اخلاق نیک و بد است، در مقابل اعمالى که گاه از انسان سر مىزند، و مثلا تحت تاثیر امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آنکه ریشه اخلاقى داشته باشد، البته این گونه اعمال نسبتبه اعمال اخلاقى کمتر است.
و از اینجا مىتوان نتیجه گرفت که براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم باید به اصلاح ریشههاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا که غالب اعمال متکى به ریشههاى اخلاقى است.
به همین دلیل، بیشترین کوششهاى انبیاى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف این امر شده است که با تربیت صحیح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حد اقل برسانند تا اعمال که تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبیر به تزکیه در آیات متعدد از قرآن مجید نیز اشاره به همین معنى است، این از یک سو.
از سوى دیگر، تکرار یک عمل نیز مىتواند تاثیرى در شکلگیرى اخلاق بگذارد، زیرا هر عملى انسان انجام مىدهد، خواهناخواه اثرى در روح او مىگذارد و تکرار آن، آن اثر را پررنگتر مىکند و تدریجا تبدیل به عادت مىشود، و باز تکرار بیشتر سبب مىگردد که از مرحله عادت بگذرد و به «حالت» و «ملکه» تبدیل شود، و یک ویژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
بنابراین، عمل و اخلاق در یکدیگر تاثیر متقابل دارند و هر کدام مىتواند به نوبه خود سبب پیدایش دیگرى شود.
این مساله در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، بازتاب گستردهاى دارد، از جمله:
1- در آیه14 سوره «مطففین» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخیان مىفرماید:
«کلا بل ران على قلوبهم ماکانوا یکسبون; چنین نیست که آنها خیال مىکنند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است.»
این تعبیر بخوبى نشان مىدهد که اعمال سوء، همچون زنگار تیره بر قلب مىنشیند، و نور و صفاى فطرى آن را مىگیرد، و درون انسان را تاریک مىسازد، و به شکل خود در مىآورد.
2- در آیه81 سوره بقره مىخوانیم: «بلى من کسب سیئة واحاطتبه خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون; آرى کسانى که تحصیل گناه کنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نماید آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»
منظور از احاطه گناه (خطیئه) بر تمام وجود انسان، آن است که آثارش در درون روحاو چنان متراکم گردد، که روح را تاریک و به رنگ گناه در آورد، و در این هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهیت انسان عوض مىشود، و صفات اخلاقى و حتى اعتقادات او بر اثر تکرار گناه دگرگون مىگردد.
همانگونه که در آیه7 سوره بقره درباره گروهى از کفار لجوج و متعصب مىخوانیم: «ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظیم; خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افکنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»
روشن است که خداوند، نسبتبه هیچ کس، عداوت و کینهاى ندارد. که بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بیفکند، این در واقع آثار اعمال آنها است، که به صورت حجابها و پردهها در مىآید و حواس او را مىپوشاند، و از درک حقیقتباز مىدارد (و نسبت دادن این امور به خداوند به خاطر آن است که هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحیه ذات پاک اوست که مسببالاسباب است).
در آیه10 سوره «روم»، از این هم فراتر مىرود و مىفرماید: اعمال سوء، عقیده انسان را نیز دگرگون مىسازد و تباه مىکند، چنان که مىخوانیم: «ثم کان عاقبة الذین اسآؤا السواى ان کذبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤن; سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند.»
این تعبیر نشان مىدهد که انجام کارهاى زشت و ارتکاب گناه هر گاه ادامه پیدا کند در اعماق جان انسان، نفوذ خواهد کرد; نه تنها اخلاق بلکه عقائد را نیز زیر و رو مىکند.
حتى در جاى دیگر از قرآن مىخوانیم که تکرار گناه و اعمال سوء، حس تشخیص انسان را نیز عوض مىکند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوهگر مىشود; آیه103 و 104 سوره کهف در این رابطه چنین مىگوید: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فىالحیوة الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا; بگو آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین شما از مردم چه کسانى هستند؟ آنها که تلاششان در زندگى دنیا گم شده (و تمام سرمایههاى الهى خود را از دست دادهاند) با این حال گمان مىکنند کار نیک انجام مىدهند.»
3- در جاى دیگر پیدایش صفت نفاق را نتیجه دروغگویى مکرر و خلف وعده الهى مىشمرد، مىفرماید: «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما کانوا یکذبون; عمل آنها نفاق را در دلهایشان تا روزى که خدا را ملاقات کنند مستقر ساخت، این (پیدایش خوى نفاق ریشهدار) به خاطر آن است که از پیمان الهى تخلف جستند، و کرارا دروغ گفتند.» (سوره توبه، آیه77)
توجه داشته باشید که «یکذبون» فعل مضارع است و دلالتبر استمرار دارد، و بیانگر تاثیر این عمل سوء، یعنى دروغ، در پیدایش روح نفاق است; زیرا مىدانیم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چیزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نیست و نفاق درونى مبدل شدن این التبه یک ملکه است.
این حقیقت که اعمال نیک و بد در روح انسان اثر مىگذارد، و به آن شکل مىدهد، و خوهاى نیک و بد را مستحکم مىکند، بازتاب گستردهاى در احادیث اسلامى نیز دارد، که به عنوان نمونه سه حدیث زیر قابل دقت فراوان است:
1- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «کان ابى یقول ما من شىء افسد للقلب من خطیئة، ان القلب لیواقع الخطیئة فما تزال به حتى تغلب علیه فیصیر اعلاه اسفله; پدرم (امام باقر علیه السلام ) مىفرمود: چیزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمىکند، گناه قلب را تحت تاثیر خود قرار مىدهد و تدریجا در آن اثر مىکند تا بر آن غالب گردد; در این هنگام قلب وارونه مىشود، و بالاى آن پایین قرار مىگیرد.» (3)
البته این حدیثبیشتر ناظر به دگرگون شدن افکار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثیر گناه را در تغییر روح انسان منعکس مىکند.
2- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:
«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نکتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب على قلبه، فلایفل-ح بعدها ابدا; هنگامى که انسان گناه مىکند، نقطه سیاهى در قلب او پیدا مىشود; اگر توبه کند، آن نقطه سیاه محو مىشود، و اگر بر گناه بیفزاید زیادتر مىشود تا تمام قلب او را فراگیرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد دید!» (4)
به همین دلیل، در احادیث اسلامى، نسبتبه اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار بر گناهان کوچک، جزء گناهان کبیره ذکر شده است. (5)
در حدیث معروف امام على بن موسى الرضا علیه السلام که در جواب تقاضاى مامون براى بیان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى که بر آن تکیه شده است، اصرار بر گناهان صغیره است که آن را در ردیف گناهان کبیره ذکر فرمودهاست. (6)
3- در حدیثى که در کتاب «خصال» از رسولخدا صلى الله علیه و آله نقل شده چنین مىخوانیم: «اربع خصال یمتن القلب: الذنب على الذنب...; چهار عمل است که قلب را مىمیراند: گناه بعد از گناه ...» (7)
شبیه همین معنى در تفسیر «الدر المنثور» نیز آمده است. (8)
این تعبیرات بخوبى نشان مىدهد که تکرار یک عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مىگذارد و سرچشمه تشکیل صفات رذیله و زشتخواهد شد; و به همین دلیل دستور داده شده است که هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشوید، و آثار منفى آن را از قلب بزداید تا به صورت یک «حالت» و «ملکه» و صفت زشت درونى در نیاید; مخصوصا دستور داده شده است که با احادیث روشنى بخش پیشوایان معصوم: این گونه زنگارها را از دل بزدایند; چنان که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ان القلوب لترین کما یرین السیف وجلائه الحدیث; دلهاى آدمیان زنگار مىگیرد همانگونه که شمشیر زنگار مىگیرد و صیقل آن حدیث است.» (9)
مساله مهم دیگرى که ذکر آن در اینجا لازم به نظر مىرسد این است که: آیا مسائل اخلاقى در رابطه به انسانهاى دیگر شکل مىگیرد بطورى که اگر یک انسان تنهاى تنها زندگى کند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ یا اینکه پارهاى از مفاهیم اخلاقى درباره یک انسان تنهاى تنها نیز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى دیگر پیدا مىشود، و از این نظر مىتوانیم اخلاق را به دو بخش تقسیم کنیم؟
در پاسخ این سؤال توجه شما را به بحثى که در کتاب «زندگى در پرتو اخلاق» آمده و عینا آن را در زیر مىآوریم، جلب مىکنیم:
«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشتبه مناسبات خاص اجتماعى انسان با دیگران مىکند، بطورى که اگر اجتماعى اصلا وجود نمىداشت و هر انسان کاملا جدا از دیگران مىزیست، و هر فردى بىخبر از وجود دیگرى زندگى مىکرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!
«زیرا غبطه، حسد، و تواضع، و تکبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، و امثال اینها همه از مسائلى است که فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با دیگران، مفهوم دارد; بنابراین، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.
«ولى به عقیده ما در عین اینکه باید اعتراف کرد که بسیارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نیست که این مساله عمومیت داشته باشد، زیرا بسیارى از مسائل اخلاقى هستند که فقط جنبه فردى دارند، و در مورد یک انسان تنها نیز کاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پیشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسیدن یک فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبتبه آفریدگار جهان، شکر و کفران در برابر نعمتهاى بىپایان او و امثال این امور که علماى اخلاق در کتب اخلاقى از آن بحث نمودهاند و جزء فضائل یا رذائل اخلاقى شمردهاند مىتواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره یک فرد که زندگى کاملا جدا از اجتماع دارد نیز صدق کند، از اینجا تقسیم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مىگردد، ولى ناگفته پیدا است که اخلاق اجتماعى وزنه سنگینترى در علم اخلاق دارد و شخصیت انسان بیشتر بر محور آن دور مىزند، اگر چه اخلاق فردى نیز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (10)
شک نیست که این تقسیم دوگانه چیزى از ارزش مسائل اخلاقى نمىکاهد هر چند مىتواند تفاوت اهمیت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشکار سازد; بنابراین، صرف وقت در این که کدامیک از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و کدامیک جنبه اجتماعى، چندان مفید به نظر نمىرسد; و ما همین اشاره کلى را که در بالا آوردیم براى این بحث کافى مىدانیم.
البته نمىتوان انکار کرد که اخلاق فردى نیز تاثیر غیر مستقیم بر مسائل اجتماعى دارد. (دقت کنید)
1- نهج البلاغه، خطبه 201.
2- نهجالبلاغه خطبه16.
3- اصول کافى، ج 2، باب الذنوب، حدیث 1 ص 268.
4- همان مدرک، حدیث13، ص 271.
5- بحارالانوار، ج 10 ص359.
6- همان مدرک، ص366.
7- خصال، جلد، 1، ص 252.
8- الدر المنثور، ج6، ص326.
9- تفسیر نور الثقلین، جلد 5، ص 531، حدیث23.
10- زندگى در پرتو اخلاق، ص29 تا 31.
اگر اخلاق را به درختى پربار تشبیه کنیم که آفتها و خطراتى نیز در کمین آن است، پشتوانههاى اخلاقى را مىتوان به باغبان یا به آبى که در پاى درخت جارى مىشود تشبیه کرد، که اگر آب یا باغبان نباشد درخت اخلاق مىخشکد، و یا گرفتار انواع آفتهایى که سرانجامش مرگ یا کم شدن باغ و بر است، مىگردد.
پشتوانههایى که علماى اخلاق یا فلاسفه براى اخلاق ذکر کردهاند بسیار متفاوت است و در واقع با جهانبینى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اینجا به چند نمونه مهم آن اشاره مىکنیم:
گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از این نظر توصیه مىکنند که با منافع مادى در ارتباط مستقیم است; مثلا، یک مؤسسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقیقا رعایت کند و تمام اطلاعاتى را که به مشتریان یا مراجعه کنندگان مىدهد بىکم و کاستبا واقعیت تطبیق کند، مىتواند سرمایههاى مردم را به سوى خود جذب کند و سود کلانى از این طریق عایدش شود.
به همین دلیل، افرادى را مىبینیم که موضعى عمل مىکنند; یعنى مثلا در ساعتى که کارمند بانک است و با ثروت و سرمایه مردم از نزدیک سرو کار دارد نهایت امانت را به خرج مىدهد تا منافع زیادى براى مؤسسه خود جلب نماید، و هنگامى که پاى خود را از آن محل بیرون گذاشت ممکن استبه انسانى خائن مبدل گردد، چرا که سود خود را ممکن است در خیانتبپندارد.
یا این که مثلا یک کاسب یا تاجر با مراجعه کنندگان بسیار خوش برخورد، پر محبت، مؤدب و صمیمى به نظر مىرسد، تا از این راه مشتریان و دوستان بیشترى جلب کند اما همین شخص ممکن است در خانه با زن و فرزند یا همسایگان، بسیار بد برخورد باشد.
این گونه اخلاق که پشتوانهاى جز سودجویى ندارد، بزرگترین عیبش این است که براى اخلاق، هیچ اصالتى قائل نیست; چرا که در همه جا خط سودجویى را ادامه مىدهد که گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضد اخلاق.
جمعى از این فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلکه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مىکنند زیرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل گردد، دنیا مبدل به جهنم سوزانى مىشود که همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادى که مىتواند آسایش و رفاه براى مردم جهان بیافریند، مبدل به هیزمى براى روشن نگه داشتن این جهنم سوزان مىگردد.
این گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فکر مىکنند، ولى بالاخره اخلاقى را که آنها مىطلبند براساس سودجویى و جلب منفعت و آسایش و رفاه، استوار است، نه بر پایه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.
این طرز تفکر براى افراد مادیگرا که اعتقادى به مکتب وحى و نبوت پیامبران ندارند، اجتناب ناپذیر است; اخلاق را از اوج آسمان به زمین مىآورد، و آن را به ابزارى براى سودجویى بیشتر یا رفاه و آسایش بیشتر مبدل مىکند.
تردیدى نیست که اخلاق، این گونه آثار مثبت اجتماعى و مادى را در بردارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتیم، ولى بحث در این است که آیا پشتوانه اخلاق همین است و بس، یا این گونه آثار باید به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجه قرار گیرد.
به هر حال، اعتقاد به اخلاقى که بر اساس سودجویى و جلب منافع استوار است، از یک سو اصالت اخلاق را خدشهدار مىکند و از سوى دیگر از ارزش و عمق آن مىکاهد، و از سوى سوم در مواردى که احیانا تضادى در میان سودجویى و اخلاق دیده مىشود یا به تعبیر دیگر چنین پنداشته مىشود، با اخلاق وداع مىکند و به سراغ سودجویى مىرود که پشتوانه اصلى آن بوده است.
فلاسفهاى که معتقد به حاکمیت عقل بر همه چیز و لزوم پیروى از آن در همه چیز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درک عقل از خوب و بد اشیاء مىدانند; مثلا، مىگویند عقل بخوبى درک مىکند که شجاعت فضیلت است، و بزدلى و جبن رذیلت، و همچنین امانت و صداقت، کمال است، و خیانت و دروغگویى نقصان، و همین ادراک عقلى است که ما را به دنبال فضائل اخلاقى مىفرستد و از رذائل باز مىدارد.
بعضى دیگر پشتوانه را ادراک وجدان مىدانند، مىگویند وجدان که همان عقل عملى است مهمترین سرمایه انسان مىباشد; عقل نظرى را ممکن است فریب داد ولى وجدان چنین نیست و مىتواند رهبر حقیقى بشر باشد.
بنابراین، همین که وجدان ما مىگوید امانت، صداقت، ایثار، فداکارى، سخاوت و جاعتخوب است، همین کافى است که ما را براى رسیدن به این نیکیها بسیج کند، و همین که مىگوید: بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، کافى است ما را از آن بازدارد.
به این ترتیب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مىرسند، و دو تعبیر مختلف از یک واقعیت است.
بىشک وجود این پشتوانه، یک واقعیت است و مىتواند در حد خود انگیزه مطلوبى براى نیل به تربیت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجه به این که - همانگونه که در بحث وجدان در جاى خود گفتهایم (1) - از یک سو وجدان را گاه مىتوان فریب داد، و از سوى دیگر، وجدان با تکرار بدیها و زشتیها تدریجا به آن خو مىگیرد، و تغییر رنگ مىدهد، و گاه بکلى حساسیتخود را از دست داده یا تبدیل به ضد مىشود، و از سوى سوم، وجدان یا عقل عملى با تمام قداست و اهمیتى که دارد مانند عقل نظرى خطا پذیر است; هرگز نمىتوان تنها بر آن تکیه کرد و از همه چیز بىنیاز شد، بلکه پشتوانههاى قویترى لازم است که نه قابل فریب باشد، نه خطا کند، و نه با تکرار اعمال ضد اخلاقى تاثیر خود را از دست داده و تغییر شکل دهد.
کوتاه سخن این که، وجدان اخلاقى، یا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبیر دیگرى که به این معنى اشاره کند، پشتوانه خوبى براى نیل به فضائل اخلاقى محسوب مىشود، ولى با کاستیهایى که دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعتبه آن کافى نیست.
بعضى مسائل اخلاقى را از این رو دنبال مىکنند که نشانه شخصیت است، و هر انسانى طالب شخصیت مىباشد; هنگامى که شخصیت را در صداقت و امانت مىبیند به دنبال آنها مىرود، و هنگامى که ملاحظه مىکند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصیت فوقالعادهاى قائل است طالب این صفات اخلاقى مىشود.
بعکس، هنگامى که مىبیند افراد بزدل و ترسو، بخیل و ضعیفالاراده، خائن و بىوفا، افراد بىارزش و فاقد شخصیتند، سعى مىکند از این رذائل خالى شود.
و به این ترتیب، پشتوانه دیگرى براى مسائل اخلاقى جستجو کرده است.
ولى اگر درستبیندیشیم مىبینیم این پشتوانه نیز به همان مساله وجدان بازگشت مىکند، منتها در اینجا «وجدان جامعه» مطرح است و نه وجدان فرد، یعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضیلت و نشانه شخصیت مىشمرند، جزء اخلاق فضیله و آنچه عکس آن است جزء اخلاق رذیله است، و همین قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نیکیها و بازداشتن از بدیها است.
ما انکار نمىکنیم که وجدان عمومى جامعه مىتواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضد ارزشهایى در این زمینه باشد.
ولى همان کاستیها و اشکالاتى که در مورد وجدان فردى ذکر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نیز صادق است.
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مىکند، و اگر زیر بمباران تبلیغات نیرومند وسیع نادرستى از سوى حکومتها و مانند آنها قرار گیرد، ممکن است ارزشها را ضد ارزش، و ضد ارزشها را ارزش بداند، همانگونه که در طول تاریخ نمونههاى فراوان آن دیده شده است; نه تنها در عصر جاهلیت عرب، کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در میان قشر وسیعى، یک فضیلت اخلاقى شمرده مىشد (به خاطر تبلیغات گستردهاى که در این زمینه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگیرى از گرفتار شدن نوامیس خود و اسارت آنها در جنگها مىپنداشتند!) (2) ; بلکه امروز هم در بعضى از جوامع پیشرفته مىبینیم که با تبلیغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نیل به اهداف نامشروع مادى، وجدان عمومى جامعه را فریب دادهاند و ضد ارزشهاى اخلاقى را ارزش مىشمرند.
افزون بر این، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونهاى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در این جهان مىباشد ولى با این حال، وجدان آدمى معصوم نیست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مىشود، و اگر پایگاه مطمئن و خطا ناپذیرى آن را اصلاح نکند ممکن استسالها به خطاى خود ادامه دهد.
درست است که هر یک از پشتوانههاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همانگونه که در تحلیلها اشاره شد بعضى از این پشتوانهها خالى از جنبههاى انحرافى نیست; مانند پشتوانه سودجویى و منفعت طلبى که در همه حال راه خود را طى مىکند، گاه در مسیر مسائل اخلاقى سیر مىکند و در پارهاى از اوقات از آن جدا مىشود.
بعضى دیگر از این پشتوانهها گرچه چنین نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آمیخته با کاستیها و نارسائیها و احیانا خطا و اشتباه هست.
تنها انگیزه نیرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه کاستى براى مسائل اخلاقى، انگیزه الهى است که از منبع وحى سرچشمه مىگیرد.
در اینجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نیل به سودجویى و منفعت طلبى محسوب نمىشود، و وسیلهاى براى رفاه اجتماعى نیست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مایه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تامین کننده منافع مادى).
در اینجا اصالتبا انگیزههاى معنوى است; و به تعبیر روشنتر، ذات پاک خداوند که کمال مطلق و مطلق کمال است، و جامع جمیع صفات جمال و جلال مىباشد، محور اصلى شمرده مىشود، و هر انسانى مىکوشد خود را به آن کمال مطلق نزدیک کند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نماید; روز به روز به او نزدیکتر و شبیهتر شود (هر چند ذات پاکش از هرگونه شبیه و مانند واقعى منزه است); و در این مسیر که به سوى بىنهایت مىرود، هیچ حد و مرزى از کمال را به رسمیت نمىشناسد; وجود او مملو از عشق به خدا یعنى کمال مطلق مىشود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مىسازد، بطورى که هر لحظه فضیلت و کمال برتر و بالاترى را طالب است; نه در قید منافع مادى است، نه اخلاق را براى شخصیت مىخواهد و نه تنها وجدان انگیزه اوست، بلکه انگیزهاى برتر و بالاتر از همه اینها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مىگیرد و ارزشهاى راستین را از دروغین در پرتو آن جدا مىسازد، و با ایمان و یقین کامل و خالى از هرگونه تردید و تزلزل در این راه گام برمىدارد.
در این زمینه قرآن راهنماى خوبى است:
قرآن مجید به روشنى اعمال اخلاقى را زائیده ایمان به خدا و روز قیامت مىشمرد و در بسیارى از آیات «عمل صالح» پشتسر ایمان و به عنوان ثمره درخت ایمان آمدهاست.
ایمان را به درخت پربار و پاکیزهاى تشبیه مىکند که ریشههاى بسیار محکم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان کشیده شده و همواره پر از میوههاى شاداب است.
در یک اشاره زیبا مىفرماید: «الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت وفرعها فى السماء - تؤتى اکلها کل حین باذن ربها; آیا ندیدى چگونه خداوند کلمه طیبه را به درخت پاکیزهاى تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است - و در هر زمان میوههاى خود را به فرمان پروردگار مىدهد.» (سوره ابراهیم، آیه24 و 25)
بدیهى است درختى که ریشههاى آن در اعماق قلوب است و شاخههایش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پرکشیده درختى است پربار که هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمىتواند آن را از ریشه برکند. (3)
در سوره «والعصر» همین معنى با تعبیر دیگرى آمده است، آنجا که همه انسانها را در زیان و خسران مىبیند، و تنها کسانى را استثنا مىکند که در درجه اول، ایمان دارند و سپس عمل صالح، و از حق دفاع مىکنند و به صبر و استقامت توصیه مىنمایند. (والعصر ان الانسان لفى خسر - الا الذین آمنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).
همین معنى با تعبیر جالب دیگرى در آیه21 سوره «نور» آمده، مىفرماید: «ولولا فضل الله علیکم ورحمته مازکى منکم من احد ابدا ولکن الله یزکى من یشاء; اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هیچیک از شما هرگز تزکیه نمىشد، ولى خداوند هر که را بخواهد (و شایسته بداند) تزکیه مىکند.»
بنابراین، پاکى اخلاق و عمل و تزکیه کامل انسان جز در سایه ایمان به خدا و رحمت او ممکن نیست.
همین معنى با تعبیر دیگرى در سوره «اعلى» دیده مىشود، مىفرماید: «قد افلح من تزکى - وذکر اسم ربه فصلى; به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. و (آن که) نام پروردگارش را یاد کرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى، آیه14 و 15)
مطابق این آیات، تزکیه اخلاقى و عملى رابطه نزدیکى با نام پروردگار و نماز و نیایش او دارد; اگر از آن مایه بگیرد، ریشهدار و پر دوام خواهد بود، و اگر به اصول دیگرى متکى شود سست و کم محتوا خواهد بود.
در آیه93 سوره «مائده» رابطه قوى تقوا و اعمال اخلاقى با ایمان به طرز جالبى منعکس شده است، مىفرماید: «لیس على الذین آمنوا وعملوا الصالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقو واحسنوا والله یحب المحسنین; بر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند گناهى در آنچه خوردهاند نیست; اگر تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند، سپس تقوا پیشه کنند و نیکى کنند، و خداوند نیکوکاران را دوستدارد.»
در این آیهشریفه، گاه تقوا
قدم بر ایمان و عمل صالح ذکر شده، و گاه مؤخر از آن، و گاه مقدم بر احسان، این به خاطر آن است که تقواى اخلاقى و عملى در یک مرحله، قبل از ایمان است، و آن آمادگى براى پذیرش حق و احساس مسؤولیتبراى جستجوى آن است.
سپس هنگامى که حق را شناخت و به آن ایمان آورد، مرحله عالیترى از تقوا بر وجود او سایه مىافکند و سرچشمه انواع نیکوکاریها مىشود.
و به این ترتیب، رابطه تنگاتنگى که میان «ایمان» و «تقوا» است روشن مىشود.
کوتاه سخن اینکه، قویترین و عالیترین پشتوانه اخلاق، ایمان به خدا و احساس مسؤولیت در پیشگاه اوست. ایمانى که فراتر از مسائل مادى است و با چیزى نمىتوان آن را مبادله کرد، همه جا با انسان است و لحظهاى از او جدا نمىشود، و همه چیز در برابر آن کوچک و کمرنگ است.
به همین دلیل، قویترین چهرههاى اخلاق که ایثار و فداکارى را در حد اعلى داشته است، در زندگانى اولیاء الله مشاهده مىکنیم.
و نیز به همین دلیل، در جوامع مادى که همه چیز با معیار منافع شخصى سنجیده مىشود، مسائل اخلاقى بسیار کمرنگ است، و غالبا در مواردى رسمیت دارد که در طریق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستکارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد که بتواند سود مادى بیشترى را جلب کند و آنجا که سود مادى به خطر افتاد، همه اینها رنگ خود را مىبازند!
پدر و مادر که در سنین بالا قدرت سوددهى ندارند بکلى فراموش مىشوند، و آنها را به مراکز نگهدارى سالمندان مىفرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى کنند!
فرزندان به محض اینکه توانایى بر کارى پیدا کنند، از خانه بیرون فرستاده مىشوند، نه براى اینکه استقلال اقتصادى پیدا کنند، بلکه براى اینکه همیشه فراموش شوند.
همسران نیز تا آنجا شریک زندگى و مورد علاقهاند که سود و لذت مادى بیافرینند; درغیر اینصورت، فراموشمىشوند; و بههمین دلیل،طلاق دراین کشورهابیداد مىکند!
در مکتبهاى مادى که براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسیر آرمانهاى والا، نوعى حرکت انتحارى و بىمعنى است! و سخاوتهایى که سبب بخشش اکثر اموال انسان مىگردد، نوعى جنون محسوب مىشود! عفت و پارسایى، ضعف نفس، و زهد و بىاعتنایى به زرق و برق عالم ماده، دلیل بر ناآگاهى و سادهلوحىاست.
قدرتهاى برخاسته از این جوامع و سران این کشورها، بهترین نمونههایى هستند که معیار اخلاق را در این جوامع نشان مىدهند.
برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى این قدرتها، بسیار وحشت انگیز است، آنجا که حقوق انسانها گوشهاى از منافع آنها را به خطر مىاندازد، بکلى فراموش مىگردد و این ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مىشود.
خطرناکترین جنایتکاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اینجا افرادى دوست داشتنى مىشوند; و بعکس، انسانهاى پاک و از هر نظر منزه که به دفاع از حقوق بشر بپاخیزند، اما بخشى از منافع مادى آنها را به خطر بیندازند، در نظر آنها به صورت شیطانهایى در مىآیند که به هر وسیله ممکن باید سرکوب شوند.
به همین دلیل، در زمان واحد، در یک گوشهاى از دنیا، مدافع سرسخت دموکراسى و حاکمیت ملتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشهاى دیگر مدافع سرسختبدترین دیکتاتوریها! همه اینها به خاطر آن است که اصل اساسى براى آنان چیزى جز منافع مادى و سود شخصى نیست، و اخلاق نزد آنها تکیهگاه روشنى ندارد.
نکته دیگرى که در اینجا شایان دقت است، این است که سودجویان مادى تنها به زمان و مکان خود مىنگرند، گذشتگان چه کردند و آیندگان چه خواهند کرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اینکه رابطهاى با زندگى فعلى آنها پیدا کند; منطق آنها این است: هنگامى که ما نباشیم دنیا را آب بگیرد یا بماند چه تفاوتى مىکند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قیامت، بر این باورند که اگر آثار نیکى از خود به یادگار بگذارند و انسانهاى نیازمند از آن بهرهمند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، برکات معنوى آن، به آنها در جهان دیگر مىرسد; بنابراین، آنها نه تنها وجودى مفید براى امروزند، که براى فردا و هزاران سال دیگر نیز فکر مىکنند.
حدیث معروف پیامبراکرم صلى الله علیه و آله که مىفرماید:
«اذا مات المؤمن انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جاریة، او علم ینتفع به اوولد صالح یدعو له;
هنگامى که مؤمن از دنیا مىرود، عملش قطع مىشود مگر از سه چیز: صدقات جاریه (اموالى که به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائما از آن استفاده مىکنند) و علوم و دانشهایى که انسانها از آن سود مىبرند و فرزند صالحى که براى او دعا مىکند.» (4)
به این ترتیب، ایمان به جهان دیگر سبب کارهاى اخلاقى مهمى مانند باقى گذاشتن صدقات جاریه و آثار علمى مفید، و فرزندان صالح مىشود، در حالى که این امور در مکتب سودپرستان مادى هیچ کدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهید «مطهرى» در کتاب «فلسفه اخلاق» خود، بعد از آن که خودپرستى را به سه شاخه تقسیم مىکند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملى) و همه اینها را نوعى خودپرستى که تضاد با اخلاق دارد مىشمرد، سخنى از «گوستاولوبون» در کتاب معروفش «تمدن اسلام و عرب»، با تلخیص نقل مىکند که براى تکمیل این بحث مفیداست.
او درباره اینکه چرا ملل مشرق زمین از تمدن غرب آن طور که باید استقبال نمىکنند، عللى ذکر مىکند: نخست اینکه آنها آمادگى براى این کار ندارند; دوم اینکه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نیازهاى مصنوعى براى خود درست کردهایم، سپس مىافزاید که به نظر مىرسد ما این را کتمان مىکنیم که طرز رفتار ظالمانهاى که ملل غرب نسبتبه آنها روا داشتهاند (عامل مهم دیگرى است).
پس از آن، اشاره به مظالمى که غربیها در آمریکا، اقیانوسیه و چین و هند کردهاند مىکند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به «جنگ تریاک» تکیه مىکند که انگلیسیها براى اینکه به مردم چین مسلط شوند تصمیم گرفتند تریاک را بر آنها مسلط کنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشکند، چینىها متوجه شدند که دشمن چه بلایى مىخواهد بر سر آنها بیاورد، قیام کردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگلیسىها با شلیک گلولههاى توپ بر آنها غالب شدند و تریاک را در میان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر تریاک رهسپار دیار عدم مىشدند! (5)
آرى! هنگامى که اخلاق از پشتوانه «ایمان و ارزشهاى معنوى» برخوردار نباشد هر جا در برابر «منافع شخصى» قرار گرفت، عقبنشینى مىکند!
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ایمان به مبدا و معاد گفته شد به این معنى نیست که نقش «عقل فطرى» را در عمق بخشیدن به مسائل اخلاقى انکار کنیم، چرا که بىشک وجدان انسان که در واقع نماینده خدا در درون جان بشر است، نیز تاثیر بسزایى در تحکیم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اینکه با نیروى ایمان تلطیف گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهایى یابد.
در قرآن مجید نیز بارها روى این مساله تکیه شده است; در آیه100 سوره «یونس» مىخوانیم «ویجعل الرجس على الذین لایعقلون; خداوند پلیدى (گناه) را بر کسانى قرار مىدهد که تعقل نمىکنند و نمىاندیشند!»
و در آیه22 «انفال» مىفرماید: «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون; بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که تعقل نمىکنند (نه صداى حق را مىشنوند، نه به حق سخن مىگویند)!»
و درباره کسانى که نماز را به سخریه مىگرفتند، در آیه58 سوره «مائده» مىفرماید: «اتخذها هزوا ولعبا ذلک بانهم قوم لایعقلون; آنها نماز را به سخریه گرفتند، به خاطر اینکه تعقل نمىکنند!»
با توضیحاتى که در بالا داده شد، دیدگاه قرآن مجید در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گردید.
1- به کتاب رهبران بزرگ، ص63 تا106 مراجعه شود.
2- در یکى از اشعار شگفتآورى که از آن عصر باقى مانده چنین آمده استالموت اخفى سترة للبناتودفنها یردى من المکرماتالم تر ان الله عز اسمهقد وضع النعش بجنب البنات«مرگ بهترین حجاب براى پوشانیدن دختران است - و دفن کردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مىشود - آیا نمىبینى که خداوند متعال نعش را در کنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلکى بنات النعش است که از هفتستاره تشکیل شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را که در دنبال آن است دخترانى که دنبال نعش هستند).»همانگونه که ملاحظه مىکنید این شاعر جاهلى عرب، بزرگترین جنایت را که همان کشتن دختران بىگناه و فرزندان نوزاد استبه عنوان یکى از مهمترین افتخارات ذکر مىکند.
3- مفسران در تفسیر این آیه، و اینکه منظور از این «شجره طیبه» چیست؟ و آیا چنین تشبیهى وجود خارجى دارد یا نه؟ گفتگوى بسیار کردهاند، گاه گفتهاند شجره طیبه همان کلمه لااله الا الله است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ایمان تفسیر کردهاند، که همه اینها در واقع به یک حقیقتباز مىگردد.و نیز در این که چنین درختى که ریشههاى آن در اعماق زمین، و شاخههاى آن در آسمانها، و همیشه داراى میوه باشد، وجودخارجى دارد یا نه، سخن بسیار گفتهاند.ولى نباید فراموش کنیم که لازم نیست هر تشبیهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مىگوئیم قرآن همچون آفتابى است که هرگز غروب ندارد، به یقین در خارج آفتاب بىغروب وجود ندارد، بنابراین، منظور فقط تشبیه قرآن به وجود آفتاب است; ولى ویژگیهاى این آفتاب ممکن استبا آنچه در خارج دیده مىشود متفاوت باشد.
4- بحارالانوار، ج 2، ص 22.
5- فلسفه اخلاق، ص283 (با کمى تلخیص).
در اینکه آیا اخلاق، آزادى انسان را محدود مىکند و این محدودیتبه سود یا زیان اوست؟ بحثهاى زیادى شده است، که به اعتقاد ما بسیارى از این بحثها ناشى از تفسیرهاى نادرستى است که براى معنى آزادى شده و مىشود، از جمله:
1 - گاه گفته مىشود: اخلاق از آن نظر که انسان را محدود مىکند مانع پرورش استعدادها است!
2- و گاه گفته مىشود: اخلاق غرائز را سرکوب مىنماید تا سعادت واقعى فرد محقق گردد، در حالى که اگر این غرائز لازم نبود، خدا آن را خلق نمىکرد!
3- و گاه مىگویند: برنامههاى اخلاقى با فلسفه اصالةاللذة مخالف است و مىدانیم هدف آفرینش همان «لذت» است که انسان باید به آن برسد!
4- و گاه در نقطه عکس آن گفته مىشود: اساسا بشر آزاد نیست و همیشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد; بنابراین، نوبتى به توصیههاى اخلاقى نمىرسد!
5- و بالاخره گاه مىگویند: بناى اخلاق دینى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس یا طمع است، و اینها جنبه ضد اخلاقى دارد!
این سخنان ضد و نقیض، از یک سو نشان مىدهد که ارزیابى صحیحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى دیگر، اخلاق دینى بویژه اخلاق اسلامى و پشتوانههاى آن بخوبى مورد دقت قرار نگرفته است.
به همین دلیل، باید نخستبه سراغ مساله آزادى برویم.
چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مىطلبد؟ و چرا انسان باید آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در یک کلمه «فلسفه آزادى چیست»؟
پاسخ همه این سؤالات بطور خلاصه این است که: در درون وجود انسان، استعدادها و شایستگیها و نیروهاى بالقوهاى نهفته شده که بدون آزادى هرگز شکوفا نمىشود، به همان دلیل که انسان خواهان شکوفایى استعدادها و تکامل استخواهان آزادى که وسیله نیل به آن است مىباشد.
ولى آیا این آزادى که باعثشکوفایى استعدادهاى خلاق است آزادى بىقید و شرط استیا آزادى هدایتشده و توام با برنامهریزى؟
این مطلب را با ذکر یکى دو مثال مىتوان توضیح داد:
باغبانى را فرض کنید که براى پرورش انواع گلها و میوهها دامن همتبه کمر زده است، بذر افشانده، نهال غرس کرده و درختان را به موقع آبیارى مىکند، بدیهى است اگر این درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانههاى باران استفاده نکند و یا ریشههاى آن در اعماق خاک آزادانه پیشرفت ننماید و با سنگ و موانع دیگر رو به رو شود هرگز نه گلى نصیب باغبان مىشود و نه میوهاى; بنابراین، آزادى ریشهها و ساقهها و شاخ و برگها براى شکوفا شدن استعدادهایشان ضرورى است.
اما گاه ممکن است این درختشاخههاى اضافى نامناسبى پیدا کند، و یا از مسیر رشد واقعى منحرف و کج و معوج شود، باغبان قیچى باغبانى را به دست مىگیرد و بدون هیچ ملاحظه و ترحمى شاخههاى اضافى را که تنها فایدهاش گرفتن نیروى درخت و تضعیف آن است قطع مىکند. هیچ کس نمىتواند به این باغبان اعتراض کند که چرا درخت را آزاد نگذاردى که هرگونه مىخواهد شاخ و برگ بیاورد.
و نیز درخت کج و معوج را با چوب صاف و مستقیم محکم مىبندد تا صاف شود و هیچ آدم عاقلى نمىتواند به او ایراد بگیرد چرا درخت را در بند کردى و جلو او را گرفتى; زیرا او در جواب مىگوید: درخت را باید آزاد گذاشت تا میوههاى شیرین گلهاى زیبا دهد، نه آزادى در طریق انحراف و به هدر دادن نیروها!
در مورد انسان نیز همینطور است، او داراى استعدادهاى فوقالعاده مهمى است که اگر درست رهبرى شود، به بالاترین درجات تکامل مادى و معنوى مىرسد، او آزاد است از استعدادهاى خلاقش در این راه استفاده کند، ولى آزاد نیست که آنها را به هدر دهد، و در مسیرهاى کج و معوج نابود کند.
آنها که آزادى را به معنى عامى که شامل هرگونه بىبندوبارى مىشود تفسیر کردهاند، در حقیقت معنى آزادى را نفهمیدهاند، آزادى یعنى آزاد بودن در بهکارگیرى نیروها در مسیرهایى که انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادى یا معنوى) مىرساند.
در مثالى دیگر، آزاد بودن عبور از جادههاى کوچک و بزرگ براى رسیدن به مقصدهاى معلوم، هرگز مفهومش هرجومرج در رانندگى و بىاعتنایى به تمام مقررات آن نیست.
هیچ آدم عاقلى نمىگوید مقید بودن رانندگان به رعایت این مقررات مانند توقف پشت چراغ قرمز، رعایت جادههاى یک طرفه، عبور از دست راست و مانند اینها، مخالف آزادى رانندگى است، و موجب محدودیت رانندگان است، همه به چنین سخنى مىخندند و مىگویند آزادى باید در چارچوب مقرراتى باشد که انسان را به مقصد برساند نه اینکه باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.
اساسا بسیارى از این آزادیهاى کاذب، نوعى اسارت قطعى است.
جوانى که از آزادى خود سوء استفاده کرده و گرفتار مواد مخدر و اعتیادهاى کشنده دیگر شده است، در واقع اسیر است و با اعمالش حکم اسارت خود را امضا مىکند. آزادیهاى توام با رعایت موازین اخلاقى به انسان آزادى واقعى مىدهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى کشنده رهایى مىبخشد و چه جالب است در اینجا کلام مولى على علیه السلام که مىفرماید: «ان تقوىالله مفتاح سداد، وذخیرة معاد، وعتق من کل ملکة، ونجاة من کل هلکة; تقواى الهى کلید گشایش هر درى است و ذخیره رستاخیز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شیطان) و نجات از هرگونه هلاکت!» (1)
از تحلیل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزادیهاى کاذب یا به تعبیر صحیحتر اسارتهایى تحت نام آزادى، شناخته مىشود; و جلو سوء استفاده از این مفهوم مقدس را مىتوان گرفت; و هیچ گاه کسى نمىتواند به بهانه این که اخلاق، انسان را محدود مىکند، ارزشهاى اخلاقى را زیر سؤال ببرد.
همچنین پاسخ کسانى که مىگویند اخلاق غرائز را سرکوب مىکند، در حالى که اگر این غرائز لازم نبود خدا آن را خلق نمىکرد، روشن مىشود.
غرائز آدمى همچون دانههاى حیاتبخش باران است که از آسمان نازل مىشود، بىشک اگر لازم و مفید نبود خدا آن را از آسمان نازل نمىکرد، ولى این به آن مفهوم نیست که ما اجازه دهیم قطرههاى باران دستبه دست هم دهند و سیلابى ویرانگر به وجود آوردند، بلکه عقل و درایت مىگوید باید سدى در مقابل آن کشید و دریچهها و کانالها و نهرهایى به وجود آورد و این موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدایت کرد غرائز آدمى نیز مانند این دانههاى حیاتبخش باران است که اگر تحتبرنامه و کنترل در مسیرهاى سازنده درنیاید مبدل به سیلابى ویرانگر مىشود که همه چیز انسان را بر باد خواهد داد.
از آنچه در بالا آمد مىتوان این نتیجه را به روشنى گرفت که اخلاق نه انسان را محدود مىکند و نه مانع پرورش انسانها است و نه غرائز خداداد را سرکوب مىنماید، بلکه کار اخلاق بهرهگیرى از آزادى انسان در مسیر سعادت و رهبرى غرائز براى رسیدن به کمال مطلوب است.
با توجه به این تفسیر که به نظر ما تفسیر صحیح آزادى است پاسخ بسیارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مىشود و نیازى به توضیح نیست.
بىشک رابطه بسیار نزدیکى میان اعتقاد به آزادى اراده انسان و «مسائل اخلاقى» وجود دارد; زیرا همانگونه که در گذشته نیز اشاره کردهایم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهیم اخلاقى فرو مىریزد و از کار مىافتد.
به همین دلیل، ادیان الهى که عهدهدار تربیت نفوس و تهذیب اخلاقند سرسختترین مدافع آزادى بشرند! (دقت کنید)
و نیز به همین دلیل، قرآن مجید مملو از آیاتى است که آزادى اراده انسان را تثبیت نموده و جبر را نفى مىکند. این آیات بالغ بر صدها آیه مىشود، که در مباحث جبر و اختیار به آن اشاره شده است. (2)
اصولا امر و نهى و هرگونه تکلیف دیگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصیت و ثواب و عقاب و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور دیگرى مانند آن، همه تاکیدهاى مکررى بر مساله آزادى اراده انسان است.
و اگر آیاتى در قرآن مىبینیم که دستاویز طرفداران مکتب جبر شده دقیقا ناشى از عدم توجه به تفسیر صحیح این آیات است. چرا که این آیات ناظر به نفى تفویض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح دیده مىشود که شرح آن در منابعى که قبلا به آن اشاره شد آمده است و اینجا جاى آن بحث نیست.
اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مىتواند عاملمؤثرى براى هرگونه بىبندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا که هر گنهکارى به بهانه این که سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمىتواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در منجلاب فساد و گناه غوطهور مىگردد، اتفاقا شواهد تاریخى نیز بر این معنى داریم که گناهکارانى به استناد همین مکتب، خود را در ارتکاب گناه و اعمال ضد اخلاقى معذور مىدانستند، و مىگفتند: «ما اگر خوب یا بدیم از ناحیه خود ما نیست، باغبان ازل از روز نخست ما را چنین پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است! نه نیکوکاران باید افتخار به نیکى خود کنند، و نه بدکاران باید مورد سرزنش و ملامت قرار گیرند!»
به همین دلیل، پیامبران الهى، و بیش از همه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله براى تحکیم مبانى اخلاق و تهذیب نفوس، قبل از هر چیز آزادى اراده انسان را تثبیت مىکردند.
به هر حال، بحث جبر و اختیار و مسائل دیگرى مانند قضا و قدر، هدایت و ضلالت، سعادت و شقاوت، از دیدگاه قرآن، بحث مستقل و مبسوطى است که به خواستخدا در مباحث آینده تفسیر موضوعى به سراغ آن خواهیم رفت. هدف در اینجا تنها اشارهاى به این مساله و تاثیر آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل این مساله.
اما کسانى که اصل و اساس را لذت مىشمرند و ارزش نهایى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر که مخالف این معنى است نامناسب مىدانند و همچون «آریستیپ» که قبل از میلاد مىزیسته مىگویند: «خیر عبارت است از لذت، و شر چیزى جز الم نیست و هدفنهایى انسان در زندگى کام گرفتن از لذائذ جهان است، و نباید به نتایج نیک و بد آن فکر کرد!» (3)
آنها از این نکته غافلند که به فرض ما لذت را منحصر در لذائذ مادى بدانیم و از لذائذ معنوى که به مراتب از لذات مادى روحپرورتر است صرف نظر کنیم، رسیدن به لذت مادى نیز بدون رعایت اخلاق ممکن نیست، چرا که کامجویى و لذت بىقید و شرط، رنج و الم بسیار دردناکى در پىدارد که به خاطر آن هم که باشد، باید از آن لذت نقد که رنجى عظمیتر در پىدارد، صرف نظر کرد.
این سخن گرچه از دهان کسى خارج شده که ظاهرا در ردیف فلاسفه پیشین است ولى به سخنان مبتلایان به مواد مخدر مىماند که وقتى به آنها گفته شود، لذت امروز شما مایه بدبختى عظیم و درد و رنج طاقتفرساى فردا است، در جواب مىگویند: دم غنیمت است، و امروز را دریاب و فکر فردا مباش!
ولى فردا که غول وحشتناک بیماریهاى جانکاه عصبى، قلبى و مغزى، که ناشى از اعتیاد ستبه او حملهور مىشود، بر منطق گذشته خویش مىخندد و تاسف مىخورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.
توصیههاى اخلاقى در مورد رعایت عفت، امانت، راستى، و صداقت و جوانمردى و فتوت، همه از این قبیل است. جامعهاى که نادرستى و خیانت در آن رایج مىشود، چه لذتى از زندگى نصیب مردم آن جامعه خواهد شد!
مردمى که بخل سراسر وجودشان را گرفته، و همه چیز را براى لذت شخصى خود مىطلبند در برابر هجوم مشکلات، سخت آسیبپذیرند، چرا که هر فردى در آن جامعه تنها است و ایستادن افراد تنها در مقابل مشکلات، بسیار مشکل است در حالى که اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوت در میان آنها حاکم باشد، هر فردى به زمین مىافتد، دیگران به یارى او مىشتابند و در چنین جامعهاى هیچ کس خود را تنها نمىبیند، و در برابر هجوم مشکلات زانو نمىزند.
این همان چیزى است که سابقا بطور مشروح و با اتکا به آیات قرآن مجید به آن اشاره کردیم که رعایت اصول اخلاقى همیشه داراى دو بعد استیک بعد معنوى و یک بعد مادى، و اگر از بعد معنوى آن فرضا صرف نظر کنیم بعد مادى آن چنان گسترده است که سزاوار استبه همه اصول اخلاقى پایبند باشیم تا در این دنیا نیز بهشتى بسازیم که همه در آن غرق لذت باشند و از جهنم سوزانى که زاییده مفاسد اخلاقى استبرکنار بمانیم.
سرانجام به سراغ سخن کسانى مىرویم که مىگویند اخلاق دینى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس یا طمع است، و اینها جنبه ضد اخلاقى دارند! (4)
این سخن نیز از دو جهت، قابل نقد است:
نخست این که: تعبیر به طمع و ترس، تعبیر نادرستى است، صحیح این است گفته شود که گروهى از پیروان ادیان به خاطر سعادتمند شدن در جهان دیگر و رهایى از مجازاتهایى که ناشى از عدل الهى استبه سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مىروند، این هرگز ضد اخلاق نیست، چرا که کامجویىهاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى کرده و منابع کوچکترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است.
آیا اگر کسى به خاطر پرهیز از رسواییهاى ناشى از خیانت و دروغ از این دو کار پرهیز کند، عملى ضد اخلاقى انجام داده، و یا اگر کسى به خاطر حفظ سلامتخویش، لب به مشروبات الکى تر نکند و سراغ مواد مخدر نرود، عملش ضد اخلاق است، همچنین اگر کسى در برخورد با مردم نهایت ادب و تواضع و محبت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نکنند و در زندگى تنها نماند، آیا عملى ضد اخلاقى انجام داده؟
کوتاه سخن این که، هر کار اخلاقى ممکن است آثار و منافع مادى نیز داشته باشد، توجه به آن آثار نباید طمع نامیده شود، و پرهیز از اثرات زیانبار اعمال ضد اخلاقى نباید به عنوان ترس و جبن که یک امر غیر اخلاقى است تلقى شود.
1- نهج البلاغه، خطبه 230.
2- به تفسیر نمونه (فهرست موضوعى، صفحه99) و انوارالاصول، جلد اول، بحث جبر و اختیار مراجعهشود.
3- علم اخلاق یا حکمت عملى، صفحه243.
4- به کتاب تجدید حیات معنوى جامعه، صفحه169 مراجعه شود.
قبل از ورود در این بحث لازم استیک نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مکتبهاى دیگر بیندازیم.
1- گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مىشوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کردهاند:
1- حکمت
2- عفت
3- شجاعت
4- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رساندهاند.
بنیانگذار این مکتب را «سقراط» مىتوان شمرده; او معتقد بود:
«نیکوکارى (و اخلاق) بسته به تشخیص نیک و بد (یعنى دانائى) است، و فضیلتبطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست; اما دانش چون در مورد ترس و بىباکى، یعنى آگاهى بر این که از چه چیز باید ترسید، و از چه چیز باید نترسید ملاحظه شود، «شجاعت» است، و هرگاه درباره تمناهاى نفسانى به کار رود «عفت» خوانده مىشود، و هرگاه علم به قواعدى که حاکم بر روابط مردم نسبتبه یکدیگر است منظور گردد «عدالت» است، و اگر وظائف انسان سبتبه خالق در نظر گرفته شود «دیندارى و خداپرستى» است. این فضائل پنجگانه، یعنى حکمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستین اخلاق سقراطى است.» (1)
بسیارى از دانشمندان اسلام که درباره علم اخلاق کتاب نوشته یا بحثهایى داشتهاند، این اصول چهارگانه یا پنجگانه را پذیرفته و دقتهاى بیشترى روى آن به عمل آورده، و پایههاى محکمترى براى آن چیدهاند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمینهها قرار دادهاند.
آنها در نگرش تازه خود به این اصول مىگویند:
نفس و روح انسان داراى سه قوه است:
1- قوه «ادراک» و تشخیص حقایق
2- جاذبه یا نیروى جلب منافع و به تعبیر دیگر «شهوت» (البته نه شهوت جنسى فقط، بلکه هرگونه خواستهاى به معنى وسیع کلمه).
3- نیروى دافعه و به تعبیر دیگر «غضب».
سپس اعتدال هر یک از سه قوه را یکى از فضائل اخلاقى دانستهاند که به ترتیب «حکمت» و «عفت» و «شجاعت» نامیدهاند.
سپس افزودهاند: هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوه ادراک و تمیز نیک و بد قرار گیرد، «عدالت» حاصل مىشود که اصل چهارم است.
بهتعبیر دیگر، تعادل هریک از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضیلتى است که حکمت و عفت و شجاعت نام دارد، و ترکیب آنها با یکدیگر، یعنى تبعیتشهوت و غضب از نیروى ادراک، فضیلت دیگرى محسوب مىشود که عدالت نام دارد; چرا که بسیار مىشود، انسان، شجاعت که حد اعتدال نیروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمىکند(مثل اینکه آنرا درجنگهاى بیهوده و بىهدف بهکار مىگیرد، دراینجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نیست، اما اگر این صفت فضیلت (شجاعت) در راه یک هدف عالى و عقلانى به کار گرفته شود، یعنى با حکمت آمیخته گردد، عدالتبه وجود مىآید.
به این ترتیب، این گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زیر پوشش یکى از این چهار اصل قرار دادهاند، و عقیده دارند فضیلتى نیست جز این که تحتیکى از این چهار عنوان جاى مىگیرد; و بعکس، رذائل همواره در طرف افراط و تفریط یکى از این چهار فضیلت است.
براى توضیح بیشتر درباره این مکتب اخلاقى به کتاب «احیاءالعلوم» و «محجةالبیضاء» و سایر کتب معروف اخلاقى مراجعه شود. (2)
تقسیم فضائل به چهار شاخه اصلى که در تحلیل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مىرسد، ریشه اسلامى مسلمى ندارد; بلکه نتیجه تحلیلهایى است که دانشمندان اسلام از کلمات حکماى یونان گرفته و آن را تکمیل کردهاند، هر چند در بعضى از روایات مرسله اشارهاى به آن دیده مىشود.
در روایتى که به على علیه السلام نسبت داده شده است چنین مىخوانیم:
«الفضائل اربعة اجناس: احدها الحکمة وقوامها فى الفکرة، والثانى العفة وقوامها فىالشهوة، والثالث القوة وقوامها فىالغضب، والرابع العدل وقوامه فىاعتدال قوى النفس; فضائل چهار نوع است: یکى از آنها حکمت است که ریشه آن در تفکر مىباشد، دومى عفت است که اساس آن شهوت است، سومى قوت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ریشه آن در اعتدال قواى نفسانیه مىباشد.» (3)
این حدیث گرچه هماهنگى کامل با تقسیمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزدیک به آن مىباشد; و همانگونه که در بالا آمد حدیث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشکال نیست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق یا حکماى یونان در این تقسیم چهارگانه ایراد مىشود، جهات زیر است:
1- پارهاى از ملکات اخلاقى را - که به یقین جزء فضائل است - به زحمت مىتوان در این چهار اصل جاى دارد; مثلا، «حسن ظن یا خوشبینى» یکى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبینى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخههاى بالا جا بگیرد، باید در شاخه حکمت واقع شود، در حالى که حسن ظن را نمىتوان جزء حکمتشمرد; زیرا خوشبینى و حسن ظن با تشخیص صحیح نسبتبه واقعیات «دوتا است» بلکه گاه به روشنى از آن جدا مىشود، به این معنى که قرائن ظن-ى بر صدور گناه و خطا از کسى آشکار باشد ولى به حسن ظن و خوشبینى آنها را نادیده مىگیرد.
همچنین صبر در برابر مصائب و شکر در مقابل نعمتها، بىشک از فضائل است; در حالى که نه مىتوان آنها را در قوه تشخیص و ادراک جاى داد، و نه در مساله جذب منافع یا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاکر براى ارزش ذاتى این صفات پایبند به آن باشد، نه براى منافعى که در آینده از آنها عاید مىشود.
و نیز شاید کم نباشد صفات دیگرى که جزء فضائل است و به زحمت مىتوان آنها را در آن شاخههاى چهارگانه قرار داد.
2- «حکمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفریط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمردهاند، در حالى که حکمت، بازگشتبه تشخیص واقعیتها مىکند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملکات نفس است نه ادراکات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فکر تعبیر به حسن اخلاق نمىشود.
اخلاق مىتواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درک خوب جزء اخلاق نیست; یا به تعبیر دیگر، عقل و قوه ادراک راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شکل مىدهد و اخلاق کیفیتهایى است که بر این غرائز و امیال عارض مىگردد.
3- اصرار بر این که همیشه فضائل اخلاقى، حد وسط در میان افراط و تفریط است نیز صحیح به نظر نمىرسد، هرچند غالبا چنین است، زیرا مواردى پیدا مىکنیم که افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوه عقلیه هر چه بیشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصور نمىشود; و این که «جربزه» را افراط در قوه عقلیه گرفتهاند صحیح نیست، زیرا «جربزه» از کثرت فهم و هوش ناشى نمىشود، بلکه نوعى کجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت یا مانند آن است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از نظر قدرت عقل و فکر به قدرى بالا بود که از ایشان تعبیر به عقل کل مىشود، آیا این بر خلاف فضیلت است!
درست است که عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهایى مىشود که افراد بىخبر و غافل و ناآگاه از آن آسودهاند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مىشود.
همچنین «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفریط آن را «ظلم» و انظلام (پذیرش ظلم) مىدانند در حالى که قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نیست، و از مقوله دیگرى محسوب مىشود.
بنابراین، مساله حد وسط بودن صفات فضیلت در برابر افراط و تفریطهاى صفات رذیلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، اما هرگز نمىتوان آن را یک حکم عام شمرد، و آن را به عنوان یک اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذیرفت.
نتیجه: اصول چهارگانهاى که قدماء براى اخلاق شمردهاند و در واقع تکمیلى استبر آنچه فلاسفه یونان قدیم داشتهاند، نمىتواند به عنوان یک الگوى جامع براى تقسیم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبتبه بسیارى از مسائل اخلاقى صادق است.
اکنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مىگردیم. مىدانیم قرآن مجید به صورت یک کتاب کلاسیک تنظیم نشده که فصول و ابواب و مباحثى به شکل این گونه کتابها داشته باشد، بلکه مجموعهاى از وحى آسمانى است که به تدریج و بر حسب نیازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مىتوان آن را با استفاده از روش تفسیر موضوعى در چنین قالبهایى ریخت.
از تقسیمهایى که از مجموع آیات قرآن استفاده مىشود این است که اصول اخلاق را مىتوان در چهار بخش خلاصه کرد:
1- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
2- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
3- مسائل اخلاقى در ارتباط با خویشتن
4- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرینش و طبیعت
مساله شکرگزارى (شکر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسلیم در برابر فرمان او و مانند اینها، جزء گروه اول است.
تواضع و فروتنى، ایثار و فداکارى، محبت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مىباشد.
پاکسازى قلب از هرگونه ناپاکى و آلودگى، و مدارا با خویشتن در برابر تحمیل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.
عدم اسراف و تبذیر و تخریب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.
همه این اصول چهارگانه، شاخههایى در قرآن مجید دارد که در بحثهاى موضوعى آینده در تک تک مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البته این شعب چهارگانه با شعب چهارگانهاى که در کتاب «اسفار» فیلسوف معروف «ملاصدرا شیرازى» و پیروان مکتب او آمده است، متفاوت است. آنها مطابق روش معروف خود که انسان را در مسیر سعادت به مسافرى تشبیه مىکنند و مسائل خودسازى را به سیر و سلوک تعبیر مىنمایند، براى انسان چهار سفر قائل شدهاند:
او مىگوید سالکان از عرفا و اولیاء الله چهار سفر دارند:
1- سفر از خلق به سوى حق (السفر من الخلق الى الحق)
2- سفر به حق در حق (السفر بالحق فى الحق)
3- سفر از حق به سوى خلق به وسیله حق (السفر من الحق الى الخلق بالحق)
4- سفر به حق در خلق (السفر بالحق فى الخلق)
ناگفته پیداست که این سفرهاى اربعه یا مراحل چهارگانه خودسازى و سیر و سلوک الى الله، راه دیگرى را مىپیماید، هر چند شباهتهایى در پارهاى از قسمتها میان آن و شاخههاى چهارگانه اخلاق که در سابق به آن اشاره کردیم وجود دارد.
در قرآن مجید مجموعه آیاتى وجود دارد که به نظر مىرسد اصول کلى اخلاق در آن ترسیم شده است.
از جمله، مجموعه آیات سوره لقمان است، که از این آیه شروع مىشود:
«ولقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکرلله; ما به لقمان حکمتبخشیدیم (و به او الهام کردیم) شکر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آیه12)
در زمینه معارف و عقائد، نخستسخن از شکر منعم مىگوید، و مىدانیم مساله شکر منعم، نخستین گام در طریق شناختخداست; و به تعبیر دیگر - همانگونه که علماى علم عقائد و کلام تصریح کردهاند - انگیزه حرکتبه سوى شناختخداوند همان مساله شکر نعمت است; چرا که انسان، هنگامى که چشم باز مىکند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مىبیند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناختبخشنده نعمت دعوت مىکند، و این آغاز راه براى معرفة الله است.
سپس به سراغ مساله توحید مىرود، و با صراحت مىگوید: «لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم; چیزى را همتاى خدا قرار نده که شرک ظلم عظیمى است!»
و در مرحله دیگر، سخن از معاد مىگوید که دومین پایه مهم معارف دینى است; مىگوید: «یابنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (عمل نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا گوشهاى از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامتبراى حساب) حاضر مىسازد! » (سوره لقمان، آیه16)
سپس به اصول اساسى اخلاق و حکمت عملى پرداخته و به امور زیر اشاره مىکند:
1- مساله احترام نسبتبه پدر و مادر، و شکرگزارى از آنها به دنبال شکر پروردگار (ووصینا الانسان بوالدیه.... ان اشکرلى ولوالدیک)
(سوره لقمان، آیه14)
2- اهمیت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نیایش و خضوع در برابر او (اقم الصلوة) (سورهلقمان، آیه17)
3- امر به معروف و نهى از منکر (وامر بالمعروف وانه عن المنکر) (سوره لقمان، آیه17)
4- صبر و شکیبایى در مقابل حوادث تلخ زندگى (واصبر على ما اصابک) (سوره لقمان، آیه17)
5- حسن خلق در برابر مردم (ولاتصعر خدک للناس) (سوره لقمان، آیه18)
6- تواضع و فروتنى و ترک تکبر در برابر خدا و خلق (ولاتمش فى الارض مرحا ان الله لایحب کل مختال فخور) (سوره لقمان، آیه18)
7- میانهروى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چیز) (واقصد فى مشیک واغضض من صوتک) (سوره لقمان، آیه19)
به این ترتیب، مشاهده مىکنیم که قسمت عمدهاى از فضائل اخلاقى، به عنوان حکمت لقمان در آیات منعکس است که شامل شکر و صبر و حسن خلق و تواضع و میانهروى و دعوت به نیکیها و مبارزه با بدیها مىشود، که ضمن هفت آیه توضیح داده شده است. (آیه13 تا19)
در آیات سه گانه سوره انعام که از آیه151 شروع و به153 ختم مىشود، ده فرمان مهم بیان شده است، که قسمت مهمى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله: ترک ظلم و ستم، سبتبه فرزندان، ایتام، عموم مردم; و رعایت عدالت در برابر هر کس، و ترک جانبدارى تعصبآلور از نزدیکان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نیز پرهیز از زشتکاریهاى ظاهر و باطن و همچنین حقشناسى در برابر پدر و مادر، و پرهیز از آنچه موجب تفرقه مىشود، و نیز اجتناب از هرگونه شرک. (4)
در روایات اسلامى نیز احادیثى که بیانگر اصول اخلاقى حسنه و سیئه است دیده مىشود که روش مخصوص به خود را تعقیب مىکند، نه روشى را که حکماى یونان داشتهاند، از جمله:
1- در حدیث معروفى که در کتاب «اصول کافى» از امام صادق علیه السلام نقل شده است چنین مىخوانیم که: یکى از یاران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران» مىگوید: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بودیم که سخن از عقل و جهل به میان آمد، فرمود: «لشکریان عقل و جهل را بشناسید تا هدایتشوید»، من گفتم فدایتشوم، تا شما شرح ندهید ما آگاه نخواهیم شد، امام فرمود: «خداوند در آغاز، عقل را آفرید... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طریق معصیت را پویید) خداوند هفتاد و پنج لشکر به عقل داد و هفتاد و پنج لشکر که ضد آن بود به جهل.»
سپس امام، هفتاد و پنج لشکر (5) عقل و جهل را به شرح زیر بیان فرمود:
الخیرو هو وزیر العقل; نیکى وزیر عقل است
وجعل ضده الشر وهو وزیر الجهل; و ضد آن بدى است که وزیر جهل است
والایمان وضده الکفر; و ایمان و ضدش کفر
والتصدیق وضده الجمود; و تصدیق (ایمان به آیات الهى و انبیاء) و ضدش انکار
والرجاء وضده القنوط; امید و ضدش نومیدى
والعدل وضده الجور; و عدالت و ضدش ستم
والرضاء وضده السخط; رضا و خشنودى و ضدش خشم و نارضایى
والشکر وضده الکفران; شکرگزارى و ضدش کفران
والطمع وضده الیاس; طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدش نومیدى(از آنها)
والتوکل وضده الحرص; توکل و ضدش حرص
والرافة وضده القسوة; رافت و ضدش سنگدلى
والرحمة وضدها الغصب; رحمت و ضدش غضب
والعلم وضده الجهل; علم و ضدش جهل
والفهم وضده الحمق; فهم و ضدش حماقت
والعفة وضده التهتک; عفت و ضدش پردهدرى
والزهد وضده الرغبة; زهد و ضدش دنیاپرستى
والرفق وضده الخرق; مدارا و ضدش خشونت
والرهبة وضده الجراة; خدا ترسى و ضدش بىباکى و جسارت
والتواضع وضده الکبر; تواضع و ضدش تکبر
والتؤدة وضدها التسرع; متانت و آرامش و ضدش شتابزدگى
والحلم وضده السفه; بردبارى و ضدش سفاهت و نابردبارى
والصمت وضده الهذر; خاموشى و ضدش بیهودهگویى
والاستسلام وضده الاستکبار; تسلیم (در برابر حق) و ضدش استکبار
والتسلیم وضده الشک; تسلیم (در برابر عقائد الهى) و ضدش شک
والصبر وضده الجزع; صبر و ضدش بىتابى
والصفح وضده الانتقام; گذشت و ضدش انتقام
والغنى وضده الفقر; بىنیازى و ضدش فقر
والتذکر وضده السهو; توجه و ضدش غفلت
والحفظ وضده النسیان; حفظ و ضدش فراموشکارى
والتعطف وضده القطیعة; محبت و پیوند و ضدش قطع رابطه
والقنوع وضده الحرص; قناعت و ضدش حرص
والمؤاساة وضدها المنع; مواسات و ضدش منع
والمودة وضدها العداوة; دوستى و ضدش عداوت
والوفاء وضده الغدر; وفا و ضدش پیمان شکنى
والطاعة وضدها المعصیة; اطاعت و ضدش معصیت
والخضوع وضده التطاول; خضوع و ضدش برترىجویى
والسلامة وضدها البلاء; سلامت و ضدش بلا
والحب وضده البغض; محبت و ضدش کینهتوزى
والصدق وضده الکذب; راستى و ضدش دروغگویى
والحق وضده الباطل; حق و ضدش باطل
والامانة وضدها الخیانة; امانت و ضدش خیانت
والاخلاص وضده الشوب; خلوص و ضدش آلودگى نیت
والشهامة وضدها البلادة; شهامت و ضدش خمودى
والفهم وضده الغباوة; فهم و ضدش کودنى
والمعرفة وضدها الانکار; معرفت و ضدش عدم عرفان
والمداراة وضدها المکاشفة; مدارا و ضدش پردهدرى
وسلامة الغیب وضدها المماکرة; حفظالغیب و ضدش توطئهگرى
والکتمان وضده الافشاء; کتمان (اسرار مردم) و ضدش افشاگرى
والصلاة و ضدها الاضاعة; نماز و ضدش بىنمازى
و الصوم و ضده الافطار; روزه و ضدش افطار
والجهاد وضده النکول; جهاد و ضدش خوددارى از جهاد
والحج وضده نبذ المیثاق; حج و ضدش پیمان شکنى خدا
وصون الحدیث وضده النمیمة; نگهدارى سخنان و ضدش سخنچینى
وبرالوالدین وضده العقوق; نیکى به پدر و مادر و ضدش مخالفت و آزار
والحقیقة وضدها الریاء; حقجویى و ضدش ریاکارى
والمعروف وضده المنکر; معروف و ضدش منکر
والسترو ضده التبرج; پوشیدگى و ضدش نمایش زینت
والتقیة وضدها الاذاعة; تقیه و ضدش افشاى اسرار
والانصاف وضده الحمیة; انصاف و ضدش تعصب
والتهیئة وضدها البغى; مصالحه و ضدش کارشکنى
والنظافة وضدها القذر; نظافت و ضدش کثافت
والحیاء وضدها الجلع; حیا و ضدش بىحیایى
والقصد وضده العدوان; میانهروى و اعتدال و ضدش تجاوز
والراحة وضدها التعب; راحت و ضدش رنج
والسهولة وضدها الصعوبة; سهولت و ضدش سختگیرى
والبرکة وضدها المحق; برکت و ضدش نقصان
والعافیة وضدها البلاء; تندرستى و ضدش بیمارى
والقوام وضدها المکاثرة; اعتدال و ضدش فزون طلبى
والحکمة وضدها الهواء; حکمت و ضدش هواپرستى
والوقار وضده الخفة; وقار و ضدش جلفى و سبکى
والسعادة وضدها الشقاوة; سعادت و ضدش شقاوت
والتوبة وضدها الاصرار; توبه و ضدش اصرار بر گناه
والاستغفار وضده الاغترار; پوزش طلبیدن و ضدش مغرور بودن
والمحافظة وضدها التهاون; جدیت و ضدش سستى
والدعاء وضده الاستنکاف; دعا و ضدش خوددارى از دعا
والنشاط وضده الکسل; نشاط و ضدش کسالت
والفرح وضده الحزن; شادى و ضدش غم
والالفة وضدها الفرقة; الفت و جوشش با مردم ضدش جدایى طلبى
والسخاء وضده البخل; سخاوت و ضدش بخل
فلاتجتمع هذه الخصال کلها من اجناد العقل الافى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للایمان واما سائر ذلک من موالینا فان احدهم لایخلو من ان یکون فیه بعض هذه الجنود حتى یستکمل وینقى من جنود الجهل فعند ذلک یکون فى الدرجة العلیا مع الانبیاء والاوصیاء وانما یدرک ذلک بمعرفة العقل وجنوده وبمجانبة الجهل وجنوده وفقنا الله وایاکم لطاعته ومرضاته انشاء الله.
سپس امام فرمود: این لشکریان عقل بطور کامل جمع نمىشود مگر در پیامبر یا وصى پیامبر یا مؤمنى که خداوند قلبش را براى ایمان آزموده و شایستگى پیدا کرده است، ولى سایر دوستان ما بعضى داراى بخشى از این لشکریانند و در راه تکمیل آن و طرد لشکر جهل از خود مىباشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبیاء و اوصیاء قرار مىگیرند، و این در صورتى ممکن است که آگاهى کافى نسبتبه عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش حاصل شود; خداوند ما و شما را براى اطاعتش و کسب رضاى او موفق دارد! (6)
حدیثبالا، حدیث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است که بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و کتاب جداگانهاى پیرامون آن نوشتهاند.
2- در حدیثى که در نهجالبلاغه در کلمات قصار آمده است مىخوانیم که از امام امیرمؤمنانعلى علیه السلام درباره ایمان پرسیدند (ذیل حدیث نشان مىدهد که منظور از ایمان، ایمان علمى و عملى است که اصول اخلاق را نیز شامل مىشود) امام در جواب فرمود: «الایمان على اربع دعائم، على الصبر والیقین والعدل والجهاد; ایمان بر چهار پایه قرار دارد: بر صبر و یقین و عدالت و جهاد.»
سپس افزود «والصبر منها على اربع شعب، على الشوق والشفق والزهد والترقب; صبر نیز بر چهار پایه استوار است; بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از کیفرها و دوزخ، که مایه حرکتبه سوى خوبیها و پرهیز از بدیها است) و زهد و بىاعتنایى نسبتبه زرق و برق دنیا که سبب مىشود انسان مصائب را ناچیز شمرد، و انتظار مرگ و پایان زندگى که انسان را به انجام اعمال نیک تشویق مىکند.
