واعظ

واعظ

ای شیعه چنان منتظر مولا باش گویی که همین جمعه بیاید مهدی{عج}
واعظ

واعظ

ای شیعه چنان منتظر مولا باش گویی که همین جمعه بیاید مهدی{عج}

اخلاق

اهمیت ‏بحثهاى اخلاقى

 

اشاره

این بحث از مهمترین مباحث قرآنى است، و از یک نظر مهمترین هدف انبیاى الهى را تشکیل مى‏دهد، زیرا بدون اخلاق نه دین براى مردم مفهومى دارد، و نه دنیاى آنها سامان مى‏یابد; همان‏گونه که گفته‏اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند

قومى که گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شایسته نام انسان است که داراى اخلاق انسانى باشد و در غیر این صورت حیوان خطرناکى است که با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چیز را ویران مى‏کند، و به آتش مى‏کشد; براى رسیدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مى‏کند، و براى فروش جنگ افزارهاى ویرانگر تخم تفرقه و نفاق مى‏پاشد، و بى‏گناهان را به خاک و خون مى‏کشد!

آرى! او ممکن است‏به ظاهر متمدن باشد ولى در این حال حیوان خوش علفى است، که نه حلال را مى‏شناسد و نه حرام را! نه فرقى میان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در میان ظالم و مظلوم!

با این اشاره به سراغ قرآن مى‏رویم و این حقیقت را از زبان قرآن مى‏شنویم; در آیات زیر دقت کنید:

1 - هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه‏2)

2 - لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره آل عمران، 164)

3 - کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمة و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون (سوره بقره، آیه‏151)

4 - ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم (سوره بقره، آیه‏129)

5 - قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها (سوره شمس، آیات‏9 و 10)

6 - قد افلح من تزکى و ذکر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آیات 14 و 15)

7 - و لقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکر لله (سوره لقمان، آیه‏12)

ترجمه:

1 - او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزکیه مى‏کند و به آنان کتاب و حکمت مى‏آموزد هرچند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند!

2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاک کند و کتاب و حکمت‏به آنها بیاموزد، هرچند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.

3 - همان‏گونه (که با تغییر قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتیم) رسولى از خودتان در میانتان فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند، و شما را پاک کند و کتاب و حکمت‏بیاموزد، و آنچه را نمى‏دانستید، به شما یاد دهد.

4 - پروردگارا! در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیز! تا آیات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت‏بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمى (و بر این کار قادرى)!

5 - هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرد، رستگار شد - و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخت، نومید و محروم گشت!

6 - به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد) رستگار شد - و (آن کس) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس نماز خواند!

7 - ما به لقمان حکمت (ایمان و اخلاق) آموختیم (و به او گفتیم) شکر خدا را به جا آور!

چهار آیه‏نخستین در واقع یک حقیقت را دنبال مى‏کند، و آن این‏که یکى از اهداف اصلى بعثت پیامبراسلام صلى الله علیه و آله تزکیه نفوس و تربیت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مى‏توان گفت تلاوت آیات الهى و تعلیم کتاب و حکمت که در نخستین آیه آمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزکیه نفوس و تربیت انسانها; همان چیزى که هدف اصلى علم اخلاق را تشکیل مى‏دهد.

شاید به همین دلیل «تزکیه‏» در این آیه بر «تعلیم‏» پیشى گرفته است، چرا که هدف اصلى و نهائى «تزکیه‏» است هرچند در عمل «تعلیم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.

و اگر در سه آیه‏دیگر (آیه دوم و سوم و چهارم از آیات مورد بحث) «تعلیم‏» بر «تزکیه اخلاق‏» پیشى گرفته، ناظر به ترتیب طبیعى و خارجى آن است، که معمولا «تعلیم‏» مقدمه‏اى ست‏براى «تربیت و تزکیه‏»; بنابراین، آیه‏اول و آیات سه گانه اخیر هر کدام به یکى از ابعاد این مساله مى‏نگرد. (دقت کنید)

این احتمال در تفسیر آیات چهارگانه فوق نیز دور نیست که منظور از این تقدیم و تاخیر این است که این دو (تعلیم و تربیت) در یکدیگر تاثیر متقابل دارند; یعنى، همان‏گونه که آموزشهاى صحیح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزکیه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نیز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا که انسان وقتى مى‏تواند به حقیقت علم برسد که از «لجاجت‏» و «کبر» و «خودپرستى‏» و «تعصب کورکورانه‏» که سد راه پیشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غیر این صورت این گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى‏افکند که نتواند چهره حق را آن چنان که هست مشاهده کند و طبعا از قبول آن وا مى‏ماند.

این نکات نیز در آیات چهارگانه فوق قابل دقت است:

اولین آیه، قیام پیغمبرى که معلم اخلاق است‏به عنوان یکى از نشانه‏هاى خداوند ذکر شده، و نقطه مقابل «تعلیم و تربیت‏» را «ضلال مبین‏» و گمراهى آشکار شمرده است (و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) و این نهایت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى‏دهد.

در دومین آیه، بعثت پیامبرى که مربى اخلاقى و معلم کتاب و حکمت است‏به عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظیم از ناحیه خداوند شمرده است; این نیز دلیل دیگرى بر اهمیت اخلاق است.

در سومین آیه که بعد از آیات تغییر قبله (از بیت المقدس به کعبه) آمده و این تحول را یک نعمت‏بزرگ الهى مى‏شمرد، مى‏فرماید: این نعمت همانند اصل نعمت قیام پیامبراسلام صلى الله علیه و آله است که با هدف تعلیم و تربیت و تهذیب نفوس و آموزش امورى که وصول انسان به آن از طرق عادى امکان پذیر نبود انجام گرفته است. (1)

نکته دیگرى که در چهارمین آیه قابل دقت است، این است که در این جا با تقاضاى ابراهیم و دعاى او در پیشگاه خدا روبه‏رو مى‏شویم; او بعد از بناى کعبه و فراغت از این امر مهم الهى، دعاهایى مى‏کند که یکى از مهمترین آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذریه‏» اوست، و بعثت پیامبرى که کار او تعلیم کتاب و حکمت و تربیت و تزکیه نفوس باشد.

این نکته نیز در پنجمین آیه جلب توجه مى‏کند که قرآن پس از ذکر طولانى‏ترین سوگندها که مجموعه‏اى از یازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمین و آسمان و ماه و خورشید و نفوس انسانى است، مى‏گوید: «آن کس که نفس خویش را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که آن را آلوده سازد مایوس و ناامید گشته است! (قد افلح من زکاها وقد خاب من دساها)».

این تاکیدهاى پى در پى و بى‏نظیر دلیل روشنى است‏بر اهمیتى که قرآن مجید براى پرورش اخلاق و تزکیه نفوس قائل است، و گویى همه ارزشها را در این ارزش بزرگ خلاصه مى‏کند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى‏شمرد.

همین معنى با مختصر تفاوتى در آیه‏ششم آمده و جالب این که «تزکیه اخلاق‏» در آن مقدم بر نماز و یاد خدا ذکر شده که اگر تزکیه نفس و پاکى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذکر خدا به‏جا مى‏رسد و نه نماز روحانیتى به بار مى‏آورد.

و بالاخره در آخرین آیه، از معلم بزرگ اخلاق یعنى لقمان سخن مى‏گوید و از علم اخلاق به «حکمت‏» تعبیر مى‏کند و مى‏گوید: «ما (موهبت‏بزرگ) حکمت را به لقمان دادیم، سپس به او دستور دادیم که شکر خدا را در برابر این نعمت‏بزرگ به جا آورد!(ولقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکرلله)».

با توجه به این که ویژگى «لقمان حکیم‏» آن چنان که از آیات سوره لقمان استفاده مى‏شود تربیت نفوس و پرورش اخلاق بوده است‏بخوبى روشن مى‏شود که منظور از «حکمت‏» در این جا همان «حکمت عملى‏» و آموزشهایى است که منتهى به آن مى‏شود یعنى «تعلیم‏» براى «تربیت‏»!

باید توجه داشت که حکمت همان‏گونه که بارها گفته‏ایم در اصل به معنى «لجام‏» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده‏» اطلاق شده است، و از آنجا که علوم و دانشها و همچنین فضائل اخلاقى انسان را از بدیها و کژیها باز مى‏دارد، این واژه بر آن اطلاق شده است.

نتیجه

آنچه از آیات بالا استفاده مى‏شود اهتمام فوق‏العاده قرآن مجید به مسائل اخلاقى و تهذیب نفوس به عنوان یک مساله اساسى و زیربنایى است که برنامه‏هاى دیگر از آن نشات مى‏گیرد; و به تعبیر دیگر، بر تمام احکام و قوانین اسلامى سایه افکنده است.

آرى! تکامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترین هدفى است که ادیان آسمانى بر آن تکیه مى‏کنند، و ریشه همه اصلاحات اجتماعى و وسیله مبارزه با مفاسد و پدیده‏هاى ناهنجار مى‏شمرند.

اکنون به روایات اسلامى باز مى‏گردیم و اهمیت این مساله را در روایات جستجو مى‏کنیم.

 

اهمیت اخلاق در روایات اسلامى

 

این مساله در احادیثى که از شخص پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و همچنین از سایر پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده است‏با اهمیت فوق‏العاده‏اى تعقیب شده، که به عنوان نمونه چند حدیث پرمعناى زیر را از نظر مى‏گذرانیم:

1- در حدیث معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:

«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق; من تنها براى تکمیل فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.» (2)

و در تعبیر دیگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏» آمده است. (3)

و در تعبیر دیگرى: « بعثت‏بمکارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)

تعبیر به «انما» که به اصطلاح براى حصر است نشان مى‏دهد که تمام اهداف بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله در همین امر یعنى تکامل اخلاقى انسانها خلاصه مى‏شود.

2- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «لو کنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لکان ینبغى لنا ان نطالب بمکارم الاخلاق فانها مما تدل على سبیل النجاح; اگر ما امید و ایمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمى‏داشتیم، شایسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برویم، چرا که آنها راهنماى نجات و پیروزى و موفقیت هستند.» (5)

این حدیث‏بخوبى نشان مى‏دهد که فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قیامت است‏بلکه زندگى دنیا نیز بدون آن سامان نمى‏یابد! (در این باره در آینده به خواست‏خدا بحثهاى مشروحترى خواهیم داشت)

3- در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود: «جعل الله سبحانه مکارم الاخلاق صلة بینه وبین عباده فحسب احدکم ان یتمسک بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسیله ارتباط میان خودش و بندگانش قرار داده، همین بس که هر یک از شما دست‏به اخلاقى بزند که او را به خدا مربوط سازد.» (6)

به‏تعبیر دیگر، خداوند بزرگترین معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزدیکى به خدا جز از طریق تخلق به اخلاق الهى مکان پذیر نیست!

بنابراین، هر فضیلت اخلاقى رابطه‏اى میان انسان و خدا ایجاد مى‏کند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزدیکتر مى‏سازد.

زندگى پیشوایان دینى نیز سرتاسر بیانگر همین مساله است که آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى‏کردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه‏اى در این راه بودند و به واست‏خدا در مباحث آینده در هر بحثى به نمونه‏هاى اخلاقى آنها آشنا خواهیم شد; و همین بس که قرآن مجید به هنگام بیان مقام والاى پیامبراسلام صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: «وانک لعلى خلق عظیم; تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى!» (7)

 

نکته‏ها:

 

1- تعریف علم اخلاق

در این جا لازم است قبل از هر چیز به سراغ تعریف اخلاق برویم; «اخلاق‏» جمع «خلق‏» (بر وزن قفل) و «خلق‏». (بر وزن افق) مى‏باشد، به گفته «راغب‏» در کتاب «مفردات‏»، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز مى‏گردد، خلق به معنى هیئت و شکل و صورتى است که انسان با چشم مى‏بیند و خلق به معنى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مى‏شود.

بنابراین مى‏توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است‏» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى که از خلقیات درونى انسان ناشى مى‏شود، نیز اخلاق گفته مى‏شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

«اخلاق‏» را از طریق آثارش نیز مى‏توان تعریف کرد، و آن این‏که «گاه فعلى که از انسان سر مى‏زند، شکل مستمرى ندارد; ولى هنگامى که کارى بطور مستمر از کسى سر مى‏زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مى‏نامند.

اینجاست که «ابن مسکویه‏» در کتاب «تهذیب الاخلاق وتطهیر الاعراق‏»، مى‏گوید: «خلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهایى دعوت مى‏کند بى آن که نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد.» (8)

همین معنى را مرحوم فیض کاشانى در کتاب «حقایق‏» آورده است، آنجا که مى‏گوید: «بدان که خوى عبارت است از هیئتى استوار با نفس که افعال به آسانى و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر مى‏شود.» (9)

و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم مى‏کنند: «ملکاتى که سرچشمه پدیدآمدن کارهاى نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده مى‏شود، و آنها که منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله مى‏گویند.

و نیز از همین جا مى‏توان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمى است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمه‏هاى اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهد».

البته همانطور که گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از این صفات نیز واژه «اخلاق‏» اطلاق مى‏شود; مثلا، اگر کسى پیوسته آثار خشم و عصبانیت نشان مى‏دهد به او مى‏گویند: این اخلاق بدى است، و بعکس هنگامى که بذل و بخشش مى‏کند مى‏گویند: این اخلاق خوبى است که فلان کس دارد; در واقع این دو، علت و معلول یکدیگرند که نام یکى بر دیگرى اطلاق مى‏شود.

بعضى از غربیها نیز علم اخلاق را چنان تعریف کرده‏اند که از نظر نتیجه با تعریفهایى که ما مى‏کنیم یکسان است، از جمله در کتاب «فلسفه اخلاق‏» از یکى از فلاسفه غرب به نام «ژکس‏» مى‏خوانیم که مى‏گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى به آن گونه که باید باشد.» (10)

در حالى که بعضى دیگر که بینشهاى متفاوتى دارند (مانند فولکیه) در تعریف علم اخلاق مى‏گوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن مى‏تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)

این سخن کسانى است که براى ارزشهاى والاى انسانى اهمیت‏خاصى قائل نیستند بلکه از نظر آنان رسیدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چیزى جز اسباب وصول به هدف نیست!

 

2- رابطه اخلاق و فلسفه

فلسفه در یک مفهوم کلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است‏به مقدار توان انسانى; و به همین دلیل، تمام علوم مى‏تواند در این مفهوم کلى و جامع داخل باشد; و روى همین جهت، در اعصار گذشته که علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مى‏کرد، و فیلسوف کسى بود که در رشته‏هاى مختلف علمى آگاهى داشت.

در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسیم مى‏کردند:

الف - امورى که از قدرت و اختیار انسان بیرون است که شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مى‏شود.

ب - امورى که در اختیار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; یعنى، افعال انسان.

بخش اول را حکمت نظرى مى‏نامیدند،و آن را به سه شاخه تقسیم مى‏کردند.

1- فلسفه اولى یا حکمت الهى که درباره احکام کلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبت مى‏کرد.

2- طبیعیات که آن هم رشته‏هاى فراوانى داشت.

3- ریاضیات که آن هم شاخه‏هاى متعددى را در بر مى‏گرفت.

اما قسمتى که مربوط به افعال انسان است، آن را حکمت عملى مى‏دانستند و آن نیز به سه شاخه تقسیم مى‏شد.

1- اخلاق و افعالى که مایه سعادت یا بدبختى انسان مى‏شود و همچنین ریشه‏هاى آن در درون نفس آدمى.

2- تدبیر منزل است که مربوط است‏به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت این عنوان مى‏گنجد.

3- سیاست و تدبیر مدن که درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مى‏گوید.

و به این ترتیب آنها به اخلاق شکل فردى داده، آن را در برابر «تدبیر منزل‏» و «سیاست مدن‏» قرار مى‏دادند.

بنابراین «علم اخلاق‏» شاخه‏اى از «فلسفه عملى‏» یا «حکمت عملى‏» است.

ولى امروز که علوم شاخه‏هاى بسیار فراوانى پیدا کرده و به همین دلیل از هم جدا شده است، فلسفه و حکمت غالبا به همان معنى حکمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، یعنى امور کلى مربوط به جهان هستى، و همچنین مبدا و معاد اطلاق مى‏شود. (دقت کنید)

در این که حکمت نظرى با ارزشتر است‏یا حکمت عملى، در میان فلاسفه گفتگو است، گروهى اولى را با ارزشتر مى‏دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاویه‏هاى مختلف نگاه کنیم حرف هر دو گروه صحیح است که فعلا جاى بحث آن نیست.

درباره رابطه «فلسفه‏» و «اخلاق‏» باز هم به مناسبتهاى دیگر به خواست‏خدا سخن خواهیم گفت.

 

3- رابطه اخلاق و عرفان

اما در مورد رابطه «اخلاق‏» و «عرفان‏» و اخلاق و «سیر و سلوک الى الله‏» نیز مى‏توان گفت: «عرفان‏» بیشتر به معارف الهى مى‏نگرد، آن هم نه از طریق علم و استدلال، بلکه از طریق شهود باطنى و درونى، یعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و دیده حقیقت‏بین او گشوده شود و حجابها بر طرف گردد که با چشم دل ذات پاک خدا و اسماء و صفات او را ببیند و به او عشق ورزد.

بدیهى است علم اخلاق چون مى‏تواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى که حجابهایى است در برابر چشم دل، کمک کند; یکى از پایه‏هاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.

و اما «سیر و سلوک الى الله‏» که هدف نهایى آن، رسیدن به «معرفة الله‏» و قرب جوار او است، آن هم در حقیقت مجموعه‏اى از «عرفان‏» و «اخلاق‏» است. سیر و سلوک درونى، نوعى عرفان است که انسان را روز به روز به ذات پاک او نزدیکتر مى‏کند، حجابها را کنار مى‏زند، و راه را براى وصول به حق هموار مى‏سازد; و سیر و سلوک برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقى که هدفش را تهذیب نفوس تشکیل مى‏دهد نه فقط بهتر زیستن از نظر مادى.

 

4- رابطه «علم‏» و «اخلاق‏»

در آیات مورد بحث دیدیم که قرآن مجید کرارا تعلیم کتاب و حکمت را در کنار تزکیه و پاکسازى اخلاقى قرار مى‏دهد; گاه «تزکیه‏» را بر «تعلیم‏» مقدم مى‏دارد، و گاه «تعلیم‏» و بر «تزکیه‏»; و این نشان مى‏دهد که میان این دو رابطه عمیقى است.

یعنى هنگامى که انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پیامدهاى هر یک از صفات «فضیلت‏» و «رذیلت‏» را بداند، بى‏شک در تربیت و پرورش او مؤثر است; بطورى که مى‏توان گفت‏بسیارى از زشتیهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهیها سرچشمه مى‏گیرد. به همین دلیل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگیرد، و به تعبیر دیگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسیارى از زشتیها جاى خود را به زیبائیها، و بسیارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مى‏دهد; ولى باید توجه داشت این مساله کلیت ندارد.

و متاسفانه گاه در این مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پیش گرفته، و گروهى راه تفریط را.

گروهى به پیروى از گفتار معروف سقراط، فیلسوف یونانى، که معتقد بود علم و کمت‏سرچشمه اخلاق حمیده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقیده دارند که تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پیدایش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افکار جامعه است، و به این ترتیب «فضیلت‏» مساوى با «معرفت‏» مى‏شود.

آنها مى‏گویند هیچ کس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمى‏رود، و اگر خوبى را تشخیص دهد آن را رها نمى‏سازد، پس وظیفه ما آن است که هم براى خود و هم دیگران کسب آگاهى کنیم، و نتایج‏خیر و شر، و بد و نیکو را بدانیم، تا جوانه‏هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!

در مقابل شاید کسانى هستند که مایلند رابطه این دو را بکلى نفى کنند، و بگویند که دانش و هوشیارى در افراد آلوده، سبب مى‏شود که جنایات را هوشیارانه‏تر انجام دهند، و طبق مثل معروف: «دزدانى که با چراغ مى‏آیند، کالاهاى گزیده‏تر مى‏برند!»

ولى انصاف این است که رابطه علم و اخلاق را نه مى‏توان بکلى انکار کرد و نه مى‏توان بطور کامل، اخلاق را معلول علم دانست.

شاهد این سخن تجارب زنده‏اى است که از جامعه کسب کرده‏ایم; افراد آلوده‏اى بودند که وقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه کرده‏ایم، و به نتایج‏سوء اعمال و افعال بد آشنا شده‏اند، دست از کار خود برداشته، و گرایش به خوبیها پیدا کرده‏اند، حتى در خودمان نیز این تجربه را داشته‏ایم.

در مقابل افرادى را مى‏شناسیم که آگاهى کافى به نیک و بد اعمال و نتایج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مى‏دهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاکم است.

اینها همه به خاطر آن است که انسان موجودى است دو بعدى، یک بعد وجود او را علم و ادراک و آگاهى تشکیل مى‏دهد، و یک بعد وجود او را امیال و غرائز و شهوات; به همین دلیل، گاه با میل و اختیار خود بعد اول را ترجیح مى‏دهد و گاه دوم را.

از اینجا روشن مى‏شود، آنها که یکى از دو قول بالا را پذیرفته‏اند انسان را یک بعدى فرض کرده، و توجه به بعد دیگر وجود انسان نداشته‏اند.

از آیات دیگر قرآن نیز بخوبى مى‏توان آنچه را که گفتیم استفاده کرد.

قرآن مجید در چندین آیه به رابطه‏اى میان جهل و اعمال سوء اشاره کرده است; مثلا، مى‏فرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحیم; هر کس از شما کار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نماید، خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آیه‏54)

شبیه همین معنى در سوره نساء، آیه‏17 و سوره نحل، آیه‏119 نیز آمده است.

بدیهى است منظور در اینجا جهل مطلق نیست که با توبه سازگار نباشد بلکه مرتبه‏اى از مراتب جهل است که اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مى‏آورد.

در جلد اول از دوره اول پیام قرآن در آنجا که بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آیات بسیارى نقل کرده‏ایم که از آنها استفاده مى‏شد، جهل سرچشمه کفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جویى، تقلید کورکورانه، اختلاف و پراکندگى، سوءظن و بدبینى، جسارت و بى‏ادبى و در یک جمله جهل مایه دگرگون شدن بسیارى از ارزشها است! (12)

از سوى دیگر، در بعضى از آیات صریحا مى‏گوید: «کسانى هستند که با علم و آگاهى، راه غلط را مى‏پیمایند; مثلا، درباره آل فرعون مى‏فرماید: «وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما وعلوا; آنها آیات ما را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند در حالى که در دل به آن یقین داشتند.» (سوره نمل، آیه‏14)

و درباره گروهى از اهل کتاب مى‏فرماید: «ویقولون على الله الکذب وهم یعلمون; آنها بر خدا دروغ مى‏بندند در حالى که مى‏دانند.» (سوره آل عمران، آیه‏75).

شبیه همین معنى در چند آیه‏بعد از آن نیز آمده است (سوره آل عمران، آیه‏78).

علم و آگاهى در این آیه ممکن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدعاى ما است، چرا که حکم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چیزى نیست که بر کسى مکتوم باشد.

تجربیات روزمره نیز این واقعیت را نشان مى‏دهد که آگاهى بر زیانهاى اخلاق رذیله در بسیارى از موارد مى‏تواند باز دارنده باشد، و در عین حال موارد زیادى هم دیده مى‏شود که افراد آگاه، دست‏به اعمال سوء زده، و اخلاق رذیله را براى خود ترجیح مى‏دهند. و به این ترتیب، مکتب واسطه در اینجا با واقعیتها منطبق‏تر است. (دقت کنید)

 

5- آیا اخلاق قابل تغییر است؟

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربیتى به این مساله بستگى دارد، زیرا اگر اخلاق قابل تغییر نباشد نه تنها علم اخلاق بیهوده خواهد بود، بلکه تمام برنامه‏هاى تربیتى انبیا و کتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزیرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نیز بى‏معنى خواهد بود.

بنابراین، وجود آنهمه برنامه‏هاى اخلاقى و تربیتى در تعالیم انبیاء و کتب آسمانى و نیز وجود برنامه‏هاى تربیتى در تمام جهان بشریت، و همچنین مجازاتهاى بازدارنده در همه مکاتب جزائى، بهترین دلیل بر این است که قابلیت تغییر اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پیامبران که از سوى همه عقلاى جهان پذیرفته شده است.

اما با این همه، عجیب است که فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره این که «آیا اخلاق قابل تغییر است‏یا نه؟» مطرح کرده‏اند!

بعضى مى‏گویند: اخلاق قابل تغییر نیست! و آنها که بدگوهرند و طینتى ناپاک دارند عوض نمى‏شوند، و به فرض که تغییر یابند، سطحى و ناپایدار است و بزودى به حال اول باز مى‏گردند!

آنها براى خود دلائلى دارند از جمله این که ساختمان جسم و جان رابطه نزدیکى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر کس تابع چگونگى آفرینش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نیز قابل تغییر نیست.

جمعى از شعرا که پیرو این طرز تفکر بوده‏اند نیز در اشعار خود بطور گسترده به این مطلب اشاره کرده‏اند (هر چند ممکن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در این امر حمل کرد).

نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در این زمینه در ذیل مى‏خوانید:

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است شمشیر نیک زآهن بد چون کند کسى؟ ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس! باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره‏زار خس!

برسیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ آهنى را که موریانه بخورد نتوان برد از آن به صیقل زنگ!

چون بود اصل گوهرى قابل تربیت را در او اثر باشد هیچ صیقل نکو نداند کرد آهنى را که بدگهر باشد سگ به دریاى هفتگانه مشوى که چو تر شد پلیدتر باشد! خر عیسى گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد!

دلیل دیگرى که براى این امر ذکر کرده‏اند این است که دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبیل تادیب و نصیحت و اندرز است، و هنگامى که این عوامل زایل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب که به وسیله عوامل حرارت‏زا از بین مى‏رود و هنگامى که آن عوامل از بین برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مى‏گردد!

این طرز فکر و این‏گونه استدلالات همه مایه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!

طرفداران «قابلیت تغییر» در امور اخلاقى، از دو دلیل فوق چنین پاسخ مى‏گویند:

1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انکار نیست، ولى این ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى‏» است نه «علت تامه‏»، یعنى مى‏تواند زمینه‏ساز باشد نه این که الزاما و اجبارا تاثیر قطعى بگذارد، همان‏گونه که بسیارى از افرادى که از پدران و مادران مبتلا به پاره‏اى از بیماریها متولد مى‏شوند زمینه آلودگى به آن بیماریها را دارند، ولى با این حال مى‏توان با پیشگیریهاى مخصوص جلو تاثیر عامل وراثت را گرفت.

افراد ضعیف البنیه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نیرومندى مى‏شوند و بعکس، افراد قوى البنیه بر اثر ترک این دو، ضعیف و ناتوان خواهند شد.

افزون‏براین، روح و جسم انسان نیز قابل‏تغییر است تاچه رسدبه‏اخلاق زاییده‏ازآن!

مى‏دانیم تمام «حیوانات اهلى امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلى در آورد; بسیارى از گیاهان و درختان میوه نیز چنین بوده‏اند. جایى که با تربیت‏بتوان خلق و خوى یک حیوان و ویژگیهاى یک گیاه یا درخت را تغییر داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض که اخلاق ذاتى باشد تغییر داد؟

هم اکنون نیز بسیارى از حیوانات را براى کارهایى که بر خلاف طبیعت آنها است تربیت مى‏کنند و آنها این کارها را بخوبى انجام مى‏دهند.

2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال دیگر آنان نیز روشن مى‏شود زیرا گاه عوامل بیرونى آنقدر تاثیر قوى دارد که ویژگیهاى ذاتى را بکلى دگرگون مى‏سازد، و حتى ویژگیهاى جدید به وراثت‏به نسلهاى آینده نیز مى‏رسد همان‏گونه که در حیوانات اهلى مثال زده شد.

تاریخ، انسانهاى بسیارى را نشان مى‏دهد که بر اثر تربیت‏بکلى خلق و خوى خود را تغییر دادند، و به اصطلاح یکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادى که یک روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.

توجه به طرز به وجود آمدن یک ملکه اخلاقى به ما این قدرت را مى‏دهد که راه از میان بردن آن را نیز پیدا کنیم; مساله چنین است که هر عمل خوب یا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدریجا به سوى خود جلب مى‏کند، تکرار این عمل آن اثر را بیشتر و قویتر مى‏سازد، و کم کم کیفیتى به نام «عادت‏» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار یابد به صورت «ملکه‏» در مى‏آید.

بنابراین، همان‏گونه که عادات و ملکات اخلاقى زشت در سایه تکرار عمل تشکیل مى‏گردد، از همین طریق قابل زوال است; البته، اثر تلقین، تفکر، تعلیمات صحیح و محیط سالم در فراهم کردن زمینه‏هاى روحى براى پذیرش و تشکیل ملکات خوب را نمى‏توان نادیده گرفت.

در اینجا قول سومى نیز وجود دارد و آن این‏که بعضى از صفات اخلاقى قابل تغییر است، و بعضى غیر قابل تغییر، آن صفاتى که طبیعى و فطرى است، قابل تغییر نمى‏باشد، ولى آن صفاتى که عوامل خارجى دارد قابل تغییر است. (13)

این قول نیز فاقد هرگونه دلیل است، زیرا این تفصیل و تفاوت گذارى، بین صفات فرع، بر قبول اخلاق طبیعى و فطرى است، در حالى که چنین چیزى ثابت نیست; و به فرض که چنین باشد چه کسى مى‏تواند ادعا کند که صفات فطرى قابل تغییر نیست؟ مگر حیوانات وحشى را نمى‏توان اهلى کرد؟ مگر تعلیم و تربیت نمى‏تواند آنقدر ریشه‏دار شود که اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟

آیات و روایات دلیل بر قابلیت تغییر اخلاق است

آنچه را در بالا گفتیم از نظر دلائل عقلى و تاریخى بود، هنگامى که به دلائل نقلى یعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومین(ع) به دست آمده مراجعه کنیم مساله از این هم روشنتر است; زیرا:

1- نفس مساله بعثت انبیا و ارسال رسل و انزال کتب آسمانى و بطور کلى ماموریتى که آنها براى هدایت و تربیت همه انسانها داشتند، محکمترین دلیل بر امکان تربیت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

آیاتى مانند: هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه‏2) (14) و آیات مشابه آن بخوبى نشان مى‏دهد که هدف از ماموریت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هدایت و تربیت و تعلیم و تزکیه همه کسانى بود که در «ضلال مبین‏» و گمراهى آشکار بودند.

2- تمام آیاتى که خطاب به همه انسانها به عنوان «یا بنى‏آدم‏» و «یاایها الناس‏» و «یاایها الانسان‏»، و «یا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و کسب فضائل اخلاقى است، بهترین دلیل بر امکان تغییر «اخلاق رذیله‏» و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت، عمومیت این خطابها لغو و بیهوده خواهد بود.

ممکن است گفته شود: این آیات غالبا مشتمل بر احکام است، و احکام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى که اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نباید فراموش کرد که «اخلاق‏» و «عمل‏» لازم و ملزوم یکدیگر و به منزله علت و معلولند، و در یکدیگر تاثیر متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه که اخلاق رذیله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نیک و بد نیز اگر تکرار شود تدریجا تبدیل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امکان تغییر اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زیرا مفهومش این است که صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغییر آن نیستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام کار خوب یا بد مجبورند، و در عین حال مکلف به انجام خوبیها و ترک بدیها هستند; این عین جبر است، و تمام مفاسدى را که مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود. (15)

4- آیاتى که با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مى‏کند و از رذایل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نیز دلیل محکمى است‏بر امکان تغییر صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زکیها وقد خاب من دسیها; هر کس نفس خود را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است.» (سوره شمس - آیه‏9 و 10).

تعبیر به «دسیها» از ماده «دس‏» و «دسیسه‏» در اصل به معنى آمیختن شى‏ء ناپسندى با چیز دیگر است; مثل این که گفته مى‏شود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاک مخلوط کرده‏»، این تعبیر نشان مى‏دهد که طبیعت انسان بر پاکى و تقوا است و آلودگیها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏کند و هر دو قابل تغییر و تبدیل است.

در آیه‏34 سوره فصلت مى‏خوانیم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک وبینه عداوة کانه ولى حمیم; بدى را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کسى که میان تو و او دشمن است گویى دوست گرم و صمیمى (و قدیمى تو) است!»

این آیه بخوبى نشان مى‏دهد که عداوت و دشمنیهاى عمیق که در خلق و خوى انسان ریشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شایسته ممکن است تبدیل به دوستیهاى داغ و ریشه‏دار شود; اگر اخلاق، قابل تغییر نبود، این امر امکان نداشت.

در روایات اسلامى نیز تعبیرات روشنى در این زمینه دیده مى‏شود مانند احادیث زیر:

1- حدیث معروف انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، (16) دلیل واضحى بر امکان تغییر صفات اخلاقى است.

2- روایات فراوانى که تشویق به حسن خلق مى‏کند، مانند: حدیث نبوى: «لو یعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه یحتاج ان یکون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند که حسن خلق چه منافعى دارد، یقین پیدا مى‏کردند که محتاج به اخلاق نیکند!»، (17) نشانه دیگر است.

3- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «الخلق الحسن نصف الدین; اخلاق خوب، نیمى از دین است.» (18)

4- و در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از میوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)

و از آنجا که «علم‏» و «جهل‏» قابل تغییر است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغییر مى‏باشد.

5- در حدیث دیگرى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعیف العبادة; بنده خدا به وسیله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترین مقامات مى‏رسد، در حالى که ممکن است از نظر عبادت ضعیف باشد!» (20)

در این حدیث اولا مقایسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانیا ذکر درجات بالاى اخروى که حتما مربوط به اعمال اختیارى است، و ثالثا تشویق به تحصیل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد که اخلاق یک امر اکتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختیار! (دقت کنید)

این گونه روایات و تعبیرات گویا و پرمعنى در کلمات معصومین(ع) زیاد دیده مى‏شود (21) و همه آنها نشان مى‏دهد که صفات اخلاقى قابل تغییر است، و گرنه این تعبیرات و تشویقها لغو و بیهوده بود.

6- در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که به یکى از یارانش به نام «جریر بن عبدالله‏» فرمود: «انک امرء قد احسن الله خلقک فاحسن خلقک; خداوند به تو چهره زیبا داده، اخلاق خود را نیز زیبا کن!» (22)

کوتاه سخن این که: کتب روایى ما پس از روایاتى است که همگى دلالت‏بر امکان تغییر اخلاق آدمى دارد. (23)

این بحث را با حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام که تشویق به فضائل اخلاقى مى‏کند پایان مى‏دهیم، فرمود: «الکرم حسن السجیة و اجت-ناب الدن-یة; ارزش و کیفیت انسان به اخلاق پسندیده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)

دلائل طرفداران عدم تغییر اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به روایاتى تمسک جسته‏اند که در نظر بد وى از آنها چنین بر مى‏آید که اخلاق قابل تغییر نیست، از جمله:

1- در حدیث معروفى از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:

«الناس معادن کمعادن الذه-ب والفض-ة، خیارهم فى الجاهلی-ة خیاره-م فی الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترین آنها در زمان جاهلیت‏بهترین آنها در اسلامند.»

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مکانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سیعود الى ما جبل علیه! هر گاه بشنوید کوهى از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسى اخلاقش را رها نموده تصدیق نکنید! چرا که بزودى به همان فطرت خویش باز مى‏گردد!» (25)

پاسخ

تفسیر این گونه روایات به قرینه دلائل روشن سابق و روایاتى که صراحت در امکان تغییر اخلاق دارد، چندان مشکل نیست.

زیرا این نکته قابل قبول است که روحیات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اینها دلیل بر این نمى‏شود که این روحیات قابل تغییر نباشند; و به تعبیر دیگر، این گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه دیده‏ایم که این افراد بر اثر تعلیم و تربیت‏بکلى عوض مى‏شوند.

اضافه بر این، اگر ما بخواهیم مطابق این حدیث‏حکم کنیم باید بگوییم که همه مردم داراى اخلاق نیکند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراین، جایى براى اخلاق رذیله طبیعى وجود نخواهد داشت. (دقت کنید)

در مورد حدیث دوم نیز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و یا به تعبیر دیگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حدیث، مخالف صریح تواریخى است که در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغییر داده‏اند، و تا پایان عمر بر همان روش باقى ماندند.

همچنین مخالف تجربیات روزمره ما است که بسیارى از افراد فاسد را مى‏بینیم به وسیله تعلیم و تربیت راه زندگى خود را عوض مى‏کنند و تا آخر نیز بر روش جدید مى‏مانند.

کوتاه سخن این که: در عین قبول تفاوت روحیات و سجایاى اخلاقى مردم با یکدیگر، هیچ کس مجبور نیست که بر اخلاق بد باقى بماند، یا بر اخلاق خوب; صاحبان سجیه نیک ممکن است‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط کنند و صاحبان سجایاى زشت، ممکن است زیر نظر استاد مربى و در سایه خودسازى به بالاترین مراحل کمال عروج نمایند!

این نکته نیز گفتنى است که بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى این که اعمال خود را توجیه کنند، به این گونه منطقها روى مى‏آورند که خدا ما را چنین آفریده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق دیگرى بیافریند!

به هر حال، روى آوردن به مکتب طرفداران عدم قابلیت تغییر اخلاق نتیجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انکار مکتب انبیا و بیهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانکاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.

6 - تاریخچه علم اخلاق

بحث فوق را با فشرده‏اى از «تاریخچه علم اخلاق‏» پایان مى‏دهیم:

بى‏شک بحثهاى اخلاقى از زمانى که انسان گام بر روى زمین گذارد آغاز شد، زیرا ما معتقدیم که حضرت آدم علیه السلام پیامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلکه خداوند از همان زمانى که او را آفرید و ساکن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

سایر پیامبران الهى یکى پس از دیگرى به تهذیب نفوس و تکمیل اخلاق که خمیر مایه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسیح علیه السلام رسید که بخش عظیمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشکیل مى‏دهد، و همه پیروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بود که با شعار «انما بعثت لا تم-م مکارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انک لعلى خلق عظیم; اخلاق تو بسیار عظیم و شایسته است!» (26)

در میان فلاسفه نیز بزرگانى بودند که به عنوان معلم اخلاق از قدیم الایام شمرده مى‏شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى دیگر از فلاسفه یونان.

به هر حال بعد از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله امامان معصوم علیهم السلام به گواهى روایات اخلاقى گسترده‏اى که از آنان نقل شده، بزرگترین معلمان اخلاق بودند; و در مکتب آنها مردان برجسته‏اى که هر کدام از آنها را مى‏توان یکى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش یافتند.

زندگانى پیشوایان معصوم علیهم السلام و یاران با فضیلت آنان، گواه روشنى بر موقعیت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما این که «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پیدا شد و مشاهیر این علم چه کسانى بودند داستان مفصلى دارد که در کتاب گرانبهاى «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آیت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده این موضوع را به سه بخش تقسیم مى‏کند:

الف - مى‏گوید اولین کسى که علم اخلاق را تاسیس کرد امیر مؤمنان على علیه السلام بود که در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى علیه السلام ) بعد از بازگشت از صفین، اساس و ریشه مسائل اخلاقى را تبیین فرمود; و ملکات فضیلت و صفات رذیلت‏به عالیترین وجهى در آن مورد تحلیل قرار گرفته است! (27)

این نامه را (علاوه بر مرحوم سید رضى در نهج‏البلاغه) گروهى دیگر از علماى شیعه نقل کرده‏اند.

بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسکرى نیز در کتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزاید:

«لو کان من الحکمة ما یجب ان یکتب بالذهب لکانت هذه; اگر از کلمات پندآموز، چیزى باشد که با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است!»

ب - نخستین کسى که کتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعیل بن مهران ابى نصر سکونى بود که در قرن دوم مى‏زیست، کتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تالیف کرد (که نخستین کتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).

ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان این علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب کتاب و تالیفى نبوده‏اند، از آن جمله:

«سلمان فارسى‏» است که از على علیه السلام درباره‏اش نقل شده که فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحکیم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت; سلمان فارسى همانند لقمان حکیم است - دانش اولین و آخرین را داشت و او دریاى بى پایانى بود و او از ما اهل‏بیت است.» (28)

2 - «ابوذر غفارى‏» است ( که عمرى را در ترویج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیرى‏هاى او با خلیفه سوم «عثمان‏» و همچنین «معاویه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این کار نهاد.

3 - «عمار یاسر» است که سخن امیرمؤمنان على علیه السلام درباره او و یارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود: «این اخوانى الذین رکبوا الطریق ومضوا على الحق، این عمار... ثم ضرب یده على لحیته الشریفة الکریمة فاطال البکاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذین تلوا القران فاحکموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنة واماتوا البدعة; کجا هستند برادران من! همانها که سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، کجاست عمار یاسر!... سپس دست‏به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها که قران را تلاوت مى‏کردند و به کار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏کردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده کرده،و بدعتها را میراندند!» (29)

4- «نوف بکالى‏» که بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشید، و داراى مقام والایى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.

5- «محمد بن ابى‏بکر» که راه و روش خود را از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روایات به عنوان یکى از شیعیان خاص على علیه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

6- «جارود بن منذر» که از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائى دارد.

7- «حذیفة بن منصور» که از یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ کرده و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد.»

8- «عثمان بن سعید عمرى‏» که از وکلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار یاسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: «لیس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحکام; او در معارف و اخلاق و فقه و احکام، دومى نداشت!»

و بسیارى دیگر از بزرگانى که ذکر نام همه آنها به درازا مى‏کشد.

ضمنا در طول تاریخ اسلام کتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است که از آن میان، کتب زیر را مى‏توان نام برد:

1- در قرن سوم کتاب «المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى که یکى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.

2- در قرن چهارم کتاب «الآداب‏» و کتاب «مکارم الاخلاق‏» را داریم که نوشته «على بن احمد کوفى‏» است.

3- کتاب «طهارة النفس‏» یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابن مسکویه متوفاى قرن پنجم از کتب معروف این فن است; او کتاب دیگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس‏» نیز دارد که شهرتش در حد کتاب بالا نیست.

4- کتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر» که به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏یکى دیگر از کتب معروف اخلاقى است که نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» یکى از علماى قرن ششم است.

5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصیر طوسى، کتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمین برخورد مى‏کنیم که هر کدام نمونه بارزى از کتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است.

6- در قرون دیگر نیز کتابهایى مانند ارشاد دیلمى، مصابیح القلوب سبزوارى، مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسى، و محجة البیضاء فیض کاشانى که اثر بسیار بزرگى در این علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و کتاب اخلاق شبر و کتابهاى فراوان دیگر. (30)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها کتاب را که در زمینه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذریعه‏» بیان نموده است. (31)

این نکته نیز حائز اهمیت است که بسیارى از کتب اخلاقى به عنوان کتب سیر و سلوک، و بعضى تحت عنوان کتب عرفانى انتشار یافته است، و نیز بعضى از کتابها فصل یا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصیص داده بى آن که منحصر به آن باشد که نمونه روشن آن کتاب بحار الانوار و اصول کافى است که بخشهاى زیادى از آن در زمینه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترین سرمایه‏ها براى این علم محسوب مى‏شود.

پى‏نوشتها

1- در جمله «و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون‏» به شما امورى تعلیم مى‏دهد که امکان داشت‏خودتان آن را بدانید!» دقت کنید که سخن از تعلیم علومى به میان مى‏آورد که وصول به آن براى انسان از غیر طریق وحى غیر ممکن است!

2- کنز العمال، حدیث 52175 (جلد3، صفحه‏16).

3- همان مدرک، حدیث 5218.

4- بحار، جلد66، صفحه 405.

5- مستدرک الوسائل، جلد 2، صفحه‏283. (چاپ قدیم).

6- تنبیه الخواطر، صفحه 362.

7- سوره قلم، آیه‏4.

8- تهذیب الاخلاق، صفحه 51.

9- حقائق، صفحه 54.

10- فلسفه اخلاق، صفحه‏9.

11- الاخلاق النظریه، صفحه 10.

12- پیام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص‏86 تا 98.

13- محقق نراقى در جامع السعادات این نظریه را برگزیده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).

14- آیه‏164 آل عمران نیز همین مضمون را در بردارد.

15- به اصول‏کافى، جلد 1، ص 155و کشف‏المراد،بحث‏قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه‏شود.

16- سفینة البحار، (ماده خلق).

17- بحار، جلد 10، ص‏369.

18- بحار، ج 71، ص 385.

19- غررالحکم، 1280 - 1281.

20- مهجة البیضاء، ج 5، ص‏93.

21- مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى، در باب حسن الخلق(ص‏99) هیجده روایت در این زمینه نقل‏کرده است.

22- سفینة البحار، ماده خلق.

23- به جلد دوم اصول کافى و روضه کافى، و جلد سوم میزان الحکمة و جلد اول سفینة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرمایید.

24- غرر الحکم.

25- جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.

26- سوره قلم، آیه‏4.

27- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مکارم الاخلاق و بسیارى از دعاها و مناجاتهاى دیگر نیز در طلیعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند که هیچ اثرى با آنها برابرى نمى‏کند.

28- بحار، ج 22، ص 391.

29- نهج البلاغه، خطبه 182.

30- تلخیص و اقتباس با تغییرات و اضافاتى از کتاب «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏»، فصل آخر.

31- الذریعه، جلد اول.

 


 

فصل دوم

 

نقش اخلاق در زندگى و تمدن انسانها

 

بعضى از ناآگاهان، مسائل اخلاقى را، به عنوان یک امر خصوصى در زندگى شخصى مى‏نگرند، و یا آنها را مسائل مقدس روحانى و معنوى مى‏دانند که تنها در زندگى سراى دیگر اثر دارد، در حالى که این یک اشتباه بزرگ است; اکثر مسائل اخلاقى بلکه همه آنها، آثارى در زندگى اجتماعى بشر دارد، اعم از مادى و معنوى، و جامعه انسانیت منهاى اخلاق به باغ وحشى تبدیل خواهد شد که تنها قفسها مى‏تواند جلو فعالیتهاى تخریبى این حیوانات انسان‏نما را بگیرد، نیروها به هدر خواهد رفت، استعدادها سرکوب خواهد شد، امنیت و آزادى بازیچه دست هوسبازان مى‏گردد و زندگى انسانى مفهوم واقعى خود را از دست مى‏دهد.

اگر درست در تاریخ گذشته بیندیشیم، اقوام زیادى را پیدا مى‏کنیم که هر کدام بر اثر پاره‏اى از انحرافات اخلاقى، شکست‏خورده یا بکلى نابود شدند.

چه بسیار زمامدارانى که بر اثر نقاط ضعف اخلاقى، قوم و ملت‏خود را در کام مصائب دردناکى فرو بردند، و چه بسیار فرماندهان فاسدى که جان سربازان خود را به خطر افکنده و بر اثر خودکامگى آنها را به خاک و خون کشیدند.

درست است که زندگى فردى نیز بدون اخلاق، لطافت و شکوفایى و زیبایى ندارد; درست است که خانواده‏ها بدون اخلاق سامان نمى‏پذیرند; ولى از آنها مهمتر، زندگى اجتماعى بشر است که با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناکى گرفتار مى‏شود که بدتر از آن تصور نمى‏شود.

ممکن است گفته شود، سعادت و خوشبختى و تکامل جوامع بشرى را مى‏توان در پرتو عمل به قوانین و احکام صحیح به دست آورد، بى آن که مبانى اخلاقى در افراد وجود داشته باشد.

در پاسخ مى‏گوییم عمل به مقررات و قوانین نیز بدون پشتوانه اخلاق ممکن نیست; تا از درون انسانها انگیزه‏هایى براى اجراى مقررات و قوانین وجود نداشته باشد، تلاشهاى برونى به جایى نمى‏رسد.

زور و فشار، بدترین ضمانت اجرایى قوانین و مقررات است که جز در موارد ضرورى نباید از آن استفاده کرد و در مقابل آن، ایمان و اخلاق، بهترین ضامن اجرایى قوانین و مقررات محسوب مى‏شود.

با این اشاره به قرآن مجید باز مى‏گردیم و نمونه‏هایى از آیات قرآن را که ناظر به این مساله مهم است مورد توجه قرار مى‏دهیم:

1- ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون (سوره اعراف، آیه‏96).

2- ولاتستوى الحسنة ولاالسیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک وبینه عداوة کان-ه ولى حمیم - ومایل-ق-ها الا الذین صبروا ومایل-ق-ها الا ذوح-ظ عظیم (سوره فصلت، آیه‏34 و 35)

3- فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى‏الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ان الله یحب المتوک-لین (سوره آل عمران، آیه‏159)

4- وما ارس-لنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها ان-ا بما ارسلتم به کافرون (سوره‏سبا، آیه‏34)

5- وابتغ فیما اتک الله الدار الآخرة ولاتنس نصیبک من الدنیا واحسن کما احسن الله الیک ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لایحب المفسدین - قال انما اوتیته على علم عندى اولم یعلم ان الله قد اهلک من قبله من القرون من هو اشد منه قوة واکثر جمعا ولایسئل عن ذنوبهم المجرمون (سوره قصص، آیه‏77 و 78)

6- فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا - یرسل السماء علیکم مدرارا - ویمددکم باموال وبنین ویجعل لکم جنات ویجعل لکم انهارا (سوره نوح، آیه‏10 تا 12)

7- ولو انهم اقاموا التوریة والانجیل وما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وکثیر منهم ساء مایعملون (سوره مائده، آیه‏66)

8- من عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة ولنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون (سوره نحل، آیه‏97)

9- ومن اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا ونحشره یوم القیمة اعمى (سوره‏طه،آیه‏124)

10- ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم (سوره انفال، آیه‏46)

ترجمه:

1- و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان مى‏آوردند و تقوا پیشه مى‏کردند برکات آسمان و زمین را بر آنها مى‏گشودیم، ولى (آنها حق را) تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.

2- هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گوئى دوستى گرم و صمیمى است!

3- به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [ مردم] نرم (و مهربان) شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در کارها با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توکل کن زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد!

4- و ما در هیچ شهر و دیارى پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم مگر این که مترفین آنها (که مست ناز و نعمت‏بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شده‏اید کافریم!»

5- و در آنچه خدا به تو داده. سراى آخرت را بطلب، و بهره‏ات را از دنیا فراموش مکن! و همان‏گونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن! و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد! - (قارون) گفت: «این ثروت را به وسیله دانشى که نزد من ست‏به دست آورده‏ام!» آیا او نمى‏دانست که خداوند اقوامى را پیش از او هلاک کرده که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى که عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمى‏شوند!

6- به آنها گفتیم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است! - تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد! - و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد!

7- و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده [ قرآن] برپادارند، از آسمان و زمین روزى خواهند خورد، جمعى از آنها معتدل و میانه‏رو هستند، ولى بیشترشان اعمال بدى انجام مى‏دهند.

8- هر کس کار شایسته‏اى انجام دهد. خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مى‏داریم، و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مى‏دادند، خواهیم داد.

9- و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت، و روز قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم!

10- ... و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود!

 

تفسیر و جمع‏بندى

در نخستین آیه، سخن از رابطه برکات زمین و آسمان; باتقوا است، با صراحت مى‏فرماید: ایمان و تقوا سبب مى‏شود که برکات آسمان و زمین به سوى انسانها سرازیر گردد; و بعکس، تکذیب آیات الهى (و بى تقوایى) سبب نزول عذاب‏مى‏گردد. (ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون)

برکات آسمان و زمین، معنى وسیعى دارد که نزول بارانها، رویش گیاهان، فزونى نعمتها، و افزایش نیروهاى انسانى را شامل مى‏شود.

«برکت‏» در اصل به معنى ثبات و استقرار چیزى است، و این واژه بر هر نعمت و موهبتى که پایدار بماند اطلاق مى‏گردد; بنابراین موجودات بى‏برکت آنها هستند که ثبات و قرارى ندارند و زود فانى و نابود مى‏شوند.

بسیارند از امتهایى که داراى امکانات مادى فراوان هستند و منابع زیرزمینى و روزمینى و انواع صنایع را دارند، ولى به خاطر تباهى اخلاق و فساد اعمال که نتیجه مستقیم فساد اخلاق است، این مواهب براى آنها ناپایدار و فاقد برکت است و غالبا در مسیر نابودى‏شان به کار گرفته مى‏شود.

به همین دلیل، آیات قرآن، از کسانى سخن مى‏گوید که نعمتهاى آنها وبال و مایه بدبختى‏شان شد.

مثلا، در آیه‏85 سوره توبه مى‏خوانیم: «ولاتعجبک اموالهم واولادهم انما یرید الله ان‏یعذبهم بها فى‏الدنیا وتزهق انفسهم وهم کافرون;مبادا اموال و اولادشان مایه اعجاب‏تو گردد، خدا مى‏خواهد به وسیله آن، آنها را عذاب کند و جانشان بر آید در حالى که کافر باشند.»

آرى! این نعمتها هنگامى که با فساد اخلاق توام شود، هم مایه عذاب دنیا است، هم موجب خسران و زیان آخرت!

به تعبیر دیگر، هرگاه مواهب الهى با ایمان و اخلاق و اصول انسانى همراه باشد مایه عمران و آبادى و رفاه و آسایش و سعادت و نیکبختى است این همان چیزى است که در آیه‏مورد حث‏به آن اشاره شده است.

بعکس، هرگاه با سوءاخلاق و بخل و ظلم و خودکامگى و هوسبازى همراه باشد، مایه تباهى و فساد است!

در دومین آیه، طریقه بسیار مؤثر و مهمى را براى پایان دادن به کینه‏توزیها و عداوتها، ارائه مى‏دهد و نقش اخلاق را در برچیدن نفرتها و کینه‏ها روشن مى‏سازد، مى‏فرماید: «با نیکى، بدى را دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند.» (ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک وبینه عداوة کانه ولى حمیم)

سپس مى‏افزاید: این کار کار همه کس نیست، و این بزرگوارى وسعه صدر، از هر کس بر نمى‏آید، «تنها کسانى به این مرحله مى‏رسند که داراى صبر و استقامتند، و تنها کسانى به این فضیلت اخلاقى نائل مى‏شوند، که بهره عظیمى از ایمان و تقوا دارند!» (ومایلقها الا الذین صبروا ومایلقها الا ذوحظ عظیم)

همیشه یکى از مشکلات بزرگ جوامع بشرى، انباشته شدن کینه‏ها و نفرتها بوده که وقتى به اوج خود برسد، آتش جنگها از آن زبانه مى‏کشد و همه چیز را در کام خود فرو مى‏برد و خاکستر مى‏کند.

حال اگر با روش بالا (دفع بدى با نیکى) با آن برخورد شود، کینه‏ها، همچون برف در تابستان، بزودى ذوب مى‏شود و از میان مى‏رود، و جوامع بشرى را از خطر بسیارى از جنگها مصون مى‏دارد، از جنایات مى‏کاهد و راه را براى همکارى عمومى هموار مى‏سازد.

ولى همان‏گونه که قرآن مى‏گوید، این کار کار همه کس نیست و بهره عظیمى از ایمان و تقوا و تربیت اخلاقى لازم دارد.

بدیهى است اگر خشونت‏با خشونت پاسخ گفته شود، و سیئه با سیئه دفع گردد، خشونتها به صورت تصاعدى بالا مى‏گیرد، و روز به روز دامنه آن گسترده‏تر مى‏شود و مایه بدبختیهاى عظیمى در سطح جامعه بشرى مى‏گردد!

بدیهى است این امر (دفع بدى با نیکى) شرایط و حدود و استثناهایى دارد که در جاى خود مشروحا خواهد آمد.

در سومین آیه، از تاثیر حسن اخلاق در جلب و جذب مردم سخن مى‏گوید و نشان مى‏دهد یک مدیر متخلق به اخلاق الهى تا چه حد در کار خود موفق است، و چگونه دلهاى رمیده را در اطراف خود جمع و متحد مى‏سازد، اتحادى که مایه پیشرفت و تکامل جامعه‏ها است، مى‏فرماید:

«از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم و مهربان شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى‏شدند، آنها را عفو کن و براى آنها آمرزش الهى بخواه، و در کارها با آنها مشورت کن، اما هنگامى که تصمیم گرفتى، قاطع باش و بر خدا توکل کن چرا که خدا متوکلان را دوست دارد! (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ان الله یحب المتوک-لین)

این آیه تاثیر عمیق حسن اخلاق را در پیشرفت امر مدیریت و جلب و جذب دلها و وحدت صفوف و پیروزى و موفقیت جامعه نشان مى‏دهد; بنابراین، تاثیر حسن اخلاق تنها در بعد الهى و معنوى آن خلاصه نمى‏شود، بلکه اثر وسیعى در زندگى مادى انسانها نیز دارد.

دستورات سه گانه‏اى که در ذیل آیه آمده یعنى مساله «عفو و گذشت از خطاها» و «طلب آمرزش از پیشگاه خدا» و «مشورت در کارها» نیز در همین راستا است، چرا که این خلق و خوى که از مهربانى و تواضع سرچشمه مى‏گیرد سبب عفو و گذشت و استغفار جبران خطاهاى پیشین و احترام به شخصیت و ارزش وجودى انسانها مى‏شود.

چهارمین آیه، آثار منفى بعضى از اخلاق سوء را نشان مى‏دهد که همیشه و همه جا در برابر پیامبران راستین، گروهى مترفین قیام کردند، همانها که مست ناز و نعمت‏بودند، و روح تکبر و خودخواهى تمام وجودشان را پر کرده بود، مى‏فرماید: «ما در هیچ شهر و دیارى پیامبران انذار کننده نفرستادیم، مگر این‏که مترفین گفتند ما به آنچه شما فرستاده شده‏اید کافریم!» (وما ارسلنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون)

سپس مى‏افزاید: آنها به قدرى مغرور بودند که «گفتند اموال و اولاد ما (از شما) بیشتر است و ما هرگز مجازات نخواهیم شد» (وقالوا نحن اکثر اموالا واولادا وما نحن بمعذبین)

این خلق و خوى زشت‏سبب مى‏شود که در برابر هرگونه اصلاح اجتماعى بایستند; مردان حق را بکشند، و صداى حق طلبان را خاموش کنند و بذر فساد و ظلم و طغیان در جامعه‏ها بپاشند، و از اینجا نمونه دیگرى از تاثیر اخلاق سوء، در وضع جوامع بشرى روشن مى‏شود.

عجب این که روحیه استکبار ناشى از ناز و نعمت، سبب مى‏شد که از نظر تفکر نیز گرفتار خطاهاى زشت و روشنى بشوند، و کثرت و وفور نعمت را دلیل بر قرب خود در درگاه الهى بپندارند که اگر ما مقرب درگاه او نبودیم، این همه نعمت‏به ما نمى‏داد! و به این ترتیب تمام ارزشهاى معنوى و اخلاقى را انکار مى‏کردند که قرآن در آیه‏بعد از آن، این منطق سست و واهى را درهم مى‏ریزد، و معیار قرب درگاه الهى را ایمان و عمل صالح مى‏داند.

نه تنها مشرکان ثروتمند قریش که همه ناز پروردگان و ثروت اندوزان مستکبر، همین موقف را در برابر پیامبران و مصلحان جوامع بشرى داشتند.

در پنجمین آیه، به چهره دیگرى از این مساله رو به رو مى‏شویم که داستان «قارون‏» ثروتمند مغرور و خودخواه بنى‏اسرائیل را بیان مى‏کند.

هنگامى که آگاهان بنى‏اسرائیل به او نصیحت کردند که «مال و ثروت عظیم خویش را ابزارى براى سعادت خود و جامعه‏اى که در آن زندگى مى‏کنى قرار ده و آن گونه که خدا به تو احسان کرده است‏به خلق خدا نیکى کن، و راه ظلم و فساد را نپوى که خدا مفسدان را دوست ندارد!» (وابتغ فیما اتک الله الدار الآخرة ولا تنس نصیبک من الدنیا واحسن کما احسن الله الیک ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لایحب المفسدین)

او با غرور و تکبر مخصوص به خود گفت: «این ثروت عظیم را به وسیله علم و دانش (و لیاقت و کار دانى‏ام) به دست آورده‏ام!» (قال انما اوتیته على علم عندى)

یعنى، نگویید خدا به من داده است، بگویید علم و لیاقت و درایتم، به من داده است; و سرانجام همین کبر و غرور او را به وادى هولناک انکار آیات الهى و ادامه فساد و ظلم و همکارى با دشمنان حق و عدالت کشانید، و در یک حادثه عجیب، او و تمام اموالش در کام زمین فرو رفت.

و باز در اینجا مشاهده مى‏کنیم که چگونه رذائل اخلاقى مى‏تواند چهره اشخاص حتى جامعه‏ها را دگرگون سازد و از رسیدن به خیر و سعادت و نیکبختى باز دارد.

جالب این که در آیات قبل از آن مى‏خوانیم که آگاهان بنى‏اسرائیل گفتند: «این همه شادى نکن که خدا شادى کنندگان را دوست نمى‏دارد!» (اذ قال له قومه لاتفرح ان الله لایحب الفرحی-ن)

بدیهى است‏شاد بودن و شاد زیستن در منطق اسلام و در هیچ منطقى کار بدى نیست، منظور در اینجا، شادى ناشى از غرور و غفلت و بى‏خبرى از خدا و شادى آمیخته با ظلم و فساد و گناه است، همان شادى که به دنبال آن عربده‏هاى مستانه و سرکشى و فساد است و همه اینها بازتاب صفات زشتى است که در درون دل لانه گزیده است.

در ششمین آیه، شکایت‏حضرت نوح علیه السلام را در پیشگاه خدا مى‏خوانیم که در لابه‏لاى آن اشارات پر معنایى به تاثیر اعمال آدمى - و خلق و خوهایى که پشتوانه این اعمال است - در زندگى فردى و اجتماعى انسان شده است، مى‏فرماید: «بارالها! من به آنها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید (و از مرکب غرور و نخوت فرود آیید و از گناهان خویش و کفر و عناد و لجاج توبه کنید!) که او بسیار آمرزنده است - تا بارانهاى پربرکت آسمان را پى‏درپى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان یارى دهد و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان بگذارد.» (فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا - یرسل السماء علیکم مدرارا - ویمددکم باموال وبنی-ن - ویجعل لکم جنات ویجعل لکم انهارا)

و در ادامه این آیات، سرپیچى آنها را از فرمانهاى الهى و صفات زشت آنان را بر مى‏شمرد، که سرچشمه اصلى گناهان آنها بود.

ممکن است آنچه در بالا آمده به عنوان یک رابطه معنوى و الهى در میان ترک گناه و استغفار، با فزونى نعمتها تفسیر شود، ولى هیچ مانعى ندارد که این پیوند و ارتباط هم جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه ظاهرى، لذا در جاى دیگر از قرآن مجید مى‏خوانیم:

«ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس; فساد در خشکى و دریا به خاطر کارهایى که مردم انجام داده‏اند آشکار شده است.» (سوره روم، آیه‏41)

همین معنى‏در سوره‏هود به‏شکل‏دیگرى آمده‏است که‏از زبان پیامبراسلام صلى الله علیه و آله خطاب به مشرکان مکه مى‏فرماید: «دعوت من این است که از پروردگار خویش آمرزش بطلبید و استغفار کنید، و به سوى او باز گردید، تا مواهب نیکو در مدت معینى در اختیار شما بگذارد! (وان‏استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یمتعکم متاعا حسنا الى اجل مسمى) (سوره‏هود، آیه‏3)

بى‏شک بخشش «متاع حسن‏» تا سرآمد معینى، اشاره به مواهب مادى زندگى دنیا است که در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشت‏به سوى خدا و تخلق به اخلاق‏قرار داده شده است.

شک نیست که صفات زشت‏سرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسیختگى رشته وحدت و اتحاد و دوستى و برادرى و اعتماد در میان آنها است و همین امر سبب عقب‏ماندگى در مسائل عمران و آبادى و توسعه اقتصادى و سلامت نفوس و رفاه مادى و تکامل معنوى مى‏شود.

در هفتمین آیه، اشاره به وضع اهل کتاب و طغیان و سرکشى آنها کرده، مى‏فرماید: «اگر اهل کتاب تورات و انجیل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پیشه کنند و عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمین روزى خواهند خورد، (ولى) گروه اندکى از آنها میانه رو هستند (و از افراط و تفریط بر کنارند) اما اکثریت آنها اعمال بدى دارند! (ولو انهم اقاموا التوریة والانجی-ل وما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وکثیر منهم ساء مایعملون)

باز در اینجا رابطه و پیوند نزدیک را در میان اعمال صالح و تقوا از یکسو، و نزول برکات زمین و آسمان را از سوى دیگر، مشاهده مى‏کنیم; این رابطه مى‏تواند هم جنبه روحانى داشته باشد و هم طبیعى، و در حقیقت هر دو آنها است.

آرى، فیض الهى محدود نیست! این ما هستیم که باید با تحصیل قابلیت و شایستگیها خود را به آن منبع پرفیض متصل سازیم; ولى افراط و تفریطها و انحراف از جاده اعتدال، آسمان و حیات و زندگى را براى انسانها تیره و تار ساخته و آرامش را بر چیده است!

جنگهاى ویرانگر، نفوس انسانى و سرمایه‏هاى معنوى و مادى را تحلیل مى‏برد، و محصول سالها تلاش انسانها را بر باد مى‏دهد.

جمله وما انزل الیهم من رب-هم همه کتب آسمانى حتى قرآن مجید را شامل مى‏شود، چرا که در واقع اصول همه آنها یکى است، هر چند با گذشت زمان، همراه تکامل و پیشرفت جامعه اسلامى، دستورات والاترى نازل شده است.

در هشتمین آیه، به تعبیر تازه‏اى برخورد مى‏کنیم و آن پیوند و ارتباط حیات طیبه (زندگى پاک و پاکیزه) با اعمال صالح (و صفاتى که سرچشمه آن اعمال است) مى‏باشد، مى‏فرماید: «هر کس عمل صالح انجام دهد در حالى که مؤمن است‏خواه مرد باشد یا زن، به او حیات پاکیزه مى‏بخشیم و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام داده اند خواهیم داد!» (من عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة ولنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون)

در آیات گذشته، بیشتر تاثیر اخلاق در جنبه‏هاى زندگى اجتماعى مطرح بود، در حالى که ظاهر آیه‏مورد بحث، بیشتر جنبه زندگى فردى را مطرح مى‏کند، لذا مى‏گوید هر فرد از انسانها مرد باشد یا زن، داراى ایمان و عمل صالح باشد، صاحب حیات طیبه خواهد بود.

در این آیه، هیچ اشاره‏اى به این که منظور منحصرا «حیات طیبه‏» در قیامت است وجود ندارد، بلکه بیشتر اشاره به «حیات طیبه‏» دنیا یا مفهوم عامى که دنیا و آخرت را شامل بشود، دارد.

 

حیات طیبه چیست؟

در این‏که منظور از حیات طیبه (زندگى پاکیزه) در اینجا چیست؟ مفسران تفسیرهاى متعددى ذکر کرده‏اند، بعضى آن را به معنى روزى حلال، و بعضى به قناعت و رضا به داده الهى، بعضى به عبادت همراه با روزى حلال، بعضى به توفیق بر اطاعت فرمان الهى، تفسیر کرده‏اند. و بعضى هرگونه پاکیزگى از آلودگیها، ظلمها، خیانتها، عداوتها، اسارتها و ذلتها و طهارت و پاکیزگى و رفاه و آسایش را در مفهوم آن مندرج دانسته‏اند; ولى با توجه به جمله ولنجزینهم اجرهم که ناظر به پاداش آخرت است، بیشتر به نظر مى‏رسد که «حیات طیبه‏» اشاره به زندگى پاکیزه این دنیا باشد.

در نهمین آیه از آیات مورد بحث، اعراض از یاد خدا و حالت غفلت و بى‏خبرى را سرچشمه «معیشت ضنک‏» (زندگى تنگ و سخت) مى‏شمرد و مى‏فرماید: «هر کس از یاد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت، و روز قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم.» (ومن اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا ونحشره یوم القیمة اعمى)

مى‏دانیم یاد خدا و توجه به اسماء و صفات والاى او که ذات پاکش منبع تمام کمالات، بلکه کمال کل فى الکل است، سبب پرورش فضائل اخلاقى در نهاد آدمى است; و او را روز به روز از نظر خلق و خوى به اسماء و صفات الهى نزدیکتر مى‏سازد، و این خلق و خوى او که سرچشمه اصلى اعمال صالح است، زندگى را براى او گسترده و آسان و پاک و پاکیزه مى‏کند; و بعکس، اعراض و روى گردانى از ذکر خدا، او را از این منبع نور، دور ساخته و به خلق و خوى ظلمانى شیاطین نزدیک مى‏کند; و همان، سبب معیشت ضنک مى‏شود و زندگى مرگبار در انتظار او مى‏باشد; و این یکى دیگر از آیات قرآنى است که با صراحت رابطه اخلاق و ایمان را با وضع زندگى فردى و اجتماعى انسانها آشکار مى‏سازد.

جمعى از مفسران یا ارباب لغت، «معیشت ضنک‏» را به زندگى و درآمدهاى حاصل از کسب حرام تفسیر کرده‏اند، چرا که چنین زندگى سرچشمه ناراحتیهاى فراوان است.

و به گفته بعضى دیگر از مفسران، افراد بى‏ایمان معمولا داراى حرص شدید، و عطش مادى پایان‏ناپذیر و بیم از فناى نعمتها و غلبه بخل بر آنها و صفات نکوهیده دیگرى از این قبیل هستند که آنها را در جهنمى سوزان - على رغم امکانات گسترده مادى - فرو مى‏برد.

نابینایى آنها در قیامت نیز نتیجه یا تجسمى از نابینایى آنها در دنیا است که چشم بر هم نهادند و راه حق و سعادت را ندیدند، و در ظلمات شهوات مادى فرو رفتند.

شرح بیشتر درباره این نکته در پایان این بخش خواهد آمد.

در دهمین آیه، به یکى از اثرات سوء عداوت و دشمنى و نزاع - که موجب فرو ریختن و ویران شدن پایه‏هاى وحدت و بر باد رفتن قوت و قدرت است - اشاره کرده، مى‏فرماید: «نزاع و کشمکش نکنید که سست مى‏شوید و قدرت و شوکت‏شما از میان مى‏رود» (ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم)

بدیهى است منازعات و اختلافات و کشمکشها همواره زاییده یک سلسله خلق و خوهاى رذیله و پست است; انحصار طلبى، خودخواهى، منفعت پرستى، خودبرتربینى، حرص و کینه و حسد و مانند اینها هر یک از سرچشمه‏هاى نزاع محسوب مى‏شود، و نتیجه آن فشل و سستى و بر باد رفتن عزت و شوکت است.

جالب این که، قرآن در اینجا تعبیر به تذهب ریحکم مى‏کند.

«ریح‏» در اصل به معنى «باد» است و بطور کنایه در «قدرت و قوت و غلبه‏» به کار مى‏رود، و شاید این معنى از آنجا به وجود آمده که وزیدن باد به پرچم قوم و ملتى، کنایه از قوت و قدرت و غلبه آنها است; بنابراین مفهوم جمله بالا چنین مى‏شود که اگر اختلاف کنید قدرت و قوت و عظمت‏شما از بین خواهد رفت.

یا از این نظر که وزش بادهاى موافق سبب سرعت گرفتن کشتیها و رفتن به سوى مقصد بوده.

نویسنده «التحقیق‏» مى‏گوید: در میان روح و ریح، رابطه‏اى است، روح به معنى جریان روحانى ماوراء ماده است، و ریح به معنى جریان در ماده است.

در پاره‏اى از موارد، «ریح‏» به معنى رائحه و بوى خوش است، مانند: «انى لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون‏». (سوره یوسف، آیه‏94)

بنابراین، ممکن است، معنى جمله این باشد که افراد و اقوام با نفوذ رائحه آنها در جهان پخش مى‏شود، ولى اگر اختلاف کنید، نفوذ خود را در جهان از دست‏خواهید داد.

و به هر حال، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهى، سودپرستى، حسد، بخل، کینه‏توزى و غیر آن) تاثیر آن در زندگى انسانها و عقب‏افتادگى اجتماعى، غیر قابل انکار است; و از اینجا پیوند مسائل اخلاقى، و مسائل زندگى اجتماعى انسانها روشن مى‏شود.

نتیجه

از آیات بالا بخوبى استفاده مى‏شود که هر خلق و خوى برجسته انسانى علاوه بر جنبه‏هاى معنوى و اخروى، تاثیر عمیقى در زندگى مادى و دنیوى انسانها دارد; به همین دلیل، نباید تصور کرد که مسائل اخلاقى یک سلسله مسائل فردى و شخصى است، و چیزى جدا از زندگى اجتماعى انسانها است; بلکه بعکس، رابطه بسیار قوى و نزدیک با آن دارد، و هرگونه دگرگونى اجتماعى، بدون دگرگونى اخلاقى امکان‏پذیر نیست.

به تعبیر دیگر، مردمى که مى‏خواهند در یک جامعه بزرگ، زندگى سعادتمندانه توام با مسالمت و همکارى نزدیک داشته باشند لااقل باید به آن حد از رشد اخلاقى برسند که حقایق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فکرى، روحى و عاطفى درک کنند.

چرا که انسانها در جهات مختلف با یکدیگر متفاوتند; به همین، دلیل هرگز نمى‏توان انتظار داشت که دیگران در همه چیز از ما پیروى کنند، بلکه باید در حفظ اصول مشترک کوشید، و اختلاف سلیقه‏ها و اندیشه‏ها را با گذشت و اغماض و سعه صدر و بلند نظرى و نرمى و بردبارى پذیرا شد.

حتى دو نفر نمى‏توانند براى یک مدت طولانى همکارى نزدیک با همدیگر داشته باشند مگر این که از اصول اخلاقى - که یک نمونه‏اش در بالا آمد - برخوردار باشند.

بدیهى است آمادگیهاى اخلاقى که براى هضم نقاط اختلاف و رسیدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است، چیزى نیست که با گفتگو به دست آید، بلکه نیازمند به تهذیب نفوس و تعلیم و تربیت کافى است که موجب رشد و تعالى در جهات اخلاقى گردد.

رابطه زندگى مادى با مسائل اخلاقى در روایات اسلامى

آنچه در بالا از آیات قرآن مجید در این زمینه استفاده کردیم، در روایات اسلامى نیز بازتاب گسترده‏اى دارد که حاکى از تاثیر عمیق صفات اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است که در ذیل به قسمتى از این احادیث پرمعنى اشاره مى‏شود:

1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «فى سعة الاخلاق کنوز الارزاق; گنجهاى روزیها، در اخلاق خوب و گسترده، نهفته شده است!» (1)

2- در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «حسن الخلق یزید فى‏الرزق; حسن خلق، روزى را زیاد مى‏کند!» (2)

3- در حدیث دیگرى از على علیه السلام درباره تاثیر حسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحکام رابطه دوستى در میان آنها چنین آمده است:

«من حسن خلقه کثر محبوه وآنست النفوس به; کسى که اخلاقش نیکو باشد، دوستانش فراوان مى‏شوند و مردم به او انس مى‏گیرند.» (3)

4- باز در حدیث دیگرى از امام ششم، امام صادق علیه السلام این معنى با صراحت‏بیشترى آمده، مى‏فرماید:

«ان البر وحسن الخلق یعمران الدیار ویزیدان فى الاعمار; نیکوکارى و حسن اخلاق، خانه‏ها (و شهرها) را آباد و عمرها را زیاد مى‏کند!» (4)

شک نیست که عمران و آبادى در سایه اتحاد و صمیمیت و همکارى در میان قشرهاى جامعه به وجود مى‏آید، و آنچه باعث تحکیم این امور شود، از عوامل مهم عمران و آبادى خواهد بود.

طول عمر نیز مولود آرامش فکر و آسودگى خیال و جلوگیرى از فقر و همکارى و همبستگى اجتماعى است و این امور در سایه اخلاق به دست مى‏آید.

5- در همین رابطه، در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود: «حسن الخلق یثبت المودة; اخلاق خوب پیوند محبت و دوستى را محکم مى‏کند.» (5)

و نیز در احادیث متعددى درباره تاثیر سوء خلق در ایجاد نفرت اجتماعى و پراکندگى مردم، و تنگى معیشت و سلب آرامش و آسایش مطالب فراوانى آمده است; از جمله:

6- در حدیثى از على علیه السلام مى‏خوانیم: «من ساء خلقه ضاق رزقه; کسى که اخلاقش بدباشد، روزى او تنگ مى‏شود!» (6)

7- و نیز از همان حضرت آمده است که فرمود: «من ساء خلقه اعوزه الصدیق والرفیق; کسى که بد اخلاق باشد دوستان و رفیقان او پراکنده مى‏شوند و او را رها مى‏کنند» (7)

8- باز از همان حضرت آمده است: «سوء الخلق نکد العیش وعذاب النفس; اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مى‏شود.» (8)

9- از امیرمؤمنان على علیه السلام پرسیدند: «من ادوم الناس غما; چه کسى غم و اندوهش از همه بیشتر است؟» قال علیه السلام: «اسوئهم خلقا! فرمود: کسى که از همه اخلاقش بدتر است!» (9)

10- و بالاخره در حدیثى مى‏خوانیم که لقمان حکیم به فرزندش چنین نصیحت مى‏کرد: «ایاک والضجر وسوء لخلق وقلة الصبر فلایستقیم على هذه الخصال صاحب;

از بى‏حوصلگى و سوء خلق و کم صبرى بپرهیز که با داشتن این صفات بد، دوستى براى تو باقى نمى‏ماند!» (10)

پى‏نوشتها

1- بحار، ج 75، ص‏53.

2- بحار، ج 68، ص‏396.

3- غررالحکم.

4- بحار، ج 68، ص 395.

5- بحار، ج 74، ص 148.

6- غررالحکم.

7- و 8- غررالحکم.

9- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 338 (چاپ قدیم).

10- بحار، ج 10، ص‏419.

 


 

فصل سوم

 

مکتبهاى اخلاقى

 

در علم اخلاق مکاتب فراوانى است که بسیارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهى مى‏شود، و شناخت آنها در پرتو هدایتهاى قرآنى کار مشکلى نیست; قرآن مى‏گوید:

وان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذالکم وصاکم به لعلکم تتقون (سوره انعام، آیه‏153)

آیه فوق که بعد از ذکر بخش مهمى از عقائد و برنامه‏هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مى‏گوید: «به آنها بگو این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید و از راههاى مختلف (و انحرافى) پیروى مکنید که شما را از راه حق دور مى‏سازد; این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهیزگار شوید!»

مکتبهاى اخلاقى همانند سایر روشهاى فردى و اجتماعى از «جهان‏بینى‏» و دیدگاههاى کلى درباره جهان آفرینش سرچشمه مى‏گیرد و این دو، یک واحد کاملا به هم پیوسته و منسجم است.

آنها که «جهان‏بینى‏» را از «ایدئولوژى‏» (و «هستها» را از «بایدها») جدا مى‏سازند و مى‏گویند رابطه‏اى بین‏این دونیست زیرا جهان‏بینى و هستها از دلائل‏منطقى و تجربى سرچشمه مى‏گیرد در حالى که‏«بایدها» و «نبایدها» یک‏سلسله فرمانها و دستورها است، از یک نکته مهم غفلت کرده‏اند، و آن این‏که: فرمانها و «بایدها» هنگامى حکیمانه است که رابطه‏اى با«هستها» داشته‏باشد، وگرنه امور اعتبارى بى‏محتوا و غیرقابل قبولى خواهد بود.

در اینجا مثالهاى روشنى داریم که این مطلب را کاملا باز مى‏کند: هنگامى که اسلام مى‏گوید: «شراب نخورید!» و یا قوانین بین‏المللى مى‏گوید: «مواد مخدر ممنوع است!» اینها فرمانهاى الهى یا مردمى است که بى‏شک از یک سلسله هستها سرچشمه گرفته; زیرا، واقعیت عینى چنین است که شراب و مواد مخدر تاثیر بسیار مخربى در روح و جسم انسان دارد به گونه‏اى که هیچ بخشى از آن، از شر این مواد ویرانگر در امان نیست; این واقعیت، سبب آن باید یا نباید مى‏شود.

این که مى‏گوئیم احکام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مى‏گیرد، درست اشاره به همین رابطه است، و این که مى‏گوئیم «کلما حکم به العقل حکم به الشرع; هر کارى را عقل حکم به خوبى یا بدى آن کند، شرع نیز مطابق آن فرمان مى‏دهد!» نیز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ میان واقعیتها و احکام (بایدها و نبایدها) مى‏باشد.

و این که در مجالس قانون‏گذارى در جوامع بشرى مى‏نشینند و پیامدهاى فردى و اجتماعى هر پدیده‏اى را بررسى و بر اساس آن قانون وضع مى‏کنند نیز دقیقا در همین راستا است.

کوتاه سخن این که، محال است‏یک حکم حکیمانه بى‏ارتباط با واقعیتهاى موجود در زندگى بشر باشد; در غیر این صورت، حکم و قانون نیست‏بلکه گزافه‏گوئى و خرافه و قلدرى است; و چون واقعیت‏یکى بیش نیست طبیعتا راه مستقیم و محکم و قانون صحیح هم بیش از یکى نمى‏تواند باشد و این مساله سبب مى‏شود که ما تمام تلاش و کوشش خود را براى پیدا کردن واقعیتها و احکام و قوانین نشات گرفته از آن به کار گیریم.

از آنچه در بالا گفته شد رابطه دیدگاههاى کلى در مجموعه هستى و آفرینش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مى‏شود و منشا پیدایش مکتبهاى مختلف اخلاقى نیز همین است.

اکنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مکاتب اخلاقى مى‏رویم:

1- اخلاق در مکتب خداپرستان

از این دیدگاه، آفریننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم و هدف آفرینش تکامل انسان در جنبه‏هاى معنوى است و پیشرفتهاى مادى تا آنجا که راه را براى وصول به تکامل معنوى هموار مى‏سازد نیز هدف معنوى محسوب مى‏شود.

تکامل معنوى را مى‏شود بدینسان معنى کرد: «قرب به خداوند و پیمودن راهى که انسان را به صفات کمال او نزدیک مى‏سازد».

بنابراین معیار، اخلاق از این دیدگاه تمام صفات افعالى است که انسان را براى پیمودن این راه آماده مى‏سازد و نظام ارزش‏گذارى در این مکتب نیز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و کمال معنوى و قرب به خداست.

2- اخلاق مادیگرى

مى‏دانیم مادیها شعبى دارند که یک شعبه معروف آن مادیگرى کمونیستى است. از دیدگاه این مکتب که همه چیز را از دریچه ماده مى‏نگرد و به خدا و مسائل معنوى، ایمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاریخ نیز ماهیت مادى و اقتصادى قائل مى‏باشد، هر چیز که جامعه را به سوى اقتصاد کمونیستى سوق دهد اخلاق است، و یا به تعبیر خودشان «آنچه انقلاب کمونیسم را تسریع کند، اخلاق محسوب مى‏شود.» مثلا این که راست گفتن یا دروغ گفتن کدام اخلاقى و یا غیر اخلاقى است‏با توجه به تاثیر آنها در انقلاب ارزیابى مى‏شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت‏ببخشد، یک امر اخلاقى است و اگر راست تاثیر منفى بگذارد یک امر غیر اخلاقى محسوب مى‏شود!

شاخه‏هاى دیگر مادیگرى نیز هر کدام طبق مسلک خود اخلاق را تفسیر مى‏کنند; آنها که اصل را بر لذت و کام گرفتن از لذائذ مادى نهاده‏اند چیزى به نام اخلاق قبول ندارند و یا به تعبیر دیگر، اخلاق را در صفات و افعالى مى‏دانند که راه را براى وصول به لذت هموار سازد.

و آنها که اصل را بر منافع شخصى و فردى نهاده‏اند و حتى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مى‏شمرند که در مسیر منافع شخصى آنها باشد (همان‏گونه که در مکتبهاى سرمایه دارى غرب دیده مى‏شود) اخلاق را به امورى تفسیر مى‏کنند که آنها را به منافع مادى و شخصى آنها برساند و همه چیز را در پاى آن قربانى مى‏کنند!

3- اخلاق از دیدگاه فلاسفه عقلى

آن گروه از فلاسفه که اصالت را براى عقل قائلند و مى‏گویند غایت فلسفه این است که در وجود انسان یک عالم عقلى بسازد همانند عالم عینى خارجى (صیروة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسیر مى‏کنند که به انسان کمک کند تا عقل بر وجود او حاکم باشد نه طبایع حیوانى و خواسته‏هاى نفسانى.

4 - اخلاق در مکتب غیرگرایان!

گروه دیگر از فلاسفه که بیشتر به جامعه مى‏اندیشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسیر مى‏کنند که هدف غیر باشد; بنابراین، هر کارى که نتیجه‏اش تنها به خود انسان برگردد غیر اخلاقى است و کارهائى که هدفش دیگران باشد اخلاقى است.

5 - اخلاق از دیدگاه وجدان گرایان

گروهى از فلاسفه که اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، که مى‏توان از آنها به «وجدان‏گرا» تعبیر کرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» که در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را یک سلسله امور وجدانى مى‏دانند نه عقلانى که انسان بدون نیاز به منطق و استدلال آنها را درک مى‏کند; مثلا، انسان عدالت را خوب مى‏شمرد و ظلم را بد، ایثار و فداکارى و شجاعت را خوب مى‏داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مى‏بیند بى آن‏که نیازى به استدلال عقلانى و تاثیر آنها در فرد و جامعه داشته باشد.

بنابراین، باید وجدان‏اخلاقى را زنده‏کرد و آنچه را موجب‏تضعیف وجدان مى‏شوداز میان برداشت; سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخیص اخلاق خوب از بد خواهدبود.

طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» گر چه دم از عقل مى‏زنند ولى پیداست که منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مى‏گویند حسن احسان و قبح ظلم که دو فعل اخلاقى مى‏باشد بدون هیچ گونه نیاز به دلیل و برهان براى انسان سلیم‏النفس آشکار است، و به این ترتیب اصالت را براى وجدان قائلند.

ولى بسیارى از آنها انکار نمى‏کنند که وجدان ممکن است درباره بعضى از امور ساکت‏باشد و ادراکى نداشته باشد، در اینجا باید دست‏به دامن شریعت و وحى شد تا امور اخلاقى را از غیر اخلاقى جدا سازد; بعلاوه اگر نسبت‏به آنچه عقل حاکم است تاییدى از سوى شرع باشد انسان با اطمینان بیشترى در راه آن گام مى‏نهد.

نتیجه:

با توجه به اشاراتى که به مهمترین مکاتب اخلاقى در این فصل آمد، امتیازات مکتب اخلاقى اسلام کاملا روشن است: «اساس این مکتب اخلاقى، ایمان به خداوندى است که کمال مطلق و مطلق کمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و کمال انسانها در این است که پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعکس کنند و به ذات پاکش نزدیک و نزدیکتر شوند.»

ولى این به آن معنا نیست که صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختیها بى‏اثر است; بلکه در یک جهان‏بینى صحیح اسلامى عالم هستى یک واحد بهم پیوسته است، واجب‏الوجود قطب این دایره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پیوسته و در عین حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراین، هر چیزى که سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چیز که در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نیز مؤثر است.

به تعبیر دیگر، ارزشهاى اخلاقى تاثیر دوگانه دارد، هم فرد را مى‏سازد، هم جامعه را. و آنها که تصور مى‏کنند همیشه مسائل اخلاقى چیزى است که هدف در آن غیر باشد نه خویشتن، در اشتباه بزرگى هستند زیرا مصلحت این دو در واقع از هم جدا نیست و جدائى این دو از یکدیگر تنها در مقاطع محدود و کوتاه مدت است. شرح این سخن را قبلا داشتیم و در مناسبتهاى دیگر خواهد آمد.

نکته‏ها

1- اخلاق و نسبیت

آیا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; یعنى، مثلا شجاعت و فداکارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، یا خوبى و بدى این صفات نسبى است، در پاره‏اى از جوامع و بعضى از زمانها و مکانها خوب در حالى که در جامعه یا زمان و مکان دیگر، بد است؟

آنها که اخلاق را نسبى مى‏دانند دو گروهند:

گروه اول کسانى هستند که نسبیت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى که وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبیت‏خواهد بود.

گروه دوم کسانى هستند که کارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معیار شناخت اخلاق خوب و بد، پذیرش و عدم پذیرش جامعه است. بنابراین، ممکن است صفتى مانند شجاعت در جامعه‏اى مقبول و در جامعه و زمان و مکان دیگرى غیر مقبول باشد، در آن جامعه‏اى که مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود و در جامعه‏اى که غیر مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.

این گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نیز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مى‏شمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.

همان‏گونه که در بحث گذشته گفتیم، مسائل اخلاقى بستگى به معیارهاى سنجش زائیده از جهان‏بینى‏ها دارد; آنها که اصل و اساس را، جامعه - آن هم در شکل مادى‏اش - مى‏بینند، چاره‏اى جز قبول نسبیت در اخلاق ندارند; زیرا جامعه بشرى دائما در تغییر و تحول است و شکل مادى آن پیوسته دگرگون مى‏شود; بنابراین، چه جاى تعجب که این گروه مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد را افکار عمومى جامعه و قبول و رد آن بدانند.

نتیجه چنین تفکرى ناگفته پیداست; زیرا سبب مى‏شود که اصول اخلاقى به جاى این که پیشرو جوامع بشرى و اصلاح کننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.

از نظر این گروه کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در جامعه جاهلیت عرب، یک امر اخلاقى بوده چرا که جامعه آن روز آن را پذیرفته بود، همچنین غارتگرى که از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر این گرامى مى‏داشتند که وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مى‏گیرند و در صفوف غارتگران فعالیت مى‏کنند نیز یک امر اخلاقى محسوب مى‏شود و البته همجنس‏گرائى در جوامعى که غرق این بدبختیها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مى‏شود!

عواقب مرگبار و خطراتى که این گونه مکتبها براى جوامع بشرى به وجود مى‏آورد بر هیچ عاقلى پوشیده نیست.

ولى در اسلام که معیار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعیین مى‏شود و ذات پاک او ثابت ولایتغیر است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولایتغیر خواهد بود و افراد و جوامع انسانى باید از آن الگو بگیرند و تابع آن باشند نه این‏که اخلاق تابع خواست آنها باشد!

خداپرستان حتى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى‏دانند; و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مى‏شمرند و به همین دلیل اخلاقیات متکى بر وجدان، یا به تعبیر دیگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظرى) را نیز ثابت مى‏شمرند.

اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏کند

در آیات متعددى از قرآن مجید، خوب و بد یا «خبیث و طیب‏» را بطور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشرى را در این امر بى‏اثر مى‏شمرد; در آیه‏100 سوره مائده.

مى‏خوانیم: «قل لایستوى الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث; بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها تو را به شگفتى اندازد!»

و در آیه‏157 سوره اعراف در توصیفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث; پیامبر، طیبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مى‏کند.»

در آیه‏243 سوره بقره مى‏فرماید: «ان الله لذو فضل على الناس ولکن اکثر الناس لایشکرون; خداوند نسبت‏به بندگان خود احسان مى‏کند ولى اکثر مردم شکر او را به جا نمى‏آورند!»

در آیه‏103 سوره یوسف مى‏فرماید: «وما اکثر الناس ولو حرصت‏بمؤمنین; و بیشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ایمان نمى‏آورند!»

در این آیات ایمان و پاکیزگى و شکر به عنوان یک ارزش محسوب شده هر چند اکثریت مردم با آن مخالف باشند; و بى‏ایمانى و ناپاکى و کفران، یک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اکثریت پذیرفته شود.

امیرمؤمنان على علیه السلام نیز کرارا در خطبه‏هاى «نهج البلاغه‏» بر این معنى تاکید کرده است که پذیرش و عدم پذیرش خو یا عملى از سوى اکثریت هرگز معیار فضیلت و رذیلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نیست.

در یک جا مى‏فرماید: «ایها الناس لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصیر وجوعها طویل; اى مردم! در طریق هدایت از کمى نفرات وحشت نکنید; زیرا مردم گرد سفره‏اى جمع شده‏اند که سیرى آن کوتاه و گرسنگى‏اش طولانى است!» (1)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «حق وباطل، ولکل اهل; فلئن امر الباطل لقدیما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داریم، و براى هر کدام طرفدارانى است; اگر باطل حکومت کند، جاى تعجب نیست، از دیر زمانى چنین بوده; و اگر پیروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پیروز شوند)!» (2)

اینها همه نسبیت در مسائل اخلاقى را نفى مى‏کند و پذیرش یا عدم پذیرش از سوى اکثریت جامعه را معیار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نیک نمى‏شمرد.

در قرآن و روایات معصومین(ع) شواهد فراوانى بر این مساله است که اگر گردآورى شود، کتاب مستقلى را تشکیل مى‏دهد.

سؤال

در اینجا سؤالى مطرح است و آن این‏که: در تعلیمات شریعتهاى آسمانى - بویژه اسلام - نیز نسبیت احیانا پذیرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را یک ضد ارزش و عمل غیر اخلاقى مى‏شمرد در حالى که دروغ براى اصلاح میان مردم یا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مى‏شود; و مانند این مساله در تعلیمات اسلامى کم نیست، و این نوعى پذیرش نسبیت در اخلاق و حسن و قبح است.

پاسخ

این سؤال مهمى است، و لى پاسخ زنده‏اى دارد و آن این‏که نسبى بودن اخلاق یا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى دیگر.

به تعبیر دیگر، در بحث نسبیت هیچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنین احسان و ظلم، نیکى و بدى آنها هنگامى روشن مى‏شود که از سوى اکثریت جامعه به عنوان یک ارزش پذیرفته یا نفى شود.

ولى در اسلام و تعلیمات آسمانى، دروغ یا ظلم و ستم و نیز بخل و کینه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اکثریت مردم ارزش محسوب شود یا نه; و بعکس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه‏اى پذیرفته شوند یا نه.

این یک اصل ثابت است ولى مانعى ندارد که در گوشه و کنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همان‏گونه که از نامش پیدا است اساس و ریشه چیزى را تشکیل مى‏دهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراین، هرگز نباید وجود پاره‏اى از استثنائات را که در هر قاعده کلى یافت مى‏شود دلیل بر نسبیت گرفت; و اگر به تفاوت این دو بخوبى توجه کنیم جلو بسیارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.

این نکته نیز در خور توجه است که گاه مى‏شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى‏گردد و احکام که تابع موضوعات است نیز عوض مى‏شود; این مطلب را هرگز نباید دلیل بر مساله نسبیت گرفت.

توضیح این‏که: هر حکم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شکافتن بدن دیگرى و ایراد جرح بر آن یک جنایت است، و قابل قصاص و تعقیب، ولى گاه این موضوع عوض مى‏شود، چاقو به دست جراحى مى‏افتد که براى نجات جان بیمار، شکم او را پاره مى‏کند، تا غده خطرناکى را در بیاورد، یا قلب او را مى‏شکافد تا دریچه و رگهاى قلب را اصلاح کند، در اینجا موضوع عوض مى‏شود و دیگر جنایت نیست. و طبیب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستایش و جایزه است.

هیچ کس نباید این گونه دگرگونى احکام را که به خاطر دگرگونى موضوعات پیدا مى‏شود، دلیل بر نسبیت‏بگیرد. نسبیت آن است که موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى، سبت‏به اشخاص یا زمانهاى متفاوت احکام متفاوتى پیدا کند.

احکام شرع نیز همین‏گونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممکن است‏با گذشت چند روزى و یا با اضافه ماده‏اى به آن، تبدیل به سرکه پاک و حلال گردد. هیچ کس نمى‏تواند اینها را به حساب نسبیت‏بگذارد. نسبیت آن است که شراب را مثلا در جوامعى که علاقه به شراب دارند حلال بدانیم و در جوامعى که علاقه ندارند حرام بدانیم بى این‏که تغییر در اهیت‏شراب ایجاد شود.

در مسائل اخلاقى نیز گاه به موضوعاتى برخورد مى‏کنیم که در یک شکل فضیلت است و با دگرگونى تبدیل به رذیلت مى‏شود; نترسیدن در حد اعتدال شجاعت است و فضیلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بى‏باکى و رذیلت است. و همچنین در موارد مشابه آن. یا این‏که دروغ درآنجا که معمولا منشا مفاسد و تضعیف اعتماد عمومى است، حرام و رذیله است; و آنجا که به منظور اصلاح ذات البین باشد، حلال و فضیلت است.

ممکن است کسانى نام این دگرگونى موضوعات را نسبیت‏بگذارند، نزاعى با آنها در مساله نامگذارى نداریم، و چنین نزاعى را نزاع لفظى مى‏شمریم زیرا این گونه موارد از قبیل تغییر موضوع و ماهیت چیزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبیت این باشد، مشکلى نیست; مشکل آن است که شاخص فضیلت و رذیلت و حسن و قبح اخلاقى را پسندیدن اکثریت جامعه بدانیم.

از مجموع آنچه گفته شد نتیجه مى‏گیریم که مساله نسبیت در اخلاق از دیدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبیت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا که طبق نظریه نسبیت اخلاقى، هر رذیله‏اى در جامعه فراگیر شود فضیلت است; و هر بیمارى اخلاقى فراگیر، صحت و سلامت محسوب مى‏شود و اخلاق به جاى این‏که وسیله‏اى براى سالم‏سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.

2- تاثیر متقابل «اخلاق‏» و «رفتار»

رابطه اخلاق و عمل، و تاثیر اخلاق در عمل، چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد چرا که اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى‏گیرد، شخصى که بخل یا حسد یا تکبر در درون قلب او لانه کرده و روح و فکر او را به رنگ خود در آورده است، طبیعى است که اعمالش به همان رنگ باشد; حسود همیشه اعمالش نشان مى‏دهد که این خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعله‏ور است و او را آرام نمى‏گذارد و همچنین افراد متکبر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تکبر دارند، و این حکم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.

به همین دلیل ، بعضى از محققان این گونه اعمال را اعمال اخلاقى مى‏دانند; یعنى، اعمالى که صرفا ناشى از اخلاق نیک و بد است، در مقابل اعمالى که گاه از انسان سر مى‏زند، و مثلا تحت تاثیر امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آن‏که ریشه اخلاقى داشته باشد، البته این گونه اعمال نسبت‏به اعمال اخلاقى کمتر است.

و از اینجا مى‏توان نتیجه گرفت که براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم باید به اصلاح ریشه‏هاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا که غالب اعمال متکى به ریشه‏هاى اخلاقى است.

به همین دلیل، بیشترین کوششهاى انبیاى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف این امر شده است که با تربیت صحیح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حد اقل برسانند تا اعمال که تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبیر به تزکیه در آیات متعدد از قرآن مجید نیز اشاره به همین معنى است، این از یک سو.

از سوى دیگر، تکرار یک عمل نیز مى‏تواند تاثیرى در شکل‏گیرى اخلاق بگذارد، زیرا هر عملى انسان انجام مى‏دهد، خواه‏ناخواه اثرى در روح او مى‏گذارد و تکرار آن، آن اثر را پررنگ‏تر مى‏کند و تدریجا تبدیل به عادت مى‏شود، و باز تکرار بیشتر سبب مى‏گردد که از مرحله عادت بگذرد و به «حالت‏» و «ملکه‏» تبدیل شود، و یک ویژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.

بنابراین، عمل و اخلاق در یکدیگر تاثیر متقابل دارند و هر کدام مى‏تواند به نوبه خود سبب پیدایش دیگرى شود.

این مساله در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله:

1- در آیه‏14 سوره «مطففین‏» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخیان مى‏فرماید:

«کلا بل ران على قلوبهم ماکانوا یکسبون; چنین نیست که آنها خیال مى‏کنند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است.»

این تعبیر بخوبى نشان مى‏دهد که اعمال سوء، همچون زنگار تیره بر قلب مى‏نشیند، و نور و صفاى فطرى آن را مى‏گیرد، و درون انسان را تاریک مى‏سازد، و به شکل خود در مى‏آورد.

2- در آیه‏81 سوره بقره مى‏خوانیم: «بلى من کسب سیئة واحاطت‏به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون; آرى کسانى که تحصیل گناه کنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نماید آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»

منظور از احاطه گناه (خطیئه) بر تمام وجود انسان، آن است که آثارش در درون روح‏او چنان متراکم گردد، که روح را تاریک و به رنگ گناه در آورد، و در این هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهیت انسان عوض مى‏شود، و صفات اخلاقى و حتى اعتقادات او بر اثر تکرار گناه دگرگون مى‏گردد.

همان‏گونه که در آیه‏7 سوره بقره درباره گروهى از کفار لجوج و متعصب مى‏خوانیم: «ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظیم; خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افکنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»

روشن است که خداوند، نسبت‏به هیچ کس، عداوت و کینه‏اى ندارد. که بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بیفکند، این در واقع آثار اعمال آنها است، که به صورت حجابها و پرده‏ها در مى‏آید و حواس او را مى‏پوشاند، و از درک حقیقت‏باز مى‏دارد (و نسبت دادن این امور به خداوند به خاطر آن است که هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحیه ذات پاک اوست که مسبب‏الاسباب است).

در آیه‏10 سوره «روم‏»، از این هم فراتر مى‏رود و مى‏فرماید: اعمال سوء، عقیده انسان را نیز دگرگون مى‏سازد و تباه مى‏کند، چنان که مى‏خوانیم: «ثم کان عاقبة الذین اسآؤا السواى ان کذبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤن; سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند.»

این تعبیر نشان مى‏دهد که انجام کارهاى زشت و ارتکاب گناه هر گاه ادامه پیدا کند در اعماق جان انسان، نفوذ خواهد کرد; نه تنها اخلاق بلکه عقائد را نیز زیر و رو مى‏کند.

حتى در جاى دیگر از قرآن مى‏خوانیم که تکرار گناه و اعمال سوء، حس تشخیص انسان را نیز عوض مى‏کند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوه‏گر مى‏شود; آیه‏103 و 104 سوره کهف در این رابطه چنین مى‏گوید: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى‏الحیوة الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا; بگو آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین شما از مردم چه کسانى هستند؟ آنها که تلاششان در زندگى دنیا گم شده (و تمام سرمایه‏هاى الهى خود را از دست داده‏اند) با این حال گمان مى‏کنند کار نیک انجام مى‏دهند.»

3- در جاى دیگر پیدایش صفت نفاق را نتیجه دروغ‏گویى مکرر و خلف وعده الهى مى‏شمرد، مى‏فرماید: «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما کانوا یکذبون; عمل آنها نفاق را در دلهایشان تا روزى که خدا را ملاقات کنند مستقر ساخت، این (پیدایش خوى نفاق ریشه‏دار) به خاطر آن است که از پیمان الهى تخلف جستند، و کرارا دروغ گفتند.» (سوره توبه، آیه‏77)

توجه داشته باشید که «یکذبون‏» فعل مضارع است و دلالت‏بر استمرار دارد، و بیانگر تاثیر این عمل سوء، یعنى دروغ، در پیدایش روح نفاق است; زیرا مى‏دانیم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چیزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نیست و نفاق درونى مبدل شدن این الت‏به یک ملکه است.

تاثیر متقابل اخلاق و عمل در احادیث اسلامى

این حقیقت که اعمال نیک و بد در روح انسان اثر مى‏گذارد، و به آن شکل مى‏دهد، و خوهاى نیک و بد را مستحکم مى‏کند، بازتاب گسترده‏اى در احادیث اسلامى نیز دارد، که به عنوان نمونه سه حدیث زیر قابل دقت فراوان است:

1- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «کان ابى یقول ما من شى‏ء افسد للقلب من خطیئة، ان القلب لیواقع الخطیئة فما تزال به حتى تغلب علیه فیصیر اعلاه اسفله; پدرم (امام باقر علیه السلام ) مى‏فرمود: چیزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى‏کند، گناه قلب را تحت تاثیر خود قرار مى‏دهد و تدریجا در آن اثر مى‏کند تا بر آن غالب گردد; در این هنگام قلب وارونه مى‏شود، و بالاى آن پایین قرار مى‏گیرد.» (3)

البته این حدیث‏بیشتر ناظر به دگرگون شدن افکار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثیر گناه را در تغییر روح انسان منعکس مى‏کند.

2- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:

«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نکتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب على قلبه، فلایفل-ح بعدها ابدا; هنگامى که انسان گناه مى‏کند، نقطه سیاهى در قلب او پیدا مى‏شود; اگر توبه کند، آن نقطه سیاه محو مى‏شود، و اگر بر گناه بیفزاید زیادتر مى‏شود تا تمام قلب او را فراگیرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد دید!» (4)

به همین دلیل، در احادیث اسلامى، نسبت‏به اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار بر گناهان کوچک، جزء گناهان کبیره ذکر شده است. (5)

در حدیث معروف امام على بن موسى الرضا علیه السلام که در جواب تقاضاى مامون براى بیان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى که بر آن تکیه شده است، اصرار بر گناهان صغیره است که آن را در ردیف گناهان کبیره ذکر فرموده‏است. (6)

3- در حدیثى که در کتاب «خصال‏» از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله نقل شده چنین مى‏خوانیم: «اربع خصال یمتن القلب: الذنب على الذنب...; چهار عمل است که قلب را مى‏میراند: گناه بعد از گناه ...» (7)

شبیه همین معنى در تفسیر «الدر المنثور» نیز آمده است. (8)

این تعبیرات بخوبى نشان مى‏دهد که تکرار یک عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مى‏گذارد و سرچشمه تشکیل صفات رذیله و زشت‏خواهد شد; و به همین دلیل دستور داده شده است که هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشوید، و آثار منفى آن را از قلب بزداید تا به صورت یک «حالت‏» و «ملکه‏» و صفت زشت درونى در نیاید; مخصوصا دستور داده شده است که با احادیث روشنى بخش پیشوایان معصوم: این گونه زنگارها را از دل بزدایند; چنان که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ان القلوب لترین کما یرین السیف وجلائه الحدیث; دلهاى آدمیان زنگار مى‏گیرد همان‏گونه که شمشیر زنگار مى‏گیرد و صیقل آن حدیث است.» (9)

3- اخلاق فردى و اجتماعى

مساله مهم دیگرى که ذکر آن در اینجا لازم به نظر مى‏رسد این است که: آیا مسائل اخلاقى در رابطه به انسانهاى دیگر شکل مى‏گیرد بطورى که اگر یک انسان تنهاى تنها زندگى کند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ یا این‏که پاره‏اى از مفاهیم اخلاقى درباره یک انسان تنهاى تنها نیز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى دیگر پیدا مى‏شود، و از این نظر مى‏توانیم اخلاق را به دو بخش تقسیم کنیم؟

در پاسخ این سؤال توجه شما را به بحثى که در کتاب «زندگى در پرتو اخلاق‏» آمده و عینا آن را در زیر مى‏آوریم، جلب مى‏کنیم:

«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت‏به مناسبات خاص اجتماعى انسان با دیگران مى‏کند، بطورى که اگر اجتماعى اصلا وجود نمى‏داشت و هر انسان کاملا جدا از دیگران مى‏زیست، و هر فردى بى‏خبر از وجود دیگرى زندگى مى‏کرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!

«زیرا غبطه، حسد، و تواضع، و تکبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، و امثال اینها همه از مسائلى است که فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با دیگران، مفهوم دارد; بنابراین، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.

«ولى به عقیده ما در عین این‏که باید اعتراف کرد که بسیارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نیست که این مساله عمومیت داشته باشد، زیرا بسیارى از مسائل اخلاقى هستند که فقط جنبه فردى دارند، و در مورد یک انسان تنها نیز کاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پیشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسیدن یک فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبت‏به آفریدگار جهان، شکر و کفران در برابر نعمتهاى بى‏پایان او و امثال این امور که علماى اخلاق در کتب اخلاقى از آن بحث نموده‏اند و جزء فضائل یا رذائل اخلاقى شمرده‏اند مى‏تواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره یک فرد که زندگى کاملا جدا از اجتماع دارد نیز صدق کند، از اینجا تقسیم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى‏گردد، ولى ناگفته پیدا است که اخلاق اجتماعى وزنه سنگینترى در علم اخلاق دارد و شخصیت انسان بیشتر بر محور آن دور مى‏زند، اگر چه اخلاق فردى نیز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (10)

شک نیست که این تقسیم دوگانه چیزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى‏کاهد هر چند مى‏تواند تفاوت اهمیت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشکار سازد; بنابراین، صرف وقت در این که کدامیک از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و کدامیک جنبه اجتماعى، چندان مفید به نظر نمى‏رسد; و ما همین اشاره کلى را که در بالا آوردیم براى این بحث کافى مى‏دانیم.

البته نمى‏توان انکار کرد که اخلاق فردى نیز تاثیر غیر مستقیم بر مسائل اجتماعى دارد. (دقت کنید)

پى‏نوشتها

1- نهج البلاغه، خطبه 201.

2- نهج‏البلاغه خطبه‏16.

3- اصول کافى، ج 2، باب الذنوب، حدیث 1 ص 268.

4- همان مدرک، حدیث‏13، ص 271.

5- بحارالانوار، ج 10 ص‏359.

6- همان مدرک، ص‏366.

7- خصال، جلد، 1، ص 252.

8- الدر المنثور، ج‏6، ص‏326.

9- تفسیر نور الثقلین، جلد 5، ص 531، حدیث‏23.

10- زندگى در پرتو اخلاق، ص‏29 تا 31.

 


 

فصل چهارم

 

پشتوانه‏هاى اخلاق

 

اگر اخلاق را به درختى پربار تشبیه کنیم که آفتها و خطراتى نیز در کمین آن است، پشتوانه‏هاى اخلاقى را مى‏توان به باغبان یا به آبى که در پاى درخت جارى مى‏شود تشبیه کرد، که اگر آب یا باغبان نباشد درخت اخلاق مى‏خشکد، و یا گرفتار انواع آفتهایى که سرانجامش مرگ یا کم شدن باغ و بر است، مى‏گردد.

پشتوانه‏هایى که علماى اخلاق یا فلاسفه براى اخلاق ذکر کرده‏اند بسیار متفاوت است و در واقع با جهان‏بینى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اینجا به چند نمونه مهم آن اشاره مى‏کنیم:

1- پشتوانه سودجویى

گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از این نظر توصیه مى‏کنند که با منافع مادى در ارتباط مستقیم است; مثلا، یک مؤسسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقیقا رعایت کند و تمام اطلاعاتى را که به مشتریان یا مراجعه کنندگان مى‏دهد بى‏کم و کاست‏با واقعیت تطبیق کند، مى‏تواند سرمایه‏هاى مردم را به سوى خود جذب کند و سود کلانى از این طریق عایدش شود.

به همین دلیل، افرادى را مى‏بینیم که موضعى عمل مى‏کنند; یعنى مثلا در ساعتى که کارمند بانک است و با ثروت و سرمایه مردم از نزدیک سرو کار دارد نهایت امانت را به خرج مى‏دهد تا منافع زیادى براى مؤسسه خود جلب نماید، و هنگامى که پاى خود را از آن محل بیرون گذاشت ممکن است‏به انسانى خائن مبدل گردد، چرا که سود خود را ممکن است در خیانت‏بپندارد.

یا این که مثلا یک کاسب یا تاجر با مراجعه کنندگان بسیار خوش برخورد، پر محبت، مؤدب و صمیمى به نظر مى‏رسد، تا از این راه مشتریان و دوستان بیشترى جلب کند اما همین شخص ممکن است در خانه با زن و فرزند یا همسایگان، بسیار بد برخورد باشد.

این گونه اخلاق که پشتوانه‏اى جز سودجویى ندارد، بزرگترین عیبش این است که براى اخلاق، هیچ اصالتى قائل نیست; چرا که در همه جا خط سودجویى را ادامه مى‏دهد که گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضد اخلاق.

جمعى از این فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلکه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى‏کنند زیرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل گردد، دنیا مبدل به جهنم سوزانى مى‏شود که همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادى که مى‏تواند آسایش و رفاه براى مردم جهان بیافریند، مبدل به هیزمى براى روشن نگه داشتن این جهنم سوزان مى‏گردد.

این گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فکر مى‏کنند، ولى بالاخره اخلاقى را که آنها مى‏طلبند براساس سودجویى و جلب منفعت و آسایش و رفاه، استوار است، نه بر پایه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.

این طرز تفکر براى افراد مادیگرا که اعتقادى به مکتب وحى و نبوت پیامبران ندارند، اجتناب ناپذیر است; اخلاق را از اوج آسمان به زمین مى‏آورد، و آن را به ابزارى براى سودجویى بیشتر یا رفاه و آسایش بیشتر مبدل مى‏کند.

تردیدى نیست که اخلاق، این گونه آثار مثبت اجتماعى و مادى را در بردارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتیم، ولى بحث در این است که آیا پشتوانه اخلاق همین است و بس، یا این گونه آثار باید به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجه قرار گیرد.

به هر حال، اعتقاد به اخلاقى که بر اساس سودجویى و جلب منافع استوار است، از یک سو اصالت اخلاق را خدشه‏دار مى‏کند و از سوى دیگر از ارزش و عمق آن مى‏کاهد، و از سوى سوم در مواردى که احیانا تضادى در میان سودجویى و اخلاق دیده مى‏شود یا به تعبیر دیگر چنین پنداشته مى‏شود، با اخلاق وداع مى‏کند و به سراغ سودجویى مى‏رود که پشتوانه اصلى آن بوده است.

2- پشتوانه عقلى

فلاسفه‏اى که معتقد به حاکمیت عقل بر همه چیز و لزوم پیروى از آن در همه چیز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درک عقل از خوب و بد اشیاء مى‏دانند; مثلا، مى‏گویند عقل بخوبى درک مى‏کند که شجاعت فضیلت است، و بزدلى و جبن رذیلت، و همچنین امانت و صداقت، کمال است، و خیانت و دروغگویى نقصان، و همین ادراک عقلى است که ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى‏فرستد و از رذائل باز مى‏دارد.

بعضى دیگر پشتوانه را ادراک وجدان مى‏دانند، مى‏گویند وجدان که همان عقل عملى است مهمترین سرمایه انسان مى‏باشد; عقل نظرى را ممکن است فریب داد ولى وجدان چنین نیست و مى‏تواند رهبر حقیقى بشر باشد.

بنابراین، همین که وجدان ما مى‏گوید امانت، صداقت، ایثار، فداکارى، سخاوت و جاعت‏خوب است، همین کافى است که ما را براى رسیدن به این نیکیها بسیج کند، و همین که مى‏گوید: بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، کافى است ما را از آن بازدارد.

به این ترتیب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى‏رسند، و دو تعبیر مختلف از یک واقعیت است.

بى‏شک وجود این پشتوانه، یک واقعیت است و مى‏تواند در حد خود انگیزه مطلوبى براى نیل به تربیت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.

ولى با توجه به این که - همان‏گونه که در بحث وجدان در جاى خود گفته‏ایم (1) - از یک سو وجدان را گاه مى‏توان فریب داد، و از سوى دیگر، وجدان با تکرار بدیها و زشتیها تدریجا به آن خو مى‏گیرد، و تغییر رنگ مى‏دهد، و گاه بکلى حساسیت‏خود را از دست داده یا تبدیل به ضد مى‏شود، و از سوى سوم، وجدان یا عقل عملى با تمام قداست و اهمیتى که دارد مانند عقل نظرى خطا پذیر است; هرگز نمى‏توان تنها بر آن تکیه کرد و از همه چیز بى‏نیاز شد، بلکه پشتوانه‏هاى قویترى لازم است که نه قابل فریب باشد، نه خطا کند، و نه با تکرار اعمال ضد اخلاقى تاثیر خود را از دست داده و تغییر شکل دهد.

کوتاه سخن این که، وجدان اخلاقى، یا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبیر دیگرى که به این معنى اشاره کند، پشتوانه خوبى براى نیل به فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود، ولى با کاستیهایى که دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت‏به آن کافى نیست.

3- پشتوانه شخصیت

بعضى مسائل اخلاقى را از این رو دنبال مى‏کنند که نشانه شخصیت است، و هر انسانى طالب شخصیت مى‏باشد; هنگامى که شخصیت را در صداقت و امانت مى‏بیند به دنبال آنها مى‏رود، و هنگامى که ملاحظه مى‏کند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصیت فوق‏العاده‏اى قائل است طالب این صفات اخلاقى مى‏شود.

بعکس، هنگامى که مى‏بیند افراد بزدل و ترسو، بخیل و ضعیف‏الاراده، خائن و بى‏وفا، افراد بى‏ارزش و فاقد شخصیتند، سعى مى‏کند از این رذائل خالى شود.

و به این ترتیب، پشتوانه دیگرى براى مسائل اخلاقى جستجو کرده است.

ولى اگر درست‏بیندیشیم مى‏بینیم این پشتوانه نیز به همان مساله وجدان بازگشت مى‏کند، منتها در اینجا «وجدان جامعه‏» مطرح است و نه وجدان فرد، یعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضیلت و نشانه شخصیت مى‏شمرند، جزء اخلاق فضیله و آنچه عکس آن است جزء اخلاق رذیله است، و همین قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نیکیها و بازداشتن از بدیها است.

ما انکار نمى‏کنیم که وجدان عمومى جامعه مى‏تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضد ارزشهایى در این زمینه باشد.

ولى همان کاستیها و اشکالاتى که در مورد وجدان فردى ذکر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نیز صادق است.

وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى‏کند، و اگر زیر بمباران تبلیغات نیرومند وسیع نادرستى از سوى حکومتها و مانند آنها قرار گیرد، ممکن است ارزشها را ضد ارزش، و ضد ارزشها را ارزش بداند، همان‏گونه که در طول تاریخ نمونه‏هاى فراوان آن دیده شده است; نه تنها در عصر جاهلیت عرب، کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در میان قشر وسیعى، یک فضیلت اخلاقى شمرده مى‏شد (به خاطر تبلیغات گسترده‏اى که در این زمینه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگیرى از گرفتار شدن نوامیس خود و اسارت آنها در جنگها مى‏پنداشتند!) (2) ; بلکه امروز هم در بعضى از جوامع پیشرفته مى‏بینیم که با تبلیغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نیل به اهداف نامشروع مادى، وجدان عمومى جامعه را فریب داده‏اند و ضد ارزشهاى اخلاقى را ارزش مى‏شمرند.

افزون بر این، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونه‏اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در این جهان مى‏باشد ولى با این حال، وجدان آدمى معصوم نیست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى‏شود، و اگر پایگاه مطمئن و خطا ناپذیرى آن را اصلاح نکند ممکن است‏سالها به خطاى خود ادامه دهد.

4- پشتوانه الهى

درست است که هر یک از پشتوانه‏هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همان‏گونه که در تحلیلها اشاره شد بعضى از این پشتوانه‏ها خالى از جنبه‏هاى انحرافى نیست; مانند پشتوانه سودجویى و منفعت طلبى که در همه حال راه خود را طى مى‏کند، گاه در مسیر مسائل اخلاقى سیر مى‏کند و در پاره‏اى از اوقات از آن جدا مى‏شود.

بعضى دیگر از این پشتوانه‏ها گرچه چنین نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آمیخته با کاستیها و نارسائیها و احیانا خطا و اشتباه هست.

تنها انگیزه نیرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه کاستى براى مسائل اخلاقى، انگیزه الهى است که از منبع وحى سرچشمه مى‏گیرد.

در اینجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نیل به سودجویى و منفعت طلبى محسوب نمى‏شود، و وسیله‏اى براى رفاه اجتماعى نیست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مایه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تامین کننده منافع مادى).

در اینجا اصالت‏با انگیزه‏هاى معنوى است; و به تعبیر روشنتر، ذات پاک خداوند که کمال مطلق و مطلق کمال است، و جامع جمیع صفات جمال و جلال مى‏باشد، محور اصلى شمرده مى‏شود، و هر انسانى مى‏کوشد خود را به آن کمال مطلق نزدیک کند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نماید; روز به روز به او نزدیکتر و شبیه‏تر شود (هر چند ذات پاکش از هرگونه شبیه و مانند واقعى منزه است); و در این مسیر که به سوى بى‏نهایت مى‏رود، هیچ حد و مرزى از کمال را به رسمیت نمى‏شناسد; وجود او مملو از عشق به خدا یعنى کمال مطلق مى‏شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى‏سازد، بطورى که هر لحظه فضیلت و کمال برتر و بالاترى را طالب است; نه در قید منافع مادى است، نه اخلاق را براى شخصیت مى‏خواهد و نه تنها وجدان انگیزه اوست، بلکه انگیزه‏اى برتر و بالاتر از همه اینها دارد.

او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مى‏گیرد و ارزشهاى راستین را از دروغین در پرتو آن جدا مى‏سازد، و با ایمان و یقین کامل و خالى از هرگونه تردید و تزلزل در این راه گام برمى‏دارد.

در این زمینه قرآن راهنماى خوبى است:

قرآن مجید به روشنى اعمال اخلاقى را زائیده ایمان به خدا و روز قیامت مى‏شمرد و در بسیارى از آیات «عمل صالح‏» پشت‏سر ایمان و به عنوان ثمره درخت ایمان آمده‏است.

ایمان را به درخت پربار و پاکیزه‏اى تشبیه مى‏کند که ریشه‏هاى بسیار محکم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان کشیده شده و همواره پر از میوه‏هاى شاداب است.

در یک اشاره زیبا مى‏فرماید: «الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت وفرعها فى السماء - تؤتى اکلها کل حین باذن ربها; آیا ندیدى چگونه خداوند کلمه طیبه را به درخت پاکیزه‏اى تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است - و در هر زمان میوه‏هاى خود را به فرمان پروردگار مى‏دهد.» (سوره ابراهیم، آیه‏24 و 25)

بدیهى است درختى که ریشه‏هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه‏هایش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پرکشیده درختى است پربار که هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى‏تواند آن را از ریشه برکند. (3)

در سوره «والعصر» همین معنى با تعبیر دیگرى آمده است، آنجا که همه انسانها را در زیان و خسران مى‏بیند، و تنها کسانى را استثنا مى‏کند که در درجه اول، ایمان دارند و سپس عمل صالح، و از حق دفاع مى‏کنند و به صبر و استقامت توصیه مى‏نمایند. (والعصر ان الانسان لفى خسر - الا الذین آمنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).

همین معنى با تعبیر جالب دیگرى در آیه‏21 سوره «نور» آمده، مى‏فرماید: «ولولا فضل الله علیکم ورحمته مازکى منکم من احد ابدا ولکن الله یزکى من یشاء; اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هیچیک از شما هرگز تزکیه نمى‏شد، ولى خداوند هر که را بخواهد (و شایسته بداند) تزکیه مى‏کند.»

بنابراین، پاکى اخلاق و عمل و تزکیه کامل انسان جز در سایه ایمان به خدا و رحمت او ممکن نیست.

همین معنى با تعبیر دیگرى در سوره «اعلى‏» دیده مى‏شود، مى‏فرماید: «قد افلح من تزکى - وذکر اسم ربه فصلى; به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. و (آن که) نام پروردگارش را یاد کرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى، آیه‏14 و 15)

مطابق این آیات، تزکیه اخلاقى و عملى رابطه نزدیکى با نام پروردگار و نماز و نیایش او دارد; اگر از آن مایه بگیرد، ریشه‏دار و پر دوام خواهد بود، و اگر به اصول دیگرى متکى شود سست و کم محتوا خواهد بود.

در آیه‏93 سوره «مائده‏» رابطه قوى تقوا و اعمال اخلاقى با ایمان به طرز جالبى منعکس شده است، مى‏فرماید: «لیس على الذین آمنوا وعملوا الصالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقو واحسنوا والله یحب المحسنین; بر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند گناهى در آنچه خورده‏اند نیست; اگر تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند، سپس تقوا پیشه کنند و نیکى کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست‏دارد.»

در این آیه‏شریفه، گاه تقوا

قدم بر ایمان و عمل صالح ذکر شده، و گاه مؤخر از آن، و گاه مقدم بر احسان، این به خاطر آن است که تقواى اخلاقى و عملى در یک مرحله، قبل از ایمان است، و آن آمادگى براى پذیرش حق و احساس مسؤولیت‏براى جستجوى آن است.

سپس هنگامى که حق را شناخت و به آن ایمان آورد، مرحله عالیترى از تقوا بر وجود او سایه مى‏افکند و سرچشمه انواع نیکوکاریها مى‏شود.

و به این ترتیب، رابطه تنگاتنگى که میان «ایمان‏» و «تقوا» است روشن مى‏شود.

کوتاه سخن این‏که، قویترین و عالیترین پشتوانه اخلاق، ایمان به خدا و احساس مسؤولیت در پیشگاه اوست. ایمانى که فراتر از مسائل مادى است و با چیزى نمى‏توان آن را مبادله کرد، همه جا با انسان است و لحظه‏اى از او جدا نمى‏شود، و همه چیز در برابر آن کوچک و کمرنگ است.

به همین دلیل، قویترین چهره‏هاى اخلاق که ایثار و فداکارى را در حد اعلى داشته است، در زندگانى اولیاء الله مشاهده مى‏کنیم.

و نیز به همین دلیل، در جوامع مادى که همه چیز با معیار منافع شخصى سنجیده مى‏شود، مسائل اخلاقى بسیار کمرنگ است، و غالبا در مواردى رسمیت دارد که در طریق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستکارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد که بتواند سود مادى بیشترى را جلب کند و آنجا که سود مادى به خطر افتاد، همه اینها رنگ خود را مى‏بازند!

پدر و مادر که در سنین بالا قدرت سوددهى ندارند بکلى فراموش مى‏شوند، و آنها را به مراکز نگهدارى سالمندان مى‏فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى کنند!

فرزندان به محض این‏که توانایى بر کارى پیدا کنند، از خانه بیرون فرستاده مى‏شوند، نه براى این‏که استقلال اقتصادى پیدا کنند، بلکه براى این‏که همیشه فراموش شوند.

همسران نیز تا آنجا شریک زندگى و مورد علاقه‏اند که سود و لذت مادى بیافرینند; درغیر این‏صورت، فراموش‏مى‏شوند; و به‏همین دلیل،طلاق دراین کشورهابیداد مى‏کند!

در مکتبهاى مادى که براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسیر آرمانهاى والا، نوعى حرکت انتحارى و بى‏معنى است! و سخاوتهایى که سبب بخشش اکثر اموال انسان مى‏گردد، نوعى جنون محسوب مى‏شود! عفت و پارسایى، ضعف نفس، و زهد و بى‏اعتنایى به زرق و برق عالم ماده، دلیل بر ناآگاهى و ساده‏لوحى‏است.

قدرتهاى برخاسته از این جوامع و سران این کشورها، بهترین نمونه‏هایى هستند که معیار اخلاق را در این جوامع نشان مى‏دهند.

برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى این قدرتها، بسیار وحشت انگیز است، آنجا که حقوق انسانها گوشه‏اى از منافع آنها را به خطر مى‏اندازد، بکلى فراموش مى‏گردد و این ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى‏شود.

خطرناکترین جنایتکاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اینجا افرادى دوست داشتنى مى‏شوند; و بعکس، انسانهاى پاک و از هر نظر منزه که به دفاع از حقوق بشر بپاخیزند، اما بخشى از منافع مادى آنها را به خطر بیندازند، در نظر آنها به صورت شیطانهایى در مى‏آیند که به هر وسیله ممکن باید سرکوب شوند.

به همین دلیل، در زمان واحد، در یک گوشه‏اى از دنیا، مدافع سرسخت دموکراسى و حاکمیت ملتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشه‏اى دیگر مدافع سرسخت‏بدترین دیکتاتوریها! همه اینها به خاطر آن است که اصل اساسى براى آنان چیزى جز منافع مادى و سود شخصى نیست، و اخلاق نزد آنها تکیه‏گاه روشنى ندارد.

نکته دیگرى که در اینجا شایان دقت است، این است که سودجویان مادى تنها به زمان و مکان خود مى‏نگرند، گذشتگان چه کردند و آیندگان چه خواهند کرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر این‏که رابطه‏اى با زندگى فعلى آنها پیدا کند; منطق آنها این است: هنگامى که ما نباشیم دنیا را آب بگیرد یا بماند چه تفاوتى مى‏کند؟

ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قیامت، بر این باورند که اگر آثار نیکى از خود به یادگار بگذارند و انسانهاى نیازمند از آن بهره‏مند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، برکات معنوى آن، به آنها در جهان دیگر مى‏رسد; بنابراین، آنها نه تنها وجودى مفید براى امروزند، که براى فردا و هزاران سال دیگر نیز فکر مى‏کنند.

حدیث معروف پیامبراکرم صلى الله علیه و آله که مى‏فرماید:

«اذا مات المؤمن انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جاریة، او علم ینتفع به اوولد صالح یدعو له;

هنگامى که مؤمن از دنیا مى‏رود، عملش قطع مى‏شود مگر از سه چیز: صدقات جاریه (اموالى که به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائما از آن استفاده مى‏کنند) و علوم و دانشهایى که انسانها از آن سود مى‏برند و فرزند صالحى که براى او دعا مى‏کند.» (4)

به این ترتیب، ایمان به جهان دیگر سبب کارهاى اخلاقى مهمى مانند باقى گذاشتن صدقات جاریه و آثار علمى مفید، و فرزندان صالح مى‏شود، در حالى که این امور در مکتب سودپرستان مادى هیچ کدام مفهوم درستى ندارد.

مرحوم شهید «مطهرى‏» در کتاب «فلسفه اخلاق‏» خود، بعد از آن که خودپرستى را به سه شاخه تقسیم مى‏کند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملى) و همه اینها را نوعى خودپرستى که تضاد با اخلاق دارد مى‏شمرد، سخنى از «گوستاولوبون‏» در کتاب معروفش «تمدن اسلام و عرب‏»، با تلخیص نقل مى‏کند که براى تکمیل این بحث مفیداست.

او درباره این‏که چرا ملل مشرق زمین از تمدن غرب آن طور که باید استقبال نمى‏کنند، عللى ذکر مى‏کند: نخست این‏که آنها آمادگى براى این کار ندارند; دوم این‏که زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نیازهاى مصنوعى براى خود درست کرده‏ایم، سپس مى‏افزاید که به نظر مى‏رسد ما این را کتمان مى‏کنیم که طرز رفتار ظالمانه‏اى که ملل غرب نسبت‏به آنها روا داشته‏اند (عامل مهم دیگرى است).

پس از آن، اشاره به مظالمى که غربیها در آمریکا، اقیانوسیه و چین و هند کرده‏اند مى‏کند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به «جنگ تریاک‏» تکیه مى‏کند که انگلیسیها براى این‏که به مردم چین مسلط شوند تصمیم گرفتند تریاک را بر آنها مسلط کنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشکند، چینى‏ها متوجه شدند که دشمن چه بلایى مى‏خواهد بر سر آنها بیاورد، قیام کردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگلیسى‏ها با شلیک گلوله‏هاى توپ بر آنها غالب شدند و تریاک را در میان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر تریاک رهسپار دیار عدم مى‏شدند! (5)

آرى! هنگامى که اخلاق از پشتوانه «ایمان و ارزشهاى معنوى‏» برخوردار نباشد هر جا در برابر «منافع شخصى‏» قرار گرفت، عقب‏نشینى مى‏کند!

نکته

آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ایمان به مبدا و معاد گفته شد به این معنى نیست که نقش «عقل فطرى‏» را در عمق بخشیدن به مسائل اخلاقى انکار کنیم، چرا که بى‏شک وجدان انسان که در واقع نماینده خدا در درون جان بشر است، نیز تاثیر بسزایى در تحکیم مبانى اخلاق دارد مشروط بر این‏که با نیروى ایمان تلطیف گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهایى یابد.

در قرآن مجید نیز بارها روى این مساله تکیه شده است; در آیه‏100 سوره «یونس‏» مى‏خوانیم «ویجعل الرجس على الذین لایعقلون; خداوند پلیدى (گناه) را بر کسانى قرار مى‏دهد که تعقل نمى‏کنند و نمى‏اندیشند!»

و در آیه‏22 «انفال‏» مى‏فرماید: «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون; بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که تعقل نمى‏کنند (نه صداى حق را مى‏شنوند، نه به حق سخن مى‏گویند)!»

و درباره کسانى که نماز را به سخریه مى‏گرفتند، در آیه‏58 سوره «مائده‏» مى‏فرماید: «اتخذها هزوا ولعبا ذلک بانهم قوم لایعقلون; آنها نماز را به سخریه گرفتند، به خاطر این‏که تعقل نمى‏کنند!»

با توضیحاتى که در بالا داده شد، دیدگاه قرآن مجید در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گردید.

پى‏نوشتها

1- به کتاب رهبران بزرگ، ص‏63 تا106 مراجعه شود.

2- در یکى از اشعار شگفت‏آورى که از آن عصر باقى مانده چنین آمده است‏الموت اخفى سترة للبنات‏ودفنها یردى من المکرمات‏الم تر ان الله عز اسمه‏قد وضع النعش بجنب البنات‏«مرگ بهترین حجاب براى پوشانیدن دختران است - و دفن کردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مى‏شود - آیا نمى‏بینى که خداوند متعال نعش را در کنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلکى بنات النعش است که از هفت‏ستاره تشکیل شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را که در دنبال آن است دخترانى که دنبال نعش هستند).»همان‏گونه که ملاحظه مى‏کنید این شاعر جاهلى عرب، بزرگترین جنایت را که همان کشتن دختران بى‏گناه و فرزندان نوزاد است‏به عنوان یکى از مهمترین افتخارات ذکر مى‏کند.

3- مفسران در تفسیر این آیه، و این‏که منظور از این «شجره طیبه‏» چیست؟ و آیا چنین تشبیهى وجود خارجى دارد یا نه؟ گفتگوى بسیار کرده‏اند، گاه گفته‏اند شجره طیبه همان کلمه لااله الا الله است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ایمان تفسیر کرده‏اند، که همه اینها در واقع به یک حقیقت‏باز مى‏گردد.و نیز در این که چنین درختى که ریشه‏هاى آن در اعماق زمین، و شاخه‏هاى آن در آسمانها، و همیشه داراى میوه باشد، وجودخارجى دارد یا نه، سخن بسیار گفته‏اند.ولى نباید فراموش کنیم که لازم نیست هر تشبیهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مى‏گوئیم قرآن همچون آفتابى است که هرگز غروب ندارد، به یقین در خارج آفتاب بى‏غروب وجود ندارد، بنابراین، منظور فقط تشبیه قرآن به وجود آفتاب است; ولى ویژگیهاى این آفتاب ممکن است‏با آنچه در خارج دیده مى‏شود متفاوت باشد.

4- بحارالانوار، ج 2، ص 22.

5- فلسفه اخلاق، ص‏283 (با کمى تلخیص).

 


 

فصل پنجم

 

اخلاق و آزادى

 

در این‏که آیا اخلاق، آزادى انسان را محدود مى‏کند و این محدودیت‏به سود یا زیان اوست؟ بحثهاى زیادى شده است، که به اعتقاد ما بسیارى از این بحثها ناشى از تفسیرهاى نادرستى است که براى معنى آزادى شده و مى‏شود، از جمله:

1 - گاه گفته مى‏شود: اخلاق از آن نظر که انسان را محدود مى‏کند مانع پرورش استعدادها است!

2- و گاه گفته مى‏شود: اخلاق غرائز را سرکوب مى‏نماید تا سعادت واقعى فرد محقق گردد، در حالى که اگر این غرائز لازم نبود، خدا آن را خلق نمى‏کرد!

3- و گاه مى‏گویند: برنامه‏هاى اخلاقى با فلسفه اصالة‏اللذة مخالف است و مى‏دانیم هدف آفرینش همان «لذت‏» است که انسان باید به آن برسد!

4- و گاه در نقطه عکس آن گفته مى‏شود: اساسا بشر آزاد نیست و همیشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد; بنابراین، نوبتى به توصیه‏هاى اخلاقى نمى‏رسد!

5- و بالاخره گاه مى‏گویند: بناى اخلاق دینى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس یا طمع است، و اینها جنبه ضد اخلاقى دارد!

این سخنان ضد و نقیض، از یک سو نشان مى‏دهد که ارزیابى صحیحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى دیگر، اخلاق دینى بویژه اخلاق اسلامى و پشتوانه‏هاى آن بخوبى مورد دقت قرار نگرفته است.

به همین دلیل، باید نخست‏به سراغ مساله آزادى برویم.

چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مى‏طلبد؟ و چرا انسان باید آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در یک کلمه «فلسفه آزادى چیست‏»؟

پاسخ همه این سؤالات بطور خلاصه این است که: در درون وجود انسان، استعدادها و شایستگیها و نیروهاى بالقوه‏اى نهفته شده که بدون آزادى هرگز شکوفا نمى‏شود، به همان دلیل که انسان خواهان شکوفایى استعدادها و تکامل است‏خواهان آزادى که وسیله نیل به آن است مى‏باشد.

ولى آیا این آزادى که باعث‏شکوفایى استعدادهاى خلاق است آزادى بى‏قید و شرط است‏یا آزادى هدایت‏شده و توام با برنامه‏ریزى؟

این مطلب را با ذکر یکى دو مثال مى‏توان توضیح داد:

باغبانى را فرض کنید که براى پرورش انواع گلها و میوه‏ها دامن همت‏به کمر زده است، بذر افشانده، نهال غرس کرده و درختان را به موقع آبیارى مى‏کند، بدیهى است اگر این درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانه‏هاى باران استفاده نکند و یا ریشه‏هاى آن در اعماق خاک آزادانه پیشرفت ننماید و با سنگ و موانع دیگر رو به رو شود هرگز نه گلى نصیب باغبان مى‏شود و نه میوه‏اى; بنابراین، آزادى ریشه‏ها و ساقه‏ها و شاخ و برگها براى شکوفا شدن استعدادهایشان ضرورى است.

اما گاه ممکن است این درخت‏شاخه‏هاى اضافى نامناسبى پیدا کند، و یا از مسیر رشد واقعى منحرف و کج و معوج شود، باغبان قیچى باغبانى را به دست مى‏گیرد و بدون هیچ ملاحظه و ترحمى شاخه‏هاى اضافى را که تنها فایده‏اش گرفتن نیروى درخت و تضعیف آن است قطع مى‏کند. هیچ کس نمى‏تواند به این باغبان اعتراض کند که چرا درخت را آزاد نگذاردى که هرگونه مى‏خواهد شاخ و برگ بیاورد.

و نیز درخت کج و معوج را با چوب صاف و مستقیم محکم مى‏بندد تا صاف شود و هیچ آدم عاقلى نمى‏تواند به او ایراد بگیرد چرا درخت را در بند کردى و جلو او را گرفتى; زیرا او در جواب مى‏گوید: درخت را باید آزاد گذاشت تا میوه‏هاى شیرین گلهاى زیبا دهد، نه آزادى در طریق انحراف و به هدر دادن نیروها!

در مورد انسان نیز همینطور است، او داراى استعدادهاى فوق‏العاده مهمى است که اگر درست رهبرى شود، به بالاترین درجات تکامل مادى و معنوى مى‏رسد، او آزاد است از استعدادهاى خلاقش در این راه استفاده کند، ولى آزاد نیست که آنها را به هدر دهد، و در مسیرهاى کج و معوج نابود کند.

آنها که آزادى را به معنى عامى که شامل هرگونه بى‏بندوبارى مى‏شود تفسیر کرده‏اند، در حقیقت معنى آزادى را نفهمیده‏اند، آزادى یعنى آزاد بودن در به‏کارگیرى نیروها در مسیرهایى که انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادى یا معنوى) مى‏رساند.

در مثالى دیگر، آزاد بودن عبور از جاده‏هاى کوچک و بزرگ براى رسیدن به مقصدهاى معلوم، هرگز مفهومش هرج‏ومرج در رانندگى و بى‏اعتنایى به تمام مقررات آن نیست.

هیچ آدم عاقلى نمى‏گوید مقید بودن رانندگان به رعایت این مقررات مانند توقف پشت چراغ قرمز، رعایت جاده‏هاى یک طرفه، عبور از دست راست و مانند اینها، مخالف آزادى رانندگى است، و موجب محدودیت رانندگان است، همه به چنین سخنى مى‏خندند و مى‏گویند آزادى باید در چارچوب مقرراتى باشد که انسان را به مقصد برساند نه این‏که باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.

اساسا بسیارى از این آزادیهاى کاذب، نوعى اسارت قطعى است.

جوانى که از آزادى خود سوء استفاده کرده و گرفتار مواد مخدر و اعتیادهاى کشنده دیگر شده است، در واقع اسیر است و با اعمالش حکم اسارت خود را امضا مى‏کند. آزادیهاى توام با رعایت موازین اخلاقى به انسان آزادى واقعى مى‏دهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى کشنده رهایى مى‏بخشد و چه جالب است در اینجا کلام مولى على علیه السلام که مى‏فرماید: «ان تقوى‏الله مفتاح سداد، وذخیرة معاد، وعتق من کل ملکة، ونجاة من کل هلکة; تقواى الهى کلید گشایش هر درى است و ذخیره رستاخیز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شیطان) و نجات از هرگونه هلاکت!» (1)

از تحلیل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزادیهاى کاذب یا به تعبیر صحیحتر اسارتهایى تحت نام آزادى، شناخته مى‏شود; و جلو سوء استفاده از این مفهوم مقدس را مى‏توان گرفت; و هیچ گاه کسى نمى‏تواند به بهانه این که اخلاق، انسان را محدود مى‏کند، ارزشهاى اخلاقى را زیر سؤال ببرد.

همچنین پاسخ کسانى که مى‏گویند اخلاق غرائز را سرکوب مى‏کند، در حالى که اگر این غرائز لازم نبود خدا آن را خلق نمى‏کرد، روشن مى‏شود.

غرائز آدمى همچون دانه‏هاى حیاتبخش باران است که از آسمان نازل مى‏شود، بى‏شک اگر لازم و مفید نبود خدا آن را از آسمان نازل نمى‏کرد، ولى این به آن مفهوم نیست که ما اجازه دهیم قطره‏هاى باران دست‏به دست هم دهند و سیلابى ویرانگر به وجود آوردند، بلکه عقل و درایت مى‏گوید باید سدى در مقابل آن کشید و دریچه‏ها و کانالها و نهرهایى به وجود آورد و این موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدایت کرد غرائز آدمى نیز مانند این دانه‏هاى حیاتبخش باران است که اگر تحت‏برنامه و کنترل در مسیرهاى سازنده درنیاید مبدل به سیلابى ویرانگر مى‏شود که همه چیز انسان را بر باد خواهد داد.

از آنچه در بالا آمد مى‏توان این نتیجه را به روشنى گرفت که اخلاق نه انسان را محدود مى‏کند و نه مانع پرورش انسانها است و نه غرائز خداداد را سرکوب مى‏نماید، بلکه کار اخلاق بهره‏گیرى از آزادى انسان در مسیر سعادت و رهبرى غرائز براى رسیدن به کمال مطلوب است.

با توجه به این تفسیر که به نظر ما تفسیر صحیح آزادى است پاسخ بسیارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مى‏شود و نیازى به توضیح نیست.

اعتقاد به جبر و مسائل ضد اخلاقى

بى‏شک رابطه بسیار نزدیکى میان اعتقاد به آزادى اراده انسان و «مسائل اخلاقى‏» وجود دارد; زیرا همان‏گونه که در گذشته نیز اشاره کرده‏ایم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهیم اخلاقى فرو مى‏ریزد و از کار مى‏افتد.

به همین دلیل، ادیان الهى که عهده‏دار تربیت نفوس و تهذیب اخلاقند سرسخت‏ترین مدافع آزادى بشرند! (دقت کنید)

و نیز به همین دلیل، قرآن مجید مملو از آیاتى است که آزادى اراده انسان را تثبیت نموده و جبر را نفى مى‏کند. این آیات بالغ بر صدها آیه مى‏شود، که در مباحث جبر و اختیار به آن اشاره شده است. (2)

اصولا امر و نهى و هرگونه تکلیف دیگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصیت و ثواب و عقاب و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور دیگرى مانند آن، همه تاکیدهاى مکررى بر مساله آزادى اراده انسان است.

و اگر آیاتى در قرآن مى‏بینیم که دستاویز طرفداران مکتب جبر شده دقیقا ناشى از عدم توجه به تفسیر صحیح این آیات است. چرا که این آیات ناظر به نفى تفویض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح دیده مى‏شود که شرح آن در منابعى که قبلا به آن اشاره شد آمده است و اینجا جاى آن بحث نیست.

اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مى‏تواند عامل‏مؤثرى براى هرگونه بى‏بندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا که هر گنهکارى به بهانه این که سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمى‏تواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در منجلاب فساد و گناه غوطه‏ور مى‏گردد، اتفاقا شواهد تاریخى نیز بر این معنى داریم که گناهکارانى به استناد همین مکتب، خود را در ارتکاب گناه و اعمال ضد اخلاقى معذور مى‏دانستند، و مى‏گفتند: «ما اگر خوب یا بدیم از ناحیه خود ما نیست، باغبان ازل از روز نخست ما را چنین پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است! نه نیکوکاران باید افتخار به نیکى خود کنند، و نه بدکاران باید مورد سرزنش و ملامت قرار گیرند!»

به همین دلیل، پیامبران الهى، و بیش از همه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله براى تحکیم مبانى اخلاق و تهذیب نفوس، قبل از هر چیز آزادى اراده انسان را تثبیت مى‏کردند.

به هر حال، بحث جبر و اختیار و مسائل دیگرى مانند قضا و قدر، هدایت و ضلالت، سعادت و شقاوت، از دیدگاه قرآن، بحث مستقل و مبسوطى است که به خواست‏خدا در مباحث آینده تفسیر موضوعى به سراغ آن خواهیم رفت. هدف در اینجا تنها اشاره‏اى به این مساله و تاثیر آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل این مساله.

اما کسانى که اصل و اساس را لذت مى‏شمرند و ارزش نهایى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر که مخالف این معنى است نامناسب مى‏دانند و همچون «آریس‏تیپ‏» که قبل از میلاد مى‏زیسته مى‏گویند: «خیر عبارت است از لذت، و شر چیزى جز الم نیست و هدف‏نهایى انسان در زندگى کام گرفتن از لذائذ جهان است، و نباید به نتایج نیک و بد آن فکر کرد!» (3)

آنها از این نکته غافلند که به فرض ما لذت را منحصر در لذائذ مادى بدانیم و از لذائذ معنوى که به مراتب از لذات مادى روحپرورتر است صرف نظر کنیم، رسیدن به لذت مادى نیز بدون رعایت اخلاق ممکن نیست، چرا که کامجویى و لذت بى‏قید و شرط، رنج و الم بسیار دردناکى در پى‏دارد که به خاطر آن هم که باشد، باید از آن لذت نقد که رنجى عظمیتر در پى‏دارد، صرف نظر کرد.

این سخن گرچه از دهان کسى خارج شده که ظاهرا در ردیف فلاسفه پیشین است ولى به سخنان مبتلایان به مواد مخدر مى‏ماند که وقتى به آنها گفته شود، لذت امروز شما مایه بدبختى عظیم و درد و رنج طاقتفرساى فردا است، در جواب مى‏گویند: دم غنیمت است، و امروز را دریاب و فکر فردا مباش!

ولى فردا که غول وحشتناک بیماریهاى جانکاه عصبى، قلبى و مغزى، که ناشى از اعتیاد ست‏به او حمله‏ور مى‏شود، بر منطق گذشته خویش مى‏خندد و تاسف مى‏خورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.

توصیه‏هاى اخلاقى در مورد رعایت عفت، امانت، راستى، و صداقت و جوانمردى و فتوت، همه از این قبیل است. جامعه‏اى که نادرستى و خیانت در آن رایج مى‏شود، چه لذتى از زندگى نصیب مردم آن جامعه خواهد شد!

مردمى که بخل سراسر وجودشان را گرفته، و همه چیز را براى لذت شخصى خود مى‏طلبند در برابر هجوم مشکلات، سخت آسیب‏پذیرند، چرا که هر فردى در آن جامعه تنها است و ایستادن افراد تنها در مقابل مشکلات، بسیار مشکل است در حالى که اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوت در میان آنها حاکم باشد، هر فردى به زمین مى‏افتد، دیگران به یارى او مى‏شتابند و در چنین جامعه‏اى هیچ کس خود را تنها نمى‏بیند، و در برابر هجوم مشکلات زانو نمى‏زند.