بعد افزود: «والیقین منها على اربع شعب، على تبصرة الفطنة وتاول الحکمة، وموعظة العبرة، وسنة الاولین; یقین نیز بر چهار بخش تقسیم مىشود: بینش در هوشیارى و زیرکى، رسیدن به دقایق حکمت، پند گرفتن از حوادث و توجه به روش پیشینیان.»
سپس مىافزاید: «و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم، وغور العلم، وزهرة الحکم، ورساخة الحلم; عدالت نیز بر چهار شاخه است: دقتبراى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحیح و (سرانجام) حلم و بردبارى پایدار.»
و در پایان مىفرماید: «والجهاد منها على اربع شعب على الامر بالمعروف والنهى عن المنکر و الصدق فىالمواطن، وشنآن الفاسقین; جهاد نیز چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهى از منکر، صدق و راستى در معرکه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»
سپس به ستونهاى چهارگانه کفر که نقطه مقابل آن است، مىپردازد و یک به یک را شرح مىدهد. (7)
همانگونه که ملاحظه مىشود، امام با دقتبىنظیرى اصول اساسى ایمان و کفر و آثار آن را در درون و برون که شامل اخلاق عملى مىشود ترسیم فرموده و براى هر شاخه، شاخههاى دیگرى ذکر کرده است، که بررسى جزئیات این حدیث مقال دیگرى را مىطلبد.
3- در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:
«اربع من اعطیهن فقد اوتى خیر الدنیا والاخرة، صدق حدیث واداء امانة، وعفة بطن وحسن خلق; چهار چیز استبه هر کس داده شود خیر دنیا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفتشکم (پرهیز از حرام) و حسن خلق.» (8)
4- همین معنى بطور فشردهتر و در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است، کسى خدمتش رسید و تقاضا کرد چیزى به او بیاموزد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «لاتکذب; دروغ مگو!» (9)
در واقع چنین است که ریشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته که انسان نه تنها به مردم دروغ نگوید، به خویشتن هم دروغ نگوید و حتى به خداى خود دروغ نگوید; هنگامى که در نماز «ایاک نعبد وایاک نستعین» مىخواند و مىگوید خداوندا تنها تو را مىپرستم و تنها از تو یارى مىجویم، کمترین دروغى در این سخن نباشد، از هرگونه معبود شیطانى و هواى نفس برکنار باشد و تنها خضوع و تسلیمش در برابر حق باشد; پس، از تکیه کردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى الله بر کنار باشد، تنها تکیه بر لطف خدا کند و از او مدد جوید. اگر کسى چنین باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مىشود.
5- در روایات اسلامى تعبیراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق» (برترین صفات اخلاقى) یا «اکرام الاخلاق» و «احسن الاخلاق» و «اجملالخصال» دیده مىشود که در آنها نیز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است; از جمله، در حدیثى مىخوانیم: «سئل الباقر علیه السلام عن افضل الاخلاق فقال الصبر والسماحة; از امام باقر علیه السلام درباره بهترین اخلاق سؤال شد، فرمود: صبر (شکیبایى و استقامت) و جود و بخشش است.» (10)
در حدیث دیگرى از على علیه السلام آمده، فرمود: «اکرم الاخلاق السخاء واعمها نفعا العدل; با ارزشترین اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترین آنها عدالت است.» (11)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «اشرف الخلائق التواضع والحلم ولین الجانب;برترین صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطافپذیرى و مدارااست.» (12)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که از آن حضرت پرسیدند:
«اى الخصال بالمرء اجمل فقال وقار بلامهابة، وسماح بلا طلب مکافاة، وتشاغل بغیر متاع الدنیا; کدامیک از صفات انسانى زیباتر است؟ فرمود: وقارى که توام با ایجاد ترس نباشد، و بخششى که انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غیر متاع دنیااست.» (13)
6- باز در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصولالکفر بیان شده است، فرمود:
«اصول الکفر ثلاثة: الحرص والاستکبار والحسد; اصول کفر سه چیز است: حرص و تکبر و حسد.»
سپس در توضیح این سه اصل چنین بیان فرمود:
«فاما الحرص فان آدم حین نهى عن الشجرة حمله الحرص ان اکل منها، واما الاستکبار فابلیس حین امر بالسجود لآدم استکبر، واما الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه; اما حرص (در آنجا ظاهر شد که) آدم هنگامى که نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد (و از بهشتبیرون برده شد) و اما تکبر (آنگاه ظاهر شد که) ابلیس هنگامى که مامور به سجود براى آدم شد تکبر ورزید (و از سجده خوددارى کرد و براى همیشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و اما حسد (آنگاه ظاهر شد که) دو پسر آدم یکى بر دیگرى حسد برد و او را به قتل رسانید.» (14)
به این ترتیب، سرچشمه بدبختیهاى بزرگى که در جهان انسانیتیا در آغاز آن رخ داد، این سه صفت نکوهیده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بیرون کرد; و استکبار، ابلیس را براى همیشه از درگاه خدا راند; و حسد پایه قتل و خونریزى و جنایت در جهان شد.
7- این سخن را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم، امام صادق علیه السلام مىگوید: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
«ان اول ماعصى الله عزوجل به ست: حب الدنیا وحب الریاسة، وحب الطعام وحب النوم وحب الراحة وحب النساء; نخستین چیزى که نافرمانى و عصیان الهى به وسیله آن انجام شد شش چیز بود: محبت (افراطى به مال) دنیا و ریاست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!» (15)
از مجموع آنچه در بالا ذکر شد اصول فضایل اخلاقى و رذایل اخلاقى اجمالا روشن شد; ولى همانگونه که از مجموع روایات نیز استفاده مىشود عدد خاص و معینى نمىتوان براى این معنى در نظر گرفت; چرا که اخلاق نیک و بد انگیزههاى بسیار متنوع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد; و به تعبیر دیگر، همانگونه که صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نیز از شماره بیرون است.
1- سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 18 (با کمى تلخیص).
2- المهجة البیضاء، جلد 5، ص96 و97.
3- بحارالانوار، جلد 75، ص 81، حدیث 68.
4- براى توضیح بیشتر این فرمانهاى دهگانه که در آیات سه گانه فوق آمده است، در تفسیر نمونه، ذیل همین سه آیه، جلد ششم، صفحه 28 به بعد مراجعه فرمایید.
5- توجه داشته باشید که تعداد امورى که در این روایت آمده 78 موضوع است ولى با توجه به این که خیر و شر موضوع مستقلى در برابر امور دیگر نیست، بلکه جامع در میان آنها است; به علاوه ایمان و کفر و تصدیق و تکذیب مربوط به اصول عقائد است، این سه مورد از مجموعه جدا مىشود و باقیمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.
6- اصول کافى، ج 1، ص 20 تا23، حدیث 14.
7- کلمات قصار نهجالبلاغه، کلمه 31 (با تلخیص); شبیه این حدیث درباره شعب چهارگانه کفر، در اصول کافى، جلد 2، ص 391 (باب دعائم الکفر و شعبه) آمده است.
8- غرر الحکم.
9- تحف العقول، ص 264.
10- بحارالانوار، ج36، ص 358.
11- و 12- غررالحکم.
13- اصول کافى، ج 2، ص 240.
14- اصول کافى، ج 2، ص289.
15- بحار، ج69، ص 105، ح3.
فضایل اخلاقى غالبا با یکدیگر مربوطند همانگونه که رابطه نزدیکى در میان رذایل اخلاقى دیده مىشود. به همین دلیل، جدائى کامل آنها از یکدیگر غالبا امکان پذیرنیست.
این پیوند و ارتباط گاهى به خاطر ریشههاى مشترک آنها است و گاه به خاطر پیوند ثمرات و نتایج آنها با یکدیگر.
در قسمت اول یعنى پیوند ریشهها، مثالهاى روشنى داریم; غیبت کردن در بسیارى از موارد زائیده صفت رذیله حسد است، شخص حسود مىکوشد با غیبت کردن کسى که مورد حسد اوست، آبروى او را ببرد و شخصیتش را درهم بشکند; تهمت و افتراء، تکبر و خودبرتربینى، تحقیر و کوچک شمردن دیگران نیز بسیار مىشود که از همان رذیله حسد سرچشمه مىگیرد.
بعکس، علو طبع همانگونه که جلو طمع را مىگیرد، با حسد و کبر و غرور و تملق و چاپلوسى نیز مبارزه مىکند.
در مورد نتائج و ثمرات نیز این پیوند بخوبى دیده مىشود، یک دروغ ممکن استسرچشمه دروغهاى دیگر شود، و گاه براى توجیه آن دستبه گناهان و خطاهاى دیگرى بیالاید; و یا با انجام یک جرم، جرائم دیگرى انجام دهد تا آثار جرم اول را بپوشاند; و بعکس، انجام یک عمل اخلاقى مانند رعایت امانت، منتهى به محبت و دوستى و پیوند در میان افراد یا تعاون اجتماعى و مانند آن مىشود.
در روایات اسلامى نیز اشارات لطیفى به این امر مهم آمده است; در حدیثى از على علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «اذا کان فىالرجل خلة رائعة فانتظر اخواتها; هنگامى که در کسى صفت جالب و زیبایى ببینى، در انتظار بقیه صفات نیک او، باش!» (1)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «ان خصال المکارم بعضها مقید ببعض; صفات شایسته با یکدیگر مربوط و مقیدند.» و در ذیل همین حدیث اشاره شده استبه «صدق الحدیث وصدق الباس واعطاء السائل والمکافات بالصنایع واداء الامانة وصلة الرحم والتودد الى الجار والصاحب وقرى الضیف وراسهن الحیاء; راستگویى، مقاومت در میدان جنگ، بخشش به درخواست کننده، پاداش نیکى به نیکى، اداى امانت، صله رحم، محبت نسبتبه همسایه و دوست، و پذیرایى شایسته از مهمان، و در راس همه آنها حیاء قرار گرفته است.» (2)
در واقع حیا که روح آن تنفر از گناه و زشتیها است مىتواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همانگونه که صداقت پیوند نزدیکى با امانت و مقاومت در میدان مبارزه و پیوند و محبت و دوستى با بستگان و دوستان و همسایگان دارد.
در حدیثسومى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: «ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا وجعل مفاتیح تلک الاقفالالشراب، والکذب شر من الشراب; خداوند براى بدیها قفلهایى قرار داده و کلید آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.» (3) اشاره به این که دروغ مىتواند سرچشمه انواع گناهان شود.
شبیه همین معنى به صورت فشردهترى در حدیث امام حسن عسکرى علیه السلام آمده است آنجا که فرمود: «جعلت الخبائث کلها فىبیت وجعل مفتاحها الکذب; تمام زشتیها و بدیها در اطاقى قرار داده شده (که در آن بسته است) و کلید آن دروغ است.» (4)
این سخن را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم:
در روایتى آمده است، مردى خدمت رسولخدا صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یارسولالله! من در پنهانى مرتکب چهار گناه مىشوم، زنا و شرب خمر و سرقت و دروغ، فایتهن شئت ترکتها لک; هر یک از آنها را که بفرمایى به خاطر تو آن را ترک مىکنم! (گویا آماده ترک همه آنها نبود، مىخواستیکى را به خاطر رسولخدا صلى الله علیه و آله ترک کند. )
پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: «دع الکذب; دروغ را رها کن!»
آن مرد از خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بازگشت; هنگامى که تصمیم گرفتبه سراغ عمل منافى عفتبرود، به خودش گفت اگر این کار را انجام دهم ممکن است پیامبر صلى الله علیه و آله از من سؤال کند، اگر راست گویم حد بر من جارى مىکند، و اگر دروغ بگویم پیمان خود را با او شکستهام (ناچار این عمل را ترک کرد).
سپس تصمیم به سرقت و شرب خمر گرفت، باز همین فکر براى او پیش آمد، به خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله برگشت و گفت:
«قد اخذت على السبیل کله فقد ترکتهن اجمع; شما تمام راهها را بر من بستى، به همین جهت من تمام این گناهان را ترک خواهم نمود!» (5)
از مجموع آنچه گفته شد مىتوان نتیجه گرفت که در بسیارى از موارد براى تربیت نفوس و تهذیب اخلاق و مخصوصا اصلاح بعضى از خلق و خوها باید از امورى که پیوسته و وابسته به آن استشروع کرد، و از مقارنات و خلق و خوهاى دیگر که با آن مرتبط است کمک گرفت.
1- بحار، جلد66 صفحه 411، حدیث129.
2- بحارالانوار، جلد66، صفحه 375.
3- بحارالانوار، جلد69، صفحه236، حدیث3.
4- بحار، جلد69، صفحه263.
5- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، جلد6، ص357.
تاکنون کلیاتى را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگیزهها و شاخ و برگهاى دیگر آن شناختهایم; اکنون موقع آن است که با در دست داشتن این اطلاعات و آگاهیهاى کلى، راه تهذیب نفس را شروع کنیم; و یا به تعبیر دیگر، از مسائل ذهنى به مسائل عینى بپردازیم، و از کلیات وارد جزئیات شویم.
ولى در اینجا نیز لازم است توقف کنیم و آمادگیهاى لازم را براى این سفر روحانى فراهم سازیم، تا در مسیر راه، گرفتار سرگردانى و حیرانى و بىبرنامگى و بىنقشه بودن نشویم، و نیز لازم استبه امور زیر توجه شود:
1- سه دیدگاه در چگونگى برخورد با مسائل اخلاقى
2- آیا در هر مرحله استاد و راهنمایى لازم است؟
3- نقش واعظ درون و واعظ برون
4- امورى که مىتواند به انسان براى رسیدن به این هدف بسیار بزرگ کمک کند; مانند: یاد خدا، عبادات و دعاها، و زیارات، اندرزهاى مداوم، و تلقین.
5- پاک بودن محیط
دیدگاهى است که مىگوید: تهذیب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، که در کمین انسانها هستند.
این دیدگاه از حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گرفته شده است آنجا که مىخوانیم: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى میدان جهاد فرستاد، هنگامى که از جهاد بازگشتند فرمود: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى علیهم الجهاد الاکبر فقیل یارسول الله ماالجهاد الاکبر، قال صلى الله علیه و آله: جهاد النفس; آفرین بر جمعیتى که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر بردوش آنها مانده است; کسى عرض کرد: اى رسولخدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس.» (1)
در بحارالانوار در ذیل همین حدیث چنین آمده است: «ثم قال صلى الله علیه و آله: افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بین جنبیه; سپس فرمود برترین جهاد، جهاد با نفسى است که در میان دو پهلو قرار گرفته است.» (2)
بعضى از آیات قرآنى که در زمینه جهاد وارد شده نیز به جهاد اکبر تفسیر شده است، یا از این نظر که ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و یا از این نظر که مفهوم عامى دارد که هر دو بخش از جهاد را شامل مىشود.
در تفسیر قمى در ذیل آیه6 سوره عنکبوت: «ومن جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمین; کسى که جهاد کند براى خود جهاد مىکند، چرا که خداوند از همه جهانیان بىنیاز است.» مىخوانیم: ومن جاهد... قال نفسه عن الشهوات واللذات والمعاصى; یعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذات نامشروع و گناهان است.» (3)
این تفسیر از آنجا سرچشمه مىگیرد که در این آیه فایده جهاد را متوجه خود انسان مىکند، و این بیشتر در جهاد با نفس است، بویژه این که در آیهقبل از آن سخن از لقاءالله است (من کان یرجوا لقاء الله...) و مىدانیم لقاءالله و شهود الهى و رسیدن به قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مىباشد.
در آخرین آیهسوره عنکبوت نیز آمده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین; آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند به یقین هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.»
این آیه نیز به قرینه فینا (در طریق ما) و جمله لنهدینهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدایت مىکنیم) بیشتر ناظر به جهاد اکبر است; و یا مفهوم عامى دارد که هر دو جهاد را شامل مىشود.
در آیه78 سوره حج نیز آمده است: «وجاهدوا فىالله حق جهاده هواجتباکم وما جعل علیکم فىالدین من حرج; در راه خدا جهاد کنید و حق جهادش را ادا نمائید، او شما را برگزیده و در دین (و آیین خود) کار سنگین و شاقى بر شما نگذارده است.»
غالب مفسران اسلامى جهاد را در این آیه به مفهوم عام که شامل جهاد اکبر و اصغر هر دو مىشود، یا به معنى خصوص جهاد اکبر تفسیر کردهاند، چنان که مرحوم علامه طبرسى در مجمعالبیان از اکثر مفسران نقل مىکند که منظور از حق جهاد، اخلاصنیت و انجام اعمال طاعات براى خداست. (4)
مرحوم علامه مجلسى نیز این آیه را در زمره آیاتى که ناظر به جهاد اکبر است در بحارالانوار آورده است. (5)
در حدیث معروف ابوذر نیز آمده است که مىگوید: «قلتیارسول الله اى الجهاد افضل; عرض کردم کدام جهاد برتر است؟»
فرمود: «ان یجاهد الرجل نفسه وهواه; برترین جهاد آن است که انسان با نفس و هواى خویش جهاد کند.» (6)
در حدیثى که در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آوردیم نیز این دیدگاه بخوبى نمایان است که صحنه وجود انسان را به میدان جنگى تشبیه مىکند که در یک طرف عقل و لشکریانش قرار دارد، و در طرف دیگر جهل و هواى نفس با لشکریانش، این دو لشکر دائما در حال پیکارند و پیشرفت انسان در کمالات نفسانى از این طریق حاصل مىشود که جنود عقل بر جنود جهل پیروز شود، پیروزى موضعى آن نیز سبب پیشرفت نسبى در کمالات انسانى است.
در این دیدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بیماریها مىشود و براى بهبود و سلامت آن باید دستبه دامن طبیبان روحانى و مسیحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ویژهاى که براى هر یک از بیماریهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگیرد تا روحى سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعال پیدا کند.
شایان توجه این که در دوازده آیهقرآن مجید (7) از بیماریهاى روحى و اخلاقى، تعبیر به مرض شده است; از جمله در آیه10 سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بیمارى قلمداد کرده، درباره منافقان مىفرماید: «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; در دلهاى آنها نوعى بیمارى است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بیمارى آنها مىافزاید.»
در آیه32 سوره احزاب، شهوت پرستان را بیمار دلانى معرفى مىکند که در کمین زنان باعفتند; خطاب به همسران پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض; به گونهاى هوسانگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند.»
و در آیات دیگر نیز به همین معانى یا معنى وسیعتر که تمام انحرافات اخلاقى و عقیدتى را فرا مىگیرد اشاره شده است.
در یک تعبیر پرمعناى دیگر، دلهایى را که کانون نور معرفت و اخلاق و تقوا استبه عنوان قلب سلیم معرفى کرده از زبان ابراهیم مىفرماید:
«ولات-خزنى یوم یبعثون - یوم لاینف-ع مال ولابنون - الا من اتى الله بق-لب سلیم; در آن روز که مردم براى حساب مبعوث مىشوند، مرا شرمنده و رسوا نکن! - آن روز که مال و فرزندان سودى نمىبخشد! - مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.»
(سوره شعراء، آیات87 تا89)
سلیم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بیمارى است; و قلب سلیم، بطورى که از روایات معصومین(ع) که در تفسیر این آیهوارد شده بر مىآید، قلبى است که خالى از غیر خدا باشد (از هرگونه بیمارى اخلاقى و روحانى بر کنار باشد).
قرآن مجید در جاى دیگر مىگوید: ابراهیم (که در آیات بالا تلویحا از خداوند تقاضاى قلب سلیم کرد) به مقصود خود رسید، و به لطف و عنایات حق صاحب قلب سلیم شد; در آیه83 و 84 صافات مىخوانیم:
«وان من شیعته لابراهیم - اذ جاء ربه بقلب سلیم; از پیروان او (نوح) ابراهیم علیه السلام بود - آن هنگام که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»
آرى! ابراهیم علیه السلام آرزو داشت که صاحب قلب سلیم گردد و با تلاش و کوششهایى که در مسیر بندگى خدا و ایثار و مبارزه با شرک و هواى نفس نمود، سرانجام به این مقام رسید.
در احادیث اسلامى نیز اشارات زیادى به این دیدگاه شده است، که احادیث زیر نمونهاى از آن است:
1- امیرمؤمنان على علیه السلام در توصیف پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در نهجالبلاغه مىفرماید: «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه واحمى مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة الیه من قلوب عمى وآذان صم والسنة بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحیرة; او طبیبى استسیار که با طب خویش همواره به گردش مىپردازد، مرهمهایش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محل زخمها) ابزارش را داغ کرده تا هر جا نیاز باشد از آن براى دلهاى کور و نابینا، و گوشهاى کر و ناشنوا، و زبانهاى گنگ بهره گیرد; با داروهاى خویش در جستجوى بیماران فراموش شده و سرگردان است!» (8)
2- در تفسیر قلب سلیم که در دو مورد از آیات قرآن مجید آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روایات زیادى وارد شده است:
در یک مورد مىخوانیم که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سؤال کردند: «ماالقلب السلیم; قلب سلیم چیست؟» فرمود:
«دین بلاشک وهوى، وعمل بلا سمعة وریاء; منظور دینى است که شک و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است که سمعه و ریا در آن راه نیابد.» (9)
در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: «لاعلم کطلب السلامة ولاسلامة کسلامة القلب; هیچ علمى مانند جستجوى سلامت نیست، و هیچ سلامتى همانند سلامت قلب نمىباشد!» (10)
در حدیث دیگرى از على علیه السلام آمده است که فرمود: «اذا احب الله عبدا خیرا رزقه قلبا سلیما وخلقا قویما; هنگامى که خداوند بندهاى را دوستبدارد، به او قلب سلیم و اخلاق معتدل و شایسته مىدهد.» (11)
3- در روایات متعددى از اخلاق رذیله تعبیر به بیماریهاى قلب شده است.
در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ایاکم والمراء والخصومة فانهما یمرضان القلوب على الاخوان، وینبت علیهما النفاق; بپرهیزید از جر و بحثها و خصومتها که این دو دلهاى برادران دینى را بیمار مىسازد، نفاق و تفرقه بر آنها مىروید.» (12)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم:
«ما من شىء افسد للقلب من خطیئته; چیزى بیش از گناه، قلب را فاسد نمىکند.» (13)
4- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «الا ومن البلاء الفاقة، واشد من الفاقه مرض البدن، واشد من مرض البدن مرض القلب; آگاه باشید فقر یکى از بلاها است، و از آن بدتر، بیمارى تن است. و از آن سختتر بیمارى قلب است.» (14)
5- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که در آن حسد به عنوان یک بیمارى مستمر در طول تاریخ بشریت، معرفى شده است; فرمود: «الا انه قد دب الیکم داء الامم من قبلکم وهو الحسد، لیس بحالق الشعر، لکنه حالق الدین، وینجى فیه ان یکف الانسان یده ویحزن لسانه ولایکون ذاغمز على اخیه المؤمن; مرضى که امتهاى پیشین به آن گرفتار شدهاند به سوى شمار روى آورده است و آن بیمارى حسد است که موى بدن را نمىریزد (اشاره به بیماریهایى است که باعث ریزش موهاى بدن مىشود) ولى دین را مىریزد و از بین مىبرد، و راه نجات از آن و درمان آن این است که انسان (هنگام پیدایش نشانههاى حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتى نسبتبه برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نکند!» (15)
6- در بسیارى از روایات اسلامى از رذایل اخلاقى تعبیر به «داء» که به مفهوم بیمارى ستشده; مثلا، در خطبه176 نهجالبلاغه، درباره قرآن مىفرماید:
«فاستشفوه من ادوائکم ... فان فیه شفاء من اکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغى والضلال; از قرآن براى شفاى بیماریهاى خود کمک بطلبید، زیرا در قرآن، شفاى بزرگترین بیماریها، یعنى کفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.»
این تعبیر در روایات فراوان دیگرى نیز دیده مىشود.
خلاصه این که، مطابق این دیدگاه که فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانههاى سلامت روح انسان یا بیمارى آن معرفى مىکند، پیامبران الهى و پیشوایان معصوم و همچنین معلمان اخلاق، طبیبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش.
و بر این اساس، همانگونه که در طب جسمانى علاوه بر دارو، پرهیزهایى هم براى رسیدن به بهبودى کامل لازم است، در طب روحانى و اخلاقى نیز پرهیز از دوستان فاسد، محیط آلوده و تمام امورى که به پیشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان کمک مىکند، ضرورت دارد.
در طب جسمانى گاه نیاز به جراحى مىافتد و طبیب جراح با چاقوى جراحى به درمان بیمار مىپردازد، در طب روحانى نیز چنین مواردى پیشبینى شده است; حدود و تعزیرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پارهاى از اعمال منافى اخلاق نیز به منزله جراحى است.
در طب جسمانى دو مرحله مشخص ترسیم شده، طب پیشگیرى و طب درمانى که معمولا از اولى به عنوان بهداشت، و از دومى به عنوان درمان تعبیر مىکنند، در طب روحانى و اخلاقى نیز همین دو مرحله وجود دارد، و معلمان اخلاق از یک سو براى درمان آلودگان برنامهریزى مىکنند; و از سوى دیگر، براى پیشگیرى از آلودگى سالمان.
تعبیرهایى که در خطبه 108 نهجالبلاغه درباره شخص پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وارد شده بود که هم سخن از مرهمها به میان آمده بود، و هم ابزار داغ کردن و سوزاندن زخمها، بیانگر تنوع درمانها در طب اخلاقى همانند طب جسمانى است.
در طب جسمانى، یک رشته دستورهاى کلى براى درمان بیماریها است و یک رشته دستورهایى که ویژه هر یک از بیماریها مىباشد; در طب روحانى نیز همین گونه است; توبه، ذکر خدا، نماز و روزه و عبادات دیگر، و محاسبه و مراقبه، اصول کلى درمانند; و در هر یک از بیماریهاى اخلاقى نیز دستورهاى ویژهاى در روایات اسلامى و کتب اخلاقى وارد شده است.
در این دیدگاه، انسانها به مسافرانى تشبیه شدهاند که از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءالله و قرب ذات پاک حق که از هر نظر بىنهایت است پیش مىروند.
در این سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دلیل راه و مرکب و زاد و توشه و نفى موانع و طریق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.
این سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههایى است و گردنههاى صعبالعبور، و پرتگاههاى خطرناک که باید با کمک راهنمایان آگاه بسلامت از آنها گذشت، و یکى را بعد از دیگرى شتسرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
گر چه بعضى اصرار دارند که مساله سیر و سلوک الى الله و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مرکب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانهاى است غیر از علم اخلاق، ممکن است از یک نظر چنین باشد ولى با یک دید وسیع کلى سیر و سلوک روحانى در همان مسیرى قرار دارد که تربیتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضیلت در آن قرار دارد; یا حداقل، اخلاق الهى، بخشى از سیر و سلوک روحانى است.
به هر حال، در آیات و روایات اسلامى نیز اشاراتى به این دیدگاه دیده مىشود.
از جمله در آیهشریفه156 سوره بقره مىخوانیم: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله وانا الیه راجعون; صابران کسانى هستند که هنگامى که مصیبتى به آنها برسد مىگویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او بازگشت مىکنیم.»
در این آیه از یک سو انسان خود را ملک خدا مىداند و از سوى دیگر خود مسافرى مىشود که به سوى او در حرکت است.
در سوره علق مىخوانیم: «ان الى ربک الرجعى; به یقین بازگشت همه به سوى پروردگارتوست.» (سوره علق، آیه8)
در سوره انشقاق آمده است: «یاایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه; اى انسان تو با تلاش و رنجبه سوى پروردگارت پیش مىروى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد.» (سوره انشقاق، آیه6)
در سوره رعد آمده است: «رفع السموات بغیر عمد ترونها... یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون; خداوند همان کسى است که آسمان را بدون ستونى که قابل رؤیتباشد آفرید... او آیات (خود) را (براى شما) شرح مىدهد تا به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید.» (16)
متجاوز از بیست آیه از آیات قرآن سخن از لقاءالله است که در واقع سر منزل مقصود سالکان الى الله و عارفان الهى مىباشد، یعنى لقاء معنوى و دیدار روحانى با آن محبوب بىنظیر و مقصود بىمانند.
درست است که این آیات و آیات رجوع الى الله از یک نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مىشود ولى مانعى ندارد که سیر و سلوک مؤمن و کافر از نظر فطرت و خلقت، به سوى او جهتگیرى شده باشد، ولى گروهى به خاطر انحراف از مسیر فطرت در وسط راه بمانند یا در پرتگاه سقوط کنند ولى اولیاء الله با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفههایى که همه از نظر آفرینش در عالم جنین به سوى تکامل انسانى پیش مىروند و بعد از تولد نیز آن را آنچنان ادامه مىدهند ولى بعضى از این نطفهها در همان مراحل اولیه جنین بر اثر آفاتى از حرکتباز مىایستد و ساقط مىشود یا بعد از تولد در نیمه راه زندگى به خاطر همین آفات از کار مىافتد و سقوط مىکند.
از این تعبیرها روشنتر، تعبیرى است که در قرآن مجید از تقوا به عنوان بهترین زاد و توشه شده (و مىدانیم زاد و توشه، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مىشود; هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مىشود که در اصل، مفهوم اعمى دارد و شامل هرگونه ذخیرهسازى مىشود.)
بنابراین، تعبیر بالا که مىگوید: تقوا بهترین زاد و توشه است، اشاره به سیر انسان الى الله دارد که به هر حال در این سفر روحانى نیاز به زاد و توشهاى خواهد داشت، و زاد این سفر روحانى نیز روحانى است.
در روایات اسلامى نیز این تعبیرات به صورت گستردهترى دیده مىشود.
در نهجالبلاغه، در خطبههاى متعددى، سخن از برگرفتن زاد و توشه از این دنیا براى سفر الهى آخرت شده است:
در خطبه157 مىخوانیم: «فتزودوا فى ایام الفناء لایام البقاء; در این ایام فانى براى ایام باقى زاد و توشه برگیرید!»
در خطبه 132 در تعبیر روشنترى مىفرماید: «ان الدنیا لم تخلق لکم دارمقام، بل خلقت لکم مجازا لتزودوا منها الاعمال الى دارالقرار; دنیا براى سکونت همیشگى شما خلق نگردیده، بلکه آن را در گذرگاه شما ساختهاند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسیر سراى دیگر، از آن فراهم سازید.»
در خطبه133 در یک تعبیر لطیف و دقیق چنین آمده است، مىفرماید: «والبصیر منها متزود والاعمى لها متزود; بینایان از آن زاد و توشه (براى سفر آخرت) مىگیرند، و نابینایان براى خود آن (دنیا) زاد توشه مىاندوزند.
تعبیراتى همچون «صراط العزیز الحمید» (سوره ابراهیم، آیه1) و «الصراط المستقیم» (سورهحمد) و «سبیل الله» در آیات زیادى از قرآن و «لیصدوا عن سبیل الله»(سورهانفال، آیه36) و مانند اینها، مىتواند اشارهاى به این دیدگاه باشد.
1- وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 122 (باب اول، جهاد النفس).
2- بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.
3- تفسیر قمى، جلد 2، صفحه 148، و بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.
4- مجمع البیان، جلد7، صفحه97.
5- بحارالانوار، جلد67، صفحه63.
6- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 141.
7- بقره - 10; مائده - 52; انفال -49; توبه - 125; حج -53; نور - 50; احزاب - 12 و 32 و 60; محمد - 20 و29; مدثر - 31.
8- نهج البلاغه، خطبه 108.
9- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه103 (چاپ جدید).
10- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 164.
11- غرر الحکم، جلد سوم، صفحه167 (چاپ دانشگاه تهران).
12- بحار، جلد 70، صفحه399.
13- بحار، جلد 70، صفحه 312.
14- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 388.
15- میزان الحکمه، جلد اول، صفحه 630.
16- سوره رعد، آیه2.
گفتنى است که ارباب سیر و سلوک و علما و دانشمندانى که در این راه گام برداشته و تعلیمات قرآن و سنت را راهنماى خویش قرار داده (نه صوفیانى که تحت تاثیر مکتبهاى التقاطى و غیر اسلامى بودهاند) هر یک براى خود روشى را پیشنهاد کردهاند; یا به تعبیر دقیقتر، مراحل و منزلگاههایى در نظر گرفتهاند که در ذیل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مىشود، تا این بحث کاملتر و پربارتر گردد:
در این کتاب که به فقیه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم» نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به این بزرگوار بعید به نظر مىرسد ولى قسمتهایى از آن داراى اهمیت فوقالعادهاى است; براى سیر و سلوک الى الله و پیمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبیر دیگر، چهار منزلگاه مهم ذکر شده است:
1- اسلام
2- ایمان
3- هجرت
4- جهاد
و براى هر یک از این عوالم چهارگانه سه مرحله ذکر شده است که مجموعا دوازده مرحله مىشود که پس از طى آنها، سالک الى الله وارد عالم خلوص مىگردد، و این مراحل دوازدهگانه به شرح زیر است:
منزل اول، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتین و تصدیق به آن در ظاهر و انجام وظائف دینى است.
منزل دوم، ایمان اصغر و آن عبارت از تصدیق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.
منزل سوم، اسلام اکبر است و آن عبارت است از تسلیم در برابر تمام حقایق اسلام و اوامر و نواهى الهى.
منزل چهارم، ایمان اکبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اکبر مىباشد که از مرتبه و اطاعتبه مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
منزل پنجم، هجرت صغرى است، و آن انتقال از «دارالکفر» به «دارالاسلام» است مانند هجرت مسلمانان از مکه که در آن زمان کانون کفر بود به مدینه.
منزل ششم، هجرت کبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصیان و گناه و از همنشینى با بدان و ظالمان و آلودگان است.
منزل هفتم، جهاد اکبر است، و آن عبارت از محاربه و ستیز با لشکر شیطان استبا استمداد از لشکر رحمان که لشکر عقل است.
منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشکریان شیطان، و رهایى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبیعت است.
منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشکر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است که بعد از فتح و ظفر، عوامل بیدار کننده برون بر عوامل انحرافى درون پیروز مىشود و اینجاست که قلب، مرکز انوار الهى و افاضات ربانى مىگردد.
منزل دهم، ایمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نیستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى است که در این هنگام حقیقت عبودیت و بندگى خدا ظاهر مىشود.
منزل یازدهم، هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجه کامل به ذات پاک خداست که در جمله «وادخلى جنتى» خطاب به آن شده است.
منزل دوازدهم، جهاد اعظم است که بعد از هجرت از خویشتن، متوسل به ذات پاک خداوند مىشود تا تمام آثار خودبینى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحید مطلق نهد.
بعد از پیمودن این عوالم دوازدهگانه وارد عالم خلوص مىشود، و مصداق «بل احیاء عند ربهم یرزقون» مىگردد. (1)
در رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم بعد از ذکر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن این راه پرمشقت و پرافتخار پرداخته و بیست و پنج دستور براى وصول به این مقاصد بالا و والا مىدهد که آنها را بطور فشرده در ذیل مىآوریم:
سالک الى الله و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به این عوالم، بعد از آن که اصول دین را از طرق معتبر شناخت و به فروع احکام دینى و اسلامى کاملا آشنا شد، بار سفر مىبندد و به راه مىافتد و با انجام دستورهاى بیست و پنجگانه زیر به سوى مقصد همچنان پیش مىرود:
اول، ترک آداب و عادات و رسومى است که انسان را از پیمودن راه باز مىدارد و غرق در آلودگیها مىکند.
دوم، عزم قاطع بر پیمودن راه، که از هیچ چیز نترسد و با استمداد از لطفتردیدى به خود راه ندهد.
سوم، رفق و مدارا، و آن این که در آن واحد امور زیادى را بر خود تحمیل نکند مبادا دلسرد و متنفر شود، و از پیمودن راه بازماند.
چهارم، وفا، و آن عبارت از این است که نسبتبه آنچه توبه کرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبتبه آنچه استاد راه مىگوید وفادار بماند.
پنجم، ثبات و دوام است، به این معنى که برنامههایى را که انتخاب مىکند به صورت عادت مستمر در آید تا بازگشتى در آن صورت نگیرد.
ششم، مراقبت است، و آن عبارت از توجه به خویش در تمام احوال است که تخلفى صورت نگیرد.
هفتم، محاسبه است، که در حدیث «لیس منا من لم یحاسب نفسه کل یوم; کسى که همه روز به حساب خویش نرسد از ما نیست!» (2) به آن اشاره شده است.
هشتم، مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه این است که هر گاه مرتکب خطایى شدبه خویشتن تنگ بگیرد و از این راه خود را مجازات کند.
نهم، مسارعت است، یعنى به مقتضاى امر «وسارعوا الى مغفرة من ربکم» (3) که در قرآن مجید آمده در مسیر حق شتاب کند، پیش از آن که شیطان مجال وسوسه یابد.
دهم، ارادت است، و آن عبارت از این است که باطن خود را چنان خالص کند که هیچ غشى در آن نباشد، و نسبتبه صاحب شریعت و اوصیاى معصوم او کاملا عشق ورزد.
یازدهم، ادب است، یعنى نسبتبه ساحت قدس خداوند و رسولاکرم صلى الله علیه و آله و جانشینان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و کمترین سخنى که نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظیم این بزرگان بکوشد و حتى در بیان حاجت از الفاظى که نشانه امر و نهى استبپرهیزد.
دوازدهم، نیت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در این سیر و حرکت و جمیع اعمال از براى خداوند متعال.
سیزدهم، صمت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اکتفا به مقدار لازم.
چهاردهم، جوع و کم خوردن، که از شروط مهمه پیمودن این راه است ولى نه تا آن حد که باعث ضعف و ناتوانى گردد.
پانزدهم، خلوت است، و آن عبارت است از کنارهگیرى از اهل عصیان و طالبین دنیا و صاحبان عقول ناقصه; و به هنگام عبادات و توجه به اذکار، دور از ازدحام و غوغا بودن.
شانزدهم، سهر و شب بیدارى (مخصوصا بیدارى در آخر شب)، که در آیات و روایات اسلامى کرارا به آن اشاره شده است.
هفدهم، دوام طهارت، یعنى همیشه با وضو بودن است که نورانیتخاصى به باطن انسان مىدهد.
هیجدهم، تضرع به درگاه خداوند ربالعزة است، که هر چه بیشتر بتواند اظهار خضوع در پیشگاه پروردگار کند.
نوزدهم، پرهیز از خواستههاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا که در توان دارد.
بیستم، رازدارى و کتمان سر، که از مهمترین شرایط است، که اساتید این رشته به آن اصرار مىورزیدند، و آن این که اعمال و برنامههاى خویش را در این راه مکتوم دارد (تا کوچکترین تظاهر و ریا در آن حاصل نشود) و اگر مکاشفاتى از عوالم غیب براى او دست داد آن را نیز پنهان دارد و به این و آن بازگو نکند (تا گرفتار عجب و خودبینى نگردد).
بیست و یکم، داشتن مربى و استاد است، اعم از استاد عام که در کارهاى مربوط به سیر و سلوک با ارشاد او پیش مىرود و استاد خاص که آن رسولخدا صلى الله علیه و آله و امامانمعصوم: مىباشد.
البته باید سالک توجه داشته باشد که این، مرحله بسیار دقیق و باریکى است; تا کسى را نیازماید و از صلاحیت علمى و دینى او آگاه نشود، در ارشادات به او تکیه نکند که گاه شیاطین در لباس استاد درآیند و گرگان ملبس به لباس چوپان شوند و سالک را از راه منحرف سازند.
مرحوم علامه طباطبایى در این زمینه مىگوید: که حتى به ظاهر شدن خارق عادت و اطلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطلاع بر مسائل مربوط به آینده و مانند آن نمىتوان اطمینان کرد که صاحب چنین اعمالى مقام پیشرفتهاى در سلوک راه حق دارد; زیرا، اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل مىشود، و از آنجا تا سرحد وصول و کمال، راه بسیار است.
بیستودوم،«ورد» است، و آنعبارت استاز ذکرهاىزبانى کهراه را بهروىسالک مىگشاید و او را براى گذشتن از گردنههاى صعبالعبور مسیر الىالله یارى مىدهد.
بیست و سوم، نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخیر قلب خویشتن و حکومتبر آن، و تمرکز فکر به گونهاى که هیچ تصور و خاطرهاى بر او وارد نشود مگر به اختیار و اذن آن; و به تعبیر دیگر، افکار پراکنده بىاختیار فکر او را به خود مشغول ندارد، و این یکى از کارهاى مشکل است.
بیست و چهارم، فکر است، و منظور از آن، آن است که سالک با اندیشه عمیق و فکر صحیح در آگاهى و معرفتبکوشد، و تمام تفکر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلیات و افعال او بوده باشد.
بیست و پنجم، ذکر است، و منظور از آن، توجه قلبى استبه ذات پاک پروردگار; نه ذکر با زبان که به آن ورد گفته مىشود; و به تعبیر دیگر، منظور این است که تمام نظر خویش را به جمال پروردگار متوجه سازد و از غیر او چشم بپوشد.
این بود خلاصه آنچه از سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم استفاده مىشود که علامه طباطبائى نیز همین روش را با مختصر تفاوتى - مطابق آنچه در رساله «لباللباب» - آمده دنبال کرده است.
ایشان (مرحوم حاج میرزا جواد آقا تبریزى) که یکى از اساتید معروف سیر و سلوک محسوب مىشود، در رساله «لقاءالله» راهى را پیموده است که در جهاتى با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آوردیم متفاوت است.
نامبرده، نخست لقاءالله را عنوان مقصد اعلاى سیر و سلوک معرفى مىکند و از آیات مختلف قرآن بهره مىگیرد و شواهد زیادى از روایات براى آن مىآورد و صریحا به این اشاره مىکند که منظور از لقاءالله مشاهده با چشم نیست چرا که خداوند منزه از کیفیتى است کهموجب رؤیتاست; همچنینمنظور از لقاءالله ملاقاتثواب و نعمتاو در قیامتنیست، بلکهمنظورنوعى«شهود»و ملاقات قلبىو روحى و مشاهده باچشمدلاست.
سپس براى پیمودن این راه طولانى و پرفراز و نشیب، برنامهاى را پیشنهاد مىکند که در جهات زیر خلاصه مىشود:
1- تصمیم و نیتبراى پیمودن این راه است
2- توبه صحیح از گذشته، توبهاى که در اعمال و اعماق انسان نفوذ کند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشوید.
3- برگرفتن توشه راه است; و براى آن چند برنامه ذکر کرده است:
الف - در صبح، مشارطه (با خود شرط کند که جز راه حق نپوید); در روز، مراقبه (توجه به این که از راه منحرف نگردد); در شامگاهان، محاسبه (توجه به این که در روز گذشته چه انجام داده است).
ب - توجه به اوراد و اذکار و توجه به وظائف بیدارى و هنگام خواب.
ج - توجه به نماز شب و خلوت با خداوند و شبزندهدارى و ریاضت در مساله خواب و خوراک که از حد لازم تجاوز نکند.
4- بهرهگیرى از تازیانه سلوک، و آن عبارت است از مؤاخذه کردن خویشتن به خاطر توجه به دنیا و قصور و کوتاهى در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خویشتن به خاطر بىوفائیها و اطاعت از شیطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طریق اخلاص.
5- در آستانه تحول، و در این مرحله باید قبل از هر چیز، به پایان زندگى و مرگ بیندیشد که فکر مرگ براى سوزاندن حب دنیا و اصلاح بیشتر صفات زشت داروى مؤثرى است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بیندیشد و به یاد اولیاء حق باشد و بکوشد خود را به صفات آنان نزدیک سازد.)
6- در آستانه سر منزل مقصود، در این بخش اشاره به این معنى مىکند که انسان داراى سه عالم است:
1- عالم حس و طبیعت
2- عالم خیال و مثال
3- عالم عقل و حقیقت.
عالم حس و طبیعتیکپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال که عبارت از عالمى است که حقایق آن داراى صورتند و عارى از ماده نمىرسد.
و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمىرسد; و منظور از عالم عقل، عالمى است که حقیقت و نفس انسان در آن عالم، نه ماده دارد و نه صورت; و هنگامى که به عالم عقل رسید و نفس خویش را خالى از ماده و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست مىیابد; و مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (4) مىشود. (5)
در رساله «لقاءالله» عالم و محقق بزرگوار، آقاى مصطفوى، برنامه دیگرى براى این سیر و سلوک الهى ذکر شده است.
در این رساله که رساله جامع و پربار و متکى به آیات و اخبار است، نخست اشاره به آیات مربوط به لقاءالله مىکند و بعد از آن که این لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسیر مىنماید، در شرح آن مىافزاید که براى رسیدن به سر منزل مقصود باید انسان حدود برانگیخته شده از جهان ماده و حد زمان و مکان و حتى حدود ذاتى که در همه ممکنات موجود است درهم بشکند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آید و مخاطب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلک بندگانم در آى و در بهشتم وارد شو!» (6)
سپس براى رسیدن به این سرمنزل بزرگ و بىمانند طى پنج مرحله را پیشنهاد مىکند:
مرحله اول: تکمیل و تقویت اعتقادات و توجه خاص به اصول دین.
مرحله دوم: توبه و بازگشتبه اعمال صالح و پرهیز از گناهان و انجام واجبات است.
مرحله سوم: مهیا و آماده شدن براى پاکسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.
مرحله چهارم: محو انانیت و حصول فنا در برابر عظمتحق است.
در این مرحله که تعلق زندگى مادى برطرف شده و تعلقات به اموال و اولاد و لذات، مشتهیات مادى و خیالى تغییر کرده و به تعلق روحانى و معنوى مبدل شده، تنها چیزى که باقى مانده تعلق به نفس خویش است و این تعلق به اندازهاى ریشهدار و محکم است که گوئى از شدت ظهور خفا پیدا کرده است; ولى یک نکته باقى است و آن این که سالک در تمام این مراحل مقصودش رسیدن به لقاى او، به پروردگار، بوده; یعنى، در واقع و در باطن هر کارى کرده براى خود کرده است.
به تعبیر دیگر، او مىخواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقربین درگاه خدا باشد و به کمالات روحانى و معنوى برسد; پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دلیل این که هرگاه به چنین مقامى واصل مىشد نهایتسرور و خوشحالى پیدا مىکرد ولى اگر دیگرى براى او این مقامات پیدا مىشد حداقل تا این حد خوشحال نبود. اینجا است که باید من و توجه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالک جلوه و ظهور خدا باشد نه مقید به خود او; به تعبیر آشکارتر، «من» باید حذف شود و این حجاب که بزرگترین مانع و سد راه حق و آخرین حجاب سالک براى وصول به لقاءالله است، بر طرف گردد.
براى از میان بردن این حجاب چندین راه است:
1- راه توجه قلبى به خداوند و توحید ذاتى و صفاتى و افعالى و از این طریق مىفهمد که غیر او در برابر او هیچ و پوچ است.
2- تفکر و استدلال براى مبارزه با انانیت و حجاب نفس، به این معنى که خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى وحى مطلق مىبیند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نیاز که یک لحظه بى وجود او نمىتواند باقى بماند.
3- معالجه با اضداد و آن این که در هر مورد بجاى «من» توجه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پیشگاه حق ببیند.
مرحله پنجم: در این مرحله سالک به صورت یک انسان ملکوتى در آمده و داخل در جبروت مىشود!
منظور از ورود در مرحله جبروت آن است که انسان به خاطر کمال صفا و خلوص و محو در نور الهى، نفوذ و سلطه پیدا مىکند و براى فعالیت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منکر از روى معرفت کامل قدم برمىدارد.
به تعبیر دیگر، تا حد زیادى از فکر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احکام و آداب شرع و سیر و سلوک اطلاع پیدا کرده و در مقام تشخیص درد و درمان، همچون طبیبى حاذق و ماهر گشته است. (7)
نکته قابل توجه این که ایشان در همه جا از آیات و روایات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خویش استفاده کردهاند.
از آنچه علماى سیر و سلوک و رهروان این راه (البته آنهایى که در طریق شریعت و مسیر اسلام و اهلبیت گام برمىداشتند نه التقاطیهاى صوفى مآب) بر مىآید و نمونههائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترک زیر استفاده مىشود:
1- هدف اصلى لقاءالله و شهود ذات پاک پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست.
2- براى رسیدن به این مقصد، نخستین گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است.
3- در این راه باید آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نکند; یعنى، صبحگاهان با خود شرط کند که گرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سرکش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشیند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را بهوسیله ترک انواع لذائذ مجازات و عقوبت کند.
4- مبارزه با هواى نفس که بزرگترین سد این راه است از واجبترین واجبات مىباشد.
5- توجه به اذکار و اورادى که در شرع مقدس وارد شده همچون ذکر «لاحول ولاقوة الا بالله» و ذکر «لااله الا انتسبحانک انى کنت من الظالمین» و ذکر «الله» و «یاحى» و «یا قیوم» و امثال این اذکار، سبب قوت بر پیمودن این راه است.
6- توجه قلبى به حقیقت توحید ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات کمال و جمال او، توشه دیگرى براى این راه پرفراز و نشیب است.
7- شکستن بزرگترین بت و آن بت انانیت و توجه به خویشتن، از مهمترین شرائط وصول به مقصد است.
8- استفاده از وجود استاد و مربى که زیر نظر او کار کند و همچون طبیب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانستهاند; و بعضى نیز روى آن تکیه خاصى ندارند هر چند متاسفانه توجه به استاد در مورد بسیارى از اشخاص سبب شده که در دام شیاطین خطرناکى که خود را به صورت فرشته نشان مىدادهاند! بیفتند و دین و دنیا و ایمان و اخلاق آنها بر باد رود!
بعضى وظیفه ارشاد خلق و پیمودن راه انبیا و اولیا در هدایت مردم، و امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان آخرین مرحله آوردهاند در حالى که بسیارى مطلقا سخنى از این مرحله بر زبان نرانده و سالک را به خودش واگذاردهاند.
غرض از آوردن این بحث در ضمن مباحث اخلاقى این کتاب این بود که:
اولا - عصارهاى از این تفکرات که به هر حال با مباحث اخلاقى سرو کار دارد ارائه گردد و خوانندگان این کتاب با بصیرت بیشترى در وادى تهذیب اخلاق گام بردارند.
و ثانیا - به تمام پویندگان این راه هشدار دهیم که مرز میان حق و باطل بسیار باریک است و چه بسا جوانان پاکدل که به امید راه یافتن به سرچشمه آب بقا در این وادى به راه افتادهاند ولى از طریق عقل و شرع منحرف شده و در وادى کفر و ضلالتسرگردان گشته و در چنگال گرگانى که به لباس شبان در آمدهاند گرفتار شده و همه چیز خود را از دست دادهاند.
1- براى توضیح بیشتر به رساله سیر و سلوک منتسب به مرحوم علامه بحرالعلوم مراجعه شود - همانطور که گفتیم در شمردن این عوالم دوازدهگاهه تفاوت مختصرى بین این رساله و گفتار علامه طباطبایى در رساله لب اللباب مىباشد که ما در واقع آنها را با هم تلفیق کردیم.
2- ارشاد القلوب دیلمى، باب39.
3- آل عمران -133.
4- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 32.
5- توضیح بیشتر را در رساله لقاءالله مرحوم ملکى تبریزى مطالعه فرمائید.
6- سوره فجر، آیه27 تا 30.
7- براى توضیح بیشتر به کتاب «لقاءالله» تالیف علامه بزرگوار آقاى مصطفوى مراجعه فرمائید.
بسیارى از علماى سیر و سلوک عقیده دارند که رهروان راه کمال و فضیلت و تقوا و اخلاق و قرب الى الله باید زیر نظر استادى کار کنند; همانگونه که در بحث گذشته از رساله سیر و سلوک منسوب به محقق بحرالعلوم و رساله لباللباب تقریرات مرحوم علامه طباطبایى نقل کردیم که فصل بیست و یکم وظائف سالک الى الله را کار کردن زیر نظر مربى و استاد شمردهاند، اعم از استادان خاص الهى که پیشوایان معصومند و استادان عام که بزرگان پوینده این راهند.
ولى آگاهان ذى فن هشدار مىدهند که رهروان راه تقوا و تهذیب نفس نباید به آسانى خود را به این و آن بسپارند، و تا کسى را به قدر کافى آزمایش نکنند و از صلاحیت علمى و دینى آنها آگاه نگردند، خود را در اختیار آنان قرار ندهند، و حتى به ظاهر شدن کارهاى خارقالعاده و خبر از اسرار پنهانى یا مربوط به آینده و حتى عبور از روى آب و آتش قناعت نکنند، چرا که صدور این گونه اعمال از مرتاضان غیر مهذب نیز امکان پذیر است.
بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى کار لازم دانستهاند، اما پس از پیمودن مراحل قابل ملاحظهاى دیگر همراهى آنها را لازم نمىدانند; ولى بهرهگیرى از استاد خاص یعنى پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و پیشوایان معصوم علیهم السلام در تمام مراحل لازم است.
به هر حال، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد کننده طریق، از آیه«فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون; از آگاهان بپرسید اگر نمىدانید!» (سوره انبیاء، آیه7) استدلال کردهاند که سخن از تعلیم مىگوید نه از تربیت; ولى از آنجا که تربیت در بسیارى از موارد متکى بر تعلیم است، بىشک باید در این گونه موارد از آگاهان کمک گرفت، و این معنى با انتخاب یک فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشنى دارد.
و گاه در اینجا از داستان موسى و خضر که در قرآن بطور مشروح آمده کمک گرفته مىشود، چرا که موسى با آنکه پیامبر اولوالعزم بود، بىنیاز از خضر نبود، و بخشى از راه را به کمک او پیمود; آنها مىگویند:
طى این مرحله بىهمرهى خضر مکن ظلمات استبترس از خطر گمراهى
ولى با دقت در داستان خضر و موسى: مىتوان دریافت که شاگردى موسى علیه السلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگیرى علوم خاصى از اسرار حکمتخداوند در مورد حوادث مختلف این جهان بود، و در واقع علم موسى علیه السلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تکالیف) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تکلیف) (1) و این مساله با انتخاب یک استاد خصوصى در تمام مراحل تهذیب نفس و پیمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهمیت کسب فضیلت از محضر استاد اشاره دارد.
و گاه در اینجا به مساله لقمان و فرزندش اشاره مىشود که این استاد الهى، اخلاق فرزندش را زیر نظر گرفت و در پیمودن راه کمال به او کمک کرد. (2)
علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام علىبنالحسین علیه السلام نقل مىکند که فرمود: «هلک من لیس له حکیم یرشده; کسى که دانشمند و حکیمى او را ارشاد نکند، هلاک مىشود!» (3)
ولى از مجموع آنچه گفته شد این امر استفاده نمىشود که در مباحث اخلاقى همیشه استاد خصوصى لازم استبطورى که اگر نباشد برنامه تربیت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سیر و سلوک مختل گردد، چه بسیارند کسانى که با استفاده از آیات قرآن و روایات اسلامى و کلمات بزرگان در کتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، این راه را پیموده و به مقامات والایى رسیدهاند، هر چند نمىتوان انکار کرد که وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسیه نیکان و پاکان وسیله خوبى براى نیل کمال و طى طریق در کوتاهترین مدت و حل مشکلات اخلاقى مىباشد.
در نهجالبلاغه نیز آمده است: «ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ; اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل، روشن سازید!» (4)
ولى متاسفانه در بسیارى از این موارد نتیجه معکوس حاصل شده است، و افرادى به عناوین مختلف، خود را به عنوان مربى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد کرده، در حالى که از رهزنان این راه بودهاند و افراد پاکدل و حق طلب را به راه تصوف تا طرق انحرافى دیگر، و یا خداى نکرده به مفاسد اخلاقى ننگین کشانیدهاند; به همین دلیل، ما به تمام پویندگان این راه هشدار مىدهیم که اگر مىخواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب کنند بسیار با احتیاط گام بردارند و در این انتخاب سختگیر و دقیق باشند و هرگز به ظواهر عمل نکنند و به سوابق اشخاص، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دستبه چنین انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.
درباره واعظ برون به اندازه کافى صحبتشد، اکنون سخن از واعظ درون است; از بعضى از روایات اسلامى استفاده مىشود که وجدان بیدار که از آن به واعظ درون تعبیر مىشود، نقش مهمى در پیمودن راه تکامل اخلاقى و تقوا دارد، بلکه بدون آن پیمودن این راه مشکل است.
در حدیثى از امام علىبنالحسین علیه السلام آمده است که فرمود: «ابن آدم انک لاتزال بخیر ماکان لک واعظ من نفسک، وما کانت المحاسبة من همک; اى فرزند آدم! تو همواره در مسیر خیر و خوبى قرار دارى مادام که واعظى از درون داشته باشى، و مادام که حسابرسى خویشتن از کارهاى اصلى تو باشد.» (5)
شبیه همین معنى با کمى تفاوت نیز از آن حضرت نقل شده است. (6)
در یکى از خطب نهجالبلاغه نیز چنین آمده است: «واعلموا انه من لم یعن على نفسه حتى یکون له منها واعظ وزاجر، لم یکن له من غیرها لازاجر ولاواعظ; آگاه باشید آن کس که به خویش کمک نکند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرز دیگران در او اثر نخواهد داشت!» (7)
بدیهى است در این راه انسان بیش از هر چیز نیاز به واعظى دارد که در همه حال با او باشد و از اسرار درونش با خبر گردد، و همواره او را تحت مراقبتخود قرار دهد; و چه عاملى جز واعظ درون یعنى وجدان بیدار مىتواند این نقش را عملى کند، و در لغزشها و خطاها در اولین فرصتبه انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.
در حدیثى از امام امیرمؤمنان علیه السلام چنین مىخوانیم: «اجعل من نفسک على نفسک رقیبا; از خودت مراقبى بر خویشتن قرار ده!» (8)
در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام آمده است: «ینبغى ان یکون الرجل مهیمنا على نفسه مراقبا قلبه، حافظا لسانه; شایسته است که انسان بر نفس خویش مسلط باشد، و قلب خود را مراقبت کند، و زبان خویش را حفظ نماید!» (9)
1- شرح بیشتر در این باره را در تفسیر نمونه، جلد 12، ذیل آیات 60 تا 82 سوره کهف مطالعه فرمایید.
2- براى توضیح بیشتر به تفسیر سروه لقمان جلد17 تفسیر نمونه مراجعه شود.
3- بحارالانوار، جلد 75، صفحه159.
4- نهج البلاغه، خطبه 105.
5- بحارالانوار، جلد 75، صفحه137.
6- همان مدرک، صفحه147.
7- نهج البلاغه، خطبه 90.
8- غررالحکم
9- همان مدرک
اضافه بر آنچه تاکنون براى پیشرفتبرنامه تهذیب اخلاق گفتهایم، امور دیگرى وجود دارد که تاثیر بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقویت اصول فضائل در وجود آدمى دارد که از جمله امور زیر را مىتوان برشمرد:
بىشک وضع محیط اجتماعى زندگى انسان اثر فوقالعادهاى در روحیات و اعمال او دارد چرا که انسان بسیارى از صفات خود را از محیط کسب مىکند. محیطهاى پاک غالبا افراد پاک پرورش مىدهد و محیطهاى آلوده غالبا افراد آلوده.
درست است که انسان مىتواند در محیط ناپاک، پاک زندگى کند و بعکس در محیطهاى پاک سیر ناپاکى را طى کند و به تعبیر دیگر، شرایط محیط علت تامه در خوبى و بدى افراد نیست ولى تاثیر آن را به عنوان یک عامل مهم زمینه ساز نمىتوان انکار کرد.
ممکن است کسانى قائل به جبر محیط باشند - همانگونه که هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشکالش نفى مىکنیم اما تاثیر قوى عوامل زمینه ساز را هرگز انکار نخواهیم کرد.
با این اشاره کوتاه به قرآن باز مىگردیم و آیاتى را که درباره تاثیر محیط در شخصیت انسان به دلالت مطابقى یا به اصطلاح التزامى سخن مىگوید، مورد بحث قرار مىدهیم:
1- والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذى خبث لایخرج الانکدا کذلک نصرف الآیات لقوم یشکرون (سوره اعراب، آیه58)
2- وجاوزنا ببنى اسرائیل البحر فاتوا على قوم یعکفون على اصنام لهم قالوا یا موسى اجعل لنا الها کما لهم آلهة قال انکم قوم تجهلون (سوره اعراف، آیه138)
3- وقال نوح رب لاتذر على الارض من الکافرین دیارا - انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولایلدوا الافاجرا کفارا (سوره نوح، آیات26 و27)
4- یا عبادى الذین آمنوا ان ارضى واسعة فایاى فاعبدون (سوره عنکبوت، آیه56)
5- ان الذین توفیهم الملائکة ظالمى انفسهم قالوا فیهم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک ماویهم جهنم وساءت مصیرا (سوره نساء، آیه97)
ترجمه:
1- سرزمین پاکیزه (و شیرین) گیاهش به فرمان پروردگار مىروید; اما سرزمینهاى بد طینت (و شوره زار) جز گیاه ناچیز و بىارزش از آن نمىروید; این گونه آیات (خود) را براى آنها که شکر گزارند، بیان مىکنیم.
2- و بنىاسرائیل را (سالم) از دریا عبور دادیم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسیدند که اطراف بتهایشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در این هنگام بنىاسرائیل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده همانگونه که آنها معبودان (و خدایانى) دارند!» گفت: «شما جمعیتى جاهل و نادان هستید!»
3- نوح گفت: «پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار! چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمىآوردند!»
4- اى بندگان من که ایمان آوردهاید! زمین من وسیع است، پس تنها مرا بپرستید (و در برابر فشارهاى دشمنان تسلیم نشوید!)
5- کسانى که فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟(و چرا با این که مسلمان بودید، در صف کفار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آنها [ فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.
تفسیر و جمعبندى
در نخستین آیه تاثیر محیط در اعمال و افعال انسان به صورت لطیفى بیان شده است.
توضیح این که: مفسران بزرگ در تفسیر این آیه بیانات گوناگونى دارند.
بعضى گفتهاند منظور این است که آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمین دلها فرو مىریزد; دلهاى پاک آن را مىپذیرد و گلهاى زیباى معرفت و میوههاى لذتبخش تقوا و طاعت از آن مىروید در حالى که دلهاى ناپاک و آلوده واکنش مناسبى نشان نمىدهند; پس اگر مىبینیم عکسالعمل همه در برابر دعوت پیامبر و تعلیمات اسلام یکسان نیست، این به خاطر نقص در فاعلیت فاعل، نمىباشد بلکه اشکال در قابلیت قابل است. (1)
دیگر این که، هدف از بیان این مثال این است که همیشه نیکیها و خوبیها را از محل مناسبش طلب کنید چرا که تلاش و کوشش در محلهاى نامناسب چیزى جز هدر دادن نیروها محسوب نمىشود. (2)
احتمال سومى که در تفسیر این آیه وجود دارد و مىتواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گیرد این است که: در این مثال انسانها به گیاهان تشبیه شدهاند و محیط زندگى آنها به زمینهاى شور و شیرین; در یک محیط آلوده، پرورش انسانهاى پاک مشکل است هر چند تعلیمات قوى و مؤثر باشد، همانگونه که قطرات حیاتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمىرویاند. به همین دلیل، براى تهذیب نفوس و تحکیم اخلاق صالح باید به اصلاح محیط اهمیت فراوان داد.
البته تفسیرهاى سه گانه بالا هیچ گونه منافات با هم ندارد; ممکن است تمثیل فوق ناظر به همه این تفسیرها باشد.
آرى! محیط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى که محیطهاى پاک بهترین و مناسبترین فرصت را براى تهذیب نفوس دارد.
در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم مىخوانیم که روزى یاران خود را مخاطب ساخته و فرمود: «ایاکم وخضراء الدمن، قیل یارسول الله ومن خضراء الدمن قال صلى الله علیه و آله: المرئة الحسناء فى منبت السوء; از گیاهان (زیبایى که) بر مزبلهها مىروید بپرهیزید! عرض کردند اى رسولخدا! گیاهان زیبایى که بر مزبلهها مىروید اشاره به چه کسى است; فرمود: زن زیبایى که در خانواده (و محیط) بد پرورش یافته!» (3)
این تشبیه بسیار گویا مىتواند اشاره به تاثیر محیط خوب و بد در شخصیت انسان باشد و یا اشاره به مساله وراثتبه عنوان یک وسیله زمینهساز و یا هر دو.
در آیهدوم سخن از قوم بنىاسرائیل است که سالها تحت تعلیمات روحانى و معنوى موسى علیه السلام در زمینه توحید و سایر اصول دین قرار داشتند و معجزات مهم الهى را همچون شکافته شدن دریا و نجات از چنگال فرعونیان، بطور خارقالعاده با چشم خود دیدند; اما همین که در مسیر خود به سوى شام و سرزمینهاى مقدس، با گروهى بتپرستبرخورد کردند، چنان تحت تاثیر این محیط ناسالم قرار گرفتند که صدا زدند: «یا موسى اجعل لنا الها کما لهم آلهة; اى موسى براى ما بتى قرار بده همانگونه که آنها داراى معبودان و بتها هستند! »
موسى از این سخن بسیار متعجب و خشمگین شد و گفت: «به یقین شما جمعیتى جاهل و نادان هستید! (قال انکم قوم تجهلون)
سپس بخشى از مفاسد بتپرستى را براى آنها شرح داد.
و عجب آن که بنىاسرائیل بعد از توضیحات صریح موسى علیه السلام نیز اثر منفى آن محیط مسموم در آنها باقى بود، بطورى که سامرى توانست از غیبت چند روزه موسى علیه السلام استفاده کند و بت طلائى خود را بسازد و اکثریت آن گروه نادان را به دنبال خود بکشاند و از توحید به شرک و بتپرستى ببرد.
این موضوع بخوبى نشان مىدهد که محیطهاى ناسالم تا چه حد مىتواند در مسائل اخلاقى و حتى عقیدتى اثر بگذارد; شک نیست که بنىاسرائیل پیش از مشاهده این گروه بتپرست، زمینه فکرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در میان مصریان بتپرست، براى این موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقهاى بود که زمینههاى قبلى را فعال کرد; و به هر حال، همه اینها دلیل بر تاثیر محیط در افکار و عقائد انسان است.
در سومین آیه که از زبان حضرت نوح به هنگام نفرین بر قوم بتپرست مىباشد، شاهد و گواه دیگرى بر تاثیر محیط در اخلاق و عقائد انسان است.
نوح، نفرین خود را درباره نابودى آن قوم کافر با این جمله تکمیل کرد، و در واقع نفرین خود را مستدل کرد; عرض کرد: «خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمىآید! (انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولایلدوا الا فاجرا کفارا)
هم نسل امروز آنها کافر و منحرف است و هم نسلهاى آینده که در این محیط پرورش مىیابد، آلوده مىشوند.
در چهارمین و پنجمین آیه، سخن از لزوم هجرت از محیطهاى آلوده است; در چهارمین آیه خداوند بندگان با ایمان خود را مخاطب ساخته و مىگوید: «زمین من گسترده است تنها مرا بپرستید (تسلیم فشار دشمن نشوید و در محیط آلوده نمانید) (یا عبادى الذین آمنوا ان ارضى واسعة فایاى فاعبدون)
و در پنجمین آیه، به کسانى که ایمان آوردهاند و هجرت نکردهاند هشدار مىدهد و مىگوید عذر آنها در پیشگاه خداوند پذیرفته نیست; مضمون آیه چنین است: «کسانى که فرشتگان قبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى که به خود ستم کرده بودند; به آنها گفتند شما در چه حالى بودید (و چرا با اینکه مسلمان بودید در صف کفار جاى داشتید) آنها در پاسخ گفتند ما در زمین خود تحت فشار بودیم فرشتگان گفتند مگر سرزمین خداوند پهناور نبود چرا هجرت نکردید آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جایگاهشان جهنم و سرانجام بدى دارند (ان الذین توفیهم الملائکة ظالمى انفسهم قالوا فیهم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک ماویهم جهنم وساءت مصیرا)
اصولا مساله هجرت که از اساسىترین مسائل در اسلام است تا آنجا که تاریخ اسلام بر پایه آن بنیاد شده، فلسفههائى دارد که یکى از مهمترین آنها فرار از محیط آلوده و نجات از تاثیرات سوء آن است.
هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلکه در هر عصر و زمانى جارى است که اگر مسلمانان در محیطهاى آلوده به شرک و کفر و فساد باشند و عقائد یا اخلاق آنها به خطر بیفتد، باید از آنجا مهاجرت کنند. در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «من فربدینه من ارض الى ارض وان کان شبرا من الارض استوجب الجنة وکان رفیق محمد صلى الله علیه و آله وابراهیم علیه السلام ; کسى که براى حفظ آئین خود از سرزمینى به سرزمین دیگر - اگر چه به اندازه یک وجب فاصله داشته باشد - مهاجرت کند، مستحق بهشت مىگردد و همنشین محمد صلى الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام (دو پیامبر بزرگ مهاجر) خواهدبود! (4)
تکیه بر مقدار شبر (مقدار یک وجب) دلیل بر اهمیت فوقالعاده این مساله است که به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گیرد، هماهنگى با پیامبراسلام صلى الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام حاصل خواهد شد.
کوتاه سخن این که، در هر عصر و زمان، محیط در ساختن شخصیت و اخلاق انسانها مؤثر بوده است و پاکى و یا ناپاکى محیط، عامل تعیین کنندهاى محسوب مىشود; هر چند مساله، جنبه جبرى ندارد. بنابراین، براى پاکسازى اخلاق و پرورش ملکات فاضله، یکى از مهمترین امورى که باید مورد توجه قرار گیرد، مساله پاکسازى محیط است.
و اگر محیط به قدرى آلوده باشد که نتوان آن را پاک کرد، باید از چنین محیطى مهاجرت نمود.
آیا هنگامى که حیات مادى انسان در یک محیط به خاطر آلودگى به خطر بیفتد، از آن جا هجرت نمىکند؟ پس چرا هنگامى که حیات معنوى و اخلاقى او که از حیات مادى ارزشمندتر استبه خطر افتد، به عذر این که این جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگیهاى خود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نکند!
بر تمام علماى اخلاق لازم است که براى پرورش فضائل اخلاقى برنامههاى مؤثرى براى پاکسازى محیط بیندیشند; چرا که بدون آن، کوششهاى فردى و موضعى کم اثر خواهد بود.
موضوع دیگرى که تاثیر عمیق آن به تجربه ثابتشده و همه علماى اخلاق و تعلیم و تربیت اتفاق نظر دارند، مساله معاشرت و دوستى است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاک شدهاند; عکس آن نیز صادق است، زیرا بسیارى از افراد پاک و قوىالاراده توانستهاند بعضى از معاشران ناباب را به پاکى و تقوا دعوت کنند. با این اشاره به قرآن باز مىگردیم و اشاراتى را که قرآن به این مساله دارد با هم مىشنویم:
1- ومن یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین - وانهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون - حتى اذا جاءنا قال یالیتبینى وبینک بعد المشرقین فبئس القرین. (5)
2- قال قائل منهم انى کان لى قرین - یقول اءنک لمن المصدقین - اءذامتنا وکنا ترابا وعظاما اءنالمدینون - قال هل انتم مطلعون - فاطلع فراه فى سواء الجحیم - قال تالله ان کدت لتردین - ولولا نعمة ربى لکنت من المحضرین. (6)
3- ویوم یع-ض الظالم على یدیه ی-قول یال-یتنى ات-خذت مع الرسول سبیلا - یا ویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا - لقد اضلنى عن الذکر بعد اذجآءنى وکان الشیطان للانسان خذولا. (7)
ترجمه:
1- و هر کس از یاد خدا روى گردان شود شیطان را به سراغ او مىفرستیم پس همواره قرین اوست - و آنها [ شیاطین] این گروه را از یاد خدا باز مىدارند در حالى که گمان مىکنند هدایتیافتگان حقیقى آنها هستند! - تا زمانى که (در قیامت) نزد ما حاضر شود مىگوید: اى کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشینى بودى!
2- کسى از آنها مىگوید: «من همنشینى داشتم - که پیوسته مىگفت آیا (به راستى) تو این سخن را باور کردهاى - که وقتى ما مردیم و به خاک و استخوان مبدل شدیم، (بار دیگر) زنده مىشویم و جزا داده خواهیم شد؟! - (سپس) مىگوید آیا شما مىتوانید از او خبرى بگیرید؟ - اینجاست که نگاهى مىکند، ناگهان او را در میان دوزخ مىبیند - مىگوید: به خدا سوگند نزدیک بود مرا (نیز) به هلاکتبکشانى! - و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نیز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم!
3- و (به خاطر آور) روزى را که ستمکار دستخود را (از شدت حسرت) به دندان مىگزد و مىگوید: «اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزیده بودم! - اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوستخود انتخاب نکرده بودم! - او مرا از یاد آورى (حق) گمراه ساختبعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود!» و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است!
تفسیر و جمعبندى
نخستین آیات که در بالا آمد گرچه درباره همنشینى شیطان با غافلان از یاد خداست، ولى تاثیر همنشین بد در اخلاقیات و در سرنوشت هر انسانى روشن مىسازد.
نخست مىفرماید: «هر کس از یاد خدا روى گردان شود شیطان را بر او مسلط مىسازیم که همواره قرین و همنشین او باشد! (ومن یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین) (8)
سپس نقش این قرین سوء (همنشین بد) را چنین بیان مىکند که آنها، یعنى شیاطین، راه هدایت و حرکتبه سوى خداوند را به روى آنها مىبندد و آنها را از رسیدن به این هدف مقدس باز مىدارد و غمانگیزتر، این که در عین گمراهى گمان مىکنند که هدایتیافتهاند! (وانهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون)!
سپس به نتیجه آن پرداخته و مىگوید: روز قیامت که همه در محضر الهى حاضر مىشوند و پردهها کنار مىرود و حقایق فاش مىشود، این انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شیطانش کرده، مىگوید اى کاش فاصله میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشین بدى هستى! (حتى اذا جاءنا قال یال-یتب-ینى وبین-ک بع-دالمشرقین فبئس القرین)
از این تعبیرات بخوبى استفاده مىشود که همنشین بد مىتواند انسان را بکلى از راه خدا منحرف سازد; پایههاى اخلاق را بر روى او ویران کند و واقعیتها را چنان دگرگون نشان دهد که انسان در عین گمراهى خود را در زمره هدایتیافتگان ببیند; و به یقین در چنین حالى امکان هدایت و بازگشتبه صراط مستقیم غیر ممکن است; و زمانى بیدار مىشود و به هوش مىآید که راه برگشتبکلى بسته شده; حتى از تعبیر آیه استفاده مىشود که این همنشینان بد در آن زندگى ابدى نیز با او هستند و چه دردآور است که انسان کسى را که مایه بدبختى او شده همیشه در برابر خود ببیند و به او گفته شود بیهوده آرزوى جدا شدن از او را مکن شما با هم سرنوشت مشترکى دارید! (ولن ینفعکم الیوم اذ ظلمتم انکم فىالعذاب مشترکون). (9)
شبیه آیات فوق، آیه25 سوره فصلت مىباشد که مىگوید: «وقیضنا لهم قرنآء فزینوا لهم ما بین ایدیهم وما خلفهم وحق علیهم القول فىامم قدخلت من قبلهم من الجن والانس انهم کانوا خاسرین; ما براى آنها همنشینانى (زشتسیرت) قرار دادیم که زشتیها را از پیش رو و پشتسر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق یافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس که قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلما زیانکار بودند!»
در بخش دوم از این آیات، از کسانى سخن مىگوید که همنشین بدى داشتند که پیوسته در گمراهى آنها مىکوشیدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و کوشش توانستهاند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى که تا لب پرتگاه پیش رفته بودند; در اینجا نیز سخن از تاثیر فوقالعاده همنشین بد در شکلگیرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عین حال چنان نیست که انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و کوشش، خویشتن را نجات دهد; مىفرماید: در روز قیامتبعضى از بهشتیان به بعضى دیگر مىگوید من در دنیا همنشینى داشتم که پیوسته به من مىگفت آیا به راستى تو این سخن را باور کردهاى که وقتى ما مردیم و خاک شدیم و استخوان پوسیده شدیم، بار دیگر زنده مىشویم و به جزاى اعمال خود مىرسیم (ولى من به فضل الهى تسلیم وسوسههاى او نشدم و در ایمان خود ثابت قدم ماندم!)
(فاقبل بعضهم على بعض یتسآءلون - قال قائل منهم انى کان لى قرین - یقول ءانک لمن المصدقین - ءاذامتنا وکنا ترابا وعظاما ءانالمدینون) (10)
در این هنگام او به فکر همنشین نااهل قدیمى خود مىافتد و به جستجو برمىخیزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مىافکند و ناگهان او را در وسط جهنم مىبیند (فاطلع فراه فى سوآء الحجیم)
به او مىگوید به خدا سوگند نزدیک بود مرا نیز به هلاکتبکشانى و همچون خودت بدبخت کنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نیز امروز در آتش دوزخ احضار مىشدم (قال تالله ان کدت لتردین ولولا نعمت ربى لکنت من المحضرین).
مجموع این آیات بخوبى نشان مىدهد که همنشین بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مىبرد و اگر ایمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مىکند!
در سومین بخش از آیات مورد بحث، سخن از تاسف و تاثر عمیق ستمگران در قیامت است که از انتخاب دوستان ناباب تاسف مىخورند; چرا که عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقتبا آنان مىبینند; مىفرماید: و (به خاطر آور) روزى را که ظالم دستخویش را از (شدت حسرت) به دندان مىگزد و مىگوید: اى کاش (با رسولخدا) راهى برگزیده بودم! اى واى بر من! کاش فلان (شخص گمراه) را دوستخود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآورى (حق) گمراه ساختبعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود! و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است! (ویوم یعض الظالم على یدیه یقول یالیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا - یا ویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا - لقد اضلنى عن الذکر بعد اذجآءنى وکان الشیطان للانسان خذولا)
به این ترتیب، ستمگران در قیامت، نخست از ترک رابطه با پیامبر شدیدا اظهار تاسف مىکنند، و سپس از ایجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهى خود را همین دوستان منحرف و آلوده معرفى مىکنند! و حتى تاثیر آنها را بالاتر از تاثیر پیامهاى الهى (البته در بیمار دلان) مىشمرند; و از تعبیر آخرین آیه، استفاده مىشود که دوستان بد جزء لشکر شیطانند; و یا به تعبیر دیگر، از شیاطین انس محسوب مىشوند.
قابل توجه اینکه، در این آیات تاسف این گروه را با جمله «یعض الظالم على یدیه; ظالم هر دو دستخود را به دندان در آن روز مىگزد» بیان فرموده; و این آخرین مرحله تاسف است; و این در موارد ضعیفتر، انسان انگشتخود را به دندان مىگیرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مىگزد و در مراحل شدید هر دو دستخود را یکى بعد از دیگرى به دندان مىگزد; و در حقیقت این یک نوع انتقام گیرى از خویشتن است که چرا کوتاهى کردم و با دستخود وسائل بدبختى خویش را فراهم کردم!
آنچه از آیات فوق و بعضى از آیات دیگر قرآن بخوبى استفاده مىشود این است که دوستان و معاشران و همنشینان در سعادت و شقاوت انسان تاثیر فوقالعادهاى دارند; نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تاثیر قرار مىدهند، که در شکلگیرى عقائد آنها مؤثرند; اینجاست که یک استاد اخلاق باید همواره با دقت تمام افراد تحت تربیتخود را از این نظر مورد توجه قرار دهد; مخصوصا در عصر و زمان ما که نشر وسائل فساد از طریق دوستان ناباب به صورت وحشتناکى در آمده و یکى از سرچشمههاى اصلى انواع انحرافات را تشکیل مىدهد.
در این زمینه احادیثبسیار گویایى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام به ما رسیده است.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله تا آنجا به این مساله اهمیت داده شده که مىفرماید: «انسان بر همان دینى است که دوست و رفیقش از آن پیروى مىکند; المرء على دین خلیله وقرینه» (11)
همین معنى را امام صادق علیه السلام با استفاده از کلام پیامبر به گونه دیگرى بیان کرده است; مىفرماید: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصیروا عند الناس کواحد منهم قال رسول الله صلى الله علیه و آله: المرء على دین خلیله وقرینه; با بدعتگذاران رفاقت نکنید و با آنها همنشین نشوید که نزد مردم همچون یکى از آنها خواهید بود! رسولخدا فرمود: انسان پیرو دین دوست و رفیقش مىباشد!» (12)
همین معنى در حدیث دیگرى از امام علىبنابىطالب علیهما السلام به صورت تاثیر متقابل بیان شده است; مىفرماید: «مجالسة الاخیار تلحق الاشرار بالاخیار ومجالسة الابرار للفجار تلحق الابرار بالفجار; همنشینى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مىکند; و همنشینى نیکان با بدان، نیکان را به بدان ملحق مىسازد!» و در ذیل این حدیث جمله پرمعنى دیگرى آمده، مىفرماید: «فمن اشتبه علیکم امره ولم تعرفوا دینه فانظروا الى خلطائه; کسى که وضع او بر شما مبهم باشد، و از دین او آگاه نباشید، نگاه به دوستان و همنشینانش کنید (اگر همنشین با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانید; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانید!) (13)
در بعضى از روایات این معنى با تشبیه روشنى بیان شده مىفرماید: «صحب-ة الاش-رار تکسب الشر کالریح اذا مرت بالنتن حملت نتنا; همنشینى با بدان موجب بدى مىگردد; همچون بادى که از جایگاه متعفن و آلوده مىگذرد; بوى بد را با خود مىبرد. (14)
از تعبیرات بالابخوبى استفادهمىشود همانگونه کهمعاشرت با بدان زمینههاى بدى را فراهممىسازد،معاشرت با نیکان نور هدایت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مىافزوزد.
در حدیثى از امیرمؤمنان مىخوانیم: «عمارة الق-لوب فى معاشرة ذوى العقول; آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (15)
و در تعبیر دیگرى از همان حضرت آمده است: «معاشرة ذوى الفضائل حیاة القلوب; همنشینى با ارباب فضیلت، مایه حیات دلها است!» (16)
تاثیر مجالست و همنشینى و روحیات دوستان در انسان به اندازهاى است که در حدیثى از حضرت سلیمان علیه السلام مىخوانیم: «لاتحکموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى من یصاحب فانما یعرف الرجل باشکاله واقرانه; وینسب الى اصحابه واخدانه; درباره کسى قضاوت نکنید تا نگاه کنید با چه کسى همنشین است; چرا که انسان را به وسیله دوستان و همنشینهایش مىتوان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و یارانش دارد.» (17)
در حدیث جالبى از لقمان حکیم در باب نصایحى که به فرزندش مىکرد، مىخوانیم: «یابنى صاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فى بیوتهم، فلعلک تشبههم فتکون معهم; فرزندم با دانشمندان دوستى کن! و به آنها نزدیک باش! و همنشینى کن! و به زیارت آنها در خانههایشان برو! باشد که شبیه آنها شوى، و با آنها (در دنیا و آخرت) باشى!» (18)
کوتاه سخن اینکه، در احادیث اسلامى، تعبیرات فراوان پرمعنایى در زمینه تاثیر و تاثر دوستان از یکدیگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مىخوانیم که اگر تمام آنها گرد آورى شود، بحث مشروحى را تشکیل مىدهد.
براى حسن ختام، این سخن را با حدیث کوتاه و پرمعنایى از على علیه السلام پایان مىدهیم; امام در وصایایش به فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود:
«قارن اهل الخیر، تکن منهم، وباین اهل الشر تبن عنهم; با نیکان قرین و همنشین باش تا از آنها شوى! و از بدان جدایى اختیار کن تا (از بدیها) جدا شوى!» (19)
مىگویند: بهترین دلیل بر امکان چیزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونههاى عینى که معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مىشود، و معاشرت با نیکان در پاکسازى روح و جان انسان اثر مىگذارد، بهترین دلیل براى بحث مورد نظر است.
این تشبیه قدیمى، که اخلاق زشت و بد همانند بیماریهاى واگیردار است، که بسرعتبه نزدیکان و همنشینان سرایت مىکند، تشبیه صحیح گویایى است، مخصوصا در مواردى که بر اثر کمى سن و سال یا کمى معلومات و یا سستى ایمان و اعتقاد مذهبى، زمینههاى روحى براى پذیرش اخلاق دیگران آماده است، معاشرت این گونه افراد با افراد آلوده سم مهلک و کشندهاى است.
بسیار دیده شده است که سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بکلى دگرگون شده، و مسیر زندگانى آنها تغییر یافته است; و این امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:
1- از جمله مسائلى که روانکاوان در مطالعات خود به آن رسیدهاند وجود روح محاکات در انسانها است; یعنى، افراد، آگاهانه یا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزدیکان خود مىبینند، حکایت مىکنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافیان خود مىپاشند و «افسرده دل افسرده کند انجمنى را».
افراد مایوس، دوستان خود را مایوس، و افراد بدبین، همنشینان خود را بدبین بار مىآورند، و همین امر سبب مىشود که دوستان با سرعت در یکدیگر تاثیر بگذارند.
2- مشاهده بدى و زشتى و تکرار آن، از قبح آن مىکاهد و کم کم به صورت یک امر عادى در مىآید; و مىدانیم یکى از عواملمؤثر در ترک گناه و زشتیها، احساس قبح آن است.
3- تاثیر تلقین در انسانها غیر قابل انکار است; و دوستان بد همنشینان خود را معمولا زیر بمباران تلقینات مىگیرند و همین امر سبب مىشود که گاه بدترین اعمال در نظر آنان، تزیین یابد و حس تشخیص را بکلى دگرگون سازد.
4- معاشرت با بدان، حس بدبینى را در انسان، تشدید مىکند و سبب مىشود که نسبتبه همه کس بدبین باشد، و این بدبینى یکى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخیار; همنشینى با بدان موجب بدبینى به نیکان مىشود.» (20)
حتى در حدیثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در این حدیث مىفرماید: «اربع یمتن القلب... ومجالسة الموتى; فقیل له یارسولالله وما الموتى؟ قال صلى الله علیه و آله: کل غنى مسرف; چهار چیز است که قلب انسان را مىمیراند... از جمله همنشینى مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان کیست اى رسولخدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافکارى است.» (21)
روشنى این موضوع، یعنى سرایتحسن و قبح اخلاقى از دوستان به یکدیگر سبب شده که شعرا و ادبا، نیز در اشعار خود هر کدام به نوعى درباره این مطلب داد سخن بدهند.
در یک جا مىخوانیم:
کم نشین با بدان که صحبتبد گر چه پاکى، تو را پلید کند آفتاب ار چه روشن است آن را پارهاى ابر ناپدید کند
در جاى دیگر آمده است:
با بدان کم نشین که بدمانى خو پذیر است نفس انسانى
و نیز گفتهاند:
صحبت نیک را زدست مده که و مه به شود زصحبتبه
اشعار در این زمینه بسیار فراوان است و این بحث را با شعر معروفى از سعدى که با تکرار هرگز کهنه نشده است پایان مىدهیم:
گلى خوشبوى در حمام روزى رسید از دست محبوبى به دستم بدو گفتم که مشکى یا عبیرى که از بوى دل آویز تو مستم بگفتا من گلى ناچیز بودم ولیکن مدتى با گل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم
همه مىدانیم که اولین مدرسه براى تعلیم و تربیت کودک محیط خانواده است، و بسیارى از زمینههاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مىکند; محیط سالم یا ناسالم خانواده تاثیر بسیار عمیقى در پرورش فضائل اخلاقى، یا رشد رذائل دارد; و در واقع باید سنگ زیربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.
اهمیت این موضوع، زمانى آشکار مىشود که توجه داشته باشیم که اولا کودک، بسیار اثر پذیر است، و ثانیا آثارى که در آن سن و سال در روح او نفوذ مىکند، ماندنى و پا برجا است!
این حدیث را غالبا شنیدهایم که امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: «العلم (فى) الص-غر کالنقش فىالحجر; تعلیم در کودکى همانند نقشى است که روى سنگ کنده مىشود!» (که سالیان دراز باقى و برقرار مىماند.) (22)
کودک بسیارى از سجایاى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خویش مىگیرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند که به راحتى کودکان از بزرگترهاى خانواده کسب مىکنند; و رذائلى مانند دروغ و خیانت و بىعفتى و ناپاکى و مانند آن را نیز از آنها کسب مىنمایند.
افزون بر این، صفات اخلاقى پدر و مادر از طریق دیگرى نیز کم و بیش به فرزندان منتقل مىشود، و آن از طریق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نیستند، بلکه صفات اخلاقى و روحانى نیز از این طریق به فرزندان، منتقل مىشود، هرچند بعدا قابل تغییر و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤولیت را از فرزندان بطور کلى سلب کند.
به تعبیر دیگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مىگذارند، از طریق تکوین و تشریع، منظور از تکوین در اینجا صفاتى است که در درون نطفه ثبت است و از طریق ناآگاه منتقل به فرزند مىشود، و منظور از تشریع، تعلیم و تربیتى است که آگاهانه انجام مىگیرد، و منشا پرورش صفات خوب و بد مىشود.
درست است که هیچ کدام از این دو جبرى نیست ولى بدون شک زمینهساز صفات و روحیات انسانها است، و بسیار با چشم خود دیدهایم که فرزندان افراد پاک و صالح و شجاع و مهربان، افرادى مانند خودشان بودهاند و بعکس، آلوده زادگان را در موارد زیادى آلوده دیدهایم. بىشک این مساله در هر دو طرف استثنائاتى دارد که نشان مىدهد تاثیر این دو عامل (وراثت و تربیت) تاثیر جبرى غیر قابل تغییر نیست. با این اشاره به قرآن مجید باز مىگردیم و مواردى را که قرآن به آن اشاره کرده است، مورد بررسى قرار مىدهیم.
1- انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا (سوره نوح، آیه27)
2- فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و کفلها زکریا (سوره آل عمران، آیه37)
3- ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین - ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم (سوره آل عمران، آیه33 و 34)
4- یا ای-ها الذین آمنوا قوا ان-فسکم واهلیکم نارا و قوده-ا الناس و الحجارة (سوره تحریم، آیه6)
5- یا اخت هارون ما کان ابوک امرء سوء و ما کانت امک بغیا (سوره مریم، آیه28)
ترجمه:
1- چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمىآورند!
2- خداوند، او (مریم) را به طرز نیکویى پذیرفت; و بطور شایستهاى، (نهال وجود) او را رویانید (و پرورش داد); و کفالت او را به «زکریا» سپرد.
3- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد.
آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوا و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از کوششهاى آنها در مسیر رسالتخود، آگاه مىباشد).
4- اى کسانى که ایمان آوردهاید! خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزم آن انسان و سنگها است نگه دارید!
5- اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد کارهاى!
تفسیر و جمعبندى
در نخستین آیهمورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، که وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مىکند، تقاضاى خود را با این دلیل مقرون مىسازد، که اگر آنها باقى بمانند سایر بندگان تو را گمراه مىکنند،و جز نسلى فاجر و کافر از آنها متولد نمىشود (انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا ).
این سخن ضمن اینکه نشان مىدهد افراد فاسد و مفسد که داراى نسل تبهکار هستند، از نظر سازمان خلقت، حق حیات ندارند و باید به عذاب الهى گرفتار شوند و از میان بروند، اشاره به این حقیقت است که محیط جامعه، تربیتخانوادگى، و حتى عامل وراثت مىتواند در اخلاق و عقیده مؤثر باشد.
قابل توجه این که نوح علیه السلام بطور قاطع مىگوید: تمام فرزندان آنها فاسد و کافر خواهند بود، چرا که موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود که نجات از آن، کار آسانى نبود; نه این که این عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بىاختیار به سوى خود بکشاند. بعضى گفتهاند آگاهى نوح بر این نکته به خاطر وحى الهى بوده، که به نوح فرمود: «انه لن یؤمن من قومک الا من قد آمن; جز آنها که (تاکنون) ایمان آوردهاند، دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهد آورد!» (سوره هود، آیه36)
ولى روشن است این آیه، شامل نسل آینده آنها نمىشود، بنابراین بعید نیست که نسبتبه نسل آینده بر اساس امور سه گانهاى که گفته شد (محیط، تربیتخانوادگى و عامل وراثت) قضاوت کرده باشد.
در بعضى از روایات، آمده که فاسدان قوم نوح هنگامى که فرزند آنها به حد تمیز مىرسید، او را نزد نوح علیه السلام مىبردند، و به کودک مىگفتند این پیرمرد را مىبینى، این مرد دروغگویى است، از او بپرهیز، پدرم مرا این چنین سفارش کرده (و تو نیز باید فرزندت را به همین امر سفارش کنى)!
و به این ترتیب نسلهاى فاسد، یکى پس از دیگرى مىآمدند و مىرفتند. (23)
در قرآن مجید در داستان حضرت مریم علیها السلام زنى که از مهمترین و با شخصیتترین زنان جهان است، تعبیراتى آمده که نشان مىدهد مساله وراثت و تربیتخانوادگى و محیط پرورشى انسان در روحیات او بسیار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاکدامن باید به تاثیر این امور توجه داشت.
از جمله روحیات مادر اوست که از زمان باردارى، پیوسته او را از وسوسههاى شیطان به خدا مىسپرد، و آرزو مىکرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتى براى این کار نذر کرده بود.
آیه فوق مىگوید: خداوند او را به حسن قبول پذیرفت و به طرز شایستهاى گیاه وجودش را پرورش داد (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).
تشبیه وجود انسان پاک به گیاه برومند، اشاره به این حقیقت است که همان طور که براى برخوردارى از یک بوته گل زیبا یا یک درخت پرثمر باید نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده کرد و سپس وسائل پرورش آن گیاه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نیز باید بطور مرتب در تربیت آن بکوشد، انسانها نیز چنیناند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤثر است، و هم تربیتخانوادگى و هم محیط.
و قابل توجه این که در ذیل این جمله مىافزاید و کفلها زکریا; و خداوند زکریا را براى سرپرستى و کفالت او (مریم) برگزید (24) پیدا استحال کسى که در آغوش حمایت پیامبر عظیمالشانى است که خداوند او را براى کفالت او برگزیده است.
و جاى تعجب نیست که با چنین تربیت عالى، مریم به مقاماتى از نظر ایمان و اخلاق و تقوا برسد که در ذیل همین آیه به آن اشاره شده:
«کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب;
هر زمان زکریا وارد محراب او مىشد، غذاى مخصوصى در آنجا مىدید; از او پرسید اى مریم! این را از کجا آوردهاى؟ گفت: این از سوى خداست; خداوند به هر کس بخواهد، بىحساب روزى مىدهد.»
آرى آن تربیتبهشتى نتیجهاش این اخلاق و غذاى بهشتى است!
در سومین آیهمورد بحث که در واقع مقدمهاى براى آیهمربوط به مریم و کفالت زکریا محسوب مىشود، باز سخن از تاثیر عامل وراثت و تربیت در پاکى و تقوا و فضیلت است; مىفرماید: خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید و برترى داد; آنها دودمانى بودند که (از نظر پاکى و فضیلت، بعضى از آنها از بعضى دیگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآلابراهیم و آل عمران على العالمین - ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم).
گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى دیگر، یا اشاره به عامل وراثت است، و یا تربیتخانوادگى و یا هر دو، و در هر حال شاهد گویایى براى مساله مورد بحث، یعنى تاثیر وراثت و تربیت در شخصیت و تقوا و فضیلت است.
در روایاتى که ذیل این آیه نقل شده است، به این معنى اشاره شده (25) و به هر حال دلالت آیات فوق، بر این که محیط تربیتى یک انسان و مساله وراثت، تاثیر عمیقى در شایستگیها و لیاقتهاى او براى پذیرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انکار نیست، و هرگز نمىتوان، این گونه افراد را که از چنین وراثتها و تربیتهائى برخوردارند، با افراد دیگرى که از یک وراثت آلوده و تربیت نادرستبرخوردار بودهاند، مقایسه کرد.
در چهارمین آیه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مىگوید: اى کسانى که ایمان آوردهاید، خود و خانواده خویش را از آتشى که آتشافروزه و هیزمش انسانها و سنگهاست، برکنار دارید! » (یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس والحجارة)
این آیه، به دنبال آیاتى است که در آغاز سوره تحریم آمده و به همسران پیامبر صلى الله علیه و آله هشدار مىدهد که دقیقا مراقب اعمال خویش باشند; سپس مطلب را به صورت یک حکم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.
بدیهى است، منظور از آتش در اینجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طریق تعلیم و تربیتخانواده که موجب ترک معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهیزگارى گردد، نخواهد بود; و به این ترتیب این آیه هم وظیفه سرپرستخانواده را نسبتبه خانواده حتسرپرستى خود روشن مىسازد، و هم تاثیر تعلیم و تربیت را در تقوا و فضائل اخلاقى.
این برنامهاى است که باید از نخستین سنگ زیر بناى خانواده یعنى از مقدمات ازدواج، سپس نخستین لحظه تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامهریزى صحیح و با نهایت دقت تعقیب شود.
در حدیثى مىخوانیم هنگامى که آیهفوق نازل شد، یکى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله سؤال کرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ کنیم؟
فرمود:
«تامرهم بما امر الله و تنهاهم عما نهاهم الله ان اطاعوک کنت قد وقیتهم، و ان عصوک کنت ق-د قض-یت ما علیک; آنها را امر به معروف و نهى از منکر کن، اگر از تو پذیرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ کردهاى و اگر نپذیرند، وظیفه خود را انجام دادهاى!» (26)
این نکته نیز روشن است که امر به معروف یکى از ابزار کار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است; و براى تکمیل این هدف باید از هر وسیله استفاده کرد و از تمام جنبههاى عملى، روانى و قولى کمک گرفت; حتى بعید نیست آیه، شامل مسائل مربوط به وراثت نیز بشود; مثلا، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به یاد خدا باشد تا جنین در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا که دور نگه داشتن از آتش، همه آنها را شامل مىشود.
پنجمین و آخرین آیهمورد بحث، اشاره به داستان مریم و تولد حضرت مسیح علیه السلام بدون پدر مىکند و مىگوید هنگامى که مریم نوزاد خود حضرت مسیح را با خود به نزد بستگان و اقوام خویش آورد، آنها از روى تعجب گفتند تو کار عجیب و بدى انجام دادى «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نیز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (یا اخت هارون ما کان ابوک امرا سوء و ما کانت امک بغیا)
این تعبیر (مخصوصا با توجه به اینکه قرآن آن را نقل کرده است و عملا به آن صحه نهاده) نشان مىدهد که تاثیر عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنین تربیتخانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده که همه مردم آن را به تجربه دریافته بودند و اگر چیزى بر خلاف آن مىدیدند تعجب مىکردند.
از مجموع آنچه در شرح آیات بالا آمد بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که عامل وراثت و تربیت از عواملمؤثر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبههاى مثبت و چه در جنبههاى منفى مىباشد.
بى شک نخستین مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همین جا است که نخستین درسهاى فضیلتیا رذیلت را مىآموزد. و اگر مفهوم تربیت را اعم از «تکوینى» و «تشریعى» در نظر بگیریم نخستین مدرسه رحم مادر و صلب پدر است که آثار خود را بطور غیر مستقیم در وجود فرزند مىگذارد، و زمینهها را براى فضیلت و رذیلت آماده مىسازد.
در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار لطیف و دقیقى در این قسمت وارد شده که به بخشى از آن ذیلا اشاره مىشود:
1- على علیه السلام فرمود: «حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق; اخلاق پاک و نیک، دلیل وراثتهاى پسندیده انسان (از پدر و مادر) است». (27)
به همین دلیل در خانوادههاى پاک و با فضیلت غالبا فرزندانى با فضیلت پرورش مىیابند و بعکس افراد شرور غالبا در خانوادههاى شرور و آلودهاند.
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «علیکم فى طلب الحوائجبشراف النفوس و ذوى الاصول الطیبة فانها عندهم اقضى وهى لدیهم ازکى; در طلب حوائجبه سراغ مردم شریفالنفس که در خانوادههاى پاک و اصیل پرورش یافتهاند بروید، چرا که نیازمندیها نزد آنها بهتر انجام مىشود و پاکیزهتر صورت مىگیرد!» (28)
3- در عهد نامه مالک اشتر در توصیهاى که على علیه السلام به مالک درباره انتخاب افسران لایق براى ارتش اسلام مىکند، چنین مىخوانیم: «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهل البیوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الکرم و شعب من العرف; سپس پیوند خود را با شخصیتهاى اصیل و خانوادههاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا که آنها کانون فضیلت و مرکز نیکى هستند.» (29)
4- تاثیر پدر و یا مادر آلوده در شخصیت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است که در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «ایما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، کان لها من الخطایا بعدد نجوم السماء، و کل مولود یلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت از همسرش کند در حالى که او شراب نوشیده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتکب گناه شده است و فرزندى که از او متولد مىشود آلوده خواهد بود!» (30)
در روایات متعدد دیگرى نیز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است. (31)
5- تاثیر تربیت پدر و مادر در فرزندان تا آن پایه است که در حدیث مشهور نبوى آمده است:
کل مولود یولد على الفطرة حتى یکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه; هر نوزادى بر فطرت پاک توحید (و اسلام) متولد مىشود مگر این که پدر و مادر او را به آئین یهود و نصرانیت وارد کنند» (32)
جائى که تربیتخانوادگى، ایمان و عقیده را دگرگون سازد چگونه ممکن است در اخلاق اثر نگذارد؟
6- همین امر سبب شده است که مساله تربیت فرزندان به عنوان یکى از اساسىترین حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حدیث نبوى صلى الله علیه و آله مىخوانیم:
«حق الولد على الوالد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه; حق فرزند بر پدر این است که نام نیکى بر او بگذارد و او را بخوبى تربیت کند» (33)
روشن است نامها آثار تلقینى بسیار مؤثرى در روحیه فرزندان دارد; نام شخصیتهاى بزرگ و پیشگامان تقوا و فضیلت، انسان را به آنها نزدیک مىکند، و نام سردمداران فجور و رذیلت، انسان را به سوى آنها مىکشاند; در اسلام حتى از این مساله ظریف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در کتب حدیث آمده است. (34)
7- در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترین بخششى یا میراثى که پدر براى فرزندش مىگذارد، همان ادب و تربیت نیک است.» (35)
8- امام سجاد على بن الحسین علیه السلام در همین زمینه تعبیر رسائى فرموده است مىفرماید: «وانک مسؤول عما ولیته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونة له على طاعته; تو در برابر آنچه ولایتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبتبه تربیت نیکوى آنها و هدایتبه سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (36)
9- امیرمؤمنان على علیه السلام در یکى از کلمات خود تعبیرى دارد که نشان مىدهد که خلق و خوى پدران میراثى است که به فرزندان مىرسد; مىفرماید: «خیر ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترین چیزى که پدران براى فرزندان خود به ارث مىنهند ادب و تربیت صحیح و فضائل اخلاقى است.» (37)
10- این بحث را با سخن دیگرى از على علیه السلام در نهجالبلاغه پایان مىدهیم:
امام علیه السلام به هنگام شرح شخصیت و بیان موقعیتخود براى ناآگاهانى که او را با دیگران مقایسه مىکردند مىفرماید: «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة وضعنى فى حجره و انا ولید یضمنى الى صدره ... یرفع لى کل یوم علما من اخلاقه و یامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزدیکى مرا با پیامبر صلى الله علیه و آله و نزلتخاصم را نزد آن حضرت بخوبى مىدانید; کودک خردسالى بودم پیامبر مرا در دامان خود مىنشاند و به سینهاش مىچسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مىافراشت و مرا امر مىکرد که به او اقتدا کنم (و این خلق و خوى من زائیده آن تربیت است.)
جالب این که امام در لابهلاى همین سخن هنگامى که از خلق و خوى پیغمبر اکرم بحث مىکند، چنین مىفرماید: «و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره; از همان زمان که رسولخدا صلى الله علیه و آله از شیر باز گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مکارم اخلاق و صفات نیک جهان سوق دهد.» (38) بنابراین پیامبر صلى الله علیه و آله خود نیز از تربیتیافتگان فرشتگان بود.
درست است که اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مىخیزد و با اراده او شکل مىگیرد ولى انکار نمىتوان کرد که زمینههاى متعددى براى شکلگیرى اخلاق خوب و بد وجود دارد که یکى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنین تربیتخانوادگى است; و این مساله قطع نظر از تحلیلهاى علمى و منطقى، شواهد عینى و تجربى فراوان دارد که قابل انکار نیست.
به همین دلیل براى ساختن فرد یا جامعه آراسته به زیورهاى اخلاقى باید به مساله راثتخانوادگى و تربیتهائى که از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مىبینند توجه داشت و اهمیت ایندوران در ساختار شخصیت انسانها را هرگز فراموش نکرد.
دیگر از زمینههاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا که هم با دلیل منطقى و هم با تجربههاى فراوان به ثبوت رسیده است که هر قدر سطح معرفت و دانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شکوفاتر مىشود; و بعکس، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شدید بر پایه ملکات فضیله وارد مىسازد و سطح اخلاق را تنزل مىدهد.
در آغاز این کتاب در بحث رابطه «علم» و «اخلاق» بحث فشردهاى درباره پیوند این دو داشتیم، و گفتیم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در این باره مبالغه کردهاند که گفتهاند «علم مساوى استبا اخلاق».
و به تعبیر دیگر، علم و حکمتسرچشمه اخلاق است (آن گونه که از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.
مثلا، انسانهاى متکبر و حسود به این دلیل گرفتار دو رذیله شدهاند که از آثار شوم و زیانهاى حسد و تکبر بىخبرند; آنها مىگویند هیچ کس آگاهانه به دنبال بدیها و زشتیها نمىرود.
بنابراین اگر سطح معرفت جامعه بالا رود کمک به ساختار سالم اخلاقى آنها مىکند.
هرچند این سخن مبالغه آمیز است، و تنها از یک زاویه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است، ولى این واقعیت را نمىتوان انکار کرد که علم، یکى از عوامل زمینهساز اخلاق است و به همین دلیل افرادى که گرفتار جهل و جاهلیت هستند آلودگى بیشتر دارند و عالمان آگاه که داراى معارف الهى هستند آلودگى کمترى دارند هر چند هر یک از این دو نیز استثناهائى دارند!
به همین دلیل، در قرآن مجید در مورد دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مىخوانیم که او مبعوث شد تا «آیات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگیهاى اخلاقى و گناهان پاکسازى کند. (هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) (سوره جمعه، آیه2)
و به این ترتیب، نجات از ضلال مبین و گمراهى آشکار و همچنین پاکسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آیات قرآن مجید و تعلیم کتاب و حکمت فراهم است که بىشک نشانه روشنى بر وجود ارتباط در میان این دو است.
در جلد اول از دوره اول پیام قرآن، به هنگام بحث پیرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانى از آیات قرآن مجید بر ارتباط علم و معرفتبا فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناختبا رذائل اخلاقى بیان گردیده که در اینجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مىکنیم:
1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آیه55 سوره نمل مىخوانیم که لوط پیامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود: «انکم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بلانتم قوم تجهلون; آیا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مىروید؟! شما قومى نادانید!»
در اینجا، جهل و نادانى قرین با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.
2- جهل سبب بىبندوبارى جنسى است! در آیه33 سوره «یوسف» مىخوانیم که آن حضرت در کلام خودش بىبندوبارى جنسى را همراه با جهل مىشمارد: «قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه والا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین; او (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مىخوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمایل مىشوم و از جاهلان خواهم بود!»
3- جهل یکى از عوامل حسادت است! در آیه89 سوره یوسف مىخوانیم: (در آن زمان که او عزیز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش که براى تحویل گرفتن گندم از کنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنین گفت: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذانتم جاهلون; آیا دانستید با یوسف و برادرش (بنیامین) چه کردید، آن گاه که جاهل بودید!»
یعنى جهل شما سبب آن حسادت شدید و آن حسادت سبب شد که توطئه قتل یوسف را بچینید و او را شکنجه دهید و در چاه بیفکنید!
4- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آیه26 سوره فتح تعبیرى به چشم مىخورد که نشان مىدهد تعصب کور مشرکان عرب در عصر پیامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مىگرفت: «اذ جعل الذین کفروا فىقلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة; (به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهلیت را قرار دادند.»
5- رابطه جهل و بهانهجوئى: تاریخ انبیاء پر است از بهانهجوئیهائى که امتهاى نادان در برابر آنها داشتند; در قرآن مجید مکرر به آن اشاره مىکند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مىگذارد; از جمله در آیه118 سوره بقره مىخوانیم: «و قال الذین لایعلمون لولا یکلمنا الله او تاتینا آیة کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمىگوید و چرا آیه و نشانهاى بر خود ما نازل نمىکند! پیشینیان آنها نیز همین گونه سخن مىگفتند; دلها و افکارشان شبیه یکدیگر است.»
در اینجا تکیه بر جهل به عنوان زمینه بهانهجویى شده است، و نشان مىدهد که این انحراف اخلاقى، رابطه نزدیکى با جهل دارد، همانگونه که تجربیات فراوان نیز آن را نشان مىدهد.
6- رابطه سوء ظن و بدبینى با جهل: در آیه154 سوره آل عمران که در مورد جنگجویان احد مىخوانیم: «ثم انزل علیکم من بعد الغم امنة نعاسا یغشى طائفة منکم و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة; سپس به دنبال این غم و اندوه (که از شکست احد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبکى بر شما فرستاد که جمعى را فرا گرفت; اما جمع دیگرى در فکر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهلیت داشتند!»
بى شک سوء ظن یکى از رذائل اخلاقى است که سرچشمه مفاسد بسیارى براى فرد و جامه است ; در اینجا رابطه میان جهل و سوء ظن به روشنى بیان شده است.
7- بى ادبى از جهل سرچشمه مىگیرد! قرآن مجید در آیه4 سوره حجرات، غالب کسانى را که نسبتبه مقام والاى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله احترام لازم را نمىکردند، افراد کم فکر و نادان مىشمرد; مىفرماید: «ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لایعقلون; کسانى که از پشتحجرهها (ى خانهات) بلند صدا مىزنند، اکثرشان نمىفهمند.»
این آیه اشاره به کسانى است که وقت و بىوقت، پشت در خانه پیامبر صلى الله علیه و آله مىآمدند و بلند صدا مىزدند: «یا محمد! یا محمد! اخرج الینا!; اى محمد! اى محمد! بیرون بیا (با تو کار داریم)!»
پیامبر صلى الله علیه و آله از بىادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حجب و حیا سکوت مىکرد، تا اینکه آیه4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را شرح داد.
تعبیر به اکثرهم لایعقلون (غالب آنها نمىفهمند) اشاره لطیفى استبه این که این خلق و خوى زشت (جسارت و بىادبى) غالبا از پایین بودن سطح آگاهى سرچشمه مىگیرد.
8- دوزخیان جاهلانند! بى شک کسانى راهى جهنم مىشوند که داراى اعمال زشت و اخلاق رذیلهاند; و به تعبیر دیگر، صفات اخلاقى و نیز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به این که قرآن، دوزخیان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مىکند بخوبى روشن مىشود که رابطه نزدیکى در میان اعمال زشت و جهل و نادانى است.
در آیه179 سوره اعراف مىخوانیم:
«و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها، ولهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون; به یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم; آنها دلها (عقلها)یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند و) نمىفهمند; و چشمانى که با آن نمىبینند; و گوشهایى که با آن نمىشنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراهترند! اینان همان غافلانند!»
در این آیه و بسیارى دیگر از آیات قرآن، رابطهاى میان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبیین شده است.
9- صبر و شکیبایى از آگاهى سرچشمه مىگیرد! در آیه65 سوره انفال این نکته به مسلمانان گوشزد شده است که در عین نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مىتوانند به وسیله سپاه ایمان و صبر که زائیده علم و آگاهى است جبران کنند; مىفرماید:
«یا ایها النبی حرض المؤمنین على القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا ماتین و ان یکن منکم ماة یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لا یفقهون; اى پیامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشویق کن! هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشند، بر دویست نفر غلبه مىکنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند، پیروز مىگردند; چرا که آنها گروهى هستند که نمىفهمند!»
آرى، ناآگاهى کافران سبب سستى و عدم شکیبایى آنها مىشود; و آگاهى مؤمنان، سبب استقامت و پایمردى مىگردد; تا آنجا که یک نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مىتواند مقابله کند.
10- نفاق و پراکندگى از جهل سرچشمه مىگیرد! قرآن مجید در آیه14 سوره حشر، اشاره به گروهى از یهود مىکند (یهود بنى نضیر) که به سبب اختلاف و پراکندگى (على رغم ظاهر فریبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مىفرماید: « لایقاتلونکم جمیعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بینهم شدید تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذالک بانهم قوم لا یعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمىجنگند جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شدید است، (اما در برابر شما ضعیف!) آنها را متحد مىپندارى در حالى که دلهایشان پراکنده است; این به خاطر آن است که آنها قومى نادان هستند!»
به این ترتیب، نفاق و پراکندگى آنها را که از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مىشمرد.
آنچه در بالا تحت عناوین دهگانه آمد، بخشى از آیاتى است که در قرآن مجید پیرامون رابطه علم و فضیلت از یک سو و جهل و رذیلت از سوى دیگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مىتواند ما را به واقعیت این رابطه محکم آشنا سازد.
به تجربه روزمره خود نیز این مساله را بسیار دیدهایم که افراد جاهل و ناآگاه، مرتکب اعمال زشتى مىشوند و داراى صفات رذیلهاى هستند، و هنگامى که آگاهى کافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زیانهاى آن صفات پیدا مىکنند یا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معاد بالاتر مىرود، بکلى آن اعمال و صفات را رها کرده، یا لااقل به مقدار زیادى از آن مىکاهند.
دلیل منطقى این مساله نیز روشن است; زیرا حرکتبه سوى صفات والا و اعمال صالحه احتیاج به انگیزهاى دارد; بدون شک یکى از بهترین انگیزهها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نیک و مفاسد اعمال و صفات رذیله است، و نیز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامههاى مکتب انبیاء و اولیاء، انسان را به سوى آنها سوق مىدهد و بازتاب وسیعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.
ناگفته پیدا است که منظور از علم و آگاهى در اینجا، آگاهى بر فنون صنایع و مسائل مادى نیست; چرا که بسیارند کسانى که از این مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلودهترند; بلکه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعلیمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهیه است.
احادیث اسلامى نیز مملو است از تعبیراتى است که نشان مىدهد رابطه تنگاتنگى در میان علم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بىخبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجود دارد که نمونههائى از آن را در ذیل مىخوانید:
1- در رابطه معرفتبا زهد که از مهمترین فضائل اخلاقى است از على علیه السلام چنین روایتشده است:
«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنیا; میوه درخت معرفت، زهد در دنیا است.» (39)
2- در حدیث دیگرى در همین زمینه از همان حضرت مىخوانیم: «یسیر المعرفة یوجب الزهد فىالدنیا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنیا است.» (40)
در اینجا معرفت مىتواند اشاره به معرفة الله باشد که در برابر ذات پاک بىنهایتش همه چیز کوچک و بىارزش است، و از قطره در برابر دریا نیز ناچیزتر مىباشد، و این خود از اسباب زهد و بىاعتنایى و زرق و برق دنیا است. یا این که اشاره به آگاهى از ناپایدارى دنیا و تاریخ اقوام پیشین باشد که آن نیز روح زهد را در انسان زنده مىکند و یا آگاهى به سراى جاویدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و یا همه اینها.
3- در حدیث دیگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترک حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امام علیه السلام مىخوانیم: « من سکن قلبه العلم بالله سبحانه، سکنه الغنى عن الخلق; هر کس معرفتخداوند در دل او، جایگزین شود، غنى و بى نیازى از خلق در قلبش جایگزین خواهد شد.» (41)
روشن است کسى که آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو کوچکى از آن ذات بىنیاز مىداند، تنها بر او توکل مىکند و از غیر او خود را مستغنى و بىنیاز مىبیند.
4- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشایست و شکم از حرام; در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «من عرف الله و عظمه منع فاه من الکلام، وبطنه من الطعام; کسى که خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشایست) باز مىدارد، و شکمش را از غذا (ى حرام)!» (42)
5- در رابطه معرفت و خوف از خدا که سرچشمه انواع فضایل اخلاقى است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام چنین آمده است: «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنیا; کسى که خدا را بشناسد، از (مجازات) او مىترسد، و کسى که از خدا بترسد نسبتبه زرق و برق دنیا، بىاعتنا مىشود!» (43)
6- در ارتباط روح گذشت و ترک انتقامجویى با معرفة الله، در حدیثى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام مىخوانیم: «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم یجد لهم عذرا; آگاهترین مردم به خدا کسى است که بیش از همه مردم را در برابر خطاهایى که مرتکب شدهاند، معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نیابد.» (44) (بدیهى است این حدیث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).
7- در ارتباط معرفة الله با ترک تکبر، در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم «و انه لاینبغى لمن عرف عظمة الله ان یتعظم ; شایسته نیستبراى کسى که از عظمتخدا آگاه است، بزرگى بفروشد!» (45)
8- در ارتباط پاکى عمل بطور کلى با علم و دانش، على علیه السلام در حدیث دیگرى مىفرماید: «لن یزکى العمل حتى یقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاک نمىشود، مگر اینکه قرین با علم و معرفت گردد!» (46)
پیدا است که پاکى عمل و پاکى اخلاق معمولا از یکدیگر جدا نیست.
9- در همین رابطه، در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «بالعلم یطاع الله و یعبد و بالعلم یعرف الله و یوحد و به توصل الارحام و یعرف الحلال و الحرام، و العلم امام العقل; به وسیله علم و معرفتخداوند اطاعت و عبادت مىشود; و به وسیله علم خدا شناخته و یکتا شمرده مىشود; و نیز به وسیله آن صله رحم، برقرار مىگردد; و حلال و حرام شناخته مىشود; و علم پیشواى عمل است!» (47)
در این حدیث نیز بسیارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفتشمرده شدهاست.
10- همین معنى با صراحتبیشترى در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمدهاست که فرمود: «ثمرة العقل مداراة الناس; میوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردم است!» (48)
در برابر احادیث که عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى یا اعمال اخلاقى، نشان مىدهد، روایاتى نیز در منابع اسلامى آمده است که رابطه میان جهل و رذائل را تبیین مىکند که آن هم تاکیدى استبر موضوع مورد نظر، از جمله:
1- در حدیثى از على علیه السلام مىخوانیم: «الجهل اصل کل شر; جهل و نادانى ریشه هر شر و بدى است!» (49)
2- در حدیثى دیگرى از همان حضرت مىفرماید: «الحرص و الشره و البخل نتیجة الجهل; حرص و طمع و بخل، نتیجه جهل و نادانى است!» (50)
چرا که شخص حریص و طماع، غالبا به سراغ چیزهایى مىرود که بیش از نیاز زندگى اوست; و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى یک علاقه غیر منطقى و غیر عقلانىاست; و همچنین بخیل بابخلش، چیزهایى رابراى خود نگهدارى مىکند کههرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نیست، بلکه آن را براى دیگران وا مىگذارد و مىرود!
3- در تعبیر زیباى دیگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذایل اخلاقى به گونه جامعترى بیان شده است; مىفرماید: «الجاهل صخرة لاینفجر مائها! و شجرة لا یخضر عودها! و ارض لایظهر عشبها!; جاهل سنگى است که هرگز آب از آن جارى نمىشود; و درختى است که شاخههایش سبز نمىگردد; و زمینى است که گیاهى از آن نمىروید!» (51)
4- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام به این نکته اشاره شده است که جاهل همیشه یا در طرف افراط است، یا در طرف تفریط; فرمود: «لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا» (52)
با توجه به این که طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در میان افراط و تفریطى است که به رذائل منتهى مىشود، از حدیث فوق بخوبى مىتوان این حقیقت را دریافت که در میان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسیار نزدیکى است.
5- بسیارى از علماى اخلاق گام نخستین را براى اصلاح اخلاق و تهذیب نفس و خودسازى، اصلاح زبان مىدانند; و در احادیث اسلامى به رابطه میان جهل و نادانى با آلودگى زبان، اشاره شده است; در حدیثى از امام دهم حضرت هادى علیه السلام مىخوانیم: «الجاهل اسیر لسانه; جاهل اسیر زبان خویش است!» (53)
کوتاه سخن این که در مورد رابطه میان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سیئه،آیات و روایات فراوانى وجود دارد، و نشان مىدهد که یکى از طرقمؤثر تهذیب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزایش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار و پیامدهاى فضایل و رذایل اخلاقى است.
این افزایش معرفت، در واقع دو شاخه دارد:
یک شاخه آن افزایش معرفت نسبتبه زیانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است; درست مثل این که اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر یا مشروبات الکلى چه زیانهاى غیر قابل جبرانى دارد، زمینه ترک آن در وجودش فراهم مىگردد; بنابراین، همانگونه که براى مبارزه با مواد مخدر و مشروبات الکلى، باید مردم را به زیانهاى این امور آگاه ساخت; همچنین براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، باید عیب و حسن آنها را برشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هیچ کدام از این دو، علت تامه نیست ولى بى شک زمینهها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مىسازد.
شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفتبطور کلى است; یعنى، هنگامى که معارف الهیه نسبتبه مبدا و معاد و احوال اولیاء و انبیاء، و امور دیگرى از این قبیل، بالا برود; انسان نسبتبه فضائل اخلاقى، علاقهمند و از رذائل، متنفر مىگردد.
و به تعبیر دیگر، پایین بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محیط مناسبى را در فکر و جان انسان براى رویش خارهاى رذائل فراهم مىسازد، در حالى که افزایش آگاهى، سرزمین روح و جان را براى دمیدن گلهاى فضیلت، مهیا مىکند.
فرهنگ، مجموعه امورى است که به روح و فکر انسان، شکل مىدهد و انگیزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف، فراهم مىسازد.
مجموعهعقائد،تاریخ،آداب و رسم جامعه،ادبیات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.
درباره تاثیر بعضى از این امور، مانند: تاثیر محیط و آگاهى و معرفت در زمینهسازى فضائل و رذائل، در گذشته صحبتشد; در اینجا به سراغ تاثیر سایر بخشهاى فرهنگ جامعه در تحکیم پایههاى فضائل یا تعمیق صفات رذیله در جامعه، سخن مىگوییم.
یکى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاریخ یک جامعه است که اگر بر محور فضائل دور زند، زمینه بسیار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذیب نفوس فراهم مىسازد، و اگر از رذائل اخلاقى مایه بگیرد، محیط را کاملا آماده پذیرش رذائل مىسازد.
در آیات قرآن، اشارات بسیار روشنى در این زمینه دیده مىشود و نشان مىدهد چگونه بسیارى از اقوام منحرف پیشین، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به دره هولناک رذائل اخلاقى سقوط کردند; به عنوان نمونه:
1- «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لایامر بالفحشاء، اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى که زشتى انجام مىدهند مىگویند: پدران خود را بر این عمل یافتیم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به کار زشت فرمان نمىدهد، آیا چیزى به خدا نسبت مىدهید که نمىدانید!» (سوره اعراف، آیه28)
2- «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لا یهتدون; و هنگامى که به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید! مىگویند: نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مىنماییم. آیا اگر پدران آنها چیزى نمىفهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروى خواهند کرد؟)» (سورهبقره،آیه170)
3- «اذ قال لابیه و ق-ومه ما هذه الت-ماثیل التى انتم لها عاک-فون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین; آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت: این مجسمههاى بىروح چیست که شما همواره آنها را پرستش مىکنید؟ - گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مىکنند.» (سوره انبیاء، آیه52 و53)
4- «وکذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون; و این گونه در هیچ شهر و دیارى، پیش از تو، پیامبر انذار کنندهاى نفرستادیم مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم!» (سوره زخرف، آیه23)
5- «وما کان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قریتکم انهم اناس یتطهرون; ولى پاسخ قومش چیزى جز این نبود که گفتند: اینها را از شهر و دیار خود بیرون کنید، که اینها مردمى هستند که پاکدامنى را مىطلبند (و با، همصدا نیستند)!» (سورهاعراف، آیه82)
6- «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب الاساء ما یحکمون; در حالى که هرگاه به یکى از آنها بشارت دهند دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سیاه مىشود و بشدت خشمگین مىگردد - به خاطر بشارت بدى که به او داده شده، از قوم و قبیله خود متوارى مىگردد; (و نمىداند) آیا او را با قبول ننگ نگهدارد، یا در خاک پنهانش کند؟! چه بد حکم مىکنند!» (سوره نحل، آیه58و59)
7- «محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله علیه و آله فرستاده خداست; و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند; پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است.» (سورهفتح،آیه29)
تفسیر و جمع بندى
سخن در این است که فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعیین کنندهاى دارد; فرهنگهاى عالى و شایسته، افرادى با صفات عالى پرورش مىدهد، و فرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذایل اخلاقى است; و آیات فوق اشارات پرمعنایى به هر دو قسمت دارد.
در نخستین آیه سخن از عذر گروهى از منحرفان شیطان صفتبه میان مىآورد که وقتى عمل زشت و قبیحى را انجام مىدهند، اگر از دلیل آن سؤال شود مىگویند: این راه و رسمى است که نیاکان خود را بر آن یافتیم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا)!
بلکه پا را از این هم فراتر مىنهند و مىگویند که خداوند نیز به ما دستور داده است که آن را انجام دهیم (والله امرنا بها)
به این ترتیب، سنت پیشینیان را دلیلى بر حسن عمل، و حتى دلیلى بر حکم الهى مىگرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، یا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلکه به آن نیز افتخار مىکردند.
در دومین آیه، همین معنى به صورت دیگرى مطرح شده، هنگامى که به آنها پیشنهاد مىشد بیایید و از آنچه خداوند بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل کرده پیروى کنید، آنها با غرور و تکبر مىگفتند: نه! ما این کار را انجام نمىدهیم، بلکه از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مىکنیم - و به این ترتیب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر این که جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آیات الهى و بینات قرآنى بود - (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا)!
قرآن اضافه مىکند: آیا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با این حال، سنت آن گمراهان نادان را بر آیات حیاتبخش و روشنى آفرین قرآن مقدم مىدارید - (اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لا یهتدون)
در سومین آیه باز به تاثیر سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مىکنیم; در بیانى شبیه آیات گذشته،در داستان ابراهیم علیه السلام و بت پرستان بابل مىخوانیم: هنگامى که ابراهیم علیه السلام آنها را ملامت کرد که چرا پیوسته این مجسمههاى بىروح را پرستش مىکنید (و از این کار ابلهانه دستبر نمىدارید)! آنها گفتند: این به دلیل آن است که ما همواره پدران خود را مىدیدیم که آنها را عبادت مىکنند (اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین)!
در اینجا ابراهیم شدیدترین حمله خود را بر این تقلید کورکورانه کرد و گفت: بطور مسلم شما و پدرانتان در گمراهى آشکارى بودید (قال لقد کنتم انتم و آبائکم فى ضلال مبین)!
ولى متاسفانه این ضلال مبین از نسلى به نسلى منتقل مىشد و به صورت فرهنگى در مىآمد، و نه تنها قبح آن از بین مىرفت، بلکه تبدیل به یک افتخار مىشد.
در چهارمین آیه باز با همین معنى در شکل دیگرى روبهرو مىشویم:
در پاسخ این سؤال که چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بىشعور را پرستش مىکنید، مىگویند: «ما نیاکان خود را بر مذهبى یافتیم و مادر پرتو آثار آنها هدایتیافتهایم»! (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)
آنها این کار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمىشمردند بلکه هدایتى مىدانستند که از نیاکانشان به آنها رسیده، و در آیهمتعاقب آن، این منطق را، منطق همه مترفین (ثروتمندان مست و مغرور)، در تمام طول تاریخ مىشمرد (وکذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).
بدیهى است این تقلید کورکورانه که در سایه آن زشتیها، زیبا، خودنمایى مىکرد، عوامل زیادى داشت; ولى بى شک، یکى از عوامل آن تبدیل زشتیها به یک سنت و فرهنگ دیر پا بوده است.
و نیز همین معنى در آیه103 و 104 سوره مائده آمده که عربهاى جاهلى یک سلسله بدعتهاى ابلهانه در زمینه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحریم مىکردند، و حرامهایى را بر خود حلال مىشمردند، و چنان به این سنت غلط چسبیده بودند که آیات الهى را درباره آن بىرنگ مىپنداشتند و در مقابل آن مىگفتند: «حسبنا ما وجدنا علیه آبائنا; آنچه را از پدران خود یافتهایم ما را بس است!»
و از مجموع این بخش از آیات به روشنى ثابت مىشود که تا چه حد سنتهاى غلط مىتواند زمینهساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقاید انحرافى را درست و صواب معرفى کند.
در پنجمین آیه به مطلب تازهاى در زمینه تاثیر سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخورد مىکنیم، و آن این که قوم لوط که انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاریخ را سیاه کرده، (و با نهایت تاسف در جاهلیت عصر ما در مراکز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شکل قانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى که دعوت حضرت لوط و یاران اندکش را به پاکى و تقوا بطور مکرر شنیدند ناراحتشدند، و فریاد زدند: اینها را از شهر و دیار خود بیرون کنید، اینها آدمهایى هستند که مىخواهند به پاکى و تقوا روى آورند (یا تظاهر به پاکى و تقوا کنند) (وماکان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قریتکم انهم اناس یتطهرن).
محیط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در میان آنها گذارده بود که پاکى و تقوا، جرم محسوب مىشد، و ناپاکى و آلودگى افتخار!
بدیهى است در چنین محیطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مىیابد و رذائل کمرنگ و بىرنگ مىشود.
در ششمین آیه، سخن از داستان وحشتناک زنده به گور کردن دختران در عصر جاهلیت، به خاطر خو گرفتن به یک سنت غلط مىباشد.
عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مىپنداشت، و هرگاه به او خبر مىدادند دخترى نصیب تو شده است، چنان خشمگین مىشد که صورتش از شدت ناراحتى کبود و سیاه مىشد! (54)
وگاه روزها یا هفتهها خود را پنهان مىکرد و پیوسته در فکر بود، آیا این ننگ را بر خود بپذیرد، و دختر را نگهدارد یا در زیر خاک پنهانش سازد; و خود را از این غم و اندوه ننگ رهایى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب الاساء ما یحکمون).
بى شک آدم کشى آن هم در جایى که پاى فرزند نوزاد در میان باشد از قبیحترین اعمال و زشتترین کارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بین مىبرد که به صورت یک فضیلت و افتخار در مىآید.
از مسائل وحشتناکى که در مورد مساله زنده به گور کردن دختران در بعضى از تفاسیر آمده، ایناست کهنوشتهاند دفنکردن در زیرخاک یکى ازطرق نابودکردن آنهابود، گاه دخترانرا در آبمىانداختند و غرقمىکردند وگاه ازبالاى کوهپرتاب مىنمودندوگاهى آنها را سر مىبریدند! (55) در اینکه از چه زمانىاین سنت ننگآلود در میان عرب جاهلى رایجشد و انگیزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است که این جا، جاى آن نیست. (56)
سخن در این است که چگونه این گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترین اشکالش هموار مىسازد; و بدترین رذائل را در ردیف بهترین فضائل قرار مىدهد; و این گواه دیگرى استبر این که فرهنگ قوم و ملت، یکى از انگیزههاى مهم گرایش به فضائل یا رذائل است و آنان که مىخواهند با رذائل اخلاقى مبارزه کنند، باید در اصلاح فرهنگهاى فاسد بکوشند.
شبیه همین معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مىکنیم که فرهنگهاى شبیه فرهنگ عرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده استبه عنوان نمونه: در یک کنفرانس بزرگ جهانى که در سالهاى اخیر در پکن پایتخت چین درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظیمى از کشورهاى شرکت کننده در آن کنفرانس اصرار داشتند که این سه اصل در برنامه کنفرانس جاى گیرد: آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرایى آنان; و آزادى سقط جنین; که با جنجال عظیمى از سوى بعضى از کشورهاى اسلامى از جمله کشور ما رو به رو شد.
بدیهى است هنگامى که نمایندگان به اصطلاح تحصیل کرده اقوام و ملتها از این گونه کارهاى زشت و ننگین به عنوان حقوق زن دفاع کنند و فرهنگى بر اساس آن پدید آید، چه رذائل اخلاقى در میان اقوام و ملل شایع مىگردد! رذائلى که آثار زیانبار آن نه تنها در مساله تهذیب اخلاق، بلکه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نیز نمایان مىشود.
در هفتمین و آخرین آیهمورد بحث که بیانگر رابطه فضائل با فرهنگ محیط است، سخن از یاران پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به میان آمده و نشان مىدهد که آنها در سایه فرهنگى که آن حضرت در آن جامعه تاریک و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پیمودند و از نردبان علم و فضیلتبالا رفتند; مىفرماید: محمد فرستاده خداست و آنها که با او هستند (داراى این صفات برجستهاند) در برابر کفار سر سخت و در میان خود مهربانند; همواره آنها را در حال رکوع و سجود (و نیایش و عبادت) مىبینى، که فضل و رضاى پروردگار را مىطلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمایان است (محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فىوجوههم من اثر السجود).
بدیهى است منظور از و الذین معه (کسانى که با او هستند) همراهى در زمان و مکان نیست; بلکه همراهى در آموزشها و عقائد و پذیرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.
در اسلام اهمیت فوقالعادهاى به مساله ایجاد سنتهاى صالحه و مبارزه با سنتهاى سیئه داده شده است; و این مساله بازتاب گستردهاى در احادیث اسلامى دارد; و از مجموع این حادیثبخوبى روشن مىشود که هدف این بوده که با فراهم آمدن سنتهاى نیک، زمینههاى اعمال اخلاقى فراهم گردد; و بعکس، زمینههاى رذائل برچیده شود; از جمله روایات زیر است که هر کدام نکتهاى خاص خود دارد.
1- در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله آمده است که مىفرمود: «خمس لا ادعهن حتى الممات الاکل على الحضیض مع العبید ...، و حلب العنز بیدى و لبس الصوف و التسلیم على الصبیان، لتکون سنة من بعدى; پنج چیز است که تا آخر عمر آن را رها نمىکنم; غذا خوردن با بردگان در حال نشسته روى زمین و ... و دوشیدن شیر بز ماده با دستخودم،و پوشیدن لباسهاى پشمینه (ى خشن که لباس قشرهاى کم درآمد و محروم بود) و سلام کردن به کودکان، تا به صورت سنتى براى بعد از من درآید.» (57)
هدف از این گونه کارها این بوده است که روح تواضع و فروتنى را در مردم ایجاد کند، و تواضع از گردنفرازان به صورت سنتى درآید و مردم به آن اقتدا کنند.
در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «من سن سنة حسنة عمل بها من بعده کان له اجره و مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شیئا، ومن سن سنة سیئة فعمل بها بعده کان علیه وزره و مثل اوزارهم من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا; کسى که سنت نیکى را در میان مردم بگذارد که بعد از وى به آن عمل کنند، هم اجر کار خود را دارد و هم مساوى پاداش تمام کسانى که به آن عمل مىکنند; بى آنکه چیزى از پاداش آنها را بکاهد; و کسى که سنتبدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل کنند، کیفر آن، همانند کیفر کسانى که به آن عمل مىکنند بر او خواهد بود بى آن که چیزى از کیفر آنها کاسته شود.» (58)
شبیه همین مضمون را مرحوم علامه مجلسى در بحار آورده است.
این حدیث که بهتعبیرهاى مختلف از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و امامباقر علیه السلام و امامصادق علیه السلام نقل شده نشان مىدهد که فراهم آوردن زمینهها براى اعمال اخلاقى، تا آن حد اهمیت دارد که پدید آورندهاش در تمام آثار آن شریک است; همچنین فراهم آوردن زمینههاى رذائل با ایجاد سنتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.
3- روى همین جهت، امیرمؤمنان على علیه السلام از سفارشهاى مؤکدى که به مالک اشتر مىکند، همان حفظ سنتهاى صالحه و جلوگیرى از شکسته شدن احترام آنهاست; مىفرماید: «لا تنقص سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعتبها الالفة و صلحت علیها الرعیة، و لاتحدثن سنة تضر بشىء من ماضى تلک السنن فیکون الاجر لمن سنها و الوزر علیک بما نقضت منها; هرگز سنت پسندیدهاى را که پیشوایان این امتبه آن عمل کردهاند و امت اسلامى به آن انس و الفت گرفته، و امور رعیت، به وسیله آن اصلاح شده، نقض مکن! و سنت و روشى را که به آن سنتهاى صالحه پیشین زیان وارد سازد، ایجاد منما! که اجر آن براى کسى خواهد بود که آن سنتها را برقرار کرده و گناهش بر توست که آن سنتها را شکستهاى!» (59)
در واقع سنتهاى نیک از آنجا که کمک به انجام کارهاى خیر و پرورش فضائل اخلاقى مىکند، داخل در تحت عنوان اعانتبرخیر است و ایجاد یا احیاى سنتهاى شر، مصداق معاونتبر اثم محسوب مىشود; و مىدانیم معاونان، در اعمال خوب و بد فاعلان خیر و شر، سهیم و شریکند بى آنکه چیزى از پاداش و کیفر آنها کاسته شود.
اهمیتسنتحسنه تا آن حد است که در روایت معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: عبدالمطلب جد گرامى پیامبر اسلامى صلى الله علیه و آله پنجسنت قبل از اسلام در میان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احکام اسلام قرار داد: همسر پدر را بر فرزند تحریم کرد; و در دیه قتل، صد شتر قرار داد; و در دور خانه خدا هفتشوط طواف مىکرد; و گنجى پیدا کرد خمس آن را ادا نمىنمود; و زمزم را در آن روز که از نو حفر کرد، «سقایةالحاج» نامید (کانت لعبد المطلب خمسا من السنن اجریها الله عزوجل فى الاسلام حرم نساء الاباء على الابناء، و سن الدیة فى القتل ماة من الابل و کان یطوف البیتسبعة اشواط، و وجد کنزا فاخرج منه الخمس، و سمى زمزم حین حفرها سقایة الحاج).
از مجموع آنچه در بالا آمد و روایات فراوان دیگرى که در این زمینه وارد شده استبخوبى استفاده مىشود که آداب و سنن و فرهنگ یک قوم و ملت اثر تعیین کنندهاى در اخلاق و اعمال آنها دارد; و به همین دلیل، اسلام اهمیت فوقالعادهاى به این مساله مىدهد و حفظ سنتهاى حسنه را لازم مىشمرد و ایجاد یا حفظ سنتهاى سیئه را یک گناه بسیار بزرگ معرفى مىکند.
6- رابطه عمل و اخلاقدرست است که اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مىگیرد و خلقوخوهاى درونى در لابهلاى اخلاق نمایان مىشود، بطورى که مىتوان گفت، اعمال و رفتارهاى انسان ثمره خلق و خوى درونى اوست; ولى از سوى دیگر، اعمال انسان نیز به نوبه خود به اخلاق او شکل مىدهد; یعنى، تکرار یک عمل خوب یا بد، تدریجا تبدیل به یک حالت درونى مىشود و ادامه آن سبب پیدایش یک ملکه اخلاقى مىگردد، خواه فضیلتباشد یا رذیلت; به همین دلیل، یکى از راههاىمؤثر براى تهذیب نفوس، تهذیب اعمال است، و مبادا تکرار یک عمل بد در درون روح و جان انسان ریشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد و سبب پیدایش رذائل اخلاقى گردد!
به همین دلیل، در روایات اسلامى دستور داده شده است که مردم بعد از لغزشها و گناهان فورا توبه کنند; یعنى، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشویند مبادا گناه تکرار شود و تبدیل به یک اخلاق رذیله گردد!
بعکس، دستور داده شده است که کارهاى نیک، آنقدر تکرار گردد که تبدیل به یک عادت شود.
با این اشاره به قرآن باز مىگردیم، و بخشى از آیاتى را که اشاره به این معنى دارد، مورد بررسى قرار مىدهیم:
1- کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون (سوره مطففین، آیه14)
2- کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون (سوره یونس، آیه12)
3- افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا (سوره فاطر، آیه8)
4- وجدتها وقومها یسجدون للشمس من دون الله و زی-ن له-م الش-یطان اعمال-هم... (سوره نمل، آیه24)
5- قل هل ننبئکم بالا خسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فىالحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (سوره کهف، آیه103)
6- انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما (سوره نساء، آیه17)
7- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها (سوره توبه، آیه103)
ترجمه:
1- چنین نیستکه آنها مىپندارند، بلکه اعمالشان چونزنگارى بردلهایشان نشسته است.
2- این گونه براى اسرافکاران اعمالشان زینت داده شده است (که زشتى این عمل را درک نمىکنند).
3- آیا کسى که عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زیبا مىبیند همانند کسى است که واقع را آنچنان که هست مىیابد.
4- او و قومش را دیدم که براى غیر خدا- خورشید- سجده مىکنند و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده ...
5- بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین مردم در کارها چه کسانى هستند; آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده با این حال مىپندارند کار نیک انجام مىدهند.
6- توبه تنها براى کسانى است که کار بدى از روى جهالت انجام مىدهند، سپس بزودى توبه مىکنند; خداوند توبه چنین اشخاصى را مىپذیرد و خدا دانا و حکیم است.
7- از اموال آنها صدقهاى (زکات) بگیر، تا به وسیله آن آنها را پاک سازى و پرورش دهى!
تفسیر و جمع بندى
در نخستین آیه، اشاره به آثارى شده است که اعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسان مىگذارد; صفا و نورانیت را از آن مىگیرد، و تاریکى و ظلمتبه جاى آن مىنشاند; مىفرماید: «چنین نیست که آنها (کم فروشان) مىپندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته; کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون.»
جمله «ما کانوا یکسبون» که از فعل مضارع در آن استفاده شده و دلالتبر استمرار دارد، دلیل روشنى بر این معنى است که اعمال بد تغییرات مهمى در دل و جان ایجاد مىکند، و همچون زنگارى که آئینه را از نورانیت و صفا مىاندازد، روح را کدر و تاریک مىکند; و به این ترتیب، صفت رذیله قساوت و بىحیایى و بىتفاوتى در برابر گناه، و به تعبیر دیگر، ظلمتشقاوت و بىتقوایى را بر قلب انسان چیره مىکند.
زین (بر وزن عین) زنگارى است که روى اشیاء قیمتى مىنشیند; و به تعبیر دیگر، قشر قرمز رنگى است که بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مىشود، و معمولا نشانه پوسیدن و ضایع شدن فلزات است.
انتخاب این تعبیر براى آثار ویرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبیر بسیار مناسبى است، که در روایات اسلامى نیز کرارا روى آن تکیه شده و در بحث آینده که پیرامون روایات اسلامى استخواهد آمد.
در دومین آیه به مرحلهاى فراتر از مرحله رین (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزیین است; به این ترتیب که تکرار عمل سوء باعث تزیین آن در نظر انسان مىشود; یعنى، روح انسان چنان با آن هماهنگ مىگردد که آن را براى خود موهبت و افتخار مىپندارد; مىفرماید: «این چنین اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است; کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون».
جمله «ما کانوا یعملون» و همچنین تعبیر به «مسرفین» دلیل روشنى بر تکرار گناه از سوى آنهاست; یعنى با تکرار زشتیها و بدیها نه تنها قبح و زشتى آنها از بین مىرود بلکه تدریجا به صورت یک فضیلت در نظر گنهکاران خود نمایى مىکند; و این در واقع یکى از رذائل اخلاقى است که نتیجه شوم تکرار اعمال گناه آلود است.
در اینکه چه کسى اعمال زشت این گونه افراد را در نظرشان جلوه مىدهد سخن بسیار است.