این همان چیزى است که سابقا بطور مشروح و با اتکا به آیات قرآن مجید به آن اشاره کردیم که رعایت اصول اخلاقى همیشه داراى دو بعد است‏یک بعد معنوى و یک بعد مادى، و اگر از بعد معنوى آن فرضا صرف نظر کنیم بعد مادى آن چنان گسترده است که سزاوار است‏به همه اصول اخلاقى پایبند باشیم تا در این دنیا نیز بهشتى بسازیم که همه در آن غرق لذت باشند و از جهنم سوزانى که زاییده مفاسد اخلاقى است‏برکنار بمانیم.

سرانجام به سراغ سخن کسانى مى‏رویم که مى‏گویند اخلاق دینى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس یا طمع است، و اینها جنبه ضد اخلاقى دارند! (4)

این سخن نیز از دو جهت، قابل نقد است:

نخست این که: تعبیر به طمع و ترس، تعبیر نادرستى است، صحیح این است گفته شود که گروهى از پیروان ادیان به خاطر سعادتمند شدن در جهان دیگر و رهایى از مجازاتهایى که ناشى از عدل الهى است‏به سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مى‏روند، این هرگز ضد اخلاق نیست، چرا که کامجویى‏هاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى کرده و منابع کوچکترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است.

آیا اگر کسى به خاطر پرهیز از رسواییهاى ناشى از خیانت و دروغ از این دو کار پرهیز کند، عملى ضد اخلاقى انجام داده، و یا اگر کسى به خاطر حفظ سلامت‏خویش، لب به مشروبات الکى تر نکند و سراغ مواد مخدر نرود، عملش ضد اخلاق است، همچنین اگر کسى در برخورد با مردم نهایت ادب و تواضع و محبت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نکنند و در زندگى تنها نماند، آیا عملى ضد اخلاقى انجام داده؟

کوتاه سخن این که، هر کار اخلاقى ممکن است آثار و منافع مادى نیز داشته باشد، توجه به آن آثار نباید طمع نامیده شود، و پرهیز از اثرات زیانبار اعمال ضد اخلاقى نباید به عنوان ترس و جبن که یک امر غیر اخلاقى است تلقى شود.

پى‏نوشتها

1- نهج البلاغه، خطبه 230.

2- به تفسیر نمونه (فهرست موضوعى، صفحه‏99) و انوارالاصول، جلد اول، بحث جبر و اختیار مراجعه‏شود.

3- علم اخلاق یا حکمت عملى، صفحه‏243.

4- به کتاب تجدید حیات معنوى جامعه، صفحه‏169 مراجعه شود.

 


 

فصل ششم

 

اصول مسائل اخلاقى در قرآن

 

قبل از ورود در این بحث لازم است‏یک نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مکتبهاى دیگر بیندازیم.

1- گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مى‏شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کرده‏اند:

1- حکمت

2- عفت

3- شجاعت

4- عدالت

و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رسانده‏اند.

بنیانگذار این مکتب را «سقراط‏» مى‏توان شمرده; او معتقد بود:

«نیکوکارى (و اخلاق) بسته به تشخیص نیک و بد (یعنى دانائى) است، و فضیلت‏بطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست; اما دانش چون در مورد ترس و بى‏باکى، یعنى آگاهى بر این که از چه چیز باید ترسید، و از چه چیز باید نترسید ملاحظه شود، «شجاعت‏» است، و هرگاه درباره تمناهاى نفسانى به کار رود «عفت‏» خوانده مى‏شود، و هرگاه علم به قواعدى که حاکم بر روابط مردم نسبت‏به یکدیگر است منظور گردد «عدالت‏» است، و اگر وظائف انسان سبت‏به خالق در نظر گرفته شود «دیندارى و خداپرستى‏» است. این فضائل پنجگانه، یعنى حکمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستین اخلاق سقراطى است.» (1)

بسیارى از دانشمندان اسلام که درباره علم اخلاق کتاب نوشته یا بحثهایى داشته‏اند، این اصول چهارگانه یا پنجگانه را پذیرفته و دقتهاى بیشترى روى آن به عمل آورده، و پایه‏هاى محکمترى براى آن چیده‏اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمینه‏ها قرار داده‏اند.

آنها در نگرش تازه خود به این اصول مى‏گویند:

نفس و روح انسان داراى سه قوه است:

1- قوه «ادراک‏» و تشخیص حقایق

2- جاذبه یا نیروى جلب منافع و به تعبیر دیگر «شهوت‏» (البته نه شهوت جنسى فقط، بلکه هرگونه خواسته‏اى به معنى وسیع کلمه).

3- نیروى دافعه و به تعبیر دیگر «غضب‏».

سپس اعتدال هر یک از سه قوه را یکى از فضائل اخلاقى دانسته‏اند که به ترتیب «حکمت‏» و «عفت‏» و «شجاعت‏» نامیده‏اند.

سپس افزوده‏اند: هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوه ادراک و تمیز نیک و بد قرار گیرد، «عدالت‏» حاصل مى‏شود که اصل چهارم است.

به‏تعبیر دیگر، تعادل هریک از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضیلتى است که حکمت و عفت و شجاعت نام دارد، و ترکیب آنها با یکدیگر، یعنى تبعیت‏شهوت و غضب از نیروى ادراک، فضیلت دیگرى محسوب مى‏شود که عدالت نام دارد; چرا که بسیار مى‏شود، انسان، شجاعت که حد اعتدال نیروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى‏کند(مثل این‏که آن‏را درجنگهاى بیهوده و بى‏هدف به‏کار مى‏گیرد، دراینجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نیست، اما اگر این صفت فضیلت (شجاعت) در راه یک هدف عالى و عقلانى به کار گرفته شود، یعنى با حکمت آمیخته گردد، عدالت‏به وجود مى‏آید.

به این ترتیب، این گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زیر پوشش یکى از این چهار اصل قرار داده‏اند، و عقیده دارند فضیلتى نیست جز این که تحت‏یکى از این چهار عنوان جاى مى‏گیرد; و بعکس، رذائل همواره در طرف افراط و تفریط یکى از این چهار فضیلت است.

براى توضیح بیشتر درباره این مکتب اخلاقى به کتاب «احیاءالعلوم‏» و «محجة‏البیضاء» و سایر کتب معروف اخلاقى مراجعه شود. (2)

نقد و بررسى

تقسیم فضائل به چهار شاخه اصلى که در تحلیل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مى‏رسد، ریشه اسلامى مسلمى ندارد; بلکه نتیجه تحلیلهایى است که دانشمندان اسلام از کلمات حکماى یونان گرفته و آن را تکمیل کرده‏اند، هر چند در بعضى از روایات مرسله اشاره‏اى به آن دیده مى‏شود.

در روایتى که به على علیه السلام نسبت داده شده است چنین مى‏خوانیم:

«الفضائل اربعة اجناس: احدها الحکمة وقوامها فى الفکرة، والثانى العفة وقوامها فى‏الشهوة، والثالث القوة وقوامها فى‏الغضب، والرابع العدل وقوامه فى‏اعتدال قوى النفس; فضائل چهار نوع است: یکى از آنها حکمت است که ریشه آن در تفکر مى‏باشد، دومى عفت است که اساس آن شهوت است، سومى قوت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ریشه آن در اعتدال قواى نفسانیه مى‏باشد.» (3)

این حدیث گرچه هماهنگى کامل با تقسیمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزدیک به آن مى‏باشد; و همان‏گونه که در بالا آمد حدیث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشکال نیست.

به هر حال، آنچه به علماى اخلاق یا حکماى یونان در این تقسیم چهارگانه ایراد مى‏شود، جهات زیر است:

1- پاره‏اى از ملکات اخلاقى را - که به یقین جزء فضائل است - به زحمت مى‏توان در این چهار اصل جاى دارد; مثلا، «حسن ظن یا خوشبینى‏» یکى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبینى و بدگمانى و سوءظن‏» است، اگر بنا باشد در شاخه‏هاى بالا جا بگیرد، باید در شاخه حکمت واقع شود، در حالى که حسن ظن را نمى‏توان جزء حکمت‏شمرد; زیرا خوشبینى و حسن ظن با تشخیص صحیح نسبت‏به واقعیات «دوتا است‏» بلکه گاه به روشنى از آن جدا مى‏شود، به این معنى که قرائن ظن-ى بر صدور گناه و خطا از کسى آشکار باشد ولى به حسن ظن و خوشبینى آنها را نادیده مى‏گیرد.

همچنین صبر در برابر مصائب و شکر در مقابل نعمتها، بى‏شک از فضائل است; در حالى که نه مى‏توان آنها را در قوه تشخیص و ادراک جاى داد، و نه در مساله جذب منافع یا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاکر براى ارزش ذاتى این صفات پایبند به آن باشد، نه براى منافعى که در آینده از آنها عاید مى‏شود.

و نیز شاید کم نباشد صفات دیگرى که جزء فضائل است و به زحمت مى‏توان آنها را در آن شاخه‏هاى چهارگانه قرار داد.

2- «حکمت‏» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفریط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده‏اند، در حالى که حکمت، بازگشت‏به تشخیص واقعیتها مى‏کند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملکات نفس است نه ادراکات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فکر تعبیر به حسن اخلاق نمى‏شود.

اخلاق مى‏تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درک خوب جزء اخلاق نیست; یا به تعبیر دیگر، عقل و قوه ادراک راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شکل مى‏دهد و اخلاق کیفیتهایى است که بر این غرائز و امیال عارض مى‏گردد.

3- اصرار بر این که همیشه فضائل اخلاقى، حد وسط در میان افراط و تفریط است نیز صحیح به نظر نمى‏رسد، هرچند غالبا چنین است، زیرا مواردى پیدا مى‏کنیم که افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوه عقلیه هر چه بیشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصور نمى‏شود; و این که «جربزه‏» را افراط در قوه عقلیه گرفته‏اند صحیح نیست، زیرا «جربزه‏» از کثرت فهم و هوش ناشى نمى‏شود، بلکه نوعى کجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت یا مانند آن است.

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از نظر قدرت عقل و فکر به قدرى بالا بود که از ایشان تعبیر به عقل کل مى‏شود، آیا این بر خلاف فضیلت است!

درست است که عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهایى مى‏شود که افراد بى‏خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده‏اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى‏شود.

همچنین «عدالت‏» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفریط آن را «ظلم‏» و انظلام (پذیرش ظلم) مى‏دانند در حالى که قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نیست، و از مقوله دیگرى محسوب مى‏شود.

بنابراین، مساله حد وسط بودن صفات فضیلت در برابر افراط و تفریطهاى صفات رذیلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، اما هرگز نمى‏توان آن را یک حکم عام شمرد، و آن را به عنوان یک اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذیرفت.

نتیجه: اصول چهارگانه‏اى که قدماء براى اخلاق شمرده‏اند و در واقع تکمیلى است‏بر آنچه فلاسفه یونان قدیم داشته‏اند، نمى‏تواند به عنوان یک الگوى جامع براى تقسیم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت‏به بسیارى از مسائل اخلاقى صادق است.

بازگشت‏به اصول اخلاقى در قرآن

اکنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى‏گردیم. مى‏دانیم قرآن مجید به صورت یک کتاب کلاسیک تنظیم نشده که فصول و ابواب و مباحثى به شکل این گونه کتابها داشته باشد، بلکه مجموعه‏اى از وحى آسمانى است که به تدریج و بر حسب نیازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مى‏توان آن را با استفاده از روش تفسیر موضوعى در چنین قالبهایى ریخت.

از تقسیم‏هایى که از مجموع آیات قرآن استفاده مى‏شود این است که اصول اخلاق را مى‏توان در چهار بخش خلاصه کرد:

1- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق

2- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق

3- مسائل اخلاقى در ارتباط با خویشتن

4- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرینش و طبیعت

مساله شکرگزارى (شکر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسلیم در برابر فرمان او و مانند اینها، جزء گروه اول است.

تواضع و فروتنى، ایثار و فداکارى، محبت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مى‏باشد.

پاکسازى قلب از هرگونه ناپاکى و آلودگى، و مدارا با خویشتن در برابر تحمیل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.

عدم اسراف و تبذیر و تخریب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.

همه این اصول چهارگانه، شاخه‏هایى در قرآن مجید دارد که در بحثهاى موضوعى آینده در تک تک مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.

البته این شعب چهارگانه با شعب چهارگانه‏اى که در کتاب «اسفار» فیلسوف معروف «ملاصدرا شیرازى‏» و پیروان مکتب او آمده است، متفاوت است. آنها مطابق روش معروف خود که انسان را در مسیر سعادت به مسافرى تشبیه مى‏کنند و مسائل خودسازى را به سیر و سلوک تعبیر مى‏نمایند، براى انسان چهار سفر قائل شده‏اند:

او مى‏گوید سالکان از عرفا و اولیاء الله چهار سفر دارند:

1- سفر از خلق به سوى حق (السفر من الخلق الى الحق)

2- سفر به حق در حق (السفر بالحق فى الحق)

3- سفر از حق به سوى خلق به وسیله حق (السفر من الحق الى الخلق بالحق)

4- سفر به حق در خلق (السفر بالحق فى الخلق)

ناگفته پیداست که این سفرهاى اربعه یا مراحل چهارگانه خودسازى و سیر و سلوک الى الله، راه دیگرى را مى‏پیماید، هر چند شباهتهایى در پاره‏اى از قسمتها میان آن و شاخه‏هاى چهارگانه اخلاق که در سابق به آن اشاره کردیم وجود دارد.

در قرآن مجید مجموعه آیاتى وجود دارد که به نظر مى‏رسد اصول کلى اخلاق در آن ترسیم شده است.

از جمله، مجموعه آیات سوره لقمان است، که از این آیه شروع مى‏شود:

«ولقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکرلله; ما به لقمان حکمت‏بخشیدیم (و به او الهام کردیم) شکر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آیه‏12)

در زمینه معارف و عقائد، نخست‏سخن از شکر منعم مى‏گوید، و مى‏دانیم مساله شکر منعم، نخستین گام در طریق شناخت‏خداست; و به تعبیر دیگر - همان‏گونه که علماى علم عقائد و کلام تصریح کرده‏اند - انگیزه حرکت‏به سوى شناخت‏خداوند همان مساله شکر نعمت است; چرا که انسان، هنگامى که چشم باز مى‏کند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى‏بیند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت‏بخشنده نعمت دعوت مى‏کند، و این آغاز راه براى معرفة الله است.

سپس به سراغ مساله توحید مى‏رود، و با صراحت مى‏گوید: «لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم; چیزى را همتاى خدا قرار نده که شرک ظلم عظیمى است!»

و در مرحله دیگر، سخن از معاد مى‏گوید که دومین پایه مهم معارف دینى است; مى‏گوید: «یابنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (عمل نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا گوشه‏اى از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت‏براى حساب) حاضر مى‏سازد! » (سوره لقمان، آیه‏16)

سپس به اصول اساسى اخلاق و حکمت عملى پرداخته و به امور زیر اشاره مى‏کند:

1- مساله احترام نسبت‏به پدر و مادر، و شکرگزارى از آنها به دنبال شکر پروردگار (ووصینا الانسان بوالدیه.... ان اشکرلى ولوالدیک)

(سوره لقمان، آیه‏14)

2- اهمیت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نیایش و خضوع در برابر او (اقم الصلوة) (سوره‏لقمان، آیه‏17)

3- امر به معروف و نهى از منکر (وامر بالمعروف وانه عن المنکر) (سوره لقمان، آیه‏17)

4- صبر و شکیبایى در مقابل حوادث تلخ زندگى (واصبر على ما اصابک) (سوره لقمان، آیه‏17)

5- حسن خلق در برابر مردم (ولاتصعر خدک للناس) (سوره لقمان، آیه‏18)

6- تواضع و فروتنى و ترک تکبر در برابر خدا و خلق (ولاتمش فى الارض مرحا ان الله لایحب کل مختال فخور) (سوره لقمان، آیه‏18)

7- میانه‏روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چیز) (واقصد فى مشیک واغضض من صوتک) (سوره لقمان، آیه‏19)

به این ترتیب، مشاهده مى‏کنیم که قسمت عمده‏اى از فضائل اخلاقى، به عنوان حکمت لقمان در آیات منعکس است که شامل شکر و صبر و حسن خلق و تواضع و میانه‏روى و دعوت به نیکیها و مبارزه با بدیها مى‏شود، که ضمن هفت آیه توضیح داده شده است. (آیه‏13 تا19)

در آیات سه گانه سوره انعام که از آیه‏151 شروع و به‏153 ختم مى‏شود، ده فرمان مهم بیان شده است، که قسمت مهمى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله: ترک ظلم و ستم، سبت‏به فرزندان، ایتام، عموم مردم; و رعایت عدالت در برابر هر کس، و ترک جانبدارى تعصب‏آلور از نزدیکان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نیز پرهیز از زشتکاریهاى ظاهر و باطن و همچنین حق‏شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهیز از آنچه موجب تفرقه مى‏شود، و نیز اجتناب از هرگونه شرک. (4)

اصول اخلاقى اسلامى در روایات

در روایات اسلامى نیز احادیثى که بیانگر اصول اخلاقى حسنه و سیئه است دیده مى‏شود که روش مخصوص به خود را تعقیب مى‏کند، نه روشى را که حکماى یونان داشته‏اند، از جمله:

1- در حدیث معروفى که در کتاب «اصول کافى‏» از امام صادق علیه السلام نقل شده است چنین مى‏خوانیم که: یکى از یاران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران‏» مى‏گوید: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بودیم که سخن از عقل و جهل به میان آمد، فرمود: «لشکریان عقل و جهل را بشناسید تا هدایت‏شوید»، من گفتم فدایت‏شوم، تا شما شرح ندهید ما آگاه نخواهیم شد، امام فرمود: «خداوند در آغاز، عقل را آفرید... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طریق معصیت را پویید) خداوند هفتاد و پنج لشکر به عقل داد و هفتاد و پنج لشکر که ضد آن بود به جهل.»

سپس امام، هفتاد و پنج لشکر (5) عقل و جهل را به شرح زیر بیان فرمود:

الخیرو هو وزیر العقل; نیکى وزیر عقل است

وجعل ضده الشر وهو وزیر الجهل; و ضد آن بدى است که وزیر جهل است

والایمان وضده الکفر; و ایمان و ضدش کفر

والتصدیق وضده الجمود; و تصدیق (ایمان به آیات الهى و انبیاء) و ضدش انکار

والرجاء وضده القنوط; امید و ضدش نومیدى

والعدل وضده الجور; و عدالت و ضدش ستم

والرضاء وضده السخط; رضا و خشنودى و ضدش خشم و نارضایى

والشکر وضده الکفران; شکرگزارى و ضدش کفران

والطمع وضده الیاس; طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدش نومیدى(از آنها)

والتوکل وضده الحرص; توکل و ضدش حرص

والرافة وضده القسوة; رافت و ضدش سنگدلى

والرحمة وضدها الغصب; رحمت و ضدش غضب

والعلم وضده الجهل; علم و ضدش جهل

والفهم وضده الحمق; فهم و ضدش حماقت

والعفة وضده التهتک; عفت و ضدش پرده‏درى

والزهد وضده الرغبة; زهد و ضدش دنیاپرستى

والرفق وضده الخرق; مدارا و ضدش خشونت

والرهبة وضده الجراة; خدا ترسى و ضدش بى‏باکى و جسارت

والتواضع وضده الکبر; تواضع و ضدش تکبر

والتؤدة وضدها التسرع; متانت و آرامش و ضدش شتابزدگى

والحلم وضده السفه; بردبارى و ضدش سفاهت و نابردبارى

والصمت وضده الهذر; خاموشى و ضدش بیهوده‏گویى

والاستسلام وضده الاستکبار; تسلیم (در برابر حق) و ضدش استکبار

والتسلیم وضده الشک; تسلیم (در برابر عقائد الهى) و ضدش شک

والصبر وضده الجزع; صبر و ضدش بى‏تابى

والصفح وضده الانتقام; گذشت و ضدش انتقام

والغنى وضده الفقر; بى‏نیازى و ضدش فقر

والتذکر وضده السهو; توجه و ضدش غفلت

والحفظ وضده النسیان; حفظ و ضدش فراموشکارى

والتعطف وضده القطیعة; محبت و پیوند و ضدش قطع رابطه

والقنوع وضده الحرص; قناعت و ضدش حرص

والمؤاساة وضدها المنع; مواسات و ضدش منع

والمودة وضدها العداوة; دوستى و ضدش عداوت

والوفاء وضده الغدر; وفا و ضدش پیمان شکنى

والطاعة وضدها المعصیة; اطاعت و ضدش معصیت

والخضوع وضده التطاول; خضوع و ضدش برترى‏جویى

والسلامة وضدها البلاء; سلامت و ضدش بلا

والحب وضده البغض; محبت و ضدش کینه‏توزى

والصدق وضده الکذب; راستى و ضدش دروغگویى

والحق وضده الباطل; حق و ضدش باطل

والامانة وضدها الخیانة; امانت و ضدش خیانت

والاخلاص وضده الشوب; خلوص و ضدش آلودگى نیت

والشهامة وضدها البلادة; شهامت و ضدش خمودى

والفهم وضده الغباوة; فهم و ضدش کودنى

والمعرفة وضدها الانکار; معرفت و ضدش عدم عرفان

والمداراة وضدها المکاشفة; مدارا و ضدش پرده‏درى

وسلامة الغیب وضدها المماکرة; حفظ‏الغیب و ضدش توطئه‏گرى

والکتمان وضده الافشاء; کتمان (اسرار مردم) و ضدش افشاگرى

والصلاة و ضدها الاضاعة; نماز و ضدش بى‏نمازى

و الصوم و ضده الافطار; روزه و ضدش افطار

والجهاد وضده النکول; جهاد و ضدش خوددارى از جهاد

والحج وضده نبذ المیثاق; حج و ضدش پیمان شکنى خدا

وصون الحدیث وضده النمیمة; نگهدارى سخنان و ضدش سخن‏چینى

وبرالوالدین وضده العقوق; نیکى به پدر و مادر و ضدش مخالفت و آزار

والحقیقة وضدها الریاء; حق‏جویى و ضدش ریاکارى

والمعروف وضده المنکر; معروف و ضدش منکر

والسترو ضده التبرج; پوشیدگى و ضدش نمایش زینت

والتقیة وضدها الاذاعة; تقیه و ضدش افشاى اسرار

والانصاف وضده الحمیة; انصاف و ضدش تعصب

والتهیئة وضدها البغى; مصالحه و ضدش کارشکنى

والنظافة وضدها القذر; نظافت و ضدش کثافت

والحیاء وضدها الجلع; حیا و ضدش بى‏حیایى

والقصد وضده العدوان; میانه‏روى و اعتدال و ضدش تجاوز

والراحة وضدها التعب; راحت و ضدش رنج

والسهولة وضدها الصعوبة; سهولت و ضدش سختگیرى

والبرکة وضدها المحق; برکت و ضدش نقصان

والعافیة وضدها البلاء; تندرستى و ضدش بیمارى

والقوام وضدها المکاثرة; اعتدال و ضدش فزون طلبى

والحکمة وضدها الهواء; حکمت و ضدش هواپرستى

والوقار وضده الخفة; وقار و ضدش جلفى و سبکى

والسعادة وضدها الشقاوة; سعادت و ضدش شقاوت

والتوبة وضدها الاصرار; توبه و ضدش اصرار بر گناه

والاستغفار وضده الاغترار; پوزش طلبیدن و ضدش مغرور بودن

والمحافظة وضدها التهاون; جدیت و ضدش سستى

والدعاء وضده الاستنکاف; دعا و ضدش خوددارى از دعا

والنشاط وضده الکسل; نشاط و ضدش کسالت

والفرح وضده الحزن; شادى و ضدش غم

والالفة وضدها الفرقة; الفت و جوشش با مردم ضدش جدایى طلبى

والسخاء وضده البخل; سخاوت و ضدش بخل

فلاتجتمع هذه الخصال کلها من اجناد العقل الافى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للایمان واما سائر ذلک من موالینا فان احدهم لایخلو من ان یکون فیه بعض هذه الجنود حتى یستکمل وینقى من جنود الجهل فعند ذلک یکون فى الدرجة العلیا مع الانبیاء والاوصیاء وانما یدرک ذلک بمعرفة العقل وجنوده وبمجانبة الجهل وجنوده وفقنا الله وایاکم لطاعته ومرضاته انشاء الله.

سپس امام فرمود: این لشکریان عقل بطور کامل جمع نمى‏شود مگر در پیامبر یا وصى پیامبر یا مؤمنى که خداوند قلبش را براى ایمان آزموده و شایستگى پیدا کرده است، ولى سایر دوستان ما بعضى داراى بخشى از این لشکریانند و در راه تکمیل آن و طرد لشکر جهل از خود مى‏باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبیاء و اوصیاء قرار مى‏گیرند، و این در صورتى ممکن است که آگاهى کافى نسبت‏به عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش حاصل شود; خداوند ما و شما را براى اطاعتش و کسب رضاى او موفق دارد! (6)

حدیث‏بالا، حدیث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است که بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و کتاب جداگانه‏اى پیرامون آن نوشته‏اند.

2- در حدیثى که در نهج‏البلاغه در کلمات قصار آمده است مى‏خوانیم که از امام امیرمؤمنان‏على علیه السلام درباره ایمان پرسیدند (ذیل حدیث نشان مى‏دهد که منظور از ایمان، ایمان علمى و عملى است که اصول اخلاق را نیز شامل مى‏شود) امام در جواب فرمود: «الایمان على اربع دعائم، على الصبر والیقین والعدل والجهاد; ایمان بر چهار پایه قرار دارد: بر صبر و یقین و عدالت و جهاد.»

سپس افزود «والصبر منها على اربع شعب، على الشوق والشفق والزهد والترقب; صبر نیز بر چهار پایه استوار است; بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از کیفرها و دوزخ، که مایه حرکت‏به سوى خوبیها و پرهیز از بدیها است) و زهد و بى‏اعتنایى نسبت‏به زرق و برق دنیا که سبب مى‏شود انسان مصائب را ناچیز شمرد، و انتظار مرگ و پایان زندگى که انسان را به انجام اعمال نیک تشویق مى‏کند.

بعد افزود: «والیقین منها على اربع شعب، على تبصرة الفطنة وتاول الحکمة، وموعظة العبرة، وسنة الاولین; یقین نیز بر چهار بخش تقسیم مى‏شود: بینش در هوشیارى و زیرکى، رسیدن به دقایق حکمت، پند گرفتن از حوادث و توجه به روش پیشینیان.»

سپس مى‏افزاید: «و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم، وغور العلم، وزهرة الحکم، ورساخة الحلم; عدالت نیز بر چهار شاخه است: دقت‏براى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحیح و (سرانجام) حلم و بردبارى پایدار.»

و در پایان مى‏فرماید: «والجهاد منها على اربع شعب على الامر بالمعروف والنهى عن المنکر و الصدق فى‏المواطن، وشنآن الفاسقین; جهاد نیز چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهى از منکر، صدق و راستى در معرکه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»

سپس به ستونهاى چهارگانه کفر که نقطه مقابل آن است، مى‏پردازد و یک به یک را شرح مى‏دهد. (7)

همان‏گونه که ملاحظه مى‏شود، امام با دقت‏بى‏نظیرى اصول اساسى ایمان و کفر و آثار آن را در درون و برون که شامل اخلاق عملى مى‏شود ترسیم فرموده و براى هر شاخه، شاخه‏هاى دیگرى ذکر کرده است، که بررسى جزئیات این حدیث مقال دیگرى را مى‏طلبد.

3- در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم:

«اربع من اعطیهن فقد اوتى خیر الدنیا والاخرة، صدق حدیث واداء امانة، وعفة بطن وحسن خلق; چهار چیز است‏به هر کس داده شود خیر دنیا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفت‏شکم (پرهیز از حرام) و حسن خلق.» (8)

4- همین معنى بطور فشرده‏تر و در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است، کسى خدمتش رسید و تقاضا کرد چیزى به او بیاموزد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «لاتکذب; دروغ مگو!» (9)

در واقع چنین است که ریشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته که انسان نه تنها به مردم دروغ نگوید، به خویشتن هم دروغ نگوید و حتى به خداى خود دروغ نگوید; هنگامى که در نماز «ایاک نعبد وایاک نستعین‏» مى‏خواند و مى‏گوید خداوندا تنها تو را مى‏پرستم و تنها از تو یارى مى‏جویم، کمترین دروغى در این سخن نباشد، از هرگونه معبود شیطانى و هواى نفس برکنار باشد و تنها خضوع و تسلیمش در برابر حق باشد; پس، از تکیه کردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى الله بر کنار باشد، تنها تکیه بر لطف خدا کند و از او مدد جوید. اگر کسى چنین باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مى‏شود.

5- در روایات اسلامى تعبیراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق‏» (برترین صفات اخلاقى) یا «اکرام الاخلاق‏» و «احسن الاخلاق‏» و «اجمل‏الخصال‏» دیده مى‏شود که در آنها نیز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است; از جمله، در حدیثى مى‏خوانیم: «سئل الباقر علیه السلام عن افضل الاخلاق فقال الصبر والسماحة; از امام باقر علیه السلام درباره بهترین اخلاق سؤال شد، فرمود: صبر (شکیبایى و استقامت) و جود و بخشش است.» (10)

در حدیث دیگرى از على علیه السلام آمده، فرمود: «اکرم الاخلاق السخاء واعمها نفعا العدل; با ارزشترین اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترین آنها عدالت است.» (11)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «اشرف الخلائق التواضع والحلم ولین الجانب;برترین صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف‏پذیرى و مدارااست.» (12)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که از آن حضرت پرسیدند:

«اى الخصال بالمرء اجمل فقال وقار بلامهابة، وسماح بلا طلب مکافاة، وتشاغل بغیر متاع الدنیا; کدامیک از صفات انسانى زیباتر است؟ فرمود: وقارى که توام با ایجاد ترس نباشد، و بخششى که انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غیر متاع دنیااست.» (13)

6- باز در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصول‏الکفر بیان شده است، فرمود:

«اصول الکفر ثلاثة: الحرص والاستکبار والحسد; اصول کفر سه چیز است: حرص و تکبر و حسد.»

سپس در توضیح این سه اصل چنین بیان فرمود:

«فاما الحرص فان آدم حین نهى عن الشجرة حمله الحرص ان اکل منها، واما الاستکبار فابلیس حین امر بالسجود لآدم استکبر، واما الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه; اما حرص (در آنجا ظاهر شد که) آدم هنگامى که نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد (و از بهشت‏بیرون برده شد) و اما تکبر (آنگاه ظاهر شد که) ابلیس هنگامى که مامور به سجود براى آدم شد تکبر ورزید (و از سجده خوددارى کرد و براى همیشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و اما حسد (آنگاه ظاهر شد که) دو پسر آدم یکى بر دیگرى حسد برد و او را به قتل رسانید.» (14)

به این ترتیب، سرچشمه بدبختیهاى بزرگى که در جهان انسانیت‏یا در آغاز آن رخ داد، این سه صفت نکوهیده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بیرون کرد; و استکبار، ابلیس را براى همیشه از درگاه خدا راند; و حسد پایه قتل و خونریزى و جنایت در جهان شد.

7- این سخن را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم، امام صادق علیه السلام مى‏گوید: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

«ان اول ماعصى الله عزوجل به ست: حب الدنیا وحب الریاسة، وحب الطعام وحب النوم وحب الراحة وحب النساء; نخستین چیزى که نافرمانى و عصیان الهى به وسیله آن انجام شد شش چیز بود: محبت (افراطى به مال) دنیا و ریاست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!» (15)

از مجموع آنچه در بالا ذکر شد اصول فضایل اخلاقى و رذایل اخلاقى اجمالا روشن شد; ولى همان‏گونه که از مجموع روایات نیز استفاده مى‏شود عدد خاص و معینى نمى‏توان براى این معنى در نظر گرفت; چرا که اخلاق نیک و بد انگیزه‏هاى بسیار متنوع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد; و به تعبیر دیگر، همان‏گونه که صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نیز از شماره بیرون است.

پى‏نوشتها

1- سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 18 (با کمى تلخیص).

2- المهجة البیضاء، جلد 5، ص‏96 و97.

3- بحارالانوار، جلد 75، ص 81، حدیث 68.

4- براى توضیح بیشتر این فرمانهاى دهگانه که در آیات سه گانه فوق آمده است، در تفسیر نمونه، ذیل همین سه آیه، جلد ششم، صفحه 28 به بعد مراجعه فرمایید.

5- توجه داشته باشید که تعداد امورى که در این روایت آمده 78 موضوع است ولى با توجه به این که خیر و شر موضوع مستقلى در برابر امور دیگر نیست، بلکه جامع در میان آنها است; به علاوه ایمان و کفر و تصدیق و تکذیب مربوط به اصول عقائد است، این سه مورد از مجموعه جدا مى‏شود و باقیمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.

6- اصول کافى، ج 1، ص 20 تا23، حدیث 14.

7- کلمات قصار نهج‏البلاغه، کلمه 31 (با تلخیص); شبیه این حدیث درباره شعب چهارگانه کفر، در اصول کافى، جلد 2، ص 391 (باب دعائم الکفر و شعبه) آمده است.

8- غرر الحکم.

9- تحف العقول، ص 264.

10- بحارالانوار، ج‏36، ص 358.

11- و 12- غررالحکم.

13- اصول کافى، ج 2، ص 240.

14- اصول کافى، ج 2، ص‏289.

15- بحار، ج‏69، ص 105، ح‏3.

 


 

فصل هفتم

 

پیوند مسائل اخلاقى با یکدیگر

 

فضایل اخلاقى غالبا با یکدیگر مربوطند همان‏گونه که رابطه نزدیکى در میان رذایل اخلاقى دیده مى‏شود. به همین دلیل، جدائى کامل آنها از یکدیگر غالبا امکان پذیرنیست.

این پیوند و ارتباط گاهى به خاطر ریشه‏هاى مشترک آنها است و گاه به خاطر پیوند ثمرات و نتایج آنها با یکدیگر.

در قسمت اول یعنى پیوند ریشه‏ها، مثالهاى روشنى داریم; غیبت کردن در بسیارى از موارد زائیده صفت رذیله حسد است، شخص حسود مى‏کوشد با غیبت کردن کسى که مورد حسد اوست، آبروى او را ببرد و شخصیتش را درهم بشکند; تهمت و افتراء، تکبر و خودبرتربینى، تحقیر و کوچک شمردن دیگران نیز بسیار مى‏شود که از همان رذیله حسد سرچشمه مى‏گیرد.

بعکس، علو طبع همان‏گونه که جلو طمع را مى‏گیرد، با حسد و کبر و غرور و تملق و چاپلوسى نیز مبارزه مى‏کند.

در مورد نتائج و ثمرات نیز این پیوند بخوبى دیده مى‏شود، یک دروغ ممکن است‏سرچشمه دروغهاى دیگر شود، و گاه براى توجیه آن دست‏به گناهان و خطاهاى دیگرى بیالاید; و یا با انجام یک جرم، جرائم دیگرى انجام دهد تا آثار جرم اول را بپوشاند; و بعکس، انجام یک عمل اخلاقى مانند رعایت امانت، منتهى به محبت و دوستى و پیوند در میان افراد یا تعاون اجتماعى و مانند آن مى‏شود.

در روایات اسلامى نیز اشارات لطیفى به این امر مهم آمده است; در حدیثى از على علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «اذا کان فى‏الرجل خلة رائعة فانتظر اخواتها; هنگامى که در کسى صفت جالب و زیبایى ببینى، در انتظار بقیه صفات نیک او، باش!» (1)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «ان خصال المکارم بعضها مقید ببعض; صفات شایسته با یکدیگر مربوط و مقیدند.» و در ذیل همین حدیث اشاره شده است‏به «صدق الحدیث وصدق الباس واعطاء السائل والمکافات بالصنایع واداء الامانة وصلة الرحم والتودد الى الجار والصاحب وقرى الضیف وراسهن الحیاء; راستگویى، مقاومت در میدان جنگ، بخشش به درخواست کننده، پاداش نیکى به نیکى، اداى امانت، صله رحم، محبت نسبت‏به همسایه و دوست، و پذیرایى شایسته از مهمان، و در راس همه آنها حیاء قرار گرفته است.» (2)

در واقع حیا که روح آن تنفر از گناه و زشتیها است مى‏تواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همان‏گونه که صداقت پیوند نزدیکى با امانت و مقاومت در میدان مبارزه و پیوند و محبت و دوستى با بستگان و دوستان و همسایگان دارد.

در حدیث‏سومى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم: «ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا وجعل مفاتیح تلک الاقفال‏الشراب، والکذب شر من الشراب; خداوند براى بدیها قفلهایى قرار داده و کلید آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.» (3) اشاره به این که دروغ مى‏تواند سرچشمه انواع گناهان شود.

شبیه همین معنى به صورت فشرده‏ترى در حدیث امام حسن عسکرى علیه السلام آمده است آنجا که فرمود: «جعلت الخبائث کلها فى‏بیت وجعل مفتاحها الکذب; تمام زشتیها و بدیها در اطاقى قرار داده شده (که در آن بسته است) و کلید آن دروغ است.» (4)

این سخن را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم:

در روایتى آمده است، مردى خدمت رسول‏خدا صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یارسول‏الله! من در پنهانى مرتکب چهار گناه مى‏شوم، زنا و شرب خمر و سرقت و دروغ، فایتهن شئت ترکتها لک; هر یک از آنها را که بفرمایى به خاطر تو آن را ترک مى‏کنم! (گویا آماده ترک همه آنها نبود، مى‏خواست‏یکى را به خاطر رسول‏خدا صلى الله علیه و آله ترک کند. )

پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: «دع الکذب; دروغ را رها کن!»

آن مرد از خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بازگشت; هنگامى که تصمیم گرفت‏به سراغ عمل منافى عفت‏برود، به خودش گفت اگر این کار را انجام دهم ممکن است پیامبر صلى الله علیه و آله از من سؤال کند، اگر راست گویم حد بر من جارى مى‏کند، و اگر دروغ بگویم پیمان خود را با او شکسته‏ام (ناچار این عمل را ترک کرد).

سپس تصمیم به سرقت و شرب خمر گرفت، باز همین فکر براى او پیش آمد، به خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله برگشت و گفت:

«قد اخذت على السبیل کله فقد ترکتهن اجمع; شما تمام راهها را بر من بستى، به همین جهت من تمام این گناهان را ترک خواهم نمود!» (5)

از مجموع آنچه گفته شد مى‏توان نتیجه گرفت که در بسیارى از موارد براى تربیت نفوس و تهذیب اخلاق و مخصوصا اصلاح بعضى از خلق و خوها باید از امورى که پیوسته و وابسته به آن است‏شروع کرد، و از مقارنات و خلق و خوهاى دیگر که با آن مرتبط است کمک گرفت.

پى‏نوشتها

1- بحار، جلد66 صفحه 411، حدیث‏129.

2- بحارالانوار، جلد66، صفحه 375.

3- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏236، حدیث‏3.

4- بحار، جلد69، صفحه‏263.

5- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، جلد6، ص‏357.

 


 

فصل هشتم

 

از کجا شروع کنیم؟

 

تاکنون کلیاتى را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگیزه‏ها و شاخ و برگهاى دیگر آن شناخته‏ایم; اکنون موقع آن است که با در دست داشتن این اطلاعات و آگاهیهاى کلى، راه تهذیب نفس را شروع کنیم; و یا به تعبیر دیگر، از مسائل ذهنى به مسائل عینى بپردازیم، و از کلیات وارد جزئیات شویم.

ولى در اینجا نیز لازم است توقف کنیم و آمادگیهاى لازم را براى این سفر روحانى فراهم سازیم، تا در مسیر راه، گرفتار سرگردانى و حیرانى و بى‏برنامگى و بى‏نقشه بودن نشویم، و نیز لازم است‏به امور زیر توجه شود:

1- سه دیدگاه در چگونگى برخورد با مسائل اخلاقى

2- آیا در هر مرحله استاد و راهنمایى لازم است؟

3- نقش واعظ درون و واعظ برون

4- امورى که مى‏تواند به انسان براى رسیدن به این هدف بسیار بزرگ کمک کند; مانند: یاد خدا، عبادات و دعاها، و زیارات، اندرزهاى مداوم، و تلقین.

5- پاک بودن محیط

سه دیدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى

دیدگاه اول، تهذیب نفس نوعى جهاد

دیدگاهى است که مى‏گوید: تهذیب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، که در کمین انسانها هستند.

این دیدگاه از حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گرفته شده است آنجا که مى‏خوانیم: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى میدان جهاد فرستاد، هنگامى که از جهاد بازگشتند فرمود: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى علیهم الجهاد الاکبر فقیل یارسول الله ماالجهاد الاکبر، قال صلى الله علیه و آله: جهاد النفس; آفرین بر جمعیتى که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر بردوش آنها مانده است; کسى عرض کرد: اى رسول‏خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس.» (1)

در بحارالانوار در ذیل همین حدیث چنین آمده است: «ثم قال صلى الله علیه و آله: افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بین جنبیه; سپس فرمود برترین جهاد، جهاد با نفسى است که در میان دو پهلو قرار گرفته است.» (2)

بعضى از آیات قرآنى که در زمینه جهاد وارد شده نیز به جهاد اکبر تفسیر شده است، یا از این نظر که ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و یا از این نظر که مفهوم عامى دارد که هر دو بخش از جهاد را شامل مى‏شود.

در تفسیر قمى در ذیل آیه‏6 سوره عنکبوت: «ومن جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمین; کسى که جهاد کند براى خود جهاد مى‏کند، چرا که خداوند از همه جهانیان بى‏نیاز است.» مى‏خوانیم: ومن جاهد... قال نفسه عن الشهوات واللذات والمعاصى; یعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذات نامشروع و گناهان است.» (3)

این تفسیر از آنجا سرچشمه مى‏گیرد که در این آیه فایده جهاد را متوجه خود انسان مى‏کند، و این بیشتر در جهاد با نفس است، بویژه این که در آیه‏قبل از آن سخن از لقاءالله است (من کان یرجوا لقاء الله...) و مى‏دانیم لقاءالله و شهود الهى و رسیدن به قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مى‏باشد.

در آخرین آیه‏سوره عنکبوت نیز آمده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین; آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند به یقین هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.»

این آیه نیز به قرینه فینا (در طریق ما) و جمله لنهدینهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدایت مى‏کنیم) بیشتر ناظر به جهاد اکبر است; و یا مفهوم عامى دارد که هر دو جهاد را شامل مى‏شود.

در آیه‏78 سوره حج نیز آمده است: «وجاهدوا فى‏الله حق جهاده هواجتباکم وما جعل علیکم فى‏الدین من حرج; در راه خدا جهاد کنید و حق جهادش را ادا نمائید، او شما را برگزیده و در دین (و آیین خود) کار سنگین و شاقى بر شما نگذارده است.»

غالب مفسران اسلامى جهاد را در این آیه به مفهوم عام که شامل جهاد اکبر و اصغر هر دو مى‏شود، یا به معنى خصوص جهاد اکبر تفسیر کرده‏اند، چنان که مرحوم علامه طبرسى در مجمع‏البیان از اکثر مفسران نقل مى‏کند که منظور از حق جهاد، اخلاص‏نیت و انجام اعمال طاعات براى خداست. (4)

مرحوم علامه مجلسى نیز این آیه را در زمره آیاتى که ناظر به جهاد اکبر است در بحارالانوار آورده است. (5)

در حدیث معروف ابوذر نیز آمده است که مى‏گوید: «قلت‏یارسول الله اى الجهاد افضل; عرض کردم کدام جهاد برتر است؟»

فرمود: «ان یجاهد الرجل نفسه وهواه; برترین جهاد آن است که انسان با نفس و هواى خویش جهاد کند.» (6)

در حدیثى که در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آوردیم نیز این دیدگاه بخوبى نمایان است که صحنه وجود انسان را به میدان جنگى تشبیه مى‏کند که در یک طرف عقل و لشکریانش قرار دارد، و در طرف دیگر جهل و هواى نفس با لشکریانش، این دو لشکر دائما در حال پیکارند و پیشرفت انسان در کمالات نفسانى از این طریق حاصل مى‏شود که جنود عقل بر جنود جهل پیروز شود، پیروزى موضعى آن نیز سبب پیشرفت نسبى در کمالات انسانى است.

دیدگاه دوم، دیدگاه طب روحانى

در این دیدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بیماریها مى‏شود و براى بهبود و سلامت آن باید دست‏به دامن طبیبان روحانى و مسیحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ویژه‏اى که براى هر یک از بیماریهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگیرد تا روحى سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعال پیدا کند.

شایان توجه این که در دوازده آیه‏قرآن مجید (7) از بیماریهاى روحى و اخلاقى، تعبیر به مرض شده است; از جمله در آیه‏10 سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بیمارى قلمداد کرده، درباره منافقان مى‏فرماید: «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; در دلهاى آنها نوعى بیمارى است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بیمارى آنها مى‏افزاید.»

در آیه‏32 سوره احزاب، شهوت پرستان را بیمار دلانى معرفى مى‏کند که در کمین زنان باعفتند; خطاب به همسران پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض; به گونه‏اى هوس‏انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند.»

و در آیات دیگر نیز به همین معانى یا معنى وسیعتر که تمام انحرافات اخلاقى و عقیدتى را فرا مى‏گیرد اشاره شده است.

در یک تعبیر پرمعناى دیگر، دلهایى را که کانون نور معرفت و اخلاق و تقوا است‏به عنوان قلب سلیم معرفى کرده از زبان ابراهیم مى‏فرماید:

«ولات-خزنى یوم یبعثون - یوم لاینف-ع مال ولابنون - الا من اتى الله بق-لب سلیم; در آن روز که مردم براى حساب مبعوث مى‏شوند، مرا شرمنده و رسوا نکن! - آن روز که مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد! - مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.»

(سوره شعراء، آیات‏87 تا89)

سلیم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بیمارى است; و قلب سلیم، بطورى که از روایات معصومین(ع) که در تفسیر این آیه‏وارد شده بر مى‏آید، قلبى است که خالى از غیر خدا باشد (از هرگونه بیمارى اخلاقى و روحانى بر کنار باشد).

قرآن مجید در جاى دیگر مى‏گوید: ابراهیم (که در آیات بالا تلویحا از خداوند تقاضاى قلب سلیم کرد) به مقصود خود رسید، و به لطف و عنایات حق صاحب قلب سلیم شد; در آیه‏83 و 84 صافات مى‏خوانیم:

«وان من شیعته لابراهیم - اذ جاء ربه بقلب سلیم; از پیروان او (نوح) ابراهیم علیه السلام بود - آن هنگام که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»

آرى! ابراهیم علیه السلام آرزو داشت که صاحب قلب سلیم گردد و با تلاش و کوششهایى که در مسیر بندگى خدا و ایثار و مبارزه با شرک و هواى نفس نمود، سرانجام به این مقام رسید.

در احادیث اسلامى نیز اشارات زیادى به این دیدگاه شده است، که احادیث زیر نمونه‏اى از آن است:

1- امیرمؤمنان على علیه السلام در توصیف پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه واحمى مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة الیه من قلوب عمى وآذان صم والسنة بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحیرة; او طبیبى است‏سیار که با طب خویش همواره به گردش مى‏پردازد، مرهمهایش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محل زخمها) ابزارش را داغ کرده تا هر جا نیاز باشد از آن براى دلهاى کور و نابینا، و گوشهاى کر و ناشنوا، و زبانهاى گنگ بهره گیرد; با داروهاى خویش در جستجوى بیماران فراموش شده و سرگردان است!» (8)

2- در تفسیر قلب سلیم که در دو مورد از آیات قرآن مجید آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روایات زیادى وارد شده است:

در یک مورد مى‏خوانیم که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سؤال کردند: «ماالقلب السلیم; قلب سلیم چیست؟» فرمود:

«دین بلاشک وهوى، وعمل بلا سمعة وریاء; منظور دینى است که شک و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است که سمعه و ریا در آن راه نیابد.» (9)

در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم: «لاعلم کطلب السلامة ولاسلامة کسلامة القلب; هیچ علمى مانند جستجوى سلامت نیست، و هیچ سلامتى همانند سلامت قلب نمى‏باشد!» (10)

در حدیث دیگرى از على علیه السلام آمده است که فرمود: «اذا احب الله عبدا خیرا رزقه قلبا سلیما وخلقا قویما; هنگامى که خداوند بنده‏اى را دوست‏بدارد، به او قلب سلیم و اخلاق معتدل و شایسته مى‏دهد.» (11)

3- در روایات متعددى از اخلاق رذیله تعبیر به بیماریهاى قلب شده است.

در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ایاکم والمراء والخصومة فانهما یمرضان القلوب على الاخوان، وینبت علیهما النفاق; بپرهیزید از جر و بحثها و خصومتها که این دو دلهاى برادران دینى را بیمار مى‏سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى‏روید.» (12)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم:

«ما من شى‏ء افسد للقلب من خطیئته; چیزى بیش از گناه، قلب را فاسد نمى‏کند.» (13)

4- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «الا ومن البلاء الفاقة، واشد من الفاقه مرض البدن، واشد من مرض البدن مرض القلب; آگاه باشید فقر یکى از بلاها است، و از آن بدتر، بیمارى تن است. و از آن سخت‏تر بیمارى قلب است.» (14)

5- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که در آن حسد به عنوان یک بیمارى مستمر در طول تاریخ بشریت، معرفى شده است; فرمود: «الا انه قد دب الیکم داء الامم من قبلکم وهو الحسد، لیس بحالق الشعر، لکنه حالق الدین، وینجى فیه ان یکف الانسان یده ویحزن لسانه ولایکون ذاغمز على اخیه المؤمن; مرضى که امتهاى پیشین به آن گرفتار شده‏اند به سوى شمار روى آورده است و آن بیمارى حسد است که موى بدن را نمى‏ریزد (اشاره به بیماریهایى است که باعث ریزش موهاى بدن مى‏شود) ولى دین را مى‏ریزد و از بین مى‏برد، و راه نجات از آن و درمان آن این است که انسان (هنگام پیدایش نشانه‏هاى حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتى نسبت‏به برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نکند!» (15)

6- در بسیارى از روایات اسلامى از رذایل اخلاقى تعبیر به «داء» که به مفهوم بیمارى ست‏شده; مثلا، در خطبه‏176 نهج‏البلاغه، درباره قرآن مى‏فرماید:

«فاستشفوه من ادوائکم ... فان فیه شفاء من اکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغى والضلال; از قرآن براى شفاى بیماریهاى خود کمک بطلبید، زیرا در قرآن، شفاى بزرگترین بیماریها، یعنى کفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.»

این تعبیر در روایات فراوان دیگرى نیز دیده مى‏شود.

خلاصه این که، مطابق این دیدگاه که فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه‏هاى سلامت روح انسان یا بیمارى آن معرفى مى‏کند، پیامبران الهى و پیشوایان معصوم و همچنین معلمان اخلاق، طبیبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش.

و بر این اساس، همان‏گونه که در طب جسمانى علاوه بر دارو، پرهیزهایى هم براى رسیدن به بهبودى کامل لازم است، در طب روحانى و اخلاقى نیز پرهیز از دوستان فاسد، محیط آلوده و تمام امورى که به پیشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان کمک مى‏کند، ضرورت دارد.

در طب جسمانى گاه نیاز به جراحى مى‏افتد و طبیب جراح با چاقوى جراحى به درمان بیمار مى‏پردازد، در طب روحانى نیز چنین مواردى پیش‏بینى شده است; حدود و تعزیرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره‏اى از اعمال منافى اخلاق نیز به منزله جراحى است.

در طب جسمانى دو مرحله مشخص ترسیم شده، طب پیشگیرى و طب درمانى که معمولا از اولى به عنوان بهداشت، و از دومى به عنوان درمان تعبیر مى‏کنند، در طب روحانى و اخلاقى نیز همین دو مرحله وجود دارد، و معلمان اخلاق از یک سو براى درمان آلودگان برنامه‏ریزى مى‏کنند; و از سوى دیگر، براى پیشگیرى از آلودگى سالمان.

تعبیرهایى که در خطبه 108 نهج‏البلاغه درباره شخص پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وارد شده بود که هم سخن از مرهمها به میان آمده بود، و هم ابزار داغ کردن و سوزاندن زخمها، بیانگر تنوع درمانها در طب اخلاقى همانند طب جسمانى است.

در طب جسمانى، یک رشته دستورهاى کلى براى درمان بیماریها است و یک رشته دستورهایى که ویژه هر یک از بیماریها مى‏باشد; در طب روحانى نیز همین گونه است; توبه، ذکر خدا، نماز و روزه و عبادات دیگر، و محاسبه و مراقبه، اصول کلى درمانند; و در هر یک از بیماریهاى اخلاقى نیز دستورهاى ویژه‏اى در روایات اسلامى و کتب اخلاقى وارد شده است.

دیدگاه سوم، دیدگاه سیر و سلوک

در این دیدگاه، انسانها به مسافرانى تشبیه شده‏اند که از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءالله و قرب ذات پاک حق که از هر نظر بى‏نهایت است پیش مى‏روند.

در این سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دلیل راه و مرکب و زاد و توشه و نفى موانع و طریق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.

این سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههایى است و گردنه‏هاى صعب‏العبور، و پرتگاههاى خطرناک که باید با کمک راهنمایان آگاه بسلامت از آنها گذشت، و یکى را بعد از دیگرى شت‏سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.

گر چه بعضى اصرار دارند که مساله سیر و سلوک الى الله و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مرکب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه‏اى است غیر از علم اخلاق، ممکن است از یک نظر چنین باشد ولى با یک دید وسیع کلى سیر و سلوک روحانى در همان مسیرى قرار دارد که تربیتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضیلت در آن قرار دارد; یا حداقل، اخلاق الهى، بخشى از سیر و سلوک روحانى است.

به هر حال، در آیات و روایات اسلامى نیز اشاراتى به این دیدگاه دیده مى‏شود.

از جمله در آیه‏شریفه‏156 سوره بقره مى‏خوانیم: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله وانا الیه راجعون; صابران کسانى هستند که هنگامى که مصیبتى به آنها برسد مى‏گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او بازگشت مى‏کنیم.»

در این آیه از یک سو انسان خود را ملک خدا مى‏داند و از سوى دیگر خود مسافرى مى‏شود که به سوى او در حرکت است.

در سوره علق مى‏خوانیم: «ان الى ربک الرجعى; به یقین بازگشت همه به سوى پروردگارتوست.» (سوره علق، آیه‏8)

در سوره انشقاق آمده است: «یاایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه; اى انسان تو با تلاش و رنج‏به سوى پروردگارت پیش مى‏روى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد.» (سوره انشقاق، آیه‏6)

در سوره رعد آمده است: «رفع السموات بغیر عمد ترونها... یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون; خداوند همان کسى است که آسمان را بدون ستونى که قابل رؤیت‏باشد آفرید... او آیات (خود) را (براى شما) شرح مى‏دهد تا به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید.» (16)

متجاوز از بیست آیه از آیات قرآن سخن از لقاءالله است که در واقع سر منزل مقصود سالکان الى الله و عارفان الهى مى‏باشد، یعنى لقاء معنوى و دیدار روحانى با آن محبوب بى‏نظیر و مقصود بى‏مانند.

درست است که این آیات و آیات رجوع الى الله از یک نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى‏شود ولى مانعى ندارد که سیر و سلوک مؤمن و کافر از نظر فطرت و خلقت، به سوى او جهت‏گیرى شده باشد، ولى گروهى به خاطر انحراف از مسیر فطرت در وسط راه بمانند یا در پرتگاه سقوط کنند ولى اولیاء الله با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفه‏هایى که همه از نظر آفرینش در عالم جنین به سوى تکامل انسانى پیش مى‏روند و بعد از تولد نیز آن را آنچنان ادامه مى‏دهند ولى بعضى از این نطفه‏ها در همان مراحل اولیه جنین بر اثر آفاتى از حرکت‏باز مى‏ایستد و ساقط مى‏شود یا بعد از تولد در نیمه راه زندگى به خاطر همین آفات از کار مى‏افتد و سقوط مى‏کند.

از این تعبیرها روشنتر، تعبیرى است که در قرآن مجید از تقوا به عنوان بهترین زاد و توشه شده (و مى‏دانیم زاد و توشه، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مى‏شود; هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى‏شود که در اصل، مفهوم اعمى دارد و شامل هرگونه ذخیره‏سازى مى‏شود.)

بنابراین، تعبیر بالا که مى‏گوید: تقوا بهترین زاد و توشه است، اشاره به سیر انسان الى الله دارد که به هر حال در این سفر روحانى نیاز به زاد و توشه‏اى خواهد داشت، و زاد این سفر روحانى نیز روحانى است.

در روایات اسلامى نیز این تعبیرات به صورت گسترده‏ترى دیده مى‏شود.

در نهج‏البلاغه، در خطبه‏هاى متعددى، سخن از برگرفتن زاد و توشه از این دنیا براى سفر الهى آخرت شده است:

در خطبه‏157 مى‏خوانیم: «فتزودوا فى ایام الفناء لایام البقاء; در این ایام فانى براى ایام باقى زاد و توشه برگیرید!»

در خطبه 132 در تعبیر روشنترى مى‏فرماید: «ان الدنیا لم تخلق لکم دارمقام، بل خلقت لکم مجازا لتزودوا منها الاعمال الى دارالقرار; دنیا براى سکونت همیشگى شما خلق نگردیده، بلکه آن را در گذرگاه شما ساخته‏اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسیر سراى دیگر، از آن فراهم سازید.»

در خطبه‏133 در یک تعبیر لطیف و دقیق چنین آمده است، مى‏فرماید: «والبصیر منها متزود والاعمى لها متزود; بینایان از آن زاد و توشه (براى سفر آخرت) مى‏گیرند، و نابینایان براى خود آن (دنیا) زاد توشه مى‏اندوزند.

تعبیراتى همچون «صراط العزیز الحمید» (سوره ابراهیم، آیه‏1) و «الصراط المستقیم‏» (سوره‏حمد) و «سبیل الله‏» در آیات زیادى از قرآن و «لیصدوا عن سبیل الله‏»(سوره‏انفال، آیه‏36) و مانند اینها، مى‏تواند اشاره‏اى به این دیدگاه باشد.

پى‏نوشتها

1- وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 122 (باب اول، جهاد النفس).

2- بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.

3- تفسیر قمى، جلد 2، صفحه 148، و بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.

4- مجمع البیان، جلد7، صفحه‏97.

5- بحارالانوار، جلد67، صفحه‏63.

6- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 141.

7- بقره - 10; مائده - 52; انفال -49; توبه - 125; حج -53; نور - 50; احزاب - 12 و 32 و 60; محمد - 20 و29; مدثر - 31.

8- نهج البلاغه، خطبه 108.

9- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه‏103 (چاپ جدید).

10- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 164.

11- غرر الحکم، جلد سوم، صفحه‏167 (چاپ دانشگاه تهران).

12- بحار، جلد 70، صفحه‏399.

13- بحار، جلد 70، صفحه 312.

14- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 388.

15- میزان الحکمه، جلد اول، صفحه 630.

16- سوره رعد، آیه‏2.

 


 

فصل نهم

 

روشهاى مختلف ارباب سیر و سلوک

 

گفتنى است که ارباب سیر و سلوک و علما و دانشمندانى که در این راه گام برداشته و تعلیمات قرآن و سنت را راهنماى خویش قرار داده (نه صوفیانى که تحت تاثیر مکتبهاى التقاطى و غیر اسلامى بوده‏اند) هر یک براى خود روشى را پیشنهاد کرده‏اند; یا به تعبیر دقیقتر، مراحل و منزلگاههایى در نظر گرفته‏اند که در ذیل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مى‏شود، تا این بحث کاملتر و پربارتر گردد:

1- سیر و سلوک منسوب به «بحرالعلوم‏»

در این کتاب که به فقیه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم‏» نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به این بزرگوار بعید به نظر مى‏رسد ولى قسمتهایى از آن داراى اهمیت فوق‏العاده‏اى است; براى سیر و سلوک الى الله و پیمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبیر دیگر، چهار منزلگاه مهم ذکر شده است:

1- اسلام

2- ایمان

3- هجرت

4- جهاد

و براى هر یک از این عوالم چهارگانه سه مرحله ذکر شده است که مجموعا دوازده مرحله مى‏شود که پس از طى آنها، سالک الى الله وارد عالم خلوص مى‏گردد، و این مراحل دوازده‏گانه به شرح زیر است:

منزل اول، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتین و تصدیق به آن در ظاهر و انجام وظائف دینى است.

منزل دوم، ایمان اصغر و آن عبارت از تصدیق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.

منزل سوم، اسلام اکبر است و آن عبارت است از تسلیم در برابر تمام حقایق اسلام و اوامر و نواهى الهى.

منزل چهارم، ایمان اکبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اکبر مى‏باشد که از مرتبه و اطاعت‏به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.

منزل پنجم، هجرت صغرى است، و آن انتقال از «دارالکفر» به «دارالاسلام‏» است مانند هجرت مسلمانان از مکه که در آن زمان کانون کفر بود به مدینه.

منزل ششم، هجرت کبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصیان و گناه و از همنشینى با بدان و ظالمان و آلودگان است.

منزل هفتم، جهاد اکبر است، و آن عبارت از محاربه و ستیز با لشکر شیطان است‏با استمداد از لشکر رحمان که لشکر عقل است.

منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشکریان شیطان، و رهایى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبیعت است.

منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشکر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است که بعد از فتح و ظفر، عوامل بیدار کننده برون بر عوامل انحرافى درون پیروز مى‏شود و اینجاست که قلب، مرکز انوار الهى و افاضات ربانى مى‏گردد.

منزل دهم، ایمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نیستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى است که در این هنگام حقیقت عبودیت و بندگى خدا ظاهر مى‏شود.

منزل یازدهم، هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجه کامل به ذات پاک خداست که در جمله «وادخلى جنتى‏» خطاب به آن شده است.

منزل دوازدهم، جهاد اعظم است که بعد از هجرت از خویشتن، متوسل به ذات پاک خداوند مى‏شود تا تمام آثار خودبینى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحید مطلق نهد.

بعد از پیمودن این عوالم دوازده‏گانه وارد عالم خلوص مى‏شود، و مصداق «بل احیاء عند ربهم یرزقون‏» مى‏گردد. (1)

چگونگى سیر و سلوک در این روش

در رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم بعد از ذکر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن این راه پرمشقت و پرافتخار پرداخته و بیست و پنج دستور براى وصول به این مقاصد بالا و والا مى‏دهد که آنها را بطور فشرده در ذیل مى‏آوریم:

سالک الى الله و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به این عوالم، بعد از آن که اصول دین را از طرق معتبر شناخت و به فروع احکام دینى و اسلامى کاملا آشنا شد، بار سفر مى‏بندد و به راه مى‏افتد و با انجام دستورهاى بیست و پنجگانه زیر به سوى مقصد همچنان پیش مى‏رود:

اول، ترک آداب و عادات و رسومى است که انسان را از پیمودن راه باز مى‏دارد و غرق در آلودگیها مى‏کند.

دوم، عزم قاطع بر پیمودن راه، که از هیچ چیز نترسد و با استمداد از لطف‏تردیدى به خود راه ندهد.

سوم، رفق و مدارا، و آن این که در آن واحد امور زیادى را بر خود تحمیل نکند مبادا دلسرد و متنفر شود، و از پیمودن راه بازماند.

چهارم، وفا، و آن عبارت از این است که نسبت‏به آنچه توبه کرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبت‏به آنچه استاد راه مى‏گوید وفادار بماند.

پنجم، ثبات و دوام است، به این معنى که برنامه‏هایى را که انتخاب مى‏کند به صورت عادت مستمر در آید تا بازگشتى در آن صورت نگیرد.

ششم، مراقبت است، و آن عبارت از توجه به خویش در تمام احوال است که تخلفى صورت نگیرد.

هفتم، محاسبه است، که در حدیث «لیس منا من لم یحاسب نفسه کل یوم; کسى که همه روز به حساب خویش نرسد از ما نیست!» (2) به آن اشاره شده است.

هشتم، مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه این است که هر گاه مرتکب خطایى شدبه خویشتن تنگ بگیرد و از این راه خود را مجازات کند.

نهم، مسارعت است، یعنى به مقتضاى امر «وسارعوا الى مغفرة من ربکم‏» (3) که در قرآن مجید آمده در مسیر حق شتاب کند، پیش از آن که شیطان مجال وسوسه یابد.

دهم، ارادت است، و آن عبارت از این است که باطن خود را چنان خالص کند که هیچ غشى در آن نباشد، و نسبت‏به صاحب شریعت و اوصیاى معصوم او کاملا عشق ورزد.

یازدهم، ادب است، یعنى نسبت‏به ساحت قدس خداوند و رسول‏اکرم صلى الله علیه و آله و جانشینان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و کمترین سخنى که نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظیم این بزرگان بکوشد و حتى در بیان حاجت از الفاظى که نشانه امر و نهى است‏بپرهیزد.

دوازدهم، نیت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در این سیر و حرکت و جمیع اعمال از براى خداوند متعال.

سیزدهم، صمت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اکتفا به مقدار لازم.

چهاردهم، جوع و کم خوردن، که از شروط مهمه پیمودن این راه است ولى نه تا آن حد که باعث ضعف و ناتوانى گردد.

پانزدهم، خلوت است، و آن عبارت است از کناره‏گیرى از اهل عصیان و طالبین دنیا و صاحبان عقول ناقصه; و به هنگام عبادات و توجه به اذکار، دور از ازدحام و غوغا بودن.

شانزدهم، سهر و شب بیدارى (مخصوصا بیدارى در آخر شب)، که در آیات و روایات اسلامى کرارا به آن اشاره شده است.

هفدهم، دوام طهارت، یعنى همیشه با وضو بودن است که نورانیت‏خاصى به باطن انسان مى‏دهد.

هیجدهم، تضرع به درگاه خداوند رب‏العزة است، که هر چه بیشتر بتواند اظهار خضوع در پیشگاه پروردگار کند.

نوزدهم، پرهیز از خواسته‏هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا که در توان دارد.

بیستم، رازدارى و کتمان سر، که از مهمترین شرایط است، که اساتید این رشته به آن اصرار مى‏ورزیدند، و آن این که اعمال و برنامه‏هاى خویش را در این راه مکتوم دارد (تا کوچکترین تظاهر و ریا در آن حاصل نشود) و اگر مکاشفاتى از عوالم غیب براى او دست داد آن را نیز پنهان دارد و به این و آن بازگو نکند (تا گرفتار عجب و خودبینى نگردد).

بیست و یکم، داشتن مربى و استاد است، اعم از استاد عام که در کارهاى مربوط به سیر و سلوک با ارشاد او پیش مى‏رود و استاد خاص که آن رسول‏خدا صلى الله علیه و آله و امامان‏معصوم: مى‏باشد.

البته باید سالک توجه داشته باشد که این، مرحله بسیار دقیق و باریکى است; تا کسى را نیازماید و از صلاحیت علمى و دینى او آگاه نشود، در ارشادات به او تکیه نکند که گاه شیاطین در لباس استاد درآیند و گرگان ملبس به لباس چوپان شوند و سالک را از راه منحرف سازند.

مرحوم علامه طباطبایى در این زمینه مى‏گوید: که حتى به ظاهر شدن خارق عادت و اطلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطلاع بر مسائل مربوط به آینده و مانند آن نمى‏توان اطمینان کرد که صاحب چنین اعمالى مقام پیشرفته‏اى در سلوک راه حق دارد; زیرا، اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل مى‏شود، و از آنجا تا سرحد وصول و کمال، راه بسیار است.

بیست‏ودوم،«ورد» است، و آن‏عبارت است‏از ذکرهاى‏زبانى که‏راه را به‏روى‏سالک مى‏گشاید و او را براى گذشتن از گردنه‏هاى صعب‏العبور مسیر الى‏الله یارى مى‏دهد.

بیست و سوم، نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخیر قلب خویشتن و حکومت‏بر آن، و تمرکز فکر به گونه‏اى که هیچ تصور و خاطره‏اى بر او وارد نشود مگر به اختیار و اذن آن; و به تعبیر دیگر، افکار پراکنده بى‏اختیار فکر او را به خود مشغول ندارد، و این یکى از کارهاى مشکل است.

بیست و چهارم، فکر است، و منظور از آن، آن است که سالک با اندیشه عمیق و فکر صحیح در آگاهى و معرفت‏بکوشد، و تمام تفکر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلیات و افعال او بوده باشد.

بیست و پنجم، ذکر است، و منظور از آن، توجه قلبى است‏به ذات پاک پروردگار; نه ذکر با زبان که به آن ورد گفته مى‏شود; و به تعبیر دیگر، منظور این است که تمام نظر خویش را به جمال پروردگار متوجه سازد و از غیر او چشم بپوشد.

این بود خلاصه آنچه از سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم استفاده مى‏شود که علامه طباطبائى نیز همین روش را با مختصر تفاوتى - مطابق آنچه در رساله «لب‏اللباب‏» - آمده دنبال کرده است.

2- روش مرحوم ملکى تبریزى:

ایشان (مرحوم حاج میرزا جواد آقا تبریزى) که یکى از اساتید معروف سیر و سلوک محسوب مى‏شود، در رساله «لقاءالله‏» راهى را پیموده است که در جهاتى با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آوردیم متفاوت است.

نامبرده، نخست لقاءالله را عنوان مقصد اعلاى سیر و سلوک معرفى مى‏کند و از آیات مختلف قرآن بهره مى‏گیرد و شواهد زیادى از روایات براى آن مى‏آورد و صریحا به این اشاره مى‏کند که منظور از لقاءالله مشاهده با چشم نیست چرا که خداوند منزه از کیفیتى است که‏موجب رؤیت‏است; همچنین‏منظور از لقاءالله ملاقات‏ثواب و نعمت‏او در قیامت‏نیست، بلکه‏منظورنوعى‏«شهود»و ملاقات قلبى‏و روحى و مشاهده باچشم‏دل‏است.

سپس براى پیمودن این راه طولانى و پرفراز و نشیب، برنامه‏اى را پیشنهاد مى‏کند که در جهات زیر خلاصه مى‏شود:

1- تصمیم و نیت‏براى پیمودن این راه است

2- توبه صحیح از گذشته، توبه‏اى که در اعمال و اعماق انسان نفوذ کند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشوید.

3- برگرفتن توشه راه است; و براى آن چند برنامه ذکر کرده است:

الف - در صبح، مشارطه (با خود شرط کند که جز راه حق نپوید); در روز، مراقبه (توجه به این که از راه منحرف نگردد); در شامگاهان، محاسبه (توجه به این که در روز گذشته چه انجام داده است).

ب - توجه به اوراد و اذکار و توجه به وظائف بیدارى و هنگام خواب.

ج - توجه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب‏زنده‏دارى و ریاضت در مساله خواب و خوراک که از حد لازم تجاوز نکند.

4- بهره‏گیرى از تازیانه سلوک، و آن عبارت است از مؤاخذه کردن خویشتن به خاطر توجه به دنیا و قصور و کوتاهى در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خویشتن به خاطر بى‏وفائیها و اطاعت از شیطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طریق اخلاص.

5- در آستانه تحول، و در این مرحله باید قبل از هر چیز، به پایان زندگى و مرگ بیندیشد که فکر مرگ براى سوزاندن حب دنیا و اصلاح بیشتر صفات زشت داروى مؤثرى است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بیندیشد و به یاد اولیاء حق باشد و بکوشد خود را به صفات آنان نزدیک سازد.)

6- در آستانه سر منزل مقصود، در این بخش اشاره به این معنى مى‏کند که انسان داراى سه عالم است:

1- عالم حس و طبیعت

2- عالم خیال و مثال

3- عالم عقل و حقیقت.

عالم حس و طبیعت‏یکپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال که عبارت از عالمى است که حقایق آن داراى صورتند و عارى از ماده نمى‏رسد.

و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمى‏رسد; و منظور از عالم عقل، عالمى است که حقیقت و نفس انسان در آن عالم، نه ماده دارد و نه صورت; و هنگامى که به عالم عقل رسید و نفس خویش را خالى از ماده و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست مى‏یابد; و مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» (4) مى‏شود. (5)

3- روش دیگر

در رساله «لقاءالله‏» عالم و محقق بزرگوار، آقاى مصطفوى، برنامه دیگرى براى این سیر و سلوک الهى ذکر شده است.

در این رساله که رساله جامع و پربار و متکى به آیات و اخبار است، نخست اشاره به آیات مربوط به لقاءالله مى‏کند و بعد از آن که این لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسیر مى‏نماید، در شرح آن مى‏افزاید که براى رسیدن به سر منزل مقصود باید انسان حدود برانگیخته شده از جهان ماده و حد زمان و مکان و حتى حدود ذاتى که در همه ممکنات موجود است درهم بشکند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آید و مخاطب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلک بندگانم در آى و در بهشتم وارد شو!» (6)

سپس براى رسیدن به این سرمنزل بزرگ و بى‏مانند طى پنج مرحله را پیشنهاد مى‏کند:

مرحله اول: تکمیل و تقویت اعتقادات و توجه خاص به اصول دین.

مرحله دوم: توبه و بازگشت‏به اعمال صالح و پرهیز از گناهان و انجام واجبات است.

مرحله سوم: مهیا و آماده شدن براى پاکسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.

مرحله چهارم: محو انانیت و حصول فنا در برابر عظمت‏حق است.

در این مرحله که تعلق زندگى مادى برطرف شده و تعلقات به اموال و اولاد و لذات، مشتهیات مادى و خیالى تغییر کرده و به تعلق روحانى و معنوى مبدل شده، تنها چیزى که باقى مانده تعلق به نفس خویش است و این تعلق به اندازه‏اى ریشه‏دار و محکم است که گوئى از شدت ظهور خفا پیدا کرده است; ولى یک نکته باقى است و آن این که سالک در تمام این مراحل مقصودش رسیدن به لقاى او، به پروردگار، بوده; یعنى، در واقع و در باطن هر کارى کرده براى خود کرده است.