در بعضى از آیات، این کار به خداوند نسبت داده شده است; و در واقع مجازاتى است که خداوند براى این گونه افراد که بر گناه اصرار مىورزند قرار داده است; چرا که وقتى اعمال زشتشان در نظرشان تزیین شود، بیشتر به سراغ آن مىروند، و خود را در دنیا و آخرت رسواتر و بدبختتر مىکنند; مىفرماید: «ان الذین لایؤمنون بالآخرة زینا لهم اعمالهم; کسانى که ایمان به آخرت ندارند، اعمالشان را در نظرشان زینت مىدهیم.» (60) در جاى دیگر، این کار به شیطان نسبت داده شده، چنانکه در آیه43 سوره انعام درباره گروهى از کفار لجوج و اندرز ناپذیر، مىفرماید: «ولکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون; ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شیطان، کارهایى را که انجام مىدادند در نظرشان زینت داد.»
و گاه این معنى به بتها نسبت داده شده، مىفرماید: «وکذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شر کاؤهم ...; این گونه شرکاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند ... (زیرا کودکان خود را براى بتها قربانى مىکردند و افتخار مىنمودند).» (61)
وگاه- چنان کهدر آیهمورد بحث آمده- این مطلب به صورت فعل مجهول ذکر شده، مىفرماید: «این چنین براى اسرافکاران اعمالى را که انجام مىدادند زینت دادهشده.»
با کمى دقت روشن مىشود که این تعبیرات هیچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلکه مکمل یکدیگرند; گاه عامل زینت، تکرار عمل است، زیرا تکرار یک عمل زشت، کم کم از قبح آن مىکاهد و به مرحلهاى مىرسد که نسبتبه آن بىتفاوت مىگردد،و اگر باز ادامه یابد به صورت یک کار خوب در نظر صاحبش جلوه مىکند، و همچون زنجیرى بر دست و پاى او مىافتد و اجازه خروج از این دام را به او نمىدهد; و این مطلبى است که هر کس مىتواند با مطالعه حال تبهکاران در زندگى خود، آن را تجربه کند.
در موارد دیگرى، وسوسههاى نفس از درون، و وسوسههاى شیطان از برون عمل زشتى را در نظر انسان تزیین مىکند، بى آنکه آن را تکرار کرده باشد. و کار به جاى مىرسد که یک گناه بزرگ را به گمان این که وظیفه دینى یا انسانى اوست مرتکب مىشود، و مىگوید شخص فلان مثلا واجبالغیبه است- در حالى که شخص مزبور گناهىنداشته، بلکه عاملحسد، چنینکارى را درنظر غیبتکننده جلوهدادهاست; وتاریخ پر است از کار کسانى که مرتکب جنایات هولناکى مىشدند و چون مطابق هواى نفس و وسوسههاى شیطانى بود نه تنها آن را قبیح نمىشمردند بلکه به آن افتخار مىکردند.
گاه خداوند مىخواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرز ناپذیرى مجازات کند،یکى از طرق مجازات آنان این است که زشتیها را خوبى در نظرشان جلوه مىدهد تا رسوایى بیشتر به بار آورند و مجازات سنگینتر.
این نکته نیز قابل توجه است که مطابق توحید افعالى، هر کار و هر اثرى را در این عالم مىتوان به خدا نسبت داد; چرا که علتالعلل، ذات پاک اوست، هر چند این امر مانع مصونیت افراد در برابر اعمالشان نخواهد بود; حمد و ثنا براى خداست که قوت و قدرت بخشیده، و لعن و نفرین براى کسانى است که این قدرت و قوت را در راه گناه مصرف مىکنند.
گاه طبیعت آفرینش چیزى نیز اقتضا مىکند که فریبنده و داراى زرق و برق باشد; چنانکه در آیه14 سوره آل عمران مىخوانیم:
«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة ... ; محبتبه امور مادى: زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره .... در نظر مردم جلوه داده شده است (تا بدین وسیله آزمایش شوند)».
یکى از عوامل تزیین کارهاى زشت و ناپسند،تکرار آن است که در روح و جان انسان اثر مىگذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مىسازد همانگونه که تکرار اعمال نیک تدریجا به صورت ملکهاى در درون جان انسان در مىآید و مبدل به اخلاق فاضله مىشود; بنابراین، براى تهذیب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،باید پویندگان این راه، از تکرار اعمال نیک کمک بگیرند، و از تکرار اعمال سوء بر حذر باشند که اولى معین و مدد کار است و دومى دشمن غدار.
در سومین آیه باز سخن از تزیین اعمال بد در نظر انسانها است; مىفرماید: آیا کسى که عمل بدش براى او تزیین شده و آن را خوب و زیبا مىبیند (همانند کسى است که واقعیتها را همانگونه که هست مىبیند); «افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا».
همانگونه که در تفسیر آیهقبل گفته شد: یکى از عوامل تزیین اعمال سوء، تکرار و خو گرفتن با آنها است، که تدریجا در برابر این گونه اعمال بىتفاوت و سپس به آن علاقهمند مىشود، و کار خوبى مىپندارد و به آن افتخار مىکند.
جالب این که هنگامى که قرآن این سؤال را مطرح مىکند: «آیا کسى که زشتى عملش، در نظرش تزیین شده و آن را زیبا مىبیند ...» نقطه مقابل آن را آشکارا ذکر نمىکند، گویا مىخواهد به شنونده مجال وسیعى بدهد که امور مختلفى را که مىتواند نقطه مقابل آن باشد در نظر خویش مجسم کند و بیشتر بفهمد; مىخواهد بگوید آیا چنین کسى همانند افراد واقع بین است که حق را حق و باطل را باطل مىبینند؟ آیا چنین کسى همانند پاکدلانى است که همیشه به محاسبه نفس خویش مشغولند و از خو گرفتن به زشتیها دور مىمانند و ...؟ این نکته نیز قابل ملاحظه است که در ذیل این آیه به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید: بر حال اینها تاسف مخور و جان خود را به خطر نیفکن! خدا هر کس را بخواهد گمراه مىسازد، و هرکس را بخواهد هدایت مىکند (فان الله یضل من یشاء و یهدى من یشاء فلا تذهب نفسک علیهم حسرات ان الله علیم بما یصنعون)!
در واقع این یک مجازات الهى است که دامن کسانى را که در انجام اعمال زشت، جسور هستند، مىگیرد و باید به چنین سرنوشتى گرفتار شوند.
در تفسیر «فى ظلال» آمده است: کسى که خداوند هدایت و خیر او را (به خاطر نیت و اعمالش) مىخواهد، در قلبش حساسیت و توجه و حساب خاصى در برابر اعمال سوء قرار مىدهد; چنین کسى از آزمایش و مجازات الهى، هرگز خود را در امان نمىبیند; و همچنین از دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز; به همین دلیل، دائما حسابگرى مىکند; دائما از شیطان برحذر است و همیشه در انتظار امدادهاى الهى است; و اینجا محل جدایى راههاى هدایت و ضلالت و رستگارى و هلاکت است. (62)
یکى از یاران امام کاظم علیه السلام (یا امام على بن موسى الرضا علیهما السلام) مىگوید: از آن حضرت پرسیدم آن عجب و خودپسندى که عمل انسان را باطل مىکند، چیست؟ فرمود: «العجب درجات منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا; عجب و خودپسندى درجاتى دارد; یکى از آنها این است که اعمال سوء انسان در نظرش تزیین شود آن را خوب ببیند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان کند عمل نیکى انجام داده است.» (63)
در چهارمین آیه، سخن از سرگذشت ملکه سبا و اخبارى است که هدهد از سرزمین آنها براى سلیمان آورد; گفت: من ملکه و ملت او را دیدم که در برابر آفتاب سجده مىکنند، و غیر خدا را پرستش مىنمایند، و شیطان اعمالشان را در نظرشان تزیین کرده بود (وجدتها وقومها یسجدون للشمس من دون الله و زین لهم الشیطان اعمالهم).
درست است که خورشید و نور آفتاب بسیار با عظمت و پر برکت و حیاتبخش است، ولى طلوع و غروب و دگرگونى و تحول و پوشیده شدن با قطعات ابر، نشان مىدهد که این موجود با عظمت نیز اسیر قوانین آفرینش است و از خود کمترین ارادهاى ندارد; و به همین دلیل، هرگز شایسته پرستش نیست; ولى تعلیم و تربیتهاى غلط و سنت نیاکان و نیز تکرار عمل سبب مىشود که قبح و زشتى آن، از نظرها برود و به صورت یک عمل زیبا جلوه کند.
در بعضى از کشورهاى دنیا گاوهاى به اصطلاح مقدسى هستند که گروهى آنها را پرستش مىکنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مىدهند و امتیازاتى براى آن قائلند که هر بیننده خالى الذهن را به خنده وا مىدارد در حالى که پرستش کنندگان گاو با قیافههاى جدى آن اعمال را مرتکب مىشوند و به آن افتخار مىکنند; چرا دیگران مىخندند و آنها افتخار مىکنند؟ یکى از دلائل آن، این است که تکرار عمل، قبح و زشتى آن را از میان برده و عادت کردن به آن، حجابى در برابر زشتیها مىشود.
درست است که در این آیه تزیین عمل به شیطان نسبت داده شده ولى واضح است که شیطان ابزار و اسبابى دارد که یکى از آنها همان تکرار زشتیها و خو گرفتن به آنها است.
در پنجمین آیه مورد بحث، همان محتواى آیات گذشته با تعبیرات تازهاى به چشم مىخورد; روى سخن را به پیامبر صلى الله علیه و آله کرده مىفرماید: بگو آیا شما را خبر دهم که زیانکارترین مردم چه اشخاصى هستند؟- آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده در حالى که گمان مىکنند کار نیک انجام مىدهند (قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا).
در اینجا سخن از زیانکارترین مردم است که سرمایههاى مهم زندگى خود را از قبیل عمر و جوانى و نیروى فکرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مىدهند، در حالى که مىپندارند کار نیکى انجام مىدهند و خوشحالند و افتخار مىکنند.
چرا این گونه افراد به چنین روز سیاهى مىافتند؟ دلیلش خو گرفتن به زشتیها و بدیها و هوا پرستى و خود خواهى و خود بینى است که همچون پردههاى سیاه ظلمانى بر چشم عقل آنها فرو مىافتد و از دیدن حقایق باز مىمانند، و واقعیتها را غیر از آنچه هست تصور مىکنند.
نتیجه این گرفتارى و بدبختى، همان است که در آیهبعد از آن آمده است; مىگوید: «آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند، و به همین دلیل اعمالشان حبط و نابود گشتهاست!» (اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه و حبطت اعمالهم).
در روایات اسلامى در تفسیر آیهفوق تعبیراتى دیده مىشود که هر یک بیان مصداق روشنى از مصداقهاى این آیه است، و همه در آن جمعند; در بعضى از روایات، به منکران ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام تفسیر شده، و در بعضى به رهبانهاى مسیحى، یعنى مردان و زنان تارک دنیا که چشم از همه لذات دنیا پوشیدهاند، در حالى که در راه انحرافى گام بر مىدارند.
و در بعضى از روایات به بدعتگذاران از مسلمین، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى به بدعتگذاران یهود و نصارى تفسیر شده است; همه اینها کسانى هستند که اعمالشان در واقع زشت و آمیخته به گناه و جنایتبوده در حالى که خود را بر طریق حق و صواب مىپنداشتند.
قابل توجه این که جمله «حبطت اعمالهم» که در ذیل آیهبعد آمده بود از ماده «حبط» (بروزن سبد) مىباشد که یکى از معانى معروف آن این است که شتر یا حیوان دیگرى، علف زیاد و احیانا علفهاى مضر و مسموم بخورد و شکم او باد کند و به مرگ او منتهى گردد; بدیهى ستباد کردن شکم این حیوان دلیل بر فربهى و قوت او نیست; بلکه نشانه بیمارى و چه بسا مقدمه مرگ اوست، هرچند ممکن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوت پندارند.
گروهى از انسانها نیز به همین سرنوشت گرفتار مىشوند،تمام تلاش و کوشش خود را در طریق بدبختى خویش به کار مىگیرند در حالى که گمان مىکنند در مسیر خوشبختى گام بر مىدارند.
در ششمین آیه مورد بحثسخن از مساله توبه کامل به میان آمده و آن را براى کسانى معرفى مىکند که
اولا از روى جهل و نادانى، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناک گناه کار بدى را انجام دادهاند;
و ثانیا بزودى از کار خود پشیمان شده و به سوى خدا باز مىگردند; اینها هستند که مشمول رحمت الهى مىگردند و خدا توبه آنان را مىپذیرد و خدا دانا و حکیم است (انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما).
روشن است که منظور از «جهالت» در این آیه، جهالت مطلق که موجب عذر است نیست; زیرا در زمینه جهل مطلق گناهى وجود ندارد; بلکه منظور جهل نسبى استیعنى آگاهى کامل به گناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.
و اما جمله یتوبون من قریب به عقیده جمعى از مفسران به معنى قبل از مرگ است، در حالى که اطلاق کلمه «قریب» به این معنى که گاه پنجاه سال یا بیشتر طول مىکشد مناسب به نظر نمىرسد، روایاتى را هم که طرفداران این نظریه به آن استدلال کردهاند اشارهاى به تفسیر این آیه ندارد، بلکه بیان مستقل و جداگانهاى است. (دقت کنید)
ولى بعضى دیگر آن را به معنى زمان نزدیک به گناه گرفتهاند- یعنى بزودى از کار خود پشیمان شود و به سوى خدا باز گردد; زیرا توبه کامل آن است که آثار و رسوبات گناه را بطور کلى از روح و جان انسان بشوید و کمترین اثرى از آن در دل باقى نماند و این در صورتى ممکن است که در فاصله نزدیکى (قبل از آن که گناه در وجود انسان ریشه بدواند و به شکل طبیعت ثانوى در آید) از آن پشیمان شود; در غیر این صورت، غالبا اثرات گناه در قلب و جان انسان باقى خواهد ماند. پس توبه کامل توبهاى است که بزودى انجام پذیرد و کلمه «قریب» از نظر لغت و فهم عرف نیز با این معنى تناسب بیشترى دارد.
در هفتمین و آخرین آیهمورد بحث، در مورد مساله زکات و آثار آن دستور مىدهد «از مؤمنان زکات بگیر!» (خذ من اموالهم صدقة)
سپس در ادامه این بیان به آثار اخلاقى و معنوى زکات اشاره کرده مىفرماید: «تو با این عمل، آنها را پاک مىکنى، و نمو و رشد مىدهى!» (تطهرهم و تزکیهم بها)
آرى! پرداختن زکات آنها را از دنیا پرستى و بخل و امساک، پاک مىکند و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق دیگران را در نهاد آنان پرورش مىدهد.
اضافه بر این، مفاسد و آلودگیهایى که در جامعه به خاطر فقر و محرومیتبه وجود مىآید، با انجام این فریضه الهى بر چیده مىشود و صحنه اجتماع از آن پاک مىگردد; بنابراین زکات، هم رذائل اخلاقى را از میان مىبرد و هم زکات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مىکند، و این همان چیزى است که ما در این بحثبه دنبال آن هستیم; یعنى، تاثیر عمل نیک و بد در پرورش فضائل و رذائل اخلاقى.
همین تعبیر به صورت دیگرى در آیهحجاب به چشم مىخورد; مىفرماید: «و اذا سئلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن; هنگامى که از آنها (همسران پیامبر صلى الله علیه و آله) چیزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاریت) مىخواهید، از پشت پرده بخواهید! این کار براى پاکى دلهاى شما و آنها بهتر است!» (64)
این تعبیر نیز نشان مىدهد که رعایت عفت در عمل، باعث پاکى قلب است و بعکس، ترک عفت، قلب و روح انسان را آلوده مىکند و مایه پرورش رذائل اخلاقى است.
نتیجه:
هدف از شرح آیات بالا این بود که تاثیر اعمال را در اخلاق، و شکل گیرى روح و جان انسان را در پرتو آن روشن سازیم; و از مجموع آنها چنین مىتوان نتیجه گرفت که براى خود سازى و تهذیب نفس باید مراقب اعمال خود بود; زیرا تکرار گناه و زشتیها از یک سو قبح اعمال را از بین مىبرد و از سوى دیگر روح انسان به آن عادت مىکند، و تدریجا به صورت ملکات رذیله رسوخ پیدا مىکند به گونهاى که انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلکه گاه به آن افتخار مىکند!
آنچه در بالا در آیات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعکس بود، در روایات اسلامى نیز بوضوح دیده مىشود، از جمله:
1- در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «ما من عبد الا و فى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السواد، و ان تمادى فىالذنوب زاد ذلک السواد حتى یغطى البیاض، فاذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه الى خیر ابدا، و هو قول الله عزوجل: کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون; هیچ بندهاى نیست مگر این که در قلب او نقطه روشنى است (که حقایق را با آن درک مىکند و او را به سوى سعادت و فضیلت فرا مىخواند) هنگامى که گناهى مرتکب مىشود، در آن نقطه روشن، نقطه سیاهى پیدا مىشود; اگر توبه کند، آن نقطه سیاه برطرف مىگردد; و اگر به گناهان خویش ادامه دهد، پیوسته آن سیاهى رو به فزونى مىرود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند; هنگامى که نقطه روشن پوشیده شد، آن شخص هرگز به سوى خیر و نیکى بر نمىگردد; و این همان است که خداوند عزوجل فرموده: چنین نیست که آنها مىپندارند، بلکه اعمالشان همچون زنگارى بر دلهایشان نشسته است!» (65)
این روایتبخوبى نشان مىدهد که تراکم گناهان، سبب پیدایش رذائل و دور ماندن از فضائل است، تا آنجا که روح بکلى تاریک مىشود و پلهاى پشتسر ویران مىگردد، و راه بازگشت وجود نخواهد داشت!
2- در وصیتنامه معروف امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزند رشیدش امامحسن علیه السلام مىخوانیم: «ان الخیر عادة; نیکى عادت است!» (66)
همین مضمون در کنزالعمال از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «الخیر عادة و الشر لجاجة; نیکى عادت است و شر لجاجت است!» (67)
باز همین معنى به شکل دیگرى در سخنان امام سجاد علىبنالحسین علیهما السلام دیده مىشود، فرمود: «احب لمن عود منکم نفسه عادة من الخیر ان یدوم علیها ; دوست دارم کسى که از شما عادت نیکى را پذیرفته است آن را پیوسته ادامه دهد!» (68)
از این روایات مىتوان استفاده کرد که تکرار عمل اعم از نیک و بد سبب مىشود که حالتى در نفس به عنوان عادت به نیکى یا بدى پیدا شود; یا به تعبیر دیگر، خلق و خوى خاصى از آن شکل گیرد و همان خلق و خوى در آینده مبدا اعمال مشابه مىشود; در نتیجه، هم اعمال نیک و بد، در ایجاد اخلاق نیک و بد اثر مىگذارد و هم اخلاق نیک و بد در ایجاد اعمال نیک و بد مؤثر است (تاثیرمتقابل).
3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام در همان وصیتنامه معروف امامحسن علیه السلام مىخوانیم: «و عود نفسک التصبر على المکروه، و نعم الخلق التصبر فىالحق; خود را به شکیبایى در برابر ناملایمات عادت ده! و چه نیک استشکیبایى در طریق حق!» (69)
در اینجا نیز به روشنى رابطه «عادت» که زاییده تکرار عمل استبا خلق و خوى شکیبایى و صبر دیده مىشود.
4- در بسیارى از روایات توبه آمده است که باید در توبه از گناه، تعجیل کرد و از «تسویف» یعنى به عقب انداختن آن پرهیز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبدیل به یک خلق و خو شود; در حدیثى از امام جواد علیه السلام مىخوانیم: «تاخیر التوبة اغترار، و طول التسویف حیرة ... و الاصرار على الذنب امن لمکر الله; تاخیر توبه موجب غرور و غفلت، و امروز و فردا کردن سبب حیرت، و اصرار بر گناه موجب بىاعتنایى به مجازات الهى است.» (70)
تعبیر جالب دیگرى در حدیث نبوى که در زمینه توبه وارد شده است، دیده مىشود، مىفرماید: « من تاب، تاب الله علیه و امرت جوارحه ان تستر علیه، و بقاع الارض ان تکتم علیه و انسیت الحفظة ما کانت تکتب علیه; کسى که توبه کند و به سوى خدا باز گردد، خداوند به سوى او باز مىگردد; و به اعضاء و جوارح او دستور داده مىشود که گناه را مکتوم دارند و به نقاط مختلف زمین (که بر آن گناه کرده) نیز همین دستور داده مىشود، و فرشتگان نویسنده اعمال، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مىسپرند.» (71)
این تعبیر نشان مىدهد که توبه، آثار گناه را مىشوید و صفا و قداست اخلاقى نخستین را با مىگرداند.
همین معنى بطور آشکارتر در حدیث علوى آمده است، مىفرماید: «التوبة تطهر القلوب و تغسل الذنوب; توبه قلبها را پاک مىکند و گناهان را مىشوید!» (72)
این تعبیر نیز بخوبى نشان مىدهد که گناه آثارى بر قلب مىگذارد که تدریجا به صورت خلق و خوى باطنى در مىآید و توبه این آثار را مىشوید و اجازه نمىدهد تشکیل خلق و خوى دهد.
تعبیر به «طهور» بودن «توبه» در روایات متعدد دیگر نیز آمده است که همه حاکى از رابطه گناه و تشکیل حالات زشت درونى است. (73)
در مناجاتهاى پانزدهگانه معروف و بسیار پرمعناى امام علىبنالحسین علیه السلام، در مناجات اول که مناجات توبه کنندگان است، چنین آمده است: «وامات قلبى عظیم جنایتى فاحیه بتوبة منک یا املى و بغیتى ; خداوندا! جنایتبزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تو مىخواهم که با توبه آن را زنده کنى اى امید و آرزوى من!» (74)
آرى! گناه روح و جان انسان را آلودهتر مىکند و بر اثر تکرار چنان مىشود که گویى مرده است; و توبه موجب حیات دل و نشاط جان مىشود!
بنابراین، پویندگان راه فضیلت و سیر و سلوک الى الله، براى تحکیم پایههاى فضائل اخلاقى باید دقیقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نیک و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هیچ عملى نیست مگر این که در دل و جان اثر مىگذارد; اگر اعمال پاک و نیک است، روح را به رنگ خود در مىآورد و اگر زشت و آلوده و ناپاک است، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاق مىکشاند.
شاید در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مایه شگفتى شود، که چگونه مىتواند تغذیه در اخلاق و روحیات و ملکات نفسى اثر بگذارد؟ چرا که آن مربوط به جسم است و این مربوط به روح، ولى با توجه به رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگى که در میان جسم و روح آدمى است، جایى براى این تعجب باقى نمىماند.
بسیار مىشود که یک حالتبحرانى روحى و غم و اندوه شدید جسم را در مدت کوتاهى، ضعیف و پژمرده و ناتوان مىسازد، موهاى انسان را سفید، چشم را کم نور، قوت و توان را از دست و پا مىگیرد; عکس این مساله نیز صادق است که حالات خوب جسمانى در روح انسان اثر مىگذارد، روح را شاداب و فکر را قوت مىبخشد.
از قدیم الایام تاثیر غذاها بر روحیات اخلاق انسانى مورد توجه دانشمندان بوده است و حتى این مطلب جزء فرهنگ تودههاى مردم شده است; مثلا، خونخوارى را مایه قساوت و سنگدلى مىشمردند، و معتقد بودند که عقل سالم در بدن سالم است.
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى نیز نشانههاى روشنى براى این معنى دیده مىشود.
از جمله در آیه41 سوره مائده درباره گروهى از یهود که مرتکب کارهاى خلافى از قبیل جاسوسى بر ضد اسلام و تحریف حقایق کتب آسمانى شده بودند، مىفرماید:
«آنها کسانى هستند که خدا نخواسته است دلهایشان را پاک کند (اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم ...)!
و بلافاصله در آیهبعد مىفرماید: «سماعون للکذب اکالون للسحت; آنها بسیار به سخنان تو گوش فرا مىدهند تا آن را تکذیب کنند و بسیار مال حرام مىخورند!»
این تعبیر نشان مىدهد که آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تکذیب آیات الهى، و خوردن مال حرام بطور مداوم بوده است; زیرا بسیار از فصاحت و بلاغت دور است که اوصافى را براى آنها بشمرد که هیچ ارتباطى با جمله «لم یرد الله ان یطهر قلوبهم» نداشته باشد.
و از این جا روشن مىشود که خوردن مال حرام سبب تیرگى آیینه دل و نفوذ اخلاق رذیله و فاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است.
در آیه91 سوره مائده درباره شراب و قمار مىفرماید: «شیطان مىخواهد در میان شما به وسیله شراب و قمار، عداوت ایجاد کنند; انما یرید الشیطان ان یوقع بینکمالعداوة و البغضاء فىالخمر و المیسر».
بى شک عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است که در آیهبالا رابطه میان آن و نوشیدن شراب ذکر شده، و این نشان مىدهد که غذا و نوشیدنى حرامى همچون شراب مىتواند در شکل گیرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستیزهجویى و عداوت و دشمنى اثر بگذارد.
در آیه51 سوره مؤمنون مىخوانیم: «اى پیامبر! از غذاهاى پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید; یا ایها الرسل کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا».
بعضى از مفسران معتقدند ذکر این دو (خوردن غذاهاى پاک و انجام عمل صالح) پشتسر یکدیگر دلیل بر وجود یک نوع ارتباطى بین این دو است، و اشاره به این است غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاک، روح را پاک مىکند و سرچشمه عمل صالح مىشود، و غذاهاى حرام و ناپاک روح و جان را تیره و سبب اعمال ناصالح مىگردد. (75)
در تفسیر «روحالبیان» بعد از اشاره به ارتباط عمل صالح با بهرهگیرى از غذاى حلال به اشعار زیر استناد شده:
علم و حکمت زاید از لقمه حلال عشق و رقت آید از لقمه حلال! لقمه تخم است و برش اندیشهها لقمه بحر و گوهرش اندیشهها
و در شعر دیگرى نقل مىکند:
قطره باران تو چون صاف نیست گوهر دریاى تو شفاف نیست! (76)
در تفسیر اثنى عشرى، در ذیل همین آیه نیز اشاره به رابطه صفا و نورانیت قلب و اعمال صالح با تغذیه حلال شده است. (77)
گرچه رابطه بالا در آیات قرآنى کمرنگ است، و تنها اشارتى به چشم مىخورد; ولى این معنى (رابطه اخلاق و تغذیه) در روایات اسلامى دامنه گستردهاى دارد که نمونههایى از آن را در ذیل از نظر مىگذرانیم:
در یک سلسله از روایات، به رابطه تغذیه با سوء اخلاق اشاره شده است از جمله:
1- در روایات متعددى مىخوانیم: یکى از شرایط استجابت دعا پرهیز از غذاى حرام; از جمله، در حدیثى آمده است که شخصى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «احب ان یستجاب دعائى; دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «طهر ماکلک ولاتدخل بطنک الحرام; غذاى خود را پاک کن از غذاى حرام پرهیز نما!» (78)
همین معنى از همان بزرگوار با تعبیر دیگرى آمده است، مىفرماید: «من احب ان یستجاب دعائه فلیطیب مطعمه و مکسبه; کسى که دوست دارد دعایش مستجاب شود، طعام و کسب خود را از حرام پاک کند!» (79)
با توجه به این که در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «ان الله لایستجیب دعاء بظهر قلب قاس; خداوند دعایى را که از قلب قساوتمند برخیزد مستجاب نمىکند!» (80) مىتوان نتیجه گرفت که غذاى ناپاک و حرام، قلب را تاریک و قساوتمند مىکند; و به همین دلیل، دعاى حرامخواران مستجاب نمىشود. و از اینجا به رابطه نزدیکى که در میان ناپاکى درون و تغذیه حرام وجود دارد، مىتوان پىبرد.
در حدیث معروف امام حسین علیه السلام در روز عاشورا آمده است که بعد از ایراد آن سخنان داغ و پر محتوا و گیرا در برابر لشکر لجوج و قساوتمند کوفه، هنگامى که ملاحظه کرد آنها حاضر به سکوت و گوش دادن به سخنانش نیستند، فرمود: (آرى! شما حاضر به شنیدن سخن حق نیستید زیرا) ملئتبطونکم من الحرام فطبع الله على قلوبکم; شکمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتیجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگز حقایق را درک نمىکنید!)» (81)
2- در روایات دیگرى آمده است; که رابطهاى در میان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «من اکل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعین لیلة، و لم تستجب له دعوة اربعین صباحا و کل لحم ینبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هرکسى لقمهاى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمىشود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمىگردد; و هر گوشتى که از حرام بروید، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى یک لقمه نیز باعث روییدن گوشت مىشود!» (82)
بدیهى استبراى قبولى نماز، شرایط زیادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاکى دل، اما غذاى حرام پاکى قلب و صفاى دل را از انسان مىگیرد.
3- در روایات متعدد دیگرى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام آمده است که: «من ترک اللحم اربعین صباحا ساء خلقه; کسى که چهل روز گوشت را ترک کند، اخلاق او بد مىشود!» (83)
از این احادیثبخوبى استفاده مىشود که در گوشت مادهاى است که اگر براى مدت طولانى از بدن انسان قطع شود،در روحیات و اخلاق او اثر مىگذارد،و کجخلقى و بد اخلاقى به بار مىآورد.
البته استفاده زیاد از گوشتحیوانات نیز در بعضى از روایات مزموم شمرده شده، ولى از ترک آن براى مدت طولانى نیز در بسیارى از روایات نهى شده است.
4- در روایات زیادى که در کتاب «اطعمه و اشربه» آمده است، رابطهاى میان بسیارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بیان گردیده به عنوان نمونه:
در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «علیکم بالزیت فانه یکشف المرة .... و یحسن الخلق; بر شما لازم است که از زیت (زیتبه معنى روغن زیتون یا هرگونه روغن مایع است) استفاده کنید، زیرا صفرا را از بین مىبرد... و اخلاق انسان را نیکو مىکند!» (84)
5- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: که از کلام پیامبر صلى الله علیه و آله چنین نقل مىکند «من سره ان یقل غیظه فلیاکل لحم الدراج; کسى که دوست دارد خشم او کم شود گوشت دراج را بخورد!» (85)
از این تعبیر بخوبى استفاده مىشود که رابطهاى میان تغذیه و خشم و بردبارى وجوددارد.
6- در روایت مشروحى از تفسیر عیاشى از امام صادق علیه السلام نقل شده درباره این که چرا خداوند خون را حرام کرده مىفرماید: «و اما الدم فانه یورث الکلب و قسوة القلب و قلة الرافة و الرحمة لا یؤمن ان یقتل ولده و والدیه ....; این که خداوند خوردن خون را حرام کرده به خاطر آن است که سبب جنون و سنگدلى و کمبود رافت و مهربانى مىشود ... تا آنجا که ممکن است فرزند و یا پدر و مادرش را به قتل برساند!»
در بخش دیگرى از این روایت مىفرماید: «و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال ان مدمن الخمر کعابد الوثن و یورث ارتعاشا و یذهب بنوره و یهدم مروته; و اما شراب، خداوند آن را به خاطر تاثیر و فسادش حرام کرده است و فرمود شخص دائمالخمر مانند بت پرست استبدنش لرزان مىشود، و نور (معنویت) او را از بین مىبرد، و شخصیت او را ویران مىسازد!» (86)
7- در روایات متعددى که در کافى درباره انگور آمده است رابطه میان خوردن انگور و برطرف شدن غم و اندوه دیده مىشود; از جمله، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «شکى نبى من الانبیاء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باکل العنب; یکى از پیامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پیشگاه خداوند متعال شکایت کرد; خداوند متعال به او دستور داد که انگور بخورد!» (87)
این حدیث تاکید بیشترى استبر مساله ارتباط تغذیه با مسائل اخلاقى.
8- در احادیث متعددى نیز رابطه خوردن انار و از میان رفتن وسوسههاى شیطانى و به وجود آمدن نورانیت قلب دیده مىشود; از جمله، در حدیث معتبرى از امام صادق علیه السلام آمده است که مىفرمود: «من اکل رمانة على الریق انارت قلبه اربعین یوما; کسى که یک انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مىکند.» (88)
9- در روایت متعددى در باب «خوردن» تعبیراتى دیده مىشود که همه نشانه ارتباط تغذیه با روحیات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که به جعفر (ابنابىطالب)علیهماالسلام فرمود: «یا جعفر کل السفرجل فانه یقوى القلب و یشجع الجبان; اى جعفر! «به» بخور قلب را تقویت مىکند و ترسو را شجاع مىسازد!» (89)
10- در بعضى از احادیث رابطه میان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذیرش موعظه دیده مىشود; از جمله، در کتاب «اعلام الدین» از پیغمبر اکرم نقل شده که فرمود: «ایاکم و فضول المطعم فانه یسم القلب بالقسوة و یبطىء بالجوارح عنالطاعة و یصم الهمم عن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهیزید که قلب را پر قساوت مىکند و از اطاعتحق تنبل مىسازد و گوش را از شنیدن موعظه کر مىنماید!»
فضول الطعام (غذاى اضافى) ممکن است اشاره به پرخورى باشد یا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذیه و مسائل اخلاقى خبر مىدهد.
همین معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شدهاست. (90)
از این حدیثبخوبى استفاده مىشود که غذاى اضافى سه پیامد سوء دارد: قساوت مىآورد; انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مىکند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان مىگیرد!
این مطلب کاملا محسوس است که وقتى انسان غذاى زیاد و سنگین مىخورد عبادات را به زحمتبهجا مىآورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعکس هنگامى که غذاى ساده و کم مىخورد قبل از اذان صبح بیدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد.
همچنین به تجربه رسیده است هنگامى که انسان روزه مىگیرد رقت قلب پیدا مىکند و آمادگى بیشتر براى شنیدن مواعظ در او حاصل مىشود; بعکس هنگامى که شکم پر است فکر انسان درست کار نمىکند و خودش را از خدا دور مىبیند.
11- در احادیث اسلامى در ارتباط نوشیدن عسل با صفاى قلب، از امیرمؤمنانعلى علیه السلام مىخوانیم: «العسل شفاء من کل داء و لا داء فیه یقل البلغم و یجلى القلب; عسل شفاى تمام بیماریها است و در آن بیمارى نیتبلغم را کم مىکند و قلب را صفا مىبخشد.» (91)
نتیجه:
از مجموع آنچه در بالا آوردیم و روایات فراوان دیگر که ذکر آنها به طول مىانجامد بخوبى استفاده مىشود که رابطه نزدیکى میان تغذیه و روحیات و اخلاقیات وجود دارد، هرگز نمىگوئیم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب یا بد است، بلکه همین اندازه مىدانیم که طبق روایات بالا یکى از عوامل زمینهساز پاکى و اخلاق، تغذیه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها.
دانشمندان امروز نیز معتقدند بسیارى از پدیدههاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است که غدههاى بدن تراوش مىکند و تراوش غدهها رابطه نزدیکى با تغذیه انسان دارد; بر همین اساس، بعضى معتقدند که گوشت هر حیوانى حاوى صفات آن حیوان است، واز طریق غدهها و تراوش آنها در اخلاق کسانى که از آن تغذیه مىکنند اثر مىگذارد. گوشت درندگان انسان را درندهخو مىکند، و گشتخوک صفتبىبندوبارى جنسى را که از ویژگیهاى این حیوان ستبه خورنده آن منتقل مىسازد.
این از نظر رابطه طبیعى و مادى، از نظر رابطه معنوى نیز آثار خوردن غذاى حرام غیر قابل انکار است، غذاى حرام قلب را تاریک و روح را ظلمانى مىکند و فضائل اخلاقى را ضعیف مىسازد.
این سخن با ذکر یک داستان تاریخى که مورخ معروف مسعودى در «مروجالذهب» آورده پایان مىدهیم:
او از «فضل بن ربیع» نقل مىکند که «شریک ابن عبدالله» روزى وارد بر «مهدى» خلیفه عباسى شد، مهدى به او گفتباید حتما یکى از سه کار را انجام دهى، شریک سؤال کرد کدام سه کار؟ گفتیا قضاوت را از سوى من بپذیرى و یا تعلیم فرزندم را برعهده بگیرى، و یا غذائى (با ما) بخورى! شریک فکرى کرد و گفتسومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت و به آشپز گفت انواعى از خوراک مغز آمیخته با شکر و عسل براى او فراهم ساز.
هنگامى که «شریک» از آن غذاى بسیار لذیذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خلیفه کرد و گفت این پیرمرد بعد از خوردن این غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد دید! فضل ابن ربیع مىگوید مطلب همین گونه شد، و شریک ابن عبدالله بعد از این ماجرا هم به تعلیم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذیرفت. (92)
مىدانیم اعمال انسان همیشه در درون و جان او ریشه دارد; یا به تعبیر دیگر، اعمال ظهور و بروز صفات درونى است، یکى به منزله ریشه و دیگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و میوه است.
به همین دلیل، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نیست; مثلا، نفاق که از صفات رذیله است، ریشهاى در عمق جان انسان دارد و از شخصیت دو گانه و ضد توحیدى او، حکایت مىکند. همین صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه یا ریاکارانه مىشود.
حسد نیز حالتى در درون جان است که نسبتبه نعمتهاى خداوند که به دیگران داده شده است رشک مىبرد، همین صفتخود را در لابهلاى اعمال خرابکارانه، در برابر شخص محسود و سنگ انداختن در مسیر سعادت او نشان مىدهد.
«کبر» و «غرور» خود برتر بینى، همگى از صفات درون است که ناشى از جهل انسان به قدر و مقام خویش مىباشد، و یا کمى ظرفیت در برابر مواهب الهى، اما همین صفت درونى در لابهلاى اعمال بخوبى خود را آشکار مىسازد، و از طریق بىاعتنایى، پرخاشگرى، هتاکى و تحقیر دیگران، ظاهر مىشود.
و شاید به همین دلیل، علماى اخلاق در کتب اخلاقى، معمولا این دو را از هم جدا نکردهاند، گاه به سراغ ریشه و صفات درون مىروند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون، از اولى به «صفات اخلاقى» مىشود و از دومى به «اعمالاخلاقى».
البته اعمال اخلاقى، موضوع مباحث فقهى است، و فقهاء پیرامون آن از دیدگاه خود بحث مىکنند، ولى با این حال علماى اخلاق نیز از آن سخن مىگویند، البته دیدگاه عالم اخلاق با فقیه متفاوت است، فقیه از نظر احکام پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه) و احیانا ثواب و عقاب، به این افعال مىنگرد، ولى عالم اخلاق، از این نظر که نشانه کمال روح یا انحطاط و نقص آن استبه آن نگاه مىکند.
و با این بیان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنین دیدگاه فقیه و عالم اخلاق روشن مىگردد.
1- این تفسیر را فخر رازى به عنوان اولین احتمال در معنى آیه، ذکر کرده است (تفسیر فخر رازى، جلد 14، صفحه 144); جمعى دیگر نیز آن را از ابن عباس نقل کردهاند.
2- این تفسیر در مجمع البیان و تفسیر الحدید در ذیل آیهبالا مورد بحث قرار گرفته است.
3- وسائل الشیعه، جلد 14، صفحه19، حدیث7 - بحارالانوار، جلد 100، صفحه 232، حدیث 10.
4- نورالثقلین، جلد اول، صفحه 541.
5- سوره زخرف، آیات36 و37 و 38 .
6- سوره صافات، آیات 51 تا57 .
7- سوره فرقان، آیات27 و 28 و29.
8- براى نقیض از ماده قیض معانى مختلفى نقل کردهاند; بعضى آن را به معنى تسبیب و بعضى به معنى تقدیر و برکندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلط ساختن مىدانند چرا که قیض به معنى پوستسفیدى است که روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه کرده است).
9- سوره زخرف، آیه39 .
10- سوره صافات، آیات 50 تا53 .
11- اصول کافى، جلد 2، ص 375 «باب مجالسة اهل المعاصى، حدیث3».
12- همان مدرک
13- کتاب صفات الشیعه صدوق (طبق نقل بحار، ج 71، ص197).
14- و 15- و16- غررالحکم
17- بحارالانوار، ج 71، صفحه 188.
18- همان مدرک، ص189.
19- نهج البلاغه، وصیت على(ع) به امام حسن(ع) (نامه 31).
20- صفات الشیعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه197.
21- خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195).
22- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 224.
23- تفسیر فخر راز ى و تفسیر مراغى، ذیل آیهمورد بحث.
24- باید توجه داشت «کفل» اگر بدون تشدید باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و کفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزید (کفل با تشدید) استعمال شود، به معنى انتخاب کفیل براى دیگرى است، و طبق تعبیر بالا، خداوند زکریا را براى کفالت مریم برگزید (بنابراین کفل در اینجا دو مفعول گرفته، یکى ضمیر هاء که به مریم بر مىگردد، و دوم زکریا).
25- به «نور الثقلین» جلد 1، صحفه 331 مراجعه شود.
26- نور الثقلین، جلد 5، صفحه 372.
27- غررالحکم
28- غررالحکم
29- نهج البلاغه
30- لئالى الاخبار
31- وسائل الشیعه، جلد 14، صحفه53 - 54 .
32- تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه30، سوره روم.
33- کنز العمال، حدیث 45192.
34- به کتاب وسائل الشیعه، جلد 15، صحفه 122 تا 132 مراجعه شود.
35- کنز العمال، حدیث 45411.
36- بحار، جلد71، صحفه6 (جوامع الحقوق).
37- غرر الحکم.
38- نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).
39- غرر الحکم .
40- و 41- غررالحکم
42- اصول کافى، جلد2، صفحه237.
43- همان مدرک، صفحه 68،حدیث 4.
44- غرر الحکم.
45- نهج البلاغه، خطبه147.
46- غرر الحکم.
47- تحف العقول، صفحه 21.
48- غرر الحکم.
49- و 50- و 51- غررالحکم
52- نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره 70.
53- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 368.
54- بعضى از مفسران گفتهاند: براثر رابطه نزدیکى که میان قلب و صورت انسان است، هنگامى که روح و قلب انسان مملو از شادمانى مىشود (خون شفاف به طرف صورت حرکت مىکند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مىگردد; و هنگامى که غم و اندوه بر روح انسان مسلط مىگردد (جریان گردش خون شفاف در صورت کم مىشود و) صورت زرد و تیره مىگردد; و به همین دلیل این دو پدیده به عنوان نشانههاى سرور و شادمانى، و اندوه و غم شناخته مىشود. (تفسیر روح المعانى، ذیل آیهمورد بحث)
55- تفسیر روح المعانى، جلد 14، صفحه 154، ذیل آیهمورد بحث .
56- علاقهمندان مىتوانند به تفسیر نمونه، جلد 11، ذیل آیه58، سوره نحل مراجعه کنند.
57- بحار الانوار، جلد73، صفحه66.
58- کنز العمال، حدیث43079، جلد 15، صفحه 780.
59- نهج البلاغه، نامه53 .
60- سوره نمل، آیه4 .
61- سوره انعام، آیه137 .
62- تفسیر «فى ظلال»، جلد6، صفحه 675.
63- «نورالثقلین»، جلد4، صفحه 351، حدیث 30.
64- سوره احزاب، آیه53 .
65- اصول کافى، جلد 2، صفحه273، حدیث 20 .
66- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 232.
67- کنز العمال، حدیث 28722.
68- بحارالانوار، جلد46، صفحه99.
69- نهج البلاغه، نامه 31.
70- بحار، جلد6، صفحه 30.
71- کنزالعمال، حدیث 10، صفحه79.
72- غرر الحکم، شماره3837.
73- بحار، جلد69،صفحه 121 و جلد 91، صفحه133.
74- بحار، جلد 91، صفحه 142.
75- به تفسیر نمونه، جلد 14، ذیل آیه51 مؤمنون مراجعه شود.
76- «روح البیان» ، جلد6، صفحه 88.
77- تفسیر «اثنى عشرى»، جلد9، صفحه 145.
78- بحار، جلد 90، صفحه373.
79- همان مدرک، صفحه 372.
80- بحارالانوار، جلد 90، صفحه 305.
81- نقل از کتاب «سخنان على(ع) از مدینه تا کربلا، صفحه 232.»
82- سفینة البحار، جلد1، ماده اکل.
83- وسائل الشیعه، جلد17، صفحه 25، باب 12.
84- همان مدرک، صفحه 12.
85- فروغ کافى، جلد6، صفحه 312. (دراج پرندهاى استشبیه به کبک که گوشت لذیدى دارد)
86- تفسیر برهان، جلد1، ذیل آیه3، سوره مائده، ص 434. و مستدرک، جلد16، صفحه163.
87- کافى، جلد6، صفحه 351، حدیث 4.
88- همان مدرک، صفحه 354، حدیث 11.
89- همان مدرک، صفحه357، حدیث 4.
90- بحار، جلد 74،صفحه 182.
91- بحار الانوار، جلد63، صفحه 294.
92- سفینة البحار، ماده «شرک»، و مروج الذهب، جلد3، صفحه 310.
در این فصل به سراغ امورى مىرویم که زمینه را براى پرورش «فضائل اخلاقى» فراهم مىسازد و گام به گام انسان را به خدا نزدیکتر مىسازد، و این بحث اهمیت فوقالعادهاى در علم اخلاق دارد و از امور زیادى بحث مىکند:
بسیارى از علماى اخلاق نخستین گام براى تهذیب اخلاق و سیر الى الله را «توبه» شمردهاند، توبهاى که صفحه قلب را از آلودگیها پاک کند و تیرگیها را مبدل به روشنایى سازد و پشت انسان را از بار سنگین گناه سبک کند، تا براحتى بتواند طریق به سوى خدا را بپیماید.
مرحوم «فیض کاشانى» در آغاز جلد هفتم «المحجهالبیضاء» که در واقع آغاز گر بحثهاى اخلاقى است چنین مىگوید:
«توبه از گناه و بازگشتبه سوى ستار العیوب و علام الغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلید علاقهمندان و مطلع برگزیدگان و برگزیده مقربان است»!
سپس اشاره به این حقیقت مىکند که غالبا انسانها گرفتار لغزشهایى مىشوند و با اشاره به لغزش آدم (که در واقع ترک اولى بود نه گناه) مىگوید: چه اشکالى دارد که همه فرزندان آدم به هنگام ارتکاب خطاها به او اقتدا کنند، چرا که خیر محض، کار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شیاطین است،و باز گشتبه خیر بعد از شر، طبیعت آدمیان است; آن کس که به هنگام ارتکاب گناه و انجام شر به خیر باز گردد، حقیقتا انسان است!
در واقع توبه اساس دین را تشکیل مىدهد، چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدیها و بازگشتبه خیرات دعوت مىکند; و با توجه به این حقیقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گیرد.» (1)
به تعبیر دیگر، بسیار مىشود که از انسان - مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الى الله لغزشهایى سر مىزند،اگر درهاى بازگشتبه روى او بسته شود بکلى مایوس مىگردد و براى همیشه از پیمودن این راه باز مىماند; به همین دلیل، در مکتب تربیتى اسلام، «توبه» به عنوان یک اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مىکند که براى اصلاح خویش و جبران گذشته از این باب رحمت الهى وارد شوند.
این حقیقت در سخنان امام على بن الحسین علیهما السلام در مناجات تابئین با زیباترین صورتى بیان شده، « الهى انت الذى فتحت لعبدک بابا الى عفوک سمیته التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو کسى هستى که به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشودهاى و نامش را توبه نهادهاى، و فرمودهاى باز گردید به سوى خدا و توبه کنید، توبه خالص! حال که این در رحمتباز است، عذر کسانى که از آن غافل شوند چیست»؟ (2)
جالب این که خداوند علاقه فوقالعادهاى به توبه بندگان دارد، چرا که آغاز تمام خوشبختیهاى انسان است. در حدیثى از امامباقر علیه السلام مىخوانیم: «ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فىلیلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بندهاش بسیار شاد مىشود، بیش از کسى که مرکب و توشه خود را در بیابان (خطرناکى) در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را بیابد.» (3)
این تعبیر که با کنایات و لطف خاصى آمیخته است، نشان مىدهد که در واقع توبه، هم مرکب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصیان را پشتسر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانیتبرسد.
به هر حال، در بحث «توبه» مسائل زیادى مطرح است که اهم آنها،امور زیر است:
1- حقیقت توبه
2- وجوب توبه
3- عمومیت توبه
4- ارکان توبه
5- قبولى توبه عقلى استیا نقلى
6- تبعیض در توبه
7- دوام توبه
8- مراتب توبه
9- آثار و برکات توبه
«توبه» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (این در صورتى است که به شخص گنهکارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روایات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در این صورت به معنى بازگشتبه رحمت است، همان رحمتى که به خاطر ارتکاب گناه از گنهکار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مىگردد و به همین دلیل یکى از نامهاى خدا، «تواب» (یعنى بسیار بازگشت کننده به رحمتیا بسیار توبه پذیر) است.
در واقع واژه «توبه» مشترک لفظى یا معنوى است میان «خدا» و «بندگان» (ولى هنگامى که به بنده نسبت داده شود با کلمه «الى» متعدى مىشود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با کلمه «على» (4)
در «المحجةالبیضاء» درباره حقیقت توبه چنین آمده است که توبه سه رکن دارد، نخست «علم» و دوم «حال» و سوم «فعل» که هر کدام علت دیگرى محسوب مىشود.
منظور از «علم» شناخت اهمیت ضرر و زیانهاى گناهان است، و این که حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعى مىشود. هنگامى که انسان این معنى را بخوبى درک کند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مىشود و چون مىداند عمل او سبب این امر شده، نادم و پشیمان مىگردد; و این ندامتسبب ایجاد اراده و تصمیم نسبتبه گذشته و حال و آینده مىشود.
درزمان حال آنعمل را ترکمىگوید،ونسبتبهآینده تصمیم بر ترکگناهى کهسبب از دست دادن محبوب مىگردد مىگیرد، و نسبتبه گذشته درصدد جبران برمىآید.
در واقع نور علم و یقین سبب آن حالت قلبى مىشود که سرچشمه ندامت است، و آن دامتسبب موضعیگریهاى سه گانه نسبتبه گذشته و حال و آینده مىگردد. (5)
این همان چیزى است که بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبیر کردهاند، و مىگویند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است که او را وادار به تجدید نظر در برنامههاى خود مىکند.
تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آیات قرآن مجید کرارا به آن امر شده است; در آیه8 سوره تحریم مىخوانیم: «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى کسانى که ایمان آوردهاید به سوى خدا باز گردید توبه کنید، توبهاى خالص و بىشائبه، امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایى از بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است داخل کند.»
همه انبیاى الهى هنگامى که براى هدایت امتهاى منحرف ماموریت مىیافتند، یکى از نخستین گامهایشان دعوت به توبه بود; چرا که بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جایى براى نقش توحید و فضائل نیست.
پیغمبر بزرگ خداوند هود علیه السلام از نخستین سخنانش این بود: «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوى او باز گردید و توبه نمایید!» (سوره هود، آیه52)
پیامبر بزرگ دیگر صالح علیه السلام نیز همین سخن را پایه کار خود قرار مىدهد و مىگوید: «فاستغفروه ثم توبوا الیه; از او طلب آمرزش کنید و به سوى او باز گردید و توبه کنید!» (سوره هود، آیه61)
حضرت شعیب علیه السلام نیز با همین منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت: «واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربى رحیم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوى او باز گردید و توبه کنید که پروردگارم مهربان و دوستدار (توبهکاران) است!» (سوره هود، آیه90)
در روایات اسلامى نیز بر مساله وجوب فورى توبه تاکید شده است، از جمله:
1- در وصیت امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزندش امام مجتبى علیه السلام مىخوانیم:
«وان قارفتسیئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتکب گناهى شدى، آن را به وسیله توبه هرچه زودتر محو کن!» (6)
البته با توجه به این که امام مرتکب گناهى نمىشود، منظور در اینجا تشویق دیگران به توبه است.
2- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که به ابن مسعود فرمود: «یابنمسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولکن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخیر مینداز، بلکه توبه را مقدم کن و گناه را به عقب بینداز (و ترک کن)!» (7)
3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; کسى که توبه را در برابر هجوم اجل به تاخیر بیندازد، در برابر بزرگترین خطر قرار مىگیرد، (که عمرش پایان گیرد در حالى که توبه نکرده باشد)!» (8)
4- در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام مىخوانیم که از جدش رسولخدا صلى الله علیه و آله چنین نقل مىکند: «لیس شىء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چیزى در نزد خدا محبوبتر از مرد یا زن با ایمانى که توبه کند نیست!» (9)
این تعبیر مىتواند دلیلى به وجوب توبه باشد به خاطر این که توبه محبوبترین امور در نزد خدا شمرده شده است.
علاوه بر این، دلیل عقلى روشنى بر وجوب توبه داریم و آن این که عقل حاکم بر این است که در برابر عذاب الهى- خواه یقین باشد یا احتمالى- باید وسیله نجاتى فراهم ساخت، و با توجه به این که توبه بهترین وسیله نجات است، عقل آن را واجب مىشمرد; چگونه افراد گناهکار خود را از عذاب الهى در دنیا و آخرت مىتوانند محفوظ بشمرند در حالى که توبه نکرده باشند.
آرى! توبه واجب است، هم به دلیل صراحت آیات قرآن مجید و هم روایات اسلامى و هم دلیل عقل، و از این گذشته وجوب توبه در میان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.
بنابراین، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مىکند، و این وجوب فورى است زیرا مقتضاى ادله چهارگانهاى که به آن اشاره شد، وجوب فورى مىباشد، و در علم اصول این مساله بیان شده که تمام اوامر ظاهر در فوریت است، مگر این که دلیل بر خلاف آن قائم شود.
«توبه» مخصوص به گناه یا گناهان خاصى نیست، و شخص و اشخاص معینى را شامل نمىشود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرحنیست.
بنابراین، توبه از تمام گناهان است و نسبتبه همه اشخاص و در هر زمان و هر مکان مىباشد، همانگونه که اگر شرایط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.
تنها استثنایى که در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجید به آن اشاره شده این است که اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود که در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنیا فراهم شده است و یا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى که عذاب الهى فرا رسید و در میان امواج نیل در حال غرق شدن بود) پذیرفته نمىشود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زیرا اگر کسى در آن حال توبه کند، توبه او اضطرارى است نه اختیارى و توام با میل و رغبت; قرآن مىگوید:
«و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما; توبه کسانى که کارهاى بدى انجام مىدهند و هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا رسد مىگوید: الآن توبه کردم، پذیرفته نیست و نه توبه کسانى که در حال کفر از دنیا مىروند ( و در عالم برزخ توبه مىکنند) اینها کسانى هستند که عذاب دردناکى برایشان فراهم شده است!» (10)
در داستان فرعون مىخوانیم: هنگامى که فرعون و لشکریانش وارد مسیر خشکى داخل دریا شدند و ناگهان آبها فرو ریختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: «امنت انه لااله الا الذى امنتبه بنواسرائیل و انا من المسلمین; من ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آن کسى که بنى اسرائیل به او ایمان آوردهاند نیست، و من از مسلمین هستم!» (11)
ولى بلافاصله جواب شنید: «آلئن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین; الان ایمان مىآورى؟! در حالى که قبلا عصیان کردى و از مفسدان بودى (توبهات در این حال پذیرفته نیست)!» (12)
درباره بعضى از قوام گذشته نیز مىخوانیم: «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین; هنگامى که عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى که همتاى او مىشمردیم کافر شدیم!»
قرآن آن در پاسخ آنها مىگوید: «فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالک الکافرون; اما هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت، این سنتخداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.» (13)
و به همین دلیل، در مورد حدود اسلامى هنگامى که شخص مجرم بعد از دستگیر شدن و گرفتارى در چنگال عدالت و کیفر و مجازات، توبه کند، توبهاش پذیرفته نیست; چرا که این گونه توبهها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هیچ گونه دلالتى بر تغییر موضوع مجرم ندارد.
بنابراین توبه تنها در یک مورد پذیرفته نیست و آن جائى است که مساله از شکل اختیارى بودن بیرون رود و شکل اضطرارى و اجبارى بخود بگیرد.
بعضى چنین پنداشتهاند که توبه در سه مورد دیگر نیز پذیرفته نیست:
اول در مورد شرک و بت پرستى زیرا قرآن مجید مىفرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء; خداوند (هرگز) شرک را نمىبخشد و پایینتر از آن را براى هر کس بخواهد و شایسته بداند مىبخشد!» (14)
ولى این سخن صحیح نیست; زیرا در این آیه گفتگو از توبه نیست، بلکه سخن از «عفو بدون توبه» است، به یقین تمام کسانى که در آغاز اسلام از شرک توبه کردند و مسلمان شدند توبه آنها پذیرفته شد، و همچنین تمام مشرکانى که امروز نیز توبه کنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذیرفته مىشود، ولى اگر مشرک توبه نکند و با حال شرک از دنیا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى که اگر با ایمان و توحید از دنیا بروند، ولى مرتکب گناهانى شده باشند، ممکن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آیهفوق همین است.
کوتاه سخن این که، عفو الهى شامل مشرکان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مىشود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرک خواهد شد.
دوم و سوم این که، توبه باید در فاصله کمى بعد از گناه باشد نه فاصلههاى دور، و نیز باید از گناهانى باشد که از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دلیل این که هر دو مطلب در آیه17 سوره نساء آمده است:
«انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما; توبه تنها براى کسانى است که کار بدى را از روى جهالت انجام مىدهند سپس بزودى توبه مىکنند، خداوند توبه چنین اشخاص را مىپذیرد و خدا دانا و حکیم است.»
ولى این نکته قابل توجه است که بسیارى از مفسران این آیه را بر توبه کامل حمل کردهاند زیرا مسلم است که اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتکب گناهانى شوند سپس از مرکب لجاجت و غرور پایین آیند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذیرفته مىشود، و در تاریخ اسلام نمونههاى فراوانى براى این گونه افراد است که نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.
همچنین مسلم است که اگر انسان سالیان دراز گناه کند و بعد پشیمان شود و حقیقتا توبه و جبران کند، توبه او پذیرفته خواهد شد.
در حدیث معروفى از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: هر کس یکسال قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مىپذیرد،سپس فرمود یک سال زیاد است، کسى که یک ماه قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مىپذیرد سپس افزود یک ماه نیز زیاد است، کسى که یک جمعه (یک هفته) قبل از مرگش توبه کند توبه او مورد قبول خداوند واقع مىشود، باز افزود یک جمعه زیاد است کسى که یک روز قبل از مرگش توبه کند خداوند توبهاش را پذیرا مىشود، باز فرمود یک روز نیز زیاد است! کسى که یک ساعت قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه او را مىپذیرد، سپس افزود یک ساعت هم زیاد است! کسى که قبل از آن که جانش به گلو رسد (در آخرین لحظه حیات و در حال اختیار) توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد!» (15)
البته منظور این است که توبه با تمام شرایطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضایع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصیه کند که حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه کند.
آیات فراوانى از قرآن نیز دلیل بر عمومیت توبه و شمول آن نسبتبه جمیع گناهان است; از جمله:
1- در آیه53 سوره زمر مىخوانیم: «قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم; بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمتخداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»
2- در آیه39 سوره مائده مىخوانیم: «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم; اما آن کسى که پس از ستم کردن توبه کند و جبران نماید خداوند توبه او را مىپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»
درست است که این آیه بعد از این بیان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گستردهاى که شامل همه گناهان مىشود.
3- در آیه54 سوره انعام آمده: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم ;هرکس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح نماید، مشمول رحمتخدا مىشود، چرا که خداوند غفور و رحیم است.»
در این آیه هرگونه عمل سوء که تمام گناهان را فرا مىگیرد، قابل توبه و باز گشت ذکر شده است.
4- در آیه135 سوره آل عمران چنین آمده است: «والذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مىافتند، و بر گناه اصرار نمىورزند با این که مىدانند.»
در این جا نیز با توجه به این که ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مىشود، چرا که بعضىاز گناهان ستم بر دیگران است و بعضى ظلم به خویشتن، و در این آیه نسبتبه همه آنهاوعده پذیرش توبهداده شدهاست، عمومیتتوبه نسبتبه تمام گناهان اثبات مىشود.
5- در آیهدیگرى (آیه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مىفرماید: «وتوبوا الى الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گردید تا رستگار شوید.»
واژه جمیعا دلیل بر این است که هر گناهکارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنین دعوتى صحیح نیست.
این نکته قابل دقت است که در آیات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تکیه شده و در مورد دیگر ظلم، و در مورد دیگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه این عناوین بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراین، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خویشتن از انسان سر بزند و توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد.
در این باره روایات زیادى در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که درهاى توبه تا آخرین لحظات عمر، مادام که انسان مرگ را با چشم خود نبیند باز است.
این روایات را مىتوانید در کتابهاى: بحارالانوار (16) و اصول کافى (17) و درالمنثور (18) و کنزالعمال (19) و تفسیر فخر رازى (20) و تفسیر قرطبى (21) و تفسیر روح البیان (22) و تفسیر روحالمعانى (23) و کتب دیگر مطالعه فرمایید، و شاید بتوان گفت این حدیث از احادیث متواتر است.
همانگونه که در بالا آمد حقیقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، که ناشى از پشیمانى و ندامت نسبتبه اعمال گذشته مىباشد و لازمه این پشیمانى و علم به این که گناه حائل میان او و محبوب واقعى مىگردد، تصمیم بر ترک آن در آینده و همچنین جبران مافات است; یعنى، تا آنجا که در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خویش برچیند، و اگر حقوق از دست رفتهاى است و قابل جبران است، جبران نماید. به همین دلیل، در قرآن مجید در آیات بسیارى این معنى تکرار شده است که توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.
1- در آیه160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ کتمان آیات الهى و مجازات سخت آنها مىفرماید: «الا الذین تابوا و اصلحوا و بینوا فاولئک اتوب علیهم و انا التواب الرحیم; مگر کسانى که توبه کنند و اصلاح نمایند و آنچه را کتمان کرده بودند آشکار سازند که من توبه آنها را مىپذیریم، و من تواب رحیم هستم.»
2- و در آیه89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (کافر شدن بعد از ایمان) و مجازات سخت آنها مىافزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پس از آن توبه کنند و اصلاح نمایند (و در مقام جبران بر آیند) زیرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»
3- و درآیه146 سورهنساء، بعداز ذکرمنافقان و سرنوشتشوم آنها مىفرماید:«الا الذین تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله; مگر آنها که توبه کنند و جبران و اصلاح نمایند و به ذیل عنایت اهلى چنگ زنند و دین خود را براى خدا خالص نمایند.»
و در آیه5 سوره نور بعد از ذکر مجازات شدید قذف (وارد کردن اتهام زنا و مانند آن به دیگرى) و مجازات شدید آنها در دنیا و آخرت، مىافزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند که خداوند (آنها را) مىبخشد زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»
5- و سرانجام به صورت یک قانون کلى در همه گناهان، در آیه119 سوره نحل مىخوانیم: «ثم ان ربک للذین عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلک و اصلحوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم; اما پروردگارت نسبتبه آنها که از روى جهالتبدى کردهاند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمدهاند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»
6- شبیه همین معنى در آیه82 سوره طه نیز آمده است آن جا که مىفرماید: «و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر که را توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایتشود مىآمرزم و مىبخشم.»
در این جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (یعنى جبران گذشته) که دو رکن اساسى توبه است، به مساله ایمان و هدایت نیز اشاره شده است.
در واقع گناه نور ایمان را کم مىکند و انسان را از طریق هدایت منحرف مىسازد; به همین دلیل، باید بعد از توبه تجدید ایمان کند و به راه هدایتباز گردد.
7- باز شبیه همین معنى در آیه54 سوره انعام نیز آمده که مىفرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم; هر کس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نماید (مشمول رحمتخدا مىشود چرا که ) او آمرزنده مهربان است.»
از مجموع آیات فوق، منطق قرآن در مساله توبه کاملا آشکار مىشود، که توبه حقیقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصمیم بر ترک در آینده نیست، بلکه افزون بر این باید کوتاهىهایى که در گذشته رخ داده و مفاسدى که در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى که گناه در جامعه گذارده تا آن جا که امکان دارد جبران گردد و شستشوى کامل حاصل شود، این است توبه حقیقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!
نکته دیگرى که در اینجا شایان توجه است این است که کلمه اصلاح بعد از ذکر توبه در آیات بالا مانند بسیارى از تعبیرات قرآن مفهوم جامع و گستردهاى دارد که هرگونه جبران مافات را شامل مىشود، از جمله:
1- شخص توبه کار باید حقوقى را که از مردم پایمال کرده استبه آنها باز گرداند; اگر در حیات هستند به خودشان، و اگر از دنیا رفتهاند به وارثان آنها برساند.
2- اگر حیثیت کسى را به خاطر غیبت کردن یا اهانت لکهدار کرده باشد باید از او لیتبطلبد، و اگر از دنیا رفته استبه تلافى حیثیتبر باد رفته، کار خیر براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.
3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نماید. و اگر کفاره دارد (مانند ترک روزه عمدا و شکستن عهد و نذر) کفاره آن را بدهد.
4- با توجه به این که گناه قلب را تاریک مىسازد، باید آنقدر اطاعت و بندگى کند تا ظلمت دل را با نور اطاعتبرطرف سازد.
جامعترین سخن درباره تفسیر معنى اصلاح همان چیزى است که در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام در نهجالبلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و کامل آمده است.
کسى در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گویى امام از طرز سخن او و یا سوابق و لواحق اعمالش مىدانست که این استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همین جهت از این استغفار بر آشفت و فرمود:
«ثکلتک امک اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین; مادرت بر عزاى تو بگرید، آیا مىدانى استغفار چیست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»
سپس افزود: «وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار یک کلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»
«اولها الندم على ما مضى; نخست، پشیمانى از گذشته است.»
«والثانى العزم على ترک العود الیه ابدا; دوم، تصمیم بر ترک آن براى همیشه است.»
«و الثالث ان توءدى الى المخلوقین حقوقهم حتى تلقى الله املس لیس علیک تبعة; سوم این که حقوقى را که از مردم ضایع کردهاى به آنها باز گردانى، به گونهاى که هنگام ملاقات پروردگار حق کسى بر تو نباشد.»
«و الرابع ان تعمد الى کل فریضة علیک ضیعتها فتؤدى حقها; چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضایا کفاره آن را انجام دهى).»
«و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذیبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وینشا بینهما لحم جدید; پنجم این که گوشتهایى که به واسطه حرام براندامت روئیده، با اندوه برگناه آب کنى، تا چیزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن بروید.»
«والسادس ان تذیق الجسم الم الطاعة کما اقته حلاوة المعصیة فعند ذلک تقول استغفر الله; ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را چشیدهاى درد و رنج طاعت را نیز بچشى، و پس از طى این مراحل بگو استغفر الله!» (24)
همین معنى در روایت دیگرى از کمیل بن زیاد از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است که عرضه مىدارد: «یا امیرالمؤمنین العبد یصیب الذنب فیستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; اىامیرمؤمنان! انسانگناهى مىکند واز آناستغفار مىنماید، حداستغفار چیست؟»
امام فرمود: «یا بن زیاد، التوبة; اى کمیل بن زیاد! حد آن توبه است.»
کمیل مىگوید: «قلتبس; (25) گفتم: همین کافى است!»
«قال: لا; فرمود: نه»
«قلت فکیف؟; عرض کردم پس چگونه است؟»
«قال ان العبد اذا اصاب دنبا یقول استغفر الله بالتحریک; فرمود: هنگامى که انسان گناهى مرتکب مىشود، استغفار را به عنوان سرآغاز حرکتى بر زبان جارى کند.»
«قلت و ماالتحریک; عرض کردم منظور از حرکت چیست؟»
«قال: الشفتان و اللسان یرید ان یتبع ذلک بالحقیقة; فرمود:: لبها و زبان به گردش در مىآید و مقصودش این است که آن را با حقیقت هماهنگ سازد.»
«قلت وما الحقیقة؟; عرض کردم حقیقت چیست؟»
«قال تصدیق فىالقلب، و اضمار ان لایعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود: منظور تصدیقى است که در دل (نسبتبه قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصمیم بگیرد که هرگز به گناهى که از آن استغفار کرده استباز گشت نکند.»
کمیل مىگوید عرض کردم: «فاذا فعل ذلک فانه من المستغفرین; هنگامى این کار را انجام دهد در زمره توبه کنندگان است؟»
«قال: لا; امام فرمود: نه»
کمیل مىگوید گفتم: «فکیف ذاک; پس توبه حقیقى چگونه است؟»
امام فرمود: «لانک لم تبلغ الى الاصل بعده; این به خاطر آن است که تو هنوز به اساس و ریشه توبه نرسیدهاى!»
کمیل عرض مىکند: «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چیست؟»
امام فرمود: «الرجوع الى التوبة منالذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدین; بازگشتبهتوبه از گناهى کهاستغفار از آنکردى، و ایننخستین درجه عابدان است.»
سپس امام افزود: «و ترک الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترک گناه و استغفار اسمى است که شش معنى و مرحله دارد:
سپس همان مراحل ششگانهاى را که در کلمات قصار نهجالبلاغه آمده بود، با کمى تفاوت بیان فرمود. (26)
ممکن است گفته شود: اگر توبه این است که امیرمؤمنان على علیه السلام در این حدیثبیان فرموده، کمتر توبه کارى مىتوان پیدا کرد.
ولى باید توجه داشت که بعضى از شرایط ششگانه بالا شرط توبه کامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط دیگر، جزء شرایط واجب و لازم است. و به تعبیر بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از ارکان توبه است،و قسمتسوم و چهارم از شرایط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرایط کمال است. (27)
در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «اما علامة التائب فاربعة: النصیحة لله فى عمله، و ترک الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخیر; علامت انسان توبه کار چهار چیز است: نخستخیر خواهى براى (آیین و بندگان) خدا، و ترک باطل و ملازمتحق و تلاش فراوان براى انجام کار خیر.» (28)
این نکته نیز قابل توجه است که اگر گناه او عملى بوده که سبب گمراهى دیگران شده مانند تبلیغات سوء; بدعتگذارى در دین خدا، خواه از طریق بیان و سخن باشد یا از طریق کتابت و نوشتهها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود یا از طریق کتابت و نوشتهها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود که تمام افرادى را که به خاطر عمل او به انحراف کشیده شدهاند تا آنجا که در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غیر این صورت توبه او پذیرفته نیست.
و از این جا روشن مىشود که تحریف کنندگان آیات الهى و بدعتگذاران و تمام کسانى که مایه گمراهى مردم مىشوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگین است.
این صحیح نیست که یک نفر در ملا عام یا از طریق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن کتابها و مقالات مردم را به گمراهى بکشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنید و از پیشگاه خدا تقاضاى عفو نماید، به یقین چنین توبهاى هرگز مقبول نیست!
همچنین کسانى که در حضور جمعیت و ملا عام، افرادى را به دروغگویى و بىعفتى و امثال این امور متهم مىسازند،و بعد خصوصى نزد طرف مىآیند و حلیت مىطلبند، یا در غیاب آنها در خانه خلوت توبه مىکنند، بىشک توبه آنها نیز قبول نیست، مگر این که طرف آنها را ببخشد، یا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگیرند.
به همین دلیل، در روایات متعددى مىخوانیم افرادى که تهمتبه مردم مىزنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مىدهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مىشود که سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تکذیب کند.
در حدیث معتبرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که از حضرتش سؤال کردند: آیا کسى که حد الهى بر او جارى شد اگر توبه کند شهادتش مقبول است؟ فرمود: «اذا تاب و توبته ان یرجع مما قال و یکذب نفسه عند الامام و عند المسلمین، فاذا فعل فان على الامام ان یقبل شهادته بعد ذلک; (آرى) هنگامى که توبه کند و توبهاش به این است که از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمین حاضر شود و سخنان خود را تکذیب کند، هنگامى که چنین کند بر امام لازم است که شهادت او را بپذیرد (و توبهاش قبول است)» (29)
در حدیث دیگرى مىخوانیم: «اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبیاء قل لفلان وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالک، ما استجیب لک، حتى ترد من مات الى مادعوته الیه فیرجع عنه; خداوند به یکى از پیامبران وحى فرستاد که به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى که بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمىکنم ( و توبهات را نمىپذیرم)، تا کسانى را که به خاطر دعوت تو منحرف شدهاند واز دنیا رفتهاند زنده کنى و از راه خطا باز گردند!» (30)
این حدیثبخوبى نشان مىدهد که مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بیشتر جنبه صورى یا مقطعى خواهد داشت.
آخرین سخنى که در این جا لازم به ذکر است این است که کسانى که در برابر انبوه گناهان تنها به ذکر استغفار قناعت مىکنند، بى آن که ارکان و شرایط آن را تحصیل نمایند گویى خود را به سخریه مىکشند و یا توبه و استغفار را استهزا مىنمایند.
به همین دلیل، در روایتى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «التائب من الذنب کمن لاذنب له، و المقیم على الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء; کسى که از گناه خویش توبه (کامل و جامع الشرایط) کند، مانند کسى است که گناهى از او سر نزده، اما کسى که گناه را ادامه مىدهد در حالى که از آن استغفار مىکند، مانند کسى است که استهزاء مىنماید. (31)
همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند که توبه اگر جامع الشرایط باشد در پیشگاه خداوند مقبول است. و آیات و روایات نیز بوضوح بر این مطلب دلالت مىکند، ولى در این که آیا قبول توبه عقلى یا عقلایى یا نقلى است، بحثهایى وجود دارد.
جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده کند بعد از توبه گناه بندهاش را نبخشد کاملا ممکن است همانگونه که در میان مردم نیز معمول است که اگر کسى در حق دیگرى ظلم کند، سپس عذر خواهى نماید، مىتواند او را ببخشد یا نبخشد.
در حالى که جمعى دیگر سقوط عقاب را به وسیله توبه واجب و لازم دانستهاند، حتى عدم پذیرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مىدانند، و این کار مسلما بر خداوند روا نیست.
ممکن است در این جا نظر سومى را پذیرفت،و آن این که لزوم قبول توبه، امر عقلایى است، یعنى اگر چه عقل، پذیرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمىشمرد ولى بناى عقلاى جهان بر این است که اگر کسى کار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونهاى که گویى هیچ چیز از میان نرفته است، اگر حیثیت کسى از دست رفته بود، اعاده حیثیت نمود، و اگر حقوقى پایمال شده بود، حق را بطور کامل جبران کرد، و اگر طرف قلبا ناراحتشده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از میان برد; در چنین شرایطى، بناى تمام عقلاى جهان بر این است که غذر و توبه را مىپذیرند، و اگر کسى نپذیرد، او را کینهتوز و خارج از موازین انسانیت و اخلاق مىشمرند.
بى شک خداوند قادر متعال و بى نیاز از هر کس و هر چیز، سزاوارتر است که در این گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبهکاران را بپذیرد و از مجازات آنها صرف نظر کند.
بلکه ممکن است پا را از این فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متکى که «قاعده قبح نقض غرض» دانست.
توضیح این که: مىدانیم خداوند از عبادات و اطاعتبندگان بىنیاز است و تکالیف الهى الطاف او براى تکامل و تربیتبندگان است; نماز و روزه و سایر عبادات، روح و جان ما را پرورش مىدهد و روز به روز به خدا نزدیکتر مىسازد; سایر واجبات و محرمات هر کدام به نحوى در تکامل ما تاثیر دارد.
در باره حج مىخوانیم: «لیشهدوا منافع لهم»; مردم مامور به زیارت خانه خدا هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهرهمند شوند» (32)
در آیات دیگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منکر (33) و روزه سبب تقوا (34) و زکات مایه پاکى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (35)
در روایات اسلامى نیز ایمان مایه پاکى از شرک، و نماز سبب پیراستن انسان از کبر ... و حج مایه وحدت مسلمین، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (36)
به این ترتیب، همه تکالیف الهى اسباب سعادت انسان و حلقههاى تکامل او محسوب مىشوند، همان سعادت و تکاملى که هدف اصلى آفرینش انسان و رسیدن به مقام عبودیت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) (37)
بى شک وجوب توبه و قبول آن یکى از این حلقههاى تکامل است چرا که انسان به هرحال معصومنیست و خطاهایى از اوسر مىزند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشایند، بهیقین ازتکامل بازمىماند ولىاگر بهاو اعلام شود که اگر خطایى از تو سرزد بهسوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضایع کردى جبران نما، خداوند توبه تو را مىپذیرد; چنین کسى به سعادت و تکامل نزدیکتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.
نتیجه این که: عدم پذیرش توبه، سبب نقض غرض مىشود، چون هدف از تکالیف و طاعات، تربیت و تکامل انسان بوده، و عدم پذیرش توبه به این کار ضربه مىزند، و خداوند حکیم هرگز نقض غرض نمىنماید.کوتاه سخن این که: توبه داراى فلسفهاى است که با تکامل انسان ارتباط نزدیک دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگیزه تکامل از بین مىرود; بلکه انسان به عقب بر مىگردد، چرا که تصور مىکند راه نجاتى براى او نیست و در این صورت چه دلیلى دارد که گناهان دیگر را ترک کند; و درستبه همین دلیل، تمام مربیان بشرى خواه آنها که پایبند به ادیان الهى هستند و آنها که پایبند نیستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربیتباز مىگذارند تا شعله انگیزه اصلاح و جبران و حرکتبه سوى کمال در آنها خاموش نگردد.
و به این ترتیب، قبول توبه توام با شرایط نه تنها به حکم آیات و روایات، ثابت و مسلم ستبلکه به حکم عقلا و عقل، نیز امرى ثابت و غیر قابل انکار مىباشد.
آیا ممکن است انسان از بعضى از گناهان توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى مىشود; مثلا، شخصى است که هم مرتکب نوشیدن شراب و هم غیبت مردم مىشود، تصمیم گرفته است، نوشیدن شراب را براى همیشه ترک کند در حالى که در مورد غیبت چنین تصمیمى را نگرفته است.
گاه گفته مىشود که توبه باید جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه کند، زیرا همه آنها بازگشتبه مخالفتبا پروردگار مىکند، و شکستن حریم مولاى حقیقى; کسى که از این کار پشیمان باشد، باید هر گناهى را ترک کند نه این که از گناهى توبه کند و گناهى دیگر را مرتکب شود و بر آن اصرار ورزد.
ولى حق آن است که تبعیض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «نراقى» در «معراجالسعاده» نیز به این معنى تصریح کرده است و از قول پدرش نیز آن را نقل نموده).
زیرا ممکن است انسان از گناهى بیشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، یا در پیشگاه خداوند قبیحتر و مجازاتش شدیدتر باشد; و به همین جهت، از آن گناه توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى که قبحش کمتر یا مجازاتش خفیفتر یا آگاهى او نسبتبه مفاسد و زیانهایش کمتر است مىشود.
توبه اکثر توبه کنندگان نیز همین گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مىکنند، در حالى که ممکن است گناه دیگرى را انجام دهند و هرگز شنیده نشده که پیامبر صلى الله علیه و آله یا امامى از امامان: یا عالمى از علماى اسلام این گونه توبهها را بىاعتبار بشمرد، و تاکید کند که باید توبه از همه گناهان باشد.
در آیات متعددى از قرآن مجید نیز اشارات روشنى به این معنى یعنى تبعیض در توبه دیده مىشود.
مثلا، در مورد ربا خواران مىخوانیم که مىفرماید: «و ان تبتم فلکم رئوس اموالکم; اگر توبه کنید (توبه شما پذیرفته مىشود و) سرمایههاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آیه279)
و در مورد افرادى که بعد از ایمان مرتد شوند، مىفرماید: «اولئک جزائهم ان علیهم لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین ... الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; کیفر آنها این است که لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر کسانى که پس از آن توبه کنند، و اصلاح نمایند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سورهآل عمران، آیات87 و89).
و در مورد محاربین و کسانى که باعث تباهى جامعه مىشوند بعد از ذکر مجازات شدید آنها مىفرماید: «الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پیش از دستیافتن شما به آنان توبه کنند، پس بدانید (خدا توبه آنها را مىپذیرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آیه34).
و در مورد کسانى که مرتکب عمل شنیع منافى عفت مىشوند، بعد از ذکر مجازات آنها، مىفرماید: «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله کان توابا رحیما; و اگر توبه کنند و اصلاح نمایند، از آنها در گذرید، زیرا خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سورهنساء،آیه16).
و در جاى دیگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرک، قتل نفس و زنا، و بیان مجازات سنگین آنها، مىفرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مىکند.» (سوره فرقان، آیه70)
گرچه قسمتى از این آیات درباره مجازاتهاى دنیوى و بخشودگى آنها به وسیله توبه است، ولى پیداست که از این نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنیوى قبول شود، به یقین در مورد مجازاتهاى اخروى نیز پذیرفته خواهد شد.
کوتاه سخن این که: جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت میزان آگاهیها، تفاوت انگیزهها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شک توبه کامل توبهاى است که از همه گناهان صورت گیرد و تبعیضى در آن وجود نداشته باشد.
توبه باید پابرجا و دائم بوده باشد;از یک سو، هرزمان خطایى از انسان بر اثر وسوسههاى «نفس اماره» سربزند، باید بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله «نفسلوامه» در آید تا زمانى که به مرحله «نفس مطمئنه» رسد و ریشههاى وسوسهها از بیخ کنده شود.
واز سوى دیگر، از هر گناهى توبه مىکند باید کمال مراقبت را به خرج دهد که آن توبه را نشکند و بر تعهد خود در پیشگاه خدا نسبتبه ترک آینده باقى بماند. و به تعبیر دیگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگیزههاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده باید با آن به مبارزه برخیزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خویش قرار دهد و به این ترتیب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.
بعضى از علماى اخلاق بحثبىنتیجه یا کم نتیجهاى را در اینجا دنبال کردهاند که آیا مقام توبهکار جهاد کننده در برابر ریشههاى گناه افضل استیا توبه کارى که ریشههاى گناه را از سرزمین قلب خویش بر انداخته است. (38)
این مهمنیست کهکدامیک ازآن دوافضلند، مهم آن است که توبه کننده چه دستوراتى را باید بهکار بندد که به گناه گذشته بازگشت نکند; براى این امر رعایت امورى لازم است:
1- جدا شدن از محیط گناه و عدم شرکت در مجالس معصیت، چرا که توبه کار در آغاز امر آسیب پذیر است و مانند بیمارى است که تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطق آلوده به میکربهاى بیمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بیمارى فراوان است; همچون معتادى است که ترک اعتیاد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مىشود.
2- باید در دوستان و معاشران خود تجدید نظر کند; هرگاه در گذشته کسانى بودهاند که او را تشویق به گناه مىکردند، از آنها شدیدا فاصله گیرد.
3- هر زمان وسوسهها و انگیزههاى آن گناه در او پیدا مىشود، به ذکر خدا روى آورد، چرا که: «ذکر خدا مایه آرامش دلها است; الا بذکر الله تطمئن القلوب» (سورهرعد،آیه28).
4- همواره درباره آثار زیانبار گناهى که آن را ترک گفته بیندیشد و آن آثار را نصبالعین خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش کردن اثرات مرگبار آن گناه، بار دیگر انگیزهها در او رشد کند، و وسوسهها از هر سو به قلب او هجوم آورد.
5- در داستانهاى پیشینیان و کسانى که بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناکى شدند، بیندیشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبیاء و پیامبران معصومى که گاه گرفتار لغزش ترک اولى شدند،مطالعه کند; مثلا، ببیند که چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والایش از بهشت رانده شود، یا حضرت یونس مورد خشم قرار گیرد، و به زندان شکم ماهى فرستاده شود یا بر اثر چه عواملى یعقوب، پیامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آید.
مطالعهاینامور بىشک وسوسههاى گناهرا کممىکند، و بهتوبه دواموثبات مىبخشد.
6- به عقوبتها و مجازاتهایى که بر یکایک از گناهان وعده داده شده بیندیشد، و این احتمال را از نظر دور ندارد که تکرار گناه بعد از توبه ممکن است مجازات شدیدترى داشته باشد.
و نیز به الطاف و عنایات الهیه که در انتظار توبهکاران است و شامل حال او شده است توجه کند و دائما به خود تلقین نماید بکوش، این عنایات و الطاف را حفظ کن، و این مقام والایى که خداوند نصیب تو کرده استبه آسانى از دست مده!
7- باید وقتشبانه روزى خود را با برنامههاى صحیح پرکند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمىهاى سالم; زیرا بىکارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظیمى است که زمینه را براى وسوسههاى بازگشتبه گناه فراهم مىسازد.
از دانشمندى پرسیدند که تفسیر حدیث التائب حبیب الله (توبه کننده دوستخداست) چیست؟ (39) گفت: منظور کسى است که مصداق این آیهشریفه باشد: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین; (مؤمنان) توبه کنندگان، عبادتکاران، حمد خدا گویان، سیاحت کنندگان (که پیوسته در میان کانونهاى اطاعتخدا رفت و آمد دارند) رکوع کنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى کنندگان از منکر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (این چنین) مؤمنان را!» (40)
علماى اخلاق براى توبه و توبهکاران درجات و مراتب مختلفى ذکر کردهاند.
از یک نظر توبهکاران را مىتوان به چهار گروه تقسیم کرد:
گروه اول کسانى هستند که از گناهان خویش توبه مىکنند ولى بعد از مدتى توبه را مىشکنند و به گناه باز مىگردند بى آن که تاسف و ندامتى از کار خویش داشته باشند، اینها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها کاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا که ممکن استیکى از مراحل توبه و بازگشتبه سوى خدا مقارن با پایان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خیر شود، ولى اى بسا پایان عمر آنها با یکى از زمانهاى توبه شکنى همراه گردد، و پایانى اسف انگیز و عاقبتى دردناک داشته باشند، و به اصطلاح عاقبتبه شر» از دنیا بروند.
گروه دوم کسان هستند که از گناهان خود توبه مىکنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامه مىدهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مىشود و توبه را مىشکنند چون هنوز توان کافى در برابر شهوات پیدا نکردهاند; ولى با این حال، از توبه شکنى نادم و پشیمانند و پیوسته به خود مىگویند اى کاش چنین گناهى را نکرده بودیم، و انشاءالله بزودى توبه خواهیم کرد.
این گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس امارهاند ولى امید نجاتشان زیادتر است.
گروهسوم توبهکارانى هستند که بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهیز مىکنند، و نسبتبه اصولطاعات پایبندند،ولىگاه گرفتار بعضىاز گناهان مىشوند،بىآن کهبطور عمدقصد توبهشکنى داشته باشند، اما بلافاصله پشیمان شده و به سرزنش نفس خویشتن مىپردازند و عزم خویش را بر توبه جزم مىکنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگیرند.
این گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزدیک مىشوند و امید نجات براى آنها بسیار زیاد است.
گروه چهارم توبهکارانى هستند که بعد از توبه با ارادهاى محکم و آهنین راه اطاعت و بندگى خدا را پیش مىگیرند و پا برجا مىمانند.
درست است که معصوم نیستند و گاه فکر گناه و لغزشها ممکن است در آنها پیدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهیز دارند، چرا که نیروى عقل و ایمان در آنها به قدرى زیاد است که بر هواى نفس چیره شده و آن را مهار زده است.
این گروه صاحبان نفس مطمئنهاند که در سوره فجر، آیه27 تا 30، مخاطب به خطاب والا و پر افتخارى هستند که: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة; تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
سپس لباس افتخار: «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.» در بر مىکنند.
از سوى دیگر، توبه نیز مراتب و مراحل دارد.
مرحله اول: توبه از کفر به ایمان.
مرحله دوم: توبه از ایمان تقلیدى یا ایمان سستبه ایمان تحقیقى و محکم.
مرحله سوم: توبه از گناهان کبیره و خطرناک.
مرحله چهارم: توبه از گناهان صغیره.
مرحله پنجم: توبه از فکر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.
هر گروهى از بندگان خدا توبهاى دارند، توبه انبیاء از اضطرابات درونى (و لحظهاى عدم توجه در درون به خدا) است.
و توبه برگزیدگان از نفسى است که به غیر یاد او مىکشند. (41)
و توبه اولیاء الله از امور نامناسبى است که به فکر آنها مىگذرد.
و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست.
و توبه عوام از گناهان است و هر کدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است. (42)
توبه هرگاه حقیقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخیزد و جامع شرایط باشد، به یقین مقبول درگاه خدا مىشود، و آثار و برکاتش نمایان مىگردد.
شخص توبه کار پیوسته در فکر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانىها و عصیان از او سر زده نادم و پشیمان است.
توبهکاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مىدارند واز عواملى که گناه را وسوسه و تداعى مىکند، بر حذر مىباشند .
توبه کاران خود را در پیشگاه خدا شرمنده مىبینند، و همواره درصدد کسب رضاى اوهستند.
با این علائمى که گفته شد توبهکنندگان حقیقى را از تظاهرکنندگان به توبه بخوبى مىتوان شناخت.
بعضى از مفسران در تفسیر آیهشریفه «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى کسانى که ایمان آوردهاید به سوى خدا توبه کنید، توبه خالص» (سوره تحریم، آیه8) در توضیح معنى «نصوح» چنین گفتهاند: مراد از توبه نصوح، توبهاى است که مردم را نصیحت مىکند که مانند آن را بهجا بیاورند، چرا که آثار آن در توبه کار ظاهر شده، یا شخص توبه کار را نصیحت مىکند که گناهان را ریشه کن کند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسیر کرده، در حالى که بعضى دیگر نصوح را از ماده نصاحتبه معنى دو زندگى گرفتهاند، چرا که رشتههاى دین و ایمان را که گناه پاره کرده بود، بار دیگر به هم مىدوزد یا توبه کار را که از اولیاء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مىگرداند. (43)
برکات و منافع توبه بسیار فراوان است که در آیات و روایات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.
از جمله امور زیر است:
1- گناهان را محو و نابود مىکند همانگونه که در ذیل آیهیا ایها الذین آمنوا توبوا الىالله توبة نصوحا آمده است: «عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم; امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحریم، آیه8)
2- برکات زمین و آسمان را بر توبهکاران نازل مىکند، چنان که در آیات 10 و 11 و 12 سوره نوح آمده است: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا- یرسل السماء علیکم مدرارا- و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد.»
3- نه تنها گناه را مىپوشاند و از بین مىبرد، بلکه آن را مبدل به حسنه مىکند، همانگونه که در آیه 70 سوره فرقان آمده است که مىفرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند، و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مىکند.»
4- هرگاه توبه کاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مىپوشاند که در حدیث آمده حتى فرشتگانى را که مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مىدارد و به اعضاء پیکر او که مامور گواهى بر اعمال وى در قیامتند دستور مىدهد که گناهان او را، مستور دارند، و به زمین که گناه بر آن کرده و گواه بر عمل او در قیامت است نیز فرمان مىدهد کهآن را کتمانکند بهگونهاى کهروز قیامتهنگامى که در صحنه رستاخیز حضور مىیابد، هیچ کس و هیچ چیز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حدیث چنیناست:
امام صادق علیه السلام فرمود:
«اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر علیه فى الدنیا و الآخرة فقلت و کیف یستر علیه؟ قال ینسى ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب و یوحى الى جوارحه اکتمى علیه ذنوبه، ویوحى الى بقاع الارض اکتمى ما کان یعمل علیک من الذنوب فیلقىالله حین یلقاه ولیس شىء یشهد علیه بشىء من الذنوب.» (44)
5- توبه کار حقیقى چنان مورد عنایت و محبت پروردگار قرار مىگیرد که حاملان عرش الهى نیز براى او استغفار مىکنند، و تقاضاى ورود او و خانوادهاش را در بهشتبرین و جنات عدن مىنمایند.
درحدیثى مىخوانیمکه:«انالله عزوجل اعطى التائبین ثلاث خصال، لواعطى خصلة منها جمیع اهلالسماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه کنندگان (واقعى) سه فضیلت داده است که هرگاه یکى از آنها را به جمیع اهل آسمانها و زمین بدهد، مایه نجات آنها است.»
سپس به آیهشریفه «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین; خداوند توبهکاران و پاکیزگان را دوست دارد!» (45) اشاره کرده مىفرماید: «فمن احبه الله لم یعذبه; هرکس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد کرد.»
بعد به آیهشریفه «الذین یحملون العرش ومن حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل شىء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم - و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظیم; فرشتگان که حاملان عرشند و آنها که گرداگرد آن (طواف مىکنند) تسبیح و حمد پروردگارشان را مىگویند، و به او ایمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مىکنند (و مىگویند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته است; پس کسانى را که توبه کرده و راه تو را پیروى مىکنند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهاى جاویدان بهشت که به آنها وعده فرمودهاى وارد کن، همچنین از پدران و همسران و فرزندانشان، هرکدام صالح بودند، که تو توانا و حکیمى!- و آنان را از بدیها نگاه دار، و هرکس را در آن روز از بدیها نگاه دارى، مشمول رحمتتساختهاى و این است همان رستگارى عظیم! (46) » (47)
به این ترتیب مىرسیم به پایان بحث درباره نخستین گام به سوى تهذیب اخلاق; یعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان دیگرى در این زمینه وجود دارد که در خور بحث جداگانه و مستقلى درباره توبه است.
آرى! تا آئینه قلب از زنگار گناه پاک نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاریکى گناه را از درون قلب بیرون نکند، پیمودن راه تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله و رسیدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدایت و جذبههاى وصف ناپذیر عرفانى، غیر ممکن است.
این نخستین منزلگاه است، منزلگاهى که از همه سرنوشتسازتر و مهمتر است و جز با نیروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممکن نیست.
نخستین گامى که علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذکر کردهاند، همان «مشارطه» است، و منظور از آن شرط کردن با نفس خویش استبا تذکرات و یادآورىهایى که همه روز تکرار شود، و بهترین وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانیتبه انوار این عبادت بزرگ الهى دانستهاند.
به این طریق،که نفس خویش را مخاطب قرار دهد و به او یاد آور شود که من جز سرمایه گرانبهاى عمر کالایى ندارم،و اگر از دستبرود تمام هستیم از دست رفته، و با یاد آورى سوره شریفه «و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خویش بگوید: با از دست رفتن این سرمایه، من گرفتار خسران عظیم مىشوم، مگر این که کالایى از آن گرانبهاتر به دست آورم، کالایى که در همان سوره در ادامه آیات آمده است: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبائى و استقامت توصیه نمودهاند!
باید به خود بگوید: «فکر کن عمر تو پایان یافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و دیدن حقایق تلخ و ناگوارى که با کنار رفتن حجابها آشکار مىشود سخت پشیمان شدهاى و فریاد بر آوردهاى «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانید تا عمل صالح انجام دهم در برابر کوتاهیهایى که کردم!» (سوره مؤمنون، آیه100)
باز فرض کن پاسخ منفى «کلا» را از آنها نشنیدى و به در خواست تو عمل کردند و امروز به جهان بازگشتهاى، بگو چه کارى براى جبران کوتاهیها و تقصیرات گذشته مىخواهى انجام دهى؟!
سپس به نفس خویش در مورد اعضاء هفتگانه، یعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و فرج (48) نیز سفارش کن و بگو اینها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آیا مىدانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مىشوند؟ و آیا مىدانى که این درهاى هفتگانه احتمالا براى کسانى است که با این اعضاى هفتگانه عصیان کنند، بیا و با کنترل دقیق این اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!
و نیز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، که این نعمتهاى بزرگ الهى را در طریق معصیت او به کار نگیرد و این مواهب عظیم را تنها وسیله طاعت او قرار دهد.
از بعضى از دعاهاى امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه بر مىآید که آن بزرگوار نیز عنایتخاصى به مساله «مشارطه» داشتهاند.
در دعاى سى و یکم، دعاى معروف توبه، در پیشگاه خداوند عرض مىکند: «ولک یا رب شرطى الا اعود فى مکروهک، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومک و عهدى ان اهجر جمیع معاصیک; پروردگارا! شرطى در پیشگاه تو کردهام که به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، و تضمین مىکنم به سراغ آنچه را تو مذمت کردهاى نروم و عهد مىکنم که از جمیع گناهانت دورى گزینم.»
از آیات قرآن نیز استفاده مىشود که یاران پیامبر صلى الله علیه و آله درباره مسائل مهم با خدا عهد و پیمان داشتند که آن نیز نوعى مشارطه است، در آیه23 سوره احزاب مىخوانیم: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا; در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستهاند صادقانه ایستادهاند، بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربتشهادت نوشیدند) و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند!» (49)
این در حالى بود که بعضى دیگر با خدا عهد مىبستند و شرط مىکردند و آن را مىشکستند. در همان سوره احزاب، در آیه15، چنین مىخوانیم: « ولقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهد الله مسئولا; (گروهى که در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از میدان تشویق مىکردند) پیش از آن با خدا عهد کرده بودند که پشتبه دشمن نکنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»
در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: « من لم یتعاهد النقص من نفسه غلب علیه الهوى، و من کان فى نقص فالموت خیر له; کسى که بررسى نقصان نفس خویش نکند، هواى نفس بر او چیره مىشود; و کسى که پیوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (50)
کوتاه سخن این که: «مشارطه» از گامهاى مهمى است که براى تهذیب اخلاق برداشته مىشود; و بدون آن، ابرهاى تیره و تار غفلت و غرور، سایه تاریک و شوم خود را بر دل و جان آدمى مىافکند، و نجات او بسیار مشکل است.
«مراقبه» از ماده «رقبه» به معنى «گردن»، گرفته شده و از آنجا که انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چیزى گردن مىکشد، و اوضاع را زیر نظر مىگیرد، این واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقیق و زیر نظر گرفتن چیزى، اطلاق شده است.
این واژه در تعبیرات علماى اخلاق در مورد «مراقبت از خویشتن» به کار مىرود، و مرحلهاى استبعد از «مشارطه» یعنى انسان بعد از عهد و پیمان با خویش براى طاعت فرمان الهى و پرهیز از گناه باید مراقب پاکى خویش باشد، چرا که اگر غفلت کند، ممکن است تمام شرط و پیمانها به هم بریزد.
البته پیش از آن که انسان مراقب خویش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآن مجید مىفرماید:: «و ان علیکم لحافظین ; بىشک حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (که اعمال شما را به دقت زیر نظر دارند)!» (سوره انفطار، آیه10)
در اینجا منظور از «حافظین» همان حافظان و مراقبان اعمال استبه قرینه آیات بعد که مىفرماید: «یعلمون ما تفعلون; آنها مىدانند شما چه مىکنید.» (51)
و در آیه18 سوره ق مىفرماید: «مایلفظ منقول الالدیه رقیب عتید; انسان هیچ سخنىرا تلفظ نمىکندمگر اینکه نزد آنفرشتهاى مراقب و آماده براىانجام ماموریت است.»
و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، همیشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.
در آیه1 سورهنساءمىخوانیم:«اناللهکانعلیکمرقیبا;بهیقینخداوندمراقبشماست!»
همین معنى در آیه52 سوره احزاب نیز آمده است; مىفرماید: «و کان الله على کل شىء رقیبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چیزى است!»
و در آیه14 سوره علق مىخوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمىداند که خداوند (همه اعمالش را) مىبیند؟!»
و در آیه21 سوره سبا آمده است: «و ربک على کل شىء حفیظ; پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چیز است.»
ولى سالکان راه خدا، و رهروان راه دوست که پیوسته در طریق تقوا و تهذیب نفوس گام بر مىدارند، پیش از آن که فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.
و به تعبیر دیگر، این مراقبت از درون مىجوشد، نه از برون; و به همین دلیل، تاثیر آن، بسیار زیاد، و نقش آن فوقالعاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون» سبب مىشود که پایههاى «مراقبت از درون» محکم گردد.
در حقیقت انسان در این دنیا به کسى مىماند که داراى گوهرهاى گرانبهایى است و از یک بازار آشفته مىگذرد، و مىخواهد با آن بهترین متاعها را برى خود تهیه کند در حالى که اطرافش را دزدان و شیادان گرفتهاند، چنین کسى اگر لحظهاى از سرمایه نفیس خویش غافل گردد، آن را به غارت مىبرند، و او مىماند و یک عالم اندوه و افسوس.
دقیقا همین گونه است، شیاطین جن و انس در این جهان انسان را احاطه کردهاند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مىخوانند، اگر خویش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خویش نباشد سرمایه ایمان و تقواى او به غارت مىرود و دستخالى از این جهان به سراى دیگر منتقل خواهد شد.
در آیات قرآن و روایات اسلامى اشارات فراوانى نسبتبه این مرحله آمده است; از جمله:
1- در آیه14 سوره علق مىخوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمىداند که خدا او و اعمالش را مىبیند» که هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبتبه اعمال انسان است، و هم این که او باید مراقب خویش باشد.
و در جاى دیگر خطاب به مؤمنان مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون; اى کسانى که ایمان آوردهاید! از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مىدهید آگاه است.» (سوره حشر، آیه18)
جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مىرساند.
همین معنى در جاى دیگر قرآن، در شکل محدودترى بیان گردیده، مىفرماید: «فلینظر الانسان الى طعامه; انسان باید به طعام خویش بنگرد (و مراقب باشد که آیا از طریق حلال آنها را فراهم ساخته یا از طریق حرام)!» (سوره عبس، آیه24) (52)
2- در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که در تفسیر احسان (در آیهشریفه ان الله یامر بالعدل و الاحسان) فرمود: «الاحسان ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک; نیکوکارى به این است که آن چنان خدا را پرستش کنى که گویى او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى او تو را مىبیند.» (53)
بدیهى است که توجه به این حقیقت که خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مىکند، تا پیوسته مراقب اعمال خویش باشیم.
3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: «ینبغى ان یکون الرجل مهیمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خویشتن مسلط و همیشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خویش باشد!» (54)
4- در حدیثى از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است: «من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى دیوان المتنبهین، ثم من رعى عمله عن الهوى، و دینه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحین; کسى که مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بیداران و آگاهان ثبت مىشود، و آن کسى که مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دینش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (55)
5- در حدیث قدسى مىخوانیم خداوند مىفرماید: «یا بؤسا للقانطین من رحمتى، و یا بؤسا لمن عصانى و لم یراقبنى; بدا به حال کسانى که از رحمت من مایوس شوند، و بدا با حال کسى که نافرمانى من کند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (56)
6- دریکى از خطبامیرمؤمنانعلى علیه السلامآمدهاست:«فرحمالله امرء راقبربه وتنکب ذنبه،وکابر هواه،وکذب مناه;خدارحمت کند کسىراکه(دراعمال خویش) مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهیزد و با هواى نفس خویش مبارزه کند و آرزوهاى واهى را تکذیب نماید.» (57)
7- در نهجالبلاغه نیز آمده است: « فاتقوا الله عباد الله تقیة ذى لب شغل التفکر قلبه ... و راقب فى یومه غده; پس تقواى الهى پیشه کنید اى بندگان خدا، تقواى اندیشمندى که تفکر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قیامت) خویش است.» (58)
آرى! «مراقبت» از خویشتن یا پروردگار یا قیامت که در این روایات آمده همه به یک معنى است; یعنى، مراقب اعمال و اخلاق خویش بودن، و نظارت دقیق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به کارهایى که از وى سر مىزند، توجه کند.
کوتاه سخن این که: رهروان راه حق و سالکان طریق الى الله باید بعد از «مشارطه»، یعنى عهد و پیمان بستن با خود و خداى خویش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذیب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند که این پیمان الهى شکسته نشود، و درست همانند طلبکارى که از همپیمانانش مطالبه پرداخت دیون مىکند، از نفس خویش مطالبه وفاى به این عهد الهى را بنماید; بدیهى است هرگونه غفلتسبب عقب ماندگى و ضرر و زیان فاحش است، همانگونه که اگر انسان در مطالبات مادىاش کوتاهى کند، به آسانى سرمایههاى خود را از دست مىدهد، بخصوص این که در برابر افرادى فریبکار و فرصت طلب قرار گیرد.
چهارمین گامى که علماى اخلاق براى رهروان این راه ذکر کردهاند، محاسبه است; و منظور این است که هر کس در پایان هر سال یا ماه و هفته و یا در پایان هر روز به محاسبه کارهاى خویشتن بپردازد، و عملکرد خود را در زمینه خوبیها و بدیها، اطاعت و عصیان، خدا پرستى و هوا پرستى دقیقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشکاف و دقیقى که همه روز یا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مىپردازد و سود و زیان خویش را از دفاتر تجارى بیرون مىکشد و ترازنامه و بیلان تنظیم مىکند، به یک محاسبه الهى و معنوى دست زند و همین کار را در مورد اعمال و اخلاق خویش انجام دهد.
روشن است محاسبه چه در امر دین باشد یا دنیا یکى از دو فایده مهم را دارد: اگر صورتحساب، سود کلانى را نشان دهد، دلیل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقیب آن است; و هر گاه زیان مهمى را نشان دهد دلیل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و یا خطا کار و ناآگاه در تجارتخانه اوست که باید هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع کوشید.
در این زمینه نیز در منابع اسلامى اعم از آیات و روایات اشارات پر معنایى دیده مىشود.
آیات زیادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرینش مىدهد، و انسانها را به دقت و اندیشه در این نظم و حساب دعوت مىکند; از جمله، مىفرماید:
«و السماء رفعها و وضع المیزان- ان لاتطغوا فى المیزان; آسمان را برافراشت و میزان و قانون در آن گذاشت، تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت و حساب منحرف نشوید)!» (الرحمن، آیات7 و 8).
در جاى دیگر مىخوانیم: «و کل شىء عنده بمقدار; و هر چیز نزد او (خدا) مقدار معینى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آیه8).
و نیز مىفرماید: «و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چیز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معین آن را نازل نمىکنیم.» (سوره حجر، آیه21)
از سوى دیگر قرآن مجید در آیات متعددى از حساب دقیق روز قیامتخبر داده است; از جمله، از زبان لقمان حکیم خطاب به فرزندش چنین نقل مىکند: « یا بنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا در (گوشهاى) از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامتبراى حساب) مىآورد; خداوند دقیق و آگاه است!» (سوره لقمان، آیه16).
و نیز مىفرماید: « و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله; اگر آنچه را در دل دارید آشکار کنید یا پنهان نمایید، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مىکند.» (سورهبقره، آیه284).
این مساله بقدرى مهم است که یکى از نامهاى روز قیامت، «یومالحساب» است: «ان ال-ذین یضلون عن سبیل الله له-م عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب; کسانى که از راه خدا منحرف مىشوند، به خاطر فراموش کردن روز حساب عذاب شدیدى دارند!» (سوره ص، آیه26)
مساله حساب در قیامتبقدرى روشن و آشکار است که انسان را در آنجا حسابرس خودش مىسازند، و به او گفته مىشود: «اقرء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا; (در آن روز به انسان گفته مىشود) نامه اعمالت را بخوان، کافى است که امروز خود حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آیه14).
با این حال و با توجه به این شرایط که همه چیز در دنیا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مىتواند از حساب خویش در این جهان غافل بماند; او که باید فردا به حساب خود برسد چه بهتر که در این دنیا ناظر بر حساب خویش باشد; او که مىداند همه چیز در این جهان حساب و کتابى دارد چرا خود را از حساب و کتاب دور دارد؟!
بنابراین، مجموعه آیات فوق و مانندآن این پیام مهم را براى همه انسانها دارد که هرگز محاسبه را فراموش نکنید، و اگر مىخواهید بارشما فردا سبک باشد، در این جهان به حساب خویش برسید، پیش از آن که در آن جهان به حساب شما برسند.
در روایات اسلامى، مساله از این هم گستردهتر است; از جمله:
1- درحدیث معروف رسولخدا صلى الله علیه و آلهمىخوانیم:«حاسبوا انفسکم قبل انتحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاکبر;خویشتنرا محاسبهکنید پیشاز آنکه به حساب شما برسند و خویش را وزن کنید قبل از آن که شما را وزن کنند! (و ارزش خود را تعیین کنید پیشاز آنکه ارزش شما را تعیین نمایند) و آماده شوید براى عرضه بزرگ (روز قیامت)!» (59)
2- در حدیث دیگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مىخوانیم: « یا اباذر حاسب نفسک قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابک غدا وزن نفسک قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار براى حساب فرداى قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند!» (60)
3- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم که فرمود: « ما احق للانسان ان تکون له ساعة لایشغله شاغل یحاسب فیها نفسه، فینظر فیما اکتسب لها و علیها فى لیلها و نهارها; چقدر شایسته است که انسان ساعتى براى خود داشته باشد، که هیچ چیز او را به خود مشغول نسازد و در این ساعت، محاسبه خویش کند و بنگرد چه کارى به سود خود انجام داده و چه کارى به زیان خود، در آن شب و در آن روز.» (61)
در این حدیثبوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى که فراغتبطور کاملحاصل باشد، آمدهاست; و اینامر از شایستهترین اموربراى انسانشمردهشدهاست.
4- همینمعنى درحدیث امامصادق علیه السلام به شکل دیگرى آمده است، مىفرماید:«حق على کل مسلم یعرفنا، ان یعرض عمله فى کل یوم و لیلة على نفسه، فیکون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سی-ئة استغ-فر منها لئلا یخزى یوم القیامة; بر هر مسلمانى که معرفت ما را دارد لازم است که اعمال خود را در هر روز و شب، بر خویشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنهاى مشاهده کرد براى افزودن آن کوشش کند، و اگر سیئهاى ملاحظه نمود از آن استغفار نماید، مبادا روز قیامت رسوا گردد!» (62)
5- همین معنى از امام کاظم علیه السلام به گونه دیگرى روایتشده است; فرمود: «یاهشام لیس منا من لم یحاسب نفسه فى کل یوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سیئا استغفر الله منه و تاب; کسى که هر روز به حساب خویش نرسد از ما نیست، اگر کار خوبى انجام داده از خدا توفیق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گوید)و اگر عمل بدى انجام داده استغفار کند و به سوى خدا برگردد و توبه کند!» (63)
روایات در این زمینه فراوان است، علاقهمندان مىتوانند براى توضیح بیشتر به مستدرکالوسائل، کتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمایند. (64)
این روایات بخوبى نشان مىدهد که مساله محاسبه نفس در اسلام از اهمیت والائى برخوردار است، و کسانى که اهل محاسبه نفس نیستند، از پیروان راستین ائمه اهلبیت علیهم السلام محسوب نمىشوند!
در این روایات به فلسفه و حکمت این کار نیز بروشنى اشاره شده است که این کار مىتواند مایه فزونى حسنات، و جلوگیرى از سیئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاکت و غرق شدن در دریاى غفلت و بىخبرى جلوگیرى کند.
راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل یکسان برخورد نکنیم؟! امور مادى ما حساب و کتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر کل و دفاتر دیگر دارد،ولى براى امور معنوى حتى حاضر به یک حساب به اصطلاح سرانگشتى نیز نباشیم، در حالى که امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقایسه با امور مادى نیست! به همین دلیل، در حدیث پر معنایى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «لایکون العبد مؤمنا حتى یحاسب نفسه اشد من محاسبة الشریک شری-که، و السید عبده ; انسان هرگز اهل ایمان نخواهد شد مگر این که در حسابرسى خویش سختگیر باشد; حتى سختگیرتر از حساب شریک نسبتبه شریکش و مولى نسبتبه غلامش!» (65)
این موضوع به اندازهاى مهم است که حتى جمعى از بزرگان کتابهائى در موضوع «محاسبةالنفس» نوشتهاند، از جمله محاسبةالنفس مرحوم سید بن طاووس حلى (متوفاى سنه 664 ه . ق) و محاسبهالنفس مرحوم کفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبةالنفس فى اصلاح عمل الیوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج میرزا على حائرى مرعشى (متوفاى 1344 ه . ق ) و محاسبهالنفس سید على مرعشى (متوفاى 1080 ه . ق) است. (66)
در اینجا اشاره به چند نکته لازم به نظر مىرسد:
و خویشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترین طریق همان است که در حدیثى از امیرمؤمنانعلى علیه السلام نقل شده که بعد از نقل حدیث پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله که فرمود: «اکیس الکیسین من حاسب نفسه; عاقلترین مردم کسى است که به محاسبه خویش پردازد» مردى از آن حضرت پرسید «یا امیرالمؤمنین و کیف یحاسب الرجل نفسه; اى امیرمؤمنان! انسان چگونه نفس خویش را محاسبه کند؟»
امام ضمن بیان مشروحى چنین فرمود:
«هنگامى که صبح را به شام مىرساند، نفس خویش را مخاطب ساخته چنین گوید: اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمىگردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مىکند که در چه راه آن را سپرى کردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آیا به یاد خدا بودى، و حمد او را بهجا آوردى؟ آیا حق برادر مؤمن را ادا کردى؟ آیا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غیاب او زن و فرزندش را حفظ کردى؟ آیا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا کردى؟ آیا با استفاده از آبروى خویش، جلو غیبتبرادر مؤمن را گرفتى؟ آیا مسلمانى را یارى نمودى؟ راستى چه کار (مثبتى) امروز انجام دادى؟!
سپس آنچه را که انجام داده به یاد مىآورد، اگر به خاطرش آمد که عمل خیرى از او سر زده، حمد خداوند متعال و تکبیر او را به خاطر توفیقى که به او عنایت کرده بهجا مىآورد، و اگر معصیت و تقصیرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مىطلبد و تصمیم برترک آن در آینده مىگیرد، و آثار آن را از نفس خویش با تجدید صلوات بر محمد و آل پاکش، و عرضه بیعتبا امیرمؤمنان علیه السلام برخویشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مىکند; هنگامى که این محاسبه (جامع و کامل) را انجام داد، خداوند مىفرماید: «من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنیتبا دشمنانم (و محاسبه جامعى که با نفس خویش داشتى) در مورد گناهانتبه تو سختگیرى نمىکنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (67)
آرى این استبهترین طرز محاسبه نفس!
از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ این سؤال روشن مىشود، ولى بسیار بجاست، از تعبیراتى که در احادیث اسلامى آمده است در اینجا بهره گیرى کنیم:
در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «من حاسب نفسه وقف على عیوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العیوب; کسى که محاسبه نفس خویشتن کند، بر عیوب خویش واقف مىشود، و از گناهانش با خبر مىگردد (و به دنبال آن) از گناه توبه مىکند، و عیوب را اصلاح مىنماید» (68)
و نیز از همان امام علیه السلام مىخوانیم: «من حاسب نفسه سعد; کسى که به محاسبه خویشتن پردازد، سعادتمند مىشود.» (69)
و باز در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «ثمرة المحاسبة صلاح النفس; میوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (70)
بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضیح حقیقت محاسبه، چنین گفتهاند که مانند محاسبه با شریک است که درباره سرمایه و سود و زیان بیندیشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را از شریک بگیرد و تشکر کند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آینده کند.
سرمایه مهم انسان یعنى عمر که در اختیار نفس اوست نیز همین گونه است; سود آن کارهاى خیر، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شریک او در معامله، نفس اماره است.
نخست درباره فرائض مطالبه کند، اگر انجام یافته خدا را شکر گوید، و خویشتن را به ادامه این راه ترغیب کند، و اگر فریضهاى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه کند، و اگر انجام یافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طریق نوافل کند، و اگر معصیتى مرتکب شده، او را باز خواست کند و جبران آن را بطلبد; درست همانگونه که تاجر با شریکش محاسبه مىکند،که حتى جزئىترین امور، و کمترین مبلغ را در حساب فرو گذارى نمىکند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص که انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته که خدعهگر است و نیرنگباز، و مکار و افسونگر ...!
در واقع کارى را که فرشتگان الهى در قیامتبا او انجام مىدهند او در دنیا با خویشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افکارى که در مغز او خطور کرده، و قیام و قعود و خوردن آشامیدن و خواب و سکوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال کند چرا فلانجا اکتشدى؟ و چرا در فلان مورد تکلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خویشتن را روز به روز، و ساعتبه ساعت انجام دهد وگرنه رشته کار از دست او بیرون مىرود); هرگاه انسان براى هر معصیتى که در طول عمر انجام مىدهد، سنگى در حیاط خانه خود بیندازد، بزودى حیاط خانه او پر مىشود; عیب کار اینجاست که انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مىکند ولى دو فرشتهاى که مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مىکنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مىفرماید; همانگونه که قرآن مىگوید: «احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش کردهاند!» (سوره مجادله، آیه6) (71)
به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى درباره چگونگى حساب روز قیامت که از آن مىتوان روش محاسبه دنیا را فرا گرفت پایان مىدهیم:
رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتى یسئل عن اربع: عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من این اکتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البیت; در روز قیامت هیچ انسانى قدم از قدم بر نمىدارد تا از چهار چیز سؤال شود: از عمرش که در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانىاش که در چه راهى آن را کهنه کرده، و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهلبیت: (که آیا حق آن را ادا کرده یا نه.)» (72)
پنجمین گام که بعد از «محاسبه» انجام مىگیرد، مساله معاتبه و معاقبه یعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهایى که از او سرزده است; زیرا اگر انسان حساب کند، و در مقابل کارهاى خلاف، هیچ واکنشى نشان ندهد، نتیجه معکوس خواهد شد; و به تعبیر دیگر، باعث جرات و جسارت نفس است.
همانگونه که وقتى انسان کارمندان و کارگران و شرکاى خود را پاى حساب حاضر مىکند و از آنها تخلفها و نادرستیهایى در حساب مىبیند، در برابر آن واکنش نشان مىدهد و به نوعى آنها را کیفر مىدهد - از مرحله خفیف و ملایم مانند سرزنش گرفته تا مرحله کیفرهاى مختلف - کسانى که در مسیر قرب خدا گام برمىدارند و به سیر و سلوک مشغولند، نیز در برابر نفس سرکش باید چنین باشند; در غیر این صورت، محاسبه نتیجه معکوس مىدهد;یعنى، موجب جرات و جسارت بیشتر مىشود.
قرآن مجید تا آن حد به این مساله اهمیت داده که به نفس «لوامه» سوگند یاد مىکند و مىفرماید: «و لا اقسم بالنفس اللوامة (73) » (74) و مىدانیم نفس لوامه همان وجدان بیدارى است که صاحبش را به هنگام ارتکاب کار خلاف ملامت و سرزنش مىکند، که این خود نوعى معاقبه و مجازات خویشتن است.
روشن است که معاقبه و مجازات خویشتن در برابر کارهاى خلافى که از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد که از ملامتشروع مىشود، سپس به مراحل شدیدتر مانند محروم کردن خویشتن از بعضى لذائذ زندگى در یک مدت معین منتهى مىشود.
در قرآن مجید به نمونه جالبى از این موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوک اشاره شده است که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد که با آنها ترک رابطه کنند تا آنجا که زمین با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خویش پرداختند، به این صورت که خودشان نیز یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى کامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذیرفت، و این آیه را نازل فرمود: «و على الثلاثة الذین خلفوا حتى اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم; (همچنین) آن سه نفر را که (در مدینه) باز ماندند (و از شرکت در تبوک خود دارى کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جایى در وجود خویش براى خود نمىیافتند، و دانستند که پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نیست، در این هنگام خدا آنان را مشمول رحمتخود ساخت، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند (و خداوند توبه آنها را پذیرفت) که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سوره توبه، آیه118)
جمله «و ضاقت علیهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نیز) تنگ شد» ممکن است اشاره به همان مساله «معاقبه نفس» باشد که آنان براى مجازات خویشتن یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اینجا بود که خداوند توبه آنان را پذیرفت.
در شان نزول آیه102 سوره توبه: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسى الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم;و گروه دیگرى به گناهان خود اعتراف کردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند، امید مىرود که خداوند توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى» نقل شده،که از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شرکت در جنگ تبوک خود دارى کرد، بعدا سخت پشیمان و ناراحت گشت; به مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و خود را به یکى از ستونها که امروز به «ستون ابولبابه»، یا «ستون توبه» معروف استبست، و سوگند یاد کرد که خود را بازنکند، مگر این که پیامبر صلى الله علیه و آله بیاید و گره را بگشاید; یا به تعبیر دیگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنماید. مدتى بر این حال ماند، سپس آیهفوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام کرد.
روشن است که اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه» و مجازات خویشتن در برابر کار خلاف بود، و نشان مىدهد که این مرحله از سیر و سلوک در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله و در میان یاران او نیز وجود داشته است.
جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند) نیز مىتواند اشاره به این معنى باشد.
در احادیث اسلامى نیز اشاراتى به مساله معاقبه دیده مىشود; از جمله:
1- امیر مؤمنان على علیه السلام در اوصاف برجسته متقین و پرهیزکاران که در نهجالبلاغه آمده است، در شرح یکى از اوصاف آنها مىفرماید: ان استصعبت علیه نفسه فى ما تکره لم یعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مىسازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات مىکند).» (75)
منظور این است که در برابر سرکشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراک و استراحت است، از او دریغ مىدارد، تا از این طریق مجازات شود و دیگر به راه عصیان و نافرمانى حق نرود.
2- در حدیث دیگرى که در «غررالحکم» از آن حضرت آمده است، چنین مىخوانیم: «اذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذل لک; هنگامى که نفس بر تو سخت گیرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسلیم نگردد) تو هم بر او سختبگیر (و خواستههایش را از او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد!»
3- و نیز از آن حضرت آمده است: «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن کس که نفس خویشتن را مذمت ( و سرزنش) کند سبب اصلاح آن را فراهم کرده، و آن کس که خویشتن را مدح و ثنا گوید، گویى خود را ذبح کرده است.» (76)
4- باز در حدیثى از همان امام همام، امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمیة عن لذات الدنیا; داروى نفس (سرکش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهیز از لذات دنیا است.» (77)
در حالات صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاکدل، نمونههاى فراوانى از این مطلب دیده مىشود که آنها به هنگام ارتکاب گناهى، خویشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مىدادند، و هر کدام به نوعى براى عدم تکرار گناه در آینده اقدام مىنمودند; از جمله:
1- در حالات یاران پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که یکى از اصحاب به نام به «ثعلبه» (78) که از طایفه انصار بود; با «سعید بن عبدالرحمن» (که از مهاجران بود) پیمان برادرى داشت; در یکى از غزوات «سعید» به همراهى پیامبر صلى الله علیه و آله به میدان جهاد شتافت، و «ثعلبه» در مدینه ماند و به دوستخود اطمینان داد که مشکلات خانواده او را حل مىکند، و از همین رو هر روز براى آنها آب و هیزم مىآورد و در حل مشکلاتشان مىکوشید.
روزى زن «سعید» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مىگفت، هواى نفس بر او چیره شد، پرده را کنار زد، همین که چشمش به همسر زیباى سعید افتاد دل از دستبداد و گام پیش نهاد و دست دراز کرد که زن را در آغوش گیرد، ولى همسر سعید فریاد زد، ثعلبه چه مىکنى؟ آیا روا استبرادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبتبه همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!
این سخن، ثعلبه را تکان داد، گوئى از خوابى عمیق برخاسته بود، فریادى کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا گذاشت،و به گریه زارى مشغول شد و مىگفت: «الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصیان; خدایا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»
به این ترتیب او خود را در محرومیت و تنگنا براى مجازات خویشتن نسبتبه خطایى که از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و به پیشگاه آن حضرت توبه خویش را عرضه نمود، و آیه135 سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبهاش مقبول درگاه الهى افتاد و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مىافتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مىکنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمىورزند، با این که مىدانند!» (79)
2- در حالات فقیه بزرگ عالم شیعه، مرحوم آیت الله بروجردى (قدس سره الشریف) نقل شده که هرگاه عصبانى مىشد، و احیانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مىکرد، با این که این پرخاش همانند پرخاش پدر نسبتبه فرزندش بود، بلافاصله از همین پرخاش مختصر، پشیمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مىآمد، و طبق نذرى که داشت، فرداى آن روز را براى جبران این کار روزه مىگرفت; و به این ترتیب، خود را در برابر این کار کوچک معاقبه مىفرمود.
3- یکى از علماى بزرگ اخلاق نقل مىکرد که یکى از آقایان اهل منبر مىگفت: من در آغاز منبرم سلام بر امام حسین علیه السلام مىکنم و جواب مىشنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمىروم! این حالت روحانى از آنجا براى من پیدا شد که روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر دیدم، این خیال در دل من پیدا شد که بعد از او سخنرانى جالبى کنم و او را بشکنم! به خاطر این خیال غلط تصمیم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال این کار (معاقبه خویشتن در مقابل یک فکر خطا و خیال باطل) این نورانیت در قلب من پیدا شد که پاسخ سلامم را به حضرت، مىشنوم. (80)
کوتاه سخن این که: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، که مساله «معاقبه» و کیفرهاى مناسب، نسبتبه نفس اماره و هوى و هوسهاى سرکش را در پى داشته باشد وگرنه تاثیر آن بسیار ضعیف خواهد بود.
ولى این به آن معنى نیست که اعمال مرتاضان و بعضى از صوفیان منحرف را امضا کنیم، و بر داستانهایى که نمونه آن در پارهاى از کلمات «غزالى» در «احیاءالعلوم» آمده است صحه بگذاریم که مثلا انسان براى ریاضت نفس یا جبران خطاهایى که از او سرزده، دستبه اعمال خشونتبار نسبتبه خویشتن بزند و مجازاتهاى خطرناک و ابلهانهاى نسبتبه خود انجام دهد، بلکه منظور از «معاقبه» کارهایى شبیه آنچه در بالا آمد مىباشد، مانند روزه گرفتن، تعطیل کردن برنامههایى که در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خویشتن از پارهاى لذات مادى و امثال آنها.
به گفته مرحوم نراقى در معراجالسعاده: «اگر کار خلافى از او سرزد در مقام تنبیه خود بر آید; مثلا، تن به عبادات سنگین و انفاق اموالى که مورد علاقه اوستبدهد، اگر لقمه حرام یا مشتبهى خورده خویشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غیبت مسلمانى گشوده، مدح او کند یا با سکوت، خود را تنبیه، یا با ذکر خدا آن را جبران نماید; اگر شخص فقیر و تنگدستى را کوچک شمرده و نسبتبه او توهین کرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنین نسبتبه سایر معاصى و تقصیرات در مقام جبران برآید.» (81)
بسیارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نیت» و «اخلاصنیت» به میان آوردهاند و این دوا را از یکدیگر جدا ساختهاند; نیت را چیزى و اخلاصنیت را چیزى دیگر شمردهاند; ولى هنگام بحث از این دو، تفاوت روشنى بیان نکردهاند و مباحثخلوص نیت را در بحث نیت آوردهاند، به گونهاى که تمیز میان مفهوم این دو مشکل است.
براى تفکیک این دو، مىتوان چنین گفت: منظور از «نیت» همان عزم راسخ و اراده محکمبراى انجامکار است، قطعنظر ازاین کهانگیزه الهى درآن باشد یاانگیزههاى مادى.
بدیهى است کار هنگامى به ثمر مىرسد که انسان با اراده قوى و خلل ناپذیر و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصیل دانش، تجارت، زارعت، کارهاى تولیدى، کارهاى اجتماعى و سیاسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتیجه مىرسد که با تردید و دو دلى آغاز نشود; و این در صورتى ممکن است که انسان قبلا روى برنامهاى که مىخواهد انجام دهد مطالعه کافى داشته باشد; از منافع کار و نتائج و شرایط و موانع احتمالى آن کاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محکم به سوى مقصد حرکت کند.
در طریق تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله نیز اراده و نیت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جایى نمىرسند، و با برخورد به اندک مانعى از راه مىمانند; اصولا اراده ضعیف نیروى انسان را نیز تضعیف مىکند و بعکس اراده قوى تمام نیروها و استعدادهاى درون را بسیج مىنماید و انسان را به سوى مقصد به حرکت در مىآورد.
این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن تعبیر به «عزم» شده است و پیامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نیرومندشان «اولواالعزم» نامیده شدهاند. (82)
قرآن خطاب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مىگوید: «فاذا عزمت فتوکل على الله; (نخستبا یارانت مشورت کن) و هنگامى که تصمیم گرفتى (محکم بایست و) توکل بر خدا کن!» (سورهآلعمران، آیه159)
در مورد حضرت آدم علیه السلام مىفرماید: «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما; ما از آدم پیمان گرفته بودیم (که نزدیک درخت ممنوع نشود و فریب شیطان را نخورد) ولى او فراموش کرد،و عزم و اراده محکمى (براى وفاى به عهد) در او نیافتیم.» (سورهطه، آیه115)
در روایات اسلامى نیز اشارات قابل ملاحظهاى به این معنى شده است:
از جمله، در یکى از دعاهاى ماه رجب از امام کاظم علیه السلام مىخوانیم: «و قد علمت ان افضل زاد الراحل الیک عزم ارادة یختارک بها و قد ناجاک بعزم الارادة قلبى; من بخوبى مىدانم که برترین زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محکمى است که تو را به وسیله آن برگزیند، و دل من با اراده محکم به مناجات تو پرداخته است.» (83)
و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «انما قدر الله عون العباد على قدر نیاتهم فمن صحت نیته تم عون الله له، و من قصرت نیته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نیتهاى بندگان به آنها کمک مىکند، کسى که نیت صحیح و اراده محکمى داشته باشد، یارى خداوند براى او کامل خواهد بود، و کسى که نیتش ناقص باشد به همان اندازه یارى الهى در حق او کم خواهد شد.» (84)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة; هنگامى که نیت محکم و قوى باشد، بدن (از پذیرش کارهاى سخت و سنگین در راه وصول به مقصود) ضعیف و ناتوان نخواهد شد.» (85)
این حدیثبخوبى نشان مىدهد که تصمیم و عزم راسخ در کارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مىبرد و به انسان نیرو و توان مىبخشد.
یکى از دیگر از معانى «نیت» تفاوت انگیزهها در انجام اعمالى است که ظاهرا یکسان است; مثلا، انسانى که به جهاد مىرود، ممکن است انگیزه او کسب غنائم یا برترى جویى باشد، همانگونه که ممکن است نیت او یارى آئین حق و دفع ظلم ظالم و خاموش کردن آتش فتنه باشد.
در هر دو صورت در ظاهر حرکت واحدى انجام مىگیرد، حرکتبه سوى میدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى این دو نیت از زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارد.
روى همین جهت، دستور داده شده است که در ابتداى راه، انسان باید نیتخود را روشن سازد و اصلاح کند.
سالکان راه خدا نیز باید دقیقا به نیتخود توجه داشته باشند; آیا هدف اصلاح خویشتن و تکامل جنبههاى اخلاق و رسیدن به مقام قرب الى الله استیا هدف رسیدن به کرامات و خارق عادات و برترى جویى بر مردم از این طریق مىباشد.
حدیث معروف انما الاعمال بالنیات اشاره به همین معنى است، چرا که دقت در ذیل حدیث، مفهوم و معنى آن را روشن مىسازد; در بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله چنین نقل شده است که فرمود: «انما الاعمال بالنیات و انما لکل امرء مانوى فمن کانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من کان هجرته الى دنیا یصیبها او امراة یتزوجها فهجرته الى ما هاجر الیه; ارزش اعمال بستگى به نیتها دارد و بهره هرکس از عملش مطابق نیت اوست، کسى که به خاطر خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله هجرت کند، هجرت به سوى خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله کرده است. و کسى که به خاطر رسید به مال دنیا یا به دست آوردن همسرى، هجرت کند بهرهاش همان چیزى است که به سوى آن هجرت کرده است.» (86)
حدیث«على قدر النیة تکون منالله عطیة; عطایاى الهى به اندازه نیت انسان است.» (87)
که از على علیه السلام نقل شده مىتوان اشارهاى به این معنى یا معنى سابق باشد.
از مجموع آنچه در این بحث آمد بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که براى پیروزى در هرکار و رسیدن به مقصود - مخصوصا در کارهاى مهم - تصمیم و عزم راسخ و استحکام نیت و قوت اراده لازم است، و تا این معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بىحاصل یا کم حاصل است.
آنها کهمىخواهند در طریقاصلاح نفسوتهذیب اخلاق گام بردارند نیز از این قاعده مستثنا نیستند.باید با ارادهآهنین کار را شروعکنند;و با توکل بر خداوند بزرگ پیش بروند.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که قوت و قدرت اراده که در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مىآید؟
پاسخ این سؤال روشن است، راه اصلى آن اندیشه و تفکر در نتائج کار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحلیل روشنى در این زمینه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمیت آن آگاه و با خبر باشد، با ارادهاى قوى و عزمى استوار در این راه گام مىنهد.
هرگاه انسان درست فکر کند که ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نیست و هدف آفرینش انسان چیزى جز تکامل اخلاق و قرب الى الله نمىباشد، و هر لحظه از این هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه این حقیقت را بهتر بشکافد و باور کند گامهاى او، در این راه استوارتر خواهد بود.
در یک جمله باید گفت: ارادههاى قوى، از معرفت کامل و توجه به اهمیت هدف سرچشمه مىگیرد.
منظور از «اخلاص» همان خلوص نیت است، و منظور از خلوص نیت این است که انگیزه تصمیم گیرى تنها خدا باشد و بس.
ممکن است کسانى داراى ارادههاى محکم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگیزه آنها رسیدن به اهداف مادى باشد; اما سالکان راه خدا کسانى هستند که اراده نیرومند آنان آمیخته با خلوص نیت، و برخاسته از انگیزههاى الهى است.
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، به کمتر چیزى به اندازه اخلاصنیت اهمیت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجید و کلمات معصومین(ع) سخن از اخلاصنیتبه میان آمده، و عامل اصلى پیروزى در دنیا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاصنیتبىارزش است. این از یک سو.
از سوى دیگر، مساله اخلاص از مشکلترین کارها شمرده شده به گونهاى که تنها اولیاء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص کامل مىرسند، هرچند اخلاص در هر مرحلهاى محبوب و مطلوب است.
بهتر است در اینجا نخستبه سراغ قرآن مجید برویم و گوشهاى از آیات مربوط به اخلاص را که ویژگیهاى خاصى دارد از نظر بگذرانیم:
در آیات متعددى از قرآن، سخن از مخلصین (خالصان) یا مخلصین (خالص شدگان!) به میان آمده، و آنها را با تعبیرات گوناگون و پرمعنى توصیف و تمجید مىکند، از جمله:
1- در آیه5 سوره بینه مىخوانیم: «و ماامروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلوة و یؤتوا الزکوة و ذلک دین القیمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز این که خدا را بپرستند در حالى که دین خود را خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند; و این است آیین مستقیم و پایدار!»
با توجه به این که دین مفهوم گستردهاى دارد که عقاید و اعمال و درون و برون را همگى شامل مىشود، و با توجه به این که ضمیر در «ما امروا» به همه پیروان مذاهب آسمانى برمىگردد، و با توجه به این که: اخلاص و نماز و زکات در آیه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهمیت این موضوع کاملا روشن مىشود، این تعبیر نشان مىدهد که همه دستورهاى الهى از حقیقت توحید و اخلاص سرچشمه مىگیرد.
2- در جاى دیگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مىفرماید: «فادعوا الله مخلصین له الدین و لو کره الکافرون; خداوند (یگانه) را بخوانید و دین خود را براى او خالص کنید، هرچند کافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آیه14)
3- در جاى دیگر، شخص پیامبراسلام صلى الله علیه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مىدهد: «قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدین; بگو من مامورم خدا را پرستش کنم، در حالى که دینم را براى او خالص کرده باشم!» (سوره زمر، آیه11)
از این آیات و آیات متعدد دیگر که همین معنى را مىرساند بخوبى استفاده مىشود که اخلاص اساس دین و شالوده محکم و رکن رکین آن است.
درباره مخلصان (خالص شدگان) که تفاوت آن را مخلصین (خالصان) شرح خواهیم داد، تعبیراتى از این مهمتر دیده مىشود:
1- در آیه39 و 40 سوره حجر مىخوانیم که شیطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خیره سرى عرض مىکند: «و لاغوینهم اجمعین - الا عبادک منهم المخلصین; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»
این تعبیر نشان مىدهد که موقعیتبندگان مخلص آن چنان تثبیتشده است که حتى شیطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بریده است.
2- در آیه39 و40 سوره صافات، وعده پاداش فوقالعادهاى که جز خدا از آن آگاه نیستبه آنان داده شده، مىفرماید: «و ما تجزون الا ما کنتم تعملون - الا عباد الله المخلصین; شما جز به آنچه انجام مىدادید جزا داده نمىشوید، مگر بندگان مخلص خدا (که رابطهاى میان اعمال و جزاى آنها نیست، و بر سرخوان نعتالهى بىحساب پاداشمىگیرند.)»
3- در آیه127 و 128 همین سوره (صافات) مقام مخلصین را چنان والا شمرده که از حضور در دادگاه الهى در قیامت معافند (و یکسره به بهشت جاویدان پروردگار روانه مىشوند!)
4- در آیه159 و 160 همین سوره تنها بیان و توصیف مخلصین را شایسته ذات پروردگار شمرده است، که نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مىفرماید: «سبحان الله عما یصفون - الا عباد الله المخلصین; منزه استخداوند از آنچه آنها توصیف مىکنند، مگر (توصیف) بندگان مخلص خدا!»
5- در آیه24 سوره یوسف، هنگامى که سخن از حمایت الهى در برابر وسوسههاى خطرناک همسر عزیز مصر به میان مىآورد، مىفرماید: «کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین; اینچنین کردیم، تا بدى و زشتى را از او دور سازیم; چرا که او از بندگان مخلص ما بود.»
در این که میان «مخلص» و «مخلص» («خالصان» و «خالص شدگان») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهایى گفته شده است; ولى شاید بهترین تفسیر در این زمینه این باشد که «مخلصان» کسانى هستند که خود در راه خالص سازى خویشتن از هرگونه آلودگى به شرک و انگیزههاى غیر الهى، و رذائل اخلاقى گام مىنهند، و تا آنجا که در توان دارند پیش مىروند; اما «مخلصان» کسانى هستند که امدادهاى الهى و عنایات ربانى، آخرین ناخالصیهاى وجودشان از میان مىبرد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مىشوند.
توضیح این که: ناخالصیها در وجود انسان در واقع دو گونه است:
گونهاى از آن طورى است که انسان از آن آگاه مىشود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر اینراه مىکوشدوتلاش مىکند وموفقبه اخلاصنیت وعقیدهو عمل مىشود.
اما گونهاى دیگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است که انسان توانایى بر تشخیص، و در صورت تشخیص، توانایى بر پاکسازى آن ندارد; همانگونه که در روایت معروف نبوى وارده شده: «ان الشرک اخفى من دبیب النمل على صفاة سوداء فى لیلة ظلماء; شرک (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک!» (88)
در این گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالکان راه نشود، از این گذرگاه صعبالعبور گذر نخواهند کرد، و در ناخالصیها مىمانند; اما گویى خداوند جایزه کسانى را که در اخلاص خویش تا آخرین مرحله توان و قدرت مىکوشند، این قرار داده که باقى مانده راه را تنها با عنایت او بپویند، و این مخلصان را مخلص کند.
هنگامى که انسان به این مرحله برسد دیگر در برابر وساوس شیاطین و هواى نفس بیمه خواهد شد، و طمع شیطان از او بریده مىشود، و شیطان در برابر این افراد رسما اظهار عجز مىکند.
اینجاست که از خوان نعمت الهى بىحساب بهره مىگیرند، و توصیف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحید خالص به خود مىگیرد، و طبیعى است که در قیامت نیز بدون حساب وارد بهشت مىشوند چرا که حساب خود را در این جهان صاف کردهاند.
این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام طبق بعضى از خطب نهجالبلاغه بدان اشاره کرده، و در توصیف بندگان شایسته پروردگار مىفرماید: «قد اخلص لله فاستخلص; یکى از صفات برجسته آنان این است که خویش را براى خدا خالص کرده، و خداوند خلوص او را پذیرفته (و به مرحله نهایى رسانیده است). (89)
به همین دلیل درباره پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله در حدیثى چنین آمده است: «فعند ذلک استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطیبة ... محمدا صلى الله علیه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در این هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله علیه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاک برگزید و خالص گردانید.» (90)
و در حدیث دیگرى که از بعضى معصومان: روایتشده مىخوانیم: «وجدت ابن آدم بین الله و بین الشیطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بینه و بین عدوه; فرزندم آدم را در میان خدا و شیطان مىبینم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و کوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مىسازد، وگرنه او را در برابر شیطان، رها مىسازد.» (91)
کوتاه سخن این که: مساله خلوص و اخلاص در نیت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترین گامها و اساسىترین پایههاى تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است.
این معنى در روایات اسلامى نیز فوقالعاده مورد بحث قرار گرفته است که گوشههایى از آن را در ذیل از نظر مىگذرانیم:
1- در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ثلات لایغ-ل علیهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم; سه چیز است که قلب هیچ مسلمانى نباید درباره آن خیانت کند (و همه مسلمین باید آن را رعایت کنند): خالص کردن عمل براى خدا، و خیرخواهى براى پیشوایان اسلام و ملازمت جماعت مسلمین و جدا نشدن از آن.» (92)
2- در حدیث دیگرى از آن حضرت مىخوانیم که اخلاص از اسرار الهى است: «الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص یکى زا اسرار من است و آن را در قلب هر کس از بندگانم را که دوستبدارم به ودیعه مىگذارم.» (93)
3- امیر مؤمنان على علیه السلام مىفرماید: «الاخلاص اشرف نهایة; اخلاص باارزشترین مقامى است که انسان به آن مىرسد.» (94)
4- و در تعبیر بلند دیگر مىفرماید: «الاخلاص اعلى الایمان; اخلاص برترین مقام ایمان است. » (95)
5- و در تعبیر پرمعناى دیگرى از همان امام مىخوانیم: «فى اخلاص الاعمال تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و اندیشمندان با یکدیگر در اخلاص عمل است.» (96)
6- این مساله تا آنجا اهمیت دارد که رسولاکرم صلى الله علیه و آله تفاوت مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مىشمرد و مىفرماید: «بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنین» (97)
7- امیرمؤمنان على علیه السلام نیز آخرین مرحله یقین را اخلاص معرفى مىکند و مىفرماید: «غایة الیقین الاخلاص» (98)
8- اخلاص بقدرى اهمیت دارد که مقدار مختصرى از عمل که با آن باشد سبب نجات انسان مىگردد، چنانکه در حدیث رسولخدا صلى الله علیه و آله آمده است: «اخلص قلبک یکفک القلیل من العمل» (99)
9- اخلاص تا آن حد اهمیت دارد که على علیه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدا مىشمرد، و مىگوید: «الاخلاص عبادة المقربین.» (100)
10- این بحث دامنهدار را با حدیث جالب دیگرى از على علیه السلام به پایان مىبریم که فرمود: «طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم یشغل قلبه بما ترى عیناه، و لم ینس ذکر الله بما تسمع اذناه و لم یحزن صدره بما اعطى غیره; خوشا به حال کسى که عبادت و دعایش را براى خدا خالص کند، و قلب خود را به آنچه مىبیند مشغول ندارد، و یاد خدا را با آنچه مىشنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهایى که به دیگران داده شده است، غمگین نشود.» (101)
مرحوم فیض کاشانى در محجةالبیضاء در این زمینه چنین مىنویسد: «حقیقت اخلاص آن است که نیت انسان از هرگونه شرک خفى و جلى پاک باشد»، قرآن مجید مىفرماید: و ان لکم فى الانعام لعبرة نسقیکم مما فى بطونه من بین فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربین; در وجود چهارپایان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا که از درون شکم آنها، از میان غذاهاى هضم شده و خون، شیر خالص و گوارا به شما مىنوشانیم. (102)
«شیر خالص آن است که نه رگههاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شکم و نه غیر آن، صاف و پاک و بدون غل و غش باشد; نیت و عمل خالص نیز همانگونه است، باید هیچ انگیزهاى جز انگیزه الهى بر آن حاکم نگردد.» (103)
در روایات اسلامى نیز تعبیرات بسیار لطیفى درباره حقیقت اخلاص و نشانههاى مخلصین بیان شده که به بخشى از آن اشاره مىکنیم:
1- در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «ان لکل حق حقیقة و مابلغ عبد حقیقة الاخلاص حتى لا یحب ان یحمد على شىء من عمل لله; هر حقیقتى نشانهاى دارد، هیچ بندهاى به حقیقت اخلاص نمىرسد مگر زمانى که دوست نداشته باشد که او را به خاطر اعمال الهىاش بستانید.» (104)
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود: «اما علامة المخلص فاربعة; یسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خیره و کف شره; اما علائم مخلص چهار چیز است: قلبش تسلیم خداست، همچنین اعضایش تسلیم فرمان اوست، خیر خود را در اختیار مردم مىگذارد و شر خود را باز مىدارد.» (105)
3- در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: «لایکون العبد عابدا لله حق عبادته حت-ى ینقطع عن الخلق کله الیه، فحینئذ یقول هذا خالص لى فی-تقبله بکرمه; هیچ عبادت کنندهاى حق عبادت خدا را بهجا نمىآورد، مگر این که از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در این هنگام، خداوند مىفرماید: این براى من خالص شده است; پس به کرمش او را مىپذیرد.» (106)
4- و بالاخره امام صادق علیه السلام جان سخن را در یک جمله کوتاه خلاصه کرده، و درباره اخلاص مىفرماید: «ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لایکون فى قلبه مع الله غیره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از این به بندهاى نداده است که در قلبش با خدا، دیگرى نباشد. » (107)
اکنون با توجه به اهمیت فوقالعاده اخلاص، و تاثیر عمیق آن در پیمودن راه حق، و وصول به مقامات عالیه قرب الى الله، این سؤال پیش مىآید که اخلاص را چگونه مىتوان به دست آورد؟
بى شک اخلاصنیت همیشه برخاسته از ایمان و یقین و عمق معارف الهیه است; هر قدر یقین انسان به توحید افعالى خدا بیشتر باشد و هیچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاک او نشناسد، و همه چیز را از او و از ناحیه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امکان وجود دارد، آن را نیز سر بر فرمان او ببیند چنین کسى اعمالش توام با خلوص است; زیرا جز خدا مبدا تاثیرى نمىبیند که براى او کار کند.