به تعبیر دیگر، او مى‏خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقربین درگاه خدا باشد و به کمالات روحانى و معنوى برسد; پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دلیل این که هرگاه به چنین مقامى واصل مى‏شد نهایت‏سرور و خوشحالى پیدا مى‏کرد ولى اگر دیگرى براى او این مقامات پیدا مى‏شد حداقل تا این حد خوشحال نبود. اینجا است که باید من و توجه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالک جلوه و ظهور خدا باشد نه مقید به خود او; به تعبیر آشکارتر، «من‏» باید حذف شود و این حجاب که بزرگترین مانع و سد راه حق و آخرین حجاب سالک براى وصول به لقاءالله است، بر طرف گردد.

براى از میان بردن این حجاب چندین راه است:

1- راه توجه قلبى به خداوند و توحید ذاتى و صفاتى و افعالى و از این طریق مى‏فهمد که غیر او در برابر او هیچ و پوچ است.

2- تفکر و استدلال براى مبارزه با انانیت و حجاب نفس، به این معنى که خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى وحى مطلق مى‏بیند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نیاز که یک لحظه بى وجود او نمى‏تواند باقى بماند.

3- معالجه با اضداد و آن این که در هر مورد بجاى «من‏» توجه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پیشگاه حق ببیند.

مرحله پنجم: در این مرحله سالک به صورت یک انسان ملکوتى در آمده و داخل در جبروت مى‏شود!

منظور از ورود در مرحله جبروت آن است که انسان به خاطر کمال صفا و خلوص و محو در نور الهى، نفوذ و سلطه پیدا مى‏کند و براى فعالیت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منکر از روى معرفت کامل قدم برمى‏دارد.

به تعبیر دیگر، تا حد زیادى از فکر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احکام و آداب شرع و سیر و سلوک اطلاع پیدا کرده و در مقام تشخیص درد و درمان، همچون طبیبى حاذق و ماهر گشته است. (7)

نکته قابل توجه این که ایشان در همه جا از آیات و روایات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خویش استفاده کرده‏اند.

خلاصه و جمع‏بندى مکتبهاى سیر و سلوک

از آنچه علماى سیر و سلوک و رهروان این راه (البته آنهایى که در طریق شریعت و مسیر اسلام و اهل‏بیت گام برمى‏داشتند نه التقاطیهاى صوفى مآب) بر مى‏آید و نمونه‏هائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترک زیر استفاده مى‏شود:

1- هدف اصلى لقاءالله و شهود ذات پاک پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست.

2- براى رسیدن به این مقصد، نخستین گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است.

3- در این راه باید آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نکند; یعنى، صبحگاهان با خود شرط کند که گرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سرکش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشیند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به‏وسیله ترک انواع لذائذ مجازات و عقوبت کند.

4- مبارزه با هواى نفس که بزرگترین سد این راه است از واجب‏ترین واجبات مى‏باشد.

5- توجه به اذکار و اورادى که در شرع مقدس وارد شده همچون ذکر «لاحول ولاقوة الا بالله‏» و ذکر «لااله الا انت‏سبحانک انى کنت من الظالمین‏» و ذکر «الله‏» و «یاحى‏» و «یا قیوم‏» و امثال این اذکار، سبب قوت بر پیمودن این راه است.

6- توجه قلبى به حقیقت توحید ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات کمال و جمال او، توشه دیگرى براى این راه پرفراز و نشیب است.

7- شکستن بزرگترین بت و آن بت انانیت و توجه به خویشتن، از مهمترین شرائط وصول به مقصد است.

8- استفاده از وجود استاد و مربى که زیر نظر او کار کند و همچون طبیب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته‏اند; و بعضى نیز روى آن تکیه خاصى ندارند هر چند متاسفانه توجه به استاد در مورد بسیارى از اشخاص سبب شده که در دام شیاطین خطرناکى که خود را به صورت فرشته نشان مى‏داده‏اند! بیفتند و دین و دنیا و ایمان و اخلاق آنها بر باد رود!

بعضى وظیفه ارشاد خلق و پیمودن راه انبیا و اولیا در هدایت مردم، و امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان آخرین مرحله آورده‏اند در حالى که بسیارى مطلقا سخنى از این مرحله بر زبان نرانده و سالک را به خودش واگذارده‏اند.

غرض از آوردن این بحث در ضمن مباحث اخلاقى این کتاب این بود که:

اولا - عصاره‏اى از این تفکرات که به هر حال با مباحث اخلاقى سرو کار دارد ارائه گردد و خوانندگان این کتاب با بصیرت بیشترى در وادى تهذیب اخلاق گام بردارند.

و ثانیا - به تمام پویندگان این راه هشدار دهیم که مرز میان حق و باطل بسیار باریک است و چه بسا جوانان پاکدل که به امید راه یافتن به سرچشمه آب بقا در این وادى به راه افتاده‏اند ولى از طریق عقل و شرع منحرف شده و در وادى کفر و ضلالت‏سرگردان گشته و در چنگال گرگانى که به لباس شبان در آمده‏اند گرفتار شده و همه چیز خود را از دست داده‏اند.

پى‏نوشتها

1- براى توضیح بیشتر به رساله سیر و سلوک منتسب به مرحوم علامه بحرالعلوم مراجعه شود - همانطور که گفتیم در شمردن این عوالم دوازده‏گاهه تفاوت مختصرى بین این رساله و گفتار علامه طباطبایى در رساله لب اللباب مى‏باشد که ما در واقع آنها را با هم تلفیق کردیم.

2- ارشاد القلوب دیلمى، باب‏39.

3- آل عمران -133.

4- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 32.

5- توضیح بیشتر را در رساله لقاءالله مرحوم ملکى تبریزى مطالعه فرمائید.

6- سوره فجر، آیه‏27 تا 30.

7- براى توضیح بیشتر به کتاب «لقاءالله‏» تالیف علامه بزرگوار آقاى مصطفوى مراجعه فرمائید.

 


 

فصل دهم

 

آیا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است؟

 

بسیارى از علماى سیر و سلوک عقیده دارند که رهروان راه کمال و فضیلت و تقوا و اخلاق و قرب الى الله باید زیر نظر استادى کار کنند; همان‏گونه که در بحث گذشته از رساله سیر و سلوک منسوب به محقق بحرالعلوم و رساله لب‏اللباب تقریرات مرحوم علامه طباطبایى نقل کردیم که فصل بیست و یکم وظائف سالک الى الله را کار کردن زیر نظر مربى و استاد شمرده‏اند، اعم از استادان خاص الهى که پیشوایان معصومند و استادان عام که بزرگان پوینده این راهند.

ولى آگاهان ذى فن هشدار مى‏دهند که رهروان راه تقوا و تهذیب نفس نباید به آسانى خود را به این و آن بسپارند، و تا کسى را به قدر کافى آزمایش نکنند و از صلاحیت علمى و دینى آنها آگاه نگردند، خود را در اختیار آنان قرار ندهند، و حتى به ظاهر شدن کارهاى خارق‏العاده و خبر از اسرار پنهانى یا مربوط به آینده و حتى عبور از روى آب و آتش قناعت نکنند، چرا که صدور این گونه اعمال از مرتاضان غیر مهذب نیز امکان پذیر است.

بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى کار لازم دانسته‏اند، اما پس از پیمودن مراحل قابل ملاحظه‏اى دیگر همراهى آنها را لازم نمى‏دانند; ولى بهره‏گیرى از استاد خاص یعنى پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و پیشوایان معصوم علیهم السلام در تمام مراحل لازم است.

به هر حال، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد کننده طریق، از آیه‏«فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون; از آگاهان بپرسید اگر نمى‏دانید!» (سوره انبیاء، آیه‏7) استدلال کرده‏اند که سخن از تعلیم مى‏گوید نه از تربیت; ولى از آنجا که تربیت در بسیارى از موارد متکى بر تعلیم است، بى‏شک باید در این گونه موارد از آگاهان کمک گرفت، و این معنى با انتخاب یک فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشنى دارد.

و گاه در اینجا از داستان موسى و خضر که در قرآن بطور مشروح آمده کمک گرفته مى‏شود، چرا که موسى با آن‏که پیامبر اولوالعزم بود، بى‏نیاز از خضر نبود، و بخشى از راه را به کمک او پیمود; آنها مى‏گویند:

طى این مرحله بى‏همرهى خضر مکن ظلمات است‏بترس از خطر گمراهى

ولى با دقت در داستان خضر و موسى: مى‏توان دریافت که شاگردى موسى علیه السلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگیرى علوم خاصى از اسرار حکمت‏خداوند در مورد حوادث مختلف این جهان بود، و در واقع علم موسى علیه السلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تکالیف) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تکلیف) (1) و این مساله با انتخاب یک استاد خصوصى در تمام مراحل تهذیب نفس و پیمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهمیت کسب فضیلت از محضر استاد اشاره دارد.

و گاه در اینجا به مساله لقمان و فرزندش اشاره مى‏شود که این استاد الهى، اخلاق فرزندش را زیر نظر گرفت و در پیمودن راه کمال به او کمک کرد. (2)

علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام على‏بن‏الحسین علیه السلام نقل مى‏کند که فرمود: «هلک من لیس له حکیم یرشده; کسى که دانشمند و حکیمى او را ارشاد نکند، هلاک مى‏شود!» (3)

ولى از مجموع آنچه گفته شد این امر استفاده نمى‏شود که در مباحث اخلاقى همیشه استاد خصوصى لازم است‏بطورى که اگر نباشد برنامه تربیت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سیر و سلوک مختل گردد، چه بسیارند کسانى که با استفاده از آیات قرآن و روایات اسلامى و کلمات بزرگان در کتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، این راه را پیموده و به مقامات والایى رسیده‏اند، هر چند نمى‏توان انکار کرد که وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسیه نیکان و پاکان وسیله خوبى براى نیل کمال و طى طریق در کوتاهترین مدت و حل مشکلات اخلاقى مى‏باشد.

در نهج‏البلاغه نیز آمده است: «ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ; اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل، روشن سازید!» (4)

ولى متاسفانه در بسیارى از این موارد نتیجه معکوس حاصل شده است، و افرادى به عناوین مختلف، خود را به عنوان مربى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد کرده، در حالى که از رهزنان این راه بوده‏اند و افراد پاکدل و حق طلب را به راه تصوف تا طرق انحرافى دیگر، و یا خداى نکرده به مفاسد اخلاقى ننگین کشانیده‏اند; به همین دلیل، ما به تمام پویندگان این راه هشدار مى‏دهیم که اگر مى‏خواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب کنند بسیار با احتیاط گام بردارند و در این انتخاب سختگیر و دقیق باشند و هرگز به ظواهر عمل نکنند و به سوابق اشخاص، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دست‏به چنین انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.

نقش واعظ درون

درباره واعظ برون به اندازه کافى صحبت‏شد، اکنون سخن از واعظ درون است; از بعضى از روایات اسلامى استفاده مى‏شود که وجدان بیدار که از آن به واعظ درون تعبیر مى‏شود، نقش مهمى در پیمودن راه تکامل اخلاقى و تقوا دارد، بلکه بدون آن پیمودن این راه مشکل است.

در حدیثى از امام على‏بن‏الحسین علیه السلام آمده است که فرمود: «ابن آدم انک لاتزال بخیر ماکان لک واعظ من نفسک، وما کانت المحاسبة من همک; اى فرزند آدم! تو همواره در مسیر خیر و خوبى قرار دارى مادام که واعظى از درون داشته باشى، و مادام که حسابرسى خویشتن از کارهاى اصلى تو باشد.» (5)

شبیه همین معنى با کمى تفاوت نیز از آن حضرت نقل شده است. (6)

در یکى از خطب نهج‏البلاغه نیز چنین آمده است: «واعلموا انه من لم یعن على نفسه حتى یکون له منها واعظ وزاجر، لم یکن له من غیرها لازاجر ولاواعظ; آگاه باشید آن کس که به خویش کمک نکند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرز دیگران در او اثر نخواهد داشت!» (7)

بدیهى است در این راه انسان بیش از هر چیز نیاز به واعظى دارد که در همه حال با او باشد و از اسرار درونش با خبر گردد، و همواره او را تحت مراقبت‏خود قرار دهد; و چه عاملى جز واعظ درون یعنى وجدان بیدار مى‏تواند این نقش را عملى کند، و در لغزشها و خطاها در اولین فرصت‏به انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.

در حدیثى از امام امیرمؤمنان علیه السلام چنین مى‏خوانیم: «اجعل من نفسک على نفسک رقیبا; از خودت مراقبى بر خویشتن قرار ده!» (8)

در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام آمده است: «ینبغى ان یکون الرجل مهیمنا على نفسه مراقبا قلبه، حافظا لسانه; شایسته است که انسان بر نفس خویش مسلط باشد، و قلب خود را مراقبت کند، و زبان خویش را حفظ نماید!» (9)

پى‏نوشتها

1- شرح بیشتر در این باره را در تفسیر نمونه، جلد 12، ذیل آیات 60 تا 82 سوره کهف مطالعه فرمایید.

2- براى توضیح بیشتر به تفسیر سروه لقمان جلد17 تفسیر نمونه مراجعه شود.

3- بحارالانوار، جلد 75، صفحه‏159.

4- نهج البلاغه، خطبه 105.

5- بحارالانوار، جلد 75، صفحه‏137.

6- همان مدرک، صفحه‏147.

7- نهج البلاغه، خطبه 90.

8- غررالحکم

9- همان مدرک

 


 

فصل یازدهم

 

آمادگیهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى

 

اضافه بر آنچه تاکنون براى پیشرفت‏برنامه تهذیب اخلاق گفته‏ایم، امور دیگرى وجود دارد که تاثیر بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقویت اصول فضائل در وجود آدمى دارد که از جمله امور زیر را مى‏توان برشمرد:

1- پاک بودن محیط

بى‏شک وضع محیط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق‏العاده‏اى در روحیات و اعمال او دارد چرا که انسان بسیارى از صفات خود را از محیط کسب مى‏کند. محیطهاى پاک غالبا افراد پاک پرورش مى‏دهد و محیطهاى آلوده غالبا افراد آلوده.

درست است که انسان مى‏تواند در محیط ناپاک، پاک زندگى کند و بعکس در محیطهاى پاک سیر ناپاکى را طى کند و به تعبیر دیگر، شرایط محیط علت تامه در خوبى و بدى افراد نیست ولى تاثیر آن را به عنوان یک عامل مهم زمینه ساز نمى‏توان انکار کرد.

ممکن است کسانى قائل به جبر محیط باشند - همان‏گونه که هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشکالش نفى مى‏کنیم اما تاثیر قوى عوامل زمینه ساز را هرگز انکار نخواهیم کرد.

با این اشاره کوتاه به قرآن باز مى‏گردیم و آیاتى را که درباره تاثیر محیط در شخصیت انسان به دلالت مطابقى یا به اصطلاح التزامى سخن مى‏گوید، مورد بحث قرار مى‏دهیم:

1- والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذى خبث لایخرج الانکدا کذلک نصرف الآیات لقوم یشکرون (سوره اعراب، آیه‏58)

2- وجاوزنا ببنى اسرائیل البحر فاتوا على قوم یعکفون على اصنام لهم قالوا یا موسى اجعل لنا الها کما لهم آلهة قال انکم قوم تجهلون (سوره اعراف، آیه‏138)

3- وقال نوح رب لاتذر على الارض من الکافرین دیارا - انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولایلدوا الافاجرا کفارا (سوره نوح، آیات‏26 و27)

4- یا عبادى الذین آمنوا ان ارضى واسعة فایاى فاعبدون (سوره عنکبوت، آیه‏56)

5- ان الذین توفیهم الملائکة ظالمى انفسهم قالوا فیهم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک ماویهم جهنم وساءت مصیرا (سوره نساء، آیه‏97)

ترجمه:

1- سرزمین پاکیزه (و شیرین) گیاهش به فرمان پروردگار مى‏روید; اما سرزمین‏هاى بد طینت (و شوره زار) جز گیاه ناچیز و بى‏ارزش از آن نمى‏روید; این گونه آیات (خود) را براى آنها که شکر گزارند، بیان مى‏کنیم.

2- و بنى‏اسرائیل را (سالم) از دریا عبور دادیم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسیدند که اطراف بتهایشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در این هنگام بنى‏اسرائیل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده همان‏گونه که آنها معبودان (و خدایانى) دارند!» گفت: «شما جمعیتى جاهل و نادان هستید!»

3- نوح گفت: «پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار! چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏کنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى‏آوردند!»

4- اى بندگان من که ایمان آورده‏اید! زمین من وسیع است، پس تنها مرا بپرستید (و در برابر فشارهاى دشمنان تسلیم نشوید!)

5- کسانى که فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟(و چرا با این که مسلمان بودید، در صف کفار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آنها [ فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.

تفسیر و جمع‏بندى

در نخستین آیه تاثیر محیط در اعمال و افعال انسان به صورت لطیفى بیان شده است.

توضیح این که: مفسران بزرگ در تفسیر این آیه بیانات گوناگونى دارند.

بعضى گفته‏اند منظور این است که آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمین دلها فرو مى‏ریزد; دلهاى پاک آن را مى‏پذیرد و گلهاى زیباى معرفت و میوه‏هاى لذتبخش تقوا و طاعت از آن مى‏روید در حالى که دلهاى ناپاک و آلوده واکنش مناسبى نشان نمى‏دهند; پس اگر مى‏بینیم عکس‏العمل همه در برابر دعوت پیامبر و تعلیمات اسلام یکسان نیست، این به خاطر نقص در فاعلیت فاعل، نمى‏باشد بلکه اشکال در قابلیت قابل است. (1)

دیگر این که، هدف از بیان این مثال این است که همیشه نیکیها و خوبیها را از محل مناسبش طلب کنید چرا که تلاش و کوشش در محلهاى نامناسب چیزى جز هدر دادن نیروها محسوب نمى‏شود. (2)

احتمال سومى که در تفسیر این آیه وجود دارد و مى‏تواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گیرد این است که: در این مثال انسانها به گیاهان تشبیه شده‏اند و محیط زندگى آنها به زمینهاى شور و شیرین; در یک محیط آلوده، پرورش انسانهاى پاک مشکل است هر چند تعلیمات قوى و مؤثر باشد، همان‏گونه که قطرات حیاتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمى‏رویاند. به همین دلیل، براى تهذیب نفوس و تحکیم اخلاق صالح باید به اصلاح محیط اهمیت فراوان داد.

البته تفسیرهاى سه گانه بالا هیچ گونه منافات با هم ندارد; ممکن است تمثیل فوق ناظر به همه این تفسیرها باشد.

آرى! محیط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى که محیطهاى پاک بهترین و مناسبترین فرصت را براى تهذیب نفوس دارد.

در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم مى‏خوانیم که روزى یاران خود را مخاطب ساخته و فرمود: «ایاکم وخضراء الدمن، قیل یارسول الله ومن خضراء الدمن قال صلى الله علیه و آله: المرئة الحسناء فى منبت السوء; از گیاهان (زیبایى که) بر مزبله‏ها مى‏روید بپرهیزید! عرض کردند اى رسول‏خدا! گیاهان زیبایى که بر مزبله‏ها مى‏روید اشاره به چه کسى است; فرمود: زن زیبایى که در خانواده (و محیط) بد پرورش یافته!» (3)

این تشبیه بسیار گویا مى‏تواند اشاره به تاثیر محیط خوب و بد در شخصیت انسان باشد و یا اشاره به مساله وراثت‏به عنوان یک وسیله زمینه‏ساز و یا هر دو.

در آیه‏دوم سخن از قوم بنى‏اسرائیل است که سالها تحت تعلیمات روحانى و معنوى موسى علیه السلام در زمینه توحید و سایر اصول دین قرار داشتند و معجزات مهم الهى را همچون شکافته شدن دریا و نجات از چنگال فرعونیان، بطور خارق‏العاده با چشم خود دیدند; اما همین که در مسیر خود به سوى شام و سرزمینهاى مقدس، با گروهى بت‏پرست‏برخورد کردند، چنان تحت تاثیر این محیط ناسالم قرار گرفتند که صدا زدند: «یا موسى اجعل لنا الها کما لهم آلهة; اى موسى براى ما بتى قرار بده همان‏گونه که آنها داراى معبودان و بتها هستند! »

موسى از این سخن بسیار متعجب و خشمگین شد و گفت: «به یقین شما جمعیتى جاهل و نادان هستید! (قال انکم قوم تجهلون)

سپس بخشى از مفاسد بت‏پرستى را براى آنها شرح داد.

و عجب آن که بنى‏اسرائیل بعد از توضیحات صریح موسى علیه السلام نیز اثر منفى آن محیط مسموم در آنها باقى بود، بطورى که سامرى توانست از غیبت چند روزه موسى علیه السلام استفاده کند و بت طلائى خود را بسازد و اکثریت آن گروه نادان را به دنبال خود بکشاند و از توحید به شرک و بت‏پرستى ببرد.

این موضوع بخوبى نشان مى‏دهد که محیطهاى ناسالم تا چه حد مى‏تواند در مسائل اخلاقى و حتى عقیدتى اثر بگذارد; شک نیست که بنى‏اسرائیل پیش از مشاهده این گروه بت‏پرست، زمینه فکرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در میان مصریان بت‏پرست، براى این موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقه‏اى بود که زمینه‏هاى قبلى را فعال کرد; و به هر حال، همه اینها دلیل بر تاثیر محیط در افکار و عقائد انسان است.

در سومین آیه که از زبان حضرت نوح به هنگام نفرین بر قوم بت‏پرست مى‏باشد، شاهد و گواه دیگرى بر تاثیر محیط در اخلاق و عقائد انسان است.

نوح، نفرین خود را درباره نابودى آن قوم کافر با این جمله تکمیل کرد، و در واقع نفرین خود را مستدل کرد; عرض کرد: «خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى‏آید! (انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولایلدوا الا فاجرا کفارا)

هم نسل امروز آنها کافر و منحرف است و هم نسلهاى آینده که در این محیط پرورش مى‏یابد، آلوده مى‏شوند.

در چهارمین و پنجمین آیه، سخن از لزوم هجرت از محیطهاى آلوده است; در چهارمین آیه خداوند بندگان با ایمان خود را مخاطب ساخته و مى‏گوید: «زمین من گسترده است تنها مرا بپرستید (تسلیم فشار دشمن نشوید و در محیط آلوده نمانید) (یا عبادى الذین آمنوا ان ارضى واسعة فایاى فاعبدون)

و در پنجمین آیه، به کسانى که ایمان آورده‏اند و هجرت نکرده‏اند هشدار مى‏دهد و مى‏گوید عذر آنها در پیشگاه خداوند پذیرفته نیست; مضمون آیه چنین است: «کسانى که فرشتگان قبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى که به خود ستم کرده بودند; به آنها گفتند شما در چه حالى بودید (و چرا با این‏که مسلمان بودید در صف کفار جاى داشتید) آنها در پاسخ گفتند ما در زمین خود تحت فشار بودیم فرشتگان گفتند مگر سرزمین خداوند پهناور نبود چرا هجرت نکردید آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جایگاهشان جهنم و سرانجام بدى دارند (ان الذین توفیهم الملائکة ظالمى انفسهم قالوا فیهم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک ماویهم جهنم وساءت مصیرا)

اصولا مساله هجرت که از اساسى‏ترین مسائل در اسلام است تا آنجا که تاریخ اسلام بر پایه آن بنیاد شده، فلسفه‏هائى دارد که یکى از مهمترین آنها فرار از محیط آلوده و نجات از تاثیرات سوء آن است.

هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلکه در هر عصر و زمانى جارى است که اگر مسلمانان در محیطهاى آلوده به شرک و کفر و فساد باشند و عقائد یا اخلاق آنها به خطر بیفتد، باید از آنجا مهاجرت کنند. در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «من فربدینه من ارض الى ارض وان کان شبرا من الارض استوجب الجنة وکان رفیق محمد صلى الله علیه و آله وابراهیم علیه السلام ; کسى که براى حفظ آئین خود از سرزمینى به سرزمین دیگر - اگر چه به اندازه یک وجب فاصله داشته باشد - مهاجرت کند، مستحق بهشت مى‏گردد و همنشین محمد صلى الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام (دو پیامبر بزرگ مهاجر) خواهدبود! (4)

تکیه بر مقدار شبر (مقدار یک وجب) دلیل بر اهمیت فوق‏العاده این مساله است که به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گیرد، هماهنگى با پیامبراسلام صلى الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام حاصل خواهد شد.

کوتاه سخن این که، در هر عصر و زمان، محیط در ساختن شخصیت و اخلاق انسانها مؤثر بوده است و پاکى و یا ناپاکى محیط، عامل تعیین کننده‏اى محسوب مى‏شود; هر چند مساله، جنبه جبرى ندارد. بنابراین، براى پاکسازى اخلاق و پرورش ملکات فاضله، یکى از مهمترین امورى که باید مورد توجه قرار گیرد، مساله پاکسازى محیط است.

و اگر محیط به قدرى آلوده باشد که نتوان آن را پاک کرد، باید از چنین محیطى مهاجرت نمود.

آیا هنگامى که حیات مادى انسان در یک محیط به خاطر آلودگى به خطر بیفتد، از آن جا هجرت نمى‏کند؟ پس چرا هنگامى که حیات معنوى و اخلاقى او که از حیات مادى ارزشمندتر است‏به خطر افتد، به عذر این که این جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگیهاى خود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نکند!

بر تمام علماى اخلاق لازم است که براى پرورش فضائل اخلاقى برنامه‏هاى مؤثرى براى پاکسازى محیط بیندیشند; چرا که بدون آن، کوششهاى فردى و موضعى کم اثر خواهد بود.

2- نقش معاشران و دوستان

موضوع دیگرى که تاثیر عمیق آن به تجربه ثابت‏شده و همه علماى اخلاق و تعلیم و تربیت اتفاق نظر دارند، مساله معاشرت و دوستى است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاک شده‏اند; عکس آن نیز صادق است، زیرا بسیارى از افراد پاک و قوى‏الاراده توانسته‏اند بعضى از معاشران ناباب را به پاکى و تقوا دعوت کنند. با این اشاره به قرآن باز مى‏گردیم و اشاراتى را که قرآن به این مساله دارد با هم مى‏شنویم:

1- ومن یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین - وانهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون - حتى اذا جاءنا قال یالیت‏بینى وبینک بعد المشرقین فبئس القرین. (5)

2- قال قائل منهم انى کان لى قرین - یقول اءنک لمن المصدقین - اءذامتنا وکنا ترابا وعظاما اءنالمدینون - قال هل انتم مطلعون - فاطلع فراه فى سواء الجحیم - قال تالله ان کدت لتردین - ولولا نعمة ربى لکنت من المحضرین. (6)

3- ویوم یع-ض الظالم على یدیه ی-قول یال-یتنى ات-خذت مع الرسول سبیلا - یا ویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا - لقد اضلنى عن الذکر بعد اذجآءنى وکان الشیطان للانسان خذولا. (7)

ترجمه:

1- و هر کس از یاد خدا روى گردان شود شیطان را به سراغ او مى‏فرستیم پس همواره قرین اوست - و آنها [ شیاطین] این گروه را از یاد خدا باز مى‏دارند در حالى که گمان مى‏کنند هدایت‏یافتگان حقیقى آنها هستند! - تا زمانى که (در قیامت) نزد ما حاضر شود مى‏گوید: اى کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشینى بودى!

2- کسى از آنها مى‏گوید: «من همنشینى داشتم - که پیوسته مى‏گفت آیا (به راستى) تو این سخن را باور کرده‏اى - که وقتى ما مردیم و به خاک و استخوان مبدل شدیم، (بار دیگر) زنده مى‏شویم و جزا داده خواهیم شد؟! - (سپس) مى‏گوید آیا شما مى‏توانید از او خبرى بگیرید؟ - اینجاست که نگاهى مى‏کند، ناگهان او را در میان دوزخ مى‏بیند - مى‏گوید: به خدا سوگند نزدیک بود مرا (نیز) به هلاکت‏بکشانى! - و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نیز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم!

3- و (به خاطر آور) روزى را که ستمکار دست‏خود را (از شدت حسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گوید: «اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزیده بودم! - اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست‏خود انتخاب نکرده بودم! - او مرا از یاد آورى (حق) گمراه ساخت‏بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود!» و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است!

تفسیر و جمع‏بندى

نخستین آیات که در بالا آمد گرچه درباره همنشینى شیطان با غافلان از یاد خداست، ولى تاثیر همنشین بد در اخلاقیات و در سرنوشت هر انسانى روشن مى‏سازد.

نخست مى‏فرماید: «هر کس از یاد خدا روى گردان شود شیطان را بر او مسلط مى‏سازیم که همواره قرین و همنشین او باشد! (ومن یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین) (8)

سپس نقش این قرین سوء (همنشین بد) را چنین بیان مى‏کند که آنها، یعنى شیاطین، راه هدایت و حرکت‏به سوى خداوند را به روى آنها مى‏بندد و آنها را از رسیدن به این هدف مقدس باز مى‏دارد و غم‏انگیزتر، این که در عین گمراهى گمان مى‏کنند که هدایت‏یافته‏اند! (وانهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون)!

سپس به نتیجه آن پرداخته و مى‏گوید: روز قیامت که همه در محضر الهى حاضر مى‏شوند و پرده‏ها کنار مى‏رود و حقایق فاش مى‏شود، این انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شیطانش کرده، مى‏گوید اى کاش فاصله میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشین بدى هستى! (حتى اذا جاءنا قال یال-یت‏ب-ینى وبین-ک بع-دالمشرقین فبئس القرین)

از این تعبیرات بخوبى استفاده مى‏شود که همنشین بد مى‏تواند انسان را بکلى از راه خدا منحرف سازد; پایه‏هاى اخلاق را بر روى او ویران کند و واقعیتها را چنان دگرگون نشان دهد که انسان در عین گمراهى خود را در زمره هدایت‏یافتگان ببیند; و به یقین در چنین حالى امکان هدایت و بازگشت‏به صراط مستقیم غیر ممکن است; و زمانى بیدار مى‏شود و به هوش مى‏آید که راه برگشت‏بکلى بسته شده; حتى از تعبیر آیه استفاده مى‏شود که این همنشینان بد در آن زندگى ابدى نیز با او هستند و چه دردآور است که انسان کسى را که مایه بدبختى او شده همیشه در برابر خود ببیند و به او گفته شود بیهوده آرزوى جدا شدن از او را مکن شما با هم سرنوشت مشترکى دارید! (ولن ینفعکم الیوم اذ ظلمتم انکم فى‏العذاب مشترکون). (9)

شبیه آیات فوق، آیه‏25 سوره فصلت مى‏باشد که مى‏گوید: «وقیضنا لهم قرنآء فزینوا لهم ما بین ایدیهم وما خلفهم وحق علیهم القول فى‏امم قدخلت من قبلهم من الجن والانس انهم کانوا خاسرین; ما براى آنها همنشینانى (زشت‏سیرت) قرار دادیم که زشتیها را از پیش رو و پشت‏سر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق یافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس که قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلما زیانکار بودند!»

در بخش دوم از این آیات، از کسانى سخن مى‏گوید که همنشین بدى داشتند که پیوسته در گمراهى آنها مى‏کوشیدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و کوشش توانسته‏اند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى که تا لب پرتگاه پیش رفته بودند; در اینجا نیز سخن از تاثیر فوق‏العاده همنشین بد در شکل‏گیرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عین حال چنان نیست که انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و کوشش، خویشتن را نجات دهد; مى‏فرماید: در روز قیامت‏بعضى از بهشتیان به بعضى دیگر مى‏گوید من در دنیا همنشینى داشتم که پیوسته به من مى‏گفت آیا به راستى تو این سخن را باور کرده‏اى که وقتى ما مردیم و خاک شدیم و استخوان پوسیده شدیم، بار دیگر زنده مى‏شویم و به جزاى اعمال خود مى‏رسیم (ولى من به فضل الهى تسلیم وسوسه‏هاى او نشدم و در ایمان خود ثابت قدم ماندم!)

(فاقبل بعضهم على بعض یتسآءلون - قال قائل منهم انى کان لى قرین - یقول ءانک لمن المصدقین - ءاذامتنا وکنا ترابا وعظاما ءانالمدینون) (10)

در این هنگام او به فکر همنشین نااهل قدیمى خود مى‏افتد و به جستجو برمى‏خیزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مى‏افکند و ناگهان او را در وسط جهنم مى‏بیند (فاطلع فراه فى سوآء الحجیم)

به او مى‏گوید به خدا سوگند نزدیک بود مرا نیز به هلاکت‏بکشانى و همچون خودت بدبخت کنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نیز امروز در آتش دوزخ احضار مى‏شدم (قال تالله ان کدت لتردین ولولا نعمت ربى لکنت من المحضرین).

مجموع این آیات بخوبى نشان مى‏دهد که همنشین بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مى‏برد و اگر ایمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مى‏کند!

در سومین بخش از آیات مورد بحث، سخن از تاسف و تاثر عمیق ستمگران در قیامت است که از انتخاب دوستان ناباب تاسف مى‏خورند; چرا که عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقت‏با آنان مى‏بینند; مى‏فرماید: و (به خاطر آور) روزى را که ظالم دست‏خویش را از (شدت حسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گوید: اى کاش (با رسول‏خدا) راهى برگزیده بودم! اى واى بر من! کاش فلان (شخص گمراه) را دوست‏خود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآورى (حق) گمراه ساخت‏بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود! و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است! (ویوم یعض الظالم على یدیه یقول یالیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا - یا ویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا - لقد اضلنى عن الذکر بعد اذجآءنى وکان الشیطان للانسان خذولا)

به این ترتیب، ستمگران در قیامت، نخست از ترک رابطه با پیامبر شدیدا اظهار تاسف مى‏کنند، و سپس از ایجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهى خود را همین دوستان منحرف و آلوده معرفى مى‏کنند! و حتى تاثیر آنها را بالاتر از تاثیر پیامهاى الهى (البته در بیمار دلان) مى‏شمرند; و از تعبیر آخرین آیه، استفاده مى‏شود که دوستان بد جزء لشکر شیطانند; و یا به تعبیر دیگر، از شیاطین انس محسوب مى‏شوند.

قابل توجه این‏که، در این آیات تاسف این گروه را با جمله «یعض الظالم على یدیه; ظالم هر دو دست‏خود را به دندان در آن روز مى‏گزد» بیان فرموده; و این آخرین مرحله تاسف است; و این در موارد ضعیفتر، انسان انگشت‏خود را به دندان مى‏گیرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مى‏گزد و در مراحل شدید هر دو دست‏خود را یکى بعد از دیگرى به دندان مى‏گزد; و در حقیقت این یک نوع انتقام گیرى از خویشتن است که چرا کوتاهى کردم و با دست‏خود وسائل بدبختى خویش را فراهم کردم!

آنچه از آیات فوق و بعضى از آیات دیگر قرآن بخوبى استفاده مى‏شود این است که دوستان و معاشران و همنشینان در سعادت و شقاوت انسان تاثیر فوق‏العاده‏اى دارند; نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تاثیر قرار مى‏دهند، که در شکل‏گیرى عقائد آنها مؤثرند; اینجاست که یک استاد اخلاق باید همواره با دقت تمام افراد تحت تربیت‏خود را از این نظر مورد توجه قرار دهد; مخصوصا در عصر و زمان ما که نشر وسائل فساد از طریق دوستان ناباب به صورت وحشتناکى در آمده و یکى از سرچشمه‏هاى اصلى انواع انحرافات را تشکیل مى‏دهد.

نقش معاشران در روایات اسلامى

در این زمینه احادیث‏بسیار گویایى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام به ما رسیده است.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله تا آنجا به این مساله اهمیت داده شده که مى‏فرماید: «انسان بر همان دینى است که دوست و رفیقش از آن پیروى مى‏کند; المرء على دین خلیله وقرینه‏» (11)

همین معنى را امام صادق علیه السلام با استفاده از کلام پیامبر به گونه دیگرى بیان کرده است; مى‏فرماید: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصیروا عند الناس کواحد منهم قال رسول الله صلى الله علیه و آله: المرء على دین خلیله وقرینه; با بدعتگذاران رفاقت نکنید و با آنها همنشین نشوید که نزد مردم همچون یکى از آنها خواهید بود! رسول‏خدا فرمود: انسان پیرو دین دوست و رفیقش مى‏باشد!» (12)

همین معنى در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏ابى‏طالب علیهما السلام به صورت تاثیر متقابل بیان شده است; مى‏فرماید: «مجالسة الاخیار تلحق الاشرار بالاخیار ومجالسة الابرار للفجار تلحق الابرار بالفجار; همنشینى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مى‏کند; و همنشینى نیکان با بدان، نیکان را به بدان ملحق مى‏سازد!» و در ذیل این حدیث جمله پرمعنى دیگرى آمده، مى‏فرماید: «فمن اشتبه علیکم امره ولم تعرفوا دینه فانظروا الى خلطائه; کسى که وضع او بر شما مبهم باشد، و از دین او آگاه نباشید، نگاه به دوستان و همنشینانش کنید (اگر همنشین با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانید; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانید!) (13)

در بعضى از روایات این معنى با تشبیه روشنى بیان شده مى‏فرماید: «صحب-ة الاش-رار تکسب الشر کالریح اذا مرت بالنتن حملت نتنا; همنشینى با بدان موجب بدى مى‏گردد; همچون بادى که از جایگاه متعفن و آلوده مى‏گذرد; بوى بد را با خود مى‏برد. (14)

از تعبیرات بالابخوبى استفاده‏مى‏شود همان‏گونه که‏معاشرت با بدان زمینه‏هاى بدى را فراهم‏مى‏سازد،معاشرت با نیکان نور هدایت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مى‏افزوزد.

در حدیثى از امیرمؤمنان مى‏خوانیم: «عمارة الق-لوب فى معاشرة ذوى العقول; آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (15)

و در تعبیر دیگرى از همان حضرت آمده است: «معاشرة ذوى الفضائل حیاة القلوب; همنشینى با ارباب فضیلت، مایه حیات دلها است!» (16)

تاثیر مجالست و همنشینى و روحیات دوستان در انسان به اندازه‏اى است که در حدیثى از حضرت سلیمان علیه السلام مى‏خوانیم: «لاتحکموا على رجل بشى‏ء حتى تنظروا الى من یصاحب فانما یعرف الرجل باشکاله واقرانه; وینسب الى اصحابه واخدانه; درباره کسى قضاوت نکنید تا نگاه کنید با چه کسى همنشین است; چرا که انسان را به وسیله دوستان و همنشین‏هایش مى‏توان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و یارانش دارد.» (17)

در حدیث جالبى از لقمان حکیم در باب نصایحى که به فرزندش مى‏کرد، مى‏خوانیم: «یابنى صاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فى بیوتهم، فلعلک تشبههم فتکون معهم; فرزندم با دانشمندان دوستى کن! و به آنها نزدیک باش! و همنشینى کن! و به زیارت آنها در خانه‏هایشان برو! باشد که شبیه آنها شوى، و با آنها (در دنیا و آخرت) باشى!» (18)

کوتاه سخن این‏که، در احادیث اسلامى، تعبیرات فراوان پرمعنایى در زمینه تاثیر و تاثر دوستان از یکدیگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مى‏خوانیم که اگر تمام آنها گرد آورى شود، بحث مشروحى را تشکیل مى‏دهد.

براى حسن ختام، این سخن را با حدیث کوتاه و پرمعنایى از على علیه السلام پایان مى‏دهیم; امام در وصایایش به فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود:

«قارن اهل الخیر، تکن منهم، وباین اهل الشر تبن عنهم; با نیکان قرین و همنشین باش تا از آنها شوى! و از بدان جدایى اختیار کن تا (از بدیها) جدا شوى!» (19)

تاثیر معاشرت در تحلیلهاى منطقى

مى‏گویند: بهترین دلیل بر امکان چیزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونه‏هاى عینى که معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى‏شود، و معاشرت با نیکان در پاکسازى روح و جان انسان اثر مى‏گذارد، بهترین دلیل براى بحث مورد نظر است.

این تشبیه قدیمى، که اخلاق زشت و بد همانند بیماریهاى واگیردار است، که بسرعت‏به نزدیکان و همنشینان سرایت مى‏کند، تشبیه صحیح گویایى است، مخصوصا در مواردى که بر اثر کمى سن و سال یا کمى معلومات و یا سستى ایمان و اعتقاد مذهبى، زمینه‏هاى روحى براى پذیرش اخلاق دیگران آماده است، معاشرت این گونه افراد با افراد آلوده سم مهلک و کشنده‏اى است.

بسیار دیده شده است که سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بکلى دگرگون شده، و مسیر زندگانى آنها تغییر یافته است; و این امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:

1- از جمله مسائلى که روانکاوان در مطالعات خود به آن رسیده‏اند وجود روح محاکات در انسانها است; یعنى، افراد، آگاهانه یا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزدیکان خود مى‏بینند، حکایت مى‏کنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافیان خود مى‏پاشند و «افسرده دل افسرده کند انجمنى را».

افراد مایوس، دوستان خود را مایوس، و افراد بدبین، همنشینان خود را بدبین بار مى‏آورند، و همین امر سبب مى‏شود که دوستان با سرعت در یکدیگر تاثیر بگذارند.

2- مشاهده بدى و زشتى و تکرار آن، از قبح آن مى‏کاهد و کم کم به صورت یک امر عادى در مى‏آید; و مى‏دانیم یکى از عوامل‏مؤثر در ترک گناه و زشتیها، احساس قبح آن است.

3- تاثیر تلقین در انسانها غیر قابل انکار است; و دوستان بد همنشینان خود را معمولا زیر بمباران تلقینات مى‏گیرند و همین امر سبب مى‏شود که گاه بدترین اعمال در نظر آنان، تزیین یابد و حس تشخیص را بکلى دگرگون سازد.

4- معاشرت با بدان، حس بدبینى را در انسان، تشدید مى‏کند و سبب مى‏شود که نسبت‏به همه کس بدبین باشد، و این بدبینى یکى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخیار; همنشینى با بدان موجب بدبینى به نیکان مى‏شود.» (20)

حتى در حدیثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در این حدیث مى‏فرماید: «اربع یمتن القلب... ومجالسة الموتى; فقیل له یارسول‏الله وما الموتى؟ قال صلى الله علیه و آله: کل غنى مسرف; چهار چیز است که قلب انسان را مى‏میراند... از جمله همنشینى مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان کیست اى رسول‏خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافکارى است.» (21)

روشنى این موضوع، یعنى سرایت‏حسن و قبح اخلاقى از دوستان به یکدیگر سبب شده که شعرا و ادبا، نیز در اشعار خود هر کدام به نوعى درباره این مطلب داد سخن بدهند.

در یک جا مى‏خوانیم:

کم نشین با بدان که صحبت‏بد گر چه پاکى، تو را پلید کند آفتاب ار چه روشن است آن را پاره‏اى ابر ناپدید کند

در جاى دیگر آمده است:

با بدان کم نشین که بدمانى خو پذیر است نفس انسانى

و نیز گفته‏اند:

صحبت نیک را زدست مده که و مه به شود زصحبت‏به

اشعار در این زمینه بسیار فراوان است و این بحث را با شعر معروفى از سعدى که با تکرار هرگز کهنه نشده است پایان مى‏دهیم:

گلى خوشبوى در حمام روزى رسید از دست محبوبى به دستم بدو گفتم که مشکى یا عبیرى که از بوى دل آویز تو مستم بگفتا من گلى ناچیز بودم ولیکن مدتى با گل نشستم کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم

3- تاثیر تربیت‏خانوادگى و وراثت در اخلاق

همه مى‏دانیم که اولین مدرسه براى تعلیم و تربیت کودک محیط خانواده است، و بسیارى از زمینه‏هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مى‏کند; محیط سالم یا ناسالم خانواده تاثیر بسیار عمیقى در پرورش فضائل اخلاقى، یا رشد رذائل دارد; و در واقع باید سنگ زیربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.

اهمیت این موضوع، زمانى آشکار مى‏شود که توجه داشته باشیم که اولا کودک، بسیار اثر پذیر است، و ثانیا آثارى که در آن سن و سال در روح او نفوذ مى‏کند، ماندنى و پا برجا است!

این حدیث را غالبا شنیده‏ایم که امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: «العلم (فى) الص-غر کالنقش فى‏الحجر; تعلیم در کودکى همانند نقشى است که روى سنگ کنده مى‏شود!» (که سالیان دراز باقى و برقرار مى‏ماند.) (22)

کودک بسیارى از سجایاى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خویش مى‏گیرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند که به راحتى کودکان از بزرگترهاى خانواده کسب مى‏کنند; و رذائلى مانند دروغ و خیانت و بى‏عفتى و ناپاکى و مانند آن را نیز از آنها کسب مى‏نمایند.

افزون بر این، صفات اخلاقى پدر و مادر از طریق دیگرى نیز کم و بیش به فرزندان منتقل مى‏شود، و آن از طریق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نیستند، بلکه صفات اخلاقى و روحانى نیز از این طریق به فرزندان، منتقل مى‏شود، هرچند بعدا قابل تغییر و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤولیت را از فرزندان بطور کلى سلب کند.

به تعبیر دیگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى‏گذارند، از طریق تکوین و تشریع، منظور از تکوین در اینجا صفاتى است که در درون نطفه ثبت است و از طریق ناآگاه منتقل به فرزند مى‏شود، و منظور از تشریع، تعلیم و تربیتى است که آگاهانه انجام مى‏گیرد، و منشا پرورش صفات خوب و بد مى‏شود.

درست است که هیچ کدام از این دو جبرى نیست ولى بدون شک زمینه‏ساز صفات و روحیات انسانها است، و بسیار با چشم خود دیده‏ایم که فرزندان افراد پاک و صالح و شجاع و مهربان، افرادى مانند خودشان بوده‏اند و بعکس، آلوده زادگان را در موارد زیادى آلوده دیده‏ایم. بى‏شک این مساله در هر دو طرف استثنائاتى دارد که نشان مى‏دهد تاثیر این دو عامل (وراثت و تربیت) تاثیر جبرى غیر قابل تغییر نیست. با این اشاره به قرآن مجید باز مى‏گردیم و مواردى را که قرآن به آن اشاره کرده است، مورد بررسى قرار مى‏دهیم.

1- انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا (سوره نوح، آیه‏27)

2- فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و کفلها زکریا (سوره آل عمران، آیه‏37)

3- ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین - ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم (سوره آل عمران، آیه‏33 و 34)

4- یا ای-ها الذین آمنوا قوا ان-فسکم واهلیکم نارا و قوده-ا الناس و الحجارة (سوره تحریم، آیه‏6)

5- یا اخت هارون ما کان ابوک امرء سوء و ما کانت امک بغیا (سوره مریم، آیه‏28)

ترجمه:

1- چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏کنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى‏آورند!

2- خداوند، او (مریم) را به طرز نیکویى پذیرفت; و بطور شایسته‏اى، (نهال وجود) او را رویانید (و پرورش داد); و کفالت او را به «زکریا» سپرد.

3- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد.

آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوا و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از کوششهاى آنها در مسیر رسالت‏خود، آگاه مى‏باشد).

4- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزم آن انسان و سنگها است نگه دارید!

5- اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد کاره‏اى!

تفسیر و جمع‏بندى

در نخستین آیه‏مورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، که وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مى‏کند، تقاضاى خود را با این دلیل مقرون مى‏سازد، که اگر آنها باقى بمانند سایر بندگان تو را گمراه مى‏کنند،و جز نسلى فاجر و کافر از آنها متولد نمى‏شود (انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا ).

این سخن ضمن این‏که نشان مى‏دهد افراد فاسد و مفسد که داراى نسل تبهکار هستند، از نظر سازمان خلقت، حق حیات ندارند و باید به عذاب الهى گرفتار شوند و از میان بروند، اشاره به این حقیقت است که محیط جامعه، تربیت‏خانوادگى، و حتى عامل وراثت مى‏تواند در اخلاق و عقیده مؤثر باشد.

قابل توجه این که نوح علیه السلام بطور قاطع مى‏گوید: تمام فرزندان آنها فاسد و کافر خواهند بود، چرا که موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود که نجات از آن، کار آسانى نبود; نه این که این عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى‏اختیار به سوى خود بکشاند. بعضى گفته‏اند آگاهى نوح بر این نکته به خاطر وحى الهى بوده، که به نوح فرمود: «انه لن یؤمن من قومک الا من قد آمن; جز آنها که (تاکنون) ایمان آورده‏اند، دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهد آورد!» (سوره هود، آیه‏36)

ولى روشن است این آیه، شامل نسل آینده آنها نمى‏شود، بنابراین بعید نیست که نسبت‏به نسل آینده بر اساس امور سه گانه‏اى که گفته شد (محیط، تربیت‏خانوادگى و عامل وراثت) قضاوت کرده باشد.

در بعضى از روایات، آمده که فاسدان قوم نوح هنگامى که فرزند آنها به حد تمیز مى‏رسید، او را نزد نوح علیه السلام مى‏بردند، و به کودک مى‏گفتند این پیرمرد را مى‏بینى، این مرد دروغگویى است، از او بپرهیز، پدرم مرا این چنین سفارش کرده (و تو نیز باید فرزندت را به همین امر سفارش کنى)!

و به این ترتیب نسلهاى فاسد، یکى پس از دیگرى مى‏آمدند و مى‏رفتند. (23)

در قرآن مجید در داستان حضرت مریم علیها السلام زنى که از مهمترین و با شخصیت‏ترین زنان جهان است، تعبیراتى آمده که نشان مى‏دهد مساله وراثت و تربیت‏خانوادگى و محیط پرورشى انسان در روحیات او بسیار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاکدامن باید به تاثیر این امور توجه داشت.

از جمله روحیات مادر اوست که از زمان باردارى، پیوسته او را از وسوسه‏هاى شیطان به خدا مى‏سپرد، و آرزو مى‏کرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتى براى این کار نذر کرده بود.

آیه فوق مى‏گوید: خداوند او را به حسن قبول پذیرفت و به طرز شایسته‏اى گیاه وجودش را پرورش داد (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).

تشبیه وجود انسان پاک به گیاه برومند، اشاره به این حقیقت است که همان طور که براى برخوردارى از یک بوته گل زیبا یا یک درخت پرثمر باید نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده کرد و سپس وسائل پرورش آن گیاه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نیز باید بطور مرتب در تربیت آن بکوشد، انسانها نیز چنین‏اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤثر است، و هم تربیت‏خانوادگى و هم محیط.

و قابل توجه این که در ذیل این جمله مى‏افزاید و کفلها زکریا; و خداوند زکریا را براى سرپرستى و کفالت او (مریم) برگزید (24) پیدا است‏حال کسى که در آغوش حمایت پیامبر عظیم‏الشانى است که خداوند او را براى کفالت او برگزیده است.

و جاى تعجب نیست که با چنین تربیت عالى، مریم به مقاماتى از نظر ایمان و اخلاق و تقوا برسد که در ذیل همین آیه به آن اشاره شده:

«کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب;

هر زمان زکریا وارد محراب او مى‏شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى‏دید; از او پرسید اى مریم! این را از کجا آورده‏اى؟ گفت: این از سوى خداست; خداوند به هر کس بخواهد، بى‏حساب روزى مى‏دهد.»

آرى آن تربیت‏بهشتى نتیجه‏اش این اخلاق و غذاى بهشتى است!

در سومین آیه‏مورد بحث که در واقع مقدمه‏اى براى آیه‏مربوط به مریم و کفالت زکریا محسوب مى‏شود، باز سخن از تاثیر عامل وراثت و تربیت در پاکى و تقوا و فضیلت است; مى‏فرماید: خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید و برترى داد; آنها دودمانى بودند که (از نظر پاکى و فضیلت، بعضى از آنها از بعضى دیگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل‏ابراهیم و آل عمران على العالمین - ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم).

گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى دیگر، یا اشاره به عامل وراثت است، و یا تربیت‏خانوادگى و یا هر دو، و در هر حال شاهد گویایى براى مساله مورد بحث، یعنى تاثیر وراثت و تربیت در شخصیت و تقوا و فضیلت است.

در روایاتى که ذیل این آیه نقل شده است، به این معنى اشاره شده (25) و به هر حال دلالت آیات فوق، بر این که محیط تربیتى یک انسان و مساله وراثت، تاثیر عمیقى در شایستگیها و لیاقتهاى او براى پذیرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انکار نیست، و هرگز نمى‏توان، این گونه افراد را که از چنین وراثتها و تربیتهائى برخوردارند، با افراد دیگرى که از یک وراثت آلوده و تربیت نادرست‏برخوردار بوده‏اند، مقایسه کرد.

در چهارمین آیه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مى‏گوید: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، خود و خانواده خویش را از آتشى که آتش‏افروزه و هیزمش انسانها و سنگهاست، برکنار دارید! » (یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس والحجارة)

این آیه، به دنبال آیاتى است که در آغاز سوره تحریم آمده و به همسران پیامبر صلى الله علیه و آله هشدار مى‏دهد که دقیقا مراقب اعمال خویش باشند; سپس مطلب را به صورت یک حکم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.

بدیهى است، منظور از آتش در اینجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طریق تعلیم و تربیت‏خانواده که موجب ترک معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهیزگارى گردد، نخواهد بود; و به این ترتیب این آیه هم وظیفه سرپرست‏خانواده را نسبت‏به خانواده حت‏سرپرستى خود روشن مى‏سازد، و هم تاثیر تعلیم و تربیت را در تقوا و فضائل اخلاقى.

این برنامه‏اى است که باید از نخستین سنگ زیر بناى خانواده یعنى از مقدمات ازدواج، سپس نخستین لحظه تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه‏ریزى صحیح و با نهایت دقت تعقیب شود.

در حدیثى مى‏خوانیم هنگامى که آیه‏فوق نازل شد، یکى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله سؤال کرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ کنیم؟

فرمود:

«تامرهم بما امر الله و تنهاهم عما نهاهم الله ان اطاعوک کنت قد وقیتهم، و ان عصوک کنت ق-د قض-یت ما علیک; آنها را امر به معروف و نهى از منکر کن، اگر از تو پذیرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ کرده‏اى و اگر نپذیرند، وظیفه خود را انجام داده‏اى!» (26)

این نکته نیز روشن است که امر به معروف یکى از ابزار کار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است; و براى تکمیل این هدف باید از هر وسیله استفاده کرد و از تمام جنبه‏هاى عملى، روانى و قولى کمک گرفت; حتى بعید نیست آیه، شامل مسائل مربوط به وراثت نیز بشود; مثلا، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به یاد خدا باشد تا جنین در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا که دور نگه داشتن از آتش، همه آنها را شامل مى‏شود.

پنجمین و آخرین آیه‏مورد بحث، اشاره به داستان مریم و تولد حضرت مسیح علیه السلام بدون پدر مى‏کند و مى‏گوید هنگامى که مریم نوزاد خود حضرت مسیح را با خود به نزد بستگان و اقوام خویش آورد، آنها از روى تعجب گفتند تو کار عجیب و بدى انجام دادى «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نیز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (یا اخت هارون ما کان ابوک امرا سوء و ما کانت امک بغیا)

این تعبیر (مخصوصا با توجه به این‏که قرآن آن را نقل کرده است و عملا به آن صحه نهاده) نشان مى‏دهد که تاثیر عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنین تربیت‏خانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده که همه مردم آن را به تجربه دریافته بودند و اگر چیزى بر خلاف آن مى‏دیدند تعجب مى‏کردند.

از مجموع آنچه در شرح آیات بالا آمد بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که عامل وراثت و تربیت از عوامل‏مؤثر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه‏هاى مثبت و چه در جنبه‏هاى منفى مى‏باشد.

رابطه اخلاق و تربیت‏خانوادگى در احادیث اسلامى

بى شک نخستین مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همین جا است که نخستین درسهاى فضیلت‏یا رذیلت را مى‏آموزد. و اگر مفهوم تربیت را اعم از «تکوینى‏» و «تشریعى‏» در نظر بگیریم نخستین مدرسه رحم مادر و صلب پدر است که آثار خود را بطور غیر مستقیم در وجود فرزند مى‏گذارد، و زمینه‏ها را براى فضیلت و رذیلت آماده مى‏سازد.

در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار لطیف و دقیقى در این قسمت وارد شده که به بخشى از آن ذیلا اشاره مى‏شود:

1- على علیه السلام فرمود: «حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق; اخلاق پاک و نیک، دلیل وراثتهاى پسندیده انسان (از پدر و مادر) است‏». (27)

به همین دلیل در خانواده‏هاى پاک و با فضیلت غالبا فرزندانى با فضیلت پرورش مى‏یابند و بعکس افراد شرور غالبا در خانواده‏هاى شرور و آلوده‏اند.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «علیکم فى طلب الحوائج‏بشراف النفوس و ذوى الاصول الطیبة فانها عندهم اقضى وهى لدیهم ازکى; در طلب حوائج‏به سراغ مردم شریف‏النفس که در خانواده‏هاى پاک و اصیل پرورش یافته‏اند بروید، چرا که نیازمندیها نزد آنها بهتر انجام مى‏شود و پاکیزه‏تر صورت مى‏گیرد!» (28)

3- در عهد نامه مالک اشتر در توصیه‏اى که على علیه السلام به مالک درباره انتخاب افسران لایق براى ارتش اسلام مى‏کند، چنین مى‏خوانیم: «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهل البیوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الکرم و شعب من العرف; سپس پیوند خود را با شخصیتهاى اصیل و خانواده‏هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا که آنها کانون فضیلت و مرکز نیکى هستند.» (29)

4- تاثیر پدر و یا مادر آلوده در شخصیت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است که در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «ایما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، کان لها من الخطایا بعدد نجوم السماء، و کل مولود یلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت از همسرش کند در حالى که او شراب نوشیده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتکب گناه شده است و فرزندى که از او متولد مى‏شود آلوده خواهد بود!» (30)

در روایات متعدد دیگرى نیز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است. (31)

5- تاثیر تربیت پدر و مادر در فرزندان تا آن پایه است که در حدیث مشهور نبوى آمده است:

کل مولود یولد على الفطرة حتى یکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه; هر نوزادى بر فطرت پاک توحید (و اسلام) متولد مى‏شود مگر این که پدر و مادر او را به آئین یهود و نصرانیت وارد کنند» (32)

جائى که تربیت‏خانوادگى، ایمان و عقیده را دگرگون سازد چگونه ممکن است در اخلاق اثر نگذارد؟

6- همین امر سبب شده است که مساله تربیت فرزندان به عنوان یکى از اساسى‏ترین حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حدیث نبوى صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم:

«حق الولد على الوالد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه; حق فرزند بر پدر این است که نام نیکى بر او بگذارد و او را بخوبى تربیت کند» (33)

روشن است نامها آثار تلقینى بسیار مؤثرى در روحیه فرزندان دارد; نام شخصیتهاى بزرگ و پیشگامان تقوا و فضیلت، انسان را به آنها نزدیک مى‏کند، و نام سردمداران فجور و رذیلت، انسان را به سوى آنها مى‏کشاند; در اسلام حتى از این مساله ظریف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در کتب حدیث آمده است. (34)

7- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترین بخششى یا میراثى که پدر براى فرزندش مى‏گذارد، همان ادب و تربیت نیک است.» (35)

8- امام سجاد على بن الحسین علیه السلام در همین زمینه تعبیر رسائى فرموده است مى‏فرماید: «وانک مسؤول عما ولیته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونة له على طاعته; تو در برابر آنچه ولایتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبت‏به تربیت نیکوى آنها و هدایت‏به سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (36)

9- امیرمؤمنان على علیه السلام در یکى از کلمات خود تعبیرى دارد که نشان مى‏دهد که خلق و خوى پدران میراثى است که به فرزندان مى‏رسد; مى‏فرماید: «خیر ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترین چیزى که پدران براى فرزندان خود به ارث مى‏نهند ادب و تربیت صحیح و فضائل اخلاقى است.» (37)

10- این بحث را با سخن دیگرى از على علیه السلام در نهج‏البلاغه پایان مى‏دهیم:

امام علیه السلام به هنگام شرح شخصیت و بیان موقعیت‏خود براى ناآگاهانى که او را با دیگران مقایسه مى‏کردند مى‏فرماید: «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة وضعنى فى حجره و انا ولید یضمنى الى صدره ... یرفع لى کل یوم علما من اخلاقه و یامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزدیکى مرا با پیامبر صلى الله علیه و آله و نزلت‏خاصم را نزد آن حضرت بخوبى مى‏دانید; کودک خردسالى بودم پیامبر مرا در دامان خود مى‏نشاند و به سینه‏اش مى‏چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى‏افراشت و مرا امر مى‏کرد که به او اقتدا کنم (و این خلق و خوى من زائیده آن تربیت است.)

جالب این که امام در لابه‏لاى همین سخن هنگامى که از خلق و خوى پیغمبر اکرم بحث مى‏کند، چنین مى‏فرماید: «و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره; از همان زمان که رسول‏خدا صلى الله علیه و آله از شیر باز گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مکارم اخلاق و صفات نیک جهان سوق دهد.» (38) بنابراین پیامبر صلى الله علیه و آله خود نیز از تربیت‏یافتگان فرشتگان بود.

درست است که اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى‏خیزد و با اراده او شکل مى‏گیرد ولى انکار نمى‏توان کرد که زمینه‏هاى متعددى براى شکل‏گیرى اخلاق خوب و بد وجود دارد که یکى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنین تربیت‏خانوادگى است; و این مساله قطع نظر از تحلیلهاى علمى و منطقى، شواهد عینى و تجربى فراوان دارد که قابل انکار نیست.

به همین دلیل براى ساختن فرد یا جامعه آراسته به زیورهاى اخلاقى باید به مساله راثت‏خانوادگى و تربیت‏هائى که از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى‏بینند توجه داشت و اهمیت این‏دوران در ساختار شخصیت انسانها را هرگز فراموش نکرد.

4- تاثیر علم و آگاهى در تربیت

دیگر از زمینه‏هاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا که هم با دلیل منطقى و هم با تجربه‏هاى فراوان به ثبوت رسیده است که هر قدر سطح معرفت و دانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شکوفاتر مى‏شود; و بعکس، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شدید بر پایه ملکات فضیله وارد مى‏سازد و سطح اخلاق را تنزل مى‏دهد.

در آغاز این کتاب در بحث رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» بحث فشرده‏اى درباره پیوند این دو داشتیم، و گفتیم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در این باره مبالغه کرده‏اند که گفته‏اند «علم مساوى است‏با اخلاق‏».

و به تعبیر دیگر، علم و حکمت‏سرچشمه اخلاق است (آن گونه که از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.

مثلا، انسانهاى متکبر و حسود به این دلیل گرفتار دو رذیله شده‏اند که از آثار شوم و زیانهاى حسد و تکبر بى‏خبرند; آنها مى‏گویند هیچ کس آگاهانه به دنبال بدیها و زشتیها نمى‏رود.

بنابراین اگر سطح معرفت جامعه بالا رود کمک به ساختار سالم اخلاقى آنها مى‏کند.

هرچند این سخن مبالغه آمیز است، و تنها از یک زاویه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است، ولى این واقعیت را نمى‏توان انکار کرد که علم، یکى از عوامل زمینه‏ساز اخلاق است و به همین دلیل افرادى که گرفتار جهل و جاهلیت هستند آلودگى بیشتر دارند و عالمان آگاه که داراى معارف الهى هستند آلودگى کمترى دارند هر چند هر یک از این دو نیز استثناهائى دارند!

به همین دلیل، در قرآن مجید در مورد دعوت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که او مبعوث شد تا «آیات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگیهاى اخلاقى و گناهان پاکسازى کند. (هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) (سوره جمعه، آیه‏2)

و به این ترتیب، نجات از ضلال مبین و گمراهى آشکار و همچنین پاکسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آیات قرآن مجید و تعلیم کتاب و حکمت فراهم است که بى‏شک نشانه روشنى بر وجود ارتباط در میان این دو است.

در جلد اول از دوره اول پیام قرآن، به هنگام بحث پیرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانى از آیات قرآن مجید بر ارتباط علم و معرفت‏با فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناخت‏با رذائل اخلاقى بیان گردیده که در اینجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مى‏کنیم:

1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آیه‏55 سوره نمل مى‏خوانیم که لوط پیامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود: «انکم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل‏انتم قوم تجهلون; آیا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى‏روید؟! شما قومى نادانید!»

در اینجا، جهل و نادانى قرین با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.

2- جهل سبب بى‏بندوبارى جنسى است! در آیه‏33 سوره «یوسف‏» مى‏خوانیم که آن حضرت در کلام خودش بى‏بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى‏شمارد: «قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه والا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین; او (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمایل مى‏شوم و از جاهلان خواهم بود!»

3- جهل یکى از عوامل حسادت است! در آیه‏89 سوره یوسف مى‏خوانیم: (در آن زمان که او عزیز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش که براى تحویل گرفتن گندم از کنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنین گفت: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذانتم جاهلون; آیا دانستید با یوسف و برادرش (بنیامین) چه کردید، آن گاه که جاهل بودید!»

یعنى جهل شما سبب آن حسادت شدید و آن حسادت سبب شد که توطئه قتل یوسف را بچینید و او را شکنجه دهید و در چاه بیفکنید!

4- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آیه‏26 سوره فتح تعبیرى به چشم مى‏خورد که نشان مى‏دهد تعصب کور مشرکان عرب در عصر پیامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مى‏گرفت: «اذ جعل الذین کفروا فى‏قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة; (به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهلیت را قرار دادند.»

5- رابطه جهل و بهانه‏جوئى: تاریخ انبیاء پر است از بهانه‏جوئیهائى که امتهاى نادان در برابر آنها داشتند; در قرآن مجید مکرر به آن اشاره مى‏کند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مى‏گذارد; از جمله در آیه‏118 سوره بقره مى‏خوانیم: «و قال الذین لایعلمون لولا یکلمنا الله او تاتینا آیة کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمى‏گوید و چرا آیه و نشانه‏اى بر خود ما نازل نمى‏کند! پیشینیان آنها نیز همین گونه سخن مى‏گفتند; دلها و افکارشان شبیه یکدیگر است.»

در اینجا تکیه بر جهل به عنوان زمینه بهانه‏جویى شده است، و نشان مى‏دهد که این انحراف اخلاقى، رابطه نزدیکى با جهل دارد، همان‏گونه که تجربیات فراوان نیز آن را نشان مى‏دهد.

6- رابطه سوء ظن و بدبینى با جهل: در آیه‏154 سوره آل عمران که در مورد جنگجویان احد مى‏خوانیم: «ثم انزل علیکم من بعد الغم امنة نعاسا یغشى طائفة منکم و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة; سپس به دنبال این غم و اندوه (که از شکست احد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبکى بر شما فرستاد که جمعى را فرا گرفت; اما جمع دیگرى در فکر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهلیت داشتند!»

بى شک سوء ظن یکى از رذائل اخلاقى است که سرچشمه مفاسد بسیارى براى فرد و جامه است ; در اینجا رابطه میان جهل و سوء ظن به روشنى بیان شده است.

7- بى ادبى از جهل سرچشمه مى‏گیرد! قرآن مجید در آیه‏4 سوره حجرات، غالب کسانى را که نسبت‏به مقام والاى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله احترام لازم را نمى‏کردند، افراد کم فکر و نادان مى‏شمرد; مى‏فرماید: «ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لایعقلون; کسانى که از پشت‏حجره‏ها (ى خانه‏ات) بلند صدا مى‏زنند، اکثرشان نمى‏فهمند.»

این آیه اشاره به کسانى است که وقت و بى‏وقت، پشت در خانه پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏آمدند و بلند صدا مى‏زدند: «یا محمد! یا محمد! اخرج الینا!; اى محمد! اى محمد! بیرون بیا (با تو کار داریم)!»

پیامبر صلى الله علیه و آله از بى‏ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حجب و حیا سکوت مى‏کرد، تا این‏که آیه‏4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را شرح داد.

تعبیر به اکثرهم لایعقلون (غالب آنها نمى‏فهمند) اشاره لطیفى است‏به این که این خلق و خوى زشت (جسارت و بى‏ادبى) غالبا از پایین بودن سطح آگاهى سرچشمه مى‏گیرد.

8- دوزخیان جاهلانند! بى شک کسانى راهى جهنم مى‏شوند که داراى اعمال زشت و اخلاق رذیله‏اند; و به تعبیر دیگر، صفات اخلاقى و نیز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به این که قرآن، دوزخیان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مى‏کند بخوبى روشن مى‏شود که رابطه نزدیکى در میان اعمال زشت و جهل و نادانى است.

در آیه‏179 سوره اعراف مى‏خوانیم:

«و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها، ولهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون; به یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم; آنها دلها (عقلها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند و) نمى‏فهمند; و چشمانى که با آن نمى‏بینند; و گوشهایى که با آن نمى‏شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراهترند! اینان همان غافلانند!»

در این آیه و بسیارى دیگر از آیات قرآن، رابطه‏اى میان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبیین شده است.

9- صبر و شکیبایى از آگاهى سرچشمه مى‏گیرد! در آیه‏65 سوره انفال این نکته به مسلمانان گوشزد شده است که در عین نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مى‏توانند به وسیله سپاه ایمان و صبر که زائیده علم و آگاهى است جبران کنند; مى‏فرماید:

«یا ایها النبی حرض المؤمنین على القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا ماتین و ان یکن منکم ماة یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لا یفقهون; اى پیامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشویق کن! هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشند، بر دویست نفر غلبه مى‏کنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند، پیروز مى‏گردند; چرا که آنها گروهى هستند که نمى‏فهمند!»

آرى، ناآگاهى کافران سبب سستى و عدم شکیبایى آنها مى‏شود; و آگاهى مؤمنان، سبب استقامت و پایمردى مى‏گردد; تا آنجا که یک نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مى‏تواند مقابله کند.

10- نفاق و پراکندگى از جهل سرچشمه مى‏گیرد! قرآن مجید در آیه‏14 سوره حشر، اشاره به گروهى از یهود مى‏کند (یهود بنى نضیر) که به سبب اختلاف و پراکندگى (على رغم ظاهر فریبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مى‏فرماید: « لایقاتلونکم جمیعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بینهم شدید تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذالک بانهم قوم لا یعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمى‏جنگند جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شدید است، (اما در برابر شما ضعیف!) آنها را متحد مى‏پندارى در حالى که دلهایشان پراکنده است; این به خاطر آن است که آنها قومى نادان هستند!»

به این ترتیب، نفاق و پراکندگى آنها را که از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مى‏شمرد.

نتیجه

آنچه در بالا تحت عناوین دهگانه آمد، بخشى از آیاتى است که در قرآن مجید پیرامون رابطه علم و فضیلت از یک سو و جهل و رذیلت از سوى دیگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مى‏تواند ما را به واقعیت این رابطه محکم آشنا سازد.

به تجربه روزمره خود نیز این مساله را بسیار دیده‏ایم که افراد جاهل و ناآگاه، مرتکب اعمال زشتى مى‏شوند و داراى صفات رذیله‏اى هستند، و هنگامى که آگاهى کافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زیانهاى آن صفات پیدا مى‏کنند یا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معاد بالاتر مى‏رود، بکلى آن اعمال و صفات را رها کرده، یا لااقل به مقدار زیادى از آن مى‏کاهند.

دلیل منطقى این مساله نیز روشن است; زیرا حرکت‏به سوى صفات والا و اعمال صالحه احتیاج به انگیزه‏اى دارد; بدون شک یکى از بهترین انگیزه‏ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نیک و مفاسد اعمال و صفات رذیله است، و نیز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامه‏هاى مکتب انبیاء و اولیاء، انسان را به سوى آنها سوق مى‏دهد و بازتاب وسیعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.

ناگفته پیدا است که منظور از علم و آگاهى در اینجا، آگاهى بر فنون صنایع و مسائل مادى نیست; چرا که بسیارند کسانى که از این مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده‏ترند; بلکه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعلیمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهیه است.

رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» در احادیث اسلامى

احادیث اسلامى نیز مملو است از تعبیراتى است که نشان مى‏دهد رابطه تنگاتنگى در میان علم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بى‏خبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجود دارد که نمونه‏هائى از آن را در ذیل مى‏خوانید:

1- در رابطه معرفت‏با زهد که از مهمترین فضائل اخلاقى است از على علیه السلام چنین روایت‏شده است:

«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنیا; میوه درخت معرفت، زهد در دنیا است.» (39)

2- در حدیث دیگرى در همین زمینه از همان حضرت مى‏خوانیم: «یسیر المعرفة یوجب الزهد فى‏الدنیا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنیا است.» (40)

در اینجا معرفت مى‏تواند اشاره به معرفة الله باشد که در برابر ذات پاک بى‏نهایتش همه چیز کوچک و بى‏ارزش است، و از قطره در برابر دریا نیز ناچیزتر مى‏باشد، و این خود از اسباب زهد و بى‏اعتنایى و زرق و برق دنیا است. یا این که اشاره به آگاهى از ناپایدارى دنیا و تاریخ اقوام پیشین باشد که آن نیز روح زهد را در انسان زنده مى‏کند و یا آگاهى به سراى جاویدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و یا همه اینها.

3- در حدیث دیگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترک حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امام علیه السلام مى‏خوانیم: « من سکن قلبه العلم بالله سبحانه، سکنه الغنى عن الخلق; هر کس معرفت‏خداوند در دل او، جایگزین شود، غنى و بى نیازى از خلق در قلبش جایگزین خواهد شد.» (41)

روشن است کسى که آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو کوچکى از آن ذات بى‏نیاز مى‏داند، تنها بر او توکل مى‏کند و از غیر او خود را مستغنى و بى‏نیاز مى‏بیند.

4- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشایست و شکم از حرام; در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «من عرف الله و عظمه منع فاه من الکلام، وبطنه من الطعام; کسى که خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشایست) باز مى‏دارد، و شکمش را از غذا (ى حرام)!» (42)

5- در رابطه معرفت و خوف از خدا که سرچشمه انواع فضایل اخلاقى است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام چنین آمده است: «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنیا; کسى که خدا را بشناسد، از (مجازات) او مى‏ترسد، و کسى که از خدا بترسد نسبت‏به زرق و برق دنیا، بى‏اعتنا مى‏شود!» (43)

6- در ارتباط روح گذشت و ترک انتقامجویى با معرفة الله، در حدیثى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام مى‏خوانیم: «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم یجد لهم عذرا; آگاهترین مردم به خدا کسى است که بیش از همه مردم را در برابر خطاهایى که مرتکب شده‏اند، معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نیابد.» (44) (بدیهى است این حدیث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).

7- در ارتباط معرفة الله با ترک تکبر، در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم «و انه لاینبغى لمن عرف عظمة الله ان یتعظم ; شایسته نیست‏براى کسى که از عظمت‏خدا آگاه است، بزرگى بفروشد!» (45)

8- در ارتباط پاکى عمل بطور کلى با علم و دانش، على علیه السلام در حدیث دیگرى مى‏فرماید: «لن یزکى العمل حتى یقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاک نمى‏شود، مگر این‏که قرین با علم و معرفت گردد!» (46)

پیدا است که پاکى عمل و پاکى اخلاق معمولا از یکدیگر جدا نیست.

9- در همین رابطه، در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «بالعلم یطاع الله و یعبد و بالعلم یعرف الله و یوحد و به توصل الارحام و یعرف الحلال و الحرام، و العلم امام العقل; به وسیله علم و معرفت‏خداوند اطاعت و عبادت مى‏شود; و به وسیله علم خدا شناخته و یکتا شمرده مى‏شود; و نیز به وسیله آن صله رحم، برقرار مى‏گردد; و حلال و حرام شناخته مى‏شود; و علم پیشواى عمل است!» (47)

در این حدیث نیز بسیارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت‏شمرده شده‏است.

10- همین معنى با صراحت‏بیشترى در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده‏است که فرمود: «ثمرة العقل مداراة الناس; میوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردم است!» (48)

در برابر احادیث که عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى یا اعمال اخلاقى، نشان مى‏دهد، روایاتى نیز در منابع اسلامى آمده است که رابطه میان جهل و رذائل را تبیین مى‏کند که آن هم تاکیدى است‏بر موضوع مورد نظر، از جمله:

1- در حدیثى از على علیه السلام مى‏خوانیم: «الجهل اصل کل شر; جهل و نادانى ریشه هر شر و بدى است!» (49)

2- در حدیثى دیگرى از همان حضرت مى‏فرماید: «الحرص و الشره و البخل نتیجة الجهل; حرص و طمع و بخل، نتیجه جهل و نادانى است!» (50)

چرا که شخص حریص و طماع، غالبا به سراغ چیزهایى مى‏رود که بیش از نیاز زندگى اوست; و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى یک علاقه غیر منطقى و غیر عقلانى‏است; و همچنین بخیل بابخلش، چیزهایى رابراى خود نگهدارى مى‏کند که‏هرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نیست، بلکه آن را براى دیگران وا مى‏گذارد و مى‏رود!

3- در تعبیر زیباى دیگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذایل اخلاقى به گونه جامعترى بیان شده است; مى‏فرماید: «الجاهل صخرة لاینفجر مائها! و شجرة لا یخضر عودها! و ارض لایظهر عشبها!; جاهل سنگى است که هرگز آب از آن جارى نمى‏شود; و درختى است که شاخه‏هایش سبز نمى‏گردد; و زمینى است که گیاهى از آن نمى‏روید!» (51)

4- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام به این نکته اشاره شده است که جاهل همیشه یا در طرف افراط است، یا در طرف تفریط; فرمود: «لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا» (52)

با توجه به این که طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در میان افراط و تفریطى است که به رذائل منتهى مى‏شود، از حدیث فوق بخوبى مى‏توان این حقیقت را دریافت که در میان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسیار نزدیکى است.

5- بسیارى از علماى اخلاق گام نخستین را براى اصلاح اخلاق و تهذیب نفس و خودسازى، اصلاح زبان مى‏دانند; و در احادیث اسلامى به رابطه میان جهل و نادانى با آلودگى زبان، اشاره شده است; در حدیثى از امام دهم حضرت هادى علیه السلام مى‏خوانیم: «الجاهل اسیر لسانه; جاهل اسیر زبان خویش است!» (53)

کوتاه سخن این که در مورد رابطه میان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سیئه،آیات و روایات فراوانى وجود دارد، و نشان مى‏دهد که یکى از طرق‏مؤثر تهذیب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزایش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار و پیامدهاى فضایل و رذایل اخلاقى است.

این افزایش معرفت، در واقع دو شاخه دارد:

یک شاخه آن افزایش معرفت نسبت‏به زیانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است; درست مثل این که اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر یا مشروبات الکلى چه زیانهاى غیر قابل جبرانى دارد، زمینه ترک آن در وجودش فراهم مى‏گردد; بنابراین، همان‏گونه که براى مبارزه با مواد مخدر و مشروبات الکلى، باید مردم را به زیانهاى این امور آگاه ساخت; همچنین براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، باید عیب و حسن آنها را برشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هیچ کدام از این دو، علت تامه نیست ولى بى شک زمینه‏ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى‏سازد.

شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفت‏بطور کلى است; یعنى، هنگامى که معارف الهیه نسبت‏به مبدا و معاد و احوال اولیاء و انبیاء، و امور دیگرى از این قبیل، بالا برود; انسان نسبت‏به فضائل اخلاقى، علاقه‏مند و از رذائل، متنفر مى‏گردد.

و به تعبیر دیگر، پایین بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محیط مناسبى را در فکر و جان انسان براى رویش خارهاى رذائل فراهم مى‏سازد، در حالى که افزایش آگاهى، سرزمین روح و جان را براى دمیدن گلهاى فضیلت، مهیا مى‏کند.

5- تاثیر فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل

فرهنگ، مجموعه امورى است که به روح و فکر انسان، شکل مى‏دهد و انگیزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف، فراهم مى‏سازد.

مجموعه‏عقائد،تاریخ،آداب و رسم جامعه،ادبیات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.

درباره تاثیر بعضى از این امور، مانند: تاثیر محیط و آگاهى و معرفت در زمینه‏سازى فضائل و رذائل، در گذشته صحبت‏شد; در اینجا به سراغ تاثیر سایر بخشهاى فرهنگ جامعه در تحکیم پایه‏هاى فضائل یا تعمیق صفات رذیله در جامعه، سخن مى‏گوییم.

یکى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاریخ یک جامعه است که اگر بر محور فضائل دور زند، زمینه بسیار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذیب نفوس فراهم مى‏سازد، و اگر از رذائل اخلاقى مایه بگیرد، محیط را کاملا آماده پذیرش رذائل مى‏سازد.

در آیات قرآن، اشارات بسیار روشنى در این زمینه دیده مى‏شود و نشان مى‏دهد چگونه بسیارى از اقوام منحرف پیشین، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به دره هولناک رذائل اخلاقى سقوط کردند; به عنوان نمونه:

1- «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لایامر بالفحشاء، اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى که زشتى انجام مى‏دهند مى‏گویند: پدران خود را بر این عمل یافتیم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به کار زشت فرمان نمى‏دهد، آیا چیزى به خدا نسبت مى‏دهید که نمى‏دانید!» (سوره اعراف، آیه‏28)

2- «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لا یهتدون; و هنگامى که به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید! مى‏گویند: نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى‏نماییم. آیا اگر پدران آنها چیزى نمى‏فهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروى خواهند کرد؟)» (سوره‏بقره،آیه‏170)

3- «اذ قال لابیه و ق-ومه ما هذه الت-ماثیل التى انتم لها عاک-فون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین; آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت: این مجسمه‏هاى بى‏روح چیست که شما همواره آنها را پرستش مى‏کنید؟ - گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى‏کنند.» (سوره انبیاء، آیه‏52 و53)

4- «وکذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون; و این گونه در هیچ شهر و دیارى، پیش از تو، پیامبر انذار کننده‏اى نفرستادیم مگر این‏که ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مى‏کنیم!» (سوره زخرف، آیه‏23)

5- «وما کان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قریتکم انهم اناس یتطهرون; ولى پاسخ قومش چیزى جز این نبود که گفتند: اینها را از شهر و دیار خود بیرون کنید، که اینها مردمى هستند که پاکدامنى را مى‏طلبند (و با، همصدا نیستند)!» (سوره‏اعراف، آیه‏82)

6- «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب الاساء ما یحکمون; در حالى که هرگاه به یکى از آنها بشارت دهند دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سیاه مى‏شود و بشدت خشمگین مى‏گردد - به خاطر بشارت بدى که به او داده شده، از قوم و قبیله خود متوارى مى‏گردد; (و نمى‏داند) آیا او را با قبول ننگ نگهدارد، یا در خاک پنهانش کند؟! چه بد حکم مى‏کنند!» (سوره نحل، آیه‏58و59)

7- «محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله علیه و آله فرستاده خداست; و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند; پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى‏بینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است.» (سوره‏فتح،آیه‏29)

تفسیر و جمع بندى

سخن در این است که فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعیین کننده‏اى دارد; فرهنگهاى عالى و شایسته، افرادى با صفات عالى پرورش مى‏دهد، و فرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذایل اخلاقى است; و آیات فوق اشارات پرمعنایى به هر دو قسمت دارد.

در نخستین آیه سخن از عذر گروهى از منحرفان شیطان صفت‏به میان مى‏آورد که وقتى عمل زشت و قبیحى را انجام مى‏دهند، اگر از دلیل آن سؤال شود مى‏گویند: این راه و رسمى است که نیاکان خود را بر آن یافتیم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا)!

بلکه پا را از این هم فراتر مى‏نهند و مى‏گویند که خداوند نیز به ما دستور داده است که آن را انجام دهیم (والله امرنا بها)

به این ترتیب، سنت پیشینیان را دلیلى بر حسن عمل، و حتى دلیلى بر حکم الهى مى‏گرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، یا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلکه به آن نیز افتخار مى‏کردند.

در دومین آیه، همین معنى به صورت دیگرى مطرح شده، هنگامى که به آنها پیشنهاد مى‏شد بیایید و از آنچه خداوند بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل کرده پیروى کنید، آنها با غرور و تکبر مى‏گفتند: نه! ما این کار را انجام نمى‏دهیم، بلکه از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى‏کنیم - و به این ترتیب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر این که جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آیات الهى و بینات قرآنى بود - (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا)!

قرآن اضافه مى‏کند: آیا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با این حال، سنت آن گمراهان نادان را بر آیات حیاتبخش و روشنى آفرین قرآن مقدم مى‏دارید - (اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لا یهتدون)

در سومین آیه باز به تاثیر سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مى‏کنیم; در بیانى شبیه آیات گذشته،در داستان ابراهیم علیه السلام و بت پرستان بابل مى‏خوانیم: هنگامى که ابراهیم علیه السلام آنها را ملامت کرد که چرا پیوسته این مجسمه‏هاى بى‏روح را پرستش مى‏کنید (و از این کار ابلهانه دست‏بر نمى‏دارید)! آنها گفتند: این به دلیل آن است که ما همواره پدران خود را مى‏دیدیم که آنها را عبادت مى‏کنند (اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین)!

در اینجا ابراهیم شدیدترین حمله خود را بر این تقلید کورکورانه کرد و گفت: بطور مسلم شما و پدرانتان در گمراهى آشکارى بودید (قال لقد کنتم انتم و آبائکم فى ضلال مبین)!

ولى متاسفانه این ضلال مبین از نسلى به نسلى منتقل مى‏شد و به صورت فرهنگى در مى‏آمد، و نه تنها قبح آن از بین مى‏رفت، بلکه تبدیل به یک افتخار مى‏شد.

در چهارمین آیه باز با همین معنى در شکل دیگرى روبه‏رو مى‏شویم:

در پاسخ این سؤال که چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى‏شعور را پرستش مى‏کنید، مى‏گویند: «ما نیاکان خود را بر مذهبى یافتیم و مادر پرتو آثار آنها هدایت‏یافته‏ایم‏»! (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)

آنها این کار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى‏شمردند بلکه هدایتى مى‏دانستند که از نیاکانشان به آنها رسیده، و در آیه‏متعاقب آن، این منطق را، منطق همه مترفین (ثروتمندان مست و مغرور)، در تمام طول تاریخ مى‏شمرد (وکذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).

بدیهى است این تقلید کورکورانه که در سایه آن زشتیها، زیبا، خودنمایى مى‏کرد، عوامل زیادى داشت; ولى بى شک، یکى از عوامل آن تبدیل زشتیها به یک سنت و فرهنگ دیر پا بوده است.

و نیز همین معنى در آیه‏103 و 104 سوره مائده آمده که عربهاى جاهلى یک سلسله بدعتهاى ابلهانه در زمینه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحریم مى‏کردند، و حرامهایى را بر خود حلال مى‏شمردند، و چنان به این سنت غلط چسبیده بودند که آیات الهى را درباره آن بى‏رنگ مى‏پنداشتند و در مقابل آن مى‏گفتند: «حسبنا ما وجدنا علیه آبائنا; آنچه را از پدران خود یافته‏ایم ما را بس است!»

و از مجموع این بخش از آیات به روشنى ثابت مى‏شود که تا چه حد سنتهاى غلط مى‏تواند زمینه‏ساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقاید انحرافى را درست و صواب معرفى کند.

در پنجمین آیه به مطلب تازه‏اى در زمینه تاثیر سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخورد مى‏کنیم، و آن این که قوم لوط که انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاریخ را سیاه کرده، (و با نهایت تاسف در جاهلیت عصر ما در مراکز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شکل قانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى که دعوت حضرت لوط و یاران اندکش را به پاکى و تقوا بطور مکرر شنیدند ناراحت‏شدند، و فریاد زدند: اینها را از شهر و دیار خود بیرون کنید، اینها آدمهایى هستند که مى‏خواهند به پاکى و تقوا روى آورند (یا تظاهر به پاکى و تقوا کنند) (وماکان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قریتکم انهم اناس یتطهرن).

محیط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در میان آنها گذارده بود که پاکى و تقوا، جرم محسوب مى‏شد، و ناپاکى و آلودگى افتخار!

بدیهى است در چنین محیطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مى‏یابد و رذائل کمرنگ و بى‏رنگ مى‏شود.

در ششمین آیه، سخن از داستان وحشتناک زنده به گور کردن دختران در عصر جاهلیت، به خاطر خو گرفتن به یک سنت غلط مى‏باشد.

عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مى‏پنداشت، و هرگاه به او خبر مى‏دادند دخترى نصیب تو شده است، چنان خشمگین مى‏شد که صورتش از شدت ناراحتى کبود و سیاه مى‏شد! (54)

وگاه روزها یا هفته‏ها خود را پنهان مى‏کرد و پیوسته در فکر بود، آیا این ننگ را بر خود بپذیرد، و دختر را نگه‏دارد یا در زیر خاک پنهانش سازد; و خود را از این غم و اندوه ننگ رهایى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب الاساء ما یحکمون).

بى شک آدم کشى آن هم در جایى که پاى فرزند نوزاد در میان باشد از قبیحترین اعمال و زشت‏ترین کارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بین مى‏برد که به صورت یک فضیلت و افتخار در مى‏آید.

از مسائل وحشتناکى که در مورد مساله زنده به گور کردن دختران در بعضى از تفاسیر آمده، این‏است که‏نوشته‏اند دفن‏کردن در زیرخاک یکى ازطرق نابودکردن آنهابود، گاه دختران‏را در آب‏مى‏انداختند و غرق‏مى‏کردند وگاه ازبالاى کوه‏پرتاب مى‏نمودندوگاهى آنها را سر مى‏بریدند! (55) در این‏که از چه زمانى‏این سنت ننگ‏آلود در میان عرب جاهلى رایج‏شد و انگیزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است که این جا، جاى آن نیست. (56)

سخن در این است که چگونه این گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترین اشکالش هموار مى‏سازد; و بدترین رذائل را در ردیف بهترین فضائل قرار مى‏دهد; و این گواه دیگرى است‏بر این که فرهنگ قوم و ملت، یکى از انگیزه‏هاى مهم گرایش به فضائل یا رذائل است و آنان که مى‏خواهند با رذائل اخلاقى مبارزه کنند، باید در اصلاح فرهنگهاى فاسد بکوشند.

شبیه همین معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مى‏کنیم که فرهنگهاى شبیه فرهنگ عرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده است‏به عنوان نمونه: در یک کنفرانس بزرگ جهانى که در سالهاى اخیر در پکن پایتخت چین درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظیمى از کشورهاى شرکت کننده در آن کنفرانس اصرار داشتند که این سه اصل در برنامه کنفرانس جاى گیرد: آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرایى آنان; و آزادى سقط جنین; که با جنجال عظیمى از سوى بعضى از کشورهاى اسلامى از جمله کشور ما رو به رو شد.

بدیهى است هنگامى که نمایندگان به اصطلاح تحصیل کرده اقوام و ملتها از این گونه کارهاى زشت و ننگین به عنوان حقوق زن دفاع کنند و فرهنگى بر اساس آن پدید آید، چه رذائل اخلاقى در میان اقوام و ملل شایع مى‏گردد! رذائلى که آثار زیانبار آن نه تنها در مساله تهذیب اخلاق، بلکه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نیز نمایان مى‏شود.

در هفتمین و آخرین آیه‏مورد بحث که بیانگر رابطه فضائل با فرهنگ محیط است، سخن از یاران پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به میان آمده و نشان مى‏دهد که آنها در سایه فرهنگى که آن حضرت در آن جامعه تاریک و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پیمودند و از نردبان علم و فضیلت‏بالا رفتند; مى‏فرماید: محمد فرستاده خداست و آنها که با او هستند (داراى این صفات برجسته‏اند) در برابر کفار سر سخت و در میان خود مهربانند; همواره آنها را در حال رکوع و سجود (و نیایش و عبادت) مى‏بینى، که فضل و رضاى پروردگار را مى‏طلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمایان است (محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى‏وجوههم من اثر السجود).

بدیهى است منظور از و الذین معه (کسانى که با او هستند) همراهى در زمان و مکان نیست; بلکه همراهى در آموزشها و عقائد و پذیرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.

رابطه آداب و سنن با اخلاق در روایات اسلامى

در اسلام اهمیت فوق‏العاده‏اى به مساله ایجاد سنتهاى صالحه و مبارزه با سنتهاى سیئه داده شده است; و این مساله بازتاب گسترده‏اى در احادیث اسلامى دارد; و از مجموع این حادیث‏بخوبى روشن مى‏شود که هدف این بوده که با فراهم آمدن سنتهاى نیک، زمینه‏هاى اعمال اخلاقى فراهم گردد; و بعکس، زمینه‏هاى رذائل برچیده شود; از جمله روایات زیر است که هر کدام نکته‏اى خاص خود دارد.

1- در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله آمده است که مى‏فرمود: «خمس لا ادعهن حتى الممات الاکل على الحضیض مع العبید ...، و حلب العنز بیدى و لبس الصوف و التسلیم على الصبیان، لتکون سنة من بعدى; پنج چیز است که تا آخر عمر آن را رها نمى‏کنم; غذا خوردن با بردگان در حال نشسته روى زمین و ... و دوشیدن شیر بز ماده با دست‏خودم،و پوشیدن لباسهاى پشمینه (ى خشن که لباس قشرهاى کم درآمد و محروم بود) و سلام کردن به کودکان، تا به صورت سنتى براى بعد از من درآید.» (57)

هدف از این گونه کارها این بوده است که روح تواضع و فروتنى را در مردم ایجاد کند، و تواضع از گردن‏فرازان به صورت سنتى درآید و مردم به آن اقتدا کنند.

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «من سن سنة حسنة عمل بها من بعده کان له اجره و مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شیئا، ومن سن سنة سیئة فعمل بها بعده کان علیه وزره و مثل اوزارهم من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا; کسى که سنت نیکى را در میان مردم بگذارد که بعد از وى به آن عمل کنند، هم اجر کار خود را دارد و هم مساوى پاداش تمام کسانى که به آن عمل مى‏کنند; بى آن‏که چیزى از پاداش آنها را بکاهد; و کسى که سنت‏بدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل کنند، کیفر آن، همانند کیفر کسانى که به آن عمل مى‏کنند بر او خواهد بود بى آن که چیزى از کیفر آنها کاسته شود.» (58)

شبیه همین مضمون را مرحوم علامه مجلسى در بحار آورده است.

این حدیث که به‏تعبیرهاى مختلف از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و امام‏باقر علیه السلام و امام‏صادق علیه السلام نقل شده نشان مى‏دهد که فراهم آوردن زمینه‏ها براى اعمال اخلاقى، تا آن حد اهمیت دارد که پدید آورنده‏اش در تمام آثار آن شریک است; همچنین فراهم آوردن زمینه‏هاى رذائل با ایجاد سنتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.

3- روى همین جهت، امیرمؤمنان على علیه السلام از سفارشهاى مؤکدى که به مالک اشتر مى‏کند، همان حفظ سنتهاى صالحه و جلوگیرى از شکسته شدن احترام آنهاست; مى‏فرماید: «لا تنقص سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعت‏بها الالفة و صلحت علیها الرعیة، و لاتحدثن سنة تضر بشى‏ء من ماضى تلک السنن فیکون الاجر لمن سنها و الوزر علیک بما نقضت منها; هرگز سنت پسندیده‏اى را که پیشوایان این امت‏به آن عمل کرده‏اند و امت اسلامى به آن انس و الفت گرفته، و امور رعیت، به وسیله آن اصلاح شده، نقض مکن! و سنت و روشى را که به آن سنتهاى صالحه پیشین زیان وارد سازد، ایجاد منما! که اجر آن براى کسى خواهد بود که آن سنتها را برقرار کرده و گناهش بر توست که آن سنتها را شکسته‏اى!» (59)

در واقع سنتهاى نیک از آنجا که کمک به انجام کارهاى خیر و پرورش فضائل اخلاقى مى‏کند، داخل در تحت عنوان اعانت‏برخیر است و ایجاد یا احیاى سنتهاى شر، مصداق معاونت‏بر اثم محسوب مى‏شود; و مى‏دانیم معاونان، در اعمال خوب و بد فاعلان خیر و شر، سهیم و شریکند بى آن‏که چیزى از پاداش و کیفر آنها کاسته شود.

اهمیت‏سنت‏حسنه تا آن حد است که در روایت معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: عبدالمطلب جد گرامى پیامبر اسلامى صلى الله علیه و آله پنج‏سنت قبل از اسلام در میان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احکام اسلام قرار داد: همسر پدر را بر فرزند تحریم کرد; و در دیه قتل، صد شتر قرار داد; و در دور خانه خدا هفت‏شوط طواف مى‏کرد; و گنجى پیدا کرد خمس آن را ادا نمى‏نمود; و زمزم را در آن روز که از نو حفر کرد، «سقایة‏الحاج‏» نامید (کانت لعبد المطلب خمسا من السنن اجریها الله عزوجل فى الاسلام حرم نساء الاباء على الابناء، و سن الدیة فى القتل ماة من الابل و کان یطوف البیت‏سبعة اشواط، و وجد کنزا فاخرج منه الخمس، و سمى زمزم حین حفرها سقایة الحاج).

از مجموع آنچه در بالا آمد و روایات فراوان دیگرى که در این زمینه وارد شده است‏بخوبى استفاده مى‏شود که آداب و سنن و فرهنگ یک قوم و ملت اثر تعیین کننده‏اى در اخلاق و اعمال آنها دارد; و به همین دلیل، اسلام اهمیت فوق‏العاده‏اى به این مساله مى‏دهد و حفظ سنتهاى حسنه را لازم مى‏شمرد و ایجاد یا حفظ سنتهاى سیئه را یک گناه بسیار بزرگ معرفى مى‏کند.

6- رابطه عمل و اخلاق‏درست است که اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مى‏گیرد و خلق‏وخوهاى درونى در لابه‏لاى اخلاق نمایان مى‏شود، بطورى که مى‏توان گفت، اعمال و رفتارهاى انسان ثمره خلق و خوى درونى اوست; ولى از سوى دیگر، اعمال انسان نیز به نوبه خود به اخلاق او شکل مى‏دهد; یعنى، تکرار یک عمل خوب یا بد، تدریجا تبدیل به یک حالت درونى مى‏شود و ادامه آن سبب پیدایش یک ملکه اخلاقى مى‏گردد، خواه فضیلت‏باشد یا رذیلت; به همین دلیل، یکى از راههاى‏مؤثر براى تهذیب نفوس، تهذیب اعمال است، و مبادا تکرار یک عمل بد در درون روح و جان انسان ریشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد و سبب پیدایش رذائل اخلاقى گردد!

به همین دلیل، در روایات اسلامى دستور داده شده است که مردم بعد از لغزشها و گناهان فورا توبه کنند; یعنى، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشویند مبادا گناه تکرار شود و تبدیل به یک اخلاق رذیله گردد!

بعکس، دستور داده شده است که کارهاى نیک، آنقدر تکرار گردد که تبدیل به یک عادت شود.

با این اشاره به قرآن باز مى‏گردیم، و بخشى از آیاتى را که اشاره به این معنى دارد، مورد بررسى قرار مى‏دهیم:

1- کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون (سوره مطففین، آیه‏14)

2- کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون (سوره یونس، آیه‏12)

3- افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا (سوره فاطر، آیه‏8)

4- وجدتها وقومها یسجدون للشمس من دون الله و زی-ن له-م الش-یطان اعمال-هم... (سوره نمل، آیه‏24)

5- قل هل ننبئکم بالا خسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى‏الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (سوره کهف، آیه‏103)

6- انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما (سوره نساء، آیه‏17)

7- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها (سوره توبه، آیه‏103)

ترجمه:

1- چنین نیست‏که آنها مى‏پندارند، بلکه اعمالشان چون‏زنگارى بردلهایشان نشسته است.

2- این گونه براى اسرافکاران اعمالشان زینت داده شده است (که زشتى این عمل را درک نمى‏کنند).

3- آیا کسى که عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زیبا مى‏بیند همانند کسى است که واقع را آنچنان که هست مى‏یابد.

4- او و قومش را دیدم که براى غیر خدا- خورشید- سجده مى‏کنند و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده ...

5- بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین مردم در کارها چه کسانى هستند; آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده با این حال مى‏پندارند کار نیک انجام مى‏دهند.

6- توبه تنها براى کسانى است که کار بدى از روى جهالت انجام مى‏دهند، سپس بزودى توبه مى‏کنند; خداوند توبه چنین اشخاصى را مى‏پذیرد و خدا دانا و حکیم است.

7- از اموال آنها صدقه‏اى (زکات) بگیر، تا به وسیله آن آنها را پاک سازى و پرورش دهى!

تفسیر و جمع بندى

در نخستین آیه، اشاره به آثارى شده است که اعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسان مى‏گذارد; صفا و نورانیت را از آن مى‏گیرد، و تاریکى و ظلمت‏به جاى آن مى‏نشاند; مى‏فرماید: «چنین نیست که آنها (کم فروشان) مى‏پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته; کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون.»

جمله «ما کانوا یکسبون‏» که از فعل مضارع در آن استفاده شده و دلالت‏بر استمرار دارد، دلیل روشنى بر این معنى است که اعمال بد تغییرات مهمى در دل و جان ایجاد مى‏کند، و همچون زنگارى که آئینه را از نورانیت و صفا مى‏اندازد، روح را کدر و تاریک مى‏کند; و به این ترتیب، صفت رذیله قساوت و بى‏حیایى و بى‏تفاوتى در برابر گناه، و به تعبیر دیگر، ظلمت‏شقاوت و بى‏تقوایى را بر قلب انسان چیره مى‏کند.

زین (بر وزن عین) زنگارى است که روى اشیاء قیمتى مى‏نشیند; و به تعبیر دیگر، قشر قرمز رنگى است که بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مى‏شود، و معمولا نشانه پوسیدن و ضایع شدن فلزات است.

انتخاب این تعبیر براى آثار ویرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبیر بسیار مناسبى است، که در روایات اسلامى نیز کرارا روى آن تکیه شده و در بحث آینده که پیرامون روایات اسلامى است‏خواهد آمد.

در دومین آیه به مرحله‏اى فراتر از مرحله رین (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزیین است; به این ترتیب که تکرار عمل سوء باعث تزیین آن در نظر انسان مى‏شود; یعنى، روح انسان چنان با آن هماهنگ مى‏گردد که آن را براى خود موهبت و افتخار مى‏پندارد; مى‏فرماید: «این چنین اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است; کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون‏».

جمله «ما کانوا یعملون‏» و همچنین تعبیر به «مسرفین‏» دلیل روشنى بر تکرار گناه از سوى آنهاست; یعنى با تکرار زشتیها و بدیها نه تنها قبح و زشتى آنها از بین مى‏رود بلکه تدریجا به صورت یک فضیلت در نظر گنهکاران خود نمایى مى‏کند; و این در واقع یکى از رذائل اخلاقى است که نتیجه شوم تکرار اعمال گناه آلود است.

در این‏که چه کسى اعمال زشت این گونه افراد را در نظرشان جلوه مى‏دهد سخن بسیار است.

در بعضى از آیات، این کار به خداوند نسبت داده شده است; و در واقع مجازاتى است که خداوند براى این گونه افراد که بر گناه اصرار مى‏ورزند قرار داده است; چرا که وقتى اعمال زشتشان در نظرشان تزیین شود، بیشتر به سراغ آن مى‏روند، و خود را در دنیا و آخرت رسواتر و بدبخت‏تر مى‏کنند; مى‏فرماید: «ان الذین لایؤمنون بالآخرة زینا لهم اعمالهم; کسانى که ایمان به آخرت ندارند، اعمالشان را در نظرشان زینت مى‏دهیم.» (60) در جاى دیگر، این کار به شیطان نسبت داده شده، چنان‏که در آیه‏43 سوره انعام درباره گروهى از کفار لجوج و اندرز ناپذیر، مى‏فرماید: «ولکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون; ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شیطان، کارهایى را که انجام مى‏دادند در نظرشان زینت داد.»

و گاه این معنى به بتها نسبت داده شده، مى‏فرماید: «وکذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شر کاؤهم ...; این گونه شرکاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند ... (زیرا کودکان خود را براى بتها قربانى مى‏کردند و افتخار مى‏نمودند).» (61)

وگاه- چنان که‏در آیه‏مورد بحث آمده- این مطلب به صورت فعل مجهول ذکر شده، مى‏فرماید: «این چنین براى اسرافکاران اعمالى را که انجام مى‏دادند زینت داده‏شده.»

با کمى دقت روشن مى‏شود که این تعبیرات هیچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلکه مکمل یکدیگرند; گاه عامل زینت، تکرار عمل است، زیرا تکرار یک عمل زشت، کم کم از قبح آن مى‏کاهد و به مرحله‏اى مى‏رسد که نسبت‏به آن بى‏تفاوت مى‏گردد،و اگر باز ادامه یابد به صورت یک کار خوب در نظر صاحبش جلوه مى‏کند، و همچون زنجیرى بر دست و پاى او مى‏افتد و اجازه خروج از این دام را به او نمى‏دهد; و این مطلبى است که هر کس مى‏تواند با مطالعه حال تبهکاران در زندگى خود، آن را تجربه کند.

در موارد دیگرى، وسوسه‏هاى نفس از درون، و وسوسه‏هاى شیطان از برون عمل زشتى را در نظر انسان تزیین مى‏کند، بى آن‏که آن را تکرار کرده باشد. و کار به جاى مى‏رسد که یک گناه بزرگ را به گمان این که وظیفه دینى یا انسانى اوست مرتکب مى‏شود، و مى‏گوید شخص فلان مثلا واجب‏الغیبه است- در حالى که شخص مزبور گناهى‏نداشته، بلکه عامل‏حسد، چنین‏کارى را درنظر غیبت‏کننده جلوه‏داده‏است; وتاریخ پر است از کار کسانى که مرتکب جنایات هولناکى مى‏شدند و چون مطابق هواى نفس و وسوسه‏هاى شیطانى بود نه تنها آن را قبیح نمى‏شمردند بلکه به آن افتخار مى‏کردند.

گاه خداوند مى‏خواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرز ناپذیرى مجازات کند،یکى از طرق مجازات آنان این است که زشتیها را خوبى در نظرشان جلوه مى‏دهد تا رسوایى بیشتر به بار آورند و مجازات سنگینتر.

این نکته نیز قابل توجه است که مطابق توحید افعالى، هر کار و هر اثرى را در این عالم مى‏توان به خدا نسبت داد; چرا که علت‏العلل، ذات پاک اوست، هر چند این امر مانع مصونیت افراد در برابر اعمالشان نخواهد بود; حمد و ثنا براى خداست که قوت و قدرت بخشیده، و لعن و نفرین براى کسانى است که این قدرت و قوت را در راه گناه مصرف مى‏کنند.

گاه طبیعت آفرینش چیزى نیز اقتضا مى‏کند که فریبنده و داراى زرق و برق باشد; چنان‏که در آیه‏14 سوره آل عمران مى‏خوانیم:

«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة ... ; محبت‏به امور مادى: زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره .... در نظر مردم جلوه داده شده است (تا بدین وسیله آزمایش شوند)».

یکى از عوامل تزیین کارهاى زشت و ناپسند،تکرار آن است که در روح و جان انسان اثر مى‏گذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مى‏سازد همان‏گونه که تکرار اعمال نیک تدریجا به صورت ملکه‏اى در درون جان انسان در مى‏آید و مبدل به اخلاق فاضله مى‏شود; بنابراین، براى تهذیب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،باید پویندگان این راه، از تکرار اعمال نیک کمک بگیرند، و از تکرار اعمال سوء بر حذر باشند که اولى معین و مدد کار است و دومى دشمن غدار.

در سومین آیه باز سخن از تزیین اعمال بد در نظر انسانها است; مى‏فرماید: آیا کسى که عمل بدش براى او تزیین شده و آن را خوب و زیبا مى‏بیند (همانند کسى است که واقعیتها را همان‏گونه که هست مى‏بیند); «افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا».

همان‏گونه که در تفسیر آیه‏قبل گفته شد: یکى از عوامل تزیین اعمال سوء، تکرار و خو گرفتن با آنها است، که تدریجا در برابر این گونه اعمال بى‏تفاوت و سپس به آن علاقه‏مند مى‏شود، و کار خوبى مى‏پندارد و به آن افتخار مى‏کند.

جالب این که هنگامى که قرآن این سؤال را مطرح مى‏کند: «آیا کسى که زشتى عملش، در نظرش تزیین شده و آن را زیبا مى‏بیند ...» نقطه مقابل آن را آشکارا ذکر نمى‏کند، گویا مى‏خواهد به شنونده مجال وسیعى بدهد که امور مختلفى را که مى‏تواند نقطه مقابل آن باشد در نظر خویش مجسم کند و بیشتر بفهمد; مى‏خواهد بگوید آیا چنین کسى همانند افراد واقع بین است که حق را حق و باطل را باطل مى‏بینند؟ آیا چنین کسى همانند پاکدلانى است که همیشه به محاسبه نفس خویش مشغولند و از خو گرفتن به زشتیها دور مى‏مانند و ...؟ این نکته نیز قابل ملاحظه است که در ذیل این آیه به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: بر حال اینها تاسف مخور و جان خود را به خطر نیفکن! خدا هر کس را بخواهد گمراه مى‏سازد، و هرکس را بخواهد هدایت مى‏کند (فان الله یضل من یشاء و یهدى من یشاء فلا تذهب نفسک علیهم حسرات ان الله علیم بما یصنعون)!

در واقع این یک مجازات الهى است که دامن کسانى را که در انجام اعمال زشت، جسور هستند، مى‏گیرد و باید به چنین سرنوشتى گرفتار شوند.

در تفسیر «فى ظلال‏» آمده است: کسى که خداوند هدایت و خیر او را (به خاطر نیت و اعمالش) مى‏خواهد، در قلبش حساسیت و توجه و حساب خاصى در برابر اعمال سوء قرار مى‏دهد; چنین کسى از آزمایش و مجازات الهى، هرگز خود را در امان نمى‏بیند; و همچنین از دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز; به همین دلیل، دائما حسابگرى مى‏کند; دائما از شیطان برحذر است و همیشه در انتظار امدادهاى الهى است; و اینجا محل جدایى راههاى هدایت و ضلالت و رستگارى و هلاکت است. (62)

یکى از یاران امام کاظم علیه السلام (یا امام على بن موسى الرضا علیهما السلام) مى‏گوید: از آن حضرت پرسیدم آن عجب و خودپسندى که عمل انسان را باطل مى‏کند، چیست؟ فرمود: «العجب درجات منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا; عجب و خودپسندى درجاتى دارد; یکى از آنها این است که اعمال سوء انسان در نظرش تزیین شود آن را خوب ببیند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان کند عمل نیکى انجام داده است.» (63)

در چهارمین آیه، سخن از سرگذشت ملکه سبا و اخبارى است که هدهد از سرزمین آنها براى سلیمان آورد; گفت: من ملکه و ملت او را دیدم که در برابر آفتاب سجده مى‏کنند، و غیر خدا را پرستش مى‏نمایند، و شیطان اعمالشان را در نظرشان تزیین کرده بود (وجدتها وقومها یسجدون للشمس من دون الله و زین لهم الشیطان اعمالهم).

درست است که خورشید و نور آفتاب بسیار با عظمت و پر برکت و حیاتبخش است، ولى طلوع و غروب و دگرگونى و تحول و پوشیده شدن با قطعات ابر، نشان مى‏دهد که این موجود با عظمت نیز اسیر قوانین آفرینش است و از خود کمترین اراده‏اى ندارد; و به همین دلیل، هرگز شایسته پرستش نیست; ولى تعلیم و تربیتهاى غلط و سنت نیاکان و نیز تکرار عمل سبب مى‏شود که قبح و زشتى آن، از نظرها برود و به صورت یک عمل زیبا جلوه کند.

در بعضى از کشورهاى دنیا گاوهاى به اصطلاح مقدسى هستند که گروهى آنها را پرستش مى‏کنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مى‏دهند و امتیازاتى براى آن قائلند که هر بیننده خالى الذهن را به خنده وا مى‏دارد در حالى که پرستش کنندگان گاو با قیافه‏هاى جدى آن اعمال را مرتکب مى‏شوند و به آن افتخار مى‏کنند; چرا دیگران مى‏خندند و آنها افتخار مى‏کنند؟ یکى از دلائل آن، این است که تکرار عمل، قبح و زشتى آن را از میان برده و عادت کردن به آن، حجابى در برابر زشتیها مى‏شود.

درست است که در این آیه تزیین عمل به شیطان نسبت داده شده ولى واضح است که شیطان ابزار و اسبابى دارد که یکى از آنها همان تکرار زشتیها و خو گرفتن به آنها است.

در پنجمین آیه مورد بحث، همان محتواى آیات گذشته با تعبیرات تازه‏اى به چشم مى‏خورد; روى سخن را به پیامبر صلى الله علیه و آله کرده مى‏فرماید: بگو آیا شما را خبر دهم که زیانکارترین مردم چه اشخاصى هستند؟- آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده در حالى که گمان مى‏کنند کار نیک انجام مى‏دهند (قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا).

در اینجا سخن از زیانکارترین مردم است که سرمایه‏هاى مهم زندگى خود را از قبیل عمر و جوانى و نیروى فکرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مى‏دهند، در حالى که مى‏پندارند کار نیکى انجام مى‏دهند و خوشحالند و افتخار مى‏کنند.

چرا این گونه افراد به چنین روز سیاهى مى‏افتند؟ دلیلش خو گرفتن به زشتیها و بدیها و هوا پرستى و خود خواهى و خود بینى است که همچون پرده‏هاى سیاه ظلمانى بر چشم عقل آنها فرو مى‏افتد و از دیدن حقایق باز مى‏مانند، و واقعیتها را غیر از آنچه هست تصور مى‏کنند.

نتیجه این گرفتارى و بدبختى، همان است که در آیه‏بعد از آن آمده است; مى‏گوید: «آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند، و به همین دلیل اعمالشان حبط و نابود گشته‏است!» (اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه و حبطت اعمالهم).

در روایات اسلامى در تفسیر آیه‏فوق تعبیراتى دیده مى‏شود که هر یک بیان مصداق روشنى از مصداقهاى این آیه است، و همه در آن جمعند; در بعضى از روایات، به منکران ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام تفسیر شده، و در بعضى به رهبانهاى مسیحى، یعنى مردان و زنان تارک دنیا که چشم از همه لذات دنیا پوشیده‏اند، در حالى که در راه انحرافى گام بر مى‏دارند.

و در بعضى از روایات به بدعتگذاران از مسلمین، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى به بدعتگذاران یهود و نصارى تفسیر شده است; همه اینها کسانى هستند که اعمالشان در واقع زشت و آمیخته به گناه و جنایت‏بوده در حالى که خود را بر طریق حق و صواب مى‏پنداشتند.

قابل توجه این که جمله «حبطت اعمالهم‏» که در ذیل آیه‏بعد آمده بود از ماده «حبط‏» (بروزن سبد) مى‏باشد که یکى از معانى معروف آن این است که شتر یا حیوان دیگرى، علف زیاد و احیانا علفهاى مضر و مسموم بخورد و شکم او باد کند و به مرگ او منتهى گردد; بدیهى ست‏باد کردن شکم این حیوان دلیل بر فربهى و قوت او نیست; بلکه نشانه بیمارى و چه بسا مقدمه مرگ اوست، هرچند ممکن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوت پندارند.

گروهى از انسانها نیز به همین سرنوشت گرفتار مى‏شوند،تمام تلاش و کوشش خود را در طریق بدبختى خویش به کار مى‏گیرند در حالى که گمان مى‏کنند در مسیر خوشبختى گام بر مى‏دارند.

در ششمین آیه مورد بحث‏سخن از مساله توبه کامل به میان آمده و آن را براى کسانى معرفى مى‏کند که

اولا از روى جهل و نادانى، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناک گناه کار بدى را انجام داده‏اند;

و ثانیا بزودى از کار خود پشیمان شده و به سوى خدا باز مى‏گردند; اینها هستند که مشمول رحمت الهى مى‏گردند و خدا توبه آنان را مى‏پذیرد و خدا دانا و حکیم است (انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما).

روشن است که منظور از «جهالت‏» در این آیه، جهالت مطلق که موجب عذر است نیست; زیرا در زمینه جهل مطلق گناهى وجود ندارد; بلکه منظور جهل نسبى است‏یعنى آگاهى کامل به گناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.

و اما جمله یتوبون من قریب به عقیده جمعى از مفسران به معنى قبل از مرگ است، در حالى که اطلاق کلمه «قریب‏» به این معنى که گاه پنجاه سال یا بیشتر طول مى‏کشد مناسب به نظر نمى‏رسد، روایاتى را هم که طرفداران این نظریه به آن استدلال کرده‏اند اشاره‏اى به تفسیر این آیه ندارد، بلکه بیان مستقل و جداگانه‏اى است. (دقت کنید)

ولى بعضى دیگر آن را به معنى زمان نزدیک به گناه گرفته‏اند- یعنى بزودى از کار خود پشیمان شود و به سوى خدا باز گردد; زیرا توبه کامل آن است که آثار و رسوبات گناه را بطور کلى از روح و جان انسان بشوید و کمترین اثرى از آن در دل باقى نماند و این در صورتى ممکن است که در فاصله نزدیکى (قبل از آن که گناه در وجود انسان ریشه بدواند و به شکل طبیعت ثانوى در آید) از آن پشیمان شود; در غیر این صورت، غالبا اثرات گناه در قلب و جان انسان باقى خواهد ماند. پس توبه کامل توبه‏اى است که بزودى انجام پذیرد و کلمه «قریب‏» از نظر لغت و فهم عرف نیز با این معنى تناسب بیشترى دارد.

در هفتمین و آخرین آیه‏مورد بحث، در مورد مساله زکات و آثار آن دستور مى‏دهد «از مؤمنان زکات بگیر!» (خذ من اموالهم صدقة)

سپس در ادامه این بیان به آثار اخلاقى و معنوى زکات اشاره کرده مى‏فرماید: «تو با این عمل، آنها را پاک مى‏کنى، و نمو و رشد مى‏دهى!» (تطهرهم و تزکیهم بها)

آرى! پرداختن زکات آنها را از دنیا پرستى و بخل و امساک، پاک مى‏کند و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق دیگران را در نهاد آنان پرورش مى‏دهد.

اضافه بر این، مفاسد و آلودگیهایى که در جامعه به خاطر فقر و محرومیت‏به وجود مى‏آید، با انجام این فریضه الهى بر چیده مى‏شود و صحنه اجتماع از آن پاک مى‏گردد; بنابراین زکات، هم رذائل اخلاقى را از میان مى‏برد و هم زکات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مى‏کند، و این همان چیزى است که ما در این بحث‏به دنبال آن هستیم; یعنى، تاثیر عمل نیک و بد در پرورش فضائل و رذائل اخلاقى.

همین تعبیر به صورت دیگرى در آیه‏حجاب به چشم مى‏خورد; مى‏فرماید: «و اذا سئلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن; هنگامى که از آنها (همسران پیامبر صلى الله علیه و آله) چیزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاریت) مى‏خواهید، از پشت پرده بخواهید! این کار براى پاکى دلهاى شما و آنها بهتر است!» (64)

این تعبیر نیز نشان مى‏دهد که رعایت عفت در عمل، باعث پاکى قلب است و بعکس، ترک عفت، قلب و روح انسان را آلوده مى‏کند و مایه پرورش رذائل اخلاقى است.

نتیجه:

هدف از شرح آیات بالا این بود که تاثیر اعمال را در اخلاق، و شکل گیرى روح و جان انسان را در پرتو آن روشن سازیم; و از مجموع آنها چنین مى‏توان نتیجه گرفت که براى خود سازى و تهذیب نفس باید مراقب اعمال خود بود; زیرا تکرار گناه و زشتیها از یک سو قبح اعمال را از بین مى‏برد و از سوى دیگر روح انسان به آن عادت مى‏کند، و تدریجا به صورت ملکات رذیله رسوخ پیدا مى‏کند به گونه‏اى که انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلکه گاه به آن افتخار مى‏کند!

چگونگى تاثیر «عمل‏» در «اخلاق‏» در روایات اسلامى

آنچه در بالا در آیات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعکس بود، در روایات اسلامى نیز بوضوح دیده مى‏شود، از جمله:

1- در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «ما من عبد الا و فى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السواد، و ان تمادى فى‏الذنوب زاد ذلک السواد حتى یغطى البیاض، فاذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه الى خیر ابدا، و هو قول الله عزوجل: کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون; هیچ بنده‏اى نیست مگر این که در قلب او نقطه روشنى است (که حقایق را با آن درک مى‏کند و او را به سوى سعادت و فضیلت فرا مى‏خواند) هنگامى که گناهى مرتکب مى‏شود، در آن نقطه روشن، نقطه سیاهى پیدا مى‏شود; اگر توبه کند، آن نقطه سیاه برطرف مى‏گردد; و اگر به گناهان خویش ادامه دهد، پیوسته آن سیاهى رو به فزونى مى‏رود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند; هنگامى که نقطه روشن پوشیده شد، آن شخص هرگز به سوى خیر و نیکى بر نمى‏گردد; و این همان است که خداوند عزوجل فرموده: چنین نیست که آنها مى‏پندارند، بلکه اعمالشان همچون زنگارى بر دلهایشان نشسته است!» (65)

این روایت‏بخوبى نشان مى‏دهد که تراکم گناهان، سبب پیدایش رذائل و دور ماندن از فضائل است، تا آنجا که روح بکلى تاریک مى‏شود و پلهاى پشت‏سر ویران مى‏گردد، و راه بازگشت وجود نخواهد داشت!

2- در وصیتنامه معروف امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزند رشیدش امام‏حسن علیه السلام مى‏خوانیم: «ان الخیر عادة; نیکى عادت است!» (66)

همین مضمون در کنزالعمال از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «الخیر عادة و الشر لجاجة; نیکى عادت است و شر لجاجت است!» (67)

باز همین معنى به شکل دیگرى در سخنان امام سجاد على‏بن‏الحسین علیهما السلام دیده مى‏شود، فرمود: «احب لمن عود منکم نفسه عادة من الخیر ان یدوم علیها ; دوست دارم کسى که از شما عادت نیکى را پذیرفته است آن را پیوسته ادامه دهد!» (68)

از این روایات مى‏توان استفاده کرد که تکرار عمل اعم از نیک و بد سبب مى‏شود که حالتى در نفس به عنوان عادت به نیکى یا بدى پیدا شود; یا به تعبیر دیگر، خلق و خوى خاصى از آن شکل گیرد و همان خلق و خوى در آینده مبدا اعمال مشابه مى‏شود; در نتیجه، هم اعمال نیک و بد، در ایجاد اخلاق نیک و بد اثر مى‏گذارد و هم اخلاق نیک و بد در ایجاد اعمال نیک و بد مؤثر است (تاثیرمتقابل).

3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام در همان وصیتنامه معروف امام‏حسن علیه السلام مى‏خوانیم: «و عود نفسک التصبر على المکروه، و نعم الخلق التصبر فى‏الحق; خود را به شکیبایى در برابر ناملایمات عادت ده! و چه نیک است‏شکیبایى در طریق حق!» (69)

در اینجا نیز به روشنى رابطه «عادت‏» که زاییده تکرار عمل است‏با خلق و خوى شکیبایى و صبر دیده مى‏شود.

4- در بسیارى از روایات توبه آمده است که باید در توبه از گناه، تعجیل کرد و از «تسویف‏» یعنى به عقب انداختن آن پرهیز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبدیل به یک خلق و خو شود; در حدیثى از امام جواد علیه السلام مى‏خوانیم: «تاخیر التوبة اغترار، و طول التسویف حیرة ... و الاصرار على الذنب امن لمکر الله; تاخیر توبه موجب غرور و غفلت، و امروز و فردا کردن سبب حیرت، و اصرار بر گناه موجب بى‏اعتنایى به مجازات الهى است.» (70)

تعبیر جالب دیگرى در حدیث نبوى که در زمینه توبه وارد شده است، دیده مى‏شود، مى‏فرماید: « من تاب، تاب الله علیه و امرت جوارحه ان تستر علیه، و بقاع الارض ان تکتم علیه و انسیت الحفظة ما کانت تکتب علیه; کسى که توبه کند و به سوى خدا باز گردد، خداوند به سوى او باز مى‏گردد; و به اعضاء و جوارح او دستور داده مى‏شود که گناه را مکتوم دارند و به نقاط مختلف زمین (که بر آن گناه کرده) نیز همین دستور داده مى‏شود، و فرشتگان نویسنده اعمال، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مى‏سپرند.» (71)

این تعبیر نشان مى‏دهد که توبه، آثار گناه را مى‏شوید و صفا و قداست اخلاقى نخستین را با مى‏گرداند.

همین معنى بطور آشکارتر در حدیث علوى آمده است، مى‏فرماید: «التوبة تطهر القلوب و تغسل الذنوب; توبه قلبها را پاک مى‏کند و گناهان را مى‏شوید!» (72)

این تعبیر نیز بخوبى نشان مى‏دهد که گناه آثارى بر قلب مى‏گذارد که تدریجا به صورت خلق و خوى باطنى در مى‏آید و توبه این آثار را مى‏شوید و اجازه نمى‏دهد تشکیل خلق و خوى دهد.

تعبیر به «طهور» بودن «توبه‏» در روایات متعدد دیگر نیز آمده است که همه حاکى از رابطه گناه و تشکیل حالات زشت درونى است. (73)

در مناجاتهاى پانزده‏گانه معروف و بسیار پرمعناى امام على‏بن‏الحسین علیه السلام، در مناجات اول که مناجات توبه کنندگان است، چنین آمده است: «وامات قلبى عظیم جنایتى فاحیه بتوبة منک یا املى و بغیتى ; خداوندا! جنایت‏بزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تو مى‏خواهم که با توبه آن را زنده کنى اى امید و آرزوى من!» (74)

آرى! گناه روح و جان انسان را آلوده‏تر مى‏کند و بر اثر تکرار چنان مى‏شود که گویى مرده است; و توبه موجب حیات دل و نشاط جان مى‏شود!

بنابراین، پویندگان راه فضیلت و سیر و سلوک الى الله، براى تحکیم پایه‏هاى فضائل اخلاقى باید دقیقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نیک و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هیچ عملى نیست مگر این که در دل و جان اثر مى‏گذارد; اگر اعمال پاک و نیک است، روح را به رنگ خود در مى‏آورد و اگر زشت و آلوده و ناپاک است، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاق مى‏کشاند.

7- رابطه «اخلاق‏» و «تغذیه‏»

شاید در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مایه شگفتى شود، که چگونه مى‏تواند تغذیه در اخلاق و روحیات و ملکات نفسى اثر بگذارد؟ چرا که آن مربوط به جسم است و این مربوط به روح، ولى با توجه به رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگى که در میان جسم و روح آدمى است، جایى براى این تعجب باقى نمى‏ماند.

بسیار مى‏شود که یک حالت‏بحرانى روحى و غم و اندوه شدید جسم را در مدت کوتاهى، ضعیف و پژمرده و ناتوان مى‏سازد، موهاى انسان را سفید، چشم را کم نور، قوت و توان را از دست و پا مى‏گیرد; عکس این مساله نیز صادق است که حالات خوب جسمانى در روح انسان اثر مى‏گذارد، روح را شاداب و فکر را قوت مى‏بخشد.

از قدیم الایام تاثیر غذاها بر روحیات اخلاق انسانى مورد توجه دانشمندان بوده است و حتى این مطلب جزء فرهنگ توده‏هاى مردم شده است; مثلا، خونخوارى را مایه قساوت و سنگدلى مى‏شمردند، و معتقد بودند که عقل سالم در بدن سالم است.

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى نیز نشانه‏هاى روشنى براى این معنى دیده مى‏شود.

از جمله در آیه‏41 سوره مائده درباره گروهى از یهود که مرتکب کارهاى خلافى از قبیل جاسوسى بر ضد اسلام و تحریف حقایق کتب آسمانى شده بودند، مى‏فرماید:

«آنها کسانى هستند که خدا نخواسته است دلهایشان را پاک کند (اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم ...)!

و بلافاصله در آیه‏بعد مى‏فرماید: «سماعون للکذب اکالون للسحت; آنها بسیار به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند تا آن را تکذیب کنند و بسیار مال حرام مى‏خورند!»

این تعبیر نشان مى‏دهد که آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تکذیب آیات الهى، و خوردن مال حرام بطور مداوم بوده است; زیرا بسیار از فصاحت و بلاغت دور است که اوصافى را براى آنها بشمرد که هیچ ارتباطى با جمله «لم یرد الله ان یطهر قلوبهم‏» نداشته باشد.

و از این جا روشن مى‏شود که خوردن مال حرام سبب تیرگى آیینه دل و نفوذ اخلاق رذیله و فاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است.

در آیه‏91 سوره مائده درباره شراب و قمار مى‏فرماید: «شیطان مى‏خواهد در میان شما به وسیله شراب و قمار، عداوت ایجاد کنند; انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم‏العداوة و البغضاء فى‏الخمر و المیسر».

بى شک عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است که در آیه‏بالا رابطه میان آن و نوشیدن شراب ذکر شده، و این نشان مى‏دهد که غذا و نوشیدنى حرامى همچون شراب مى‏تواند در شکل گیرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستیزه‏جویى و عداوت و دشمنى اثر بگذارد.

در آیه‏51 سوره مؤمنون مى‏خوانیم: «اى پیامبر! از غذاهاى پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید; یا ایها الرسل کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا».

بعضى از مفسران معتقدند ذکر این دو (خوردن غذاهاى پاک و انجام عمل صالح) پشت‏سر یکدیگر دلیل بر وجود یک نوع ارتباطى بین این دو است، و اشاره به این است غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاک، روح را پاک مى‏کند و سرچشمه عمل صالح مى‏شود، و غذاهاى حرام و ناپاک روح و جان را تیره و سبب اعمال ناصالح مى‏گردد. (75)

در تفسیر «روح‏البیان‏» بعد از اشاره به ارتباط عمل صالح با بهره‏گیرى از غذاى حلال به اشعار زیر استناد شده:

علم و حکمت زاید از لقمه حلال عشق و رقت آید از لقمه حلال! لقمه تخم است و برش اندیشه‏ها لقمه بحر و گوهرش اندیشه‏ها

و در شعر دیگرى نقل مى‏کند:

قطره باران تو چون صاف نیست گوهر دریاى تو شفاف نیست! (76)

در تفسیر اثنى عشرى، در ذیل همین آیه نیز اشاره به رابطه صفا و نورانیت قلب و اعمال صالح با تغذیه حلال شده است. (77)

رابطه تغذیه و اخلاق در روایات اسلامى

گرچه رابطه بالا در آیات قرآنى کمرنگ است، و تنها اشارتى به چشم مى‏خورد; ولى این معنى (رابطه اخلاق و تغذیه) در روایات اسلامى دامنه گسترده‏اى دارد که نمونه‏هایى از آن را در ذیل از نظر مى‏گذرانیم:

در یک سلسله از روایات، به رابطه تغذیه با سوء اخلاق اشاره شده است از جمله:

1- در روایات متعددى مى‏خوانیم: یکى از شرایط استجابت دعا پرهیز از غذاى حرام; از جمله، در حدیثى آمده است که شخصى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «احب ان یستجاب دعائى; دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «طهر ماکلک ولاتدخل بطنک الحرام; غذاى خود را پاک کن از غذاى حرام پرهیز نما!» (78)

همین معنى از همان بزرگوار با تعبیر دیگرى آمده است، مى‏فرماید: «من احب ان یستجاب دعائه فلیطیب مطعمه و مکسبه; کسى که دوست دارد دعایش مستجاب شود، طعام و کسب خود را از حرام پاک کند!» (79)

با توجه به این که در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «ان الله لایستجیب دعاء بظهر قلب قاس; خداوند دعایى را که از قلب قساوتمند برخیزد مستجاب نمى‏کند!» (80) مى‏توان نتیجه گرفت که غذاى ناپاک و حرام، قلب را تاریک و قساوتمند مى‏کند; و به همین دلیل، دعاى حرامخواران مستجاب نمى‏شود. و از اینجا به رابطه نزدیکى که در میان ناپاکى درون و تغذیه حرام وجود دارد، مى‏توان پى‏برد.

در حدیث معروف امام حسین علیه السلام در روز عاشورا آمده است که بعد از ایراد آن سخنان داغ و پر محتوا و گیرا در برابر لشکر لجوج و قساوتمند کوفه، هنگامى که ملاحظه کرد آنها حاضر به سکوت و گوش دادن به سخنانش نیستند، فرمود: (آرى! شما حاضر به شنیدن سخن حق نیستید زیرا) ملئت‏بطونکم من الحرام فطبع الله على قلوبکم; شکمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتیجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگز حقایق را درک نمى‏کنید!)» (81)

2- در روایات دیگرى آمده است; که رابطه‏اى در میان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «من اکل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعین لیلة، و لم تستجب له دعوة اربعین صباحا و کل لحم ینبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هرکسى لقمه‏اى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمى‏شود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمى‏گردد; و هر گوشتى که از حرام بروید، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى یک لقمه نیز باعث روییدن گوشت مى‏شود!» (82)

بدیهى است‏براى قبولى نماز، شرایط زیادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاکى دل، اما غذاى حرام پاکى قلب و صفاى دل را از انسان مى‏گیرد.

3- در روایات متعدد دیگرى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام آمده است که: «من ترک اللحم اربعین صباحا ساء خلقه; کسى که چهل روز گوشت را ترک کند، اخلاق او بد مى‏شود!» (83)

از این احادیث‏بخوبى استفاده مى‏شود که در گوشت ماده‏اى است که اگر براى مدت طولانى از بدن انسان قطع شود،در روحیات و اخلاق او اثر مى‏گذارد،و کج‏خلقى و بد اخلاقى به بار مى‏آورد.

البته استفاده زیاد از گوشت‏حیوانات نیز در بعضى از روایات مزموم شمرده شده، ولى از ترک آن براى مدت طولانى نیز در بسیارى از روایات نهى شده است.

4- در روایات زیادى که در کتاب «اطعمه و اشربه‏» آمده است، رابطه‏اى میان بسیارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بیان گردیده به عنوان نمونه:

در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «علیکم بالزیت فانه یکشف المرة .... و یحسن الخلق; بر شما لازم است که از زیت (زیت‏به معنى روغن زیتون یا هرگونه روغن مایع است) استفاده کنید، زیرا صفرا را از بین مى‏برد... و اخلاق انسان را نیکو مى‏کند!» (84)

5- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: که از کلام پیامبر صلى الله علیه و آله چنین نقل مى‏کند «من سره ان یقل غیظه فلیاکل لحم الدراج; کسى که دوست دارد خشم او کم شود گوشت دراج را بخورد!» (85)

از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که رابطه‏اى میان تغذیه و خشم و بردبارى وجوددارد.

6- در روایت مشروحى از تفسیر عیاشى از امام صادق علیه السلام نقل شده درباره این که چرا خداوند خون را حرام کرده مى‏فرماید: «و اما الدم فانه یورث الکلب و قسوة القلب و قلة الرافة و الرحمة لا یؤمن ان یقتل ولده و والدیه ....; این که خداوند خوردن خون را حرام کرده به خاطر آن است که سبب جنون و سنگدلى و کمبود رافت و مهربانى مى‏شود ... تا آنجا که ممکن است فرزند و یا پدر و مادرش را به قتل برساند!»

در بخش دیگرى از این روایت مى‏فرماید: «و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال ان مدمن الخمر کعابد الوثن و یورث ارتعاشا و یذهب بنوره و یهدم مروته; و اما شراب، خداوند آن را به خاطر تاثیر و فسادش حرام کرده است و فرمود شخص دائم‏الخمر مانند بت پرست است‏بدنش لرزان مى‏شود، و نور (معنویت) او را از بین مى‏برد، و شخصیت او را ویران مى‏سازد!» (86)

7- در روایات متعددى که در کافى درباره انگور آمده است رابطه میان خوردن انگور و برطرف شدن غم و اندوه دیده مى‏شود; از جمله، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «شکى نبى من الانبیاء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باکل العنب; یکى از پیامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پیشگاه خداوند متعال شکایت کرد; خداوند متعال به او دستور داد که انگور بخورد!» (87)

این حدیث تاکید بیشترى است‏بر مساله ارتباط تغذیه با مسائل اخلاقى.

8- در احادیث متعددى نیز رابطه خوردن انار و از میان رفتن وسوسه‏هاى شیطانى و به وجود آمدن نورانیت قلب دیده مى‏شود; از جمله، در حدیث معتبرى از امام صادق علیه السلام آمده است که مى‏فرمود: «من اکل رمانة على الریق انارت قلبه اربعین یوما; کسى که یک انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مى‏کند.» (88)

9- در روایت متعددى در باب «خوردن‏» تعبیراتى دیده مى‏شود که همه نشانه ارتباط تغذیه با روحیات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که به جعفر (ابن‏ابى‏طالب)علیهماالسلام فرمود: «یا جعفر کل السفرجل فانه یقوى القلب و یشجع الجبان; اى جعفر! «به‏» بخور قلب را تقویت مى‏کند و ترسو را شجاع مى‏سازد!» (89)

10- در بعضى از احادیث رابطه میان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذیرش موعظه دیده مى‏شود; از جمله، در کتاب «اعلام الدین‏» از پیغمبر اکرم نقل شده که فرمود: «ایاکم و فضول المطعم فانه یسم القلب بالقسوة و یبطى‏ء بالجوارح عن‏الطاعة و یصم الهمم عن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهیزید که قلب را پر قساوت مى‏کند و از اطاعت‏حق تنبل مى‏سازد و گوش را از شنیدن موعظه کر مى‏نماید!»

فضول الطعام (غذاى اضافى) ممکن است اشاره به پرخورى باشد یا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذیه و مسائل اخلاقى خبر مى‏دهد.

همین معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده‏است. (90)

از این حدیث‏بخوبى استفاده مى‏شود که غذاى اضافى سه پیامد سوء دارد: قساوت مى‏آورد; انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مى‏کند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان مى‏گیرد!

این مطلب کاملا محسوس است که وقتى انسان غذاى زیاد و سنگین مى‏خورد عبادات را به زحمت‏به‏جا مى‏آورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعکس هنگامى که غذاى ساده و کم مى‏خورد قبل از اذان صبح بیدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد.

همچنین به تجربه رسیده است هنگامى که انسان روزه مى‏گیرد رقت قلب پیدا مى‏کند و آمادگى بیشتر براى شنیدن مواعظ در او حاصل مى‏شود; بعکس هنگامى که شکم پر است فکر انسان درست کار نمى‏کند و خودش را از خدا دور مى‏بیند.

11- در احادیث اسلامى در ارتباط نوشیدن عسل با صفاى قلب، از امیرمؤمنان‏على علیه السلام مى‏خوانیم: «العسل شفاء من کل داء و لا داء فیه یقل البلغم و یجلى القلب; عسل شفاى تمام بیماریها است و در آن بیمارى نیت‏بلغم را کم مى‏کند و قلب را صفا مى‏بخشد.» (91)

نتیجه:

از مجموع آنچه در بالا آوردیم و روایات فراوان دیگر که ذکر آنها به طول مى‏انجامد بخوبى استفاده مى‏شود که رابطه نزدیکى میان تغذیه و روحیات و اخلاقیات وجود دارد، هرگز نمى‏گوئیم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب یا بد است، بلکه همین اندازه مى‏دانیم که طبق روایات بالا یکى از عوامل زمینه‏ساز پاکى و اخلاق، تغذیه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها.

دانشمندان امروز نیز معتقدند بسیارى از پدیده‏هاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است که غده‏هاى بدن تراوش مى‏کند و تراوش غده‏ها رابطه نزدیکى با تغذیه انسان دارد; بر همین اساس، بعضى معتقدند که گوشت هر حیوانى حاوى صفات آن حیوان است، واز طریق غده‏ها و تراوش آنها در اخلاق کسانى که از آن تغذیه مى‏کنند اثر مى‏گذارد. گوشت درندگان انسان را درنده‏خو مى‏کند، و گشت‏خوک صفت‏بى‏بندوبارى جنسى را که از ویژگیهاى این حیوان ست‏به خورنده آن منتقل مى‏سازد.

این از نظر رابطه طبیعى و مادى، از نظر رابطه معنوى نیز آثار خوردن غذاى حرام غیر قابل انکار است، غذاى حرام قلب را تاریک و روح را ظلمانى مى‏کند و فضائل اخلاقى را ضعیف مى‏سازد.

این سخن با ذکر یک داستان تاریخى که مورخ معروف مسعودى در «مروج‏الذهب‏» آورده پایان مى‏دهیم:

او از «فضل بن ربیع‏» نقل مى‏کند که «شریک ابن عبدالله‏» روزى وارد بر «مهدى‏» خلیفه عباسى شد، مهدى به او گفت‏باید حتما یکى از سه کار را انجام دهى، شریک سؤال کرد کدام سه کار؟ گفت‏یا قضاوت را از سوى من بپذیرى و یا تعلیم فرزندم را برعهده بگیرى، و یا غذائى (با ما) بخورى! شریک فکرى کرد و گفت‏سومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت و به آشپز گفت انواعى از خوراک مغز آمیخته با شکر و عسل براى او فراهم ساز.

هنگامى که «شریک‏» از آن غذاى بسیار لذیذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خلیفه کرد و گفت این پیرمرد بعد از خوردن این غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد دید! فضل ابن ربیع مى‏گوید مطلب همین گونه شد، و شریک ابن عبدالله بعد از این ماجرا هم به تعلیم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذیرفت. (92)

صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى

مى‏دانیم اعمال انسان همیشه در درون و جان او ریشه دارد; یا به تعبیر دیگر، اعمال ظهور و بروز صفات درونى است، یکى به منزله ریشه و دیگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و میوه است.

به همین دلیل، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نیست; مثلا، نفاق که از صفات رذیله است، ریشه‏اى در عمق جان انسان دارد و از شخصیت دو گانه و ضد توحیدى او، حکایت مى‏کند. همین صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه یا ریاکارانه مى‏شود.

حسد نیز حالتى در درون جان است که نسبت‏به نعمتهاى خداوند که به دیگران داده شده است رشک مى‏برد، همین صفت‏خود را در لابه‏لاى اعمال خرابکارانه، در برابر شخص محسود و سنگ انداختن در مسیر سعادت او نشان مى‏دهد.

«کبر» و «غرور» خود برتر بینى، همگى از صفات درون است که ناشى از جهل انسان به قدر و مقام خویش مى‏باشد، و یا کمى ظرفیت در برابر مواهب الهى، اما همین صفت درونى در لابه‏لاى اعمال بخوبى خود را آشکار مى‏سازد، و از طریق بى‏اعتنایى، پرخاشگرى، هتاکى و تحقیر دیگران، ظاهر مى‏شود.

و شاید به همین دلیل، علماى اخلاق در کتب اخلاقى، معمولا این دو را از هم جدا نکرده‏اند، گاه به سراغ ریشه و صفات درون مى‏روند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون، از اولى به «صفات اخلاقى‏» مى‏شود و از دومى به «اعمال‏اخلاقى‏».

البته اعمال اخلاقى، موضوع مباحث فقهى است، و فقهاء پیرامون آن از دیدگاه خود بحث مى‏کنند، ولى با این حال علماى اخلاق نیز از آن سخن مى‏گویند، البته دیدگاه عالم اخلاق با فقیه متفاوت است، فقیه از نظر احکام پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه) و احیانا ثواب و عقاب، به این افعال مى‏نگرد، ولى عالم اخلاق، از این نظر که نشانه کمال روح یا انحطاط و نقص آن است‏به آن نگاه مى‏کند.

و با این بیان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنین دیدگاه فقیه و عالم اخلاق روشن مى‏گردد.

پى‏نوشتها

1- این تفسیر را فخر رازى به عنوان اولین احتمال در معنى آیه، ذکر کرده است (تفسیر فخر رازى، جلد 14، صفحه 144); جمعى دیگر نیز آن را از ابن عباس نقل کرده‏اند.

2- این تفسیر در مجمع البیان و تفسیر الحدید در ذیل آیه‏بالا مورد بحث قرار گرفته است.

3- وسائل الشیعه، جلد 14، صفحه‏19، حدیث‏7 - بحارالانوار، جلد 100، صفحه 232، حدیث 10.

4- نورالثقلین، جلد اول، صفحه 541.

5- سوره زخرف، آیات‏36 و37 و 38 .

6- سوره صافات، آیات 51 تا57 .

7- سوره فرقان، آیات‏27 و 28 و29.

8- براى نقیض از ماده قیض معانى مختلفى نقل کرده‏اند; بعضى آن را به معنى تسبیب و بعضى به معنى تقدیر و برکندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلط ساختن مى‏دانند چرا که قیض به معنى پوست‏سفیدى است که روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه کرده است).

9- سوره زخرف، آیه‏39 .

10- سوره صافات، آیات 50 تا53 .

11- اصول کافى، جلد 2، ص 375 «باب مجالسة اهل المعاصى، حدیث‏3».

12- همان مدرک

13- کتاب صفات الشیعه صدوق (طبق نقل بحار، ج 71، ص‏197).

14- و 15- و16- غررالحکم

17- بحارالانوار، ج 71، صفحه 188.

18- همان مدرک، ص‏189.

19- نهج البلاغه، وصیت على(ع) به امام حسن(ع) (نامه 31).

20- صفات الشیعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه‏197.

21- خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195).

22- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 224.

23- تفسیر فخر راز ى و تفسیر مراغى، ذیل آیه‏مورد بحث.

24- باید توجه داشت «کفل‏» اگر بدون تشدید باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و کفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزید (کفل با تشدید) استعمال شود، به معنى انتخاب کفیل براى دیگرى است، و طبق تعبیر بالا، خداوند زکریا را براى کفالت مریم برگزید (بنابراین کفل در اینجا دو مفعول گرفته، یکى ضمیر هاء که به مریم بر مى‏گردد، و دوم زکریا).

25- به «نور الثقلین‏» جلد 1، صحفه 331 مراجعه شود.

26- نور الثقلین، جلد 5، صفحه 372.

27- غررالحکم

28- غررالحکم

29- نهج البلاغه

30- لئالى الاخبار

31- وسائل الشیعه، جلد 14، صحفه‏53 - 54 .

32- تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه‏30، سوره روم.

33- کنز العمال، حدیث 45192.

34- به کتاب وسائل الشیعه، جلد 15، صحفه 122 تا 132 مراجعه شود.

35- کنز العمال، حدیث 45411.

36- بحار، جلد71، صحفه‏6 (جوامع الحقوق).

37- غرر الحکم.

38- نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).

39- غرر الحکم .

40- و 41- غررالحکم

42- اصول کافى، جلد2، صفحه‏237.

43- همان مدرک، صفحه 68،حدیث 4.

44- غرر الحکم.

45- نهج البلاغه، خطبه‏147.

46- غرر الحکم.

47- تحف العقول، صفحه 21.

48- غرر الحکم.

49- و 50- و 51- غررالحکم

52- نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره 70.

53- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 368.

54- بعضى از مفسران گفته‏اند: براثر رابطه نزدیکى که میان قلب و صورت انسان است، هنگامى که روح و قلب انسان مملو از شادمانى مى‏شود (خون شفاف به طرف صورت حرکت مى‏کند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مى‏گردد; و هنگامى که غم و اندوه بر روح انسان مسلط مى‏گردد (جریان گردش خون شفاف در صورت کم مى‏شود و) صورت زرد و تیره مى‏گردد; و به همین دلیل این دو پدیده به عنوان نشانه‏هاى سرور و شادمانى، و اندوه و غم شناخته مى‏شود. (تفسیر روح المعانى، ذیل آیه‏مورد بحث)

55- تفسیر روح المعانى، جلد 14، صفحه 154، ذیل آیه‏مورد بحث .

56- علاقه‏مندان مى‏توانند به تفسیر نمونه، جلد 11، ذیل آیه‏58، سوره نحل مراجعه کنند.

57- بحار الانوار، جلد73، صفحه‏66.

58- کنز العمال، حدیث‏43079، جلد 15، صفحه 780.

59- نهج البلاغه، نامه‏53 .

60- سوره نمل، آیه‏4 .

61- سوره انعام، آیه‏137 .

62- تفسیر «فى ظلال‏»، جلد6، صفحه 675.

63- «نورالثقلین‏»، جلد4، صفحه 351، حدیث 30.

64- سوره احزاب، آیه‏53 .

65- اصول کافى، جلد 2، صفحه‏273، حدیث 20 .

66- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 232.

67- کنز العمال، حدیث 28722.

68- بحارالانوار، جلد46، صفحه‏99.

69- نهج البلاغه، نامه 31.

70- بحار، جلد6، صفحه 30.

71- کنزالعمال، حدیث 10، صفحه‏79.

72- غرر الحکم، شماره‏3837.