این حقیقت در روایات اسلامى در عبادات کوتاه و پر معنایى منعکس است: امام علىبنابیطالب علیهما السلام در حدیثى مىفرماید: «الاخلاص ثمرة الیقین; اخلاص میوه درختیقین است.» (108)
و از آنجا که عبادت به مقتضاى واعبد ربک حتى یاتیک الیقین یکى از اسباب یقین مىباشد، در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که «الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص میوه درخت عبادت است.» (109)
و نیز از آنجا که علم و معرفتیکى از سر چشمههاى یقین است، و یقین چنانکه گفتیم سرچشمه اخلاص است، در حدیثى از همان حضرت آمده است که فرمود: «ثمرة العلم اخلاص العمل; میوه علم، اخلاص عمل است.» (110)
و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على علیه السلام به سرچشمههاى اخلاص چنین اشاره شده است: «اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له; سرآغاز دین معرفتخداست، و کمال معرفتش تصدیق ذات اوست، و کمال تصدیق ذاتش، توحید و شهادت بر یگانگى او مىباشد; و کمال توحید او اخلاص است. » (111)
بزرگان علم اخلاق در این زمینه اشارات روشن و دقیقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشکار و نهان دارد; بعضى بسیار قوى و خطرناک و بعضى ضعیفتر است، و شیطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده کردن اعمال به ریا نهایت تلاش و کوشش را مىکنند.
بعضى از مراحل ریا کارى و آلودگى نیتبه قدرى روشن است که هر کسى آن را در مىیابد; مثل این که شیطان در نمازگزار نفوذ مىکند و مىگوید نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غیبت تو آلوده نشوند، این یک فریب آشکار از ناحیه شیطان است!
گاه این وسوسههاى شیطانى به شکل مخفىترى صورت مىگیرد، و در لباس اطاعت ظاهر مىشود; مثلا، مىگوید: تو انسان برجستهاى و مردم به تو نگاه مىکنند، اگر نماز و اعمالت را زیبا سازى دیگران به تو اقتدا کرده و در ثواب آنها شریک خواهى شد، و انسان بىخبر گاه تسلیم چنین وسوسهاى مىشود، و در دره هولناک ریا سقوط مىکند.
گاه وسوسههاى شیطان از این هم پیچیدهتر و پنهان تر است; مثل این که به نماز گزار مىگوید انسان مخلص کسى است که در خلوت و جلوت یکسان باشد، کسى که عبادتش در خلوات کمتر از جلوات باشد، ریا کار است، و به این ترتیب او را وادار مىکند که در خلوت نماز خود را جالب و جاذب کند تا بتواند در بیرون و در مقابل مردم نیز چنین کند و به اهداف خود برسد این نیز یک نوع ریا کارى خفى است که ممکن استبسیارى از آن غافل شوند و از درک آن عاجز گردند. و همچنین مراحل مخفىتر و پنهانتر. (112)
براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زیاد و متنوع و پنهان است که هیچ انسانى جز از طریق پناه بردن به لطف الهى از آن رهایى نمىیابد.
در روایات اسلامى نیز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است:
از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «کیف یستطیع الاخلاص من یغلبه الهوى; چگونه توانایى بر اخلاص دارد کسى که هواى نفس بر او غالب است؟» (113)
در حقیقت، عمدهترین آفت اخلاص و مهمترین مانع آن در این حدیثشریف بیان شده است. آرى! هواى نفس است که سرچشمه اخلاص را تیره و تاریک مىسازد.
در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مىخوانیم: «قلل الآمال تخلص لک الاعمال; آرزوها را کم کن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (114)
این نکته حائز اهمیت است که گاه انسان در این مورد، گرفتار وسواس مىشود که آن خود یکى دیگر از نیرنگهاى شیطان است، به او مىگوید به نماز جماعت مرو، چرا که در آنجا ممکن است نیتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، یا هنگامى که در میان جمعیتبه نماز بر مىخیزى مستحبات را ترک کن و نماز را بسیار سریع و دست و پا شکسته بخوان مبادا آلوده ریا گردى. و بسیار دیدهایم افرادى را که به خاطر همین گرفتارى از مستحبات مؤکدى که شرع، به آن دعوت کرده استباز ماندهاند.
و شاید به همین دلیل است که قرآن مجید مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشکار هر دوکرده است.مىفرماید:«الذین ینفقوناموالهم باللیلوالنهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون;آنها که اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار انفاق مىکنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مىشوند.» (115)
این بحث را با ذکر نکته دیگرى پایان مىدهیم و آن اینکه داشتن اخلاص در خلوت و تنهایى. چندان افتخار نیست، مهم آن است که انسان در جلوت و در میان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.
از آنجا که اخلاص گرانبهاترین گوهرى است که در خزانه قلب و روح انسان پیدا مىشود، آثار فوقالعاده مهمى نیز دارد که در روایات اسلامى با تعبیرات کوتاه و بسیار پر معنى به آن اشاره شده است.
در حدیث معروفى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ما اخلص عبد لله عزوجل اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه; هیچ بندهاى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پیشه خود نمىسازد مگر این که چشمههاى حکمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مىشود.» (116)
در حدیث دیگرى از امام على بن ابیطالب علیهما السلام مىخوانیم: «عند تحقق الاخلاص تستنیر البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصیرت انسان نورانى مىشود.» (117)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «فى اخلاص النیات نجاح الامور; در اخلاصنیت پیروزى در کارها است.» (118)
این نکته روشن است که هر قدر نیتخالصتر باشد به باطن کارها اهمیتبیشترى داده مىشود تا به ظاهر کار، و به تعبیر دیگر، محکم کارى در حداعلى خواهد بود; به همین دلیل پیروزى در کار تضمین خواهد شد. و بعکس اگر نیت آلوده به ریا باشد به ظاهر بیش از باطن اهمیت داده مىشود و کارها و برنامهها توخالى مىگردد و همین امر سبب شکست است.
و نیز به همین دلیل، در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام مىخوانیم: «لو خلصت النیات لزکت الاعمال; اگر نیات خالص شود اعمال پاکیزه خواهد شد.» (119)
نقطه مقابل اخلاص «ریا» است، که در آیات و روایات اسلامى از آن مذمتشده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانهاى از نشانههاى منافقان و نوعى شرک به خدا معرفى کردهاند.
ریاکارى تخریب کننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشیدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. ریاکارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقیقت عمل باز مىدارد.
ریاکارى یکى از ابزارهاى مهم شیطان براى گمراه ساختن انسانهاست.
با این اشاره به آیات قرآن باز مىگردیم و چهره ریاکاران و نتیجه اعمال آنها را بررسى مىکنیم.
1- یا ایها الذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لایقدرون على شىء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین (سوره بقره، آیه264)
2- فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه اح-دا (سوره کهف، آیه110)
3- ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا (سوره نساء، آیه142)
4- و الذین ینف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا (سوره نساء، آیه38)
5- و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط (سوره انفال، آیه47)
6- فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون (سوره ماعون، آیات 4 تا7)
ترجمه:
1- اى کسانى که ایمان آوردهاید بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازید همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىکند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمىآورد (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن (قشر نازکى از) خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاکها و بذرها را بشوید) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند، آنها از کارى که انجام دادهاند چیزى به دست نمىآورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمىکند!
2- پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.
3- منافقان مىخواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مىدهد و هنگامى که به نماز بر مىخیزند با کسالتبر مىخیزند و در برابر مردم ریا مىکنند و خدا را جز اندکى یاد نمىنمایند.
4- و آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىکنند و ایمان به خدا و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین او باشد بد همنشین و قرینى دارد.
5- و مانند کسانى نباشید که از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم از سرزمین خود (به سوى میدان بدر) بیرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مىداشتند (و سرانجام شکستخوردند) و خداوند به آنچه عمل مىکنند احاطه (و آگاهى) دارد.
6- پس واى بر نماز گزارانى که، در نماز خود سهل انگارى مىکنند، همان کسانى که ریا مىکنند، و دیگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مىنمایند!
در نخستین آیه، منت گذاردن و آزار دادن و ریا کردن در یک ردیف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نیک) معرفى مىکند بلکه تعبیراتى از این آیه نشان مىدهد که شخص ریا کار ایمان به خدا و روز آخرت ندارد; مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نکنید!» (یا ایها الذین آم-نوا لات-بطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى) سپس اینگونه افراد را به کسى تشبیه مىکنند که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىنماید و به خدا روز رستاخیز ایمان ندارد! (کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر)
در ذیل آیه، مثال بسیار گویا و پر معنائى براى اینگونه اشخاص زده و مىفرماید: «مثل (کار) او همچون قطعه سنگى است که بر آن قشر نازکى از خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آید (و همه خاکها و بذرها را با خود بشوید و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چیز رها سازد)!» (فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا)
اینگونه اشخاص (به یقین) «از کارى که انجام دادهاند بهرهاى نمىگیرند و خداوند کافران را هدایت نمىکند!» (لایقدرون على شىء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین)
در این آیه تلویحا یک بار ریاکاران را فاقد ایمان به خدا و روز قیامت معرفى کرده و یک بار به عنوان قوم کافر، و اعمال آنها را هیچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مىشمرد چرا که بذر اعمالشان در سرزمین ریا کارى پاشیده شده که هیچگونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که ریاکاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند که قشر نازکى از خاک بر آن است و هیچگونه بذر مفیدى را پرورش نمىدهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذیر و اعمالشان بىریشه و نیاتشان آلوده است.
جالب این که در آیهاى که پشتسر این آیه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پر برکت تشبیه مىکند که بذر و نهال صالح در آن کاشته شده و باران کافى بر آن مىبارد و نور آفتاب از هر سو به آن مىتابد و نسیم باد از هر طرف به آن مىوزد و میوه و ثمره آن را مضاعف مىسازد.
در دومین آیه، پیامبر صلى الله علیه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مىدهد مساله توحید خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مىفرماید: «بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتیاز من این است که) به من وحى مىشود که معبود شما تنها یکى است» (قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد)
سپس نتیجه گیرى مىکند که بر این اساس، اعمال باید از هر نظر خالص و خالى از شرک باشد و مىفرماید: «پس هر کس امید به لقاى پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد و کسى را در عبادت پروردگارش شریک نسازد!» (فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)
به این ترتیب، شرک در عبادت، هم اساس توحید را ویران مىسازد و هم اعتقاد به معاد را; و به تعبیر دیگر، گذرنامه ورود در بهشت جاویدان عمل خالص است.
قابل توجه این که در شان نزول این آیه آمده است که مردى به نام «جندب بن زهیر خدمت رسولخدا صلى الله علیه و آله عرض کرد من کارهایم را براى خدا بهجا مىآورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى که مردم از آن آگاه مىشوند مسرور و شاد مىشوم; پیامبر فرمود: «ان الله طیب و لایقبل الاالطیب و لایقبل ما شورک فیه; خداوند پاک است و جز عمل پاک را نمىپذیرد و عملى که غیر او در آن شرکت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آیهفوق نازل شد. (120)
در شان نزول دیگرى آمده است که مردى خدمتش عرض کرد: «من جهاد فى سبیل الله را دوست دارم و در عین حال دوست دارم مردم موقعیت مرا در جهاد بدانند.» در این هنگام آیهفوق نازل شد. (121)
شبیه همین معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نیز نقل شده است (122) و نشان مىدهد که آیهبالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غیر خدائى نازل شده است و ریا کار به عنوان مشرک و کسى که ایمان محکمى به آخرت ندارد، معرفى گردیده است.
در حدیث دیگرى نیز از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «من صلى یرائى فقد اشرک و من صام یرائى فقد اشرک و من تصدق یرائى فقد اشرک ثم قرء فمن کان یرجوا لقاء ربه ...; کسى که نماز را به خاطر ریا بخواند مشرک شده و کسى که روزه را براى ریا به جا آورد مشرک شده و کسى که صدقه و انفاق را براى ریا انجام دهد مشرک شده سپس آیه: فمن کان یرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (123)
در سومین آیه، ریا را یکى از اعمال منافقان شمرده مىفرماید: «منافقین مىخواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مىدهد و هنگامى که به نماز مىایستند از روى کسالت است و در برابر مردم ریا مىکنند و خدا را جز اندکى یاد نمىکنند!» (ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا)
این نکته قابل توجه است که نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و ریاکارى نیز شکل دیگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مىباشد چرا که ظاهر عمل الهى و باطن آن شیطانى و ریائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراین، طبیعى است که ریا جزء برنامه منافقان باشد.
در چهارمین آیه، اعمال ریائى را همردیف عدم ایمان به خدا و روز قیامت و همنشینى با شیطان شمرده مىفرماید: «آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىکنند و ایمان به خداوند و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین اوستبد قرینى انتخاب کرده است» (و الذین ینفقون اموالهم رئاء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا ).
به این ترتیب، ریاکاران دوستشیطان و فاقد ایمان قاطع به مبدا و معاد هستند.
در پنجمین آیه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با کفار که اعمالشان ریاکارانه و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مىکند،مىفرماید: «مانند کسانى نباشید که از سرزمین خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بیرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مىداشتند و خداوند به آنچه عمل مىکنند احاطه (کامل) دارد.» (و لاتکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط)
طبق قرائنى که در آیه موجود استبتصدیق مفسران، آیه اشاره به حرکتسپاهیان قریش به سوى میدان بدر است که به هنگام خارج شدن از مکه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مىزدند آنهم ریاکارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.
بعضى ازمفسران نیزگفتهاند ازآنجا کهبدر یکىاز مراکز تجمع و از بازارهاى عرب بود و درعرض سالگاهى در آنجا اجتماع مىکردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عیش و نوش را با خود برد و هدفش این بود که از همه کسانى که با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگیرد.
به هر حال قرآن مؤمنان را از این گونه کارها نهى مىکند و به آنها دستور مىدهد که با رعایت تقوا و اخلاص بر همه مشکلات غلبه کنند و سرنوشت ریاکاران هوسباز و بىتقوا را در میدان بدر فراموش ننمایند.
در آخرین آیهمورد بحث، باز هم از ریاکارى به بیان دیگرى نکوهش مىکند و مىفرماید: «واى بر نماز گزارانى که نماز را به دست فراموشى مىسپارند و از آن غفلت مىکنند، آنها که ریا مىکنند و مردم را از ضروریات زندگى باز مىدارند» (فویل للمصلین، الذین هم عن صلاتهم ساهون ، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون ).
تعبیر به «ویل» در قرآن مجید در27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسیار سنگین و خطرناک است. به کار بردن، این تعبیر در مورد ریاکاران نیز حکایت از شدت زشتى عمل آنها مىکند.
از آنچه در آیات بالا آمد زشتى این گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشکار مىشود و بخوبى روشن مىگردد که یکى از موانع مهم تهذیب نفس و پاکى قلب و روح همین ریا کارى است که نقطه مقابل آن خلوص نیت و پاکى دل است.
در احادیث اسلامى فوقالعاده به این مساله اهمیت داده شده و ریاکارى به عنوان یکى از خطرناکترین گناهان معرفى شده است که به گوشهاى از آن در ذیل اشاره مىشود:
1- در حدیثى از پیغمبر اکرم مىخوانیم: «اخوف ما اخاف علیکم الریا والشهوة الخفیة; خطرناکترین چیزى که از آن بر شما مىترسم ریاکارى و شهوت پنهانى است!» (124)
ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگیزههاى مخفى ریاکارى است.
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «ادنى الریاء شرک; کمترین ریا شرک به خداست.» (125)
3- باز از همان حضرت آمده است که فرمود: «لایقبل الله عملا فیه مقدار ذرة من ریاء; خداوند عملى را که ذرهاى از ریا در آن باشد قبول نمىکند!» (126)
4- در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است «ان الم-رائى ی-نادى ع-لیه ی-وم القیامة یا فاجر یا غادر یامرائى ضل عملک و حبط اجرک اذهب فخذ اجرک ممن کنت تعمل له; روز قیامتشخص ریا کار را صدا مىکنند و مىگویند اى فاجر! اى حیلهگر پیمان شکن! و اى ریاکار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشتبرو و پاداش خود را از کسى که براى او عمل کردى بگیر!» (127)
5- یکى از اصحاب مىگوید: پیامبر صلى الله علیه و آله را گریان دیدم، عرض کردم: چرا گریه مىکنید؟ فرمود: «انى تخوفت على امتى الشرک، اما انهم لایعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لکنهم یرائون باعمالهم; من بر امتم از شرک و چند گانه پرستى بیمناکم! بدانید آنها بت نخواهند پرستید و نه خورشید و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ریا مىکنند (و از این طریق وارد وادى شرک مىشوند).» (128)
6- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: ان الملک لیصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته یقول الله عزوجل اجعلوها فى سجین انه لیس ایاى اراد بها; فرشته عمل بندهاى را با شادى به آسمان مىبرد هنگامى که حسنات او را به بالا مىبرد خداوند عزوجل مىفرماید آن را در جهنم قرار دهید، او عمل خود را به نیت من انجام نداده است!» (129)
7- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «یقول الله سبحانه انى اغنى الشرکاء فمن عمل عملا ثم اشرک فیه غیرى فانا منه برىء و هو للذى اشرک به دونى; خداوند سبحان مىفرماید: من بىنیازترین شریکانم، هرکس عملى بجا آورد و غیر مرا در آن شریک کند من از او بیزارم، و این عمل از آن کسى است که شریک قرار داده نه از آنمن! » (130)
این هفتحدیث پر معنى و تکان دهنده که همه از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده استبخوبى نشان مىدهد گناه ریا به قدرى عظیم است که چیزى با آن برابرى نمىکند و این به خاطر آثار بسیار بدى است که ریا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ایجاد مىکند.
از امامان معصوم علیهم السلام احادیث تکاندهندهاى دیده مىشود، از جمله:
8- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که از جدش نقل مىکند: «سیاتى على الناس زمان تخبث فیه سرائرهم و تحسن فیه علانیتهم، طمعا فىالدنیا لایریدون ما به عند ربهم یکون دینهم ریاء، لایخالطهم خوف یعمهم الله بعقاب فیدعونه دعاء الغریق فلایستجیب لهم; زمانى بر مردم فرا مىرسد که باطن آنها آلوده و ظاهرشان زیبا است، و این به خاطر طمع در دنیا مىباشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمىکنند، دین آنها ریا است، و خوف خدا در قلبشان نیست، خداوند مجازاتى فراگیر بر آنها مىفرستد و آنها همچون فرد غریق او را مىخوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمىکند!» (131)
9- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «کل ریاء شرک انه من عمل للناس کان ثوابه للناس و من عمل لله کان ثوابه على الله; هر ریائى شرک است، هر کس براى مردم عمل کند پاداش او بر مردم است، و هر کس براى خدا عمل کند ثوابش بر خداست!» (132)
10- در حدیثى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام مىخوانیم: «المرائى ظاهره جمیل و باطنه علیل ...; ریا کار ظاهر عملش زیبا و باطنش زشت و بیمار است!» (133)
و نیز فرمود: «ما اقبح بالانسان باطنا علیلا و ظاهرا جمیلا; چه زشت است که باطن انسان خراب و بیمار و ظاهرش زیبا باشد»! (134)
و در این زمینه روایات از رسولخدا صلى الله علیه و آله و ائمه هدى بسیار فراوان است.
شاید افراد ظاهر بین هنگامى که به این روایات تکاندهنده نگاه مىکنند از عظمت گناه ریا و آثار وحشتناک آن در شگفتى فرو روند و تصورشان این باشد که اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مىکند نیت او هر چه مىخواهد باشد، فرض کنید انسانى بیمارستان، مسجد، جاده و پل یا مانند اینها براى رفاه مردم بسازد، نیتش هرچه باشد بالاخره عمل او نیکو است، به فرض که قصدش ریاکارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاریم مردم کار خیر و خدمت کنند نیتشان هر چه مىخواهد باشد.
ولى این اشتباه بسیار بزرگى است; زیرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثیر است: تاثیرى در خود انسان مىگذارد، و تاثیرى در بیرون. ریاکار با عمل خود درون خود را ویران مىسازد و از مقام والاى توحید دور مىشود و در قعر دره شرک پرتاب مىگردد; مردم را وسیله عزت و احترام خود مىبیند و قدرت خدا را به دست فراموشى مىسپارد و این ریاکارى که نوعى بت پرستى استسر از مفاسد بیشمار اخلاقى در مىآورد.
ثانیا، از نظر عمل بیرونى و خدماتى که به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و ریاکارى بوده نیز جامعه دچار خسارت مىشود چرا که سعى او این است که ظاهر عملش را درست کند و اهمیتى به باطن عمل نمىدهد و چه بسا این امر سبب مىشود که آن اسباب رفاه تبدیل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمههاى جبران ناپذیرى از آن ببینند.
به عبارت دیگر، هنگامى که جامعهاى عادت به ریاکارى و تظاهر کند همه چیز او از محتوا تهى مىشود، فرهنگ و اقتصاد و سیاست و بهداشت و نظم و نیروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مىگردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مىکنند، دنبال خیر و سعادت جامعه نیستند بلکه به سراغ چیزى مىروند که ظاهرجالبى داشته باشد، و این طرز کار، ضربات هولناکى بر جامعه وارد مىکند که بر هوشمندان مخفى و پنهان نیست.
بسیارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احادیثبالا و مانند آن که شدیدترین تعبیرات را درباره ریاکاران دارد در تشخیص موضوع ریا گرفتار وسوسه مىشوند، البته جا دارد که انسان در مورد ریا سختگیر باشد، چرا که نفوذ ریا در عمل بسیار مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مىدهد بعدا مىفهمد که عمل او ریائى بوده است، مثل داستان معروفى که درباره یکى از مؤمنین پیشین نقل مىکنند که نماز جماعتسالیان دراز را قضا کرد، و دلیلش این بود که همه روز در صف اول مىایستاد، یکروز دیر بهجماعت آمد و در صفوف آخر ایستاد احساس کرد از این جریان ناراحت است، چرا که مردم او را در صفوف آخر مىبینند، باید همیشه در صف اول باشد!
ولى افراط و تفریط در این مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، باید از علامات ریا پى به وجود آن برد و از آن پرهیز کرد، ولى وسواس غلط است.
علماى اخلاق در این زمینه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فیض کاشانى در «محجةالبیضاء» سؤالى به اینصورت طرح مىکند: «اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و ریاکار نیست از کجا بداند؟»
سپس به پاسخ این سؤال پرداخته مىگوید: «این امر نشانههائى دارد، از جمله این که اگر واعظى بهتر از او و آگاهتر و مقبولتر در میان مردم پیدا شود خوشحال گردد و حسد او را به دل نگیرد، آرى! مانعى ندارد که در مقام غبطه بر آید و آرزو کند که او مانند آن عالم و واعظ گردد (یا از او بهتر).
«نشانه دیگر این که اگر بزرگان و شخصیتها در مجلس او حضور یابند سخنانش تغییر نکند، و همه مردم را به یک چشم نگاه کند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و کمال در پیشگاه او در سخنانش تغییرى حاصل نشود).
«نشانه دیگر این که اگر گروهى از مستمعین پشتسر او در کوچه و بازار به راه بیفتند خوشحال نباشد.» (135)
بهترین محک براى شناخت اعمال ریائى از غیر ریائى همان معیارهائى است که در روایات اسلامى آمده است; از جمله:
1- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «اما علامة المرائى فاربعة: یحرص فى العمل لله اذا کان عنده احد و یکسل اذا کان وحده و یحرص فى کل امره على المحمدة و یحسن سمته بجهده; اما علامت ریاکار چهار چیز است: هنگامى که کسى نزد اوست تلاش مىکند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى که تنها شد در انجام عمل کسل است! و در تمام کارهایش اصرار دارد مردم از او مدح و ستایش کنند، وسعى مىکند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (136)
2- در حدیث دیگرى همین معنى با تعبیرات جالب دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است فرمود:
«للمرائى اربع علامات:
یکسل اذا کان وحده
وینشط اذا کان فى الناس
و یزید فى العمل اذا اثنى علیه
وینقص منه اذا لم یثنى علیه;
ریا کار چهار علامت دارد:
اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام مىدهد،
و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام مىدهد،
هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش مىافزاید،
و هرگاه ثنا نگویند از آن مىکاهد!» (137)
شبیه همین معنى از لقمان حکیم نیز نقل شده است. (138)
خلاصه، هرکارى که با انگیزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گیرد، سبب نفوذ ریا در عمل است و این انگیزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى که در خلوت و جلوت انجام مىدهد مىتوان دریافت.
این مطلب به اندازهاى ظریف و مرموز است که گاه انسان براى فریب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسیار جالب انجام مىدهد تا خود را قانع کند که در اجتماع نیز همانگونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى که هم عملى را که در اجتماع انجام مىدهد ریا است و هم آن را که در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ریا است.
اما همانگونه که در بالا نیز اشاره شد، افراط در این مساله جایز نیست چرا که دیده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدریس و تصنیف کتاب محروم مىشوند به این عنوان که مىترسیم عملما ریائى باشد.
در روایات اسلامى نیز به این مطلب اشاره شده است که اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى که انگیزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمىزند. (139)
از اینجا روشن مىشود که تشویق نیکوکاران نسبتبه اعمال صالحى که انجام دادهاند در یک مجلس عمومى یا در وسائل ارتباط جمعى به این قصد که دیگران نیز به این کار تشویق شوند منع شرعى ندارد، بلکه از کارهائى است که بزرگان همیشه انجام مىدادهاند و اجر و پاداش انجام دهنده کار نیز ضایع نمىشود، مشروط به این که انگیزهاش از آغاز چنین مطلبى نبوده باشد.
در آیات قرآنى و روایات اسلامى نیز بارها تشویق به صدقات و خیرات پنهانى و آشکار شده است، و این نشان مىدهد که انسان مىتواند با انجام اعمال صالحه بطور آشکار انگیزههاى الهى خود را نیز حفظ کند، و از ریا برکنار بماند.
در پنج آیه از قرآن مجید تشویق به انفاق «سرا وعلانیة» یعنى بخشش در پنهان و آشکار یا «سرا و جهرا» که همان معنا را مىدهد شده است. (140)
اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشکار انجام مىشود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شکوه حجخانه خدا و تشییع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است که باید انگیزه در تمام اینها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه این اعمال را ترک مىکند و این نیز ضایعه بزرگى است.
راه مبارزه با ریا کارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چیز است: نخست توجه به علل و ریشههاى آن براى خشکانیدن و نابود کردن آنها، و سپس مطالعه در پیامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناکى که در انتظار آلودگان به این اخلاق مذموم است.
گفتیم ریشه ریا همان «شرک افعالى» و عدم توجه به حقیقت توحید است.
اگر پایههاى توحید افعالى در درون جان ما محکم شود و بدانیم عزت و ذلت و روزى و عمتبه دستخداست و دلهاى مردم نیز در اراده و اختیار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى این و آن اعمال خود را آلوده به ریا نمىکنیم!
اگر به یقین بدانیم کسى که با خداست همه چیز دارد، و کسى که از او جداست فاقد همه چیز است، و به مصداق «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم و ان یخذلکم فمن ذاالذى ینصرکم من بعده; اگر خداوند شما را یارى کند هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد و اگر دست از یارى شما بر دارد هیچ کس نمىتواند شما را یارى کند!» (141)
و اگر به این حقیقت قرآنى توجه کنیم که تمام عزت نزد خدا و به دستخداست: «ایبتغون عندهم العزة فان العزة لله جمیعا; آیا کسانى که با دشمنان خدا طرح دوستى مىریزند مىخواهند عزت و آبرو نزد آنها کسب کنند، با این که همه عزتها از آن خداست!» (142)
آرى! اگر ایمان به این امور در اعماق جان مستقر شود دلیلى ندارد که انسان براى جلب توجه مردم و کسب وجاهت و آبرو یا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود کند!
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند ریشه اصلى ریاکارى حب جاه و مقام است که اگر آن را تشریح کنیم به سه اصل باز مىگردد: علاقه به ستایش مردم، فرار از مذمت و نکوهش آنها، و طمع ورزیدن به آنچه در دست مردم است.
سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبیل الله مىزنند که انسان گاه به جهاد مىرود براى این که مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگویند، و گاه به جهاد مىرود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در میدان مىگذارد! تنها کسى مىتواند از جهادش بهره بگیرد که براى عظمت آئین حق و دفاع از دین خدا پیکار کند.
ایناز یکسو، و از سوى دیگر، هنگامى که انسان به آثار مرگبار ریاکارى بیندیشد که:
ریا همچون آتش سوزانى است که در خرمن اعمال انسان مىافتد و همه را خاکستر مىکند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مىدهد بلکه گناه عظیمى است که مایه روسیاهى صاحب آن در دنیا و آخرت است.
ریا همچون موریانهاى است که ستونهاى کاخ سعادت انسان را از درون تهى مىکند و بر سر صاحبش ویران مىسازد.
ریا کارى نوعى کفر و نفاق و شرک است.
ریاکارى شخصیت انسان را در هم مىکوبد و آزادگى و حریت و کرامت انسانى را از او مىگیرد و بدبخترین مردم در قیامت ریاکارانند!
توجه به این حقایق، اثر باز دارنده مهمى بر ریاکاران دارد.
این نکته نیز قابل توجه است که پنهان کردن نیتهاى آلوده به ریا، براى مدت طولانى ممکن نیست، و ریاکاران غالبا در همین دنیا شناخته و رسوا مىشوند و از لابهلاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نیت آنها فاش مىشود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مىدهند; توجه به این معنى نیز اثر باز دارنده مهمى دارد.
لذتى که از عمل خالص و نیت پاک به انسان دست مىدهد با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، و همین امر براى خلوص نیت کافى است.
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند: یکى از طرق درمان عمل ریا این است که انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود کند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و کارهاى خیر دیگر سعى بر کتمان آن نماید تا تدریجا به این کار عادت کند.
ولى این به آن معنا نیست که از شرکت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى دیگر خوددارى نماید که آن نیز ضایعهاى استبزرگ!
این سؤالى است که بسیارى از خود مىکنند که بعد از انجام یک عبادت خوب احساس نشاط مىکنیم آیا این نشانه ریا نیست؟ و پاسخ آن این است که اگر سرچشمه نشاط توفیقى باشد که خدا به او داده و نورانیت و روحانیتى باشد که از ناحیه عبادات در وجود انسان حاصل مىشود هیچ منافاتى با خلوص نیت ندارد; آرى! اگر این نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمىشود مشروط به این که مقدار یا کیفیت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هیچ وجه تغییر ندهد.
این معنى در روایات اسلامى نیز آمده است:
در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: که در پاسخ سؤالى که یکى از یارانش در این زمینه عنوان کرد و عرضه داشت کسى عمل خیرى انجام داده و دیگرى آن را مىبیند و صاحب عمل خوشحال مىشود، آیا این معنى با خلوص نیت منافات دارد؟ فرمود: لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان ی-ظهر ل-ه فى الن-اس الخیر اذا ل-م یکن صن-ع ذلک ل-ذلک! ; اشکالى ندارد، هر کسى دوست دارد که در میان مردم کار خیر او آشکار گردد (و مردم او را به نیکوکارى بشناسند) مشروط بر این که عمل خیر را براى این هدف انجام نداده باشد. (143)
در حدیث دیگر مىخوانیم که «ابوذر» شبیه این سؤال را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نمود و عرض کرد انسان عملى براى خویش (به قصد قربت) انجام مىدهد و مردم او را دوست مىدارند; پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «تلک عاجل بشرى المؤمن; این بشارت سریعى است که نصیب مؤمن (در دنیا) مىشود.» (144)
در اینجا سؤال دیگرى مطرح است و آن این که در میان ریا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آیا هر دو با خلوص نیت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!
درجواب عرضمىکنیم:«ریا» آناست که عمل را طورى انجام دهد که دیگران ببینند و از این طریق کسب وجاهت و موقعیتبراى عمل کننده حاصل شود، ولى «سمعه» آن است که عمل نیکى دور از چشم مردم انجام دهد به این هدف که بعدا به گوش مردم برسد و موقعیتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراین هر دو عمل، انگیزه غیر الهى دارد منتها یکى از طریق مشاهده به اطلاع مردم مىرسد، و دیگرى از طریق شنیدن و اشتهار و در واقع هیچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نیت در میان این دو نیست.
ولى اگر سمعه را این چنین تفسیر کنیم که فاعل در حین انجام عمل قصد قربت داشته بعدا که مردم از آن آگاه مىشوند و او را مىستایند شاد و خوشحال مىشود، این حالتبه یقین موجب بطلان عمل نخواهد شد.
و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به این فکر بیفتد که انجام آن را اینجا و آنجا بازگو کند تا کسب موقعیت کند (و این کار را ریاى بعد از عمل مىنامند) موجب بطلان عمل نمىگردد هرچند ارزش کار او را بسیار پائین مىآورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.
بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ریا را در عمل انسان به ده صورت ترسیم کردهاند:
نخست این که، انگیزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد که قطعا عمل او باطل است.
دوم این که، هدفش هم خدا باشد و هم ریا و آن نیز موجب بطلان عمل مىشود.
سوم این که، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ریا کند مثل این که رکوع یا سجود نماز واجب را به قصد ریا انجام دهد این نیز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارک آن جزء باقى باشد، به همین جهت ریا را تشبیه به باطل شدن وضو هنگام نماز کردهاند، هرچند احتیاط آن است که جزء ریائى را دوباره بهجا آورد و بعد از پایان، نماز را اعاده نماید.
چهارم این که، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ریا کند و آن را نیز موجب بطلان عمل دانستهاند.
پنجم این که، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مکانى (مانند مسجد) بهجا مىآورد که انگیزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.
ششم اینکه، درمورد زمان عمل، ریا مىکند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن در اول وقتبه نیت ریا مىباشد آن هم مانند ریاى در مکان موجب فساد عمل است.
هفتم این که، در مورد بعضى از ویژگیها و اوصاف عمل قصد ریا دارد; مثل این که انجام نماز را با جماعتیا با حالتخضوع و خشوع به قصد ریا باشد هرچند نسبتبه اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زیرا این ویژگیها از اصل عمل جدا نیست و به تعبیر دیگر این اوصاف با موصوف خود متحد مىباشد.
هشتم این که، اصل عمل به نیتخداست اما مقدمات آن جنبه ریائى دارد; مثل این که نماز را در مسجد به قصد خدا بهجا مىآورد ولى حرکتبه سوى مسجد به قصد ریا است، بسیارى از فقهاء این نوع ریا را موجب بطلان عمل نمىدانند زیرا مقدمات ریائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نیز همین را اقتضا مىکند.
نهم این که، بعضى از اوصاف بیرونى را به نیت ریا انجام مىدهد، مثل این که اصل نماز را به قصد خدا انجام مىدهد ولى انداختن تحتالحنک را به قصد ریا، این نوع ریا هر چند کار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمىشود. (145)
دهم این که انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببینند خوشحال مىشود بى آنکه هیچ تاثیرى در کیفیت انجام عمل داشته باشد این قسم نیز موجب بطلان عمل یستبلکه در حقیقت ریا محسوب نمىشود، زیرا ریا آن است که انگیزهاى براى عمل شود.
در اینجا به پایان بحث ریا مىرسیم هرچند در اینجا مباحث دیگرى نیز وجود دارد ولى براى پرهیز از اطاله سخن از آن صرف نظر مىکنیم.
در بسیارى از روایات درباره این دو مساله بحثشده و اهمیت فوقالعادهاى براى هر دو بیان گردیده است، و از نظر علماى اخلاق نیز این دو داراى اهمیت ویژهاى هستند، تا آنجا که آنها معتقدند سالکان راه حق بدون رعایتسکوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى که به آن آلوده مىشوند به جائى نمىرسند، هرچند در ریاضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات کوشا باشند.
به تعبیر دیگر: کلید ورود به مسیر تهذیب نفس و سیر الى الله توجه به این دو موضوع است و آنها که در این دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عالیه محروم خواهند شد.
با این اشاره به اصل بحثباز مىگردیم و به بررسى آیات و روایات در این زمینه مىپردازیم.
در دو مورد از آیات قرآن مجید مساله سکوت به عنوان یک ارزش والا مطرح شدهاست.
نخست در داستان حضرت مریم علیها السلام مىخوانیم که در آن لحظات طوفانى که درد سخت زائیدن به او دست داد آن گونه که او را از آبادى به بیابان خشک و خالى کشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود که حساب نداشت، مخصوصا از این که نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بىایمان متوجه او گردد تا آنجا که تقاضاى مرگ از خدا کرد; در این هنگام ندائى شنید که به او دستور مىدهد غمگین مباش پروردگارت از پائین پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درختخشکیده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذیذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را دیدى و از تو توضیح خواستبا اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفتهام و امروز با احدى سخن نمىگویم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالتیا لیتنى مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربک تحتک سریا - و هزى الیک بجذع النخلة تساقط علیک رطبا جنیا - فکلى و اشربى و قرى عینا فاما ترین من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیا) (146)
در این که این ندا کننده جبرئیل بوده استیا نوزاد مریم (یعنى حضرت مسیح) در میان مفسران گفتگو است; بعضى این پیام را مناسب مقام جبرئیل دانستهاند ولى به گفته علامه طباطبائى در «المیزان» تعبیر به «من تحتها» (از پائین پاى او) تناسب با حضرتمسیح علیه السلام دارد، افزون بر این ضمیرهائى که در آیه وجود دارد غالبا به حضرتمسیح علیه السلام بر مىگردد، و مناسب است که ضمیر در «نادى» نیز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اینجا مورد توجه ما است این است که دستور به نذر سکوت، یک دستور الهى بود، خواه به وسیله فرشته الهى به (جبرئیل) ابلاغ شده باشد یا به وسیله حضرتمسیح علیه السلام و مىدانیم نذر همواره به کارى تعلق مىگیرد که داراى رجحان و مطلوبیت الهى باشد، بنابراین «روزه سکوت» - حداقل - در آن امتیک عمل الهى بود، و از تعبیر آیه چنین بر مىآید که نذر سکوت براى مردم آن زمان یک کار شناخته شده بود; به همین دلیل، هنگامى که مریم با اشاره اظهار داشت که روزه سکوت گرفتهام ظاهرا کسى بر این کار او ایراد نگرفت.
این احتمال نیز داده شده است که روزه او از آب و غذا و کلام بوده نه تنها سکوت.
البته روزهسکوت در شریعت اسلام به خاطر تفاوت شرایط زمان و مکان تحریم شده و در حدیثى از امام سجاد، علىبنالحسین علیهما السلام مىخوانیم «وصوم الصمتحرام; روزه سکوت حرام است!» (147)
همین معنى در حدیث دیگرى در وصایاى پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام نیز آمده است (148)
در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «ولاصمتیوما الى اللیل; روزه سکوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (149)
البته یکى از آداب صوم کامل در اسلام این است که انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ کند همانگونه که چشم و گوش را باید از آلودگى به گناه محافظت کرد. امام صادق علیه السلام در حدیثى مىفرماید: «ان الصوم لیس من الطعام و الشراب وحده ان مریم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتکم و غضوا ابصارکم ... ; روزه تنها از غذا و نوشیدنیها نیست (مگر نمىبیند که) مریم گفت: من براى خداوند رحمان روزهاى نذر کردهام; یعنى، سکوت را، بنابراین هنگامى که روزه هستید زبانهاى خود را حفظ کنید و چشمان خود را (از گناه) ببندید!» (150)
به هر حال، از مجموع آیه و روایاتى که در تفسیر آن آمده اهمیتسکوت و ارزش آن ظاهر مىشود.
در آیه10 همین سوره (مریم) اشاره دیگرى به اهمیتسکوت دیده مىشود آنجا که در داستان «زکریا» علیه السلام مىخوانیم: «هنگامى که مژده تولد حضرت «یحیى» علیه السلام در آینده نزدیک به او داده شد در حالى که هم خودش پیر و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانهاى کرد، (قال رب اجعل لى آیة) و به او وحى شد که: نشانه تو آن است که سه شبانه روز تمام در حالى که زبانتسالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانتبه ذکر خدا و مناجات با او گردش مىکند) (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاث لیال سویا).
درست است که در این آیه تحسین یا مذمتى از سکوت نیست، ولى همین اندازه که آنرا بهعنوان یک آیت الهى براى «زکریا» قرار داد دلیل بر این است که ارزشالهى دارد.
همین معنى در سوره آل عمران، آیه41 نیز آمده است که «زکریا» پس از شنیدن این مژدهبزرگ (مژدهصاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسیار برجستهاى همچون یحیى علیه السلام) تقاضاى آیت و نشانهاى از پروردگارش کرد، در پاسخ به او فرمود: آیت و نشانه تو آن است که سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاثة ایام الا رمزا).
بعضى از مفسران احتمال دادهاند که خود دارى زکریا از سخن گفتن با مردم جنبه اختیارى داشته نه اینکه زبان او بىاختیار جز با ذکر خدا باز نمىشده; و به تعبیر دیگر، او مامور به روزه سکوت در آن سه روز بود.
«فخر رازى» این قول را از «ابومسلم» نقل مىکند و آن را تفسیر زیبا و معقولى مىشمرد، ولى این تفسیر با محتواى آیه چندان سازگار نیست; زیرا زکریا درخواست آیه و نشانهاى براى آن بشارت الهى کرده بود و سکوت اختیارى نمىتواند دلیل بر این معنى باشد جز با تکلف.
به هر حال، این گفتگوها درباره تفسیر آیه در آنچه ما به دنبال آن هستیم یعنى ارزش سکوت از نظر قرآن تاثیر چندانى ندارد; زیرا از آیات بالا بخوبى استفاده مىشود که سکوت یک ارزش والا داشته که به عنوان یک آیت الهى ارائه شده است.
اهمیت «صمت» (سکوت) در روایات اسلامى بازتاب بسیار گستردهاى دارد، و نکتههاى دقیق و ظریفى درباره آن بیان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبیرات جالبى تشریح شده است، که به بخشى از آن ذیلا اشاره مىشود.
1- در زمینه تاثیر سکوت در تعمیق تفکر و استوارى عقل، از رسولخدا صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «اذا رایتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه یلقىالحکمة و المؤمن قلیل الکلام کثیر العمل و المنافق کثیر الکلام قلیل العمل; هنگامى که مؤمن را خاموش ببینید به او نزدیک شوید که دانش و حکمتبه شما القا مىکند، و مؤمن کمتر سخن مىگوید و بسیار عمل مىکند، و منافق بسیار سخن مىگوید و کمتر عمل مىکند.» (151)
2- در حدیث دیگرى در همین زمینه از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «دلیل العاقل التفکر و دلیل التفکر الصمت; نشانه عاقل فکر کردن و نشانه فکر کردن، سکوت نمودن است.» (152)
3- در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «اکثر صمتک یتوفر فکرک و یستنر قلبک و یسلم الناس من یدک; بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (153)
از این روایات بخوبى استفاده مىشود که رابطه دقیق میان بارور شدن فکر و اندیشه، با سکوت وجود دارد; دلیل آن هم روشن است، زیرا قسمت مهمى از نیروهاى فکرى انسان در فضول کلام و سخنان بیهوده از میان مىرود; هنگامى که انسان سکوت را پیشه مىکند، این نیروها متمرکز مىگردد، و فکر و اندیشه را به کار مىاندازد، و ابواب حکمت را به روى انسان مىگشاید; به همین دلیل، مردم سخن گفتن بسیار را دلیل کم عقلى مىشمرند و افراد کم عقل سخنان بیهوده بسیار مىگویند.
4- از بعضى از روایات استفاده مىشود که یکى از مهمترین عبادت سکوت است; از جمله، در مواعظ پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به ابوذر مىخوانیم: «اربع لایصیبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چیز است که تنها نصیب مؤمن مىشود، نخستسکوت است که سرآغاز عبادت مىباشد ...» (154)
5- از بعضى از احادیث استفاده مىشود که پرگویى مایه قساوت و سنگدلى است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «کان المسیح علیه السلام یقول لا تکثر الکلام فى غیر ذکر الله فان الذین یکثرون الکلام فى غیر ذکر الله قاسیة قلوبهم ولکن لا یعلمون; حضرت مسیح علیه السلام مىفرمود; جز به ذکر خدا سخن زیاد مگویید، زیرا کسانى که در غیر ذکر خدا سخن بسیار مىگویند دلهایى پر قساوت دارند ولى نمىدانند!» (155)
6- در حدیث دیگرى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام مىخوانیم: سکوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلکه راهنما به سوى هرخیر و نیکى است; فرمود: «ان الصمتباب من ابوااب الحکمة، ان الصمتیکسب المحبة انه دلیل على کل خیر; سکوت درى از درهاى دانش است، سکوت محبت مىآورد، و دلیل و راهنماى همه خیرات است.» (156)
این که مىفرماید: سکوت محبت مىآورد به خاطر این است که بسیارى از رنجشها و عداوتها از نیش زبان زدن و تعبیرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مىشود، و سکوت انسان را از آن نجات مىدهد.»
7- سکوت سبب نجات از بسیارى از گناهان مىشود و در نتیجه کلید ورود در بهشت است. چنانکه در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: که مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا تو را به چیزى راهنمایى کنم که خدا به وسیله آن تو را وارد بهشت مىسازد، عرض کرد آرى اى رسولخدا! سپس دستور به انفاق و یارى مظلوم و کمک از طریق مشورت فرمود، و بعد دستور به سکوت داد و فرمود: «فاصمت لسانک الا من خیر; سکوت اختیار کن جز از نیکیها» و در پایان افزود: «هرگاه یکى از این صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مىبرد.» (157)
8- بى شک یکى از آثار مثبتسکوت، آراسته شدن به زیور و قار است. همانگونه که در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «الصمتیکسیک الوقار، و یکفیک مئونة الاعتذار;سکوت لباس وقار برتو مىپوشاند و مشکل عذر خواهى را از تو بر مىدارد!» (158)
شخصى که زیاد سخن مىگوید; اشتباهات فراوانى دارد که هم از ابهت او مىکاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مکرر مىکند.
9- همین معنى به شکل گویاترى در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: «ان کان فى الکلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغتبوده باشد، در سکوت سلامت از لغزشهاست!» (159)
از این حدیث استفاده مىشود که سکوت حتى بر سخنان بلیغ گاهى برترى دارد!
10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام حسن علیه السلام پایان مىدهیم هرچند در این زمینه احادیث فراوان دیگرى باقى مانده که ذکر همه آنها ما را از روشى که در این مباحث داریم درو سازد; فرمود: «نعم العون الصمت فى مواطن کثیرة و ان کنت فصیحا; سکوت یاور خوبى است در بسیارى از موارد، هرچند سخن گویى فصیح باشى!» (160)
آنچه در بالا درباره اهمیتسکوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعمیق تفکر آدمى و جلوگیرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصیت و ابهت و وقار، و عدم نیاز به عذر خواهىهاى مکرر و مانند آن آمد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چرا که این خود آفتبزرگ دیگرى است.
هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلم است.
مگر نه این است که نعمتبیان به صورت بزرگترین نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرینش انسان شمرده شده است، و یکى از بزرگترین افتخارات نوع بشر داشتن زبان گویا و قدرت بر تکلم است.
بسیارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذکار، بهوسیله زبان انجام مىشود:
امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، و راهنمایى به سوى حق و عدالت، و بسیارى از شؤون تعلیم و تربیتبه وسیله زبان انجام مىگیرد; هیچ دانشمند و صاحب فکرى نمىگوید در این گونه موارد باید سکوت کرد. آنچه مایه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله استسخنان اضافى و به اصطلاح «فضولالکلام» است; بنابراین، باید از هرگونه افراط و تفریط در این مساله شدیدا پرهیز کرد.
امام سجاد علىبنالحسین علیهما السلام در این باره سخنى دارد، که سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.
کسى از آن حضرت پرسید: آیا سخن گفتن افضل استیا سکوت؟ امام علیه السلام در جواب فرمود:
«لکل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالکلام افضل من السکوت. قیل کیف ذلک یا بن رسول الله علیه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبیاء و الاوصیاء بالسکوت، انما بعث-هم بالکلام، و لا استحقت الجنة بالسکوت و لا استوجبت ولایة بالس-کوت و لا توقیت النار بالسکوت انما ذلک کله بالکلام، ما کنت لاعدل القمر بالشمس انک تصف فضل السکوت بالکلام و لست تصف فضل الکلام بالسکوت»; هرکدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سکوت افضل است، عرض شد اى پسر رسولخدا چگونه است این مطلب؟ فرمود: این به خاطر آن است که خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث و مامور نکرد، بلکه آنها را به سخن گفتن مبعوث کرد،هرگز بهشتبا سکوت به دست نمىآید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمىشود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمىشود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مىآید، من هرگز ماه را با خورشید یکسان نمىکنم، حتى هنگامى که مىخواهى فضیلتسکوت را بگویى با کلام آن را بیان مىکنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت شرح نمىدهى!» (161)
بىشک «سکوت» و «سخن گفتن» هر کدام جائى و مقامى دارد و هر یک از آنها داراى جنبههاى مثبت و جنبههاى منفى است، و بى شک جنبههاى مثبتسخن گفتن فزونتر از جنبههاى منفى آن است; ولى از آنجا که جنبههاى مثبتسخن گفتن هنگامى آشکار مىشود که انسان در مراحل تهذیب نفس توفیق کافى یافته باشد; به همین دلیل کسانى را که در آغاز راهند بیشتر توصیه به سکوت مىکنند، و بعد از کسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالک زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدایت مردم مىشوند.
در اینجا معیار روشنى داریم، هرگاه ما سخنانى را که در شبانه روز مىگوییم روى یک نوار ضبط کنیم و بعد با دقت و سختگیرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازیم مشاهده مىکنیم که از میان صدها یا هزاران کلمه که در طول یک شبانه روز از ما صادر شده، مقدار کمى از آن مربوط به اهداف الهى یا حوائج زندگى و ضروریات حیات مىباشد و بقیه فضول کلام و سخنان اضافى است که در لابهلاى آن احیانا مطالب ناروا و گناه آلود یا سخنان مشکوک و مشتبه مىباشد.
هدف از سکوت مبارزه با انبوه فضول کلام و سخنان اضافى و بىهدف، و احیانا بىمعنى یا گناه آلود است.
این نکته نیز شایان توجه است که «صمت» و «سکوت» هر چند در منابع اصلى لغت تقریبا به یک معنى تفسیر شده است، ولى در کلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در میان آن دو دیده مىشود; به این معنى که، سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صمت» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمىکند (ترک ما لا یعنیه) و آنچه براى سالکان الى الله و راهیان راه خدا و علاقهمندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت» است نه «سکوت». (دقت کنید)
آنچه در بحث پیشین، یعنى اهمیتسکوت و صمت و تاثیر آن در تهذیب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع یکى از طرق اساسى براى پیشگیرى از آفات زبان است، چرا که زبان مهمترین کلید دانش و فرهنگ و عقیده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراین، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساله سکوت مىباشد.
اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهمیت فوقالعاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، که زبان ترجمان دل و نماینده عقل و کلید شخصیت انسان و مهمترین دریچه روح است.
به تعبیر دیگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مىبندد، قبل از هر چیز بر صفحه زبان و در لابهلاى گفتههاى او ظاهر مىشود. جالب این که اطباى پیشین سلامت و انحراف مزاج انسان را نیز از مشاهده زبان او کشف مىکردند، و در آن زمان که مساله آزمایش خون و ترشحات بدن، یا عکسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلویى براى تشخیص سلامت و بیمارى دستگاههاى درون شمرده مىشد، و پزشکان آگاه، با یک نگاه به زبان، بسیارى از مسائل را درباره سلامتى و بیمارى افراد کشف مىکردند.
در مورد مسائل اخلاقى و فکرى نیز همین امر صادق است; زبان مىتواند تابلویى براى کشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گیرد; همانگونه که آلودگى زبان مىتواند انعکاس وسیعى در روح انسان داشته باشد.
روى این جهات، همواره علماى اخلاق اهمیتخاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقویت فضائل اخلاق، و تکامل روح مىشمرند.
در حدیث معروفى که در لابهلاى کلمات قصار مولا امیرمؤمنان على علیه السلام آمده این حقیقت منعکس شدهاست; آنجاکه مىفرماید:«تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه;سخنبگویید تاشناخته شوید، چراکه شخصیت انسان در زیر زبان او نهفته شدهاست.» (162)
و در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه، و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه; ایمان کسى استقامت و راستى پیدا نمىکند، مگر این که قلب او راستى و استقامتیابد قلب نیز راستى استقامت نمىیابد مگر این که زبان راستى و استقامت پیدا کند.» (163)
با این اشاره به اصل سخن باز مىگردیم، و بحث را در چهار محور آغاز مىکنیم:
1- اهمیت زبان به عنوان یک نعمتبزرگ الهى
2- رابطه نزدیک اصلاح زبان با اصلاح روح و فکر و اخلاق
3- آفات زبان
4- اصول کلى جهت مبارزه با آفات زبان
در محور اول، قرآن مجید در دو آیه از سوره «بلد» و «الرحمن» حق سخن را ادا کردهاست.
در سوره بلد، آیه8 تا 10، مىخوانیم: «ال-م نجعل له عی-نین - و لسانا و ش-فتین - و هدیناه النجدین; آیا براى او (انسان) دو چشم قرار ندادیم - و یک زبان دو لب ؟ - و او را به خیر و شرش هدایت نمودیم!» (164)
آیات فوق در مقام بیان بزرگترین نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدایت، و معرفتخیر و شر.
براستى زبان از شگفتانگیزترین اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگین برعهده دارد که بر عهده هیچ یک از اعضاء بدن نیست; علاوه بر این که کمکمؤثرى به بلع غذا مىکند و در جویدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زیر چکش دندانها هل مىدهد ولى به قدرى این کار ماهرانه انجام مىگیرد که خود را از ضربات دندانها دور نگه مىدارد، در حالى که دائما در کنار آن و چسبیده به آن است!
گاهى بندرت هنگام جویدن غذا زبان خود را جویدهایم و این عضو بسیار ظریف و آسیب پذیر آزرده شده، و فهمیدهایم که اگر آن مهارت فوقالعاده در زبان نبود که خود را از ضربات دندانها حفظ کند همه روز چه بر سر ما مىآمد!
اضافه بر این، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را کاملا جاروب و تمیز مىکند.
ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است که با حرکات بسیار سریع و منظم و پى در پى و جستوخیز زبان در جهات ششگانه، انجام مىگیرد.
جالبتر این که خداوند براى سخن گفتن وسیلهاى براى انسان قرار داده که بسیار سهلالتناول و در دسترس همگان است; نه خسته مىشود، نه ملالى به آن دست مىدهد، و نه هزینهاى دارد.
و از آن عجیبتر، مساله استعداد تکلم در انسان است که در روح آدمى به عنوان یک نایتبزرگ الهى به ودیعه گذارده شده و انسان مىتواند جملهبندىهاى نامحدودى در اشکال بىشمار براى بیان مقاصد بسیار متنوع خود ترتیب دهد.
اضافه بر این، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده که محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نیز افزوده مىشود.
با این حال، آیا عجیب است که خداوند از این نعمت در آیات بالا به عنوان یکى از بزرگترین نعمتهایش یاد کند؟
شایان توجه این که: در آیات بالا نعمت «لبها» را در کنار زبان قرار داده چرا که از یک سو بسیارى از حروف الفبا به کمک لبها ادا مىشود، و وسیلهمؤثرى استبراى بریدن اصوات و کلمات و تنظیم حروف در کنار یکدیگر.
و از سوى دیگر، وسیله بسیار مؤثرى استبراى کنترل زبان و مهار کردن آن، همانگونه که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «خداوند متعال به انسانها مىگوید: یا ابن آدم ان نازع-ک لسانک فى ما ح-رمت عل-یک فقد اعن-تک بطبق-تین فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانتخواست تو را وادار به حرام کند، من دو لب را براى جلوگیرى از آن در اختیار تو قرار دادهام در چنان حالتى لب فرو بند!»
در آغاز سوره الرحمن (آیات 1 تا 4) نیز تعبیر بسیار مهمى درباره نعمتبیان که مولود زبان است آمده، و بعد از ذکر نام خداوند «رحمان» که رحمتش دوست و دشمن را احاطه کرده، اشاره به مهمترین مواهب الهى یعنى قرآن و سپس اشاره به آفرینش انسان و بعد نعمتبیان را به عنوان یک موهبت عظیم بیان مىدارد و مىفرماید: «الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البیان; خداوند رحمان - قرآن را تعلیم فرمود، انسان را آفرید - (و) به او بیان آموخت.»
بهاین ترتیب، نعمتبیان را به عنوان مهمترین نعمتها بعد از آفرینش انسان ذکر مىکند.
اگر نقش بیان را در تکامل و پیشرفت زندگى انسانها و پیدایش و گسترش تمدنها در نظر بگیریم یقین خواهیم کرد که اگر این نعمتبزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمىتوانست دانشها و تجربیات خود را به آسانى از نسلى به نسل دیگر انتقال دهد، و سبب پیشرفت علم و دانش و تمدن و دین و اخلاق گردد.
بى شک اگر یک روز این نعمتبزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مىگردد.
بیان، ابزارى دارد و نتیجهاى، که ما به خاطر عادت کردن به سخن گفتن هر دو را ساده مىپنداریم، در حالى که کارى استبسیار ظریف و پیچیده و هنرى استبسیار مهم و بىنظیر.
زیرا از یک سو، دستگاههاى صوتى براى ایجاد اصوات مختلف با یکدیگر همکارى مىکنند، هواى فشرده در ریهها، تارهاى صوتى را به صدا در مىآورند و این صداها با کمک زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافتخاصى به وجود مىآورند، و آن صداى ممتدى که از حنجره بیرون مىآید به وسیله ابزار فوق در اشکال و اندازههاى مختلف بریده و چینش پیدا مىکند و حروف الفبا و کلمات را تشکیل مىدهد.
وضع لغات که پایه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نیازهاى مادى و معنوى صورت مىگیرد، خود داستان عجیبى دارد که اگر تعدد زبانها (که به گفته بعضى از دانشمندان هماکنون بالغ بر سههزار زبان در دنیا داریم در نظر بگیریم) پیچیدگى و اهمیت این موضوع روشنتر مىشود، بویژه این که مىدانیم که این عدد نیز نقطه پایانى زبانهاى بشرى نیست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى دیگرى تدریجا به وجود مىآید.
به هر حال، نعمتبیان از مهمترین و شگفتانگیزترین نعمتها و مواهب الهى است که آسایش و آرامش و پیشرفت و تکامل انسانها رابطه بسیار نزدیکى با آن دارد.
این مساله در روایات اسلامى نیز بازتاب گستردهاى دارد، از جمله از سخنان امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهیمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چیزى جز یک مجسمه یا حیوان رها شده در بیابان!» (165)
امام در این گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهمیت زبان بیان کرده و مىفرماید آنچه انسان را از حیوانات ممتاز ساخته است همین نعمت زبان اوست.
در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «الجمال فى اللسان; تمام زیبایى انسان در زبان است!» (166)
همین معنى به تعبیر دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده که فرمود: «الجمال فى اللسان و الکمال فى العقل; زیبایى انسان در زبان اوست، و کمال او در عقل اوست!» (167)
این احادیث را با حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مىدهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از اینهاست، فرمود: «ان فى الانسان عشر خصال یظهرها لسانه: شاهد یخبر عن الضمیر، وحاکم یفصل بین الخطاب، و ناطق یرد به الجواب، و شافع یدرک به الحاجة، و واصف یعرف به الاش-یاء، و امیر یامر بال-حسن، و واعظ ینهى عن القبیح، و معز ت-سکن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;
در انسان ده خصلت است که آنها را با زبان ظاهر مىکند:
شاهدى است که از درون خبر مىدهد.
و داورى است که حق و باطل را از هم جدا مىسازد.
و سخنگویى است که به سؤالات پاسخ مىگوید.
و شفاعت کنندهاى است که سبب وصول به نیازها است.
و توصیف کنندهاى است که اشیاء را معرفى مىکند.
و امیرى است که به نیکیها دعوت مىنماید.
و واعظى است که از قبیح باز مىدارد.
و تسلى دهندهاى است که غمها با او فرو مىنشیند.
و ستایشگرى است که زنگار کینهها را از دلها پاک مىکند.
و هنرمندى است که گوشها به سبب او لذت مىبرند.» (168)
و جهتحسن ختام در این بحثبه سراغ سخنى از «محجةالبیضاء فى تهذیب الاحیاء» مىرویم:
او در آغاز سخن تحت عنوان «کتاب آفات اللسان» چنین مىگوید: «زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتیهاى صنعت اوست، جرمش کوچک و طاعت و جرمش بزرگ است، چرا که کفر و ایمان با شهادت زبان شناخته مىشوند و این دو نهایت طاعت و طغیان است; هیچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نیست، مگر اینکه زبان درباره آن سخن مىگوید، و به اثبات و نفى درباره آن مىپردازد.
«این خاصیتى است که در هیچ یک از اعضاء وجود ندارد، چرا که چشم غیر از رنگها و صورتها را نمىبیند، و گوش جز صداها را نمىشنود، و دست تنها با اجسام سرو کار دارد; و به همین ترتیب سایر اعضاء بدن، در حالى که میدان زبان گسترده است و هیچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نیکیها وسیع و در شر و بدیها گستردهتر است، هر کس زبانش را رها کند و هیچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شیطان او را در هر میدانى وارد مىسازد و به لبه پرتگاه آتش مىراند.» (169)
بى شک زبان دریچه روح آدمى است، یعنى از لابهلاى کلمات هر کس بخوبى مىتوان به اعماق درون او پى برد; و بعکس سخنان و کلمات هر کس در روح و جان او اثر مىگذارد و تدریجا آن را به رنگ خود در مىآورد و به این ترتیب این دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند.
از میان آیات قرآن مجید، آیه30 سوره محمد صلى الله علیه و آله گواه بر این است که میان زبان و فکر و اخلاق، رابطه خاصى استبه گونهاى که با توجه به کلماتى که بر زبان جارى مىشود مىتوان اعماق ضمیر انسان را کاوش کرد، وبا استفاده از همین رابطه از قدیمترین ایام و بویژه امروز، براى پى بردن به نیات، افکار و اسرار درون اشخاص از بازجویىهاى ماهرانه و حساب شده استفاده کرده و مىکنند.
در این آیه که درباره منافقین آمده چنین مىخوانیم: «و لو نشاء لاریناکهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم; اگر بخواهیم آنها را به تو نشان مىدهیم، تا آنها را با قیافههایشان بشناسى (ولى این کار لزومى ندارد) تو مىتوانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مىداند.»
به گفته «راغب» در «مفردات»، «لحن» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاص آن است; یا اعراب غلطى به آن بدهند و یا از صورت صراحتبه کنایه و اشاره بکشانند، و منظور از «لحنالقول» در آیهشریفه همین معنى اخیر است، یعنى از کنایهها و تعبیرات دو پهلو یا موذیانه منافقان مىتوانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پىببرى!
در حدیثى از «ابو سعید خدرى» آمده است که مىگوید: «لحن القول بغضهم على بن ابیطالب، و کنا نعرف المنافقین على عهد رسولالله ببغ-ضهم على بن ابیطالب; منظور از لحن قول کینه و عداوت علىبنابیطالب علیه السلام است (یعنى یکى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مىباشد.) و ما منافقان را در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله از کینه توزى آنها با على علیه السلام مىشناختیم.» (170)
در روایات اسلامى بطور گسترده به رابطه این دو اشاره شده است از جمله:
1- در حدیث معروفى از امام علىبنابیطالب علیهما السلام مىخوانیم:
«ما اضمر احد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هیچ انسانى چیزى را در درون خود پنهان نمىکند مگر این که در سخنانى که از دهان او مىپرد، یا آثارى که در چهره و قیافه او منعکس مىگردد، آشکار مىشود!» (171)
این سخن که مىتواند یکى از پایههاى روانکاوى و روانشناسى را تشکیل دهد گویاى این حقیقت است که زبان آیینه تمام نماى روح آدمى است.
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!» (172)
3- در حدیث جالب دیگرى از همان بزرگوار آمده است که فرمود:«قلت اربعا، انزل الله تصدیقى بها فى کتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تکلم ظهر، فانزل الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شیئا عاداه، فانزل الله، بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و قلت قیمة کل امرء ما یحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فىالعلم والجسم، و قلت القتل یقل القتل، فانزل الله و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسولخدا صلى الله علیه و آله)گفتم و خداوند (این افتخار را به من داد که) تصدیق آن را در کتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصیت) انسان زیر زبانش نهفته شده است و هنگامى که سخن بگوید ظاهر مىشود، خداوند متعال در این زمینه چنین نازل فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مىشناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول (173) ); من گفتم هر کسى نسبتبه چیزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود: بلکه آنها تکذیب کردند چیزى را که بر آن آگاهى نداشتند. (بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه (174) ); من گفتم قیمت هر کسى به اندازه کار خوبى است که مىتواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنین نازل فرمود: خداوند او را از میان شما برگزیده، و او را در علم و توانایىجسمى وسعتبخشیده است. (ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى العلم والجسم (175) ); من گفتم کشتن سبب مىشود که کشتن کم شود (قصاص سبب کاهش آدم کشى است.)، خداوند چنین نازل فرمود: براى شما در قصاص حیات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب (176) ) (177)
4- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: یستدل على ع-قل کل ام-رء بما یجرى على لسانه; آنچه بر زبان هر کس جارى مىشود، دلیل بر میزان عقل اوست!» (178)
باز از همان امام بزرگوار علیه السلام جمله گویا و پر معنى دیگرى در این زمینه وارد شده است آنجا که مىفرماید: «ایاک و الکلام فى مالا تعرف طریقته و لا تعلم حقیقته فان قولک یدل على عقلک و عبادتک تنبؤ عن معرفتک; بر حذر باش از این که درباره چیزى سخن بگویى که راه و رسم آن را نمىدانى و از حقیقت آن آگاه نیستى، زیرا گفتار تو دلیل بر میزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از میزان معرفت تو خبر مىدهد!» (179)
کوتاه سخن این که، اهمیت زبان و نقش بسیار حساس و مؤثر آن در ساختشخصیتبشر و جامعه انسانى بقدرى زیاد است که بر هیچ کس پوشیده نیست; به همین دلیل، در آیات و روایات اسلامى بازتاب گستردهاى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آنبود.
بدیهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمایه عظیمى هستند که خطرات و آفات آن نیز به همان اندازه عظیم است; کوهها هر چه عظیمتر و بلندتر باشند برکات و آثار آنها بیشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نیز خطرناکتر مىباشد.
معروف است: «در کنار کوههاى بلند درههاى عمیق وجود دارد» و به همین ترتیب در کنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نیروى اتم اگر در مسیر سازندگى قرار گیرد دنیایى را مىتواند آباد کند، و اگر مبدل به بمبهاى ویرانگر شود قادر است در مدت کوتاهى جهان را به ویرانى کشاند و از همین جا دریچهاى به سوى آفات زبان مىگشاییم.
همانگونه که در بالا اشاره شده به همان نسبت که برکات زبان و آثار سازنده آن زیاد است، آفات و گناهانى که به وسیله آن انجام مىگیرد و آثار مخربى که در فرد و جامعه دارد بسیار زیاد مىباشد.
محقق بزرگوار مرحوم «فیض کاشانى» در کتاب «المحجةالبیضاء»، و «غزالى» در «احیاءالعلوم» بحثبسیار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذکر کردهاند، از جمله غزالى بیست نوع انحراف و آفتبراى زبان شمرده; به این ترتیب:
1- گفتگو کردن در امورى که به انسان مربوط نیست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوى ندارد).
2- بیهوده گویى و پرحرفى
3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
4- جدال و مراء(منظور از «جدال» جرو بحثهایىاست که براى تحقیر دیگران انجام مىشود، و «مراء» به معنى بحثهایى است که به عنوان اظهار فضل و برترى جویى است.)
5- خصومت و نزاع و لجاج در کلام
6- تکلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافیه پردازى و مانند آن
7- بد زبانى و دشنام
8- لعن کسى که مستحق لعن نیست
9- غنا و اشعار (منظور اشعارى است که محتواى باطل دارد یا با آهنگ لهوى خوانده مىشود.)
10- مزاح و شوخىهاى رکیک و زشت
11- سخریه و استهزاى دیگران
12- فاش کردن اسرار مردم
13- وعدههاى دروغین
14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
15- غیبت کردن
16- سخن چینى (حرف این را براى آن بردن و میان دو نفر یا دو گروه نفاق و آشوب بپا کردن. )
17- نفاق در سخن (که در تعبیرات عربى به چنین کسان ذوللسانین گفته مىشود; مثلا، در پیش رو چیزى بگوید و در پشتسر چیز دیگر.)
18- مدح نابهجا و ستایش از کسانى که شایسته ستایش نیستند
19- نسنجیده و بىمطالعه سخن گفتن که غالبا توام با خطاها و خلافها است
20- سؤال از مسائل پیچیدهاى که درک آن خارج از توان فکرى سؤال کننده است
دقت و بررسى نشان مىدهد که آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نیست هر چند بخش مهمى از آن را تشکیل مىدهد; و شاید نظر مرحوم فیض کاشانى و غزالى نیز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همین دلیل، موارد دیگرى را مىیابیم که مىتوان بر آن بیست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زیر:
1- تهمت زدن
2- شهادت به باطل
3- خودستایى
4- نشر شایعات بىاساس و اکاذیب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذکر احتمال باشد.
5- خشونت در سخن و بى ادبى در کلام
6- اصرار بىجا (مانند اصرار بنىاسرائیل در مورد گاوى که مامور به ذبح آن بودند.)