73- بحار، جلد69،صفحه 121 و جلد 91، صفحه‏133.

74- بحار، جلد 91، صفحه 142.

75- به تفسیر نمونه، جلد 14، ذیل آیه‏51 مؤمنون مراجعه شود.

76- «روح البیان‏» ، جلد6، صفحه 88.

77- تفسیر «اثنى عشرى‏»، جلد9، صفحه 145.

78- بحار، جلد 90، صفحه‏373.

79- همان مدرک، صفحه 372.

80- بحارالانوار، جلد 90، صفحه 305.

81- نقل از کتاب «سخنان على(ع) از مدینه تا کربلا، صفحه 232.»

82- سفینة البحار، جلد1، ماده اکل.

83- وسائل الشیعه، جلد17، صفحه 25، باب 12.

84- همان مدرک، صفحه 12.

85- فروغ کافى، جلد6، صفحه 312. (دراج پرنده‏اى است‏شبیه به کبک که گوشت لذیدى دارد)

86- تفسیر برهان، جلد1، ذیل آیه‏3، سوره مائده، ص 434. و مستدرک، جلد16، صفحه‏163.

87- کافى، جلد6، صفحه 351، حدیث 4.

88- همان مدرک، صفحه 354، حدیث 11.

89- همان مدرک، صفحه‏357، حدیث 4.

90- بحار، جلد 74،صفحه 182.

91- بحار الانوار، جلد63، صفحه 294.

92- سفینة البحار، ماده «شرک‏»، و مروج الذهب، جلد3، صفحه 310.

 


 

فصل دوازدهم

 

گامهاى عملى به سوى تهذیب اخلاقى

 

در این فصل به سراغ امورى مى‏رویم که زمینه را براى پرورش «فضائل اخلاقى‏» فراهم مى‏سازد و گام به گام انسان را به خدا نزدیکتر مى‏سازد، و این بحث اهمیت فوق‏العاده‏اى در علم اخلاق دارد و از امور زیادى بحث مى‏کند:

گام اول: توبه

بسیارى از علماى اخلاق نخستین گام براى تهذیب اخلاق و سیر الى الله را «توبه‏» شمرده‏اند، توبه‏اى که صفحه قلب را از آلودگیها پاک کند و تیرگیها را مبدل به روشنایى سازد و پشت انسان را از بار سنگین گناه سبک کند، تا براحتى بتواند طریق به سوى خدا را بپیماید.

مرحوم «فیض کاشانى‏» در آغاز جلد هفتم «المحجه‏البیضاء» که در واقع آغاز گر بحثهاى اخلاقى است چنین مى‏گوید:

«توبه از گناه و بازگشت‏به سوى ستار العیوب و علام الغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلید علاقه‏مندان و مطلع برگزیدگان و برگزیده مقربان است‏»!

سپس اشاره به این حقیقت مى‏کند که غالبا انسانها گرفتار لغزشهایى مى‏شوند و با اشاره به لغزش آدم (که در واقع ترک اولى بود نه گناه) مى‏گوید: چه اشکالى دارد که همه فرزندان آدم به هنگام ارتکاب خطاها به او اقتدا کنند، چرا که خیر محض، کار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شیاطین است،و باز گشت‏به خیر بعد از شر، طبیعت آدمیان است; آن کس که به هنگام ارتکاب گناه و انجام شر به خیر باز گردد، حقیقتا انسان است!

در واقع توبه اساس دین را تشکیل مى‏دهد، چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدیها و بازگشت‏به خیرات دعوت مى‏کند; و با توجه به این حقیقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گیرد.» (1)

به تعبیر دیگر، بسیار مى‏شود که از انسان - مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الى الله لغزشهایى سر مى‏زند،اگر درهاى بازگشت‏به روى او بسته شود بکلى مایوس مى‏گردد و براى همیشه از پیمودن این راه باز مى‏ماند; به همین دلیل، در مکتب تربیتى اسلام، «توبه‏» به عنوان یک اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مى‏کند که براى اصلاح خویش و جبران گذشته از این باب رحمت الهى وارد شوند.

این حقیقت در سخنان امام على بن الحسین علیهما السلام در مناجات تابئین با زیباترین صورتى بیان شده، « الهى انت الذى فتحت لعبدک بابا الى عفوک سمیته التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو کسى هستى که به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشوده‏اى و نامش را توبه نهاده‏اى، و فرموده‏اى باز گردید به سوى خدا و توبه کنید، توبه خالص! حال که این در رحمت‏باز است، عذر کسانى که از آن غافل شوند چیست‏»؟ (2)

جالب این که خداوند علاقه فوق‏العاده‏اى به توبه بندگان دارد، چرا که آغاز تمام خوشبختیهاى انسان است. در حدیثى از امام‏باقر علیه السلام مى‏خوانیم: «ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى‏لیلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بنده‏اش بسیار شاد مى‏شود، بیش از کسى که مرکب و توشه خود را در بیابان (خطرناکى) در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را بیابد.» (3)

این تعبیر که با کنایات و لطف خاصى آمیخته است، نشان مى‏دهد که در واقع توبه، هم مرکب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصیان را پشت‏سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانیت‏برسد.

به هر حال، در بحث «توبه‏» مسائل زیادى مطرح است که اهم آنها،امور زیر است:

1- حقیقت توبه

2- وجوب توبه

3- عمومیت توبه

4- ارکان توبه

5- قبولى توبه عقلى است‏یا نقلى

6- تبعیض در توبه

7- دوام توبه

8- مراتب توبه

9- آثار و برکات توبه

1- حقیقت توبه

«توبه‏» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (این در صورتى است که به شخص گنهکارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روایات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در این صورت به معنى بازگشت‏به رحمت است، همان رحمتى که به خاطر ارتکاب گناه از گنهکار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مى‏گردد و به همین دلیل یکى از نامهاى خدا، «تواب‏» (یعنى بسیار بازگشت کننده به رحمت‏یا بسیار توبه پذیر) است.

در واقع واژه «توبه‏» مشترک لفظى یا معنوى است میان «خدا» و «بندگان‏» (ولى هنگامى که به بنده نسبت داده شود با کلمه «الى‏» متعدى مى‏شود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با کلمه «على‏» (4)

در «المحجة‏البیضاء» درباره حقیقت توبه چنین آمده است که توبه سه رکن دارد، نخست «علم‏» و دوم «حال‏» و سوم «فعل‏» که هر کدام علت دیگرى محسوب مى‏شود.

منظور از «علم‏» شناخت اهمیت ضرر و زیانهاى گناهان است، و این که حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعى مى‏شود. هنگامى که انسان این معنى را بخوبى درک کند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مى‏شود و چون مى‏داند عمل او سبب این امر شده، نادم و پشیمان مى‏گردد; و این ندامت‏سبب ایجاد اراده و تصمیم نسبت‏به گذشته و حال و آینده مى‏شود.

درزمان حال آن‏عمل را ترک‏مى‏گوید،ونسبت‏به‏آینده تصمیم بر ترک‏گناهى که‏سبب از دست دادن محبوب مى‏گردد مى‏گیرد، و نسبت‏به گذشته درصدد جبران برمى‏آید.

در واقع نور علم و یقین سبب آن حالت قلبى مى‏شود که سرچشمه ندامت است، و آن دامت‏سبب موضعیگریهاى سه گانه نسبت‏به گذشته و حال و آینده مى‏گردد. (5)

این همان چیزى است که بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبیر کرده‏اند، و مى‏گویند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است که او را وادار به تجدید نظر در برنامه‏هاى خود مى‏کند.

2- وجوب توبه

تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آیات قرآن مجید کرارا به آن امر شده است; در آیه‏8 سوره تحریم مى‏خوانیم: «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى کسانى که ایمان آورده‏اید به سوى خدا باز گردید توبه کنید، توبه‏اى خالص و بى‏شائبه، امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایى از بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است داخل کند.»

همه انبیاى الهى هنگامى که براى هدایت امتهاى منحرف ماموریت مى‏یافتند، یکى از نخستین گامهایشان دعوت به توبه بود; چرا که بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جایى براى نقش توحید و فضائل نیست.

پیغمبر بزرگ خداوند هود علیه السلام از نخستین سخنانش این بود: «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوى او باز گردید و توبه نمایید!» (سوره هود، آیه‏52)

پیامبر بزرگ دیگر صالح علیه السلام نیز همین سخن را پایه کار خود قرار مى‏دهد و مى‏گوید: «فاستغفروه ثم توبوا الیه; از او طلب آمرزش کنید و به سوى او باز گردید و توبه کنید!» (سوره هود، آیه‏61)

حضرت شعیب علیه السلام نیز با همین منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت: «واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربى رحیم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوى او باز گردید و توبه کنید که پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه‏کاران) است!» (سوره هود، آیه‏90)

در روایات اسلامى نیز بر مساله وجوب فورى توبه تاکید شده است، از جمله:

1- در وصیت امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزندش امام مجتبى علیه السلام مى‏خوانیم:

«وان قارفت‏سیئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتکب گناهى شدى، آن را به وسیله توبه هرچه زودتر محو کن!» (6)

البته با توجه به این که امام مرتکب گناهى نمى‏شود، منظور در اینجا تشویق دیگران به توبه است.

2- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که به ابن مسعود فرمود: «یابن‏مسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولکن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخیر مینداز، بلکه توبه را مقدم کن و گناه را به عقب بینداز (و ترک کن)!» (7)

3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; کسى که توبه را در برابر هجوم اجل به تاخیر بیندازد، در برابر بزرگترین خطر قرار مى‏گیرد، (که عمرش پایان گیرد در حالى که توبه نکرده باشد)!» (8)

4- در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم که از جدش رسول‏خدا صلى الله علیه و آله چنین نقل مى‏کند: «لیس شى‏ء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چیزى در نزد خدا محبوبتر از مرد یا زن با ایمانى که توبه کند نیست!» (9)

این تعبیر مى‏تواند دلیلى به وجوب توبه باشد به خاطر این که توبه محبوبترین امور در نزد خدا شمرده شده است.

علاوه بر این، دلیل عقلى روشنى بر وجوب توبه داریم و آن این که عقل حاکم بر این است که در برابر عذاب الهى- خواه یقین باشد یا احتمالى- باید وسیله نجاتى فراهم ساخت، و با توجه به این که توبه بهترین وسیله نجات است، عقل آن را واجب مى‏شمرد; چگونه افراد گناهکار خود را از عذاب الهى در دنیا و آخرت مى‏توانند محفوظ بشمرند در حالى که توبه نکرده باشند.

آرى! توبه واجب است، هم به دلیل صراحت آیات قرآن مجید و هم روایات اسلامى و هم دلیل عقل، و از این گذشته وجوب توبه در میان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.

بنابراین، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مى‏کند، و این وجوب فورى است زیرا مقتضاى ادله چهارگانه‏اى که به آن اشاره شد، وجوب فورى مى‏باشد، و در علم اصول این مساله بیان شده که تمام اوامر ظاهر در فوریت است، مگر این که دلیل بر خلاف آن قائم شود.

3- عمومیت توبه

«توبه‏» مخصوص به گناه یا گناهان خاصى نیست، و شخص و اشخاص معینى را شامل نمى‏شود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرح‏نیست.

بنابراین، توبه از تمام گناهان است و نسبت‏به همه اشخاص و در هر زمان و هر مکان مى‏باشد، همان‏گونه که اگر شرایط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.

تنها استثنایى که در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجید به آن اشاره شده این است که اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود که در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنیا فراهم شده است و یا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى که عذاب الهى فرا رسید و در میان امواج نیل در حال غرق شدن بود) پذیرفته نمى‏شود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زیرا اگر کسى در آن حال توبه کند، توبه او اضطرارى است نه اختیارى و توام با میل و رغبت; قرآن مى‏گوید:

«و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما; توبه کسانى که کارهاى بدى انجام مى‏دهند و هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا رسد مى‏گوید: الآن توبه کردم، پذیرفته نیست و نه توبه کسانى که در حال کفر از دنیا مى‏روند ( و در عالم برزخ توبه مى‏کنند) اینها کسانى هستند که عذاب دردناکى برایشان فراهم شده است!» (10)

در داستان فرعون مى‏خوانیم: هنگامى که فرعون و لشکریانش وارد مسیر خشکى داخل دریا شدند و ناگهان آبها فرو ریختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: «امنت انه لااله الا الذى امنت‏به بنواسرائیل و انا من المسلمین; من ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آن کسى که بنى اسرائیل به او ایمان آورده‏اند نیست، و من از مسلمین هستم!» (11)

ولى بلافاصله جواب شنید: «آلئن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین; الان ایمان مى‏آورى؟! در حالى که قبلا عصیان کردى و از مفسدان بودى (توبه‏ات در این حال پذیرفته نیست)!» (12)

درباره بعضى از قوام گذشته نیز مى‏خوانیم: «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین; هنگامى که عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى که همتاى او مى‏شمردیم کافر شدیم!»

قرآن آن در پاسخ آنها مى‏گوید: «فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالک الکافرون; اما هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت، این سنت‏خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.» (13)

و به همین دلیل، در مورد حدود اسلامى هنگامى که شخص مجرم بعد از دستگیر شدن و گرفتارى در چنگال عدالت و کیفر و مجازات، توبه کند، توبه‏اش پذیرفته نیست; چرا که این گونه توبه‏ها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هیچ گونه دلالتى بر تغییر موضوع مجرم ندارد.

بنابراین توبه تنها در یک مورد پذیرفته نیست و آن جائى است که مساله از شکل اختیارى بودن بیرون رود و شکل اضطرارى و اجبارى بخود بگیرد.

بعضى چنین پنداشته‏اند که توبه در سه مورد دیگر نیز پذیرفته نیست:

اول در مورد شرک و بت پرستى زیرا قرآن مجید مى‏فرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء; خداوند (هرگز) شرک را نمى‏بخشد و پایین‏تر از آن را براى هر کس بخواهد و شایسته بداند مى‏بخشد!» (14)

ولى این سخن صحیح نیست; زیرا در این آیه گفتگو از توبه نیست، بلکه سخن از «عفو بدون توبه‏» است، به یقین تمام کسانى که در آغاز اسلام از شرک توبه کردند و مسلمان شدند توبه آنها پذیرفته شد، و همچنین تمام مشرکانى که امروز نیز توبه کنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذیرفته مى‏شود، ولى اگر مشرک توبه نکند و با حال شرک از دنیا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى که اگر با ایمان و توحید از دنیا بروند، ولى مرتکب گناهانى شده باشند، ممکن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آیه‏فوق همین است.

کوتاه سخن این که، عفو الهى شامل مشرکان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مى‏شود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرک خواهد شد.

دوم و سوم این که، توبه باید در فاصله کمى بعد از گناه باشد نه فاصله‏هاى دور، و نیز باید از گناهانى باشد که از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دلیل این که هر دو مطلب در آیه‏17 سوره نساء آمده است:

«انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما; توبه تنها براى کسانى است که کار بدى را از روى جهالت انجام مى‏دهند سپس بزودى توبه مى‏کنند، خداوند توبه چنین اشخاص را مى‏پذیرد و خدا دانا و حکیم است.»

ولى این نکته قابل توجه است که بسیارى از مفسران این آیه را بر توبه کامل حمل کرده‏اند زیرا مسلم است که اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتکب گناهانى شوند سپس از مرکب لجاجت و غرور پایین آیند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذیرفته مى‏شود، و در تاریخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى براى این گونه افراد است که نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.

همچنین مسلم است که اگر انسان سالیان دراز گناه کند و بعد پشیمان شود و حقیقتا توبه و جبران کند، توبه او پذیرفته خواهد شد.

در حدیث معروفى از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: هر کس یکسال قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مى‏پذیرد،سپس فرمود یک سال زیاد است، کسى که یک ماه قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مى‏پذیرد سپس افزود یک ماه نیز زیاد است، کسى که یک جمعه (یک هفته) قبل از مرگش توبه کند توبه او مورد قبول خداوند واقع مى‏شود، باز افزود یک جمعه زیاد است کسى که یک روز قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه‏اش را پذیرا مى‏شود، باز فرمود یک روز نیز زیاد است! کسى که یک ساعت قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه او را مى‏پذیرد، سپس افزود یک ساعت هم زیاد است! کسى که قبل از آن که جانش به گلو رسد (در آخرین لحظه حیات و در حال اختیار) توبه کند، خداوند توبه او را مى‏پذیرد!» (15)

البته منظور این است که توبه با تمام شرایطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضایع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصیه کند که حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه کند.

آیات فراوانى از قرآن نیز دلیل بر عمومیت توبه و شمول آن نسبت‏به جمیع گناهان است; از جمله:

1- در آیه‏53 سوره زمر مى‏خوانیم: «قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم; بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‏اید! از رحمت‏خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»

2- در آیه‏39 سوره مائده مى‏خوانیم: «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم; اما آن کسى که پس از ستم کردن توبه کند و جبران نماید خداوند توبه او را مى‏پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»

درست است که این آیه بعد از این بیان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گسترده‏اى که شامل همه گناهان مى‏شود.

3- در آیه‏54 سوره انعام آمده: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم ;هرکس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح نماید، مشمول رحمت‏خدا مى‏شود، چرا که خداوند غفور و رحیم است.»

در این آیه هرگونه عمل سوء که تمام گناهان را فرا مى‏گیرد، قابل توبه و باز گشت ذکر شده است.

4- در آیه‏135 سوره آل عمران چنین آمده است: «والذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مى‏افتند، و بر گناه اصرار نمى‏ورزند با این که مى‏دانند.»

در این جا نیز با توجه به این که ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مى‏شود، چرا که بعضى‏از گناهان ستم بر دیگران است و بعضى ظلم به خویشتن، و در این آیه نسبت‏به همه آنهاوعده پذیرش توبه‏داده شده‏است، عمومیت‏توبه نسبت‏به تمام گناهان اثبات مى‏شود.

5- در آیه‏دیگرى (آیه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مى‏فرماید: «وتوبوا الى الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گردید تا رستگار شوید.»

واژه جمیعا دلیل بر این است که هر گناهکارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنین دعوتى صحیح نیست.

این نکته قابل دقت است که در آیات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تکیه شده و در مورد دیگر ظلم، و در مورد دیگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه این عناوین بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراین، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خویشتن از انسان سر بزند و توبه کند، خداوند توبه او را مى‏پذیرد.

در این باره روایات زیادى در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که درهاى توبه تا آخرین لحظات عمر، مادام که انسان مرگ را با چشم خود نبیند باز است.

این روایات را مى‏توانید در کتابهاى: بحارالانوار (16) و اصول کافى (17) و درالمنثور (18) و کنزالعمال (19) و تفسیر فخر رازى (20) و تفسیر قرطبى (21) و تفسیر روح البیان (22) و تفسیر روح‏المعانى (23) و کتب دیگر مطالعه فرمایید، و شاید بتوان گفت این حدیث از احادیث متواتر است.

4- ارکان توبه

همان‏گونه که در بالا آمد حقیقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، که ناشى از پشیمانى و ندامت نسبت‏به اعمال گذشته مى‏باشد و لازمه این پشیمانى و علم به این که گناه حائل میان او و محبوب واقعى مى‏گردد، تصمیم بر ترک آن در آینده و همچنین جبران مافات است; یعنى، تا آنجا که در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خویش برچیند، و اگر حقوق از دست رفته‏اى است و قابل جبران است، جبران نماید. به همین دلیل، در قرآن مجید در آیات بسیارى این معنى تکرار شده است که توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.

1- در آیه‏160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ کتمان آیات الهى و مجازات سخت آنها مى‏فرماید: «الا الذین تابوا و اصلحوا و بینوا فاولئک اتوب علیهم و انا التواب الرحیم; مگر کسانى که توبه کنند و اصلاح نمایند و آنچه را کتمان کرده بودند آشکار سازند که من توبه آنها را مى‏پذیریم، و من تواب رحیم هستم.»

2- و در آیه‏89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (کافر شدن بعد از ایمان) و مجازات سخت آنها مى‏افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پس از آن توبه کنند و اصلاح نمایند (و در مقام جبران بر آیند) زیرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»

3- و درآیه‏146 سوره‏نساء، بعداز ذکرمنافقان و سرنوشت‏شوم آنها مى‏فرماید:«الا الذین تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله; مگر آنها که توبه کنند و جبران و اصلاح نمایند و به ذیل عنایت اهلى چنگ زنند و دین خود را براى خدا خالص نمایند.»

و در آیه‏5 سوره نور بعد از ذکر مجازات شدید قذف (وارد کردن اتهام زنا و مانند آن به دیگرى) و مجازات شدید آنها در دنیا و آخرت، مى‏افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند که خداوند (آنها را) مى‏بخشد زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»

5- و سرانجام به صورت یک قانون کلى در همه گناهان، در آیه‏119 سوره نحل مى‏خوانیم: «ثم ان ربک للذین عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلک و اصلحوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم; اما پروردگارت نسبت‏به آنها که از روى جهالت‏بدى کرده‏اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمده‏اند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»

6- شبیه همین معنى در آیه‏82 سوره طه نیز آمده است آن جا که مى‏فرماید: «و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر که را توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایت‏شود مى‏آمرزم و مى‏بخشم.»

در این جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (یعنى جبران گذشته) که دو رکن اساسى توبه است، به مساله ایمان و هدایت نیز اشاره شده است.

در واقع گناه نور ایمان را کم مى‏کند و انسان را از طریق هدایت منحرف مى‏سازد; به همین دلیل، باید بعد از توبه تجدید ایمان کند و به راه هدایت‏باز گردد.

7- باز شبیه همین معنى در آیه‏54 سوره انعام نیز آمده که مى‏فرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم; هر کس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نماید (مشمول رحمت‏خدا مى‏شود چرا که ) او آمرزنده مهربان است.»

از مجموع آیات فوق، منطق قرآن در مساله توبه کاملا آشکار مى‏شود، که توبه حقیقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصمیم بر ترک در آینده نیست، بلکه افزون بر این باید کوتاهى‏هایى که در گذشته رخ داده و مفاسدى که در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى که گناه در جامعه گذارده تا آن جا که امکان دارد جبران گردد و شستشوى کامل حاصل شود، این است توبه حقیقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!

نکته دیگرى که در اینجا شایان توجه است این است که کلمه اصلاح بعد از ذکر توبه در آیات بالا مانند بسیارى از تعبیرات قرآن مفهوم جامع و گسترده‏اى دارد که هرگونه جبران مافات را شامل مى‏شود، از جمله:

1- شخص توبه کار باید حقوقى را که از مردم پایمال کرده است‏به آنها باز گرداند; اگر در حیات هستند به خودشان، و اگر از دنیا رفته‏اند به وارثان آنها برساند.

2- اگر حیثیت کسى را به خاطر غیبت کردن یا اهانت لکه‏دار کرده باشد باید از او لیت‏بطلبد، و اگر از دنیا رفته است‏به تلافى حیثیت‏بر باد رفته، کار خیر براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.

3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نماید. و اگر کفاره دارد (مانند ترک روزه عمدا و شکستن عهد و نذر) کفاره آن را بدهد.

4- با توجه به این که گناه قلب را تاریک مى‏سازد، باید آنقدر اطاعت و بندگى کند تا ظلمت دل را با نور اطاعت‏برطرف سازد.

جامعترین سخن درباره تفسیر معنى اصلاح همان چیزى است که در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام در نهج‏البلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و کامل آمده است.

کسى در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گویى امام از طرز سخن او و یا سوابق و لواحق اعمالش مى‏دانست که این استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همین جهت از این استغفار بر آشفت و فرمود:

«ثکلتک امک اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین; مادرت بر عزاى تو بگرید، آیا مى‏دانى استغفار چیست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»

سپس افزود: «وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار یک کلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»

«اولها الندم على ما مضى; نخست، پشیمانى از گذشته است.»

«والثانى العزم على ترک العود الیه ابدا; دوم، تصمیم بر ترک آن براى همیشه است.»

«و الثالث ان توءدى الى المخلوقین حقوقهم حتى تلقى الله املس لیس علیک تبعة; سوم این که حقوقى را که از مردم ضایع کرده‏اى به آنها باز گردانى، به گونه‏اى که هنگام ملاقات پروردگار حق کسى بر تو نباشد.»

«و الرابع ان تعمد الى کل فریضة علیک ضیعتها فتؤدى حقها; چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضایا کفاره آن را انجام دهى).»

«و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذیبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وینشا بینهما لحم جدید; پنجم این که گوشتهایى که به واسطه حرام براندامت روئیده، با اندوه برگناه آب کنى، تا چیزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن بروید.»

«والسادس ان تذیق الجسم الم الطاعة کما اقته حلاوة المعصیة فعند ذلک تقول استغفر الله; ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را چشیده‏اى درد و رنج طاعت را نیز بچشى، و پس از طى این مراحل بگو استغفر الله!» (24)

همین معنى در روایت دیگرى از کمیل بن زیاد از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است که عرضه مى‏دارد: «یا امیرالمؤمنین العبد یصیب الذنب فیستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; اى‏امیرمؤمنان! انسان‏گناهى مى‏کند واز آن‏استغفار مى‏نماید، حداستغفار چیست؟»

امام فرمود: «یا بن زیاد، التوبة; اى کمیل بن زیاد! حد آن توبه است.»

کمیل مى‏گوید: «قلت‏بس; (25) گفتم: همین کافى است!»

«قال: لا; فرمود: نه‏»

«قلت فکیف؟; عرض کردم پس چگونه است؟»

«قال ان العبد اذا اصاب دنبا یقول استغفر الله بالتحریک; فرمود: هنگامى که انسان گناهى مرتکب مى‏شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حرکتى بر زبان جارى کند.»

«قلت و ماالتحریک; عرض کردم منظور از حرکت چیست؟»

«قال: الشفتان و اللسان یرید ان یتبع ذلک بالحقیقة; فرمود:: لبها و زبان به گردش در مى‏آید و مقصودش این است که آن را با حقیقت هماهنگ سازد.»

«قلت وما الحقیقة؟; عرض کردم حقیقت چیست؟»

«قال تصدیق فى‏القلب، و اضمار ان لایعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود: منظور تصدیقى است که در دل (نسبت‏به قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصمیم بگیرد که هرگز به گناهى که از آن استغفار کرده است‏باز گشت نکند.»

کمیل مى‏گوید عرض کردم: «فاذا فعل ذلک فانه من المستغفرین; هنگامى این کار را انجام دهد در زمره توبه کنندگان است؟»

«قال: لا; امام فرمود: نه‏»

کمیل مى‏گوید گفتم: «فکیف ذاک; پس توبه حقیقى چگونه است؟»

امام فرمود: «لانک لم تبلغ الى الاصل بعده; این به خاطر آن است که تو هنوز به اساس و ریشه توبه نرسیده‏اى!»

کمیل عرض مى‏کند: «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چیست؟»

امام فرمود: «الرجوع الى التوبة من‏الذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدین; بازگشت‏به‏توبه از گناهى که‏استغفار از آن‏کردى، و این‏نخستین درجه عابدان است.»

سپس امام افزود: «و ترک الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترک گناه و استغفار اسمى است که شش معنى و مرحله دارد:

سپس همان مراحل ششگانه‏اى را که در کلمات قصار نهج‏البلاغه آمده بود، با کمى تفاوت بیان فرمود. (26)

ممکن است گفته شود: اگر توبه این است که امیرمؤمنان على علیه السلام در این حدیث‏بیان فرموده، کمتر توبه کارى مى‏توان پیدا کرد.

ولى باید توجه داشت که بعضى از شرایط شش‏گانه بالا شرط توبه کامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط دیگر، جزء شرایط واجب و لازم است. و به تعبیر بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از ارکان توبه است،و قسمت‏سوم و چهارم از شرایط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرایط کمال است. (27)

در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «اما علامة التائب فاربعة: النصیحة لله فى عمله، و ترک الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخیر; علامت انسان توبه کار چهار چیز است: نخست‏خیر خواهى براى (آیین و بندگان) خدا، و ترک باطل و ملازمت‏حق و تلاش فراوان براى انجام کار خیر.» (28)

این نکته نیز قابل توجه است که اگر گناه او عملى بوده که سبب گمراهى دیگران شده مانند تبلیغات سوء; بدعتگذارى در دین خدا، خواه از طریق بیان و سخن باشد یا از طریق کتابت و نوشته‏ها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود یا از طریق کتابت و نوشته‏ها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود که تمام افرادى را که به خاطر عمل او به انحراف کشیده شده‏اند تا آنجا که در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غیر این صورت توبه او پذیرفته نیست.

و از این جا روشن مى‏شود که تحریف کنندگان آیات الهى و بدعتگذاران و تمام کسانى که مایه گمراهى مردم مى‏شوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگین است.

این صحیح نیست که یک نفر در ملا عام یا از طریق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن کتابها و مقالات مردم را به گمراهى بکشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنید و از پیشگاه خدا تقاضاى عفو نماید، به یقین چنین توبه‏اى هرگز مقبول نیست!

همچنین کسانى که در حضور جمعیت و ملا عام، افرادى را به دروغگویى و بى‏عفتى و امثال این امور متهم مى‏سازند،و بعد خصوصى نزد طرف مى‏آیند و حلیت مى‏طلبند، یا در غیاب آنها در خانه خلوت توبه مى‏کنند، بى‏شک توبه آنها نیز قبول نیست، مگر این که طرف آنها را ببخشد، یا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگیرند.

به همین دلیل، در روایات متعددى مى‏خوانیم افرادى که تهمت‏به مردم مى‏زنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مى‏دهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مى‏شود که سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تکذیب کند.

در حدیث معتبرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که از حضرتش سؤال کردند: آیا کسى که حد الهى بر او جارى شد اگر توبه کند شهادتش مقبول است؟ فرمود: «اذا تاب و توبته ان یرجع مما قال و یکذب نفسه عند الامام و عند المسلمین، فاذا فعل فان على الامام ان یقبل شهادته بعد ذلک; (آرى) هنگامى که توبه کند و توبه‏اش به این است که از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمین حاضر شود و سخنان خود را تکذیب کند، هنگامى که چنین کند بر امام لازم است که شهادت او را بپذیرد (و توبه‏اش قبول است)» (29)

در حدیث دیگرى مى‏خوانیم: «اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبیاء قل لفلان وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالک، ما استجیب لک، حتى ترد من مات الى مادعوته الیه فیرجع عنه; خداوند به یکى از پیامبران وحى فرستاد که به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى که بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمى‏کنم ( و توبه‏ات را نمى‏پذیرم)، تا کسانى را که به خاطر دعوت تو منحرف شده‏اند واز دنیا رفته‏اند زنده کنى و از راه خطا باز گردند!» (30)

این حدیث‏بخوبى نشان مى‏دهد که مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بیشتر جنبه صورى یا مقطعى خواهد داشت.

آخرین سخنى که در این جا لازم به ذکر است این است که کسانى که در برابر انبوه گناهان تنها به ذکر استغفار قناعت مى‏کنند، بى آن که ارکان و شرایط آن را تحصیل نمایند گویى خود را به سخریه مى‏کشند و یا توبه و استغفار را استهزا مى‏نمایند.

به همین دلیل، در روایتى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «التائب من الذنب کمن لاذنب له، و المقیم على الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء; کسى که از گناه خویش توبه (کامل و جامع الشرایط) کند، مانند کسى است که گناهى از او سر نزده، اما کسى که گناه را ادامه مى‏دهد در حالى که از آن استغفار مى‏کند، مانند کسى است که استهزاء مى‏نماید. (31)

5- قبولى توبه عقلى است‏یا نقلى؟

همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند که توبه اگر جامع الشرایط باشد در پیشگاه خداوند مقبول است. و آیات و روایات نیز بوضوح بر این مطلب دلالت مى‏کند، ولى در این که آیا قبول توبه عقلى یا عقلایى یا نقلى است، بحثهایى وجود دارد.

جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده کند بعد از توبه گناه بنده‏اش را نبخشد کاملا ممکن است همان‏گونه که در میان مردم نیز معمول است که اگر کسى در حق دیگرى ظلم کند، سپس عذر خواهى نماید، مى‏تواند او را ببخشد یا نبخشد.

در حالى که جمعى دیگر سقوط عقاب را به وسیله توبه واجب و لازم دانسته‏اند، حتى عدم پذیرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مى‏دانند، و این کار مسلما بر خداوند روا نیست.

ممکن است در این جا نظر سومى را پذیرفت،و آن این که لزوم قبول توبه، امر عقلایى است، یعنى اگر چه عقل، پذیرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمى‏شمرد ولى بناى عقلاى جهان بر این است که اگر کسى کار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه‏اى که گویى هیچ چیز از میان نرفته است، اگر حیثیت کسى از دست رفته بود، اعاده حیثیت نمود، و اگر حقوقى پایمال شده بود، حق را بطور کامل جبران کرد، و اگر طرف قلبا ناراحت‏شده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از میان برد; در چنین شرایطى، بناى تمام عقلاى جهان بر این است که غذر و توبه را مى‏پذیرند، و اگر کسى نپذیرد، او را کینه‏توز و خارج از موازین انسانیت و اخلاق مى‏شمرند.

بى شک خداوند قادر متعال و بى نیاز از هر کس و هر چیز، سزاوارتر است که در این گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبه‏کاران را بپذیرد و از مجازات آنها صرف نظر کند.

بلکه ممکن است پا را از این فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متکى که «قاعده قبح نقض غرض‏» دانست.

توضیح این که: مى‏دانیم خداوند از عبادات و اطاعت‏بندگان بى‏نیاز است و تکالیف الهى الطاف او براى تکامل و تربیت‏بندگان است; نماز و روزه و سایر عبادات، روح و جان ما را پرورش مى‏دهد و روز به روز به خدا نزدیکتر مى‏سازد; سایر واجبات و محرمات هر کدام به نحوى در تکامل ما تاثیر دارد.

در باره حج مى‏خوانیم: «لیشهدوا منافع لهم‏»; مردم مامور به زیارت خانه خدا هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهره‏مند شوند» (32)

در آیات دیگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منکر (33) و روزه سبب تقوا (34) و زکات مایه پاکى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (35)

در روایات اسلامى نیز ایمان مایه پاکى از شرک، و نماز سبب پیراستن انسان از کبر ... و حج مایه وحدت مسلمین، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (36)

به این ترتیب، همه تکالیف الهى اسباب سعادت انسان و حلقه‏هاى تکامل او محسوب مى‏شوند، همان سعادت و تکاملى که هدف اصلى آفرینش انسان و رسیدن به مقام عبودیت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) (37)

بى شک وجوب توبه و قبول آن یکى از این حلقه‏هاى تکامل است چرا که انسان به هرحال معصوم‏نیست و خطاهایى از اوسر مى‏زند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشایند، به‏یقین ازتکامل بازمى‏ماند ولى‏اگر به‏او اعلام شود که اگر خطایى از تو سرزد به‏سوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضایع کردى جبران نما، خداوند توبه تو را مى‏پذیرد; چنین کسى به سعادت و تکامل نزدیکتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.

نتیجه این که: عدم پذیرش توبه، سبب نقض غرض مى‏شود، چون هدف از تکالیف و طاعات، تربیت و تکامل انسان بوده، و عدم پذیرش توبه به این کار ضربه مى‏زند، و خداوند حکیم هرگز نقض غرض نمى‏نماید.کوتاه سخن این که: توبه داراى فلسفه‏اى است که با تکامل انسان ارتباط نزدیک دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگیزه تکامل از بین مى‏رود; بلکه انسان به عقب بر مى‏گردد، چرا که تصور مى‏کند راه نجاتى براى او نیست و در این صورت چه دلیلى دارد که گناهان دیگر را ترک کند; و درست‏به همین دلیل، تمام مربیان بشرى خواه آنها که پایبند به ادیان الهى هستند و آنها که پایبند نیستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربیت‏باز مى‏گذارند تا شعله انگیزه اصلاح و جبران و حرکت‏به سوى کمال در آنها خاموش نگردد.

و به این ترتیب، قبول توبه توام با شرایط نه تنها به حکم آیات و روایات، ثابت و مسلم ست‏بلکه به حکم عقلا و عقل، نیز امرى ثابت و غیر قابل انکار مى‏باشد.

6- تبعیض در توبه

آیا ممکن است انسان از بعضى از گناهان توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى مى‏شود; مثلا، شخصى است که هم مرتکب نوشیدن شراب و هم غیبت مردم مى‏شود، تصمیم گرفته است، نوشیدن شراب را براى همیشه ترک کند در حالى که در مورد غیبت چنین تصمیمى را نگرفته است.

گاه گفته مى‏شود که توبه باید جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه کند، زیرا همه آنها بازگشت‏به مخالفت‏با پروردگار مى‏کند، و شکستن حریم مولاى حقیقى; کسى که از این کار پشیمان باشد، باید هر گناهى را ترک کند نه این که از گناهى توبه کند و گناهى دیگر را مرتکب شود و بر آن اصرار ورزد.

ولى حق آن است که تبعیض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «نراقى‏» در «معراج‏السعاده‏» نیز به این معنى تصریح کرده است و از قول پدرش نیز آن را نقل نموده).

زیرا ممکن است انسان از گناهى بیشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، یا در پیشگاه خداوند قبیحتر و مجازاتش شدیدتر باشد; و به همین جهت، از آن گناه توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى که قبحش کمتر یا مجازاتش خفیفتر یا آگاهى او نسبت‏به مفاسد و زیانهایش کمتر است مى‏شود.

توبه اکثر توبه کنندگان نیز همین گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مى‏کنند، در حالى که ممکن است گناه دیگرى را انجام دهند و هرگز شنیده نشده که پیامبر صلى الله علیه و آله یا امامى از امامان: یا عالمى از علماى اسلام این گونه توبه‏ها را بى‏اعتبار بشمرد، و تاکید کند که باید توبه از همه گناهان باشد.

در آیات متعددى از قرآن مجید نیز اشارات روشنى به این معنى یعنى تبعیض در توبه دیده مى‏شود.

مثلا، در مورد ربا خواران مى‏خوانیم که مى‏فرماید: «و ان تبتم فلکم رئوس اموالکم; اگر توبه کنید (توبه شما پذیرفته مى‏شود و) سرمایه‏هاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آیه‏279)

و در مورد افرادى که بعد از ایمان مرتد شوند، مى‏فرماید: «اولئک جزائهم ان علیهم لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین ... الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; کیفر آنها این است که لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر کسانى که پس از آن توبه کنند، و اصلاح نمایند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سوره‏آل عمران، آیات‏87 و89).

و در مورد محاربین و کسانى که باعث تباهى جامعه مى‏شوند بعد از ذکر مجازات شدید آنها مى‏فرماید: «الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پیش از دست‏یافتن شما به آنان توبه کنند، پس بدانید (خدا توبه آنها را مى‏پذیرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آیه‏34).

و در مورد کسانى که مرتکب عمل شنیع منافى عفت مى‏شوند، بعد از ذکر مجازات آنها، مى‏فرماید: «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله کان توابا رحیما; و اگر توبه کنند و اصلاح نمایند، از آنها در گذرید، زیرا خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سوره‏نساء،آیه‏16).

و در جاى دیگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرک، قتل نفس و زنا، و بیان مجازات سنگین آنها، مى‏فرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مى‏کند.» (سوره فرقان، آیه‏70)

گرچه قسمتى از این آیات درباره مجازاتهاى دنیوى و بخشودگى آنها به وسیله توبه است، ولى پیداست که از این نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنیوى قبول شود، به یقین در مورد مجازاتهاى اخروى نیز پذیرفته خواهد شد.

کوتاه سخن این که: جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت میزان آگاهیها، تفاوت انگیزه‏ها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شک توبه کامل توبه‏اى است که از همه گناهان صورت گیرد و تبعیضى در آن وجود نداشته باشد.

7- دوام توبه

توبه باید پابرجا و دائم بوده باشد;از یک سو، هرزمان خطایى از انسان بر اثر وسوسه‏هاى «نفس اماره‏» سربزند، باید بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله «نفس‏لوامه‏» در آید تا زمانى که به مرحله «نفس مطمئنه‏» رسد و ریشه‏هاى وسوسه‏ها از بیخ کنده شود.

واز سوى دیگر، از هر گناهى توبه مى‏کند باید کمال مراقبت را به خرج دهد که آن توبه را نشکند و بر تعهد خود در پیشگاه خدا نسبت‏به ترک آینده باقى بماند. و به تعبیر دیگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگیزه‏هاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده باید با آن به مبارزه برخیزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خویش قرار دهد و به این ترتیب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.

بعضى از علماى اخلاق بحث‏بى‏نتیجه یا کم نتیجه‏اى را در اینجا دنبال کرده‏اند که آیا مقام توبه‏کار جهاد کننده در برابر ریشه‏هاى گناه افضل است‏یا توبه کارى که ریشه‏هاى گناه را از سرزمین قلب خویش بر انداخته است. (38)

این مهم‏نیست که‏کدامیک ازآن دوافضلند، مهم آن است که توبه کننده چه دستوراتى را باید به‏کار بندد که به گناه گذشته بازگشت نکند; براى این امر رعایت امورى لازم است:

1- جدا شدن از محیط گناه و عدم شرکت در مجالس معصیت، چرا که توبه کار در آغاز امر آسیب پذیر است و مانند بیمارى است که تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطق آلوده به میکربهاى بیمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بیمارى فراوان است; همچون معتادى است که ترک اعتیاد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مى‏شود.

2- باید در دوستان و معاشران خود تجدید نظر کند; هرگاه در گذشته کسانى بوده‏اند که او را تشویق به گناه مى‏کردند، از آنها شدیدا فاصله گیرد.

3- هر زمان وسوسه‏ها و انگیزه‏هاى آن گناه در او پیدا مى‏شود، به ذکر خدا روى آورد، چرا که: «ذکر خدا مایه آرامش دلها است; الا بذکر الله تطمئن القلوب‏» (سوره‏رعد،آیه‏28).

4- همواره درباره آثار زیانبار گناهى که آن را ترک گفته بیندیشد و آن آثار را نصب‏العین خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش کردن اثرات مرگبار آن گناه، بار دیگر انگیزه‏ها در او رشد کند، و وسوسه‏ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.

5- در داستانهاى پیشینیان و کسانى که بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناکى شدند، بیندیشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبیاء و پیامبران معصومى که گاه گرفتار لغزش ترک اولى شدند،مطالعه کند; مثلا، ببیند که چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والایش از بهشت رانده شود، یا حضرت یونس مورد خشم قرار گیرد، و به زندان شکم ماهى فرستاده شود یا بر اثر چه عواملى یعقوب، پیامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آید.

مطالعه‏این‏امور بى‏شک وسوسه‏هاى گناه‏را کم‏مى‏کند، و به‏توبه دوام‏وثبات مى‏بخشد.

6- به عقوبتها و مجازاتهایى که بر یکایک از گناهان وعده داده شده بیندیشد، و این احتمال را از نظر دور ندارد که تکرار گناه بعد از توبه ممکن است مجازات شدیدترى داشته باشد.

و نیز به الطاف و عنایات الهیه که در انتظار توبه‏کاران است و شامل حال او شده است توجه کند و دائما به خود تلقین نماید بکوش، این عنایات و الطاف را حفظ کن، و این مقام والایى که خداوند نصیب تو کرده است‏به آسانى از دست مده!

7- باید وقت‏شبانه روزى خود را با برنامه‏هاى صحیح پرکند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمى‏هاى سالم; زیرا بى‏کارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظیمى است که زمینه را براى وسوسه‏هاى بازگشت‏به گناه فراهم مى‏سازد.

از دانشمندى پرسیدند که تفسیر حدیث التائب حبیب الله (توبه کننده دوست‏خداست) چیست؟ (39) گفت: منظور کسى است که مصداق این آیه‏شریفه باشد: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین; (مؤمنان) توبه کنندگان، عبادتکاران، حمد خدا گویان، سیاحت کنندگان (که پیوسته در میان کانونهاى اطاعت‏خدا رفت و آمد دارند) رکوع کنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى کنندگان از منکر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (این چنین) مؤمنان را!» (40)

8- مراتب توبه

علماى اخلاق براى توبه و توبه‏کاران درجات و مراتب مختلفى ذکر کرده‏اند.

از یک نظر توبه‏کاران را مى‏توان به چهار گروه تقسیم کرد:

گروه اول کسانى هستند که از گناهان خویش توبه مى‏کنند ولى بعد از مدتى توبه را مى‏شکنند و به گناه باز مى‏گردند بى آن که تاسف و ندامتى از کار خویش داشته باشند، اینها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها کاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا که ممکن است‏یکى از مراحل توبه و بازگشت‏به سوى خدا مقارن با پایان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خیر شود، ولى اى بسا پایان عمر آنها با یکى از زمانهاى توبه شکنى همراه گردد، و پایانى اسف انگیز و عاقبتى دردناک داشته باشند، و به اصطلاح عاقبت‏به شر» از دنیا بروند.

گروه دوم کسان هستند که از گناهان خود توبه مى‏کنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامه مى‏دهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مى‏شود و توبه را مى‏شکنند چون هنوز توان کافى در برابر شهوات پیدا نکرده‏اند; ولى با این حال، از توبه شکنى نادم و پشیمانند و پیوسته به خود مى‏گویند اى کاش چنین گناهى را نکرده بودیم، و انشاءالله بزودى توبه خواهیم کرد.

این گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس اماره‏اند ولى امید نجاتشان زیادتر است.

گروه‏سوم توبه‏کارانى هستند که بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهیز مى‏کنند، و نسبت‏به اصول‏طاعات پایبندند،ولى‏گاه گرفتار بعضى‏از گناهان مى‏شوند،بى‏آن که‏بطور عمدقصد توبه‏شکنى داشته باشند، اما بلافاصله پشیمان شده و به سرزنش نفس خویشتن مى‏پردازند و عزم خویش را بر توبه جزم مى‏کنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگیرند.

این گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزدیک مى‏شوند و امید نجات براى آنها بسیار زیاد است.

گروه چهارم توبه‏کارانى هستند که بعد از توبه با اراده‏اى محکم و آهنین راه اطاعت و بندگى خدا را پیش مى‏گیرند و پا برجا مى‏مانند.

درست است که معصوم نیستند و گاه فکر گناه و لغزشها ممکن است در آنها پیدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهیز دارند، چرا که نیروى عقل و ایمان در آنها به قدرى زیاد است که بر هواى نفس چیره شده و آن را مهار زده است.

این گروه صاحبان نفس مطمئنه‏اند که در سوره فجر، آیه‏27 تا 30، مخاطب به خطاب والا و پر افتخارى هستند که: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة; تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»

سپس لباس افتخار: «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.» در بر مى‏کنند.

از سوى دیگر، توبه نیز مراتب و مراحل دارد.

مرحله اول: توبه از کفر به ایمان.

مرحله دوم: توبه از ایمان تقلیدى یا ایمان سست‏به ایمان تحقیقى و محکم.

مرحله سوم: توبه از گناهان کبیره و خطرناک.

مرحله چهارم: توبه از گناهان صغیره.

مرحله پنجم: توبه از فکر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.

هر گروهى از بندگان خدا توبه‏اى دارند، توبه انبیاء از اضطرابات درونى (و لحظه‏اى عدم توجه در درون به خدا) است.

و توبه برگزیدگان از نفسى است که به غیر یاد او مى‏کشند. (41)

و توبه اولیاء الله از امور نامناسبى است که به فکر آنها مى‏گذرد.

و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست.

و توبه عوام از گناهان است و هر کدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است. (42)

9- آثار و برکات توبه

توبه هرگاه حقیقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخیزد و جامع شرایط باشد، به یقین مقبول درگاه خدا مى‏شود، و آثار و برکاتش نمایان مى‏گردد.

شخص توبه کار پیوسته در فکر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانى‏ها و عصیان از او سر زده نادم و پشیمان است.

توبه‏کاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مى‏دارند واز عواملى که گناه را وسوسه و تداعى مى‏کند، بر حذر مى‏باشند .

توبه کاران خود را در پیشگاه خدا شرمنده مى‏بینند، و همواره درصدد کسب رضاى اوهستند.

با این علائمى که گفته شد توبه‏کنندگان حقیقى را از تظاهرکنندگان به توبه بخوبى مى‏توان شناخت.

بعضى از مفسران در تفسیر آیه‏شریفه «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى کسانى که ایمان آورده‏اید به سوى خدا توبه کنید، توبه خالص‏» (سوره تحریم، آیه‏8) در توضیح معنى «نصوح‏» چنین گفته‏اند: مراد از توبه نصوح، توبه‏اى است که مردم را نصیحت مى‏کند که مانند آن را به‏جا بیاورند، چرا که آثار آن در توبه کار ظاهر شده، یا شخص توبه کار را نصیحت مى‏کند که گناهان را ریشه کن کند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسیر کرده، در حالى که بعضى دیگر نصوح را از ماده نصاحت‏به معنى دو زندگى گرفته‏اند، چرا که رشته‏هاى دین و ایمان را که گناه پاره کرده بود، بار دیگر به هم مى‏دوزد یا توبه کار را که از اولیاء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مى‏گرداند. (43)

برکات و منافع توبه بسیار فراوان است که در آیات و روایات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.

از جمله امور زیر است:

1- گناهان را محو و نابود مى‏کند همان‏گونه که در ذیل آیه‏یا ایها الذین آمنوا توبوا الى‏الله توبة نصوحا آمده است: «عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم; امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحریم، آیه‏8)

2- برکات زمین و آسمان را بر توبه‏کاران نازل مى‏کند، چنان که در آیات 10 و 11 و 12 سوره نوح آمده است: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا- یرسل السماء علیکم مدرارا- و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد.»

3- نه تنها گناه را مى‏پوشاند و از بین مى‏برد، بلکه آن را مبدل به حسنه مى‏کند، همان‏گونه که در آیه 70 سوره فرقان آمده است که مى‏فرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند، و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مى‏کند.»

4- هرگاه توبه کاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مى‏پوشاند که در حدیث آمده حتى فرشتگانى را که مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مى‏دارد و به اعضاء پیکر او که مامور گواهى بر اعمال وى در قیامتند دستور مى‏دهد که گناهان او را، مستور دارند، و به زمین که گناه بر آن کرده و گواه بر عمل او در قیامت است نیز فرمان مى‏دهد که‏آن را کتمان‏کند به‏گونه‏اى که‏روز قیامت‏هنگامى که در صحنه رستاخیز حضور مى‏یابد، هیچ کس و هیچ چیز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حدیث چنین‏است:

امام صادق علیه السلام فرمود:

«اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر علیه فى الدنیا و الآخرة فقلت و کیف یستر علیه؟ قال ینسى ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب و یوحى الى جوارحه اکتمى علیه ذنوبه، ویوحى الى بقاع الارض اکتمى ما کان یعمل علیک من الذنوب فیلقى‏الله حین یلقاه ولیس شى‏ء یشهد علیه بشى‏ء من الذنوب.» (44)

5- توبه کار حقیقى چنان مورد عنایت و محبت پروردگار قرار مى‏گیرد که حاملان عرش الهى نیز براى او استغفار مى‏کنند، و تقاضاى ورود او و خانواده‏اش را در بهشت‏برین و جنات عدن مى‏نمایند.

درحدیثى مى‏خوانیم‏که:«ان‏الله عزوجل اعطى التائبین ثلاث خصال، لواعطى خصلة منها جمیع اهل‏السماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه کنندگان (واقعى) سه فضیلت داده است که هرگاه یکى از آنها را به جمیع اهل آسمانها و زمین بدهد، مایه نجات آنها است.»

سپس به آیه‏شریفه «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین; خداوند توبه‏کاران و پاکیزگان را دوست دارد!» (45) اشاره کرده مى‏فرماید: «فمن احبه الله لم یعذبه; هرکس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد کرد.»

بعد به آیه‏شریفه «الذین یحملون العرش ومن حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل شى‏ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم - و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظیم; فرشتگان که حاملان عرشند و آنها که گرداگرد آن (طواف مى‏کنند) تسبیح و حمد پروردگارشان را مى‏گویند، و به او ایمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مى‏کنند (و مى‏گویند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته است; پس کسانى را که توبه کرده و راه تو را پیروى مى‏کنند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهاى جاویدان بهشت که به آنها وعده فرموده‏اى وارد کن، همچنین از پدران و همسران و فرزندانشان، هرکدام صالح بودند، که تو توانا و حکیمى!- و آنان را از بدیها نگاه دار، و هرکس را در آن روز از بدیها نگاه دارى، مشمول رحمتت‏ساخته‏اى و این است همان رستگارى عظیم! (46) » (47)

به این ترتیب مى‏رسیم به پایان بحث درباره نخستین گام به سوى تهذیب اخلاق; یعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان دیگرى در این زمینه وجود دارد که در خور بحث جداگانه و مستقلى درباره توبه است.

آرى! تا آئینه قلب از زنگار گناه پاک نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاریکى گناه را از درون قلب بیرون نکند، پیمودن راه تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله و رسیدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدایت و جذبه‏هاى وصف ناپذیر عرفانى، غیر ممکن است.

این نخستین منزلگاه است، منزلگاهى که از همه سرنوشت‏سازتر و مهمتر است و جز با نیروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممکن نیست.

گام دوم: مشارطه

در مورد گامهاى سیر و سلوک، که بخشى از آن در میان علماى بزرگ و رهروان این راه مشترک است در گذشته فهرست وار سخن گفته‏ایم، اکنون نوبت آن رسیده که این مراحل را با تکیه بر آیات و روایات به گونه‏اى مبسوط گسترده‏تر بیان کنیم.

نخستین گامى که علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذکر کرده‏اند، همان «مشارطه‏» است، و منظور از آن شرط کردن با نفس خویش است‏با تذکرات و یادآورى‏هایى که همه روز تکرار شود، و بهترین وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانیت‏به انوار این عبادت بزرگ الهى دانسته‏اند.

به این طریق،که نفس خویش را مخاطب قرار دهد و به او یاد آور شود که من جز سرمایه گرانبهاى عمر کالایى ندارم،و اگر از دست‏برود تمام هستیم از دست رفته، و با یاد آورى سوره شریفه «و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خویش بگوید: با از دست رفتن این سرمایه، من گرفتار خسران عظیم مى‏شوم، مگر این که کالایى از آن گرانبهاتر به دست آورم، کالایى که در همان سوره در ادامه آیات آمده است: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبائى و استقامت توصیه نموده‏اند!

باید به خود بگوید: «فکر کن عمر تو پایان یافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و دیدن حقایق تلخ و ناگوارى که با کنار رفتن حجابها آشکار مى‏شود سخت پشیمان شده‏اى و فریاد بر آورده‏اى «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانید تا عمل صالح انجام دهم در برابر کوتاهیهایى که کردم!» (سوره مؤمنون، آیه‏100)

باز فرض کن پاسخ منفى «کلا» را از آنها نشنیدى و به در خواست تو عمل کردند و امروز به جهان بازگشته‏اى، بگو چه کارى براى جبران کوتاهیها و تقصیرات گذشته مى‏خواهى انجام دهى؟!

سپس به نفس خویش در مورد اعضاء هفتگانه، یعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و فرج (48) نیز سفارش کن و بگو اینها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آیا مى‏دانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مى‏شوند؟ و آیا مى‏دانى که این درهاى هفتگانه احتمالا براى کسانى است که با این اعضاى هفتگانه عصیان کنند، بیا و با کنترل دقیق این اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!

و نیز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، که این نعمتهاى بزرگ الهى را در طریق معصیت او به کار نگیرد و این مواهب عظیم را تنها وسیله طاعت او قرار دهد.

از بعضى از دعاهاى امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه بر مى‏آید که آن بزرگوار نیز عنایت‏خاصى به مساله «مشارطه‏» داشته‏اند.

در دعاى سى و یکم، دعاى معروف توبه، در پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: «ولک یا رب شرطى الا اعود فى مکروهک، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومک و عهدى ان اهجر جمیع معاصیک; پروردگارا! شرطى در پیشگاه تو کرده‏ام که به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، و تضمین مى‏کنم به سراغ آنچه را تو مذمت کرده‏اى نروم و عهد مى‏کنم که از جمیع گناهانت دورى گزینم.»

از آیات قرآن نیز استفاده مى‏شود که یاران پیامبر صلى الله علیه و آله درباره مسائل مهم با خدا عهد و پیمان داشتند که آن نیز نوعى مشارطه است، در آیه‏23 سوره احزاب مى‏خوانیم: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا; در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بسته‏اند صادقانه ایستاده‏اند، بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت‏شهادت نوشیدند) و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند!» (49)

این در حالى بود که بعضى دیگر با خدا عهد مى‏بستند و شرط مى‏کردند و آن را مى‏شکستند. در همان سوره احزاب، در آیه‏15، چنین مى‏خوانیم: « ولقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهد الله مسئولا; (گروهى که در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از میدان تشویق مى‏کردند) پیش از آن با خدا عهد کرده بودند که پشت‏به دشمن نکنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»

در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: « من لم یتعاهد النقص من نفسه غلب علیه الهوى، و من کان فى نقص فالموت خیر له; کسى که بررسى نقصان نفس خویش نکند، هواى نفس بر او چیره مى‏شود; و کسى که پیوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (50)

کوتاه سخن این که: «مشارطه‏» از گامهاى مهمى است که براى تهذیب اخلاق برداشته مى‏شود; و بدون آن، ابرهاى تیره و تار غفلت و غرور، سایه تاریک و شوم خود را بر دل و جان آدمى مى‏افکند، و نجات او بسیار مشکل است.

گام سوم: مراقبه

«مراقبه‏» از ماده «رقبه‏» به معنى «گردن‏»، گرفته شده و از آنجا که انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چیزى گردن مى‏کشد، و اوضاع را زیر نظر مى‏گیرد، این واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقیق و زیر نظر گرفتن چیزى، اطلاق شده است.

این واژه در تعبیرات علماى اخلاق در مورد «مراقبت از خویشتن‏» به کار مى‏رود، و مرحله‏اى است‏بعد از «مشارطه‏» یعنى انسان بعد از عهد و پیمان با خویش براى طاعت فرمان الهى و پرهیز از گناه باید مراقب پاکى خویش باشد، چرا که اگر غفلت کند، ممکن است تمام شرط و پیمانها به هم بریزد.

البته پیش از آن که انسان مراقب خویش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآن مجید مى‏فرماید:: «و ان علیکم لحافظین ; بى‏شک حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (که اعمال شما را به دقت زیر نظر دارند)!» (سوره انفطار، آیه‏10)

در اینجا منظور از «حافظین‏» همان حافظان و مراقبان اعمال است‏به قرینه آیات بعد که مى‏فرماید: «یعلمون ما تفعلون; آنها مى‏دانند شما چه مى‏کنید.» (51)

و در آیه‏18 سوره ق مى‏فرماید: «مایلفظ من‏قول الالدیه رقیب عتید; انسان هیچ سخنى‏را تلفظ نمى‏کندمگر این‏که نزد آن‏فرشته‏اى مراقب و آماده براى‏انجام ماموریت است.»

و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، همیشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.

در آیه‏1 سوره‏نساءمى‏خوانیم:«ان‏الله‏کان‏علیکم‏رقیبا;به‏یقین‏خداوندمراقب‏شماست!»

همین معنى در آیه‏52 سوره احزاب نیز آمده است; مى‏فرماید: «و کان الله على کل شى‏ء رقیبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چیزى است!»

و در آیه‏14 سوره علق مى‏خوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمى‏داند که خداوند (همه اعمالش را) مى‏بیند؟!»

و در آیه‏21 سوره سبا آمده است: «و ربک على کل شى‏ء حفیظ; پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چیز است.»

ولى سالکان راه خدا، و رهروان راه دوست که پیوسته در طریق تقوا و تهذیب نفوس گام بر مى‏دارند، پیش از آن که فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.

و به تعبیر دیگر، این مراقبت از درون مى‏جوشد، نه از برون; و به همین دلیل، تاثیر آن، بسیار زیاد، و نقش آن فوق‏العاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون‏» سبب مى‏شود که پایه‏هاى «مراقبت از درون‏» محکم گردد.

در حقیقت انسان در این دنیا به کسى مى‏ماند که داراى گوهرهاى گرانبهایى است و از یک بازار آشفته مى‏گذرد، و مى‏خواهد با آن بهترین متاعها را برى خود تهیه کند در حالى که اطرافش را دزدان و شیادان گرفته‏اند، چنین کسى اگر لحظه‏اى از سرمایه نفیس خویش غافل گردد، آن را به غارت مى‏برند، و او مى‏ماند و یک عالم اندوه و افسوس.

دقیقا همین گونه است، شیاطین جن و انس در این جهان انسان را احاطه کرده‏اند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مى‏خوانند، اگر خویش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خویش نباشد سرمایه ایمان و تقواى او به غارت مى‏رود و دست‏خالى از این جهان به سراى دیگر منتقل خواهد شد.

در آیات قرآن و روایات اسلامى اشارات فراوانى نسبت‏به این مرحله آمده است; از جمله:

1- در آیه‏14 سوره علق مى‏خوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمى‏داند که خدا او و اعمالش را مى‏بیند» که هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت‏به اعمال انسان است، و هم این که او باید مراقب خویش باشد.

و در جاى دیگر خطاب به مؤمنان مى‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون; اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید آگاه است.» (سوره حشر، آیه‏18)

جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مى‏رساند.

همین معنى در جاى دیگر قرآن، در شکل محدودترى بیان گردیده، مى‏فرماید: «فلینظر الانسان الى طعامه; انسان باید به طعام خویش بنگرد (و مراقب باشد که آیا از طریق حلال آنها را فراهم ساخته یا از طریق حرام)!» (سوره عبس، آیه‏24) (52)

2- در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که در تفسیر احسان (در آیه‏شریفه ان الله یامر بالعدل و الاحسان) فرمود: «الاحسان ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک; نیکوکارى به این است که آن چنان خدا را پرستش کنى که گویى او را مى‏بینى، و اگر تو او را نمى‏بینى او تو را مى‏بیند.» (53)

بدیهى است که توجه به این حقیقت که خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مى‏کند، تا پیوسته مراقب اعمال خویش باشیم.

3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: «ینبغى ان یکون الرجل مهیمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خویشتن مسلط و همیشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خویش باشد!» (54)

4- در حدیثى از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است: «من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى دیوان المتنبهین، ثم من رعى عمله عن الهوى، و دینه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحین; کسى که مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بیداران و آگاهان ثبت مى‏شود، و آن کسى که مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دینش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (55)

5- در حدیث قدسى مى‏خوانیم خداوند مى‏فرماید: «یا بؤسا للقانطین من رحمتى، و یا بؤسا لمن عصانى و لم یراقبنى; بدا به حال کسانى که از رحمت من مایوس شوند، و بدا با حال کسى که نافرمانى من کند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (56)

6- دریکى از خطب‏امیرمؤمنان‏على علیه السلام‏آمده‏است:«فرحم‏الله امرء راقب‏ربه وتنکب ذنبه،وکابر هواه،وکذب مناه;خدارحمت کند کسى‏راکه(دراعمال خویش) مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهیزد و با هواى نفس خویش مبارزه کند و آرزوهاى واهى را تکذیب نماید.» (57)

7- در نهج‏البلاغه نیز آمده است: « فاتقوا الله عباد الله تقیة ذى لب شغل التفکر قلبه ... و راقب فى یومه غده; پس تقواى الهى پیشه کنید اى بندگان خدا، تقواى اندیشمندى که تفکر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قیامت) خویش است.» (58)

آرى! «مراقبت‏» از خویشتن یا پروردگار یا قیامت که در این روایات آمده همه به یک معنى است; یعنى، مراقب اعمال و اخلاق خویش بودن، و نظارت دقیق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به کارهایى که از وى سر مى‏زند، توجه کند.

کوتاه سخن این که: رهروان راه حق و سالکان طریق الى الله باید بعد از «مشارطه‏»، یعنى عهد و پیمان بستن با خود و خداى خویش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذیب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند که این پیمان الهى شکسته نشود، و درست همانند طلبکارى که از همپیمانانش مطالبه پرداخت دیون مى‏کند، از نفس خویش مطالبه وفاى به این عهد الهى را بنماید; بدیهى است هرگونه غفلت‏سبب عقب ماندگى و ضرر و زیان فاحش است، همان‏گونه که اگر انسان در مطالبات مادى‏اش کوتاهى کند، به آسانى سرمایه‏هاى خود را از دست مى‏دهد، بخصوص این که در برابر افرادى فریبکار و فرصت طلب قرار گیرد.

گام چهارم: محاسبه

چهارمین گامى که علماى اخلاق براى رهروان این راه ذکر کرده‏اند، محاسبه است; و منظور این است که هر کس در پایان هر سال یا ماه و هفته و یا در پایان هر روز به محاسبه کارهاى خویشتن بپردازد، و عملکرد خود را در زمینه خوبیها و بدیها، اطاعت و عصیان، خدا پرستى و هوا پرستى دقیقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشکاف و دقیقى که همه روز یا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مى‏پردازد و سود و زیان خویش را از دفاتر تجارى بیرون مى‏کشد و ترازنامه و بیلان تنظیم مى‏کند، به یک محاسبه الهى و معنوى دست زند و همین کار را در مورد اعمال و اخلاق خویش انجام دهد.

روشن است محاسبه چه در امر دین باشد یا دنیا یکى از دو فایده مهم را دارد: اگر صورتحساب، سود کلانى را نشان دهد، دلیل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقیب آن است; و هر گاه زیان مهمى را نشان دهد دلیل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و یا خطا کار و ناآگاه در تجارتخانه اوست که باید هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع کوشید.

در این زمینه نیز در منابع اسلامى اعم از آیات و روایات اشارات پر معنایى دیده مى‏شود.

آیات زیادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرینش مى‏دهد، و انسانها را به دقت و اندیشه در این نظم و حساب دعوت مى‏کند; از جمله، مى‏فرماید:

«و السماء رفعها و وضع المیزان- ان لاتطغوا فى المیزان; آسمان را برافراشت و میزان و قانون در آن گذاشت، تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت و حساب منحرف نشوید)!» (الرحمن، آیات‏7 و 8).

در جاى دیگر مى‏خوانیم: «و کل شى‏ء عنده بمقدار; و هر چیز نزد او (خدا) مقدار معینى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آیه‏8).

و نیز مى‏فرماید: «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چیز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معین آن را نازل نمى‏کنیم.» (سوره حجر، آیه‏21)

از سوى دیگر قرآن مجید در آیات متعددى از حساب دقیق روز قیامت‏خبر داده است; از جمله، از زبان لقمان حکیم خطاب به فرزندش چنین نقل مى‏کند: « یا بنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا در (گوشه‏اى) از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت‏براى حساب) مى‏آورد; خداوند دقیق و آگاه است!» (سوره لقمان، آیه‏16).

و نیز مى‏فرماید: « و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله; اگر آنچه را در دل دارید آشکار کنید یا پنهان نمایید، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى‏کند.» (سوره‏بقره، آیه‏284).

این مساله بقدرى مهم است که یکى از نامهاى روز قیامت، «یوم‏الحساب‏» است: «ان ال-ذین یضلون عن سبیل الله له-م عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب; کسانى که از راه خدا منحرف مى‏شوند، به خاطر فراموش کردن روز حساب عذاب شدیدى دارند!» (سوره ص، آیه‏26)

مساله حساب در قیامت‏بقدرى روشن و آشکار است که انسان را در آنجا حسابرس خودش مى‏سازند، و به او گفته مى‏شود: «اقرء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا; (در آن روز به انسان گفته مى‏شود) نامه اعمالت را بخوان، کافى است که امروز خود حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آیه‏14).

با این حال و با توجه به این شرایط که همه چیز در دنیا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مى‏تواند از حساب خویش در این جهان غافل بماند; او که باید فردا به حساب خود برسد چه بهتر که در این دنیا ناظر بر حساب خویش باشد; او که مى‏داند همه چیز در این جهان حساب و کتابى دارد چرا خود را از حساب و کتاب دور دارد؟!

بنابراین، مجموعه آیات فوق و مانندآن این پیام مهم را براى همه انسانها دارد که هرگز محاسبه را فراموش نکنید، و اگر مى‏خواهید بارشما فردا سبک باشد، در این جهان به حساب خویش برسید، پیش از آن که در آن جهان به حساب شما برسند.

در روایات اسلامى، مساله از این هم گسترده‏تر است; از جمله:

1- درحدیث معروف رسول‏خدا صلى الله علیه و آله‏مى‏خوانیم:«حاسبوا انفسکم قبل ان‏تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاکبر;خویشتن‏را محاسبه‏کنید پیش‏از آن‏که به حساب شما برسند و خویش را وزن کنید قبل از آن که شما را وزن کنند! (و ارزش خود را تعیین کنید پیش‏از آن‏که ارزش شما را تعیین نمایند) و آماده شوید براى عرضه بزرگ (روز قیامت)!» (59)

2- در حدیث دیگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مى‏خوانیم: « یا اباذر حاسب نفسک قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابک غدا وزن نفسک قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار براى حساب فرداى قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند!» (60)

3- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: « ما احق للانسان ان تکون له ساعة لایشغله شاغل یحاسب فیها نفسه، فینظر فیما اکتسب لها و علیها فى لیلها و نهارها; چقدر شایسته است که انسان ساعتى براى خود داشته باشد، که هیچ چیز او را به خود مشغول نسازد و در این ساعت، محاسبه خویش کند و بنگرد چه کارى به سود خود انجام داده و چه کارى به زیان خود، در آن شب و در آن روز.» (61)

در این حدیث‏بوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى که فراغت‏بطور کامل‏حاصل باشد، آمده‏است; و این‏امر از شایسته‏ترین اموربراى انسان‏شمرده‏شده‏است.

4- همین‏معنى درحدیث امام‏صادق علیه السلام به شکل دیگرى آمده است، مى‏فرماید:«حق على کل مسلم یعرفنا، ان یعرض عمله فى کل یوم و لیلة على نفسه، فیکون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سی-ئة استغ-فر منها لئلا یخزى یوم القیامة; بر هر مسلمانى که معرفت ما را دارد لازم است که اعمال خود را در هر روز و شب، بر خویشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنه‏اى مشاهده کرد براى افزودن آن کوشش کند، و اگر سیئه‏اى ملاحظه نمود از آن استغفار نماید، مبادا روز قیامت رسوا گردد!» (62)

5- همین معنى از امام کاظم علیه السلام به گونه دیگرى روایت‏شده است; فرمود: «یاهشام لیس منا من لم یحاسب نفسه فى کل یوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سیئا استغفر الله منه و تاب; کسى که هر روز به حساب خویش نرسد از ما نیست، اگر کار خوبى انجام داده از خدا توفیق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گوید)و اگر عمل بدى انجام داده استغفار کند و به سوى خدا برگردد و توبه کند!» (63)

روایات در این زمینه فراوان است، علاقه‏مندان مى‏توانند براى توضیح بیشتر به مستدرک‏الوسائل، کتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمایند. (64)

این روایات بخوبى نشان مى‏دهد که مساله محاسبه نفس در اسلام از اهمیت والائى برخوردار است، و کسانى که اهل محاسبه نفس نیستند، از پیروان راستین ائمه اهل‏بیت علیهم السلام محسوب نمى‏شوند!

در این روایات به فلسفه و حکمت این کار نیز بروشنى اشاره شده است که این کار مى‏تواند مایه فزونى حسنات، و جلوگیرى از سیئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاکت و غرق شدن در دریاى غفلت و بى‏خبرى جلوگیرى کند.

راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل یکسان برخورد نکنیم؟! امور مادى ما حساب و کتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر کل و دفاتر دیگر دارد،ولى براى امور معنوى حتى حاضر به یک حساب به اصطلاح سرانگشتى نیز نباشیم، در حالى که امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقایسه با امور مادى نیست! به همین دلیل، در حدیث پر معنایى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «لایکون العبد مؤمنا حتى یحاسب نفسه اشد من محاسبة الشریک شری-که، و السید عبده ; انسان هرگز اهل ایمان نخواهد شد مگر این که در حسابرسى خویش سختگیر باشد; حتى سختگیرتر از حساب شریک نسبت‏به شریکش و مولى نسبت‏به غلامش!» (65)

این موضوع به اندازه‏اى مهم است که حتى جمعى از بزرگان کتابهائى در موضوع «محاسبة‏النفس‏» نوشته‏اند، از جمله محاسبة‏النفس مرحوم سید بن طاووس حلى (متوفاى سنه 664 ه . ق) و محاسبه‏النفس مرحوم کفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبة‏النفس فى اصلاح عمل الیوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج میرزا على حائرى مرعشى (متوفاى 1344 ه . ق ) و محاسبه‏النفس سید على مرعشى (متوفاى 1080 ه . ق) است. (66)

در اینجا اشاره به چند نکته لازم به نظر مى‏رسد:

1- در این که چگونه باید نفس را «محاسبه‏» کرد

و خویشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترین طریق همان است که در حدیثى از امیرمؤمنان‏على علیه السلام نقل شده که بعد از نقل حدیث پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله که فرمود: «اکیس الکیسین من حاسب نفسه; عاقل‏ترین مردم کسى است که به محاسبه خویش پردازد» مردى از آن حضرت پرسید «یا امیرالمؤمنین و کیف یحاسب الرجل نفسه; اى امیرمؤمنان! انسان چگونه نفس خویش را محاسبه کند؟»

امام ضمن بیان مشروحى چنین فرمود:

«هنگامى که صبح را به شام مى‏رساند، نفس خویش را مخاطب ساخته چنین گوید: اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى‏گردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مى‏کند که در چه راه آن را سپرى کردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آیا به یاد خدا بودى، و حمد او را به‏جا آوردى؟ آیا حق برادر مؤمن را ادا کردى؟ آیا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غیاب او زن و فرزندش را حفظ کردى؟ آیا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا کردى؟ آیا با استفاده از آبروى خویش، جلو غیبت‏برادر مؤمن را گرفتى؟ آیا مسلمانى را یارى نمودى؟ راستى چه کار (مثبتى) امروز انجام دادى؟!

سپس آنچه را که انجام داده به یاد مى‏آورد، اگر به خاطرش آمد که عمل خیرى از او سر زده، حمد خداوند متعال و تکبیر او را به خاطر توفیقى که به او عنایت کرده به‏جا مى‏آورد، و اگر معصیت و تقصیرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مى‏طلبد و تصمیم برترک آن در آینده مى‏گیرد، و آثار آن را از نفس خویش با تجدید صلوات بر محمد و آل پاکش، و عرضه بیعت‏با امیرمؤمنان علیه السلام برخویشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مى‏کند; هنگامى که این محاسبه (جامع و کامل) را انجام داد، خداوند مى‏فرماید: «من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنیت‏با دشمنانم (و محاسبه جامعى که با نفس خویش داشتى) در مورد گناهانت‏به تو سختگیرى نمى‏کنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (67)

آرى این است‏بهترین طرز محاسبه نفس!

2- آثار محاسبه نفس چیست؟

از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ این سؤال روشن مى‏شود، ولى بسیار بجاست، از تعبیراتى که در احادیث اسلامى آمده است در اینجا بهره گیرى کنیم:

در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «من حاسب نفسه وقف على عیوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العیوب; کسى که محاسبه نفس خویشتن کند، بر عیوب خویش واقف مى‏شود، و از گناهانش با خبر مى‏گردد (و به دنبال آن) از گناه توبه مى‏کند، و عیوب را اصلاح مى‏نماید» (68)

و نیز از همان امام علیه السلام مى‏خوانیم: «من حاسب نفسه سعد; کسى که به محاسبه خویشتن پردازد، سعادتمند مى‏شود.» (69)

و باز در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «ثمرة المحاسبة صلاح النفس; میوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (70)

بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضیح حقیقت محاسبه، چنین گفته‏اند که مانند محاسبه با شریک است که درباره سرمایه و سود و زیان بیندیشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را از شریک بگیرد و تشکر کند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آینده کند.

سرمایه مهم انسان یعنى عمر که در اختیار نفس اوست نیز همین گونه است; سود آن کارهاى خیر، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شریک او در معامله، نفس اماره است.

نخست درباره فرائض مطالبه کند، اگر انجام یافته خدا را شکر گوید، و خویشتن را به ادامه این راه ترغیب کند، و اگر فریضه‏اى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه کند، و اگر انجام یافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طریق نوافل کند، و اگر معصیتى مرتکب شده، او را باز خواست کند و جبران آن را بطلبد; درست همان‏گونه که تاجر با شریکش محاسبه مى‏کند،که حتى جزئى‏ترین امور، و کمترین مبلغ را در حساب فرو گذارى نمى‏کند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص که انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته که خدعه‏گر است و نیرنگباز، و مکار و افسونگر ...!

در واقع کارى را که فرشتگان الهى در قیامت‏با او انجام مى‏دهند او در دنیا با خویشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افکارى که در مغز او خطور کرده، و قیام و قعود و خوردن آشامیدن و خواب و سکوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال کند چرا فلانجا اکت‏شدى؟ و چرا در فلان مورد تکلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خویشتن را روز به روز، و ساعت‏به ساعت انجام دهد وگرنه رشته کار از دست او بیرون مى‏رود); هرگاه انسان براى هر معصیتى که در طول عمر انجام مى‏دهد، سنگى در حیاط خانه خود بیندازد، بزودى حیاط خانه او پر مى‏شود; عیب کار اینجاست که انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مى‏کند ولى دو فرشته‏اى که مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مى‏کنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مى‏فرماید; همان‏گونه که قرآن مى‏گوید: «احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش کرده‏اند!» (سوره مجادله، آیه‏6) (71)

به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى درباره چگونگى حساب روز قیامت که از آن مى‏توان روش محاسبه دنیا را فرا گرفت پایان مى‏دهیم:

رسول‏خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتى یسئل عن اربع: عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من این اکتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البیت; در روز قیامت هیچ انسانى قدم از قدم بر نمى‏دارد تا از چهار چیز سؤال شود: از عمرش که در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانى‏اش که در چه راهى آن را کهنه کرده، و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهل‏بیت: (که آیا حق آن را ادا کرده یا نه.)» (72)

گام پنجم: معاتبه و معاقبه (سرزنش کردن و کیفر دادن)

پنجمین گام که بعد از «محاسبه‏» انجام مى‏گیرد، مساله معاتبه و معاقبه یعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهایى که از او سرزده است; زیرا اگر انسان حساب کند، و در مقابل کارهاى خلاف، هیچ واکنشى نشان ندهد، نتیجه معکوس خواهد شد; و به تعبیر دیگر، باعث جرات و جسارت نفس است.

همان‏گونه که وقتى انسان کارمندان و کارگران و شرکاى خود را پاى حساب حاضر مى‏کند و از آنها تخلفها و نادرستیهایى در حساب مى‏بیند، در برابر آن واکنش نشان مى‏دهد و به نوعى آنها را کیفر مى‏دهد - از مرحله خفیف و ملایم مانند سرزنش گرفته تا مرحله کیفرهاى مختلف - کسانى که در مسیر قرب خدا گام برمى‏دارند و به سیر و سلوک مشغولند، نیز در برابر نفس سرکش باید چنین باشند; در غیر این صورت، محاسبه نتیجه معکوس مى‏دهد;یعنى، موجب جرات و جسارت بیشتر مى‏شود.

قرآن مجید تا آن حد به این مساله اهمیت داده که به نفس «لوامه‏» سوگند یاد مى‏کند و مى‏فرماید: «و لا اقسم بالنفس اللوامة (73) » (74) و مى‏دانیم نفس لوامه همان وجدان بیدارى است که صاحبش را به هنگام ارتکاب کار خلاف ملامت و سرزنش مى‏کند، که این خود نوعى معاقبه و مجازات خویشتن است.

روشن است که معاقبه و مجازات خویشتن در برابر کارهاى خلافى که از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد که از ملامت‏شروع مى‏شود، سپس به مراحل شدیدتر مانند محروم کردن خویشتن از بعضى لذائذ زندگى در یک مدت معین منتهى مى‏شود.

در قرآن مجید به نمونه جالبى از این موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوک اشاره شده است که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد که با آنها ترک رابطه کنند تا آنجا که زمین با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خویش پرداختند، به این صورت که خودشان نیز یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى کامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذیرفت، و این آیه را نازل فرمود: «و على الثلاثة الذین خلفوا حتى اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم; (همچنین) آن سه نفر را که (در مدینه) باز ماندند (و از شرکت در تبوک خود دارى کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جایى در وجود خویش براى خود نمى‏یافتند، و دانستند که پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نیست، در این هنگام خدا آنان را مشمول رحمت‏خود ساخت، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند (و خداوند توبه آنها را پذیرفت) که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سوره توبه، آیه‏118)

جمله «و ضاقت علیهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نیز) تنگ شد» ممکن است اشاره به همان مساله «معاقبه نفس‏» باشد که آنان براى مجازات خویشتن یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اینجا بود که خداوند توبه آنان را پذیرفت.

در شان نزول آیه‏102 سوره توبه: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسى الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم;و گروه دیگرى به گناهان خود اعتراف کردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند، امید مى‏رود که خداوند توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى‏» نقل شده،که از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شرکت در جنگ تبوک خود دارى کرد، بعدا سخت پشیمان و ناراحت گشت; به مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و خود را به یکى از ستونها که امروز به «ستون ابولبابه‏»، یا «ستون توبه‏» معروف است‏بست، و سوگند یاد کرد که خود را بازنکند، مگر این که پیامبر صلى الله علیه و آله بیاید و گره را بگشاید; یا به تعبیر دیگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنماید. مدتى بر این حال ماند، سپس آیه‏فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام کرد.

روشن است که اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه‏» و مجازات خویشتن در برابر کار خلاف بود، و نشان مى‏دهد که این مرحله از سیر و سلوک در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله و در میان یاران او نیز وجود داشته است.

جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند) نیز مى‏تواند اشاره به این معنى باشد.

در احادیث اسلامى نیز اشاراتى به مساله معاقبه دیده مى‏شود; از جمله:

1- امیر مؤمنان على علیه السلام در اوصاف برجسته متقین و پرهیزکاران که در نهج‏البلاغه آمده است، در شرح یکى از اوصاف آنها مى‏فرماید: ان استصعبت علیه نفسه فى ما تکره لم یعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى‏سازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات مى‏کند).» (75)

منظور این است که در برابر سرکشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراک و استراحت است، از او دریغ مى‏دارد، تا از این طریق مجازات شود و دیگر به راه عصیان و نافرمانى حق نرود.

2- در حدیث دیگرى که در «غررالحکم‏» از آن حضرت آمده است، چنین مى‏خوانیم: «اذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذل لک; هنگامى که نفس بر تو سخت گیرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسلیم نگردد) تو هم بر او سخت‏بگیر (و خواسته‏هایش را از او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد!»

3- و نیز از آن حضرت آمده است: «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن کس که نفس خویشتن را مذمت ( و سرزنش) کند سبب اصلاح آن را فراهم کرده، و آن کس که خویشتن را مدح و ثنا گوید، گویى خود را ذبح کرده است.» (76)

4- باز در حدیثى از همان امام همام، امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمیة عن لذات الدنیا; داروى نفس (سرکش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهیز از لذات دنیا است.» (77)

در حالات صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاکدل، نمونه‏هاى فراوانى از این مطلب دیده مى‏شود که آنها به هنگام ارتکاب گناهى، خویشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى‏دادند، و هر کدام به نوعى براى عدم تکرار گناه در آینده اقدام مى‏نمودند; از جمله:

1- در حالات یاران پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که یکى از اصحاب به نام به «ثعلبه‏» (78) که از طایفه انصار بود; با «سعید بن عبدالرحمن‏» (که از مهاجران بود) پیمان برادرى داشت; در یکى از غزوات «سعید» به همراهى پیامبر صلى الله علیه و آله به میدان جهاد شتافت، و «ثعلبه‏» در مدینه ماند و به دوست‏خود اطمینان داد که مشکلات خانواده او را حل مى‏کند، و از همین رو هر روز براى آنها آب و هیزم مى‏آورد و در حل مشکلاتشان مى‏کوشید.

روزى زن «سعید» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى‏گفت، هواى نفس بر او چیره شد، پرده را کنار زد، همین که چشمش به همسر زیباى سعید افتاد دل از دست‏بداد و گام پیش نهاد و دست دراز کرد که زن را در آغوش گیرد، ولى همسر سعید فریاد زد، ثعلبه چه مى‏کنى؟ آیا روا است‏برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت‏به همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!

این سخن، ثعلبه را تکان داد، گوئى از خوابى عمیق برخاسته بود، فریادى کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا گذاشت،و به گریه زارى مشغول شد و مى‏گفت: «الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصیان; خدایا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»

به این ترتیب او خود را در محرومیت و تنگنا براى مجازات خویشتن نسبت‏به خطایى که از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و به پیشگاه آن حضرت توبه خویش را عرضه نمود، و آیه‏135 سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبه‏اش مقبول درگاه الهى افتاد و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مى‏افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى‏کنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى‏ورزند، با این که مى‏دانند!» (79)

2- در حالات فقیه بزرگ عالم شیعه، مرحوم آیت الله بروجردى (قدس سره الشریف) نقل شده که هرگاه عصبانى مى‏شد، و احیانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مى‏کرد، با این که این پرخاش همانند پرخاش پدر نسبت‏به فرزندش بود، بلافاصله از همین پرخاش مختصر، پشیمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى‏آمد، و طبق نذرى که داشت، فرداى آن روز را براى جبران این کار روزه مى‏گرفت; و به این ترتیب، خود را در برابر این کار کوچک معاقبه مى‏فرمود.

3- یکى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى‏کرد که یکى از آقایان اهل منبر مى‏گفت: من در آغاز منبرم سلام بر امام حسین علیه السلام مى‏کنم و جواب مى‏شنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمى‏روم! این حالت روحانى از آنجا براى من پیدا شد که روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر دیدم، این خیال در دل من پیدا شد که بعد از او سخنرانى جالبى کنم و او را بشکنم! به خاطر این خیال غلط تصمیم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال این کار (معاقبه خویشتن در مقابل یک فکر خطا و خیال باطل) این نورانیت در قلب من پیدا شد که پاسخ سلامم را به حضرت، مى‏شنوم. (80)

کوتاه سخن این که: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، که مساله «معاقبه‏» و کیفرهاى مناسب، نسبت‏به نفس اماره و هوى و هوسهاى سرکش را در پى داشته باشد وگرنه تاثیر آن بسیار ضعیف خواهد بود.

ولى این به آن معنى نیست که اعمال مرتاضان و بعضى از صوفیان منحرف را امضا کنیم، و بر داستانهایى که نمونه آن در پاره‏اى از کلمات «غزالى‏» در «احیاءالعلوم‏» آمده است صحه بگذاریم که مثلا انسان براى ریاضت نفس یا جبران خطاهایى که از او سرزده، دست‏به اعمال خشونتبار نسبت‏به خویشتن بزند و مجازاتهاى خطرناک و ابلهانه‏اى نسبت‏به خود انجام دهد، بلکه منظور از «معاقبه‏» کارهایى شبیه آنچه در بالا آمد مى‏باشد، مانند روزه گرفتن، تعطیل کردن برنامه‏هایى که در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خویشتن از پاره‏اى لذات مادى و امثال آنها.

به گفته مرحوم نراقى در معراج‏السعاده: «اگر کار خلافى از او سرزد در مقام تنبیه خود بر آید; مثلا، تن به عبادات سنگین و انفاق اموالى که مورد علاقه اوست‏بدهد، اگر لقمه حرام یا مشتبهى خورده خویشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غیبت مسلمانى گشوده، مدح او کند یا با سکوت، خود را تنبیه، یا با ذکر خدا آن را جبران نماید; اگر شخص فقیر و تنگدستى را کوچک شمرده و نسبت‏به او توهین کرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنین نسبت‏به سایر معاصى و تقصیرات در مقام جبران برآید.» (81)

«نیت‏» و «اخلاص‏نیت‏»

بسیارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نیت‏» و «اخلاص‏نیت‏» به میان آورده‏اند و این دوا را از یکدیگر جدا ساخته‏اند; نیت را چیزى و اخلاص‏نیت را چیزى دیگر شمرده‏اند; ولى هنگام بحث از این دو، تفاوت روشنى بیان نکرده‏اند و مباحث‏خلوص نیت را در بحث نیت آورده‏اند، به گونه‏اى که تمیز میان مفهوم این دو مشکل است.

براى تفکیک این دو، مى‏توان چنین گفت: منظور از «نیت‏» همان عزم راسخ و اراده محکم‏براى انجام‏کار است، قطع‏نظر ازاین که‏انگیزه الهى درآن باشد یاانگیزه‏هاى مادى.

بدیهى است کار هنگامى به ثمر مى‏رسد که انسان با اراده قوى و خلل ناپذیر و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصیل دانش، تجارت، زارعت، کارهاى تولیدى، کارهاى اجتماعى و سیاسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتیجه مى‏رسد که با تردید و دو دلى آغاز نشود; و این در صورتى ممکن است که انسان قبلا روى برنامه‏اى که مى‏خواهد انجام دهد مطالعه کافى داشته باشد; از منافع کار و نتائج و شرایط و موانع احتمالى آن کاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محکم به سوى مقصد حرکت کند.

در طریق تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله نیز اراده و نیت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جایى نمى‏رسند، و با برخورد به اندک مانعى از راه مى‏مانند; اصولا اراده ضعیف نیروى انسان را نیز تضعیف مى‏کند و بعکس اراده قوى تمام نیروها و استعدادهاى درون را بسیج مى‏نماید و انسان را به سوى مقصد به حرکت در مى‏آورد.

این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن تعبیر به «عزم‏» شده است و پیامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نیرومندشان «اولواالعزم‏» نامیده شده‏اند. (82)

قرآن خطاب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مى‏گوید: «فاذا عزمت فتوکل على الله; (نخست‏با یارانت مشورت کن) و هنگامى که تصمیم گرفتى (محکم بایست و) توکل بر خدا کن!» (سوره‏آل‏عمران، آیه‏159)

در مورد حضرت آدم علیه السلام مى‏فرماید: «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما; ما از آدم پیمان گرفته بودیم (که نزدیک درخت ممنوع نشود و فریب شیطان را نخورد) ولى او فراموش کرد،و عزم و اراده محکمى (براى وفاى به عهد) در او نیافتیم.» (سوره‏طه، آیه‏115)

در روایات اسلامى نیز اشارات قابل ملاحظه‏اى به این معنى شده است:

از جمله، در یکى از دعاهاى ماه رجب از امام کاظم علیه السلام مى‏خوانیم: «و قد علمت ان افضل زاد الراحل الیک عزم ارادة یختارک بها و قد ناجاک بعزم الارادة قلبى; من بخوبى مى‏دانم که برترین زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محکمى است که تو را به وسیله آن برگزیند، و دل من با اراده محکم به مناجات تو پرداخته است.» (83)

و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «انما قدر الله عون العباد على قدر نیاتهم فمن صحت نیته تم عون الله له، و من قصرت نیته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نیتهاى بندگان به آنها کمک مى‏کند، کسى که نیت صحیح و اراده محکمى داشته باشد، یارى خداوند براى او کامل خواهد بود، و کسى که نیتش ناقص باشد به همان اندازه یارى الهى در حق او کم خواهد شد.» (84)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة; هنگامى که نیت محکم و قوى باشد، بدن (از پذیرش کارهاى سخت و سنگین در راه وصول به مقصود) ضعیف و ناتوان نخواهد شد.» (85)

این حدیث‏بخوبى نشان مى‏دهد که تصمیم و عزم راسخ در کارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى‏برد و به انسان نیرو و توان مى‏بخشد.

یکى از دیگر از معانى «نیت‏» تفاوت انگیزه‏ها در انجام اعمالى است که ظاهرا یکسان است; مثلا، انسانى که به جهاد مى‏رود، ممکن است انگیزه او کسب غنائم یا برترى جویى باشد، همان‏گونه که ممکن است نیت او یارى آئین حق و دفع ظلم ظالم و خاموش کردن آتش فتنه باشد.

در هر دو صورت در ظاهر حرکت واحدى انجام مى‏گیرد، حرکت‏به سوى میدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى این دو نیت از زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارد.

روى همین جهت، دستور داده شده است که در ابتداى راه، انسان باید نیت‏خود را روشن سازد و اصلاح کند.

سالکان راه خدا نیز باید دقیقا به نیت‏خود توجه داشته باشند; آیا هدف اصلاح خویشتن و تکامل جنبه‏هاى اخلاق و رسیدن به مقام قرب الى الله است‏یا هدف رسیدن به کرامات و خارق عادات و برترى جویى بر مردم از این طریق مى‏باشد.

حدیث معروف انما الاعمال بالنیات اشاره به همین معنى است، چرا که دقت در ذیل حدیث، مفهوم و معنى آن را روشن مى‏سازد; در بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله چنین نقل شده است که فرمود: «انما الاعمال بالنیات و انما لکل امرء مانوى فمن کانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من کان هجرته الى دنیا یصیبها او امراة یتزوجها فهجرته الى ما هاجر الیه; ارزش اعمال بستگى به نیتها دارد و بهره هرکس از عملش مطابق نیت اوست، کسى که به خاطر خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله هجرت کند، هجرت به سوى خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله کرده است. و کسى که به خاطر رسید به مال دنیا یا به دست آوردن همسرى، هجرت کند بهره‏اش همان چیزى است که به سوى آن هجرت کرده است.» (86)

حدیث‏«على قدر النیة تکون من‏الله عطیة; عطایاى الهى به اندازه نیت انسان است.» (87)

که از على علیه السلام نقل شده مى‏توان اشاره‏اى به این معنى یا معنى سابق باشد.

از مجموع آنچه در این بحث آمد بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که براى پیروزى در هرکار و رسیدن به مقصود - مخصوصا در کارهاى مهم - تصمیم و عزم راسخ و استحکام نیت و قوت اراده لازم است، و تا این معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بى‏حاصل یا کم حاصل است.

آنها که‏مى‏خواهند در طریق‏اصلاح نفس‏وتهذیب اخلاق گام بردارند نیز از این قاعده مستثنا نیستند.باید با اراده‏آهنین کار را شروع‏کنند;و با توکل بر خداوند بزرگ پیش بروند.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که قوت و قدرت اراده که در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مى‏آید؟

پاسخ این سؤال روشن است، راه اصلى آن اندیشه و تفکر در نتائج کار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحلیل روشنى در این زمینه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمیت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده‏اى قوى و عزمى استوار در این راه گام مى‏نهد.

هرگاه انسان درست فکر کند که ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نیست و هدف آفرینش انسان چیزى جز تکامل اخلاق و قرب الى الله نمى‏باشد، و هر لحظه از این هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه این حقیقت را بهتر بشکافد و باور کند گامهاى او، در این راه استوارتر خواهد بود.

در یک جمله باید گفت: اراده‏هاى قوى، از معرفت کامل و توجه به اهمیت هدف سرچشمه مى‏گیرد.

اخلاص

منظور از «اخلاص‏» همان خلوص نیت است، و منظور از خلوص نیت این است که انگیزه تصمیم گیرى تنها خدا باشد و بس.

ممکن است کسانى داراى اراده‏هاى محکم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگیزه آنها رسیدن به اهداف مادى باشد; اما سالکان راه خدا کسانى هستند که اراده نیرومند آنان آمیخته با خلوص نیت، و برخاسته از انگیزه‏هاى الهى است.

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، به کمتر چیزى به اندازه اخلاص‏نیت اهمیت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجید و کلمات معصومین(ع) سخن از اخلاص‏نیت‏به میان آمده، و عامل اصلى پیروزى در دنیا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص‏نیت‏بى‏ارزش است. این از یک سو.

از سوى دیگر، مساله اخلاص از مشکلترین کارها شمرده شده به گونه‏اى که تنها اولیاء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص کامل مى‏رسند، هرچند اخلاص در هر مرحله‏اى محبوب و مطلوب است.

بهتر است در اینجا نخست‏به سراغ قرآن مجید برویم و گوشه‏اى از آیات مربوط به اخلاص را که ویژگیهاى خاصى دارد از نظر بگذرانیم:

در آیات متعددى از قرآن، سخن از مخلصین (خالصان) یا مخلصین (خالص شدگان!) به میان آمده، و آنها را با تعبیرات گوناگون و پرمعنى توصیف و تمجید مى‏کند، از جمله:

1- در آیه‏5 سوره بینه مى‏خوانیم: «و ماامروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلوة و یؤتوا الزکوة و ذلک دین القیمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز این که خدا را بپرستند در حالى که دین خود را خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند; و این است آیین مستقیم و پایدار!»

با توجه به این که دین مفهوم گسترده‏اى دارد که عقاید و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى‏شود، و با توجه به این که ضمیر در «ما امروا» به همه پیروان مذاهب آسمانى برمى‏گردد، و با توجه به این که: اخلاص و نماز و زکات در آیه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهمیت این موضوع کاملا روشن مى‏شود، این تعبیر نشان مى‏دهد که همه دستورهاى الهى از حقیقت توحید و اخلاص سرچشمه مى‏گیرد.

2- در جاى دیگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى‏فرماید: «فادعوا الله مخلصین له الدین و لو کره الکافرون; خداوند (یگانه) را بخوانید و دین خود را براى او خالص کنید، هرچند کافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آیه‏14)

3- در جاى دیگر، شخص پیامبراسلام صلى الله علیه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مى‏دهد: «قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدین; بگو من مامورم خدا را پرستش کنم، در حالى که دینم را براى او خالص کرده باشم!» (سوره زمر، آیه‏11)

از این آیات و آیات متعدد دیگر که همین معنى را مى‏رساند بخوبى استفاده مى‏شود که اخلاص اساس دین و شالوده محکم و رکن رکین آن است.

درباره مخلصان (خالص شدگان) که تفاوت آن را مخلصین (خالصان) شرح خواهیم داد، تعبیراتى از این مهمتر دیده مى‏شود:

1- در آیه‏39 و 40 سوره حجر مى‏خوانیم که شیطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خیره سرى عرض مى‏کند: «و لاغوینهم اجمعین - الا عبادک منهم المخلصین; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»

این تعبیر نشان مى‏دهد که موقعیت‏بندگان مخلص آن چنان تثبیت‏شده است که حتى شیطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بریده است.

2- در آیه‏39 و40 سوره صافات، وعده پاداش فوق‏العاده‏اى که جز خدا از آن آگاه نیست‏به آنان داده شده، مى‏فرماید: «و ما تجزون الا ما کنتم تعملون - الا عباد الله المخلصین; شما جز به آنچه انجام مى‏دادید جزا داده نمى‏شوید، مگر بندگان مخلص خدا (که رابطه‏اى میان اعمال و جزاى آنها نیست، و بر سرخوان نعت‏الهى بى‏حساب پاداش‏مى‏گیرند.)»

3- در آیه‏127 و 128 همین سوره (صافات) مقام مخلصین را چنان والا شمرده که از حضور در دادگاه الهى در قیامت معافند (و یکسره به بهشت جاویدان پروردگار روانه مى‏شوند!)

4- در آیه‏159 و 160 همین سوره تنها بیان و توصیف مخلصین را شایسته ذات پروردگار شمرده است، که نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مى‏فرماید: «سبحان الله عما یصفون - الا عباد الله المخلصین; منزه است‏خداوند از آنچه آنها توصیف مى‏کنند، مگر (توصیف) بندگان مخلص خدا!»

5- در آیه‏24 سوره یوسف، هنگامى که سخن از حمایت الهى در برابر وسوسه‏هاى خطرناک همسر عزیز مصر به میان مى‏آورد، مى‏فرماید: «کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین; اینچنین کردیم، تا بدى و زشتى را از او دور سازیم; چرا که او از بندگان مخلص ما بود.»

در این که میان «مخلص‏» و «مخلص‏» («خالصان‏» و «خالص شدگان‏») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهایى گفته شده است; ولى شاید بهترین تفسیر در این زمینه این باشد که «مخلصان‏» کسانى هستند که خود در راه خالص سازى خویشتن از هرگونه آلودگى به شرک و انگیزه‏هاى غیر الهى، و رذائل اخلاقى گام مى‏نهند، و تا آنجا که در توان دارند پیش مى‏روند; اما «مخلصان‏» کسانى هستند که امدادهاى الهى و عنایات ربانى، آخرین ناخالصیهاى وجودشان از میان مى‏برد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى‏شوند.

توضیح این که: ناخالصیها در وجود انسان در واقع دو گونه است:

گونه‏اى از آن طورى است که انسان از آن آگاه مى‏شود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر این‏راه مى‏کوشدوتلاش مى‏کند وموفق‏به اخلاص‏نیت وعقیده‏و عمل مى‏شود.

اما گونه‏اى دیگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است که انسان توانایى بر تشخیص، و در صورت تشخیص، توانایى بر پاکسازى آن ندارد; همان‏گونه که در روایت معروف نبوى وارده شده: «ان الشرک اخفى من دبیب النمل على صفاة سوداء فى لیلة ظلماء; شرک (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک!» (88)

در این گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالکان راه نشود، از این گذرگاه صعب‏العبور گذر نخواهند کرد، و در ناخالصیها مى‏مانند; اما گویى خداوند جایزه کسانى را که در اخلاص خویش تا آخرین مرحله توان و قدرت مى‏کوشند، این قرار داده که باقى مانده راه را تنها با عنایت او بپویند، و این مخلصان را مخلص کند.

هنگامى که انسان به این مرحله برسد دیگر در برابر وساوس شیاطین و هواى نفس بیمه خواهد شد، و طمع شیطان از او بریده مى‏شود، و شیطان در برابر این افراد رسما اظهار عجز مى‏کند.

اینجاست که از خوان نعمت الهى بى‏حساب بهره مى‏گیرند، و توصیف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحید خالص به خود مى‏گیرد، و طبیعى است که در قیامت نیز بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند چرا که حساب خود را در این جهان صاف کرده‏اند.

این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام طبق بعضى از خطب نهج‏البلاغه بدان اشاره کرده، و در توصیف بندگان شایسته پروردگار مى‏فرماید: «قد اخلص لله فاستخلص; یکى از صفات برجسته آنان این است که خویش را براى خدا خالص کرده، و خداوند خلوص او را پذیرفته (و به مرحله نهایى رسانیده است). (89)

به همین دلیل درباره پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله در حدیثى چنین آمده است: «فعند ذلک استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطیبة ... محمدا صلى الله علیه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در این هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله علیه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاک برگزید و خالص گردانید.» (90)

و در حدیث دیگرى که از بعضى معصومان: روایت‏شده مى‏خوانیم: «وجدت ابن آدم بین الله و بین الشیطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بینه و بین عدوه; فرزندم آدم را در میان خدا و شیطان مى‏بینم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و کوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مى‏سازد، وگرنه او را در برابر شیطان، رها مى‏سازد.» (91)

کوتاه سخن این که: مساله خلوص و اخلاص در نیت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترین گامها و اساسى‏ترین پایه‏هاى تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است.

اخلاص در روایات اسلامى

این معنى در روایات اسلامى نیز فوق‏العاده مورد بحث قرار گرفته است که گوشه‏هایى از آن را در ذیل از نظر مى‏گذرانیم:

1- در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ثلات لایغ-ل علیهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم; سه چیز است که قلب هیچ مسلمانى نباید درباره آن خیانت کند (و همه مسلمین باید آن را رعایت کنند): خالص کردن عمل براى خدا، و خیرخواهى براى پیشوایان اسلام و ملازمت جماعت مسلمین و جدا نشدن از آن.» (92)

2- در حدیث دیگرى از آن حضرت مى‏خوانیم که اخلاص از اسرار الهى است: «الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص یکى زا اسرار من است و آن را در قلب هر کس از بندگانم را که دوست‏بدارم به ودیعه مى‏گذارم.» (93)

3- امیر مؤمنان على علیه السلام مى‏فرماید: «الاخلاص اشرف نهایة; اخلاص باارزشترین مقامى است که انسان به آن مى‏رسد.» (94)

4- و در تعبیر بلند دیگر مى‏فرماید: «الاخلاص اعلى الایمان; اخلاص برترین مقام ایمان است. » (95)

5- و در تعبیر پرمعناى دیگرى از همان امام مى‏خوانیم: «فى اخلاص الاعمال تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و اندیشمندان با یکدیگر در اخلاص عمل است.» (96)

6- این مساله تا آنجا اهمیت دارد که رسول‏اکرم صلى الله علیه و آله تفاوت مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مى‏شمرد و مى‏فرماید: «بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنین‏» (97)

7- امیرمؤمنان على علیه السلام نیز آخرین مرحله یقین را اخلاص معرفى مى‏کند و مى‏فرماید: «غایة الیقین الاخلاص‏» (98)

8- اخلاص بقدرى اهمیت دارد که مقدار مختصرى از عمل که با آن باشد سبب نجات انسان مى‏گردد، چنان‏که در حدیث رسول‏خدا صلى الله علیه و آله آمده است: «اخلص قلبک یکفک القلیل من العمل‏» (99)

9- اخلاص تا آن حد اهمیت دارد که على علیه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدا مى‏شمرد، و مى‏گوید: «الاخلاص عبادة المقربین.» (100)

10- این بحث دامنه‏دار را با حدیث جالب دیگرى از على علیه السلام به پایان مى‏بریم که فرمود: «طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم یشغل قلبه بما ترى عیناه، و لم ینس ذکر الله بما تسمع اذناه و لم یحزن صدره بما اعطى غیره; خوشا به حال کسى که عبادت و دعایش را براى خدا خالص کند، و قلب خود را به آنچه مى‏بیند مشغول ندارد، و یاد خدا را با آنچه مى‏شنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهایى که به دیگران داده شده است، غمگین نشود.» (101)

حقیقت اخلاص

مرحوم فیض کاشانى در محجة‏البیضاء در این زمینه چنین مى‏نویسد: «حقیقت اخلاص آن است که نیت انسان از هرگونه شرک خفى و جلى پاک باشد»، قرآن مجید مى‏فرماید: و ان لکم فى الانعام لعبرة نسقیکم مما فى بطونه من بین فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربین; در وجود چهارپایان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا که از درون شکم آنها، از میان غذاهاى هضم شده و خون، شیر خالص و گوارا به شما مى‏نوشانیم. (102)

«شیر خالص آن است که نه رگه‏هاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شکم و نه غیر آن، صاف و پاک و بدون غل و غش باشد; نیت و عمل خالص نیز همان‏گونه است، باید هیچ انگیزه‏اى جز انگیزه الهى بر آن حاکم نگردد.» (103)

در روایات اسلامى نیز تعبیرات بسیار لطیفى درباره حقیقت اخلاص و نشانه‏هاى مخلصین بیان شده که به بخشى از آن اشاره مى‏کنیم:

1- در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «ان لکل حق حقیقة و مابلغ عبد حقیقة الاخلاص حتى لا یحب ان یحمد على شى‏ء من عمل لله; هر حقیقتى نشانه‏اى دارد، هیچ بنده‏اى به حقیقت اخلاص نمى‏رسد مگر زمانى که دوست نداشته باشد که او را به خاطر اعمال الهى‏اش بستانید.» (104)

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود: «اما علامة المخلص فاربعة; یسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خیره و کف شره; اما علائم مخلص چهار چیز است: قلبش تسلیم خداست، همچنین اعضایش تسلیم فرمان اوست، خیر خود را در اختیار مردم مى‏گذارد و شر خود را باز مى‏دارد.» (105)

3- در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم: «لایکون العبد عابدا لله حق عبادته حت-ى ینقطع عن الخلق کله الیه، فحینئذ یقول هذا خالص لى فی-تقبله بکرمه; هیچ عبادت کننده‏اى حق عبادت خدا را به‏جا نمى‏آورد، مگر این که از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در این هنگام، خداوند مى‏فرماید: این براى من خالص شده است; پس به کرمش او را مى‏پذیرد.» (106)

4- و بالاخره امام صادق علیه السلام جان سخن را در یک جمله کوتاه خلاصه کرده، و درباره اخلاص مى‏فرماید: «ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لایکون فى قلبه مع الله غیره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از این به بنده‏اى نداده است که در قلبش با خدا، دیگرى نباشد. » (107)

اکنون با توجه به اهمیت فوق‏العاده اخلاص، و تاثیر عمیق آن در پیمودن راه حق، و وصول به مقامات عالیه قرب الى الله، این سؤال پیش مى‏آید که اخلاص را چگونه مى‏توان به دست آورد؟

بى شک اخلاص‏نیت همیشه برخاسته از ایمان و یقین و عمق معارف الهیه است; هر قدر یقین انسان به توحید افعالى خدا بیشتر باشد و هیچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاک او نشناسد، و همه چیز را از او و از ناحیه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امکان وجود دارد، آن را نیز سر بر فرمان او ببیند چنین کسى اعمالش توام با خلوص است; زیرا جز خدا مبدا تاثیرى نمى‏بیند که براى او کار کند.

این حقیقت در روایات اسلامى در عبادات کوتاه و پر معنایى منعکس است: امام على‏بن‏ابیطالب علیهما السلام در حدیثى مى‏فرماید: «الاخلاص ثمرة الیقین; اخلاص میوه درخت‏یقین است.» (108)

و از آنجا که عبادت به مقتضاى واعبد ربک حتى یاتیک الیقین یکى از اسباب یقین مى‏باشد، در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که «الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص میوه درخت عبادت است.» (109)

و نیز از آنجا که علم و معرفت‏یکى از سر چشمه‏هاى یقین است، و یقین چنان‏که گفتیم سرچشمه اخلاص است، در حدیثى از همان حضرت آمده است که فرمود: «ثمرة العلم اخلاص العمل; میوه علم، اخلاص عمل است.» (110)

و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على علیه السلام به سرچشمه‏هاى اخلاص چنین اشاره شده است: «اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له; سرآغاز دین معرفت‏خداست، و کمال معرفتش تصدیق ذات اوست، و کمال تصدیق ذاتش، توحید و شهادت بر یگانگى او مى‏باشد; و کمال توحید او اخلاص است. » (111)

موانع اخلاص

بزرگان علم اخلاق در این زمینه اشارات روشن و دقیقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشکار و نهان دارد; بعضى بسیار قوى و خطرناک و بعضى ضعیفتر است، و شیطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده کردن اعمال به ریا نهایت تلاش و کوشش را مى‏کنند.

بعضى از مراحل ریا کارى و آلودگى نیت‏به قدرى روشن است که هر کسى آن را در مى‏یابد; مثل این که شیطان در نمازگزار نفوذ مى‏کند و مى‏گوید نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غیبت تو آلوده نشوند، این یک فریب آشکار از ناحیه شیطان است!

گاه این وسوسه‏هاى شیطانى به شکل مخفى‏ترى صورت مى‏گیرد، و در لباس اطاعت ظاهر مى‏شود; مثلا، مى‏گوید: تو انسان برجسته‏اى و مردم به تو نگاه مى‏کنند، اگر نماز و اعمالت را زیبا سازى دیگران به تو اقتدا کرده و در ثواب آنها شریک خواهى شد، و انسان بى‏خبر گاه تسلیم چنین وسوسه‏اى مى‏شود، و در دره هولناک ریا سقوط مى‏کند.

گاه وسوسه‏هاى شیطان از این هم پیچیده‏تر و پنهان تر است; مثل این که به نماز گزار مى‏گوید انسان مخلص کسى است که در خلوت و جلوت یکسان باشد، کسى که عبادتش در خلوات کمتر از جلوات باشد، ریا کار است، و به این ترتیب او را وادار مى‏کند که در خلوت نماز خود را جالب و جاذب کند تا بتواند در بیرون و در مقابل مردم نیز چنین کند و به اهداف خود برسد این نیز یک نوع ریا کارى خفى است که ممکن است‏بسیارى از آن غافل شوند و از درک آن عاجز گردند. و همچنین مراحل مخفى‏تر و پنهان‏تر. (112)

براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زیاد و متنوع و پنهان است که هیچ انسانى جز از طریق پناه بردن به لطف الهى از آن رهایى نمى‏یابد.

در روایات اسلامى نیز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است:

از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «کیف یستطیع الاخلاص من یغلبه الهوى; چگونه توانایى بر اخلاص دارد کسى که هواى نفس بر او غالب است؟» (113)

در حقیقت، عمده‏ترین آفت اخلاص و مهمترین مانع آن در این حدیث‏شریف بیان شده است. آرى! هواى نفس است که سرچشمه اخلاص را تیره و تاریک مى‏سازد.

در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانیم: «قلل الآمال تخلص لک الاعمال; آرزوها را کم کن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (114)

این نکته حائز اهمیت است که گاه انسان در این مورد، گرفتار وسواس مى‏شود که آن خود یکى دیگر از نیرنگهاى شیطان است، به او مى‏گوید به نماز جماعت مرو، چرا که در آنجا ممکن است نیتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، یا هنگامى که در میان جمعیت‏به نماز بر مى‏خیزى مستحبات را ترک کن و نماز را بسیار سریع و دست و پا شکسته بخوان مبادا آلوده ریا گردى. و بسیار دیده‏ایم افرادى را که به خاطر همین گرفتارى از مستحبات مؤکدى که شرع، به آن دعوت کرده است‏باز مانده‏اند.

و شاید به همین دلیل است که قرآن مجید مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشکار هر دوکرده است.مى‏فرماید:«الذین ینفقون‏اموالهم باللیل‏والنهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون;آنها که اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند.» (115)

این بحث را با ذکر نکته دیگرى پایان مى‏دهیم و آن این‏که داشتن اخلاص در خلوت و تنهایى. چندان افتخار نیست، مهم آن است که انسان در جلوت و در میان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.

آثار اخلاص

از آنجا که اخلاص گرانبهاترین گوهرى است که در خزانه قلب و روح انسان پیدا مى‏شود، آثار فوق‏العاده مهمى نیز دارد که در روایات اسلامى با تعبیرات کوتاه و بسیار پر معنى به آن اشاره شده است.

در حدیث معروفى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ما اخلص عبد لله عزوجل اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه; هیچ بنده‏اى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پیشه خود نمى‏سازد مگر این که چشمه‏هاى حکمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مى‏شود.» (116)

در حدیث دیگرى از امام على بن ابیطالب علیهما السلام مى‏خوانیم: «عند تحقق الاخلاص تستنیر البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصیرت انسان نورانى مى‏شود.» (117)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «فى اخلاص النیات نجاح الامور; در اخلاص‏نیت پیروزى در کارها است.» (118)

این نکته روشن است که هر قدر نیت‏خالصتر باشد به باطن کارها اهمیت‏بیشترى داده مى‏شود تا به ظاهر کار، و به تعبیر دیگر، محکم کارى در حداعلى خواهد بود; به همین دلیل پیروزى در کار تضمین خواهد شد. و بعکس اگر نیت آلوده به ریا باشد به ظاهر بیش از باطن اهمیت داده مى‏شود و کارها و برنامه‏ها توخالى مى‏گردد و همین امر سبب شکست است.

و نیز به همین دلیل، در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام مى‏خوانیم: «لو خلصت النیات لزکت الاعمال; اگر نیات خالص شود اعمال پاکیزه خواهد شد.» (119)

ریا کارى

نقطه مقابل اخلاص «ریا» است، که در آیات و روایات اسلامى از آن مذمت‏شده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانه‏اى از نشانه‏هاى منافقان و نوعى شرک به خدا معرفى کرده‏اند.

ریاکارى تخریب کننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشیدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. ریاکارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقیقت عمل باز مى‏دارد.

ریاکارى یکى از ابزارهاى مهم شیطان براى گمراه ساختن انسانهاست.

با این اشاره به آیات قرآن باز مى‏گردیم و چهره ریاکاران و نتیجه اعمال آنها را بررسى مى‏کنیم.

1- یا ایها الذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لایقدرون على شى‏ء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین (سوره بقره، آیه‏264)

2- فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه اح-دا (سوره کهف، آیه‏110)

3- ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا (سوره نساء، آیه‏142)

4- و الذین ینف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا (سوره نساء، آیه‏38)

5- و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط (سوره انفال، آیه‏47)

6- فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون (سوره ماعون، آیات 4 تا7)

ترجمه:

1- اى کسانى که ایمان آورده‏اید بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازید همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمى‏آورد (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن (قشر نازکى از) خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاکها و بذرها را بشوید) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند، آنها از کارى که انجام داده‏اند چیزى به دست نمى‏آورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى‏کند!

2- پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.

3- منافقان مى‏خواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مى‏دهد و هنگامى که به نماز بر مى‏خیزند با کسالت‏بر مى‏خیزند و در برابر مردم ریا مى‏کنند و خدا را جز اندکى یاد نمى‏نمایند.

4- و آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏کنند و ایمان به خدا و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین او باشد بد همنشین و قرینى دارد.

5- و مانند کسانى نباشید که از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم از سرزمین خود (به سوى میدان بدر) بیرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند (و سرانجام شکست‏خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى‏کنند احاطه (و آگاهى) دارد.

6- پس واى بر نماز گزارانى که، در نماز خود سهل انگارى مى‏کنند، همان کسانى که ریا مى‏کنند، و دیگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى‏نمایند!

شرح و تفسیر

در نخستین آیه، منت گذاردن و آزار دادن و ریا کردن در یک ردیف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نیک) معرفى مى‏کند بلکه تعبیراتى از این آیه نشان مى‏دهد که شخص ریا کار ایمان به خدا و روز آخرت ندارد; مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نکنید!» (یا ایها الذین آم-نوا لات-بطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى) سپس این‏گونه افراد را به کسى تشبیه مى‏کنند که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏نماید و به خدا روز رستاخیز ایمان ندارد! (کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر)

در ذیل آیه، مثال بسیار گویا و پر معنائى براى این‏گونه اشخاص زده و مى‏فرماید: «مثل (کار) او همچون قطعه سنگى است که بر آن قشر نازکى از خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آید (و همه خاکها و بذرها را با خود بشوید و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چیز رها سازد)!» (فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا)

این‏گونه اشخاص (به یقین) «از کارى که انجام داده‏اند بهره‏اى نمى‏گیرند و خداوند کافران را هدایت نمى‏کند!» (لایقدرون على شى‏ء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین)

در این آیه تلویحا یک بار ریاکاران را فاقد ایمان به خدا و روز قیامت معرفى کرده و یک بار به عنوان قوم کافر، و اعمال آنها را هیچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مى‏شمرد چرا که بذر اعمالشان در سرزمین ریا کارى پاشیده شده که هیچ‏گونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که ریاکاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند که قشر نازکى از خاک بر آن است و هیچ‏گونه بذر مفیدى را پرورش نمى‏دهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذیر و اعمالشان بى‏ریشه و نیاتشان آلوده است.

جالب این که در آیه‏اى که پشت‏سر این آیه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پر برکت تشبیه مى‏کند که بذر و نهال صالح در آن کاشته شده و باران کافى بر آن مى‏بارد و نور آفتاب از هر سو به آن مى‏تابد و نسیم باد از هر طرف به آن مى‏وزد و میوه و ثمره آن را مضاعف مى‏سازد.

در دومین آیه، پیامبر صلى الله علیه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مى‏دهد مساله توحید خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مى‏فرماید: «بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتیاز من این است که) به من وحى مى‏شود که معبود شما تنها یکى است‏» (قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد)

سپس نتیجه گیرى مى‏کند که بر این اساس، اعمال باید از هر نظر خالص و خالى از شرک باشد و مى‏فرماید: «پس هر کس امید به لقاى پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد و کسى را در عبادت پروردگارش شریک نسازد!» (فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)

به این ترتیب، شرک در عبادت، هم اساس توحید را ویران مى‏سازد و هم اعتقاد به معاد را; و به تعبیر دیگر، گذرنامه ورود در بهشت جاویدان عمل خالص است.

قابل توجه این که در شان نزول این آیه آمده است که مردى به نام «جندب بن زهیر خدمت رسول‏خدا صلى الله علیه و آله عرض کرد من کارهایم را براى خدا به‏جا مى‏آورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى که مردم از آن آگاه مى‏شوند مسرور و شاد مى‏شوم; پیامبر فرمود: «ان الله طیب و لایقبل الاالطیب و لایقبل ما شورک فیه; خداوند پاک است و جز عمل پاک را نمى‏پذیرد و عملى که غیر او در آن شرکت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آیه‏فوق نازل شد. (120)

در شان نزول دیگرى آمده است که مردى خدمتش عرض کرد: «من جهاد فى سبیل الله را دوست دارم و در عین حال دوست دارم مردم موقعیت مرا در جهاد بدانند.» در این هنگام آیه‏فوق نازل شد. (121)

شبیه همین معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نیز نقل شده است (122) و نشان مى‏دهد که آیه‏بالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غیر خدائى نازل شده است و ریا کار به عنوان مشرک و کسى که ایمان محکمى به آخرت ندارد، معرفى گردیده است.

در حدیث دیگرى نیز از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «من صلى یرائى فقد اشرک و من صام یرائى فقد اشرک و من تصدق یرائى فقد اشرک ثم قرء فمن کان یرجوا لقاء ربه ...; کسى که نماز را به خاطر ریا بخواند مشرک شده و کسى که روزه را براى ریا به جا آورد مشرک شده و کسى که صدقه و انفاق را براى ریا انجام دهد مشرک شده سپس آیه: فمن کان یرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (123)

در سومین آیه، ریا را یکى از اعمال منافقان شمرده مى‏فرماید: «منافقین مى‏خواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مى‏دهد و هنگامى که به نماز مى‏ایستند از روى کسالت است و در برابر مردم ریا مى‏کنند و خدا را جز اندکى یاد نمى‏کنند!» (ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا)

این نکته قابل توجه است که نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و ریاکارى نیز شکل دیگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مى‏باشد چرا که ظاهر عمل الهى و باطن آن شیطانى و ریائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراین، طبیعى است که ریا جزء برنامه منافقان باشد.

در چهارمین آیه، اعمال ریائى را همردیف عدم ایمان به خدا و روز قیامت و همنشینى با شیطان شمرده مى‏فرماید: «آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏کنند و ایمان به خداوند و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین اوست‏بد قرینى انتخاب کرده است‏» (و الذین ینفقون اموالهم رئاء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا ).

به این ترتیب، ریاکاران دوست‏شیطان و فاقد ایمان قاطع به مبدا و معاد هستند.

در پنجمین آیه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با کفار که اعمالشان ریاکارانه و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مى‏کند،مى‏فرماید: «مانند کسانى نباشید که از سرزمین خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بیرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مى‏داشتند و خداوند به آنچه عمل مى‏کنند احاطه (کامل) دارد.» (و لاتکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط)

طبق قرائنى که در آیه موجود است‏بتصدیق مفسران، آیه اشاره به حرکت‏سپاهیان قریش به سوى میدان بدر است که به هنگام خارج شدن از مکه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مى‏زدند آنهم ریاکارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.

بعضى ازمفسران نیزگفته‏اند ازآنجا که‏بدر یکى‏از مراکز تجمع و از بازارهاى عرب بود و درعرض سال‏گاهى در آنجا اجتماع مى‏کردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عیش و نوش را با خود برد و هدفش این بود که از همه کسانى که با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگیرد.

به هر حال قرآن مؤمنان را از این گونه کارها نهى مى‏کند و به آنها دستور مى‏دهد که با رعایت تقوا و اخلاص بر همه مشکلات غلبه کنند و سرنوشت ریاکاران هوسباز و بى‏تقوا را در میدان بدر فراموش ننمایند.

در آخرین آیه‏مورد بحث، باز هم از ریاکارى به بیان دیگرى نکوهش مى‏کند و مى‏فرماید: «واى بر نماز گزارانى که نماز را به دست فراموشى مى‏سپارند و از آن غفلت مى‏کنند، آنها که ریا مى‏کنند و مردم را از ضروریات زندگى باز مى‏دارند» (فویل للمصلین، الذین هم عن صلاتهم ساهون ، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون ).

تعبیر به «ویل‏» در قرآن مجید در27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسیار سنگین و خطرناک است. به کار بردن، این تعبیر در مورد ریاکاران نیز حکایت از شدت زشتى عمل آنها مى‏کند.

از آنچه در آیات بالا آمد زشتى این گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشکار مى‏شود و بخوبى روشن مى‏گردد که یکى از موانع مهم تهذیب نفس و پاکى قلب و روح همین ریا کارى است که نقطه مقابل آن خلوص نیت و پاکى دل است.

ریا در روایات اسلامى

در احادیث اسلامى فوق‏العاده به این مساله اهمیت داده شده و ریاکارى به عنوان یکى از خطرناکترین گناهان معرفى شده است که به گوشه‏اى از آن در ذیل اشاره مى‏شود:

1- در حدیثى از پیغمبر اکرم مى‏خوانیم: «اخوف ما اخاف علیکم الریا والشهوة الخفیة; خطرناکترین چیزى که از آن بر شما مى‏ترسم ریاکارى و شهوت پنهانى است!» (124)

ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگیزه‏هاى مخفى ریاکارى است.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «ادنى الریاء شرک; کمترین ریا شرک به خداست.» (125)

3- باز از همان حضرت آمده است که فرمود: «لایقبل الله عملا فیه مقدار ذرة من ریاء; خداوند عملى را که ذره‏اى از ریا در آن باشد قبول نمى‏کند!» (126)

4- در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است «ان الم-رائى ی-نادى ع-لیه ی-وم القیامة یا فاجر یا غادر یامرائى ضل عملک و حبط اجرک اذهب فخذ اجرک ممن کنت تعمل له; روز قیامت‏شخص ریا کار را صدا مى‏کنند و مى‏گویند اى فاجر! اى حیله‏گر پیمان شکن! و اى ریاکار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت‏برو و پاداش خود را از کسى که براى او عمل کردى بگیر!» (127)

5- یکى از اصحاب مى‏گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله را گریان دیدم، عرض کردم: چرا گریه مى‏کنید؟ فرمود: «انى تخوفت على امتى الشرک، اما انهم لایعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لکنهم یرائون باعمالهم; من بر امتم از شرک و چند گانه پرستى بیمناکم! بدانید آنها بت نخواهند پرستید و نه خورشید و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ریا مى‏کنند (و از این طریق وارد وادى شرک مى‏شوند).» (128)

6- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: ان الملک لیصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته یقول الله عزوجل اجعلوها فى سجین انه لیس ایاى اراد بها; فرشته عمل بنده‏اى را با شادى به آسمان مى‏برد هنگامى که حسنات او را به بالا مى‏برد خداوند عزوجل مى‏فرماید آن را در جهنم قرار دهید، او عمل خود را به نیت من انجام نداده است!» (129)

7- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «یقول الله سبحانه انى اغنى الشرکاء فمن عمل عملا ثم اشرک فیه غیرى فانا منه برى‏ء و هو للذى اشرک به دونى; خداوند سبحان مى‏فرماید: من بى‏نیازترین شریکانم، هرکس عملى بجا آورد و غیر مرا در آن شریک کند من از او بیزارم، و این عمل از آن کسى است که شریک قرار داده نه از آن‏من! » (130)

این هفت‏حدیث پر معنى و تکان دهنده که همه از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است‏بخوبى نشان مى‏دهد گناه ریا به قدرى عظیم است که چیزى با آن برابرى نمى‏کند و این به خاطر آثار بسیار بدى است که ریا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ایجاد مى‏کند.

از امامان معصوم علیهم السلام احادیث تکاندهنده‏اى دیده مى‏شود، از جمله:

8- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که از جدش نقل مى‏کند: «سیاتى على الناس زمان تخبث فیه سرائرهم و تحسن فیه علانیتهم، طمعا فى‏الدنیا لایریدون ما به عند ربهم یکون دینهم ریاء، لایخالطهم خوف یعمهم الله بعقاب فیدعونه دعاء الغریق فلایستجیب لهم; زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که باطن آنها آلوده و ظاهرشان زیبا است، و این به خاطر طمع در دنیا مى‏باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى‏کنند، دین آنها ریا است، و خوف خدا در قلبشان نیست، خداوند مجازاتى فراگیر بر آنها مى‏فرستد و آنها همچون فرد غریق او را مى‏خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى‏کند!» (131)

9- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «کل ریاء شرک انه من عمل للناس کان ثوابه للناس و من عمل لله کان ثوابه على الله; هر ریائى شرک است، هر کس براى مردم عمل کند پاداش او بر مردم است، و هر کس براى خدا عمل کند ثوابش بر خداست!» (132)

10- در حدیثى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام مى‏خوانیم: «المرائى ظاهره جمیل و باطنه علیل ...; ریا کار ظاهر عملش زیبا و باطنش زشت و بیمار است!» (133)

و نیز فرمود: «ما اقبح بالانسان باطنا علیلا و ظاهرا جمیلا; چه زشت است که باطن انسان خراب و بیمار و ظاهرش زیبا باشد»! (134)

و در این زمینه روایات از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله و ائمه هدى بسیار فراوان است.

فلسفه تحریم ریا

شاید افراد ظاهر بین هنگامى که به این روایات تکاندهنده نگاه مى‏کنند از عظمت گناه ریا و آثار وحشتناک آن در شگفتى فرو روند و تصورشان این باشد که اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مى‏کند نیت او هر چه مى‏خواهد باشد، فرض کنید انسانى بیمارستان، مسجد، جاده و پل یا مانند اینها براى رفاه مردم بسازد، نیتش هرچه باشد بالاخره عمل او نیکو است، به فرض که قصدش ریاکارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاریم مردم کار خیر و خدمت کنند نیتشان هر چه مى‏خواهد باشد.

ولى این اشتباه بسیار بزرگى است; زیرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثیر است: تاثیرى در خود انسان مى‏گذارد، و تاثیرى در بیرون. ریاکار با عمل خود درون خود را ویران مى‏سازد و از مقام والاى توحید دور مى‏شود و در قعر دره شرک پرتاب مى‏گردد; مردم را وسیله عزت و احترام خود مى‏بیند و قدرت خدا را به دست فراموشى مى‏سپارد و این ریاکارى که نوعى بت پرستى است‏سر از مفاسد بیشمار اخلاقى در مى‏آورد.

ثانیا، از نظر عمل بیرونى و خدماتى که به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و ریاکارى بوده نیز جامعه دچار خسارت مى‏شود چرا که سعى او این است که ظاهر عملش را درست کند و اهمیتى به باطن عمل نمى‏دهد و چه بسا این امر سبب مى‏شود که آن اسباب رفاه تبدیل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمه‏هاى جبران ناپذیرى از آن ببینند.

به عبارت دیگر، هنگامى که جامعه‏اى عادت به ریاکارى و تظاهر کند همه چیز او از محتوا تهى مى‏شود، فرهنگ و اقتصاد و سیاست و بهداشت و نظم و نیروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مى‏گردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مى‏کنند، دنبال خیر و سعادت جامعه نیستند بلکه به سراغ چیزى مى‏روند که ظاهرجالبى داشته باشد، و این طرز کار، ضربات هولناکى بر جامعه وارد مى‏کند که بر هوشمندان مخفى و پنهان نیست.

نشانه‏هاى ریاکاران

بسیارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احادیث‏بالا و مانند آن که شدیدترین تعبیرات را درباره ریاکاران دارد در تشخیص موضوع ریا گرفتار وسوسه مى‏شوند، البته جا دارد که انسان در مورد ریا سختگیر باشد، چرا که نفوذ ریا در عمل بسیار مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مى‏دهد بعدا مى‏فهمد که عمل او ریائى بوده است، مثل داستان معروفى که درباره یکى از مؤمنین پیشین نقل مى‏کنند که نماز جماعت‏سالیان دراز را قضا کرد، و دلیلش این بود که همه روز در صف اول مى‏ایستاد، یک‏روز دیر به‏جماعت آمد و در صفوف آخر ایستاد احساس کرد از این جریان ناراحت است، چرا که مردم او را در صفوف آخر مى‏بینند، باید همیشه در صف اول باشد!

ولى افراط و تفریط در این مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، باید از علامات ریا پى به وجود آن برد و از آن پرهیز کرد، ولى وسواس غلط است.

علماى اخلاق در این زمینه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فیض کاشانى در «محجة‏البیضاء» سؤالى به این‏صورت طرح مى‏کند: «اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و ریاکار نیست از کجا بداند؟»

سپس به پاسخ این سؤال پرداخته مى‏گوید: «این امر نشانه‏هائى دارد، از جمله این که اگر واعظى بهتر از او و آگاه‏تر و مقبول‏تر در میان مردم پیدا شود خوشحال گردد و حسد او را به دل نگیرد، آرى! مانعى ندارد که در مقام غبطه بر آید و آرزو کند که او مانند آن عالم و واعظ گردد (یا از او بهتر).

«نشانه دیگر این که اگر بزرگان و شخصیتها در مجلس او حضور یابند سخنانش تغییر نکند، و همه مردم را به یک چشم نگاه کند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و کمال در پیشگاه او در سخنانش تغییرى حاصل نشود).

«نشانه دیگر این که اگر گروهى از مستمعین پشت‏سر او در کوچه و بازار به راه بیفتند خوشحال نباشد.» (135)

بهترین محک براى شناخت اعمال ریائى از غیر ریائى همان معیارهائى است که در روایات اسلامى آمده است; از جمله:

1- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «اما علامة المرائى فاربعة: یحرص فى العمل لله اذا کان عنده احد و یکسل اذا کان وحده و یحرص فى کل امره على المحمدة و یحسن سمته بجهده; اما علامت ریاکار چهار چیز است: هنگامى که کسى نزد اوست تلاش مى‏کند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى که تنها شد در انجام عمل کسل است! و در تمام کارهایش اصرار دارد مردم از او مدح و ستایش کنند، وسعى مى‏کند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (136)

2- در حدیث دیگرى همین معنى با تعبیرات جالب دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است فرمود:

«للمرائى اربع علامات:

یکسل اذا کان وحده

وینشط اذا کان فى الناس

و یزید فى العمل اذا اثنى علیه

وینقص منه اذا لم یثنى علیه;

ریا کار چهار علامت دارد:

اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام مى‏دهد،

و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام مى‏دهد،

هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش مى‏افزاید،

و هرگاه ثنا نگویند از آن مى‏کاهد!» (137)

شبیه همین معنى از لقمان حکیم نیز نقل شده است. (138)

خلاصه، هرکارى که با انگیزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گیرد، سبب نفوذ ریا در عمل است و این انگیزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى که در خلوت و جلوت انجام مى‏دهد مى‏توان دریافت.

این مطلب به اندازه‏اى ظریف و مرموز است که گاه انسان براى فریب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسیار جالب انجام مى‏دهد تا خود را قانع کند که در اجتماع نیز همان‏گونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى که هم عملى را که در اجتماع انجام مى‏دهد ریا است و هم آن را که در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ریا است.

اما همان‏گونه که در بالا نیز اشاره شد، افراط در این مساله جایز نیست چرا که دیده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدریس و تصنیف کتاب محروم مى‏شوند به این عنوان که مى‏ترسیم عمل‏ما ریائى باشد.

در روایات اسلامى نیز به این مطلب اشاره شده است که اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى که انگیزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمى‏زند. (139)

از اینجا روشن مى‏شود که تشویق نیکوکاران نسبت‏به اعمال صالحى که انجام داده‏اند در یک مجلس عمومى یا در وسائل ارتباط جمعى به این قصد که دیگران نیز به این کار تشویق شوند منع شرعى ندارد، بلکه از کارهائى است که بزرگان همیشه انجام مى‏داده‏اند و اجر و پاداش انجام دهنده کار نیز ضایع نمى‏شود، مشروط به این که انگیزه‏اش از آغاز چنین مطلبى نبوده باشد.

در آیات قرآنى و روایات اسلامى نیز بارها تشویق به صدقات و خیرات پنهانى و آشکار شده است، و این نشان مى‏دهد که انسان مى‏تواند با انجام اعمال صالحه بطور آشکار انگیزه‏هاى الهى خود را نیز حفظ کند، و از ریا برکنار بماند.

در پنج آیه از قرآن مجید تشویق به انفاق «سرا وعلانیة‏» یعنى بخشش در پنهان و آشکار یا «سرا و جهرا» که همان معنا را مى‏دهد شده است. (140)

اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشکار انجام مى‏شود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شکوه حج‏خانه خدا و تشییع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است که باید انگیزه در تمام اینها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه این اعمال را ترک مى‏کند و این نیز ضایعه بزرگى است.

طریق درمان ریا

راه مبارزه با ریا کارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چیز است: نخست توجه به علل و ریشه‏هاى آن براى خشکانیدن و نابود کردن آنها، و سپس مطالعه در پیامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناکى که در انتظار آلودگان به این اخلاق مذموم است.

گفتیم ریشه ریا همان «شرک افعالى‏» و عدم توجه به حقیقت توحید است.

اگر پایه‏هاى توحید افعالى در درون جان ما محکم شود و بدانیم عزت و ذلت و روزى و عمت‏به دست‏خداست و دلهاى مردم نیز در اراده و اختیار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى این و آن اعمال خود را آلوده به ریا نمى‏کنیم!

اگر به یقین بدانیم کسى که با خداست همه چیز دارد، و کسى که از او جداست فاقد همه چیز است، و به مصداق «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم و ان یخذلکم فمن ذاالذى ینصرکم من بعده; اگر خداوند شما را یارى کند هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد و اگر دست از یارى شما بر دارد هیچ کس نمى‏تواند شما را یارى کند!» (141)

و اگر به این حقیقت قرآنى توجه کنیم که تمام عزت نزد خدا و به دست‏خداست: «ایبتغون عندهم العزة فان العزة لله جمیعا; آیا کسانى که با دشمنان خدا طرح دوستى مى‏ریزند مى‏خواهند عزت و آبرو نزد آنها کسب کنند، با این که همه عزتها از آن خداست!» (142)

آرى! اگر ایمان به این امور در اعماق جان مستقر شود دلیلى ندارد که انسان براى جلب توجه مردم و کسب وجاهت و آبرو یا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود کند!

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند ریشه اصلى ریاکارى حب جاه و مقام است که اگر آن را تشریح کنیم به سه اصل باز مى‏گردد: علاقه به ستایش مردم، فرار از مذمت و نکوهش آنها، و طمع ورزیدن به آنچه در دست مردم است.

سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبیل الله مى‏زنند که انسان گاه به جهاد مى‏رود براى این که مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگویند، و گاه به جهاد مى‏رود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در میدان مى‏گذارد! تنها کسى مى‏تواند از جهادش بهره بگیرد که براى عظمت آئین حق و دفاع از دین خدا پیکار کند.

این‏از یک‏سو، و از سوى دیگر، هنگامى که انسان به آثار مرگبار ریاکارى بیندیشد که:

ریا همچون آتش سوزانى است که در خرمن اعمال انسان مى‏افتد و همه را خاکستر مى‏کند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مى‏دهد بلکه گناه عظیمى است که مایه روسیاهى صاحب آن در دنیا و آخرت است.

ریا همچون موریانه‏اى است که ستونهاى کاخ سعادت انسان را از درون تهى مى‏کند و بر سر صاحبش ویران مى‏سازد.

ریا کارى نوعى کفر و نفاق و شرک است.

ریاکارى شخصیت انسان را در هم مى‏کوبد و آزادگى و حریت و کرامت انسانى را از او مى‏گیرد و بدبخترین مردم در قیامت ریاکارانند!

توجه به این حقایق، اثر باز دارنده مهمى بر ریاکاران دارد.

این نکته نیز قابل توجه است که پنهان کردن نیتهاى آلوده به ریا، براى مدت طولانى ممکن نیست، و ریاکاران غالبا در همین دنیا شناخته و رسوا مى‏شوند و از لابه‏لاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نیت آنها فاش مى‏شود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مى‏دهند; توجه به این معنى نیز اثر باز دارنده مهمى دارد.

لذتى که از عمل خالص و نیت پاک به انسان دست مى‏دهد با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، و همین امر براى خلوص نیت کافى است.

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند: یکى از طرق درمان عمل ریا این است که انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود کند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و کارهاى خیر دیگر سعى بر کتمان آن نماید تا تدریجا به این کار عادت کند.

ولى این به آن معنا نیست که از شرکت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى دیگر خوددارى نماید که آن نیز ضایعه‏اى است‏بزرگ!

آیا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟

این سؤالى است که بسیارى از خود مى‏کنند که بعد از انجام یک عبادت خوب احساس نشاط مى‏کنیم آیا این نشانه ریا نیست؟ و پاسخ آن این است که اگر سرچشمه نشاط توفیقى باشد که خدا به او داده و نورانیت و روحانیتى باشد که از ناحیه عبادات در وجود انسان حاصل مى‏شود هیچ منافاتى با خلوص نیت ندارد; آرى! اگر این نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمى‏شود مشروط به این که مقدار یا کیفیت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هیچ وجه تغییر ندهد.

این معنى در روایات اسلامى نیز آمده است:

در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم: که در پاسخ سؤالى که یکى از یارانش در این زمینه عنوان کرد و عرضه داشت کسى عمل خیرى انجام داده و دیگرى آن را مى‏بیند و صاحب عمل خوشحال مى‏شود، آیا این معنى با خلوص نیت منافات دارد؟ فرمود: لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان ی-ظهر ل-ه فى الن-اس الخیر اذا ل-م یکن صن-ع ذلک ل-ذلک! ; اشکالى ندارد، هر کسى دوست دارد که در میان مردم کار خیر او آشکار گردد (و مردم او را به نیکوکارى بشناسند) مشروط بر این که عمل خیر را براى این هدف انجام نداده باشد. (143)

در حدیث دیگر مى‏خوانیم که «ابوذر» شبیه این سؤال را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نمود و عرض کرد انسان عملى براى خویش (به قصد قربت) انجام مى‏دهد و مردم او را دوست مى‏دارند; پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «تلک عاجل بشرى المؤمن; این بشارت سریعى است که نصیب مؤمن (در دنیا) مى‏شود.» (144)

تفاوت ریا و سمعه؟

در اینجا سؤال دیگرى مطرح است و آن این که در میان ریا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آیا هر دو با خلوص نیت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!

درجواب عرض‏مى‏کنیم:«ریا» آن‏است که عمل را طورى انجام دهد که دیگران ببینند و از این طریق کسب وجاهت و موقعیت‏براى عمل کننده حاصل شود، ولى «سمعه‏» آن است که عمل نیکى دور از چشم مردم انجام دهد به این هدف که بعدا به گوش مردم برسد و موقعیتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراین هر دو عمل، انگیزه غیر الهى دارد منتها یکى از طریق مشاهده به اطلاع مردم مى‏رسد، و دیگرى از طریق شنیدن و اشتهار و در واقع هیچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نیت در میان این دو نیست.

ولى اگر سمعه را این چنین تفسیر کنیم که فاعل در حین انجام عمل قصد قربت داشته بعدا که مردم از آن آگاه مى‏شوند و او را مى‏ستایند شاد و خوشحال مى‏شود، این حالت‏به یقین موجب بطلان عمل نخواهد شد.

و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به این فکر بیفتد که انجام آن را اینجا و آنجا بازگو کند تا کسب موقعیت کند (و این کار را ریاى بعد از عمل مى‏نامند) موجب بطلان عمل نمى‏گردد هرچند ارزش کار او را بسیار پائین مى‏آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.

بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ریا را در عمل انسان به ده صورت ترسیم کرده‏اند:

نخست این که، انگیزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد که قطعا عمل او باطل است.

دوم این که، هدفش هم خدا باشد و هم ریا و آن نیز موجب بطلان عمل مى‏شود.

سوم این که، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ریا کند مثل این که رکوع یا سجود نماز واجب را به قصد ریا انجام دهد این نیز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارک آن جزء باقى باشد، به همین جهت ریا را تشبیه به باطل شدن وضو هنگام نماز کرده‏اند، هرچند احتیاط آن است که جزء ریائى را دوباره به‏جا آورد و بعد از پایان، نماز را اعاده نماید.

چهارم این که، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ریا کند و آن را نیز موجب بطلان عمل دانسته‏اند.

پنجم این که، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مکانى (مانند مسجد) به‏جا مى‏آورد که انگیزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.

ششم این‏که، درمورد زمان عمل، ریا مى‏کند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن در اول وقت‏به نیت ریا مى‏باشد آن هم مانند ریاى در مکان موجب فساد عمل است.

هفتم این که، در مورد بعضى از ویژگیها و اوصاف عمل قصد ریا دارد; مثل این که انجام نماز را با جماعت‏یا با حالت‏خضوع و خشوع به قصد ریا باشد هرچند نسبت‏به اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زیرا این ویژگیها از اصل عمل جدا نیست و به تعبیر دیگر این اوصاف با موصوف خود متحد مى‏باشد.

هشتم این که، اصل عمل به نیت‏خداست اما مقدمات آن جنبه ریائى دارد; مثل این که نماز را در مسجد به قصد خدا به‏جا مى‏آورد ولى حرکت‏به سوى مسجد به قصد ریا است، بسیارى از فقهاء این نوع ریا را موجب بطلان عمل نمى‏دانند زیرا مقدمات ریائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نیز همین را اقتضا مى‏کند.

نهم این که، بعضى از اوصاف بیرونى را به نیت ریا انجام مى‏دهد، مثل این که اصل نماز را به قصد خدا انجام مى‏دهد ولى انداختن تحت‏الحنک را به قصد ریا، این نوع ریا هر چند کار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمى‏شود. (145)

دهم این که انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببینند خوشحال مى‏شود بى آن‏که هیچ تاثیرى در کیفیت انجام عمل داشته باشد این قسم نیز موجب بطلان عمل یست‏بلکه در حقیقت ریا محسوب نمى‏شود، زیرا ریا آن است که انگیزه‏اى براى عمل شود.

در اینجا به پایان بحث ریا مى‏رسیم هرچند در اینجا مباحث دیگرى نیز وجود دارد ولى براى پرهیز از اطاله سخن از آن صرف نظر مى‏کنیم.

سکوت و اصلاح زبان

در بسیارى از روایات درباره این دو مساله بحث‏شده و اهمیت فوق‏العاده‏اى براى هر دو بیان گردیده است، و از نظر علماى اخلاق نیز این دو داراى اهمیت ویژه‏اى هستند، تا آنجا که آنها معتقدند سالکان راه حق بدون رعایت‏سکوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى که به آن آلوده مى‏شوند به جائى نمى‏رسند، هرچند در ریاضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات کوشا باشند.

به تعبیر دیگر: کلید ورود به مسیر تهذیب نفس و سیر الى الله توجه به این دو موضوع است و آنها که در این دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عالیه محروم خواهند شد.

با این اشاره به اصل بحث‏باز مى‏گردیم و به بررسى آیات و روایات در این زمینه مى‏پردازیم.

سکوت در آیات قرآن مجید

در دو مورد از آیات قرآن مجید مساله سکوت به عنوان یک ارزش والا مطرح شده‏است.

نخست در داستان حضرت مریم علیها السلام مى‏خوانیم که در آن لحظات طوفانى که درد سخت زائیدن به او دست داد آن گونه که او را از آبادى به بیابان خشک و خالى کشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود که حساب نداشت، مخصوصا از این که نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى‏ایمان متوجه او گردد تا آنجا که تقاضاى مرگ از خدا کرد; در این هنگام ندائى شنید که به او دستور مى‏دهد غمگین مباش پروردگارت از پائین پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت‏خشکیده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذیذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را دیدى و از تو توضیح خواست‏با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته‏ام و امروز با احدى سخن نمى‏گویم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالت‏یا لیتنى مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربک تحتک سریا - و هزى الیک بجذع النخلة تساقط علیک رطبا جنیا - فکلى و اشربى و قرى عینا فاما ترین من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیا) (146)

در این که این ندا کننده جبرئیل بوده است‏یا نوزاد مریم (یعنى حضرت مسیح) در میان مفسران گفتگو است; بعضى این پیام را مناسب مقام جبرئیل دانسته‏اند ولى به گفته علامه طباطبائى در «المیزان‏» تعبیر به «من تحتها» (از پائین پاى او) تناسب با حضرت‏مسیح علیه السلام دارد، افزون بر این ضمیرهائى که در آیه وجود دارد غالبا به حضرت‏مسیح علیه السلام بر مى‏گردد، و مناسب است که ضمیر در «نادى‏» نیز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اینجا مورد توجه ما است این است که دستور به نذر سکوت، یک دستور الهى بود، خواه به وسیله فرشته الهى به (جبرئیل) ابلاغ شده باشد یا به وسیله حضرت‏مسیح علیه السلام و مى‏دانیم نذر همواره به کارى تعلق مى‏گیرد که داراى رجحان و مطلوبیت الهى باشد، بنابراین «روزه سکوت‏» - حداقل - در آن امت‏یک عمل الهى بود، و از تعبیر آیه چنین بر مى‏آید که نذر سکوت براى مردم آن زمان یک کار شناخته شده بود; به همین دلیل، هنگامى که مریم با اشاره اظهار داشت که روزه سکوت گرفته‏ام ظاهرا کسى بر این کار او ایراد نگرفت.