7- ایذاء دیگران با گفتار، و به اصطلاح نیش زبان زدن
8- مذمت کسى که سزاوار مذمت نیست
9- کفران و ناسپاسى با زبان
10- تبلیغ باطل و تشویق بر گناه و امر به منکر و نهى از معروف
شاید نیاز به توضیح نباشد که آنچه در بالا آمد نیز تمام گناهان زبان را تشکیل نمىدهد بلکه موارد سىگانه فوق، قسمت عمده آن است.
ولى ذکر این نکته نیز لازم به نظر مىرسد که بعضى در این زمینه افراط کردهاند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى که مربوط به زبان نیست،جزء گناهان زبان شمردهاند; مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دین، و تفسیر به راى، و جاسوسى و امثال این امور که هر یک گناه مستقلى است; و گاه ممکن استبا زبان یا قلم و گاه با اعمال دیگر انجام شود; و قرار دادن اینها در زمره گناهان ویژه زبان، زیاد مناسب به نظر نمىرسد; زیرا اگر بخواهیم این گونه محاسبه کنیم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ریا، حسد، تکبر، قتل نفس و زنا، همه اینها را به نوعى مىتوان با زبان مرتبط کرد.
گاه نیز آمدهاند یکى از آفات زبان را شاخه شاخه کردهاند و هر کدام را عنوان مستقلى شمردهاند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اینها.
به هر حال، بهتر است در اینجا مانند همه جاى دیگر از افراط و تفریط بپرهیزیم هر چند تقسیمات، تغییر مهمى در اصل بحث ایجاد نمىکند.
حال که روشن شد زبان در عین این که یکى از بزرگترین نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناک مىتواند باشد تا آنجا که سرچشمه گناهان بىشمار مىگردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مىکشد، باید به فکر بود که با رعایت کدام اصول مىتوان این خطر بزرگ را بر طرف کرد یا به حداقل رسانید؟
از روایات اسلامى و کلمات بزرگان اخلاق و رهروان سیر و سلوک الى الله امورى استفاده مىشود که ما آنها را به عنوان اصول کلى براى مبارزه با آفات زبان مىآوریم:
براى پرهیز از خطرات هر موجود خطرناک قبل از هر چیز توجه کامل به خطرات آن لازم است، هر روز که انسان از خواب بیدار مىشود باید به خودش توصیه کند که باید مراقب خطرات زبانش باشد زیرا این عضو مىتواند تو را به اوج سعادت برساند و یا بر خاک ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حیوان درنده غافلگیرى، تو را مىدرد.
این معنى بطرز زیبائى در روایات اسلامى وارد شده است.
در حدیثى از «سعید بن جبیر» از رسولخدا صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء کلها تستکفى اللسان انى تقول اتق الله فینا فانک ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى که فرزندان آدم صبح مىکنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مىدهند و مىگویند تقواى الهى را در مورد ما مراعات کن، چرا که اگر تو به راه راستبروى ما نیز به راه راست مىرویم و اگر تو به راه کجبروى ما نیز به راه کج مىرویم!» (180)
در حدیث دیگرى از امام علىابنالحسین علیهما السلام آمده است: «ان لسان ابن آدم یشرف على جمیع جوارحه کل صباح فیقول کیف اصبحتم؟! فیقولون بخیر ان ترکتنا و یقولون الله الله فینا، و یناشدونه و یقولون انما نثاب و نعاقب بک; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مىافکند و مىگوید: صبح شما چگونه است؟ مىگویند خوب است اگر تو ما را به حالخود واگذارى! (سپس اضافه مىکنند) خدارا، خدارا، رعایتحال ما را بکن، و به او قسم مىدهند و مىگویند ما به واسطه تو مشمول ثواب یا عقاب واقع مىشویم!» (181)
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمیتسکوت داشتیم و روایات زیادى در مورد اهمیتسکوت نقل شده و در آیات قرآن اشارات پر معنایى درباره سکوت دیدیم; این به خاطر آن است که هر قدر انسان کمتر سخن بگوید لغزشهاى او کمتر است، و هر قدر بیشتر سکوت کند سلامت او بیشتر خواهد بود.
اضافه بر این، ممارستبر سکوت سبب مىشود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد، و از طغیان و سرکشى آن بکاهد و به این ترتیب به جائى مىرسد که جز حق نگوید و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
باید توجه داشت که مراد از سکوت، سکوت مطلق نیست - زیرا بسیارى از مسائل مهم زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است - بلکه منظور از قلةالکلام (کم سخن گفتن) یا به تعبیر دیگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بى محتوا و مانند آن است.
به همین دلیل، در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:
من کثر کلامه کثر خطؤه، و من کثر خطؤه قل حیاؤه، و من قل حیاؤه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; کسى که سخن بسیار بگوید خطا و لغزش او فراوان مىشود; و کسى که خطا و لغزشش فراوان گردد، حیاء او کم مىشود; و کسى که حیائش کم شود، پرهیزگارىاش کم مىشود; و کسى که ورعش کم شود، قلبش مىمیرد; و کسى که قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ مىشود!» (182)
همین مضمون با تعبیر فشردهترى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نیز نقل شده است. (183)
در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مىخوانیم: «الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثیره قاتل; سخن مانند دارو است، اندکش مفید و کثیرش قاتل است!» (184)
اگر انسان پیش از آن که شروع به سخن گفتن کند در محتوا و انگیزه و نتیجه سخنان خود کمى بیندیشد، بسیارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مىشود. آرى! بىمطالعه سخن گفتن است که انسان را در انواع گناهان که از این عضو مخصوص سرچشمه مىگیرد، غوطهور مىسازد!
در حدیث معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان لسان المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان یتکلم بشىء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشىء امضاه بلسانه و لم یتدبره بقلبه; زبان انسان با ایمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى که اراده سخن گفتن کند، نخست در آن مىاندیشد، سپس با زبانش آن را امضا مىکند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى که تصمیم به گفتن چیزى بگیرد نحست آن را با زبانش امضا مىکند و در آن نمىاندیشد!» (185)
همین مضمون با کمى تفاوت در خطبه176 نهجالبلاغه در کلام امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است.
و در تعبیر دیگرى از امام حسنعسکرى علیه السلام چنین مىخوانیم: ق-لب الاح-مق فى فمه و فم الحکیم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (186)
بدیهى است مراد از قلب در این جا همان عقل و فکر است، و بودن زبان در جلو قلب، یا در عقب آن، کنایه از تفکر و اندیشه درباره محتواى سخن یا عدم آن است.
راستى چه مىشد اگر همیشه ما پیش از آن که سخن را آغاز کنیم فکر خود را به کار مىگرفتیم و درباره انگیزهها و نتیجهها و محتواى سخنان خود مىاندیشیدیم که آیا این سخن بیهوده استیا زیانبار یا هتک حرمت مؤمن یا حمایت از ظالم و مانند آن، یا این که سخنى استبراى خدا، و در طریق امر به معروف و نهى از منکر و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام که جامع همه مباحثبالا است و بر دل انسان نور و صفا مىپاشد پایان مىدهیم، فرمود: «ان احببتسلامة نفسک وستر معایبک فاقلل کلامک واکثر صمتک، یتوفر فکرک و یستنر قلبک; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عیوب و کاستیهایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوى و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (187)
این بود خلاصه نقش زبان در تهذیب نفس و پاکى اخلاق و اصول کلى مربوط به حفظ زبان; البته، درباره جزئیات هر یک از انحرافات و گناهان زبان مانند غیبت و تهمت و دروغ و سخن چینى و نشر اکاذیب و اشاعه فحشاء و غیر آن بحثهاى مشروحى داریم که به خواستخدا در جلد دوم این کتاب که پس از پایان بحثهاى کلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مىشویم، خواهد آمد.
یکى دیگر از گامهاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!
آیا بیمار تا از بیمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبیب مىرود؟
آیا کسى که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهى خویش با خبر نشود به جستجوى دلیل راه بر مىخیزد؟
آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانهاش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مىسازد؟
به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفى است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با این اشاره به اصل مطلب باز مىگردیم، و رابطه خودشناسى و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسى و تهذیب نفس را مورد بررسى قرار مىدهیم.
چگونه خودشناسى سبب تهذیب نفوس مىشود؟ دلیل آن روشن است زیرا:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقتبزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد; آرى! درک مىکند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىکنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مىکشانند که از عظمت آن بىخبرند.
ثانیا: انسان با شناختخویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزههاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مىبرد، و براى مقابله با آنها آماده مىشود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزهها بىخبر مىماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بىخبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمىکند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مىدارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مىبرد و تشویق مىشود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیستبه انسانى مىماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مىکند.
رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشههایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشهها شناخته مىشود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مىسازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مىکند.
خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنانکه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مىکشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مىسازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مىکند، به اهمیتخود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مىگردد و ما را به خاک سیاه مىافکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایههاى زندگى را متزلزل مىکند.» (188)
در کتاب «انسان موجود ناشناخته» جملهاى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مىگوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایهگذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله» و «نیوتن» و «لاووازیه»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مىداشت.» (189)
و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مىدهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (190)
در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بىنیاز مىسازد از جمله:
1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (191)
2- و در نقطه مقابل آن چنین مىفرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مىشود و در گمراهى و جهل گرفتار مىآید!» (192)
3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مىسازد پاک و پاکیزه کند!» (193)
از این تعبیر بخوبى استفاده مىشود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مىخوانیم: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (194)
از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس استبا خودشناسى استفاده مىشود.
5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مىخیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مىسازد!» (195)
مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
6- در نهجالبلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمىشود)!» (196)
7- همانگونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبههاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مىگردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مىخوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (197)
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مىتوان استفاده کرد،که یکى از پایههاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفةالنفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعبالعبور را پشتسر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.
قرآن مجید با صراحت مىگوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مىدهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فىالآفاق و فى انفسهم حتى یتب-ین لهم انه الحق) (198)
در جاى دیگر مىفرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمىبینید؟
(و فى انفسکم افلا تبصرون) (199)
بعضى از محققان از آیهمربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کردهاند که «معرفةالنفس» پایه «معرفةالله» است، آنجا که مىفرماید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مىدهیم!» (200)
در تفسیر المیزان مىخوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمىتواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه اینکه اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مىداشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مىکند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!
«بنابراین، انسان در هر مرحلهاى از انسانیتباشد، به روشنى مىبیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مىبیند.
«لذا بعضى گفتهاند که آیه اشاره به حقیقتى مىکند که انسان در زندگى دنیا آن را در مىیابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنى آیهشریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» (201)
به این ترتیب ثابت مىشود که شناختحقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناختخداست.
حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.
در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مىشناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مىشناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مىشناسد.» (202)
به هر حال مضمون این حدیث در چند جاى از بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام علىبن ابىطالب علیهما السلام در غررالحکم. (203)
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیثشریف مىفرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کردهاند و این یک حدیث مشهور است. (204)
براى این حدیثشریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده یا مىتوان گفت، از جمله:
1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرتانگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مىشود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمىتواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.
2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مىبیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بىنیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مىروند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مىدهند; (مثلا، هنگامى که گفته مىشود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مىبخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.
3- حدیث مىتواند اشاره به «برهان علت و معلول» باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مىفهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فىالمثل پدر و مادر) مىرود باز آنها را معلول علت دیگرى مىبیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پىگیرى مىکند، به اینجا مىرسد که آنها نمىتوانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مىآید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (205)
بنابراین، بایداین سلسله بهجایى ختمشود کهعلت نخستین و بهتعبیر دیگر علةالعلل و واجبالوجوداست،هستىاش ازدرون ذاتشمىجوشد و در هستىخود محتاج دیگرى نیست. هنگامى کهانسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مىبرد.
4- این حدیث مىتواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مىشود، و از «معرفةالنفس» به «معرفةالله» مىرسد، بى آنکه نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.
5- این حدیث مىتواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوستبشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیتخویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مىبرد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خویش پى به بقاى او مىبرد، چه اگر او هم فانى مىشد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مىبرد. این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، مىفرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد غیر از صفت است.» (206)
6- مرحوم علامه مجلسى تفسیر دیگرى از بعضى از علما درباره این حدیث نقل مىکند و حاصل آن این است که:
«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالتبر یگانگى و ربوبیتخداوند مىکند:
1- از آنجا که روح مدبر بدن است مىدانیم که جهان هستى مدبرى دارد!
2- از آنجا که یگانه است دلالتبر یگانگى خالق دارد!
3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!
5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیتخداست!
7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!
8- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمىشناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!
9- از آنجا که روح را نمىتوان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!
10- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمىشود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!» (207)
7- تفسیر دیگرى که براى این حدیثبه نظر مىرسد اینکه جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از قبیل تعلیق به محال است، یعنى همانگونه که انسان نمىتواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نیز نمىتواند حقیقتا بشناسد.
ولى تفسیر اخیر بعید به نظر مىرسد و تفسیرهاى قبل مناسبتر است و هیچ مانعى ندارد که تمام تفسیرهاى بالا در مفهوم این حدیثشریف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى استبه خدا شناسى و به یقین خداشناسى، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و دل از آلودگیهاى اخلاقى است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن مىشود که یکى از مهمترین گامهاى سیر و سلوک و تهذیب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زیادى دارد که در بحث آینده به آن اشاره خواهدشد.
نخستین گام براى درمان بیماریهاى جسمى شناختبیماریهاست; به همین دلیل، امروز که از طریق آزمایشهاى مختلف مىتوان به وجود بیماریهاى گوناگون و کم و کیف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عکس بردارى از شکستگى استخوانها، طبیب جراح قدرت مىیابد که دقیقا به سراغ محل آسیب دیده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزیه دقیق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بیمارى آگاه مىشود.
در بیماریهاى روحى و آلودگیهاى اخلاقى نیز مطلب دقیقا همین گونه است.
تا به کمک طبیبان مسیحا دم اخلاق و راهنماییهاى سودمند رهروان این راه، ریشههاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسیم چگونه مىتوان بر درمان آن دستیافت!
ولى بسیارى از مردم را مىبینیم که علائم بیماریهاى جسمانى خطرناک را نادیده مىگیرند چرا که حب ذات به آنها اجازه نمىدهد به بیمارى مهمى در خود اعتراف کنند; این گریز از واقعیت غالبا بسیار گران تمام مىشود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مىشود که گاه کار از کار گذشته و کار درمان مشکل یا غیر ممکن شده است!
در بیماریهاى اخلاقى نیز مطلب همین گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذیله و پذیرفتن عیوب اخلاقى خویش و اعتراف به آن است. بسیار دیده شده که گروهى از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمىآیند و خود را فارغ و پیراسته از عیوب و نقائص معرفى مىکنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیتها را بر خود مىبندند.
خود شناسى و اعتراف به عیوب خویش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنین لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد کرد بر عیوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجیه نماید!
آرى! گاه آشنایى با عیوب خویش وحشتناک است و بسیارى از مردم حاضر نیستند تن به این وحشتبدهند; همانگونه که حاضر نیستند به بیمارى وحشتناک جسمى خود اعتراف کنند ولى این گریز از واقعیتبسیار گران تمام مىشود و انسان باید بهاى سنگینى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بینى است، و تا این پردهها کنار نرود خودشناسى ممکن نیست; و تا انسان خود شناسى نکند و به نقاط ضعف خویش آگاه نگردد، و راه تهذیب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.
هشدارهایى که در این زمینه از سوى پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده این مدعاست.
در خبرى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فىالدین و زهده فى الدنیا و بصره عیوبه; هنگامى که خدا اراده نیکى درباره بندهاى کند او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبتبه عیوبش آگاه مىسازد!» (208)
حضرتعلى علیه السلام در گفتار کوتاه و پر معنى دیگرى مىفرماید: «جهل المرء بعیوبه من اکبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبتبه عیوبش از بزرگترین گناهان اوست.» (209)
اکنون این سؤال پیش مىآید که چگونه انسان مىتواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عیوب خویش آشنا شود؟
مرحوم فیض کاشانى در این زمینه بحث مفید و راهگشایى دارد; مىگوید، براى پى بردن به عیوب خویش چهار راه است:
نخست این که: به سراغ استادى برود که آگاه از عیوب نفس است و بر خفایا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاکم بر نفس خویش سازد و از ارشادات او بهره گیرد، و این در زمان ما کم است!
دوم این که: دوست راستگوى آگاه با ایمانى جستجو کند و او را مراقب خویش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقیق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عیوب پنهان و آشکارى از او ببیند به او اطلاع دهد، همانگونه که بعضى از بزرگان دین مىفرمودند: «رحم الله امرء اهدى الى عیوبى; خدا رحمت کند کسى که عیوب مرا به من هدیه کند.» (210) (تعبیر به هدیه تعبیر جالبى است که دلیل بر اهمیت فوقالعاده این مطلب است) ... ولى این گونه افراد نیز کماند زیرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مىکنند، و بعضى بعکس به خاطر حسد عیوب را بیش از اندازه بزرگ مىسازند. به داوود طائى (211) گفتند: چرا از مردم کنارهگیرى کردى و با آنها آمیزش ندارى؟ گفت: من چه کنم با کسانى که گناهان مرا از من پنهان مىکنند!
آرى! افراد دیندار شدیدا علاقه داشتند که با استفاده از نصیحت دیگران از عیوبشان آگاه شوند; ولى امروز کار ما به جایى رسیده که منفورترین افراد نزد ما کسانى هستند که ما را نصیحت مىکنند و از عیوبمان آگاهمان مىسازند; نه تنها از تذکرات آنها خوشحال نمىشویم، بلکه به مقابله با آنان بر مىخیزیم و مىگوییم: تو خود نیز داراى این عیوبى، و چنین و چنان کردى، کینه او را به دل مىگیریم، و از نصایح او محروم مىمانیم!
طریق سوم آن است که: انسان عیوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عیوب انسانند; به همین دلیل، گاهى انسان از دشمن کینهتوزش بیش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مىگیرد.
طریق چهارم این است که: انسان با مردم معاشرت کند، آنچه را از صفات آنها نکوهیده مىبیند در مورد خودش نیز بررسى کند که آیا او نیز داراى این صفات نکوهیده هستیا نیست؟ زیرا مؤمن آیینه و مرآت مؤمن است، و مىتواند عیوب خویش را با مشاهده عیوب دیگران ببیند. به عیسىبنمریم علیهما السلام گفتند چه کسى تو را ادب آموخت؟ گفت کسى مرا ادب نیاموخت ولى من جهل جاهل را دیدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را که به او گفتند ادب را از که آموختى گفت از بى ادبان تعبیر دیگرى از این مطلب است.) (212)
گام دیگر براى تهذیب اخلاق، توجه به عبادات و نیایشهاست.
براى پى بردن به تاثیر عبادت و نیایش در تهذیب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چیز باید با مفهوم و حقیقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقیقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مىطلبد و بزرگان در تفسیر و اخلاق و فقه و حدیث درباره آن سخن بسیار گفتهاند، اما در یک اشاره کوتاه چنین مىتوان گفت: براى یافتن حقیقت عبادت باید به واژه «عبد» و مفهوم آن که ریشه اصلى عبادت است توجه نمود.
«عبد» از نظر لغتبه انسانى گفته مىشود که سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد; ارادهاش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالک چیزى نمىداند و در اطاعت او سستى بخود راه نمىدهد.
بنابراین، عبودیت اظهار آخرین درجه خضوع در برابر کسى است که همه چیز از ناحیه اوست، و بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که تنها کسى مىتواند «معبود» باشد که نهایت انعام و اکرام را کرده است و او کسى جز خدا نیست!
به تعبیر دیگر، و از بعد دیگر - «عبودیت» نهایت اوج تکامل روح یک انسان و قرب او به خداست، و عبودیت تسلیم مطلق در برابر ذات پاک اوست; عبادت تنها رکوع و سجود و قیام و قعود نیست، بلکه روح عبادت تسلیم بىقید و شرط در برابر کمال مطلق و ذات بىمثالى است که از هر عیب و نقص مبراست.
بدیهى است چنین عملى بهترین انگیزه توجه به کمال مطلق و پرهیز از هرگونه آلودگى و ناپاکى است; چرا که انسان سعى مىکند خود را به معبود خویش نزدیک و نزدیکتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود که گاه از آن تعبیر به «مظهر صفات خدا شدن» مىکنند.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة; عبودیت گوهرى است که ربوبیت در درون آن نهفته شده است.» (213) اشاره به این که عبد تلاش و کوشش مىکند که خود را در صفات شبیه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعکس کند، و نیز انسان در سایه عبودیتبه جاى مىرسد که به اذن پروردگار مىتواند در جهان تکوین، تدبیر و تصرف کند، و صاحب ولایت تکوینیه شود، همانگونه که آهن سرد و سیاه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مىشود; این حرارت و نورانیت از درون ذات او نیستبلکه پرتو ناچیزى از آتش به او افتاده و به این رنگ در آمده است.
با این اشاره به قرآن باز مىگردیم و چگونگى تاثیر عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آیات قرآن بررسى مىکنیم.
1- یا ای-ها الن-اس اعبدوا ربکم الذى خ-لق-کم و الذین من قبلکم لعلکم تتق-ون (سوره بقره، آیه21)
2- یا ایها الذین آمنوا کت-ب عل-یکم الص-یام کما ک-تب على ال-ذین من قبلکم لعلکم تتقون (سوره بقره، آیه183)
3- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر (سوره عنکبوت، آیه45)
4- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آیات19 تا 24)
5- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها (سوره توبه، آیه103)
6- الذین آمنوا و تطمئن قلوبهمبذکراللهالاب-ذکرالله تطمئن القل-وب (سورهرعد،آیه28)
7- یا ایها الذینآمنوااستعینوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین (سورهبقره،آیه153)
ترجمه:
1- اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزگار شوید.
2- اى کسانى که ایمان آوردهاید! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزگار شوید.
3- ... و نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مىدارد.
4- به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مىکند - و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مىشود (و بخل مىورزد) - مگر نماز گزاران - آنها که نماز را پیوسته به جا مىآورند.
5- از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى.
6- آنان کسانى هستند که ایمان آوردهاند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد!
7- اى کسانى که ایمان آوردهاید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!
تفسیر و جمع بندى
در تمام آیاتى که در بالا آمده، رابطه نزدیکى میان «عبادت» و تقوا و پرهیز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى دیده مىشود و نشان مىدهد کسانى که مىخواهند به تهذیب نفس راه یابند باید از در عبودیت و پرستش خداوند وارد شوند; سالکان راه خدا، و پویندگان طریق خودسازى و تقوا، باید از نیایش و عبادت یارى طلبند و ناخالصیهاى وجود خود را در کوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بین ببرند، و مس وجود خود را با کیمیاى عبادت زر کنند.
در همین راستا، در نخستین آیه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را این گونه به آنها نشان مىدهد; مىفرماید: «اى مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیان شما را آفریده پرستش کنید تا پرهیز کار شوید!» (یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون)
تکیه بر آفرینش پیشینیان ممکن است اشاره به این باشد که اعراب جاهلى براى توجیه پرستش بتها، تکیه بر فعل پیشینیان داشتند، آیهفوق مىگوید خداوند هم آفریدگار شماست و هم آفریننده پیشینیان است; آرى! او خالق همه کس و همه چیز و مالک همه کس و همه چیز است; و تنها او شایسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبودیتخالص او آرید، شکوفههاى تقوا بر شاخسار جان شما آشکار مىشود; و این آلودگیهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.
این آیه رابطه نزدیک تقوا و عبادت را بطور مطلق بیان مىکند.
در حالى که در آیه بعد به رابطه «روزه» - که یکى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شده است; مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید روزه بر شما نوشته شده - همانگونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهیزگار شوید!» (یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون)
هرکس به روشنى در مىیابد که به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازهاى در دل احساس مىکند، خود را به نیکیها نزدیکتر، و از زشتیها و بدیها دورتر مىبیند، حتى آمارهاى مستند نشان مىدهد که در ایام ماه مبارک سطح جرائم در جامعه روزهدار، بسیار پایین مىآید، تا آنجا که ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در این ماه به کارهاى عقب مانده ماههاى دیگر مىپردازند!
این امور بخوبى نشان مىدهد که هر قدر انسان به عبودیتخداوند نزدیکتر شود از زشتیها دورتر خواهد شد.
در سومین آیه، به رابطه نزدیک «نماز» و پرهیز از گناه و فحشاء و منکر اشاره شده است; در این آیه شخص پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان یک الگو و اسوه، مخاطب به این خطاب شده است: نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مىدارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر)
«فحشاء و منکرات» مجموعه افعال غیر اخلاقى است، و مىدانیم تمام افعال غیر اخلاقى سرچشمهاى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبیر دیگر، همیشه اخلاق درونى است که در اخلاق برونى اثر مىگذارد.
تاثیر نماز در بازداشتن از فحشاء و منکر نیز درستبه همین دلیل است; زیرا نماز با افعال و اذکار بسیار پر محتوایش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مىکند; و این نزدیکى او را از سرچشمههاى اصلى فحشاء و منکر که همان هواى نفس و حب افراطى به دنیا است دور مىسازد.
به همین دلیل، نماز گزاران واقعى کمتر گرد گناه مىگردند; و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بیشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منکرات و زشتیها دورتر مىشود و شکوفههاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشکارتر مىگردد.
در چهارمین آیه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشکلات، و بخل به هنگام دستیافتن به خیرات، تنها نماز گزاران را استثنا مىکند، و مىفرماید: انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مىکند - و هنگامى که خوبى به او رسد بخل مىورزد و مانع دیگران مىشود - مگر نمازگزاران - آنها که نماز را بطور مرتب بهجا مىآورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائمون)
این آیات به روشنى ثابت مىکند که توجه به ذات پاک پروردگار و عبادت و نیایش در پاکسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بىتایى اثر مستقیم دارد.
در پنجمین آیه، اشاره به تاثیر مساله زکات در پاکسازى روح و تزکیه نفس مىکند و مىدانیم زکات در اسلام یکى از عبادات مهم محسوب مىشود; مىفرماید: از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها)
تعبیر «تزکیهم بها» دلیل روشنى بر این حقیقت است که تطهیر و تزکیه نفس به وسیله زکات حاصل مىشود، چرا که زکات، رذائلى همچون بخل و دنیاپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مىکند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمایت از مستضعفان را در سرزمین دل پرورش مىدهد.
روایاتى که در ذیل این آیه نقل شده است نیز این حقیقت را روشنتر مىکند:
در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ما تصدق احدکم بصدقة من طیب - و لا یقبل الله الا الطیب - الا اخذها الرحمان بیمینه و ان کانت تمرة فتربو من کف الرحمان فى الرحمان حتى تکون اعظم من الجبل; هیچ کس از شما صدقهاى از مال حلال نمىپردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمىکند - مگر این که خداوند آن را با دستخود مىگیرد، حتى اگر یک دانه خرما باشد، سپس در دستخدا نمو مىکند تا بزرگتر از کوه شود!» (214)
این حدیث که تشبیه و کنایه پرمعنایى در بردارد اهمیت فوقالعاده این عبادت بزرگ، و ارتباط مستقیم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مىسازد.
در ششمین آیه، به یکى دیگر از عبادات مهم و معروف، یعنى ذکرخدا اشاره شده و از تاثیر عمیق آن در آرامش دلها، سخن مىگوید; مىفرماید: آنان کسانى هستند که ایمان آوردهاند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مىپذیرد! (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب)
آرامش دل همیشه توام با توکل بر خدا، و عدم وابستگى به مادیات و عشق به زرقوبرق دنیا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا که اگر این صفات رذیله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراین، یاد خدا مىتواند اثر عمیقى در دور ساختن انسان از این رذائل داشته باشد، تا شکوفه آرامش بر شاخسار دل آشکار گردد.
به تعبیر دیگر، اگر یک نظر اجمالى به ریشههاى ناآرامى روح و پریشانى خاطر و اضطرابها و نگرانیها بیندازیم، مىبینیم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مىگیرد، ولى یاد خدا آنها را مىخشکاند و نا آرامى را به اطمینان و آرامش مبدل مىسازد. (215)
در هفتمین و آخرین آیه، به تاثیر نماز و روزه در تقویت روح انسان اشاره کرده، مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!» (یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین)
در بعضى از روایات اسلامى صبر به روزه تفسیر شده است (216) که یکى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسیعى دارد که هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسههاى شیطان و استقامت در طریق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مىشود.
در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم که هرگاه کار مهمى براى او پیش مىآمد نماز مىخواند، سپس آیهواستعینوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مىفرمود (کان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآیة و استعینوا بالصبر و الصلوة) (217) اشاره به این که نماز به من نیرو مىبخشد.
آرى! این عبادتهاى مهم فضائلى همچون توکل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مىکند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، تردید و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنیاپرستى، دور مىسازد; و به این ترتیب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مىکند، همانگونه که بخش قابل توجهى از رذائل را مىمیراند.
نتیجه:
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که عبادات اثر بسیار عمیقى از جهات مختلف در تهذیب اخلاق دارند; این تاثیر را مىتوان در چند جهتخلاصه کرد:
1- توجه به مبدا آفرینش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مىشود که انسان مراقب اعمال و رفتار خویش باشد، و هواى نفس را تا آنجا که مىتواند کنترل کند، چرا که عالم محضر خداست، و در محضر خداوند کریم، گناه کردن و راه خلاف پیمودن عین ناسپاسى است.
2- توجه به صفات جلال و جمال او که در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نیایش کننده را دعوت مىکند که پرتوى از آن اوصاف کریمه را در درون روح و جان خود منعکس کند و در مسیر تکامل اخلاقى قرار گیرد.
3- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى که همه چیز در آنجا حسابرسى مىشود، نیز اثر باز دارنده قوى و نیرومندى براى پاکسازى روح و جسم انسان دارد.
4- عبادت و نیایش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانیت غیر قابل توصیفى مىآورد که در برابر آن ظلمات اخلاق رذیله تاب مقاومت ندارد; به همین دلیل، انسان پس از یک عبادت آمیخته با حضور قلب، خود را به نیکیها نزدیکتر مىبیند.
5- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بیان راه و رسم سیر و سلوک الى الله، که دقت در آنها نیز درسهاى بزرگى به انسان در این زمینه مىدهد. عاشقان خود سازى و سالکان الى الله از طریق عبادت مىتوانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نیایش و مناجات و راز و نیاز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بویژه در سحرگاهان راه به جایى نمىبرند.
این مساله در روایات اسلامى بازتاب بسیار وسیع و گستردهاى دارد که به گوشهاى از آن، در ذیل اشاره مىشود، و شرح تمام آن در خور کتاب مستقلى است:
1- در تمام روایاتى که سخن از فلسفه احکام به میان آمده، اشاره به تاثیرعبادت در تهذیب نفوس و پالایش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است: «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک، والصلوة تنزیها عن الکبر و الزکاة تسبیبا للرزق، و الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ایمان را براى تطهیر دل از شرک واجب فرموده، و نماز را براى پاک شدن از تکبر، و زکات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسیلهاى براى پرورش اخلاص بندگان ...» (218)
شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا3 دیده مىشود آنجا که مىفرماید: «فجعل الله الایمان تطهیرا لکم من الشرک، و الصلوة تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاة تزکیة للنفس و نماء فى الرزق، و الصیام تثبیتا للاخلاص ... ; خداوند ایمان را سبب پاکسازى شما از شرک قرار داده است و نماز را وسیلهاى براى تطهیر قلوب از کبر، و زکات را موجب تزکیه نفس (از بخل و حرص و دنیا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبیتخلوص نیت.» (219)
2- در حدیث معروفى که درباره نماز از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده، نماز را تشبیه به نهر آب زلال جارى مىکند که بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنجبار در آن شستوشو کند; بدیهى است که براثرآن، چیزى از آلودگیها در وى باقى نمىماند; این حدیث نیز دلیل روشنى بر این مدعاست. (220)
و به همین ترتیب، درباره هر یک از عبادات آثارى ذکر شده که شاهد گویاى تاثیر عبادت در تهذیب نفوس انسانى است.
3- در حدیث دیگرى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام درباره آثار عبادت بطور کلى چنین مىخوانیم: «فان قال فلم تعبدهم؟ قیل لئلا یکونوا ناسین لذکره و لا تارکین لادبه، و لا لاهین عن امره و نهیه، اذا کان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو ترکوا بغیر تعبد، لطال علیهم الامد فقست قلوبهم; اگر کسى بگوید: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نیاز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مىشود، این به خاطر آن است که یاد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پیشگاه او ترک نکنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا که در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زیادى بر آنها مىگذرد (و از یاد خدا غافل مىشوند) لذا دلهاى آنها قساوت پیدا مىکند.» (221)
به این ترتیب، روشن مىشود که عبادت پروردگار قلب را بیدار، و روح را هشیار مىکند، و مایه یاد خداست که آن نیز خمیر مایه اصلاح درون و برون است.
4- در حدیث دیگرى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام مىخوانیم که در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مىفرماید: «مع ما فیه من الایجاب و المداومة على ذکر الله عزوجل باللیل و النهار لئلا ینسى العبد سیده و م-دبره و خالق-ه، فیب-طر و یط-غى و یکون فى ذکره ل-ربه و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر این که عبادت، سبب تداوم ذکر خداوند متعال در شب و روز مىشود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نکند، و نعمتهاى الهى مایه مستى و غرور او نشود، و به طغیان بر نخیزد، و یاد پروردگار و قیام در برابر او، وى را از معاصى باز مىدارد و مانع انواع فساد مىشود.» (222)
5- در حدیث دیگرى، از امام صادق علیه السلام در مورد آثار نماز و میزان قبولى آن چنین آمده است: «من احب ان یعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلینظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنکر، فبقدر ما منعته قبلت; هر کس مىخواهد بداند آیا نماز او قبول شده یا نه ببیند آیا نمازش او را از زشتیها و بدیها باز داشته استیا نه؟ به همان اندازه که او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (223)
این عبارت با صراحت و وضوح، روشن مىکند که نماز صحیح و کامل رابطه مستقیم و تنگاتنگى با مسایل اخلاقى و دعوت به خوبیها و نهى از بدیها دارد; و آنها که نمازشان این اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداختهاند; و به تعبیر، دیگر نمازى است اسقاط کننده تکلیف نه مورد قبول پروردگار.
6- در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله در مورد فلسفه روزه چنین مىخوانیم: «ان الصوم یمیت مراد النفس و شهوة الطبع الحیوانى، و فیه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشکر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زیادة التضرع و الخشوع، و البکاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انکسار الهمة، و تخفیف السیئات، و تضعیف الحسنات، و فیه من الفوائد ما لا یحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبیعتحیوانى را مىمیراند (و طغیان آن را فرو مىنشاند)، و در آن صفاى قلب و پاکى اعضاء، و آبادى بیرون و درون انسان، و شکر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گریه است; و وسیلهاى استبراى التجاء به پروردگار، و سبب شکستن دلبستگیها و کم شدن سیئات، و فزونى حسنات است; و در آن فوائد بیشمارى است.» (224)
در این حدیث چهارده اثر مثبتبراى روزه ذکر شده که مجموعهاى از صفات فضیلت و افعال اخلاقى است.
7- این بحث دامنه دار را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مىدهیم (و کسانى که مایل باشند مطالب بیشترى را در این زمینه بخوانند به «وسائلالشیعه»، ابواب نخستین هر یک از عبادات، و همچنین به «بحارالانوار» مراجعه کنند.)، فرمود: «دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پىگیرى عبادت، دلیلى بر وصول به سعادتاست.» (225)
آرى! آنها که مىخواهند سعادتمند شوند باید به سراغ نیایش پروردگار بروند!
نتیجه:
از روایات بالا و روایات دیگرى که در این زمینه در لابه لاى کتب معروف روایى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشیدیم، رابطه بسیار نزدیک عبادت و پاکسازى روح و صفاى دل و تهذیب نفوس را روشن مىسازد.
مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بىریاتر و آمیخته باحضور قلب و آداب باشد، این تاثیر قوىتر خواهد بود.
این مساله کاملا محسوس است که انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام مىدهد، بعد از آن نورانیت و صفاى دیگرى در قلب و جان خود احساس مىکند، میل او به خوبیها بیشتر مىشود و تنفر او از بدیها افزون مىگردد; خود را به خدا نزدیکتر مىبیند و روح خضوع و تواضع و عبودیت و تسلیم در برابر حق را در خود زنده مىبیند.
این نکته قابل توجه است که همه عبادات یک اثر مشترک دارند و هر کدام یک تاثیر ویژه، اثر مشترک همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسلیم در مقابل حق، و بیدارى و هوشیارى و ترک غفلت است.
و اثر ویژه هر کدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منکر مىکند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت کنترل نیروى عقل در مىآورد; حج، انسان را از تمام رزق و برقهاى زندگى و تعلقات حیات دور مىسازد، و زکات، بخل و حرص و دنیا پرستى را کم مىکند.
ذکر خدا مایه آرامش دل است; و هر یک از اذکار، انسان را متوجه یکى از صفات جلال و جمال خدا مىکند، و او را به هماهنگى با حق تشویق مىنماید.
به این ترتیب، کسى که همه این عبادات را بهجا مىآورد، هم از اثرات عام آن بهره مىگیرد و هم از تاثیرات ویژه آنها استفاده مىکند; و مىتواند فضایل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراین، عبادت و نیایش ما در برابر پروردگار، یکى از گامهاىمؤثر خود سازى ماست، مشروط بر این که با روح و فلسفه عبادت آشنا باشیم و تنها به جسم آن قناعت نکنیم! البته، درباره ذکرخدا به خاطر اهمیت فوقالعاده آن بحث جداگانهاى خواهیم داشت.
علماى اخلاق به پیروى از قرآن مجید و روایات اسلامى اهمیت فوقالعادهاى براى ذکر به عنوان یکى از شاخههاى مهم عبادت در پاکسازى روح و جان و بیدارى و آگاهى و تهذیب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سیر و سلوک، اذکارى ذکر کردهاند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذکر «یا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «یاحسیب» و در مرحله جلب رحمتهاى الیه «یا رحمان) و «یا رحیم» امثال آن.
این اذکار به تناسب حالاتى است که انسان دارد و مسیرهائى که مىپیماید; ولى به عنوان ذکر مطلق که در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.
آرى! ذکر خدا از بزرگترین عبادات و بهترین حسنات است و در برابر تهاجم وسوسههاى نفس و نفوذ شیطان به انسان مصونیت مىبخشد.
پردههاى خودخواهى و غرور راکه بزرگترین دشمنسعادت انساناست مىدرد، او را از خوابغفلتبیدار مىکند و از خطراتى که سعادت وى را تهدید مىکند آگاه مىسازد.
ذکر خدا مانند دانههاى حیاتبخش باران است که بر سرزمین روح و قلب انسان مىبارد و انواع بذرهاى فضیلت و تقوا را شکوفا و بارور مىسازد، و هر اندازه درباره اهمیت این عبادت سخن گفته شود باز کم است.
با این اشاره به قرآن مجید باز مىگردیم و اهمیت ذکر الله را در آن جستجو مىکنیم:
1- الذینآمنواوتطمئنقلوبهمبذکراللهالابذکر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آیه28)
2- اقمالصلوةانالصلوةتنهىعنالفحشاءوالمنکرولذکر الله اکبر (سوره عنکبوت، آیه 45)
3- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى (سوره طه، آیه14)
4- اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فى ذکرى (سوره طه، آیه42)
5- و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا (سوره طه، آیه124)
6- و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا (سوره کهف، آیه28)
7- فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا (سوره نجم، آیه29)
8- یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رح-یما (سوره احزاب، آیات 41 تا43)
9- انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آیه91)
10- رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله (سوره نور، آیه37)
ترجمه:
1- (هدایتیافتگان) کسانى هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد!
2- نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مىدارد و یاد خدا مهمتر است!
3- (اى موسى!) من «الله» هستم، معبودى جز من نیست! مرا بپرست و نماز را براى یاد من بپادار
4- (اکنون) تو و برادرت با آیات من بروید و در یاد من کوتاهى نکنید!
5- و هرکس از یاد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!
6- با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند و تنها رضاى او را مىطلبند و هرگز بهخاطر زیورهاىدنیا چشمانخود را از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همانها که از هواى نفس پیروى کردند و کارهایشان افراطى است!
7- از کسى که از یاد ما روى مىگرداند و جز زندگى مادى دنیا را نمىطلبد اعراض کن!
8- اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را بسیار یاد کنید - و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مىفرستد، و فرشتگان او (نیز براى شما تقاضاى رحمت مىکنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرک و گناه) به سوى نور (ایمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبتبه مؤمنان همواره مهربان بوده است.
9- شیطان مىخواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد!
10- مردانى (آنها کسانى هستند) که هیچ تجارت و معاملهاى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند!
تفسیر و جمع بندى
در نخستین آیه، سخن از تاثیریاد خدا در آرامش دلها است; آرامشى که مىتواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بیاراید; مىفرماید: آنها (هدایتیافتگان) کسانى هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است.» (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله)
سپس همین معنى را به صورت یک قاعده کلى بیان کرده، مىافزاید: «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد!» (الا بذکر الله تطمئن القلوب)
این آرامشفوقالعاده به خاطر آن است که نگرانیها گاه به خاطر آینده تاریک و مبهمى است که در پیش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها یا گرفتارى در چنگال بیمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مىشود، و گاه گذشته تاریک زندگى، فکر او را به خود مشغول مىدارد، و نیز دنیاپرستى و دلباختگى نسبتبه دنیا، سوءظنها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر یک از اینها مىتواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.
بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نیز از عوامل نگرانى انسان است.
یادخدا، همان خداوندى که جواد و کریم و رحمان و رحیم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى که حل هر مشکلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپیچیدهاى در برابرارادهاش ساده است.
آرى! یاد چنین پروردگار مایه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. این نکته قابل توجه است که نفس مطمئنه همان نفسى است که مخاطب به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (226)
در دومین آیه، بعد از بیان این نکته که نماز انسان را از زشتیها و منکرات باز مىدارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر ) مىفرماید: « ذکر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذکر الله اکبر )
آرى! یاد خدا روح نماز است، و روح شریفترین بخش وجود مىباشد; اگر نماز سبب ترک فحشاء و منکر مىشود نیز به خاطر همین ذکر الله است; زیرا یاد خدا انسان را به یاد نعتمهاى او مىاندازد که تمام وجود انسان در آن غرق است، و یادآورى این نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مىدارد و از گناه شرمنده مىکند.
از سوى دیگر، او را به یاد روز قیامت و دادگاه عدل الهى مىاندازد; خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مىبیند و پرونده اعمال خویش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آماده مجازات بدکاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذیرائى از بندگان خوبخدا در بهشتبرین مشاهده مىکند; و این عامل دیگرى براى ترک عصیان و ترک کارهاى ضد اخلاق است.
بعضى از مفسران گفتهاند: جمله «و لذکر الله اکبر» اشاره به این است که ذکر خدا برترین اعمال و عبادات بندگان است.
این احتمال نیز داده شده است که منظور از «ذکر الله» در اینجا یادى است که خدا از بندهاش مىکند (در برابر یادى که بنده از خدا دارد.) (227) و این یاد خدا او را به درجات عالیه عبودیت و بندگى سوق مىدهد و از هر چیز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آیه تناسب بیشترى دارد.
در سومین آیه، سخن از نخستین وحى الهى به موسى بن عمران است که در سرزمین طور و وادى ایمن، از کنار درختى این پیام الهى را شنید: من خدا هستم! معبودى جز من نیست، مرا پرستش کن، نماز را برپا دار تا به یاد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى)
در اینجا، در حقیقت، فلسفه اصلى نماز ذکر خدا شمرده شده است، و در نخستین وحى الهى بهموسى علیه السلام توجه بهذکر الله گوشزد شده و این بهخاطر اهمیت فوقالعاده ذکر است، بخصوص این که مساله نماز و ذکر الله بلافاصله بعد از بحث توحید ذکر شدهاست.
در چهارمین آیه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان که فرمان نبوت موسى علیه السلام صادر شده، و مامور مىشوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مىفرماید: تو و برادرت با آیات من (کتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون بروید، و در ذکر من کوتاهى و سستى نکنید! (اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فىذکرى)
دستور به ذکر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغیانگرى همچون فرعون، بسیار پرمعنى است; این امر نشان مىدهد که ذکر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نیرو و توان براى مبارزه مىبخشد که در این هنگام به آن دستور داده شده است.
در تفسیر «فى ظلال» مىخوانیم که در توضیح این آیه مىگوید: «خداوند به موسى و هارون گفت که ذکر و یاد من، وسیله کار شما، و اسلحه برنده، و تکیه گاهى است که مىتوانید به آن متکى شوید!» (228)
بعضى از مفسران «ذکر» را در این آیه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى یاد خدا گرفتهاند، در حالى که هیچ منافاتى بین این امور نیست، و ممکن است همه در مفهوم جامع آیه جمع باشد.
بدیهى است هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به یاد خدا باشد و از یاد او نیرو و توان بگیرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نیز قوىتر و کوشاتر خواهد بود.
در پنجمین آیه، بعضى از آثار ترک ذکر خدا بیان شده است; مىفرماید: «و هرکس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور مىکنیم!» (و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمى)
عذاب دنیوى آنها، تنگى معیشت، و عذاب اخروى آنها، نابینا بودن در محشر است!
گاه تنگى معیشتبه خاطر این است که انسان در آمد کمى دارد، و گاه به خاطر آن است که با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مىشود; مایل نیست در خانهاش باز باشد و دیگران از زندگانى او استفاده کنند، و حاضر نیست محرومان را در زندگى خود شریک سازد; و به فرموده على علیه السلام: «ثروتمندان بخیل همچون فقیران زندگى مىکنند و همانند اغنیا و ثروتمندان حساب پس مىدهند» (یعیش فىالدنیا عیش الفقراء و یحاسب فى الآخرة حساب الاغنیاء) (229)
غالب ثروتمندان از خدابىخبر حریصند و این حرص و آز همیشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مىدارد، به گونهاى که از اموال سرشار خود، بهره کافى توام با آرامش نمىبرند.
اما چرا در قیامت نابینا محشور مىشود؟ ممکن استبه این دلیل باشد که حوادث آن جهان هماهنگى کاملى با حوادث این جهان دارد; غافلان از ذکر خدا چشمهاى خود را بر حقایق این جهان بسته، و آیات حق را که از در و دیوار این جهان نمایان است نادیده گرفتهاند; به همین، دلیل در قیامت نابینا وارد عرصه محشر مىشوند.
در بسیارى از روایات اسلامى ذکر خدا، به معنى «حج» و در بعضى به معنى ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام تفسیر شده است; بدیهى است هر کدام از اینها مصداق مهمى از مصادیق مفهوم وسیع ذکر خداست; حج، مجموعهاى است از یاد خدا، و ولایت امیرمؤمنان، بنده خاصخدا نیز انسان را به یاد خدا مىاندازد.
ششمین آیه، خطاب به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله کرده و او را از پیروى کسانى که قلبشان از ذکرخدا غافل است، بر حذر مىدارد، و به همراهى کسانىکه صبح و شام به یادخدا هستند، دعوت مىکند; مىفرماید: «با کسانى باش که پروردگارخود را هر صبح و شام مىخوانند و تنها ذات او را مىطلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زینتهاى دنیا از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد ما غافل ساختهایم، اطاعت مکن! همانها که پیروى از هواى نفس کردند و کارهایشان افراطى است! (و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا)
بدیهى استخداوند بىدلیل کسى را به مجازات غفلت از یاد حق، گرفتار نمىکند; این مجازات از آن کسانى است که به دشمنى با حق برخاستهاند; و از سر لجاج و کبر و غرور، یا تعصب کورکورانه، با حق دشمنى دارند.
بنابراین، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از یاد خدا بر آن به خاطر کیفر اعمالشان است; و به همین دلیل، به هیچ وجه مستلزم جبر نیست.
این گروه از غافلان، پیرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفریط است; به همین دلیل، در پایان آیه مىفرماید: (واتبع هواه وکان امره فرطا)
از این آیه بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که غافل شدن از یاد خدا در اخلاق انسان اثر مىگذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مىکشاند.
آرى! روح انسان را یا «خدا» پر مىکند و یا «هوى» که جمع میان این دو ممکن نیست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بیگانگى از همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خویشتن فرو مىبرد، و از همه چیز غافل مىکند.
یک انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خویش نمىاندیشد; رحم و مروت و ایثار و فداکارى براى او مفهوم ندارد.
در هفتمین آیه، باز روى سخن به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله است; و او را از آنها که از یاد خدا بیگانهاند، برحذر مىدارد; مىفرماید: « از کسانى که از یاد ما روى برگرداندهاند و جز زندگى دنیا را نمىخواهند و نمىجویند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا)
در تفسیر «ذکر خدا» در این آیه، بعضى گفتهاند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مىدانند، و بعضى اشاره به ایمان، ولى ظاهر این است که ذکر خدا مفهوم گستردهاى دارد که همه این امور، و مانند آن را شامل مىشود.
بعضى چنین پنداشتهاند که این آیه دعوت به ترک جهاد مىکند، و لذا گفتهاند به وسیله آیات جهاد، نسخ شده است، در حالى که نسخى در کار نیست، بلکه منظور بىاعتنایى و ترک همنشینى نسبتبه غافلان از ذکر خداست; و این کار هیچ گونه منافاتى با مساله جهاد در شرایط خاصش ندارد.
در این آیه، رابطه «دنیا پرستى» و «ترک ذکر خداوند» بخوبى روشن است; و به این ترتیب آثار ذکر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترک آن را در پیدایش رذائل روشن مىسازد.
در هشتمین آیه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذکر خدا دعوت مىکند، و آن را با خروج از ظلمات و پیوستن به نور مرتبط مىسازد; مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مىفرستد و فرشتگان او (نیز براى شما) تقاضاى رحمت مىکنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرک و گناه به سوى نور (ایمان و توحید و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبتبه مؤمنان مهربان است!» (یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رحیما)
قابل توجه این که، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذکر الله آن هم به صورت وسیع و گسترده، و همچنین دستور به تسبیح ذات پاک او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمتخداوند و دعاى فرشتگان مىدهد، و نتیجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذکر مىکند; آیا این همان چیزى نیست که ما به دنبال آن هستیم که ذکر خدا اثر عمیقى در زدودن تاریکیهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدریجا به فضائل اخلاقى آراسته مىکند؟
در تفسیر المیزان آمده است که آیهاخیر در واقع به منزله بیان علت دستور «ذکرکثیر» است که در آیات قبل آمده است; و این سخنگواه بر مطلبى است که در بالا ذکر کردیم. (230)
در این که منظور از ذکر کثیر چیست؟ تفسیرهاى مختلفى ذکر شده است:
بعضى گفتهاند: منظور این است که خدا را هرگز فراموش نکند.
بعضى گفتهاند: منظور ذکر اسماء و صفات حسنى است.
و بعضى طبق روایتى آن را به معنى تسبیحات اربعه را سى بار تکرار کردن، و یا تسبیح حضرت فاطمه علیها السلام گفتهاند.
ابن عباس مىگوید: هر دستورى که خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مىشود، جز ذکر خدا که نه محدود است، نه عذرى براى ترک آن وجود دارد!
به هر حال، ذکر کثیر مفهوم وسیعى دارد که همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.
و در این که منظور از «ظلمات» و «نور»، در ذیل این آیات چیست؟ نیز تفسیرهاى متعددى کردهاند; گاه به خروج از تاریکى کفر به سوى ایمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده به نور روحانیت و معنویت، و گاه به خروج از ظلمات معصیتبه نور اطاعت، تفسیر شده است.
ولى معلوم است که اینها منافاتى با هم ندارند.
اضافه بر این، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نیز شامل مىشود که از مهمترین آثار ذکر خداست.
در نهمین آیه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به میان آمده است; مىفرماید: «شیطان مىخواهد بهوسیله شراب و قمار در میان شما عداوت ایجاد کند، و شما را از ذکر خدا و نماز باز دارد (با این همه زیان و فساد) آیا خوددارى خواهید کرد!» (انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)
در این آیه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذکر شده: پیدایش عداوت و دشمنى; و باز داشتن از ذکر خدا; و از نماز; از این تعبیر بخوبى روشن مىشود که ذکر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبت در میان مردم سرمایه مهمى است که از دست دادن آن ضایعه بزرگى محسوب مىشود.
اضافه بر این، مىتوان از لحن آیه چنین استفاده کرد که میان «ترک ذکر خدا و نماز» و «پیدایش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى دیگر» رابطهاى وجود دارد; و این همان است که ما در جستجوى آن هستیم.
در دهمین و آخرین آیه که بعد از آیهمعروف نور (آیه 35 سوره نور) آمده است، سخن از مردان بزرگى است که در بیوت رفیعى که مرکز انوار الهى است جاى دارند; درباره ویژگیهاى آنها چنین مىفرماید: «این (نور الهى) در خانههایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد). خانههایى که نام خدا در آن برده مىشود و صبح و شام در آن تسبیح مىگویند; کسانى که هیچ تجارت و معاملهاى آنان را از یاد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمىکند» (فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة)
به این ترتیب، نخستین ویژگى مردانى که پاسداران نور الهى هستند این است که سرگرمیهاى زندگى دنیا و امور مادى آنها را از یاد خدا غافل نمىکند; آرى! یاد خداست که آنها را به این افتخار بزرگ مفتخر کرده است; سپس به ویژگیهاى دیگر آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زکات اشاره مىکند.
نتیجه:
از آنچه در آیات بالا آمد، و آیات دیگر قرآن که از ذکر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر کردیم، بخوبى استفاده مىشود که ذکر خدا مایه آرامش دل; نهى از فحشاء و منکر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترک بخل و حرص و دنیا پرستى و رذائل دیگر اخلاقى مىشود.
رهروان راه حق، سالکان الى الله، و تمام کسانى که به خود سازى و تهذیب نفس مشغولند، باید ازاین کیمیاىسعادت و اکسیر خوشبختى غافلنشوند;و بدانند آنچهبه آنها در این مسیر پر فراز و نشیب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشیارى و قدرت و قوت مىدهد، همان یاد خداست که به صورت مستمر در آید، و جزء برنامه حیات انسان شود.
اهمیت ذکر الله در احادیث اسلامى بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; آنچه ما به دنبال آن هستیم این است که یاد خدا را به عنوان یکى از عوامل تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهیم; در این زمینه نیز روایات زیادى در منابع معروف اسلامى از معصومین(ع) نقل شده است، که گلچینى از آن را در ذیل ملاحظه مىکنید:
1- در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «من عمر قلبه بدوام الذکر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر کس قلب خود را با یاد پیوسته الهى آبادان کند، اعمال او در پنهان و آشکار نیکو مىشود.» (231) این حدیثشریف با صراحت تمام این رابطه را روشن مىسازد.
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مىخوانیم: «مداومة الذکر قوت الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم یاد خدا غذاى روح و کلید رستگارى است.» (232)
3- در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام آمده است: «اصل صلاح القلب اشتغاله بذکرالله; ریشه اصلاح قلب (و تهذیب نفس) اشتغال به یاد خداست!» (233)
4- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مىخوانیم: «ذکر الله دواء اعلال النفوس; یاد خدا داروى بیماریهاى جانها است!» (234)
5- و نیز از همان بزرگوار علیه السلام مىخوانیم: «ذکر الله راس مال کل مؤمن، و ربحه السلامة من الشیطان; یاد خدا سرمایه کل فرد با ایمان است و سود آن حفظ از وسوسههاى شیطان (و خلقوخوهاى شیطانى) است!» (235)
6- باز از همان امام بزرگ علیه السلام نقل شده است که فرمود: «الذکر جلاء البصائر و نور السرائر; ذکر خدا مایه روشنى چشم دل و نور درون است!» (236)
7- و نیز از همان پیشواى متقیان علیه السلام مىخوانیم: «من ذکر الله سبحانه احیى الله قلبه و نور عقله و لبه; هرکس یاد خداوند سبحان کند، دلش را زنده مىکند، و عقلوخرد او را نورانى مىسازد!» (237)
8- و نیز از همان امام بزرگوار آمده است که فرمود: «استدیموا الذکر فانه ینیر القلب، و هو افضل العبادة; پیوسته به یاد خدا باشید که قلب را نورانى، و دل را صفا مىبخشد و برترین عبادات است!» (238)
9- در «میزانالحکمه» از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است که فرمود: «اذکروا الله ذکرا خالصا تحیوا به افضل الحیاة و تسلکوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه یاد کنید تا برترین حیات براى شما حاصل گردد، و نیز به وسیله آن، راه نجات را بپیمایید!» (239)
10- در نهجالبلاغه از همان حضرت علیه السلام نقل شده است که در وصیت معروفش به فرزند گرامىاش امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: «اوصیک بتقوى الله یا بنى! و لزوم امره و عمارة قلبک بذکره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختن قلبتبا ذکر خدا، توصیه و سفارش مىکنم!» (240)
11- در «غررالحکم» از مولىالموحدین امیرمؤمنان على علیه السلام چنین نقل شده است که فرمود: «ذکر الله مطردة للشیطان; یاد خدا شیطان را از شما طرد مىکند.»
12- به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; فرمود: «ذکرالله شفاء القلوب; ذکر خدا موجب شفاى الها است!» (241)
از مجموع آنچه در احادیث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مىتوان استفاده کرد که رابطه بسیار نزدیکى میان «یاد خدا» (ذکر الله) و «تهذیب نفوس» است; قلب را نورانى مىکند; بیماریهایى همچون کبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مىسازد; شیطان را طرد مىکند; و دل را صیقل مىدهد.
به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جایگاهى است که هرگز نمىتواند خالى بماند; اگر ذکر خدا آن را پر کند، وسوسههاى شیطانى از آن دور مىشود،و اگر خالى از یادخدا باشد جولانگاه لشکر شیطان و وسوسههاى او خواهدشد.
از سوى دیگر، مىدانیم که ذات پاک خداوند منبع کل کمالات است، یاد او سبب مىشود، که انسان هر روز به منبع کمال مطلق نزدیک و نزدیکتر گردد، و از رذائل اخلاقى که پایه همه آنها را کاستیها و فقدان کمال تشکیل مىدهد، دور مىسازد.
بنابراین، راهیان این راه باید ذکر خدا را به عنوان برندهترین سلاح، راهوارترین مرکب، و پرفروغترین چراغ، با خود داشته باشند، تا این راه صعبالعبور را بسرعت پشتسربگذارند و جاده خود را به سوى کمالات انسانى و ملکات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.
در پایان این بحث ذکر سه نکته لازم به نظر مىرسد:
به گفته «راغب» در «مفردات» ذکر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چیزى در ذهن (یادآورى) وگاه بهمعنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.
بزرگان اخلاق گفتهاند: «ذکر خدا» تنها این نیست که نام خدا را بر زبان بیاوریم و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گویى; بلکه منظور آن است که با تمام قلب، متوجه او و عظمتش باشیم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانیم.
بىشک چنین ذکرى سرچشمه حرکتبه سوى نیکیها و خوبیها است، و مىتواند میان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محکمى ایجاد کند.
به همین دلیل، در حدیثى مىخوانیم که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: سه چیز است که این امت طاقت آن را ندارند (و از هرکسى ساخته نیست): مواسات با برادران دینى، در مال; و دادن حق مردم; و ذکر خدا در هر حال; سپس افزود: «و لیس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر ولکن اذا ورد على ما یحرم علیه خاف الله عزوجل عنده و ترکه; ذکر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، بلکه هنگامى که زمینههاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترک گوید.» (242)
شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق8 نقل شده است. (243)
در حدیث دیگرى از حضرت على علیه السلام مىخوانیم: «الذکر ذکران: ذکر عند المصیبة حسن جمیل و افضل من ذلک ذکر الله عند ماحرم الله علیک فیکون ذالک حاجزا; ذکر بر دوگونه است: یاد خدا کردن به هنگام مصیبت (و شکیبایى نمودن) زیبا و جالب است، و از آن برتر، آن است که خدا را در برابر گناهان یاد کنى، و میان تو و حرام سدى ایجاد نماید!» (244)
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که ذکر الله واقعى ذکرى است که در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گیریهاى فکرى و عملى او تاثیر کند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت کند.
آن کس که ذکر خدا مىگوید و راه شیطان را مىپوید، در واقع ذاکر صادق و خالص نیست; به همین دلیل، در حدیثى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام مىخوانیم که فرمود: «من ذکرالله و لم یستبق الىلقائه فقد استهزء بنفسه;کسى که ذکرخدا بگوید و بهسوى لقاىاو سبقت نجوید(و اعمالنیکى براى رستاخیز فراهمنسازد)خود را بهسخریهگرفتهاست!» (245)
بزرگان اخلاق براى ذکر، مراتب و مراحلى ذکر کردهاند:
نخستین مرحله: ذکر لفظى است که انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء حسنایش را بر زبان جارى کند، بى آن که توجهى به مفاهیم و محتواى آن داشته باشد; مانند بسیارى از نمازگزاران که بىتوجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مىسازند. درست است که این گونه ذکر، بىاثر نیست، چرا که اولا مقدمهاى استبراى رسیدن به مراحل بالاتر و ثانیا همیشه با یک مفهوم و توجه اجمالى آمیخته است، زیرا شخص نمازگزار اجمالا مىداند رو به خدا ایستاده و براى خدا نماز مىخواند، هرچند مفاهیم آن را به تفصیل نداند; ولى به یقین این ذکر کم ارزش است، و تاثیر چندانى در تربیت نفوس و تهذیب اخلاق ندارد.
مرحله دوم: ذکر معنوى است، و آن این است که انسان در حالى که مشغول ذکر لفظى ستبه معانى آن نیز توجه کند; بدیهى است که توجه به معانى و مفاهیم اذکار بویژه اگر متوجه تفاوت این مفاهیم و خصوصیت هر یک از آنها باشد، عمق بیشترى به ذکر مىبخشد و آثار فزونترى در تربیت انسان دارد; و انسان با تداوم چنین ذکرى آثار آن را در خود احساس مىکند.
مرحله سوم: ذکر قلبى است، و در تفسیر آن گفتهاند: ذکر قلبى آن است که توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرینش و مشاهده نظم عجیب کائنات و ظرافت فوقالعاده آنان به یاد عظمتخدا افتد و بگوید: «العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند یکتا و قاهر است!» این ذکرى است که از درون دل جوشیده و بیانگر حالتى در درون جان انسان است.
گاه انسان یک نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مىکند، و بى آن که واسطهاى در میان باشد، به ذکر یاسبوح و یا قدوس و یا اذکارى همچون سبحانک اللهم لا اله الا انت مترنم مىشود.
این اذکار قلبیه، تاثیر فوقالعادهاى در تهذیب نفس و پرورش فضایل اخلاقى دارد، و همانند ذکر فرشتگان است که وقتى اعجوبه عالم آفرینش یعنى «آدم» را با علم وسیع و گستردهاش درباره اسماء الهى مشاهده کردند، عرضه داشتند: «سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم; بار الها! منزهىتو، چیزى جز آنچه به ما تعلیم دادهاى نمىدانیم و تو دانا و حکیمى!» (246)
در قرآن مجید اشاره به مراحلى از ذکر شده است; آنجا که مىفرماید: «و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا; نام پروردگارت را ذکر کن و تنها به او دل ببند!» (247)
و در جاى دیگر مىفرماید: «و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تکن من الغافلین; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یاد کن و از غافلان مباش!» (248)
در آیهاول، توجه به ذکر لفظى عمیق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الىالله; یعنى، از همه بریدن و به خدا پیوستن، منتهى گردیده است.
در آیهدوم، توجه به ذکر قلبى شده که آمیخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى به ذکرخفى زبانى شود، که آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.
ذکر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا که هر وقت انسان بخواهد مىتواند اذکار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و کمال او بر زبان جارى سازد مگر اینکه آنقدر غرق دنیا شود که حتى مجال براى ذکرلفظى باقى نماند.
ولى ذکر قلبى و معنوى موانع زیادى بر سر راه دارد، که مهمترین آنها از سوى خود انسان است; با اینکه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزدیکتر مىباشد (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) (249) و قبل از هر چیز و بعد از هر چیز او مىباشد، و همراه همه چیز است، و طبق حدیث مشهور علوى «ما رایتشیئا الا ورایت الله قبله و بعده ومعه; چیزى را ندیدم مگر این که خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن دیدم! (قبل از آن به دلیل این که خالق آن اوست، و بعد از آن به دلیل این که همه چیز فانى مىشود و او باقى است، و همراه آن به دلیل این که حافظ و نگهدار همه چیز است!)»; ولى با این حال، بسیار مىشود که اعمال انسان و صفات شیطانى او، حجابى ضخیم در برابر چشمانش مىشود به گونهاى که هرگز حضور خود را در پیشگاه خدا احساس نمىکند; همانگونه که در دعاى معروف امام سجاد علیه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مىخوانیم: «وانک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نیستى مگر این که اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترین این حجابها، «خودپرستى» است که انسان را از «خداپرستى» و ذکر الله باز مىدارد.
انسان خود بین، خدا بین نمىشود، و خود خواهى و خود بینى نوعى شرک است که با حقیقت توحید و حق بینى سازگار نیست!
در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «کلما الهى من ذکر الله فهو من ابلیس; هر چیز انسان را از یاد خدا غافل سازد، از سوى شیطان است!» (250)
و در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «کل ما الهى عن ذکر الله فهو من المیسر; هر چیزى که انسان را از یاد خدا غافل کند، نوعى قمار است!» (251) (و مىدانیم قمار در قرآن مجید در ردیف بت پرستى ذکر شده است. (252) )
این سخن را با حدیث ناب و جالبى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم:
در تفسیر آیهشریفه «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله; اى کسانى که ایمان آوردهاید! اموال و فرزندانتان شما را از ذکر خدا غافل نسازد!» (253)
فرمود: «هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; این مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند که هیچ تجارت و معاملهاى، آنها را از یاد خدا و نمازهاى فریضه پنجگانه، غافل نمىکند!» (254)
آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگویند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.
سررشته دولت اى برادر به کف آر وین عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا، با همه کس، در همه کار مىدار نهفته چشم دل جانب یار!
1- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه6 و7 (باتلخیص).
2- مناجاتهاى پانزدهگانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد94 صفحه 142.
3- اصول کافى، جلد 2، باب التوبه صفحه 435، حدیث 8.
4- تفسیر فخر رازى و تفسیر صافى، ذیل آیه37، سوره بقره.
5- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه 5.
6- بحار، جلد 74، صفحه 208.
7- بحار، جلد74، صفحه 104.
8- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 130.
9- همان مدرک، صفحه 125.
10- سوره نساء، آیه18.
11- سوره یونس، آیه90.
12- سوره یونس، آیه91.
13- سوره غافر، آیات 84 و 85.
14- سوره نساء، آیه48.
15- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 145 (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حدیث 5).
16- بحارالانوار، جلد6، صفحه19، و جلد 2، صفحه 440.
17- اصول کافى، جلد2، صحفه 440.
18- الدر المنثور، جلد2، صفحه 131.
19- کنز العمال، حدیث10187 و 10264.
20- تفسیر فخر رازى، جلد10، صفحه7 ذیل آیهفوق.
21- تفسیر قرطبى، جلد3، صفحه 1662 ذیل آیهفوق.
22- تفسیر روح البیان، جلد 2، صفحه 178، ذیل آیهفوق.
23- روح المعانى، جلد 4، صفحه233.
24- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه417.
25- این کلمه همان کلمه فارسى بس مىباشد.
26- بحار، جلد6،صفحه27.
27- گفتار معنوى از مرحوم شهید آیت الله مطهرى، صفحه139.
28- تحف العقول، صفحه 32.
29- وسائل الشیعه، جلد18، صفحه283 (حدیثیک، باب37، از ابواب شهادات).
30- بحار، جلد69، صفحه219.
31- اصول کافى،جلد 2 (باب التوبه، حدیث 10) صفحه 435.
32- سوره حج، آیه28.
33- سوره عنکبوت، آیه45.
34- سوره بقره، آیه183.
35- سوره توبه، آیه103.
36- نهج البلاغه، کلمات قصار، اقتباس از جمله 252.
37- سوره ذاریات، آیه56.
38- محجة البیضاء، جلد7، صفحه 75.
39- محجة البیضاء، جلد7، صحفه187.
40- سوره توبه، آیه112.
41- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اینجا به همین معنى که ذکر شد تفسیر کرده ولى در بعضى از منابع لغت آمده است که تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مىآید.
42- بحارالانوار، جلد6، صفحه 31.
43- بحارالانوار، جلد6، صفحه17.
44- اصول کافى، جلد 2، صفحه 430 (باب التوبه، حدیث 1).
45- سوره بقره، آیه222 .
46- سوره مؤمن (غافر)، آیات7 تا9.
47- اصول کافى، جلد 2، صفحه 432.
48- «فرج» اشاره به شهوت جنسى است.
49- بحارالانوار، جلد67، صفحه 64.
50- بحار الانوار، جلد67، صفحه 64.
51- سوره انفطار، آیه12.
52- آنچه در بالا آمد یکى از تفاسیر آیه است، تفسیر دیگرى که در آیات سوره عبس نیز شواهدى بر آن وجود دارد این است که معنى آیه نظر کردن به طعام براى کشف نکات توحیدى و آیات عظمتخلقت است، در عین حال دو تفسیر با هم منافاتى ندارد.
53- کنز العمال، حدیث 5254، جلد3، صفحه 22، بحارالانوار، جلد 25، صفحه 204.
54- غرر الحکم.
55- بحارالانوار، جلد67، صفحه 68.
56- اصول کافى، جلد 2، صفحه67.
57- بحارالانوار، جلد 74، صفحه349.
58- نهج البلاغه، خطبه83 (خطبه غراء)
59- بحارالانوار، جلد67، صفحه73.
60- امالى طوسى، (طبق نقل میزان الحکمه، جلد 1، صفحه619).
61- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 154.
62- تحف العقول، صفحه 221.
63- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه153.
64- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 152 تا156 - همین معنى در اصول کافى، جلد2، باب محاسبة العمل، صفحه453، حدیث 2، آمده است.
65- محاسبه النفس سید بن طاووس، صفحه 14 - بحارالانوار، جلد67، صفحه 72، حدیث 22.
66- الذریعه، جلد20.
67- بحارالانوار، جلد89، صفحه 250.
68- غرر الحکم.
69- مستدرک، جلد 12، صفحه 154.
70- غرر الحکم.
71- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه167 (باتلخیص)
72- خصال صدوق، صفحه253.
73- سوره قیامت، آیه2.
74- معروف در میان مفسران اسلام این است که «لا» در جمله بالا زائده و براى تاکیداست. این نکته نیز قابل توجه است که براى «نفس لوامه» تفسیرهاى مختلفى ذکر شده بعضى آن را اشاره به افراد کافر و عاصى دانستهاند که در روز قیامتخود را ملامت مىکنند، و بعضى اشاره به آنها در دنیا مىدانند که شایسته ملامتند هر چند خود را ملامت نکنند; ولى معنى بالا (وجدان بیدار ملامت کننده) از همه مناسبتر است، چرا که قرآن به آن قسم یاد کرده، قسمى که نشانه اهمیت فوقالعاده آن است. (دقت کنید)
75- نهج البلاغه، خطبه193.
76- غرر الحکم
77- همان مدرک، حدیثشماره5153 .
78- در میان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله افراد زیادى بودند که نام ثعلبه داشتند، و این ثعلبه غیر از ثعلبة بن حاطب انصارى است که از پرداخت زکات خوددارى کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد کردند.
79- این داستان را بطور مشروح در کتب مختلفى از کتاب خزینةالجواهر صفحه 320 نقل کردهاند و فخررازى در تفسیر در ذیل آیهآن را به صورت بسیار فشرده آورده است (تفسیر کبیر فخررازى، جلد9، صفحه9).
80- داستان معروف على بن یقطین و ابراهیم جمال نیز نمونه دیگرى است.
81- معراج السعاده، چاپ جدید، صفحه703 (با کمى تلخیص)
82- در مقاییس اللغه آمده است که «عزم»در اصل به معنى قطع و بریدن چیزى است (از آنجا که به هنگام تصمیم گیرى قاطع گویى انسان چیزى را مىبرد و جدا مىکند به آن عزم گفته شده است).
83- محدث قمى در مفاتیح در اعمال ماه رجب این دعا را از اقبال ابن طاووس نقل کرده است.
84- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211.
85- بحارالانوار، جلد67، صفحه 205، حدیث 14
86- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211 - در پاورقىهاى بحارالانوار آمده که این حدیث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به کلام بخارى در صحیحش در کتاب الایمان، صفحه23 اشاره مىکند.
87- غرر الحکم، حدیث 1594.
88- بحارالانوار، جلد69، صفحه93.
89- نهج البلاغه، خطبه87.
90- بحار، جلد 14، صفحه 520 .
91- بحار، جلد 5، صفحه 55 .
92- محجةالبیضاء، جلد 8، صفحه 125 - حدیثبطور کامل در خصال شیخ صدوق، باب الثلاثه، صفحه167، نیز آمده است.
93- محجةالبیضاء، جلد 8، صفحه 125.
94- تصنیف الغرر، صفحه197، رقم 3894.
95- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 30.
96- غرر الحکم، جلد 2، صفحه513.
97- میزان الحکمه، ماده خلص جلد 1، صفحه 754.
98- غرر الحکم، جلد 2، صفحه503.
99- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 175 ذیل حدیث 15.
100- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 25 (رقم 718).
101- اصول کافى، جلد، صفحه16.
102- سوره نحل، آیه66.
103- المحجةالبیضاء، جلد 8،صفحه 128 (باتلخیص).
104- بحار، جلد69، صفحه 304.
105- تحف العقول، صفحه16.
106- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه 101.
107- همان مدرک.
108- غرر الحکم جلد 1، صفحه 30 (شماره903).
109- غرر الحکم، جلد1، صفحه17 (شماره 444).
110- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 361 (شماره 55).
111- نهج البلاغه، خطبه 1.
112- محجةالبیضاء، جلد 8، صفحه133.
113- غرر الحکم، جلد 2، صفحه553، شماره 4.
114- غرر الحکم، حدیث2906.
115- سوره بقره، آیه274.
116- عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه69; بحارالانوار، جلد67، صفحه 242.
117- غرر الحکم، جلد 2،صفحه 490، شماره 12.
118- غرر الحکم، جلد 2، صفحه 14، شماره 68.
119- غرر الحکم، جلد 2، صفحه603، شماره 11.
120- و 121- و 122- تفسیر قرطبى، جلد6، صفحه 4108، و4109
123- الدر المنشور (طبق تفسیر المیزان، جلد13، صفحه407)
124- محجةالبیضاء، جلد6، صفحه 141 .
125- و126- و127- و 128- محجةالبیضاء، جلد6، صفحه 141 .
129- کافى، جلد2، صفحه 295.
130- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه1017، چاپ جدید.
131- کافى، جلد 2، صفحه296.
132- همان مدرک، صفحه293.
133- امالى صدوق، صفحه 398 - غرر الحکم جلد 1، صفحه 60، شماره 1614.
134- غرر الحکم، جلد 2،صفحه749، شماره209.
135- محجةالبیضاء، جلد6، صفحه 200.
136- تحف العقول، صفحه17.
137- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 180.
138- خصال (مطابق نقل میزان الحکمة، جلد 2، صفحه 1020 چاپ جدید.)
139- وسائل الشیعه، جلد 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 15، صفحه 55.
140- بقره - 274; رعد - 22; ابراهیم - 31; نحل - 75; فاطر -29.
141- سوره آل عمران، آیه160.
142- سوره نساء، آیه139.
143- و 144- وسائل الشیعه، جلد 1، صفحه 55.
145- توجه داشته باشید استحباب تحت الحنک در نماز ثابت نیست، آنچه در روایات معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نیز در شرایط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.
146- سوره مریم، آیات23 تا26.
147- و 148- و149- وسائل الشیعه، جلد7، صفحه 390، باب تحریم صوم الصمت.
150- نورالثقلین، جلد3، صفحه 332.
151- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.
152- همان مدرک، صفحه 300.
153- میزان الحکمه، جلد 2،صفحه1667، شماره 10825.
154- میزان الحکمة، ماده صمت، حدیث 10805.
155- اصول کافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصمت و حفظ اللسان، حدیث 11).
156- و157- اصول کافى، جلد 2، صفحه113.
158- غرر الحکم، شماره1827.
159- غرر الحکم، شماره 3714.
160- میزان الحکمه،ماده صمت، حدیث10826.
161- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.
162- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 392.
163- بحارالانوار، جلد 68، صفحه287 محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه193.
164- مجمع البیان، جلد 10، صفحه 494 ذیل آیهمورد بحث. و نورالثقلین، جلد 5، صفحه 581.
165- غرر الحکم، شماره 9644.
166- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حدیث 24.
167- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حدیث 64.
168- کافى، جلد 8، صفحه 20، حدیث 4.
169- المحجةالبیضاء، جلد 5، صفحه 190.
170- مجمع البیان، جلد9، صفحه106، ذیل آیه مورد بحث - مضمون این حدیث را بسیارى از معاریف اهل سنت در کتابهاى خود نقل کردهاند از جمله «احمد حنبل» در کتاب «فضائل» و «ابن عبدالبر» در «استیعاب»، و «ذهبى» در «تاریخ اول الاسلام» و «ابن اثیر» در «جامع الاصول» و غیر آنها.
171- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه26.
172- بحار، جلد 78، صفحه56
173- سوره محمد، آیه30.
174- سوره یونس، آیه39.
175- سوره بقره، آیه247.
176- سوره بقره، آیه179.
177- بحارالانوار، جلد 68، صفحه283.
178- و179- غرر الحکم.
180- محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه193.
181- کافى، جلد 2، صفحه 115، حدیث13.
182- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه349.
183- محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه196.
184- غرر الحکم، شماره 2182.
185- المحجةالبیضاء، جلد 5، صفحه 195.
186- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.
187- تصنیف غرر الحکم، صفحه216، شماره 4252.
188- اعجاز روانکاوى، صفحه6.
189- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.
190- سوره حشر، آیه19 .
191- غرر الحکم، حدیث 9965.
192- غرر الحکم، حدیث 9034.
193- غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه173.
194- غرر الحکم، حدیث3126.
195- تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)
196- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه409.
197- تحف العقول، کلمات قصار امام هادى(ع).
198- سوره فصلت، آیه53 .
199- سوره ذاریات، آیه21 .
200- سوره اعراف، آیه172.
201- تفسیر المیزان جلد 8،صفحه307. ذیل آیهمورد بحث (باتلخیص).
202- بحار الانوار، جلد 92، صفحه456 - در جلد 58 بحار، صفحه99، و جلد66، صفحه293، این حدیثبه عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است.
203- غرر الحکم، حدیث7946.
204- تفسیر المیزان، جلد6، صفحه169 (بحث روانى ذیل آیه105، سوره مائده).
205- راجع به تسلسل، براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن جلد دوم، صفحه6 مراجعه کنید.
206- نهج البلاغه، خطبه 1.
207- بحارالانوار، جلد 58، صفحه99 و 100
208- نهج الفصاحه، صفحه26 - شبیه همین معنى از امام صادق علیه السلام در اصول کافى، جلد 2، صفحه 130 آمده است.
209- بحارالانوار، جلد 74، صفحه419.
210- این حدیث در کتاب «تحفالعقول» در کلمات قصار امام صادق علیه السلام به این صورت نقل شده: احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى (محبوبترین برادران دینى نزد من کسى است که عیوب مرا به من هدیه کند.)
211- داود بن نصیر طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمردهاند و همطراز با ابراهیم ادهم و فضیل دانستهاند; (لغتنامه دهخدا).
212- محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه 112 تا 114 (باتلخیص).
213- مصباح الشریعه، صفحه536 (طبق نقل میزان الحکمه، واژه عبد).
214- صحیح مسلم، جلد 2، صفحه 702 (طبع بیروت).
215- براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، ذیل همین آیه مراجعه فرمایید، که تحلیل روشن و مبسوطى در این زمینه در آنجا آمده است.
216- مجمع البیان، جلد 1، ذیل آیه45 سوره بقره که مشابه آیهمورد بحث است; و تفسیر برهان، جلد 1، صفحه166، ذیل آیه153، سوره بقره - در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است که در ذیل آیه«استعینوا بالصبر و الصلوة» فرمود: «الصبر هو الصوم» (بحارالانوار، جلد93، صفحه 294)
217- اصول کافى، طبق نقل المیزان، جلد 1، صفحه 154.
218- نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 252.
219- به کتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.
220- محجةالبیضاء، جلد 1، صفحه339 (کتاب اسرار الصلاة).
221- عیون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلین، جلد1، صفحه39، حدیث39.
222- وسائل الشیعه، جلد3، صفحه 4.
223- مجمع البیان، جلد 8، صفحه 285، ذیل آیه45 سوره عنکبوت.
224- بحارالانوار، جلد93، صفحه 254.
225- غرر الحکم، شماره5147
226- سوره فجر، آیات27 تا 30 .
227- المحجةالبیضا، جلد 2، صفحه266.
228- «فى ظلال القرآن»، جلد 5، صفحه 474.
229- بحارالانوار، جلد69، صفحه119.
230- تفسیر المیزان، جلد16، صفحه329 ذیل آیهمورد بحث.
231- تصنیف درر الحکم،صفحه189، شماره 3658.
232- همان مدرک، شماره 3661.
233- همان مدرک، صفحه 188، شماره 3608.
234- همان مدرک، صفحه 188، شماره3619.
235- همان مدرک، شماره 3621.
236- همان مدرک، صفحه189، حدیث 3631.
237- همان مدرک، شماره 3645.
238- همان مدرک، حدیث 3654.
239- میزان الحکمه، جلد 2، چاپ جدید، صفحه969.
240- نهج البلاغه، نامه 31.
241- کنز العمال، حدیث 1751.
242- بحارالانوار، جلد90، صفحه 151، حدیث 4.
243- همان مدرک، حدیث 5 و6.
244- بحار، جلد 75، صفحه 55.
245- بحار،جلد 75، صفحه356، حدیث 11.
246- سوره بقره، آیه32.
247- سوره مزمل، آیه8.
248- سوره اعراف، آیه205.
249- سوره ق، آیه16.
250- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 975، چاپ جدید، بحث ذکر.
251- همان مدرک
252- سوره مائده، آیه90.
253- سوره منافقون، آیه9.
254- میزان الحکمه، ج 2، صفحه 975 ، چاپ جدید.
اشاره:
هرکس در زندگى خود، اسوه و پیشوایى دارد که سعى مىکند خود را به او نزدیک سازد، و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببیند.
به تعبیر دیگر، در درون دل انسان جایى براى اسوهها و قهرمانها است; و به همین دلیل، تمام ملتهاى جهان در تاریخ خود به قهرمانان واقعى، وگاه پندارى متوسل مىشوند، و بخشى از فرهنگ و تاریخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مىکنند; در مجالس خود از آنها سخن مىگویند و آنها را مىستایند; و سعى مىکنند خود را از نظر صفات و روحیات به آنها نزدیک سازند.
اضافه بر این، اصل «محاکات» (همرنگ شدن با دیگران، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصیت) یکى از اصول مسلم روانى است. مطابق این اصل، انسان کششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با دیگران (مخصوصا با قهرمانان) احساس مىکند; و به همین علت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مىشود.
این جذب و انجذاب، در برابر افرادى که انسان نسبتبه آنها ایمان کامل دارد، بسیار نیرومندتر و جذابتر است.
به همین دلیل، ما در اسلام دو اصل به نام «تولى» و «تبرى» داریم; یا به تعبیر دیگر: «حب فى الله» و «بغض فى الله» که هر دو در واقع اشاره به یک حقیقت است. طبق این دو اصل ما موظفیم دوستان خدا را دوست داریم و دشمنان خدا را دشمن، و پیشوایان بزرگ دین یعنى پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: را در همه چیز اسوه و الگوى خود قرار دهیم.
این دستور بقدرى مهم است، که در آیات قرآن به عنوان نشانه ایمان، و در روایات اسلامى به عنوان «اوثق عرى الایمان»(محکمترین دستگیره ایمان) معرفى شده، و تا «تولى» و «تبرى» نباشد، بقیه اعمال عبادات و اطاعات، بى حاصل شمرده شده است، که مدارک آن از آیات و روایات را به خواستخدا در بحثهاى آینده خواهیم دید.
این تولى و تبرى یا «حب فى الله و بغض فى الله» یکى از گامهاى بسیار مهم و مؤثر در تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است.
روى همین اصل، بسیارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربى را براى رهروان این راه، لازم شمردهاند، که بحث مشروح آن در آینده خواهد آمد.
با این اشاره به سراغ آیات قرآن مىرویم و مساله تولى و تبرى را در قرآن مجید مورد بررسى قرار مىدهیم:
1- قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منکم و مما تعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آیه4)
2- لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر و من یتول فان الله هو الغنى الحمید (سوره ممتحنه، آیه6)
3- لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا (سوره احزاب، آیه21)
4- لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و لوکانوا آبائهم اوابنائهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آیه22)
5- یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم (سوره ممتحنه، آیه13)
6- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم (سوره توبه، آیه71)
7- الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون (سوره بقره، آیه257)
8- یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین (سوره توبه، آیه119)
ترجمه:
1- سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند براى شما وجود داشت، در آن هنگام که به قوم (مشرک) خود گفتند ما از شما و آنچه غیر از خدا مىپرستید بیزاریم!
2- (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویى) بود، براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند; و هر کس سر پیچى کند (به خویشتن ضرر زده است، زیرا) خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است.
3- مسلما براى شما در زندگى رسولخدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به حمتخدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند.
4- هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمىیابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند; آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته، و با روحى از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایى از بهشت وارد مىکند که نهرها از زیر (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مىمانند; خدا از آنها خشنود است و آنان (نیز) از خدا خشنودند، آنها «حزب الله»اند، بدانید «حزب الله» پیروز و رستگارند.
5- اى کسانى که ایمان آوردهاید! با قومى که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستىنکنید!
6- مردان و زنان با ایمان ولى (ویار و یاور) یکدیگرند; امر به معروف و نهى از منکر مىکنند; نماز را بر پا مىدارند; و زکات را مىپردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مىکنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمتخویش قرار مىدهد; خداوند توانا و حکیم است!
7- خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مىسازد; (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مىبرند; آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.
8- اى کسانى که ایمان آوردهاید تقواى الهى پیشه کنید و (همیشه) با صادقان باشید!
تفسیر و جمع بندى
از آیات سوره ممتحنه بخوبى بر مىآید که بعضى از مؤمنان تازه کار و بىخبر از دستورات اسلام، با دشمنان سر و سرى داشتند.
از شان نزول آیات آغاز این سوره استفاده مىشود که پیش از فتح مکه فردى به نام «حاطب بن ابى بلتعه» توسط زنى به نام «ساره» نامهاى مخفیانه به اهل مکه نوشت که رسولخدا صلى الله علیه و آله قصد دارد به سوى شما بیاید و مکه را فتح کند، آماده دفاع از خود باشید.
ایندر حالىبود که پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله آماده فتحمکه مىشد،و ترتیبى دادهبود که اینخبر بههیچ وجه منتقل به مردم مکه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها کمتر ریختهشود.
زن آن نامه را گرفت و در لاى گیسوان خود پنهان نمود و بسرعتبه سوى مکه حرکت نمود.
جبرئیل این ماجرا را به پیامبر صلى الله علیه و آله خبر داد، و آن حضرت، على علیه السلام را براى گرفتن نامه به تعقیب او فرستاد; او در آغاز منکر شد، و هنگامى که مورد تهدید قرار گرفت، نامه را بیرونآورد و خدمتحضرت على علیه السلامداد; و آنحضرت نامه را خدمت پیامبر صلى الله علیه و آلهآورد.
حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت; و عذرى آورد و پیامبر صلى الله علیه و آله عذر او را ظاهرا پذیرفت; و آیات آغاز سوره ممتحنه به عنوان یک هشدار براى پیشگیرى از تکرار این گونه اعمال نازل گردید; و یکى از اصول اساسى اسلام، یعنى مساله اقتداء به نیکان و پاکان و اولیاء الله و قطع علاقه و پیوند با دشمنان حق و در یک جمله «حب فى الله و بغض فى الله» را بیان کرد.
در آغاز این سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید دشمنمن و دشمنخود را دوستخویش قرار ندهید، شما نسبتبه آنها اظهار محبت مىکنید در حالى که آنها نسبتبه آنچه بر شما نازل شده است کفر مىورزند، و رسولخدا صلى الله علیه و آله و شما را به خاطر ایمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و دیارتان بیرون مىکنند!» (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جائکم من الحق یخرجون الرسول و ایاکم ان تؤمنوا بالله ربکم)
این نکته روشن است که اگر هنگام تضاد «پیوندهاى محبت و دوستى» با «پیوندهاى اعتقادى و ارزشى» پیوند محبت و دوستى مقدم شمرده شود، پایههاى اعتقاد و ارزشها متزلزل مىگردد و انسان تدریجا به سوى باطل و فساد گرایش پیدا مىکند; و نکته اساسى «حب فى الله و بغض فى الله» یا به تعبیر دیگر، تولاى اولیاء الله و تبراى از اعداءالله نیز همین است. (دقت کنید)
سپس در ادامه این سخن (در آیهچهارم همین سوره) مسلمانان را به پیروى از ابراهیم علیه السلام و یارانش، به عنوان یک «اسوه حسنه» و «الگوى زیبا و پر ارزش» دعوت کرده، مىفرماید: «در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، در آن هنگام که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا مىپرستید بیزاریم!» (قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منکم و مما تعبدون من دون الله)
اسوه (بروزن لقمه) معنى مصدرى دارد; به معنى تاسى نمودن و در اصل به معنى حالتى است که از پیروى کردن دیگرى حاصل مىشود; به تعبیرى دیگر، به معنى اقتدا کردن و پیروى نمودن است.
و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبیر مىکنیم.
بدیهى است این امر ممکن است در کارهاى خوب باشد یا کارهاى بد; به همین دلیل، در آیهمورد بحث تعبیر به اسوه حسنه شده; یعنى، کار ابراهیم و یارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا که آنها پیوندهاى ظاهرى و مادى را با قومشان به خاطر گسستن پیوندهاى توحیدى و اعتقادى قطع کردند.
«راغب» در «مفردات» معتقد است که واژه «اسى» (بروزن عصا) به معنى غم و اندوه، نیز از همین ماده گرفته شده (و این به خاطر آن است که به افراد ماتم زده و غمگین گفته مىشود: «لک بفلان اسوة; تو باید از فلان کس سرمشق بگیرى (که فلان مصیبتبزرگ بر او وارد شد و صبر و شکیبایى کرد!)»
ولى بعضى از ارباب لغت مانند: ابن فارس در «مقاییس»، این دو ماده را از یکدیگر جدا مىداند (اولى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص یایى با دو معنى متفاوت مىشمرد).
به هر حال، قرآن مجید براى تشویق مسلمانان، به مساله مهم «حب فى الله و بغض فى الله» ابراهیم و یارانش را سرمشق قرار مىدهد، چرا که انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاک و با ایمان و شجاع و مقاوم، تاثیر عمیقى در پاکسازى روح و فکر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
این همان چیزى است که علماى اخلاق روى آن تکیه کرده و در سیر و سلوک الىالله انتخاب «قدوه» و «اسوه»را وسیله پیشرفت و تعالى مىدانند.
در آیه دوم مورد بحث، که ادامه همان بحث آیهبالا است، بار دیگر به برنامه ابراهیم و یارانش اشاره کرده، مىفرماید: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نیکویى بود; براى آنها که امید به خدا و روز قیامت دارند، و هر کس (از تاسى به این مردان خدا) سرپیچى کند (و طرح دوستى با دشمنان خدا بریزد به خود زیان رسانده است و خداوند نیازى به او ندارد.)، او از همگان بىنیاز و شایسته ستایش است.» (لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر و من یتول فان الله هو الغنى الحمید)
تفاوتى که این آیه با آیهقبل دارد در دو قسمت است: نخست این که، در این آیه بر این موضوع تکیه مىکند که «حب فى الله و بغض فى الله» از آثار ایمان به خدا و معاد است; و دیگر این که این مساله چیزى نیست که خدا به آن نیاز داشته باشد، این نیاز شماست و براى تکامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مىباشد.
چهارمین آیه، که ناظر به جنگ احزاب است; به نکته مهمى اشاره مىکند و آن این که على رغم ضعفها و بىتابیها و بدگمانیهاى بعضى از تازه مسلمانان در این میدان نبرد عظیم، پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مانند کوهى استوار، مقاومت و ایستادگى کرد; از آرایش جنگهاى صحیح و انتخاب بهترین روشهاى نظامى لحظهاى غافل نمىماند و در عین حال از راههاى متخلف براى ایجاد شکاف در جبهه دشمن از پاى نمىنشست; همراه دیگر مؤمنان کلنگ به دست گرفت و خندق کند، و براى حفظ یارانش با آنها مزاح و شوخى مىکرد; براى دلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشویق مىنمود; آنى از یاد خدا غافل نبود، و یارانش را به آینده درخشان و فتوحات بزرگ نوید مىداد.
همین امور سبب حفظ جمعیت اندک مسلمین در برابر گروه عظیم احزاب که از نظر ظاهرىکاملا برترىداشتند، شد;این ایستادگى و مقاومت عجیب سرمشقى براى همهبود.
قرآن مىفرماید: «رسولخدا (در میدان جنگ احزاب) اسوه نیکویى بود براى آنها که امید به خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد مىکنند.» (لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا)
نه تنها در میدان جنگ احزاب که مصداق جهاد اصغر محسوب مىشد، پیغمبر صلى الله علیه و آله اسوه و الگو بود، بلکه در میدان جهاد اکبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذیب اخلاق نیز اسوه و سرمشق بسیار مهمى بود; و آن کسى که بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، این راه پر فراز و نشیب را با سرعتخواهد پیمود.
قابل توجه این که در این آیه، علاوه بر مساله ایمان به خدا و روز جزا (لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر)، روى یاد خدا نیز تکیه شده است، و با ذکر جمله (و ذکر الله کثیرا) نشان مىدهد آنها که بسیار به یاد خدا هستند، از هدایتهاى چنین پیشوایى الهام مىگیرند، زیرا ایمان و ذکر خدا، آنها را متوجه مسؤولیتهاى بزرگشان مىکند; در نتیجه به دنبال رهبر و پیشوایى مىگردند، و کسى را بهتر از رسولخدا صلى الله علیه و آله براى این کار نمىیابند.
در پنجمین آیه، روى نقطه مقابل این مساله یعنى بغض فى الله تکیه کرده، مىفرماید: «هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز قیامت دارد نمىیابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان آنها باشند; آنها کسانى هستند که خدا ایمان رابر صفحه دلهایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنان را تقویت فرموده است. » (لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و لوکانوا آبائهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فىقلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه)
این آیه نشان مىدهد که هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى «حفظ پیوندهاى الهى» و «حفظ پیوندهاى خویشاوندى» کدام را باید مقدم شمرد; با صراحت مىگوید: اگر نزدیکترین خویشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به کفر و فساد گردند، باید از آنها برید و به خدا و ارزشهاى والاى الهى انسانى پیوست.
قابل توجه این که با دو جمله بسیار پر معنى (اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه) (آنها کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان را تقویت فرموده است.) بر این مساله تاکید مىنهد.
یعنى «حب فى الله و بغض فى الله» از ایمان سرچشمه مىگیرد، و تداوم تکامل ایمان هم از «حب فى الله و بغض فى الله» است.
و به تعبیر دیگر، هر دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند، با این تفاوت که آغاز کار باید از ایمان به مبدا و معاد شروع شود، و تکامل آن از «حب فى الله و بغض فى الله» حاصلگردد.
در ششمین آیه، سخن از پیوند معنوى و روحانى مؤمنان با یکدیگر است; مىفرماید: «مردان و زنان با ایمان ولى (ویار و یاور) یکدیگرند; امر به معروف و نهى از منکر مىکنند; نماز را بر پا مىدارند; و زکات را مىپردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مىکنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمتخویش قرار مىدهد، خداوند توانا و حکیم است!» (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله الئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم)
این پیوند معنوى و روحانى که بر اساس امر به معروف و نهى از منکر و اقامه نماز و اداء زکات و اطاعتخدا و پیامبرش، استوار است; سبب مىشود که آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلکه در خلق و خوى خویش از یکدیگر الهام بگیرند; و هر کدام سرمشق براى دیگرى باشند; و اگر مىخواهند همرنگ جماعتشوند، باید همرنگ این جماعتشوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى که باید رابطه خود را از آنها برید!
در واقع امر به معروف و نهى از منکر که در سرلوحه برنامههاى آنها - طبق آیهفوق - قرار گرفته، آنها را ملزم مىدارد که مراقب اخلاق و اعمال یکدیگر باشند; و این خود کمکمؤثرى به تهذیب اخلاق و نفوس مىکند.
در هفتمین آیه، تفاوت خط مؤمنان و کافران تبیین شده است; مؤمنان، به خدا وابستهاند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مىگیرند; و کافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است; مىفرماید: «خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مىسازد; (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مىبرند; آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.» (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون)
در این آیه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتیجه ولایتخداوند بر مؤمنان ذکر شده است، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولایت طاغوت.
نور و ظلمت در این آیه، معنى وسیعى دارد که تمام نیکیها و بدیها، خوبیها و زشتیها و فضائل رذائل را شامل مىشود.
آرى! آن کس که در سایه ولایت «الله» قرار گیرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بدیها به خوبیها آغاز مىگردد; زیرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوى پاکى مىرود، چرا که ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاک و منزه است. او به سوى رحمت و رافت، و جود و سخاوت پیش مىرود، چرا که ذات خداوند، رحمان و رحیم، و جواد و کریم است; و به همین ترتیب، حرکتبه سوى فضائل دیگر شروع مىشود، چرا که نقطه امید و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.
درست عکس این حرکت، یعنى از فضائل به سوى رذائل از آن کسانى است که طاغوت (بتهاى بىشعور و بىخاصیت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنین انسانهاى طغیانگر و خود کامه) را ولى خود قرار دادهاند.
در هشتمین آیه، قرآن مجید همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مىگوید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید تقواى الهى پیشه کنید و (همیشه) با صادقان باشید! (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین)
در حقیقت جمله دوم در آیه شریفه (کونوا مع الصادقین) تکمیل جمله اول (اتقوا الله) است. آرى! براى پیمودن راه تقوا و پرهیزکارى، و پاکى ظاهر و باطن باید همراه و همگام صادقان بود و در سایه آنها قدم برداشت.
در روایات فراوانى که از طرق شیعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامى آمده است، این آیه تطبیق بر على علیه السلام یا همه اهل بیت: شده است.
این روایات را مىتوانید در «الدر المنثور سیوطى» و «مناقب خوارزمى» و «دررالسمطین زرندى» و «شواهد التنزیل» حاکم حسکانى و کتب دیگر، مطالعه کنید. (1)
«حافظ سلیمان قندوزى» در «ینابیع المودة»، و «علامه حموینى» در «فرائد السمطین»، و «شیخ ابو الحسن کازرونى» در «شرف النبى» نیز بخشى از این احادیث را آوردهاند. (2)
در یکى از این احادیث مىخوانیم که بعد از نزول آیه فوق، سلمان فارسى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پرسید: آیا این آیه عام استیا خاص؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «اما المامورون فعامة المؤمنین، و اما الصادقون فخاصة اخى على و اوصیائه من بعده الى یوم القیامة; ماموران به این آیه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم على علیه السلام و اوصیاى بعد از او تا روز قیامت هستند!» (3)
بدیهى است این همراهى و همگامى با على علیه السلام و اوصیاى او که تا روز قیامت تداوم دارد براى تمسک به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدایت است.
نتیجه:
از مجموع آنچه در آیات بالا آمد که بخشى از آیات تولى و تبرى استبخوبى استفاده مىشود که مساله پیوند با ذات پاک خداوند و اولیاءالله، و بریدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در یک کلمه «حب فى الله و بغض فى الله» از اساسىترین و اصولىترین تعلیمات قرآن است، که اثر عمیقى در مسائل اخلاقى دارد.
این اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسایل زندگى انسان تاثیر مستقیم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنیایى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى که مورد بحث ما است، نیز اثر فوقالعادهاى دارد.
مؤمنان را مىسازد; آنها را تهذیب مىکند; و به آنها تعلیم مىدهد که در هر قدم، نیکان و پاکان مخصوصا پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: را اسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند; و این از گامهاىمؤثر براى وصول به هدف آفرینش انسان یعنى تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است.
احادیثبسیار فراوانى در کتب اسلامى اعم از شیعه و اهل سنت در زمینه حب فى الله و بغض فى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در این باره اهمیت داده شده که در کمتر چیزى نظیر آن دیده مىشود.
بى شک این اهمیتبه خاطر آثار مثبتى است که پیوند دوستى با اولیاء الله و دوستان خدا، و بیزارى از دشمنان حق، دارد; این آثار مثبت هم در قدرت ایمان ظاهر مىشود و هم در تهذیب اخلاق، و هم در پاکى اعمال و تقوا.
این احادیث نشان مىدهد که باید در طریق تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله، هر کس پیشوا و مقتدایى را برگزیند.
در اینجا به بخشى از این احادیث که از کتب مختلف گلچین شده است اشاره مىشود:
1- در خطبه قاصعه تعبیرجالبى درباره پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و على علیه السلام دیده مىشود; مىفرماید: «و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن اخلاق العالم، لیله و نهاره و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لى فى کل یوم من اخلاقه علما و یامرنى بالاقتداء به; از همان زمان که رسولخدا صلى الله علیه و آله از شیر باز گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مکارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد; و من (هنگامى که به حد رشد رسیدم نیز) همچون سایه به دنبال آن حضرت حرکت مىکردم، و او هر روز نکته تازهاى از اخلاق نیک خود را براى من آشکار مىساخت; و به من فرمان مىداد تا به او اقتدا کنم.» (4)
این حدیثشریف که بخشى از خطبه قاصعه را تشکیل مىدهد، این حقیقت را روشن مىسازد که حتى پیغمبرگرامى اسلام در آغاز کارش مقتدا و پیشوایى داشته که بزرگترین فرشتگان الهى بوده است.
على علیه السلام نیز پیامبر صلى الله علیه و آله را مقتدا و پیشواى خود قرار داده بود و سایه به سایه او حرکت مىکرد; و این مقتداى بزرگوار هر روز درس تازهاى به على علیه السلام مىآموخت و چهره نوینى از اخلاق انسانى را به او نشان مىداد.
آنجا که پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام در آغاز کارشان در برنامه سیر الىالله نیاز به پیشوا و مقتدا داشته باشند، تکلیف دیگران پیداست.
2- در روایت معروف «بنىالاسلام ...» که با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومین(ع) نقل شده است این موضوع بخوبى منعکس شده است; از جمله در حدیثى که یار وفادار امام باقر علیه السلام «زراره» از آن حضرت نقل کرده، مىخوانیم: «بنىالاسلام على خمسة اشیاء، على الصلوة و الزکاة و الحج و الصوم والولایة، قال زرارة: فقلت: واى شىء من ذلک افضل؟ فقال: الولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدلیل علیهن; اسلام بر پنج پایه بنا شده: بر نماز و زکات و حج و روزه و ولایت (رهبرى معصومین)، زراره مىگوید: عرض کردم: کدامیک از اینها افضل است؟ فرمود: ولایت افضل است، زیرا کلید همه آنها است، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل دیگر است.» (5)
از این تعبیر بخوبى استفاده مىشود که ولایت و اقتدا به اولیاء الله سبب احیاء سایر برنامههاى دینى و مسایل عبادى و فردى و اجتماعى است; و این اشاره روشنى به تاثیر مساله ولایت در امر تهذیب نفوس و تحصیل مکارم اخلاق مىباشد.
3- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: روزى پیامبر صلى الله علیه و آله به یارانش فرمود: «اى عرى الایمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قال بعضهم الزکاة، و قال بعضهم الصیام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسولالله صلى الله علیه و آله لکل ما قلتم فضل و لیس به، ولکن اوثق عرى الایمان الحب فى الله و البعض فى الله و تولى اولیاء الله و التبرى من اعداء الله; کدامیک از دستگیرههاى ایمان محکمتر و مطمئنتر است؟ یاران عرض کردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زکات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود: همه آنچه را گفتید داراى فضیلت است ولى پاسخ سؤال من نیست; محکمترین و مطمئنترین دستگیرههاى ایمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، و دوست داشتن اولیاء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (6)
پیغمبراکرم صلى الله علیه و آلهنخستبااین سؤال مهم،افکار مخاطبان را در این مساله سرنوشتساز به جنب و جوش در آورد - و این کارى بود که پیامبر صلى الله علیه و آله گاه قبل از القاء مسایل مهم انجام مىداد - گروهى اظهار بىاطلاعى کردند، و گروهى با شمردن یکى از ارکان مهم اسلام پاسخگفتند; ولىپیامبر صلى الله علیه و آلهدرعین تاکید براهمیت آن برنامههاى مهماسلامى،سخنان آنها را نفىکرد،سپسافزود: مطمئنترین دستگیره ایمان، حبفىالله و بعضفىالله است!
تعبیر به «دستگیره» در اینجا گویا اشاره به این است که مردم براى وصول به مقام قرب الى الله، باید به وسیلهاى چنگ بزنند و بالا بروند، که از همه مهمتر و مطمئنتر، دستگیره حب فى الله و بغض فى الله است.
این به خاطر آن است که پیوند محبتبا دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولیاءعاملى استبراى حرکت در تمام زمینههاى اعمال خیر و صفات نیک.
بنابراین، با احیاء این اصل، اصول دیگر نیز زنده مىشود; و با ترک این اصل، بقیه تضعیف یا نابود مىگردد.
4- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که خطاب به یکى از یارانش به نام جابر کرد و فرمود: «اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظرالى قلبک فان کان یحب اهل طاعة الله و یبغض اهل معصیته، ففیک خیر، و الله یحبک; و ان کان یبغض اهل طاعة الله و یحب اهل معصیته، فلیس فیک خیر، و الله یبغضک و المرء مع من احب; هرگاه بخواهى بدانى در تو خیر و نیکى وجود دارد یا نه؟ نگاهى به قلبت کن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مىدارد و اهل معصیت را دشمن مىشمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مىدارد و اهل معصیتش را دوست مىدارد، نیکى در تو نیست، و خدا تو را دشمن مىدارد; و انسان با کسى است که او را دوست مىدارد!» (7)
جمله «والمرء مع من احب» اشاره لطیفى به این واقعیت است که هر انسانى از نظر خط و ربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنین سرنوشت نهایى در روز رستاخیز، با کسانى خواهد بود که به آنها عشق مىورزد و پیوند محبت دارد; و این نشان مىدهد که مساله «ولایت» در مباحث اخلاقى سرنوشتساز است.
5- در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود: «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الایمان، الا و من احب فى الله وابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفیاء الله; محبت مؤمن نسبتبه مؤمن به خاطر خدا از بزرگترین شاخههاى ایمان است; (8) آگاه باشید کسى که به خاطر خدا دوستبدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش کند، او از برگزیدگان خداست!» (9)
6- در حدیث دیگرى از امام علىبنالحسین علیه السلام مىخوانیم: اذا جمع الله عزوجل الاولین و الآخرین قام مناد فنادى یسمع الناس فیقول: این المتحابون فى الله قال: فیقوم عنق من الناس فیقال لهم اذهبوا الى الجنة بغیر حساب قال: فتلقاهم الملائکة فیقولون الى این؟ فیقولون الى الجنة بغیر حساب! قال فیقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فیقولون نحن المتحابون فى الله، قال فیقولون واى شىء کانت اعمالکم؟ قالوا کنا نحب فى الله و نبغض فى الله، قال فیقولون نعم اجر العاملین!; هنگامى که خداوند متعال اقوام اولین و آخرین را(در قیامت) جمع کند، ندا دهندهاى ندا مىدهد، به گونهاى که به گوش همه مردم برسد، مىگوید کجا هستند آنهایى که به خاطر خدا همدیگر را دوست داشتند، فرمود در این هنگام گروهى از مردم بر مىخیزند و به آنها گفته مىشود، بدون حساب به سوى بهشتبروید! فرمود: در این موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مىکنند، مىگویند به کجا مىروید؟ مىگویند: به بهشتبدون حساب! مىگویند شما از کدام گروه مردم هستید؟ مىگویند ما کسانى هستیم که به خاطر خدا یکدیگر را دوست مىداشتیم، مىگویند، اعمال شما چه بود؟ مىگویند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مىداشتیم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مىداشتیم، فرشتگان مىگویند: چه خوب است پاداش عمل کنندگان!» (10)
تعبیر «نعم اجرالعاملین» نشان مىدهد که محبتبا اولیاء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمه اعمال نیک و پرهیز از اعمال بد است.
7- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین آمده است: «ان حول العرش منابر من نور علیها قوم لباسهم و وجوههم نور لیسوا بانبیاء یغبطهم الانبیاء و الشهداء قالوا یا رسولالله حل لنا قال: هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله; در اطراف عرش الهى منبرهایى از نور است که بر آنها گروهى هستند که لباسها و صورتهایشان از نور است; آنها پیامبر نیستند ولى پیامبران و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند! عرض کردند: اى رسولخدا! این مساله را ما براى حل کن (آنها چه کسانى هستند؟) فرمود: آنها کسانى هستند که به خاطر خدا یکدیگر را دوست دارند و براى خدا با یکدیگر مجالست مىکنند، و براى خدا به دیدار هم مىروند!» (11)
8- در حدیث دیگرى (یا در ادامه حدیثبالا) مىخوانیم: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: «لو ان عبدین تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بینهما یوم القیامة و قال النبى صلى الله علیه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فىالله; اگر دو بنده (از بندگان خدا) یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، یکى در مشرق باشد و دیگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قیامت در بهشت کنار هم قرار مىدهد، و فرمود: برترین اعمال حب فى الله و بغض فى الله است.» (12)
این حدیث نشان مىدهد که محکمترین پیوند در میان انسانها، پیوند مکتبى است، که سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مىشود; بدیهى است آنها که یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در یکدیگر مىبینند، و همین حب فى الله و بغض فى الله گاممؤثرى براى تربیت نفوس آنها است.
9- در حدیث قدسى مىخوانیم: خداوند به موسى علیه السلام فرمود: «هل عملت لى عملا؟! قال صلیت لک و صمت و تصدقت و ذکرت لک، قال الله تبارک و تعالى، و اما الصلوة فلک برهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذکر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى: دلنى على العمل الذى هو لک، قال یا موسى هل والیت لى ولیا و هل عادیت لى عدوا قط فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله; آیا هرگز عملى براى من انجام دادهاى؟ موسى عرض کرد: آرى! براى تو نماز خواندهام، روزه گرفتهام، انفاق کردهام و به یاد تو بودهام; فرمود: اما نماز براى تو نشانه (ایمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سایهاى در محشر، و ذکر خدا نور است; کدام عمل را براى من به جا آوردهاى اى موسى! عرض کرد خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایى فرما! فرمود: آیا هرگز به خاطر من کسى را دوست داشتهاى، و به خاطر من کسى را دشمن داشتهاى؟ (در اینجا بود که) موسى علیه السلام دانستبرترین اعمال حب فى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (13)
10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام پایان مىدهیم (هر چند احادیث در این زمینه، بسیار فراوان است.) فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهو ممن کمل ایمانه; کسى که به خاطر خدا دوستبدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترک بخشش کند، او از کسانى است که ایمانش کامل شده است!» (14)
از احادیث دهگانه بالا استفاده مىشود که در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغض فى الله باز شده است; تا آنجا که به عنوان افضل اعمال، و نشانه کمال ایمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبیل الله معرفى شده و صاحبان این صفت، پیشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند که انبیاء و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند.
این تعبیرات، پرده از نقش مهم مساله ولایت و تولى و تبرى، در تمام برنامههاى دینى و الهى بر مىدارد; دلیل آن هم روشن است; زیرا انسان پیشوایان بزرگ را به خاطر ایمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه دیگر، دوست مىدارد; با این حال، چگونه ممکن استبه آنان تاسى نکند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
این همان است که علماى اخلاق از آن به عنوان یک اصل اساسى در تهذیب نفوس یاد کردهاند; و پیروى و اقتدا کردن به انسان کاملى را شرط موفقیت در سیر و سلوک الى الله مىدانند.
یکى از دلایل مهمى که قرآن مجید در هر مورد و در هر مناسبت از انبیاى الهى سخن مىگوید و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و مسلمانان را دستور مىدهد که به یاد آنها و تاریخ و زندگانىشان باشند، همین است که از آنان الگو بگیرند و راه موفقیت و نجات را در تاریخ زندگى آنها بجویند.
این نکته شایان توجه است که انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند; یعنى، هرکس مىخواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا کند.
انتخاب چنین قهرمانى در سرنوشت انسان و شکل دادن به زندگى او تاثیر فراوانى دارد; و با تغییر شناخت این قهرمانها، زندگى ممکن است دگرگون شود.
بسیارى از افراد یا ملتها که دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسیده، قهرمانان خیالى و افسانهاى براى خود ساختهاند، و در ادبیات و فرهنگ خود جایگاه مهمى براى آنها قائلشدهاند.
محیط زندگى اجتماعى و تبلیغات مطلوب و نامطلوب در گزینش قهرمانها مؤثر است.
این قهرمانها ممکن است مردان الهى، رجال سیاسى، چهرههاى ورزشى و یا حتى بازیگران فیلمها بوده باشند.
هدایت این تمایل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مىتواند کمکمؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنماید.
مساله ولایت اولیاء الله در حقیقت در همین راستا است; و به همین دلیل، آیات و روایات اسلامى - چنانکه دیدیم - اهمیت فوقالعادهاى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقیه برنامهها را ناقص و حتى در خطر مىشمرد.
مساله انتخاب معلم و استاد و دلیل راه در مسیر تربیت نفوس و سیر و سلوک الىالله به حدى اهمیت دارد که گاه انبیاى الهى، در مقطع خاصى نیز مامور به این انتخاب مىشدند.
داستان خضر و موسى علیه السلام در سوره کهف در قرآن مجید که داستانى بسیار پر معنى و پرمحتوا است، چهرهاى از این انتخاب است.
موسى علیه السلام مامور مىشود که براى فرا گرفتن علومى - که جنبه نظرى نداشتبلکه بیشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پیامبر و عالم بزرگ زمانش که قرآن از او به عنوان «عبد من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما; بندهاى از بندگان ما که او را مشمول رحمتخود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعلیم داده بودیم.» یاد کردهاست.
او بار سفر را بست و به سوى جایگاه خضر با یکى از یارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند، هنگامى که به خضر رسید، پیشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح کرد; او نگاهى به موسى علیه السلام افکند و گفت: «باور نمىکنم در برابر تعلیمات من، صبر و شکیبایى داشته باشى!» ولى موسى علیه السلام قول شکیبایى داد.
سپس سه حادثه مهم یکى بعد از دیگرى اتفاق افتاد; نخستسوار بر کشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ کردن کشتى کرد که بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن کشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى که خضر به او گفت: «من مىدانستم تو، توان شکیبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشیمان گشت و سکوت اختیار کرد، چرا که قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشاید تا خضر خودش توضیح دهد.
چیزى نگذشت در مسیر خود به نوجوانى برخورد کردند «خضر» بىمقدمه اقدام به قتل او کرد! منظره وحشتناک کشتن این جوان ظاهرا بىگناه، موسى علیه السلام را سخت از کوره به در برد، و بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شدیدتر و رساتر از اعتراض نخستین، که چرا انسان بىگناه و پاکى را بى آنکه مرتکب قتلى شده باشد کشتى؟ به یقین این کار بسیار زشتى است!
براى دومین بار، خضر پیمان خود را با موسى علیه السلام یاد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تکرار کنى همیشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهمید که در این مورد سر مهمى نهفته است و سکوت اختیار کرد تا خضر خودش بموقع توضیح دهد.
چیزى نگذشت که سومین حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر به پذیرایى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر علیه السلام به کنار دیوارى که در حال فرو ریختن بود رسید، آستین بالا زد و از موسى نیز کمک خواست تا دیوار را مرمت کند، و از فرو ریختن آن مانع شود; باز موسى علیه السلام پیمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خویش اعتراض کرد که آیا این دلسوزى در برابر آن بىمهرى منطقى است؟ اینجا بود که خضر اعلام جدایى از موسى علیه السلام نمود، چرا که سه بار پیمان شکیبایى را که با خضر داشتشکسته بود; ولى پیش از آن که جدا شوند، اسرار کارهاى سهگانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.
در مورد کشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبار، کشتیهاى سالم را غصب مىکرد و من کشتى را معیوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگیرد; زیرا کشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت و وسیله ارتزاق آنها را تشکیل مىداد.
جوان مقتول فردى کافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بیم آن مىرفت که پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دین خدا بیرون برد.
و اما آن دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنهانهفته بود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مىخواست این گنج را براى آنها حفظ کند; سپس به او حالى کرد که من این کارها را خود سرانه نکردم; همه به فرمان پروردگاربود! (15)
در اینجا موسى علیه السلام از خضر جدا شد، در حالى که کولهبارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مىبرد.
او بخوبى درسهاى زیر را از مکتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت:
1- پیدا کردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گیرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهمیت دارد که پیامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادین - مامور مىشود که راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپیماید.
2- در کارها نباید عجله کرد، چرا که بسیارى از امور، نیاز به فرصت مناسب دارد; گفتهاند: «الامور مرهونة باوقاتها!»
3- حوادثى که در اطراف ما رخ مىدهد ممکن است چهرهاى در ظاهر و چهرهاى در باطن داشته باشند; هرگز نباید به چهره ظاهرى رویدادهاى ناخوش آیند قناعت کرد و عجولانه قضاوت نمود; بلکه باید ماوراى چهرههاى ظاهرى را نیز از نظر دور نداشت.
4- شکستن پیمانهاى معنوى بطور مکرر، ممکن است انسان را براى همیشه از فوائد و برکاتى محروم سازد!
5- حمایت از مستضعفان، خیرخواهى یتیمان و مبارزه با ظالمان و کافران اغواگر، وظیفهاى است که هر بهائى را مىتوان در برابر آن پرداخت.
6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نباید به علم و دانش خویش مغرور گردد و تصور کند ماوراى علوم او علوم دیگرى نیست; چرا که این تصور او را از رسیدن به کمالات بیشتر باز مىدارد.
7- خداوند بزرگ در این عالم هستى، ماموران ویژهاى دارد که آنها را بىسروصدا به یارى بندگان مظلوم و با اخلاص مىفرستد، تا از طرق مختلف آنان را یارى کنند، و اینها از الطاف خفیه الهیه است که هر انسان با ایمانى مىتواند در انتظار آن باشد
و فوائد و برکات دیگر.
این داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى علیه السلام داشته باشد و یا جنبه سرمشق براى دیگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى که ما به دنبال آن هستیم تفاوتى نمىکند.
کوتاه سخن این که: نیاز به رهبر و دلیل راه در طریق افزایش علم و تهذیب نفوس نیازى ستحتمى و غیر قابل انکار!
1- و 2- براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن، جلد9، مراجعه کنید.
3- ینابیع المودة، صفحه 115.
4- نهج البلاغه، خطبه 192.
5- اصول کافى، جلد 2، صفحه 18.
6- اصول کافى، جلد 2، صفحه 125، حدیث6.
7- اصول کافى، جلد 2، صفحه126.
8- در مصباح اللغه آمده است که شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مىباشد.
9- بحار، جلد66، صفحه240، حدیث 14.
10- همان مدرک، صفحه 245،حدیث19 - اصول کافى، جلد 2، صفحه126.
11- بحار، جلد66، صفحه 352، حدیث 32.
12- همان مدرک.
13- بحار، جلد66، صفحه 252، حدیث33.
14- همان مدرک صفحه 238، حدیث 10.
15- مضمون آیات 60 تا 82 سوره کهف و روایات اسلامى (با تلخیص).
تاثیر گذارى اعتقاد به ولایتبر اخلاق و نفوذ آن در مسایل مربوط به تهذیب نفس، و سیر و سلوک الىالله، تنها از جهت اسوه بودن اولیاءالله و هدایتهاى آنها از طریق گفتار و رفتار نیست; بلکه به عقیده جمعى از بزرگان و دانشمندان، نوعى دیگر از ولایت وجود دارد که از شاخههاى ولایت تکوینى محسوب مىشود، و از نفوذ معنوى مستقیم رهبران الهى، در تربیت نفوس آماده از طریق ارتباط پیوندهاى روحانى خبر مىدهد.
توضیح این که: پیامبر صلى الله علیه و آله و امام معصوم علیه السلام به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند; هر عضوى از اعضاء این پیکر با آن قلب ارتباط بیشترى و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بیشترى مىگیرد; یا به منزله خورشید درخشانى هستند که اگر ابرهاى تیره و تار کبر و غرور و خود بینى و هواى نفس کنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدمیان،سبب رشد و نمو آنها مىگردد، و برگ و گل و میوه مىآورد.
در اینجا، ولایتشکل دیگرى به خود مىگیرد، و از دایره تصرفات ظاهرى فراتر مىرود و سخن از تاثیر مرموز و ناپیدایى به میان مىآید که با آنچه تاکنون گفتهایم متفاوت است.
قرآن مجید مىگوید: «یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا; اى پیغمبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذار کننده، و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش.» (1)
این چراغ پرفروغ و خورشید تابان هم مسیر راه را روشن مىسازد تا انسان راه را از چاه باز یابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نکند;
و هم این نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر مىگذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تکامل مىبرد.
حدیث معروف «هشام به حکم» که براى مناظره با «عمرو بن عبید» (عالم علم کلام و عقائد اهل سنت) به بصره رفت، و او را با بیان منطقى زیبایى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه دیگرى بر این معنى است.
او وارد مسجد بصره شد; صفوف مردم که اطراف عمرو بن عبید را گرفته بودند شکاف و پیش رفت و رو به سوى او کرده و گفت: من مرد غریبى هستم سؤالى دارم اجازه مىفرمایى؟
عمرو گفت: آرى!
هشام گفت: آیا چشم دارى؟
عمرو گفت: فرزندم! این چه سؤالى است مىکنى؟ و چیزى را که با چشم خود مىبینى چگونه از آن پرسش مىکنى؟!
هشام گفت: سؤالات من از همین قبیل است; اگر اجازه مىدهى ادامه دهم؟
عمرو از روى غرور گفت: بپرس، هر چند سؤالى احمقانه باشد!
سپس هشام سؤال خود را تکرار کرد.
هنگامى که جواب مثبت از عمرو شنید، پرسید: با چشمت چه مىکنى؟
گفت: رنگها و انسانها را مىبینم.
سپس سؤال از دهان، و گوش و بینى کرد و جوابهاى سادهاى از عمرو شنید!
در پایان گفت: آیا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه مىکنى؟!
گفت: تمام پیامهایى را که از این جوارح و اعضاى من مىرسد با آن تشخیص مىدهم. (و هرکدام را در جاى خود به کار مىگیرم.)
هشام در آخرین و مهمترین سؤال مقدماتى خود پرسید: آیا وجود اعضاء و حواس، ما را از قلب و عقل بىنیاز نمىکند؟
گفت: نه. زیرا اعضاء و حواس ممکن است گرفتار خطا و اشتباهى شود; این قلب است که آنها را از خطا باز مىدارد.
اینجا بود که هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت: «اى ابامروان! (ابامروان کنیه عمرو بن عبید بود.) هنگامى که خداوند متعال اعضا و حواس انسان را بدون امام و رهبر و راهنمایى قرار نداده، چگونه ممکن است جهان انسانیت را در شک و تردید و اختلاف بگذارد، و امامى براى این پیکر بزرگ قرار ندهد؟»
عمرو بن عبید در اینجا متوجه نکته اصلى بحثشد و سکوت اختیار کرد، و بعد فهمید که این جوان پرسش کننده، همان هشام بن حکم معروف است، او را در کنار خود نشاند، و احترام شایانى نمود.
امام صادق علیه السلام بعد از شنیدن این ماجرا در حالى که خنده بر لب داشتبه هشام فرمود: «چه کسى این منطق را به تو یاد داده است؟»
هشام عرض کرد: بهرهاى است که از مکتب شما آموختهام.
امام صادق علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند این سخنى است که در صحف ابراهیم و موسى علیه السلام آمده است.» (2)
آرى! امام به منزله قلب عالم انسانیت است و این حدیث مىتواند اشاره به ولایت و هدایتهاى تشریعى او باشد یا تکوینى یا هر دو .
حدیث معروف ابوبصیر و همسایه توبه کارش گواه دیگرى بر این مطلب است:
او مىگوید: همسایهاى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنى امیه یا بنى عباس) بود و اموال فراوانى از این طریق فراهم ساخته و به عیش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به این مجالس مشغول بود; بارها شکایت او را به خودش کردم ولى ستبرنداشت هنگامى که زیاد اصرار کردم گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوستبزرگوارت، امام صادق علیه السلام بازگویى امیدوارم که خدا مرا بدین وسیله نجات دهد.
سخن او در دل من اثر کرد; هنگامى که خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و حال او را باز گفتم; فرمود: هنگامى که به کوفه باز مىگردى او به دیدار تو مىآید; به او بگو: جعفر بنمحمد براى تو پیام فرستاده و گفته است کارهاى گناه آلودهات را رها کن و من بهشت را براى تو ضامن مىشوم!
ابوبصیر مىگوید: هنگامى که به کوفه بازگشتم در میان کسانى که از من دیدن کردند، او بود; هنگامى که مىخواستبرخیزد، گفتم: بنشین تا منزل خلوت شود، کارى با تو دارم. هنگامى که منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق علیه السلام گفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشتخود را ترک کند و من براى او ضامن بهشتم!
همسایهام سخت منقلب شد و گریه کرد; سپس گفت: تو را به خدا جعفربنمحمد چنین سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصیر مىگوید سوگند یاد کردم که او چنین پیامى را براى تو فرستاده است!
آن مرد گفت: همین کافى است و رفت!
پس از چند روز به سراغ من فرستاد; دیدم پشت در خانهاش در حالى که بدنش (تقریبا) برهنه است ایستاده و مىگوید: اى ابو بصیر! چیزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر این که از آن خارج شدم. (آنچه را که صاحبانش را مىشناختم به آنها دادم و بقیه را به نیازمندان بخشیدم.) و تو مىبینى اکنون من در چه حالتم!
ابو بصیر مىگوید من از برادران شیعه لباس (و سایر نیازمندیهاى زندگى) را براى او جمع آورى کردم; مدتى گذشت که باز به سراغ من فرستاد که بیمارم نزد من بیا! من مرتب به او سر مىزدم و براى درمان او مىکوشیدم. (ولى درمانها سودى نبخشید) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در کنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنیا، بىهوش شد; هنگامى که به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصیر! یار بزرگوارت به عهد خود وفا کرد! این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود.
مدتى بعد به زیارت خانه خدا رفتم; سپس براى زیارت امام صادق علیه السلام به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم; هنگامى که وارد شدم در حالى که یک پاى من در دالان خانه و پاى دیگرم در حیاط خانه بود، امام علیه السلام بدون مقدمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصیر! ما به عهدى که با دوست تو کرده بودیم وفا کردیم! (او نیز به عهد خود وفاکرد.) (3)
درست است که ممکن است این حدیث جنبه یک توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجه به آلودگى فوقالعاده آن مرد گنهکار و اعتراف خودش به این که بدون نظر و عنایت امام قدرت بر تصمیم گیرى و نجات از چنگال شیطان را نداشت، این احتمال بسیار قوى به نظر مىرسد که این انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرف معنوى امام صورت گرفت; زیرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولایت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد که امام علیه السلام به او توجه و در او تصرفى کند و او نجات یابد!
نمونه دیگرى از این تاثیر معنوى و ولایت تکوینى در تهذیب نفوس آماده همان موردى است که مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» نقل مىکند، مىگوید:
«در آن هنگام که موسى بن جعفر علیه السلام در زندان هارون بود; هارون کنیزى زیبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البته در ظاهر براى خدمتبود و در باطن به پندار خودش فریب دادن امام علیه السلام از طریق آن کنیز بود) هنگامى که امام متوجه او شد، همان جملهاى را که سلیمان علیه السلام در مورد هدایاى «ملکه سبا» گفته بود بیان فرمود: «بل انتم بهدیتکم تفرحون; شما هستید که بر هدایایتان خوشحال مىشوید! (4)
«سپس افزود: من نیازى به این کنیز و مانند آن ندارم.
«هارون از این مساله خشمناک شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفتبه او بگو ما با میل و رضاى تو، تو را حبس نکردیم; و با میل تو، تو را دستگیر نساختیم; کنیزک را نزد او بگذار و برگرد!
«مدتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال کنیز با خبر شود. (آیا توانسته است در امام نفوذ کند یا نه؟) خادم برگشت و گفت کنیز را در حال سجده براى پروردگار دیدم! سر از سجده بر نمىداشت و پیوسته مىگفت: قدوس سبحانک سبحانک!
«هارون گفت: به خدا سوگند موسى بن جعفر علیه السلام او را سحر کرده! کنیز را نزد من بیاورید! هنگامى که او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مىلرزید و چشمش به سوى آسمان بود.
«هارون گفت: جریان تو چیست؟
«کنیز گفت: من حال تازهاى پیدا کردهام; نزد آن حضرت بودم و او پیوسته شب و روز نماز مىخواند; هنگامى که سلام نماز را گفت در حالى که تسبیح و تقدیس خدا مىکرد، عرض کردم مولاى من! آیا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم: مرا براى انجام حوائجشما فرستادهاند!
«اشاره به نقطهاى کرد و فرمود اینها چه مىکنند؟ کنیز مىگوید: من نگاه کردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها که اول و آخر آن پیدا نبود; جایگاههائى در آن دیدم که همه با فرشهاى ابریشمین مفروش بود; خادمانى بسیار زیبا که مانند آنها را ندیده بودم آماده خدمتبودند; لباسهاى بى نظیرى از حریر سبز در تن داشتند، و تاجهایى از در و یاقوت بر سر، و در دستهایشان ظرفها و حولههایى براى شستن و خشک کردن بود; و نیز انواع غذاها را در آنجا آماده دیدم; من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا این خادم مرا بلند کرد، هنگامى که سر برداشتم خود را در جاى اول دیدم!
«هارون گفت: اى خبیثه! شاید سجده کردهاى و به خواب رفتهاى و آنچه دیدى در خواب دیدى! کنیز گفت: نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلا این صحنهها را دیدم، سپس به خاطر آن سجده کردم! هارونالرشید به خادم گفت: این زن خبیث را بگیر و نزد خود نگاه دار، تا احدى این داستان را از او نشنود!
«کنیز بلافاصله مشغول نماز شد; هنگامى که از او سؤال کردند چرا چنین مىکنى؟ گفت: این گونه عبد صالح (موسى بن جعفر علیه السلام) را یافتم. هنگامى که توضیح بیشترى خواستند، گفت: در آن زمان که آن صحنهها را دیدم حوریان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شویم، ما خدمتکار او هستیم نه تو!
«کنیز پیوسته در این حال بود تا از دنیا رفت.» (5)
در این داستان به نمونه دیگرى از نفوذ معنوى امام علیه السلام در کنیزى که آمادگى براى پرورش و تربیت روحى داشتبرخورد مىکنیم که تاثیر معنوى و هدایت روحانى پیشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر علیه السلام را در دست پروردگان خود به روشنى بیان مىکند.
کوتاه سخن این که، در تاریخ پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: مواردى دیده مىشود که افرادى با یک برخورد با آنان، بکلى دگرگون شدند و تغییر مسیر دادند; تغییراتى که برحسب ظاهر و با اسباب عادى امکان پذیر نبوده است. این نشان مىدهد که آن انسانهاى کامل عنایتى در حق این اشخاص کرده و آنان را دگرگون ساختهاند; و ما از این تصرف، به نوعى ولایت تکوینى تعبیر مىکنیم.
بدیهى است این عنایات، بىحساب نیست و حتما نقطه قوتى در شخص مورد عنایت وجود داشته که مشمول عنایت پیامبر صلى الله علیه و آله و یا امام معصوم علیه السلام واقع شدهاند.
در اینجا رشته سخن را به دست علامه شهید، مرحوم مطهرى، مىسپاریم. او در کتاب «ولاءها و ولایتها» مىگوید: «این دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مىشود: ولاء محبت (عشق و علاقه به اهلبیت)، و ولاء امامتبه معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتار خویش، و ولاء زعامتبه معنى حق رهبرى اجتماعى و سیاسى امامان، و ولاء تصرف یا ولاء معنوى که بالاترین مراحل، ولاء تصرف است».
سپس بعد از توضیحاتى درباره معنى اول و دوم و سوم، به توضیح معنى چهارم مىپردازد که مربوط به بحث ما است; مىگوید: «ولایتیا تصرف معنوى نوعى اقتدار و تسلط فوقالعاده تکوینى است; به این معنى که، انسان بر اثر پیمودن طریق عبودیت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مىگردد; و نتیجه وصول به این مقام این است که به صورت انسان کاملى در مىآید که قافله سالار معنویات، مسلط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجت زمان مىشود!
«از نظر شیعه در هر زمان یک انسان کامل که نفوذ غیبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد که نام او حجتخداست.
«مقصود از ولایت تصرف یا ولایت تکوینى این نیست که بعضى از جهال پنداشتهاند که انسانى از انسانها سمتسرپرستى و قیمومیت نسبتبه جهان پیدا کند، بطورى که او گرداننده زمین و آسمان و خالق و رازق از جانب الله بوده باشد!
«درست است که این اعتقاد شرک نیست و شبیه چیزى است که قرآن درباره ملائکه مدبرات امرا و مقسمات امرا به اذن الله بیان فرموده، ولى قرآن به ما مىگوید: مساله خلقت و رزق را و زنده کردن و میراندن و غیر آن، به غیر خدا نسبت ندهیم.
«بلکه منظور این است که انسان کامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مىرسد که داراى ولایتبر تصرف در (بعضى امور) جهان مىشود.
سپس مىافزاید: «در اینجا کافى است که اشاره اجمالى به این مطلب بنمائیم و پایههاى این طرز فکر را با توجه به معانى و مفاهیم قرآنى روشن سازیم تا گروهى خیال نکنند که این یک سخن قلندرى است.
«شک نیست که مساله ولایتبه معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى این دلیل نمىشود که چون یک مساله عرفانى است مردود قلمداد شود.»
سپس با توضیحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنین نتیجهگیرى مىکند:
«بنابراین محال است که انسان بر اثر طاعت و بندگى و پیمودن طریق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، یا بالاتر از فرشته نرود، و یا لااقل در حد فرشتگان از کمالات هستى بهرهمند نباشد (فرشتگانى که قدرت تدبیر و تصرف در جهان هستى به اذن الله دارند.)» (6)
از این سخن مىتوان چنین نتیجه گرفت که رابطه معنوى با این انسانهاى کامل مىتواند سبب نفوذ و تصرف آنان در انسانها آماده گردد; و تدریجا آنها را از رذائل اخلاقى دور کرده و به فضائل و کمالات نزدیک سازد.
همیشه و در هر عصر و زمان و در میان هر قوم و ملتى، از مفاهیم صحیح و سازنده سوء استفادههائى شده است; ولى هرگز این بهرهگیریهاى نادرست لطمهاى به صحت و قداست اصل مطلب نمىزند.
مساله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتید عمومى و خصوصى براى بهتر پیمودن راه تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله نیز از این قاعده کلى مستثنا نبوده است.
گروهى از صوفیه خود را به عنوان «مرشد»، «شیخ»، «پیر طریقت» و «قطب» عنوان کرده و افراد را به پیروى بىقید و شرط از خود دعوت مىکنند، و تا آنجا پیش رفتهاند که گفتهاند اگر از پیر طریقت کارهایى که بر خلاف شرع ببینى زنهار، که خرده نگیرى، چرا که با روح تسلیم در برابر او مخالفت دارد!
«غزالى» که تمایل او به صوفیه از کلماتش در فصول مختلف کتاب «احیاءالعلوم» نمایان است، و فرق صوفیه او را از بزرگان خویش مىشمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احیاءالعلوم، در باب پنجم، چنین مىگوید:
«ادب مریدان، در برابر شیوخ خود در نزد صوفیه از مهمترین آداب است; مرید در برابر شیخ باید مسلوبالاختیار! باشد و در جان و مال خویش جز به فرمان او تصرف نکند.... بهترین ادب مرید در برابر شیخ، سکوت و خمود و جمود است; تا این که شیخ خودش آنچه را از کردار و رفتار صلاح مىداند به او پیشنهاد کند ... هرگاه کار خلافى از شیخ ببیند و مطلب بر او مشکل شود، به یاد داستان موسى و خضر بیفتد که خضر اعمالى انجام داد که موسى آنها را منکر مىشمرد ولى هنگامى که خضر سر آن را فاش کرد، موسى از انکارش بازگشت; بنابراین، شیخ هر کارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حکمت دارد!» (7)
شیخ عطار در شرح حال یوسف ابن حسین رازى مىنویسد: هنگامى که ذىالنون مصرى (مرشد او) به او دستور داد که از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، یوسف دستورى از او خواست; ذىالنون گفت: هر چه خواندهاى فراموش کن! و هر چه نوشتهاى بشوى تا حجاب برخیزد!
از ابو سعید نقل شده که (به مریدان) مىگفت: راس هذا الامر کبس المحابر و خرق الدفاتر و نسیان العلم; اساس این کار (تصوف) جمع کردن دوات و مرکب و پاره کردن دفترها (و کتابها) و فراموش نمودن علم است!» (8)
در حالات «ابو سعید کندى» آمده است که در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراویش به سر مىبرد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مىشد; روزى در خانقاه دواتش از جیبش بیرون افتد و رازش کشف شد (و معلوم شد دنبال تحصیل علم است.); یکى از صوفیان به او گفت: عورت خویش را پنهان دار! (9)
بى شک جوى که بر آن خانقاه حاکم بود نتیجه تعلیمات مرشد و راهنماى آن جمعاست.
این در حالى است که در حدیث معروف و مشهورى که در اسلام آمده است مىخوانیم که امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مىکند که فرمود: «وزن مداد العلماء بدماء الشهداء فیرجح مداد العلماء على دماء الشهداء; روز قیامت مرکبهاى (نوک قلمهاى) علما و دانشمندان با خونهاى شهیدان در ترازوى سنجنش اعمال مقایسه مىشود و مرکبهاى دانشمندان بر خونهاى شهیدان برترى مىگیرد!» (10)
ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا!
براى این که روشن شود هنگامى که کار به دست نااهل بیفتد چگونه از یک مساله منطقى و شرعى با ایجاد تحریفها و دگرگونیها سوء استفاده مىشود، کافى است که به سخنى که «کیوان قزوینى» (ملقب به «منصور علیشاه» که خود از اقطاب صوفیه بود) در حدود اختیار قطب، آورده است، توجه کنید!
او مىگوید: حدود ادعاى قطب ده ماده است:
1- من داراى همان باطن ولایت هستم که خاتمالانبیاء داشت! ... جز این که او مؤسس بود و من مروج و مدیر و نگهبانم!
2- من مىتوانم عدهاى را تکمیل کنم به گونهاى که روح قبائح را در تن آنها بمیرانم یا از تن آنها بیرون کرده به تن دیگران (کفار) بیندازم!
3- من از قیود طبع و نفس آزادم!
4- همه عبادات و معاملات مریدان باید به اجازه من باشد!
5- هر نامى را که به مریدان تلقین کنم و اجازه دهم به دل یا به زبان بگویند، آن اسم خدا مىشود و بقیه از درجه اعتبار ساقط است!
6- معارف دینى و عقائد قلبى اگر با امضاء من باشد مطابق واقع است، والا عین خطااست!
7- من «مفترض الطاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ» هستم!
8- من در عقائد خود آزادم!
9- من همیشه حاضر و ناظر احوال قلبى مریدم!
10- من تقسیم کننده بهشت و دوزخم! (11)
این سخنان که به هذیان شبیهتر است تا به بحث منطقى، گرچه شاید مورد قبول همه صوفیان نباشد ولى همین اندازه که مىبینیم کسى که خود را قطب مىدانسته به خود اجازه مىدهد چنین ترهاتى بگوید و چنان اختیاراتى براى اقطاب قائل شود که حتى پیامبران بزرگ الهى مدعىآن نبودند;کافى است که بدانیم سوء استفاده کردن از مساله نیاز بهمعلم و مربى در امر سیر و سلوک و تهذیب اخلاق ممکن است چه عواقب شومى به بار آورد.
این ادعاها که قسمتى از آن مخصوص انبیاء است و قسمتى از آن را هیچ پیامبر و امامى هم ادعا نکرده، هرکس مختصر آگاهى نسبتبه مسائل مذهبى داشته باشد متوجه عمق خطر فاجعه مىکند.
اگر کتابهاى اهل تصوف را مانند: «تذکرةالاولیاء شیخ عطار» و «تاریخ تصوف» و «نفحات الانس» و بعضى از بحثهاى احیاءالعلوم را به دقتبررسى کنیم به ادعاهائى در مورد اقطاب برخورد مىکنیم که راستى وحشتناک است; و همین امور است که محققان علم کلام و فقهاى شیعه را وا داشته است که در مقابل این گروه موضعگیرىهاى سختى داشته باشند; همان موضعگیرىهایى که گاه براى افراد ناآگاه ناراحت کننده است، ولى آگاهان مىدانند که اگر جلو این ادعاها رها شود، کارى بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق مىآورند که چیزى از آن باقى نمىماند!
در اینجا به پایان بحث درباره کلیات مسائل اخلاقى در سایه آیات قرآن مجید مىرسیم; بحثهایى که اساس و پایههاى اصلى در علم اخلاق و تهذیب نفس را تشکیل مىدهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آینده که از تک تک فضائل و رذائل اخلاقى سخن مىگوید، گشوده مىشود.
بارالها!
رسیدن به اوج فضائل اخلاقى و راه یافتن بر بساط قرب ذات پاک تو، جز به یارى تو ممکن نیست; ما را در این راه یارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحین خود برسان! و صاحب نفس مطمئنهاى بگردان که شایستگى خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» را پیدا کنیم!
خداوندا!
دام شیطان بسیار سخت و سهمگین است، و هواى نفس دشمن خطرناکى است; رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغیلان روح ما را آزار مىدهد، تنها عنایات خاص تو است که مىتواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهایى بخشد.
پروردگارا!
در پایان این سخن، خود را به تو مىسپاریم و دعاى معروف و بسیار پر محتواى پیامبر گرامىات را زمزمه مىکنیم و مىگوییم: «اللهم لاتکلنى الى نفسى طرفة عین ابدا» (12)
پایان جلد اول اخلاق در قرآن
24/3/1376
برابر با هشتم صفر 1418
هرگونه اظهار نظر در مورد این کتاب را به آدرس ناشرارسال فرمائید. متشکریم
1- سوره احزاب، آیات 45 و46 .
2- نقل با تلخیص و اقتباس از اصول کافى، جلد1، صفحه169، حدیث3.
3- بحارالانوار، جلد47، صفحه 145، حدیث199.
4- سوره نمل، آیه36.
5- بحارالانوار، جلد 48، صفحه239 - مناقب، جلد3، صفحه 414 (با کمى تلخیص).
6- کتاب ولاءها و ولایتها، صفحه56 به بعد.
7- احیاء العلوم، جلد 5، صلفحه 198 تا 210 (باتلخیص).
8- اسرار التوحید، صفحه 32 -33، چاپ تهران.
9- نقد العلم والعلماء، صفحه317.
10- بحارالانوار، جلد 2، صفحه16، حدیث 35.
11- استوار نامه، صفحات 95 تا106 (باتلخیص).
12- بحار الانوار، جلد 18، صفحه 204 .