این احتمال نیز داده شده است که روزه او از آب و غذا و کلام بوده نه تنها سکوت.

البته روزه‏سکوت در شریعت اسلام به خاطر تفاوت شرایط زمان و مکان تحریم شده و در حدیثى از امام سجاد، على‏بن‏الحسین علیهما السلام مى‏خوانیم «وصوم الصمت‏حرام; روزه سکوت حرام است!» (147)

همین معنى در حدیث دیگرى در وصایاى پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام نیز آمده است (148)

در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «ولاصمت‏یوما الى اللیل; روزه سکوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (149)

البته یکى از آداب صوم کامل در اسلام این است که انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ کند همان‏گونه که چشم و گوش را باید از آلودگى به گناه محافظت کرد. امام صادق علیه السلام در حدیثى مى‏فرماید: «ان الصوم لیس من الطعام و الشراب وحده ان مریم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتکم و غضوا ابصارکم ... ; روزه تنها از غذا و نوشیدنیها نیست (مگر نمى‏بیند که) مریم گفت: من براى خداوند رحمان روزه‏اى نذر کرده‏ام; یعنى، سکوت را، بنابراین هنگامى که روزه هستید زبانهاى خود را حفظ کنید و چشمان خود را (از گناه) ببندید!» (150)

به هر حال، از مجموع آیه و روایاتى که در تفسیر آن آمده اهمیت‏سکوت و ارزش آن ظاهر مى‏شود.

در آیه‏10 همین سوره (مریم) اشاره دیگرى به اهمیت‏سکوت دیده مى‏شود آنجا که در داستان «زکریا» علیه السلام مى‏خوانیم: «هنگامى که مژده تولد حضرت «یحیى‏» علیه السلام در آینده نزدیک به او داده شد در حالى که هم خودش پیر و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه‏اى کرد، (قال رب اجعل لى آیة) و به او وحى شد که: نشانه تو آن است که سه شبانه روز تمام در حالى که زبانت‏سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانت‏به ذکر خدا و مناجات با او گردش مى‏کند) (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاث لیال سویا).

درست است که در این آیه تحسین یا مذمتى از سکوت نیست، ولى همین اندازه که آن‏را به‏عنوان یک آیت الهى براى «زکریا» قرار داد دلیل بر این است که ارزش‏الهى دارد.

همین معنى در سوره آل عمران، آیه‏41 نیز آمده است که «زکریا» پس از شنیدن این مژده‏بزرگ (مژده‏صاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسیار برجسته‏اى همچون یحیى علیه السلام) تقاضاى آیت و نشانه‏اى از پروردگارش کرد، در پاسخ به او فرمود: آیت و نشانه تو آن است که سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاثة ایام الا رمزا).

بعضى از مفسران احتمال داده‏اند که خود دارى زکریا از سخن گفتن با مردم جنبه اختیارى داشته نه این‏که زبان او بى‏اختیار جز با ذکر خدا باز نمى‏شده; و به تعبیر دیگر، او مامور به روزه سکوت در آن سه روز بود.

«فخر رازى‏» این قول را از «ابومسلم‏» نقل مى‏کند و آن را تفسیر زیبا و معقولى مى‏شمرد، ولى این تفسیر با محتواى آیه چندان سازگار نیست; زیرا زکریا درخواست آیه و نشانه‏اى براى آن بشارت الهى کرده بود و سکوت اختیارى نمى‏تواند دلیل بر این معنى باشد جز با تکلف.

به هر حال، این گفتگوها درباره تفسیر آیه در آنچه ما به دنبال آن هستیم یعنى ارزش سکوت از نظر قرآن تاثیر چندانى ندارد; زیرا از آیات بالا بخوبى استفاده مى‏شود که سکوت یک ارزش والا داشته که به عنوان یک آیت الهى ارائه شده است.

سکوت در روایات اسلامى

اهمیت «صمت‏» (سکوت) در روایات اسلامى بازتاب بسیار گسترده‏اى دارد، و نکته‏هاى دقیق و ظریفى درباره آن بیان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبیرات جالبى تشریح شده است، که به بخشى از آن ذیلا اشاره مى‏شود.

1- در زمینه تاثیر سکوت در تعمیق تفکر و استوارى عقل، از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «اذا رایتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه یلقى‏الحکمة و المؤمن قلیل الکلام کثیر العمل و المنافق کثیر الکلام قلیل العمل; هنگامى که مؤمن را خاموش ببینید به او نزدیک شوید که دانش و حکمت‏به شما القا مى‏کند، و مؤمن کمتر سخن مى‏گوید و بسیار عمل مى‏کند، و منافق بسیار سخن مى‏گوید و کمتر عمل مى‏کند.» (151)

2- در حدیث دیگرى در همین زمینه از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود: «دلیل العاقل التفکر و دلیل التفکر الصمت; نشانه عاقل فکر کردن و نشانه فکر کردن، سکوت نمودن است.» (152)

3- در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «اکثر صمتک یتوفر فکرک و یستنر قلبک و یسلم الناس من یدک; بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (153)

از این روایات بخوبى استفاده مى‏شود که رابطه دقیق میان بارور شدن فکر و اندیشه، با سکوت وجود دارد; دلیل آن هم روشن است، زیرا قسمت مهمى از نیروهاى فکرى انسان در فضول کلام و سخنان بیهوده از میان مى‏رود; هنگامى که انسان سکوت را پیشه مى‏کند، این نیروها متمرکز مى‏گردد، و فکر و اندیشه را به کار مى‏اندازد، و ابواب حکمت را به روى انسان مى‏گشاید; به همین دلیل، مردم سخن گفتن بسیار را دلیل کم عقلى مى‏شمرند و افراد کم عقل سخنان بیهوده بسیار مى‏گویند.

4- از بعضى از روایات استفاده مى‏شود که یکى از مهمترین عبادت سکوت است; از جمله، در مواعظ پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به ابوذر مى‏خوانیم: «اربع لایصیبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چیز است که تنها نصیب مؤمن مى‏شود، نخست‏سکوت است که سرآغاز عبادت مى‏باشد ...» (154)

5- از بعضى از احادیث استفاده مى‏شود که پرگویى مایه قساوت و سنگدلى است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «کان المسیح علیه السلام یقول لا تکثر الکلام فى غیر ذکر الله فان الذین یکثرون الکلام فى غیر ذکر الله قاسیة قلوبهم ولکن لا یعلمون; حضرت مسیح علیه السلام مى‏فرمود; جز به ذکر خدا سخن زیاد مگویید، زیرا کسانى که در غیر ذکر خدا سخن بسیار مى‏گویند دلهایى پر قساوت دارند ولى نمى‏دانند!» (155)

6- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم: سکوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلکه راهنما به سوى هرخیر و نیکى است; فرمود: «ان الصمت‏باب من ابوااب الحکمة، ان الصمت‏یکسب المحبة انه دلیل على کل خیر; سکوت درى از درهاى دانش است، سکوت محبت مى‏آورد، و دلیل و راهنماى همه خیرات است.» (156)

این که مى‏فرماید: سکوت محبت مى‏آورد به خاطر این است که بسیارى از رنجشها و عداوتها از نیش زبان زدن و تعبیرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى‏شود، و سکوت انسان را از آن نجات مى‏دهد.»

7- سکوت سبب نجات از بسیارى از گناهان مى‏شود و در نتیجه کلید ورود در بهشت است. چنان‏که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: که مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا تو را به چیزى راهنمایى کنم که خدا به وسیله آن تو را وارد بهشت مى‏سازد، عرض کرد آرى اى رسول‏خدا! سپس دستور به انفاق و یارى مظلوم و کمک از طریق مشورت فرمود، و بعد دستور به سکوت داد و فرمود: «فاصمت لسانک الا من خیر; سکوت اختیار کن جز از نیکیها» و در پایان افزود: «هرگاه یکى از این صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى‏برد.» (157)

8- بى شک یکى از آثار مثبت‏سکوت، آراسته شدن به زیور و قار است. همان‏گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «الصمت‏یکسیک الوقار، و یکفیک مئونة الاعتذار;سکوت لباس وقار برتو مى‏پوشاند و مشکل عذر خواهى را از تو بر مى‏دارد!» (158)

شخصى که زیاد سخن مى‏گوید; اشتباهات فراوانى دارد که هم از ابهت او مى‏کاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مکرر مى‏کند.

9- همین معنى به شکل گویاترى در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: «ان کان فى الکلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغت‏بوده باشد، در سکوت سلامت از لغزشهاست!» (159)

از این حدیث استفاده مى‏شود که سکوت حتى بر سخنان بلیغ گاهى برترى دارد!

10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام حسن علیه السلام پایان مى‏دهیم هرچند در این زمینه احادیث فراوان دیگرى باقى مانده که ذکر همه آنها ما را از روشى که در این مباحث داریم درو سازد; فرمود: «نعم العون الصمت فى مواطن کثیرة و ان کنت فصیحا; سکوت یاور خوبى است در بسیارى از موارد، هرچند سخن گویى فصیح باشى!» (160)

رفع یک اشتباه

آنچه در بالا درباره اهمیت‏سکوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعمیق تفکر آدمى و جلوگیرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصیت و ابهت و وقار، و عدم نیاز به عذر خواهى‏هاى مکرر و مانند آن آمد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چرا که این خود آفت‏بزرگ دیگرى است.

هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلم است.

مگر نه این است که نعمت‏بیان به صورت بزرگترین نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرینش انسان شمرده شده است، و یکى از بزرگترین افتخارات نوع بشر داشتن زبان گویا و قدرت بر تکلم است.

بسیارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذکار، به‏وسیله زبان انجام مى‏شود:

امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، و راهنمایى به سوى حق و عدالت، و بسیارى از شؤون تعلیم و تربیت‏به وسیله زبان انجام مى‏گیرد; هیچ دانشمند و صاحب فکرى نمى‏گوید در این گونه موارد باید سکوت کرد. آنچه مایه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است‏سخنان اضافى و به اصطلاح «فضول‏الکلام‏» است; بنابراین، باید از هرگونه افراط و تفریط در این مساله شدیدا پرهیز کرد.

امام سجاد على‏بن‏الحسین علیهما السلام در این باره سخنى دارد، که سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.

کسى از آن حضرت پرسید: آیا سخن گفتن افضل است‏یا سکوت؟ امام علیه السلام در جواب فرمود:

«لکل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالکلام افضل من السکوت. قیل کیف ذلک یا بن رسول الله علیه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبیاء و الاوصیاء بالسکوت، انما بعث-هم بالکلام، و لا استحقت الجنة بالسکوت و لا استوجبت ولایة بالس-کوت و لا توقیت النار بالسکوت انما ذلک کله بالکلام، ما کنت لاعدل القمر بالشمس انک تصف فضل السکوت بالکلام و لست تصف فضل الکلام بالسکوت‏»; هرکدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سکوت افضل است، عرض شد اى پسر رسول‏خدا چگونه است این مطلب؟ فرمود: این به خاطر آن است که خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث و مامور نکرد، بلکه آنها را به سخن گفتن مبعوث کرد،هرگز بهشت‏با سکوت به دست نمى‏آید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمى‏شود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمى‏شود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مى‏آید، من هرگز ماه را با خورشید یکسان نمى‏کنم، حتى هنگامى که مى‏خواهى فضیلت‏سکوت را بگویى با کلام آن را بیان مى‏کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت شرح نمى‏دهى!» (161)

بى‏شک «سکوت‏» و «سخن گفتن‏» هر کدام جائى و مقامى دارد و هر یک از آنها داراى جنبه‏هاى مثبت و جنبه‏هاى منفى است، و بى شک جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن فزونتر از جنبه‏هاى منفى آن است; ولى از آنجا که جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن هنگامى آشکار مى‏شود که انسان در مراحل تهذیب نفس توفیق کافى یافته باشد; به همین دلیل کسانى را که در آغاز راهند بیشتر توصیه به سکوت مى‏کنند، و بعد از کسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالک زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدایت مردم مى‏شوند.

در اینجا معیار روشنى داریم، هرگاه ما سخنانى را که در شبانه روز مى‏گوییم روى یک نوار ضبط کنیم و بعد با دقت و سختگیرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازیم مشاهده مى‏کنیم که از میان صدها یا هزاران کلمه که در طول یک شبانه روز از ما صادر شده، مقدار کمى از آن مربوط به اهداف الهى یا حوائج زندگى و ضروریات حیات مى‏باشد و بقیه فضول کلام و سخنان اضافى است که در لابه‏لاى آن احیانا مطالب ناروا و گناه آلود یا سخنان مشکوک و مشتبه مى‏باشد.

هدف از سکوت مبارزه با انبوه فضول کلام و سخنان اضافى و بى‏هدف، و احیانا بى‏معنى یا گناه آلود است.

این نکته نیز شایان توجه است که «صمت‏» و «سکوت‏» هر چند در منابع اصلى لغت تقریبا به یک معنى تفسیر شده است، ولى در کلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در میان آن دو دیده مى‏شود; به این معنى که، سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صمت‏» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمى‏کند (ترک ما لا یعنیه) و آنچه براى سالکان الى الله و راهیان راه خدا و علاقه‏مندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت‏» است نه «سکوت‏». (دقت کنید)

اصلاح زبان

آنچه در بحث پیشین، یعنى اهمیت‏سکوت و صمت و تاثیر آن در تهذیب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع یکى از طرق اساسى براى پیشگیرى از آفات زبان است، چرا که زبان مهمترین کلید دانش و فرهنگ و عقیده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراین، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساله سکوت مى‏باشد.

اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهمیت فوق‏العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، که زبان ترجمان دل و نماینده عقل و کلید شخصیت انسان و مهمترین دریچه روح است.

به تعبیر دیگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى‏بندد، قبل از هر چیز بر صفحه زبان و در لابه‏لاى گفته‏هاى او ظاهر مى‏شود. جالب این که اطباى پیشین سلامت و انحراف مزاج انسان را نیز از مشاهده زبان او کشف مى‏کردند، و در آن زمان که مساله آزمایش خون و ترشحات بدن، یا عکسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلویى براى تشخیص سلامت و بیمارى دستگاههاى درون شمرده مى‏شد، و پزشکان آگاه، با یک نگاه به زبان، بسیارى از مسائل را درباره سلامتى و بیمارى افراد کشف مى‏کردند.

در مورد مسائل اخلاقى و فکرى نیز همین امر صادق است; زبان مى‏تواند تابلویى براى کشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گیرد; همان‏گونه که آلودگى زبان مى‏تواند انعکاس وسیعى در روح انسان داشته باشد.

روى این جهات، همواره علماى اخلاق اهمیت‏خاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقویت فضائل اخلاق، و تکامل روح مى‏شمرند.

در حدیث معروفى که در لابه‏لاى کلمات قصار مولا امیرمؤمنان على علیه السلام آمده این حقیقت منعکس شده‏است; آنجاکه مى‏فرماید:«تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه;سخن‏بگویید تاشناخته شوید، چراکه شخصیت انسان در زیر زبان او نهفته شده‏است.» (162)

و در حدیثى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه، و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه; ایمان کسى استقامت و راستى پیدا نمى‏کند، مگر این که قلب او راستى و استقامت‏یابد قلب نیز راستى استقامت نمى‏یابد مگر این که زبان راستى و استقامت پیدا کند.» (163)

با این اشاره به اصل سخن باز مى‏گردیم، و بحث را در چهار محور آغاز مى‏کنیم:

1- اهمیت زبان به عنوان یک نعمت‏بزرگ الهى

2- رابطه نزدیک اصلاح زبان با اصلاح روح و فکر و اخلاق

3- آفات زبان

4- اصول کلى جهت مبارزه با آفات زبان

در محور اول، قرآن مجید در دو آیه از سوره «بلد» و «الرحمن‏» حق سخن را ادا کرده‏است.

در سوره بلد، آیه‏8 تا 10، مى‏خوانیم: «ال-م نجعل له عی-نین - و لسانا و ش-فتین - و هدیناه النجدین; آیا براى او (انسان) دو چشم قرار ندادیم - و یک زبان دو لب ؟ - و او را به خیر و شرش هدایت نمودیم!» (164)

آیات فوق در مقام بیان بزرگترین نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدایت، و معرفت‏خیر و شر.

براستى زبان از شگفت‏انگیزترین اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگین برعهده دارد که بر عهده هیچ یک از اعضاء بدن نیست; علاوه بر این که کمک‏مؤثرى به بلع غذا مى‏کند و در جویدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زیر چکش دندانها هل مى‏دهد ولى به قدرى این کار ماهرانه انجام مى‏گیرد که خود را از ضربات دندانها دور نگه مى‏دارد، در حالى که دائما در کنار آن و چسبیده به آن است!

گاهى بندرت هنگام جویدن غذا زبان خود را جویده‏ایم و این عضو بسیار ظریف و آسیب پذیر آزرده شده، و فهمیده‏ایم که اگر آن مهارت فوق‏العاده در زبان نبود که خود را از ضربات دندانها حفظ کند همه روز چه بر سر ما مى‏آمد!

اضافه بر این، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را کاملا جاروب و تمیز مى‏کند.

ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است که با حرکات بسیار سریع و منظم و پى در پى و جست‏وخیز زبان در جهات ششگانه، انجام مى‏گیرد.

جالبتر این که خداوند براى سخن گفتن وسیله‏اى براى انسان قرار داده که بسیار سهل‏التناول و در دسترس همگان است; نه خسته مى‏شود، نه ملالى به آن دست مى‏دهد، و نه هزینه‏اى دارد.

و از آن عجیبتر، مساله استعداد تکلم در انسان است که در روح آدمى به عنوان یک نایت‏بزرگ الهى به ودیعه گذارده شده و انسان مى‏تواند جمله‏بندى‏هاى نامحدودى در اشکال بى‏شمار براى بیان مقاصد بسیار متنوع خود ترتیب دهد.

اضافه بر این، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده که محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نیز افزوده مى‏شود.

با این حال، آیا عجیب است که خداوند از این نعمت در آیات بالا به عنوان یکى از بزرگترین نعمتهایش یاد کند؟

شایان توجه این که: در آیات بالا نعمت «لبها» را در کنار زبان قرار داده چرا که از یک سو بسیارى از حروف الفبا به کمک لبها ادا مى‏شود، و وسیله‏مؤثرى است‏براى بریدن اصوات و کلمات و تنظیم حروف در کنار یکدیگر.

و از سوى دیگر، وسیله بسیار مؤثرى است‏براى کنترل زبان و مهار کردن آن، همان‏گونه که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «خداوند متعال به انسانها مى‏گوید: یا ابن آدم ان نازع-ک لسانک فى ما ح-رمت عل-یک فقد اعن-تک بطبق-تین فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانت‏خواست تو را وادار به حرام کند، من دو لب را براى جلوگیرى از آن در اختیار تو قرار داده‏ام در چنان حالتى لب فرو بند!»

در آغاز سوره الرحمن (آیات 1 تا 4) نیز تعبیر بسیار مهمى درباره نعمت‏بیان که مولود زبان است آمده، و بعد از ذکر نام خداوند «رحمان‏» که رحمتش دوست و دشمن را احاطه کرده، اشاره به مهمترین مواهب الهى یعنى قرآن و سپس اشاره به آفرینش انسان و بعد نعمت‏بیان را به عنوان یک موهبت عظیم بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البیان; خداوند رحمان - قرآن را تعلیم فرمود، انسان را آفرید - (و) به او بیان آموخت.»

به‏این ترتیب، نعمت‏بیان را به عنوان مهمترین نعمتها بعد از آفرینش انسان ذکر مى‏کند.

اگر نقش بیان را در تکامل و پیشرفت زندگى انسانها و پیدایش و گسترش تمدنها در نظر بگیریم یقین خواهیم کرد که اگر این نعمت‏بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى‏توانست دانشها و تجربیات خود را به آسانى از نسلى به نسل دیگر انتقال دهد، و سبب پیشرفت علم و دانش و تمدن و دین و اخلاق گردد.

بى شک اگر یک روز این نعمت‏بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مى‏گردد.

بیان، ابزارى دارد و نتیجه‏اى، که ما به خاطر عادت کردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى‏پنداریم، در حالى که کارى است‏بسیار ظریف و پیچیده و هنرى است‏بسیار مهم و بى‏نظیر.

زیرا از یک سو، دستگاههاى صوتى براى ایجاد اصوات مختلف با یکدیگر همکارى مى‏کنند، هواى فشرده در ریه‏ها، تارهاى صوتى را به صدا در مى‏آورند و این صداها با کمک زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت‏خاصى به وجود مى‏آورند، و آن صداى ممتدى که از حنجره بیرون مى‏آید به وسیله ابزار فوق در اشکال و اندازه‏هاى مختلف بریده و چینش پیدا مى‏کند و حروف الفبا و کلمات را تشکیل مى‏دهد.

وضع لغات که پایه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نیازهاى مادى و معنوى صورت مى‏گیرد، خود داستان عجیبى دارد که اگر تعدد زبانها (که به گفته بعضى از دانشمندان هم‏اکنون بالغ بر سه‏هزار زبان در دنیا داریم در نظر بگیریم) پیچیدگى و اهمیت این موضوع روشنتر مى‏شود، بویژه این که مى‏دانیم که این عدد نیز نقطه پایانى زبانهاى بشرى نیست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى دیگرى تدریجا به وجود مى‏آید.

به هر حال، نعمت‏بیان از مهمترین و شگفت‏انگیزترین نعمتها و مواهب الهى است که آسایش و آرامش و پیشرفت و تکامل انسانها رابطه بسیار نزدیکى با آن دارد.

این مساله در روایات اسلامى نیز بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله از سخنان امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهیمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چیزى جز یک مجسمه یا حیوان رها شده در بیابان!» (165)

امام در این گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهمیت زبان بیان کرده و مى‏فرماید آنچه انسان را از حیوانات ممتاز ساخته است همین نعمت زبان اوست.

در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم که فرمود: «الجمال فى اللسان; تمام زیبایى انسان در زبان است!» (166)

همین معنى به تعبیر دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده که فرمود: «الجمال فى اللسان و الکمال فى العقل; زیبایى انسان در زبان اوست، و کمال او در عقل اوست!» (167)

این احادیث را با حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مى‏دهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از اینهاست، فرمود: «ان فى الانسان عشر خصال یظهرها لسانه: شاهد یخبر عن الضمیر، وحاکم یفصل بین الخطاب، و ناطق یرد به الجواب، و شافع یدرک به الحاجة، و واصف یعرف به الاش-یاء، و امیر یامر بال-حسن، و واعظ ینهى عن القبیح، و معز ت-سکن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;

در انسان ده خصلت است که آنها را با زبان ظاهر مى‏کند:

شاهدى است که از درون خبر مى‏دهد.

و داورى است که حق و باطل را از هم جدا مى‏سازد.

و سخنگویى است که به سؤالات پاسخ مى‏گوید.

و شفاعت کننده‏اى است که سبب وصول به نیازها است.

و توصیف کننده‏اى است که اشیاء را معرفى مى‏کند.

و امیرى است که به نیکیها دعوت مى‏نماید.

و واعظى است که از قبیح باز مى‏دارد.

و تسلى دهنده‏اى است که غمها با او فرو مى‏نشیند.

و ستایشگرى است که زنگار کینه‏ها را از دلها پاک مى‏کند.

و هنرمندى است که گوشها به سبب او لذت مى‏برند.» (168)

و جهت‏حسن ختام در این بحث‏به سراغ سخنى از «محجة‏البیضاء فى تهذیب الاحیاء» مى‏رویم:

او در آغاز سخن تحت عنوان «کتاب آفات اللسان‏» چنین مى‏گوید: «زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتیهاى صنعت اوست، جرمش کوچک و طاعت و جرمش بزرگ است، چرا که کفر و ایمان با شهادت زبان شناخته مى‏شوند و این دو نهایت طاعت و طغیان است; هیچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نیست، مگر این‏که زبان درباره آن سخن مى‏گوید، و به اثبات و نفى درباره آن مى‏پردازد.

«این خاصیتى است که در هیچ یک از اعضاء وجود ندارد، چرا که چشم غیر از رنگها و صورتها را نمى‏بیند، و گوش جز صداها را نمى‏شنود، و دست تنها با اجسام سرو کار دارد; و به همین ترتیب سایر اعضاء بدن، در حالى که میدان زبان گسترده است و هیچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نیکیها وسیع و در شر و بدیها گسترده‏تر است، هر کس زبانش را رها کند و هیچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شیطان او را در هر میدانى وارد مى‏سازد و به لبه پرتگاه آتش مى‏راند.» (169)

رابطه زبان با فکر و اخلاق

بى شک زبان دریچه روح آدمى است، یعنى از لابه‏لاى کلمات هر کس بخوبى مى‏توان به اعماق درون او پى برد; و بعکس سخنان و کلمات هر کس در روح و جان او اثر مى‏گذارد و تدریجا آن را به رنگ خود در مى‏آورد و به این ترتیب این دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند.

از میان آیات قرآن مجید، آیه‏30 سوره محمد صلى الله علیه و آله گواه بر این است که میان زبان و فکر و اخلاق، رابطه خاصى است‏به گونه‏اى که با توجه به کلماتى که بر زبان جارى مى‏شود مى‏توان اعماق ضمیر انسان را کاوش کرد، وبا استفاده از همین رابطه از قدیمترین ایام و بویژه امروز، براى پى بردن به نیات، افکار و اسرار درون اشخاص از بازجویى‏هاى ماهرانه و حساب شده استفاده کرده و مى‏کنند.

در این آیه که درباره منافقین آمده چنین مى‏خوانیم: «و لو نشاء لاریناکهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم; اگر بخواهیم آنها را به تو نشان مى‏دهیم، تا آنها را با قیافه‏هایشان بشناسى (ولى این کار لزومى ندارد) تو مى‏توانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مى‏داند.»

به گفته «راغب‏» در «مفردات‏»، «لحن‏» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاص آن است; یا اعراب غلطى به آن بدهند و یا از صورت صراحت‏به کنایه و اشاره بکشانند، و منظور از «لحن‏القول‏» در آیه‏شریفه همین معنى اخیر است، یعنى از کنایه‏ها و تعبیرات دو پهلو یا موذیانه منافقان مى‏توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى‏ببرى!

در حدیثى از «ابو سعید خدرى‏» آمده است که مى‏گوید: «لحن القول بغضهم على بن ابیطالب، و کنا نعرف المنافقین على عهد رسول‏الله ببغ-ضهم على بن ابیطالب; منظور از لحن قول کینه و عداوت على‏بن‏ابیطالب علیه السلام است (یعنى یکى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى‏باشد.) و ما منافقان را در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله از کینه توزى آنها با على علیه السلام مى‏شناختیم.» (170)

در روایات اسلامى بطور گسترده به رابطه این دو اشاره شده است از جمله:

1- در حدیث معروفى از امام على‏بن‏ابیطالب علیهما السلام مى‏خوانیم:

«ما اضمر احد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هیچ انسانى چیزى را در درون خود پنهان نمى‏کند مگر این که در سخنانى که از دهان او مى‏پرد، یا آثارى که در چهره و قیافه او منعکس مى‏گردد، آشکار مى‏شود!» (171)

این سخن که مى‏تواند یکى از پایه‏هاى روانکاوى و روانشناسى را تشکیل دهد گویاى این حقیقت است که زبان آیینه تمام نماى روح آدمى است.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!» (172)

3- در حدیث جالب دیگرى از همان بزرگوار آمده است که فرمود:«قلت اربعا، انزل الله تصدیقى بها فى کتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تکلم ظهر، فانزل الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شیئا عاداه، فانزل الله، بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و قلت قیمة کل امرء ما یحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى‏العلم والجسم، و قلت القتل یقل القتل، فانزل الله و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسول‏خدا صلى الله علیه و آله)گفتم و خداوند (این افتخار را به من داد که) تصدیق آن را در کتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصیت) انسان زیر زبانش نهفته شده است و هنگامى که سخن بگوید ظاهر مى‏شود، خداوند متعال در این زمینه چنین نازل فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مى‏شناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول (173) ); من گفتم هر کسى نسبت‏به چیزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود: بلکه آنها تکذیب کردند چیزى را که بر آن آگاهى نداشتند. (بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه (174) ); من گفتم قیمت هر کسى به اندازه کار خوبى است که مى‏تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنین نازل فرمود: خداوند او را از میان شما برگزیده، و او را در علم و توانایى‏جسمى وسعت‏بخشیده است. (ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى العلم والجسم (175) ); من گفتم کشتن سبب مى‏شود که کشتن کم شود (قصاص سبب کاهش آدم کشى است.)، خداوند چنین نازل فرمود: براى شما در قصاص حیات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب (176) ) (177)

4- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: یستدل على ع-قل کل ام-رء بما یجرى على لسانه; آنچه بر زبان هر کس جارى مى‏شود، دلیل بر میزان عقل اوست!» (178)

باز از همان امام بزرگوار علیه السلام جمله گویا و پر معنى دیگرى در این زمینه وارد شده است آنجا که مى‏فرماید: «ایاک و الکلام فى مالا تعرف طریقته و لا تعلم حقیقته فان قولک یدل على عقلک و عبادتک تنبؤ عن معرفتک; بر حذر باش از این که درباره چیزى سخن بگویى که راه و رسم آن را نمى‏دانى و از حقیقت آن آگاه نیستى، زیرا گفتار تو دلیل بر میزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از میزان معرفت تو خبر مى‏دهد!» (179)

کوتاه سخن این که، اهمیت زبان و نقش بسیار حساس و مؤثر آن در ساخت‏شخصیت‏بشر و جامعه انسانى بقدرى زیاد است که بر هیچ کس پوشیده نیست; به همین دلیل، در آیات و روایات اسلامى بازتاب گسترده‏اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن‏بود.

بدیهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمایه عظیمى هستند که خطرات و آفات آن نیز به همان اندازه عظیم است; کوهها هر چه عظیمتر و بلندتر باشند برکات و آثار آنها بیشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نیز خطرناکتر مى‏باشد.

معروف است: «در کنار کوههاى بلند دره‏هاى عمیق وجود دارد» و به همین ترتیب در کنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نیروى اتم اگر در مسیر سازندگى قرار گیرد دنیایى را مى‏تواند آباد کند، و اگر مبدل به بمبهاى ویرانگر شود قادر است در مدت کوتاهى جهان را به ویرانى کشاند و از همین جا دریچه‏اى به سوى آفات زبان مى‏گشاییم.

آفات اللسان (خطرات زبان)

همان‏گونه که در بالا اشاره شده به همان نسبت که برکات زبان و آثار سازنده آن زیاد است، آفات و گناهانى که به وسیله آن انجام مى‏گیرد و آثار مخربى که در فرد و جامعه دارد بسیار زیاد مى‏باشد.

محقق بزرگوار مرحوم «فیض کاشانى‏» در کتاب «المحجة‏البیضاء»، و «غزالى‏» در «احیاءالعلوم‏» بحث‏بسیار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذکر کرده‏اند، از جمله غزالى بیست نوع انحراف و آفت‏براى زبان شمرده; به این ترتیب:

1- گفتگو کردن در امورى که به انسان مربوط نیست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوى ندارد).

2- بیهوده گویى و پرحرفى

3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده

4- جدال و مراء(منظور از «جدال‏» جرو بحث‏هایى‏است که براى تحقیر دیگران انجام مى‏شود، و «مراء» به معنى بحثهایى است که به عنوان اظهار فضل و برترى جویى است.)

5- خصومت و نزاع و لجاج در کلام

6- تکلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافیه پردازى و مانند آن

7- بد زبانى و دشنام

8- لعن کسى که مستحق لعن نیست

9- غنا و اشعار (منظور اشعارى است که محتواى باطل دارد یا با آهنگ لهوى خوانده مى‏شود.)

10- مزاح و شوخى‏هاى رکیک و زشت

11- سخریه و استهزاى دیگران

12- فاش کردن اسرار مردم

13- وعده‏هاى دروغین

14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن

15- غیبت کردن

16- سخن چینى (حرف این را براى آن بردن و میان دو نفر یا دو گروه نفاق و آشوب بپا کردن. )

17- نفاق در سخن (که در تعبیرات عربى به چنین کسان ذوللسانین گفته مى‏شود; مثلا، در پیش رو چیزى بگوید و در پشت‏سر چیز دیگر.)

18- مدح نابه‏جا و ستایش از کسانى که شایسته ستایش نیستند

19- نسنجیده و بى‏مطالعه سخن گفتن که غالبا توام با خطاها و خلافها است

20- سؤال از مسائل پیچیده‏اى که درک آن خارج از توان فکرى سؤال کننده است

دقت و بررسى نشان مى‏دهد که آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نیست هر چند بخش مهمى از آن را تشکیل مى‏دهد; و شاید نظر مرحوم فیض کاشانى و غزالى نیز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همین دلیل، موارد دیگرى را مى‏یابیم که مى‏توان بر آن بیست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زیر:

1- تهمت زدن

2- شهادت به باطل

3- خودستایى

4- نشر شایعات بى‏اساس و اکاذیب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذکر احتمال باشد.

5- خشونت در سخن و بى ادبى در کلام

6- اصرار بى‏جا (مانند اصرار بنى‏اسرائیل در مورد گاوى که مامور به ذبح آن بودند.)

7- ایذاء دیگران با گفتار، و به اصطلاح نیش زبان زدن

8- مذمت کسى که سزاوار مذمت نیست

9- کفران و ناسپاسى با زبان

10- تبلیغ باطل و تشویق بر گناه و امر به منکر و نهى از معروف

شاید نیاز به توضیح نباشد که آنچه در بالا آمد نیز تمام گناهان زبان را تشکیل نمى‏دهد بلکه موارد سى‏گانه فوق، قسمت عمده آن است.

ولى ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى‏رسد که بعضى در این زمینه افراط کرده‏اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى که مربوط به زبان نیست،جزء گناهان زبان شمرده‏اند; مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دین، و تفسیر به راى، و جاسوسى و امثال این امور که هر یک گناه مستقلى است; و گاه ممکن است‏با زبان یا قلم و گاه با اعمال دیگر انجام شود; و قرار دادن اینها در زمره گناهان ویژه زبان، زیاد مناسب به نظر نمى‏رسد; زیرا اگر بخواهیم این گونه محاسبه کنیم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ریا، حسد، تکبر، قتل نفس و زنا، همه اینها را به نوعى مى‏توان با زبان مرتبط کرد.

گاه نیز آمده‏اند یکى از آفات زبان را شاخه شاخه کرده‏اند و هر کدام را عنوان مستقلى شمرده‏اند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اینها.

به هر حال، بهتر است در اینجا مانند همه جاى دیگر از افراط و تفریط بپرهیزیم هر چند تقسیمات، تغییر مهمى در اصل بحث ایجاد نمى‏کند.

اصول کلى براى دفع خطرات زبان

حال که روشن شد زبان در عین این که یکى از بزرگترین نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناک مى‏تواند باشد تا آنجا که سرچشمه گناهان بى‏شمار مى‏گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى‏کشد، باید به فکر بود که با رعایت کدام اصول مى‏توان این خطر بزرگ را بر طرف کرد یا به حداقل رسانید؟

از روایات اسلامى و کلمات بزرگان اخلاق و رهروان سیر و سلوک الى الله امورى استفاده مى‏شود که ما آنها را به عنوان اصول کلى براى مبارزه با آفات زبان مى‏آوریم:

1- توجه جدى به خطرات زبان!

براى پرهیز از خطرات هر موجود خطرناک قبل از هر چیز توجه کامل به خطرات آن لازم است، هر روز که انسان از خواب بیدار مى‏شود باید به خودش توصیه کند که باید مراقب خطرات زبانش باشد زیرا این عضو مى‏تواند تو را به اوج سعادت برساند و یا بر خاک ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حیوان درنده غافلگیرى، تو را مى‏درد.

این معنى بطرز زیبائى در روایات اسلامى وارد شده است.

در حدیثى از «سعید بن جبیر» از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء کلها تستکفى اللسان انى تقول اتق الله فینا فانک ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى که فرزندان آدم صبح مى‏کنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى‏دهند و مى‏گویند تقواى الهى را در مورد ما مراعات کن، چرا که اگر تو به راه راست‏بروى ما نیز به راه راست مى‏رویم و اگر تو به راه کج‏بروى ما نیز به راه کج مى‏رویم!» (180)

در حدیث دیگرى از امام على‏ابن‏الحسین علیهما السلام آمده است: «ان لسان ابن آدم یشرف على جمیع جوارحه کل صباح فیقول کیف اصبحتم؟! فیقولون بخیر ان ترکتنا و یقولون الله الله فینا، و یناشدونه و یقولون انما نثاب و نعاقب بک; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى‏افکند و مى‏گوید: صبح شما چگونه است؟ مى‏گویند خوب است اگر تو ما را به حال‏خود واگذارى! (سپس اضافه مى‏کنند) خدارا، خدارا، رعایت‏حال ما را بکن، و به او قسم مى‏دهند و مى‏گویند ما به واسطه تو مشمول ثواب یا عقاب واقع مى‏شویم!» (181)

2- سکوت

در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمیت‏سکوت داشتیم و روایات زیادى در مورد اهمیت‏سکوت نقل شده و در آیات قرآن اشارات پر معنایى درباره سکوت دیدیم; این به خاطر آن است که هر قدر انسان کمتر سخن بگوید لغزشهاى او کمتر است، و هر قدر بیشتر سکوت کند سلامت او بیشتر خواهد بود.

اضافه بر این، ممارست‏بر سکوت سبب مى‏شود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد، و از طغیان و سرکشى آن بکاهد و به این ترتیب به جائى مى‏رسد که جز حق نگوید و جز به رضاى خداوند سخن نراند.

باید توجه داشت که مراد از سکوت، سکوت مطلق نیست - زیرا بسیارى از مسائل مهم زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است - بلکه منظور از قلة‏الکلام (کم سخن گفتن) یا به تعبیر دیگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بى محتوا و مانند آن است.

به همین دلیل، در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم:

من کثر کلامه کثر خطؤه، و من کثر خطؤه قل حیاؤه، و من قل حیاؤه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; کسى که سخن بسیار بگوید خطا و لغزش او فراوان مى‏شود; و کسى که خطا و لغزشش فراوان گردد، حیاء او کم مى‏شود; و کسى که حیائش کم شود، پرهیزگارى‏اش کم مى‏شود; و کسى که ورعش کم شود، قلبش مى‏میرد; و کسى که قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ مى‏شود!» (182)

همین مضمون با تعبیر فشرده‏ترى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نیز نقل شده است. (183)

در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانیم: «الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثیره قاتل; سخن مانند دارو است، اندکش مفید و کثیرش قاتل است!» (184)

3- حفظ زبان (نخست اندیشه کردن سپس گفتار)

اگر انسان پیش از آن که شروع به سخن گفتن کند در محتوا و انگیزه و نتیجه سخنان خود کمى بیندیشد، بسیارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مى‏شود. آرى! بى‏مطالعه سخن گفتن است که انسان را در انواع گناهان که از این عضو مخصوص سرچشمه مى‏گیرد، غوطه‏ور مى‏سازد!

در حدیث معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان لسان المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان یتکلم بشى‏ء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشى‏ء امضاه بلسانه و لم یتدبره بقلبه; زبان انسان با ایمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى که اراده سخن گفتن کند، نخست در آن مى‏اندیشد، سپس با زبانش آن را امضا مى‏کند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى که تصمیم به گفتن چیزى بگیرد نحست آن را با زبانش امضا مى‏کند و در آن نمى‏اندیشد!» (185)

همین مضمون با کمى تفاوت در خطبه‏176 نهج‏البلاغه در کلام امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است.

و در تعبیر دیگرى از امام حسن‏عسکرى علیه السلام چنین مى‏خوانیم: ق-لب الاح-مق فى فمه و فم الحکیم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (186)

بدیهى است مراد از قلب در این جا همان عقل و فکر است، و بودن زبان در جلو قلب، یا در عقب آن، کنایه از تفکر و اندیشه درباره محتواى سخن یا عدم آن است.

راستى چه مى‏شد اگر همیشه ما پیش از آن که سخن را آغاز کنیم فکر خود را به کار مى‏گرفتیم و درباره انگیزه‏ها و نتیجه‏ها و محتواى سخنان خود مى‏اندیشیدیم که آیا این سخن بیهوده است‏یا زیانبار یا هتک حرمت مؤمن یا حمایت از ظالم و مانند آن، یا این که سخنى است‏براى خدا، و در طریق امر به معروف و نهى از منکر و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!

این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام که جامع همه مباحث‏بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى‏پاشد پایان مى‏دهیم، فرمود: «ان احببت‏سلامة نفسک وستر معایبک فاقلل کلامک واکثر صمتک، یتوفر فکرک و یستنر قلبک; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عیوب و کاستیهایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوى و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (187)

این بود خلاصه نقش زبان در تهذیب نفس و پاکى اخلاق و اصول کلى مربوط به حفظ زبان; البته، درباره جزئیات هر یک از انحرافات و گناهان زبان مانند غیبت و تهمت و دروغ و سخن چینى و نشر اکاذیب و اشاعه فحشاء و غیر آن بحثهاى مشروحى داریم که به خواست‏خدا در جلد دوم این کتاب که پس از پایان بحثهاى کلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى‏شویم، خواهد آمد.

خودشناسى و خداشناسى

یکى دیگر از گامهاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى، خود شناسى است.

چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!

آیا بیمار تا از بیمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبیب مى‏رود؟

آیا کسى که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهى خویش با خبر نشود به جستجوى دلیل راه بر مى‏خیزد؟

آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه‏اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى‏سازد؟

به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفى است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى، نخواهد رفت.

با این اشاره به اصل مطلب باز مى‏گردیم، و رابطه خودشناسى و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسى و تهذیب نفس را مورد بررسى قرار مى‏دهیم.

1- رابطه خود شناسى و تهذیب نفس

چگونه خودشناسى سبب تهذیب نفوس مى‏شود؟ دلیل آن روشن است زیرا:

اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت‏بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درک مى‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!

تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏کنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏کشانند که از عظمت آن بى‏خبرند.

ثانیا: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.

بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏کند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مى‏دارد.

ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشویق مى‏شود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.

کسى که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانى مى‏ماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى‏کند.

رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه‏هایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مى‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى‏کند.

خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنان‏که خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.

و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى‏کشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مى‏کند، به اهمیت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.

در کتاب «اعجاز روانکاوى‏» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاک سیاه مى‏افکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏کند.» (188)

در کتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله‏» و «نیوتن‏» و «لاووازیه‏»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (189)

و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (190)

2- خود شناسى در روایات اسلامى

در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بى‏نیاز مى‏سازد از جمله:

1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (191)

2- و در نقطه مقابل آن چنین مى‏فرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آید!» (192)

3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مى‏سازد پاک و پاکیزه کند!» (193)

از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.

4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مى‏خوانیم: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (194)

از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.

5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» (195)

مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.

6- در نهج‏البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمى‏شود)!» (196)

7- همان‏گونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مى‏خوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (197)

از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده کرد،که یکى از پایه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.

3 - خود شناسى وسیله خداشناسى است

قرآن مجید با صراحت مى‏گوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى یتب-ین لهم انه الحق) (198)

در جاى دیگر مى‏فرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمى‏بینید؟

(و فى انفسکم افلا تبصرون) (199)

بعضى از محققان از آیه‏مربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کرده‏اند که «معرفة‏النفس‏» پایه «معرفة‏الله‏» است، آنجا که مى‏فرماید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربکم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى‏دهیم!» (200)

در تفسیر المیزان مى‏خوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى‏تواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه این‏که اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏کند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!

«بنابراین، انسان در هر مرحله‏اى از انسانیت‏باشد، به روشنى مى‏بیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مى‏بیند.

«لذا بعضى گفته‏اند که آیه اشاره به حقیقتى مى‏کند که انسان در زندگى دنیا آن را در مى‏یابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنى آیه‏شریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» (201)

به این ترتیب ثابت مى‏شود که شناخت‏حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناخت‏خداست.

حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.

این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.

در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مى‏شناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.» (202)

به هر حال مضمون این حدیث در چند جاى از بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام على‏بن ابى‏طالب علیهما السلام در غررالحکم. (203)

علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیث‏شریف مى‏فرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند و این یک حدیث مشهور است. (204)

تفسیرهاى هفتگانه براى حدیث من عرف نفسه

براى این حدیث‏شریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده یا مى‏توان گفت، از جمله:

1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم‏» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت‏انگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمى‏تواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.

2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان‏» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مى‏بیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بى‏نیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مى‏روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامى که گفته مى‏شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه‏» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مى‏بخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.

3- حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مى‏فهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فى‏المثل پدر و مادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت دیگرى مى‏بیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پى‏گیرى مى‏کند، به اینجا مى‏رسد که آنها نمى‏توانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مى‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (205)

بنابراین، بایداین سلسله به‏جایى ختم‏شود که‏علت نخستین و به‏تعبیر دیگر علة‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج دیگرى نیست. هنگامى که‏انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مى‏برد.

4- این حدیث مى‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مى‏شود، و از «معرفة‏النفس‏» به «معرفة‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏که نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.

5- این حدیث مى‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیت‏خویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خویش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مى‏برد. این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، مى‏فرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غیر از صفت است.» (206)

6- مرحوم علامه مجلسى تفسیر دیگرى از بعضى از علما درباره این حدیث نقل مى‏کند و حاصل آن این است که:

«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت‏بر یگانگى و ربوبیت‏خداوند مى‏کند:

1- از آنجا که روح مدبر بدن است مى‏دانیم که جهان هستى مدبرى دارد!

2- از آنجا که یگانه است دلالت‏بر یگانگى خالق دارد!

3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!

4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!

5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!

6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت‏خداست!

7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!

8- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!

9- از آنجا که روح را نمى‏توان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!

10- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمى‏شود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!» (207)

7- تفسیر دیگرى که براى این حدیث‏به نظر مى‏رسد این‏که جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» از قبیل تعلیق به محال است، یعنى همان‏گونه که انسان نمى‏تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نیز نمى‏تواند حقیقتا بشناسد.

ولى تفسیر اخیر بعید به نظر مى‏رسد و تفسیرهاى قبل مناسبتر است و هیچ مانعى ندارد که تمام تفسیرهاى بالا در مفهوم این حدیث‏شریف و پر محتوا جمع باشد.

آرى! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است‏به خدا شناسى و به یقین خداشناسى، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و دل از آلودگیهاى اخلاقى است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن مى‏شود که یکى از مهمترین گامهاى سیر و سلوک و تهذیب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زیادى دارد که در بحث آینده به آن اشاره خواهدشد.

موانع خودشناسى

نخستین گام براى درمان بیماریهاى جسمى شناخت‏بیماریهاست; به همین دلیل، امروز که از طریق آزمایشهاى مختلف مى‏توان به وجود بیماریهاى گوناگون و کم و کیف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عکس بردارى از شکستگى استخوانها، طبیب جراح قدرت مى‏یابد که دقیقا به سراغ محل آسیب دیده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزیه دقیق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بیمارى آگاه مى‏شود.

در بیماریهاى روحى و آلودگیهاى اخلاقى نیز مطلب دقیقا همین گونه است.

تا به کمک طبیبان مسیحا دم اخلاق و راهنماییهاى سودمند رهروان این راه، ریشه‏هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسیم چگونه مى‏توان بر درمان آن دست‏یافت!

ولى بسیارى از مردم را مى‏بینیم که علائم بیماریهاى جسمانى خطرناک را نادیده مى‏گیرند چرا که حب ذات به آنها اجازه نمى‏دهد به بیمارى مهمى در خود اعتراف کنند; این گریز از واقعیت غالبا بسیار گران تمام مى‏شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى‏شود که گاه کار از کار گذشته و کار درمان مشکل یا غیر ممکن شده است!

در بیماریهاى اخلاقى نیز مطلب همین گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذیله و پذیرفتن عیوب اخلاقى خویش و اعتراف به آن است. بسیار دیده شده که گروهى از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمى‏آیند و خود را فارغ و پیراسته از عیوب و نقائص معرفى مى‏کنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیتها را بر خود مى‏بندند.

خود شناسى و اعتراف به عیوب خویش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنین لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد کرد بر عیوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجیه نماید!

آرى! گاه آشنایى با عیوب خویش وحشتناک است و بسیارى از مردم حاضر نیستند تن به این وحشت‏بدهند; همان‏گونه که حاضر نیستند به بیمارى وحشتناک جسمى خود اعتراف کنند ولى این گریز از واقعیت‏بسیار گران تمام مى‏شود و انسان باید بهاى سنگینى را در برابر آن بپردازد!

به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بینى است، و تا این پرده‏ها کنار نرود خودشناسى ممکن نیست; و تا انسان خود شناسى نکند و به نقاط ضعف خویش آگاه نگردد، و راه تهذیب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.

هشدارهایى که در این زمینه از سوى پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده این مدعاست.

در خبرى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فى‏الدین و زهده فى الدنیا و بصره عیوبه; هنگامى که خدا اراده نیکى درباره بنده‏اى کند او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبت‏به عیوبش آگاه مى‏سازد!» (208)

حضرت‏على علیه السلام در گفتار کوتاه و پر معنى دیگرى مى‏فرماید: «جهل المرء بعیوبه من اکبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبت‏به عیوبش از بزرگترین گناهان اوست.» (209)

اکنون این سؤال پیش مى‏آید که چگونه انسان مى‏تواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عیوب خویش آشنا شود؟

مرحوم فیض کاشانى در این زمینه بحث مفید و راهگشایى دارد; مى‏گوید، براى پى بردن به عیوب خویش چهار راه است:

نخست این که: به سراغ استادى برود که آگاه از عیوب نفس است و بر خفایا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاکم بر نفس خویش سازد و از ارشادات او بهره گیرد، و این در زمان ما کم است!

دوم این که: دوست راستگوى آگاه با ایمانى جستجو کند و او را مراقب خویش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقیق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عیوب پنهان و آشکارى از او ببیند به او اطلاع دهد، همان‏گونه که بعضى از بزرگان دین مى‏فرمودند: «رحم الله امرء اهدى الى عیوبى; خدا رحمت کند کسى که عیوب مرا به من هدیه کند.» (210) (تعبیر به هدیه تعبیر جالبى است که دلیل بر اهمیت فوق‏العاده این مطلب است) ... ولى این گونه افراد نیز کم‏اند زیرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى‏کنند، و بعضى بعکس به خاطر حسد عیوب را بیش از اندازه بزرگ مى‏سازند. به داوود طائى (211) گفتند: چرا از مردم کناره‏گیرى کردى و با آنها آمیزش ندارى؟ گفت: من چه کنم با کسانى که گناهان مرا از من پنهان مى‏کنند!

آرى! افراد دیندار شدیدا علاقه داشتند که با استفاده از نصیحت دیگران از عیوبشان آگاه شوند; ولى امروز کار ما به جایى رسیده که منفورترین افراد نزد ما کسانى هستند که ما را نصیحت مى‏کنند و از عیوبمان آگاهمان مى‏سازند; نه تنها از تذکرات آنها خوشحال نمى‏شویم، بلکه به مقابله با آنان بر مى‏خیزیم و مى‏گوییم: تو خود نیز داراى این عیوبى، و چنین و چنان کردى، کینه او را به دل مى‏گیریم، و از نصایح او محروم مى‏مانیم!

طریق سوم آن است که: انسان عیوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عیوب انسانند; به همین دلیل، گاهى انسان از دشمن کینه‏توزش بیش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مى‏گیرد.

طریق چهارم این است که: انسان با مردم معاشرت کند، آنچه را از صفات آنها نکوهیده مى‏بیند در مورد خودش نیز بررسى کند که آیا او نیز داراى این صفات نکوهیده هست‏یا نیست؟ زیرا مؤمن آیینه و مرآت مؤمن است، و مى‏تواند عیوب خویش را با مشاهده عیوب دیگران ببیند. به عیسى‏بن‏مریم علیهما السلام گفتند چه کسى تو را ادب آموخت؟ گفت کسى مرا ادب نیاموخت ولى من جهل جاهل را دیدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را که به او گفتند ادب را از که آموختى گفت از بى ادبان تعبیر دیگرى از این مطلب است.) (212)

عبادت و نیایش روح را پرورش مى‏دهد

گام دیگر براى تهذیب اخلاق، توجه به عبادات و نیایشهاست.

براى پى بردن به تاثیر عبادت و نیایش در تهذیب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چیز باید با مفهوم و حقیقت عبادت آشنا شد.

گرچه بحث درباره حقیقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى‏طلبد و بزرگان در تفسیر و اخلاق و فقه و حدیث درباره آن سخن بسیار گفته‏اند، اما در یک اشاره کوتاه چنین مى‏توان گفت: براى یافتن حقیقت عبادت باید به واژه «عبد» و مفهوم آن که ریشه اصلى عبادت است توجه نمود.

«عبد» از نظر لغت‏به انسانى گفته مى‏شود که سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد; اراده‏اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالک چیزى نمى‏داند و در اطاعت او سستى بخود راه نمى‏دهد.

بنابراین، عبودیت اظهار آخرین درجه خضوع در برابر کسى است که همه چیز از ناحیه اوست، و بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که تنها کسى مى‏تواند «معبود» باشد که نهایت انعام و اکرام را کرده است و او کسى جز خدا نیست!

به تعبیر دیگر، و از بعد دیگر - «عبودیت‏» نهایت اوج تکامل روح یک انسان و قرب او به خداست، و عبودیت تسلیم مطلق در برابر ذات پاک اوست; عبادت تنها رکوع و سجود و قیام و قعود نیست، بلکه روح عبادت تسلیم بى‏قید و شرط در برابر کمال مطلق و ذات بى‏مثالى است که از هر عیب و نقص مبراست.

بدیهى است چنین عملى بهترین انگیزه توجه به کمال مطلق و پرهیز از هرگونه آلودگى و ناپاکى است; چرا که انسان سعى مى‏کند خود را به معبود خویش نزدیک و نزدیکتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود که گاه از آن تعبیر به «مظهر صفات خدا شدن‏» مى‏کنند.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة; عبودیت گوهرى است که ربوبیت در درون آن نهفته شده است.» (213) اشاره به این که عبد تلاش و کوشش مى‏کند که خود را در صفات شبیه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعکس کند، و نیز انسان در سایه عبودیت‏به جاى مى‏رسد که به اذن پروردگار مى‏تواند در جهان تکوین، تدبیر و تصرف کند، و صاحب ولایت تکوینیه شود، همان‏گونه که آهن سرد و سیاه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مى‏شود; این حرارت و نورانیت از درون ذات او نیست‏بلکه پرتو ناچیزى از آتش به او افتاده و به این رنگ در آمده است.

با این اشاره به قرآن باز مى‏گردیم و چگونگى تاثیر عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آیات قرآن بررسى مى‏کنیم.

1- یا ای-ها الن-اس اعبدوا ربکم الذى خ-لق-کم و الذین من قبلکم لعلکم تتق-ون (سوره بقره، آیه‏21)

2- یا ایها الذین آمنوا کت-ب عل-یکم الص-یام کما ک-تب على ال-ذین من قبلکم لعلکم تتقون (سوره بقره، آیه‏183)

3- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر (سوره عنکبوت، آیه‏45)

4- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آیات‏19 تا 24)

5- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها (سوره توبه، آیه‏103)

6- الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم‏بذکرالله‏الاب-ذکرالله تطمئن القل-وب (سوره‏رعد،آیه‏28)

7- یا ایها الذین‏آمنوااستعینوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین (سوره‏بقره،آیه‏153)

ترجمه:

1- اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزگار شوید.

2- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزگار شوید.

3- ... و نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى‏دارد.

4- به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى‏کند - و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد) - مگر نماز گزاران - آنها که نماز را پیوسته به جا مى‏آورند.

5- از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى.

6- آنان کسانى هستند که ایمان آورده‏اند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد!

7- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!

تفسیر و جمع بندى

در تمام آیاتى که در بالا آمده، رابطه نزدیکى میان «عبادت‏» و تقوا و پرهیز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى دیده مى‏شود و نشان مى‏دهد کسانى که مى‏خواهند به تهذیب نفس راه یابند باید از در عبودیت و پرستش خداوند وارد شوند; سالکان راه خدا، و پویندگان طریق خودسازى و تقوا، باید از نیایش و عبادت یارى طلبند و ناخالصیهاى وجود خود را در کوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بین ببرند، و مس وجود خود را با کیمیاى عبادت زر کنند.

در همین راستا، در نخستین آیه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را این گونه به آنها نشان مى‏دهد; مى‏فرماید: «اى مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیان شما را آفریده پرستش کنید تا پرهیز کار شوید!» (یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون)

تکیه بر آفرینش پیشینیان ممکن است اشاره به این باشد که اعراب جاهلى براى توجیه پرستش بتها، تکیه بر فعل پیشینیان داشتند، آیه‏فوق مى‏گوید خداوند هم آفریدگار شماست و هم آفریننده پیشینیان است; آرى! او خالق همه کس و همه چیز و مالک همه کس و همه چیز است; و تنها او شایسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبودیت‏خالص او آرید، شکوفه‏هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشکار مى‏شود; و این آلودگیهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.

این آیه رابطه نزدیک تقوا و عبادت را بطور مطلق بیان مى‏کند.

در حالى که در آیه بعد به رابطه «روزه‏» - که یکى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شده است; مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید روزه بر شما نوشته شده - همان‏گونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهیزگار شوید!» (یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون)

هرکس به روشنى در مى‏یابد که به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازه‏اى در دل احساس مى‏کند، خود را به نیکیها نزدیکتر، و از زشتیها و بدیها دورتر مى‏بیند، حتى آمارهاى مستند نشان مى‏دهد که در ایام ماه مبارک سطح جرائم در جامعه روزه‏دار، بسیار پایین مى‏آید، تا آنجا که ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در این ماه به کارهاى عقب مانده ماههاى دیگر مى‏پردازند!

این امور بخوبى نشان مى‏دهد که هر قدر انسان به عبودیت‏خداوند نزدیکتر شود از زشتیها دورتر خواهد شد.

در سومین آیه، به رابطه نزدیک «نماز» و پرهیز از گناه و فحشاء و منکر اشاره شده است; در این آیه شخص پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان یک الگو و اسوه، مخاطب به این خطاب شده است: نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى‏دارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر)

«فحشاء و منکرات‏» مجموعه افعال غیر اخلاقى است، و مى‏دانیم تمام افعال غیر اخلاقى سرچشمه‏اى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبیر دیگر، همیشه اخلاق درونى است که در اخلاق برونى اثر مى‏گذارد.

تاثیر نماز در بازداشتن از فحشاء و منکر نیز درست‏به همین دلیل است; زیرا نماز با افعال و اذکار بسیار پر محتوایش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى‏کند; و این نزدیکى او را از سرچشمه‏هاى اصلى فحشاء و منکر که همان هواى نفس و حب افراطى به دنیا است دور مى‏سازد.

به همین دلیل، نماز گزاران واقعى کمتر گرد گناه مى‏گردند; و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بیشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منکرات و زشتیها دورتر مى‏شود و شکوفه‏هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشکارتر مى‏گردد.

در چهارمین آیه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشکلات، و بخل به هنگام دست‏یافتن به خیرات، تنها نماز گزاران را استثنا مى‏کند، و مى‏فرماید: انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى‏کند - و هنگامى که خوبى به او رسد بخل مى‏ورزد و مانع دیگران مى‏شود - مگر نمازگزاران - آنها که نماز را بطور مرتب به‏جا مى‏آورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائمون)

این آیات به روشنى ثابت مى‏کند که توجه به ذات پاک پروردگار و عبادت و نیایش در پاکسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بى‏تایى اثر مستقیم دارد.

در پنجمین آیه، اشاره به تاثیر مساله زکات در پاکسازى روح و تزکیه نفس مى‏کند و مى‏دانیم زکات در اسلام یکى از عبادات مهم محسوب مى‏شود; مى‏فرماید: از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها)

تعبیر «تزکیهم بها» دلیل روشنى بر این حقیقت است که تطهیر و تزکیه نفس به وسیله زکات حاصل مى‏شود، چرا که زکات، رذائلى همچون بخل و دنیاپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مى‏کند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمایت از مستضعفان را در سرزمین دل پرورش مى‏دهد.

روایاتى که در ذیل این آیه نقل شده است نیز این حقیقت را روشنتر مى‏کند:

در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: «ما تصدق احدکم بصدقة من طیب - و لا یقبل الله الا الطیب - الا اخذها الرحمان بیمینه و ان کانت تمرة فتربو من کف الرحمان فى الرحمان حتى تکون اعظم من الجبل; هیچ کس از شما صدقه‏اى از مال حلال نمى‏پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏کند - مگر این که خداوند آن را با دست‏خود مى‏گیرد، حتى اگر یک دانه خرما باشد، سپس در دست‏خدا نمو مى‏کند تا بزرگتر از کوه شود!» (214)

این حدیث که تشبیه و کنایه پرمعنایى در بردارد اهمیت فوق‏العاده این عبادت بزرگ، و ارتباط مستقیم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى‏سازد.

در ششمین آیه، به یکى دیگر از عبادات مهم و معروف، یعنى ذکرخدا اشاره شده و از تاثیر عمیق آن در آرامش دلها، سخن مى‏گوید; مى‏فرماید: آنان کسانى هستند که ایمان آورده‏اند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مى‏پذیرد! (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب)

آرامش دل همیشه توام با توکل بر خدا، و عدم وابستگى به مادیات و عشق به زرق‏وبرق دنیا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا که اگر این صفات رذیله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراین، یاد خدا مى‏تواند اثر عمیقى در دور ساختن انسان از این رذائل داشته باشد، تا شکوفه آرامش بر شاخسار دل آشکار گردد.

به تعبیر دیگر، اگر یک نظر اجمالى به ریشه‏هاى ناآرامى روح و پریشانى خاطر و اضطرابها و نگرانیها بیندازیم، مى‏بینیم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى‏گیرد، ولى یاد خدا آنها را مى‏خشکاند و نا آرامى را به اطمینان و آرامش مبدل مى‏سازد. (215)

در هفتمین و آخرین آیه، به تاثیر نماز و روزه در تقویت روح انسان اشاره کرده، مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!» (یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین)

در بعضى از روایات اسلامى صبر به روزه تفسیر شده است (216) که یکى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسیعى دارد که هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسه‏هاى شیطان و استقامت در طریق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مى‏شود.

در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم که هرگاه کار مهمى براى او پیش مى‏آمد نماز مى‏خواند، سپس آیه‏واستعینوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مى‏فرمود (کان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآیة و استعینوا بالصبر و الصلوة) (217) اشاره به این که نماز به من نیرو مى‏بخشد.

آرى! این عبادتهاى مهم فضائلى همچون توکل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مى‏کند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، تردید و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنیاپرستى، دور مى‏سازد; و به این ترتیب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى‏کند، همان‏گونه که بخش قابل توجهى از رذائل را مى‏میراند.

نتیجه:

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که عبادات اثر بسیار عمیقى از جهات مختلف در تهذیب اخلاق دارند; این تاثیر را مى‏توان در چند جهت‏خلاصه کرد:

1- توجه به مبدا آفرینش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى‏شود که انسان مراقب اعمال و رفتار خویش باشد، و هواى نفس را تا آنجا که مى‏تواند کنترل کند، چرا که عالم محضر خداست، و در محضر خداوند کریم، گناه کردن و راه خلاف پیمودن عین ناسپاسى است.

2- توجه به صفات جلال و جمال او که در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نیایش کننده را دعوت مى‏کند که پرتوى از آن اوصاف کریمه را در درون روح و جان خود منعکس کند و در مسیر تکامل اخلاقى قرار گیرد.

3- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى که همه چیز در آنجا حسابرسى مى‏شود، نیز اثر باز دارنده قوى و نیرومندى براى پاکسازى روح و جسم انسان دارد.

4- عبادت و نیایش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانیت غیر قابل توصیفى مى‏آورد که در برابر آن ظلمات اخلاق رذیله تاب مقاومت ندارد; به همین دلیل، انسان پس از یک عبادت آمیخته با حضور قلب، خود را به نیکیها نزدیکتر مى‏بیند.

5- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بیان راه و رسم سیر و سلوک الى الله، که دقت در آنها نیز درسهاى بزرگى به انسان در این زمینه مى‏دهد. عاشقان خود سازى و سالکان الى الله از طریق عبادت مى‏توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نیایش و مناجات و راز و نیاز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بویژه در سحرگاهان راه به جایى نمى‏برند.

تاثیر عبادات در پالایش روح، در روایات اسلامى

این مساله در روایات اسلامى بازتاب بسیار وسیع و گسترده‏اى دارد که به گوشه‏اى از آن، در ذیل اشاره مى‏شود، و شرح تمام آن در خور کتاب مستقلى است:

1- در تمام روایاتى که سخن از فلسفه احکام به میان آمده، اشاره به تاثیرعبادت در تهذیب نفوس و پالایش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است: «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک، والصلوة تنزیها عن الکبر و الزکاة تسبیبا للرزق، و الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ایمان را براى تطهیر دل از شرک واجب فرموده، و نماز را براى پاک شدن از تکبر، و زکات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسیله‏اى براى پرورش اخلاص بندگان ...» (218)

شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا3 دیده مى‏شود آنجا که مى‏فرماید: «فجعل الله الایمان تطهیرا لکم من الشرک، و الصلوة تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاة تزکیة للنفس و نماء فى الرزق، و الصیام تثبیتا للاخلاص ... ; خداوند ایمان را سبب پاکسازى شما از شرک قرار داده است و نماز را وسیله‏اى براى تطهیر قلوب از کبر، و زکات را موجب تزکیه نفس (از بخل و حرص و دنیا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبیت‏خلوص نیت.» (219)

2- در حدیث معروفى که درباره نماز از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده، نماز را تشبیه به نهر آب زلال جارى مى‏کند که بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج‏بار در آن شست‏وشو کند; بدیهى است که براثرآن، چیزى از آلودگیها در وى باقى نمى‏ماند; این حدیث نیز دلیل روشنى بر این مدعاست. (220)

و به همین ترتیب، درباره هر یک از عبادات آثارى ذکر شده که شاهد گویاى تاثیر عبادت در تهذیب نفوس انسانى است.

3- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام درباره آثار عبادت بطور کلى چنین مى‏خوانیم: «فان قال فلم تعبدهم؟ قیل لئلا یکونوا ناسین لذکره و لا تارکین لادبه، و لا لاهین عن امره و نهیه، اذا کان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو ترکوا بغیر تعبد، لطال علیهم الامد فقست قلوبهم; اگر کسى بگوید: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نیاز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مى‏شود، این به خاطر آن است که یاد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پیشگاه او ترک نکنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا که در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زیادى بر آنها مى‏گذرد (و از یاد خدا غافل مى‏شوند) لذا دلهاى آنها قساوت پیدا مى‏کند.» (221)

به این ترتیب، روشن مى‏شود که عبادت پروردگار قلب را بیدار، و روح را هشیار مى‏کند، و مایه یاد خداست که آن نیز خمیر مایه اصلاح درون و برون است.

4- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم که در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مى‏فرماید: «مع ما فیه من الایجاب و المداومة على ذکر الله عزوجل باللیل و النهار لئلا ینسى العبد سیده و م-دبره و خالق-ه، فیب-طر و یط-غى و یکون فى ذکره ل-ربه و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر این که عبادت، سبب تداوم ذکر خداوند متعال در شب و روز مى‏شود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نکند، و نعمتهاى الهى مایه مستى و غرور او نشود، و به طغیان بر نخیزد، و یاد پروردگار و قیام در برابر او، وى را از معاصى باز مى‏دارد و مانع انواع فساد مى‏شود.» (222)

5- در حدیث دیگرى، از امام صادق علیه السلام در مورد آثار نماز و میزان قبولى آن چنین آمده است: «من احب ان یعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلینظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنکر، فبقدر ما منعته قبلت; هر کس مى‏خواهد بداند آیا نماز او قبول شده یا نه ببیند آیا نمازش او را از زشتیها و بدیها باز داشته است‏یا نه؟ به همان اندازه که او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (223)

این عبارت با صراحت و وضوح، روشن مى‏کند که نماز صحیح و کامل رابطه مستقیم و تنگاتنگى با مسایل اخلاقى و دعوت به خوبیها و نهى از بدیها دارد; و آنها که نمازشان این اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته‏اند; و به تعبیر، دیگر نمازى است اسقاط کننده تکلیف نه مورد قبول پروردگار.

6- در حدیث دیگرى از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله در مورد فلسفه روزه چنین مى‏خوانیم: «ان الصوم یمیت مراد النفس و شهوة الطبع الحیوانى، و فیه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشکر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زیادة التضرع و الخشوع، و البکاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انکسار الهمة، و تخفیف السیئات، و تضعیف الحسنات، و فیه من الفوائد ما لا یحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبیعت‏حیوانى را مى‏میراند (و طغیان آن را فرو مى‏نشاند)، و در آن صفاى قلب و پاکى اعضاء، و آبادى بیرون و درون انسان، و شکر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گریه است; و وسیله‏اى است‏براى التجاء به پروردگار، و سبب شکستن دلبستگیها و کم شدن سیئات، و فزونى حسنات است; و در آن فوائد بیشمارى است.» (224)

در این حدیث چهارده اثر مثبت‏براى روزه ذکر شده که مجموعه‏اى از صفات فضیلت و افعال اخلاقى است.

7- این بحث دامنه دار را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مى‏دهیم (و کسانى که مایل باشند مطالب بیشترى را در این زمینه بخوانند به «وسائل‏الشیعه‏»، ابواب نخستین هر یک از عبادات، و همچنین به «بحارالانوار» مراجعه کنند.)، فرمود: «دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پى‏گیرى عبادت، دلیلى بر وصول به سعادت‏است.» (225)

آرى! آنها که مى‏خواهند سعادتمند شوند باید به سراغ نیایش پروردگار بروند!

نتیجه:

از روایات بالا و روایات دیگرى که در این زمینه در لابه لاى کتب معروف روایى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشیدیم، رابطه بسیار نزدیک عبادت و پاکسازى روح و صفاى دل و تهذیب نفوس را روشن مى‏سازد.

مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بى‏ریاتر و آمیخته باحضور قلب و آداب باشد، این تاثیر قوى‏تر خواهد بود.

این مساله کاملا محسوس است که انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام مى‏دهد، بعد از آن نورانیت و صفاى دیگرى در قلب و جان خود احساس مى‏کند، میل او به خوبیها بیشتر مى‏شود و تنفر او از بدیها افزون مى‏گردد; خود را به خدا نزدیکتر مى‏بیند و روح خضوع و تواضع و عبودیت و تسلیم در برابر حق را در خود زنده مى‏بیند.

این نکته قابل توجه است که همه عبادات یک اثر مشترک دارند و هر کدام یک تاثیر ویژه، اثر مشترک همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسلیم در مقابل حق، و بیدارى و هوشیارى و ترک غفلت است.

و اثر ویژه هر کدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منکر مى‏کند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت کنترل نیروى عقل در مى‏آورد; حج، انسان را از تمام رزق و برق‏هاى زندگى و تعلقات حیات دور مى‏سازد، و زکات، بخل و حرص و دنیا پرستى را کم مى‏کند.

ذکر خدا مایه آرامش دل است; و هر یک از اذکار، انسان را متوجه یکى از صفات جلال و جمال خدا مى‏کند، و او را به هماهنگى با حق تشویق مى‏نماید.

به این ترتیب، کسى که همه این عبادات را به‏جا مى‏آورد، هم از اثرات عام آن بهره مى‏گیرد و هم از تاثیرات ویژه آنها استفاده مى‏کند; و مى‏تواند فضایل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراین، عبادت و نیایش ما در برابر پروردگار، یکى از گامهاى‏مؤثر خود سازى ماست، مشروط بر این که با روح و فلسفه عبادت آشنا باشیم و تنها به جسم آن قناعت نکنیم! البته، درباره ذکرخدا به خاطر اهمیت فوق‏العاده آن بحث جداگانه‏اى خواهیم داشت.

یاد خدا و پرورش روح

علماى اخلاق به پیروى از قرآن مجید و روایات اسلامى اهمیت فوق‏العاده‏اى براى ذکر به عنوان یکى از شاخه‏هاى مهم عبادت در پاکسازى روح و جان و بیدارى و آگاهى و تهذیب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سیر و سلوک، اذکارى ذکر کرده‏اند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذکر «یا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «یاحسیب‏» و در مرحله جلب رحمتهاى الیه «یا رحمان) و «یا رحیم‏» امثال آن.

این اذکار به تناسب حالاتى است که انسان دارد و مسیرهائى که مى‏پیماید; ولى به عنوان ذکر مطلق که در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.

آرى! ذکر خدا از بزرگترین عبادات و بهترین حسنات است و در برابر تهاجم وسوسه‏هاى نفس و نفوذ شیطان به انسان مصونیت مى‏بخشد.

پرده‏هاى خودخواهى و غرور راکه بزرگترین دشمن‏سعادت انسان‏است مى‏درد، او را از خواب‏غفلت‏بیدار مى‏کند و از خطراتى که سعادت وى را تهدید مى‏کند آگاه مى‏سازد.

ذکر خدا مانند دانه‏هاى حیاتبخش باران است که بر سرزمین روح و قلب انسان مى‏بارد و انواع بذرهاى فضیلت و تقوا را شکوفا و بارور مى‏سازد، و هر اندازه درباره اهمیت این عبادت سخن گفته شود باز کم است.

با این اشاره به قرآن مجید باز مى‏گردیم و اهمیت ذکر الله را در آن جستجو مى‏کنیم:

1- الذین‏آمنواوتطمئن‏قلوبهم‏بذکرالله‏الابذکر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آیه‏28)

2- اقم‏الصلوة‏ان‏الصلوة‏تنهى‏عن‏الفحشاءوالمنکرولذکر الله اکبر (سوره عنکبوت، آیه 45)

3- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى (سوره طه، آیه‏14)

4- اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فى ذکرى (سوره طه، آیه‏42)

5- و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا (سوره طه، آیه‏124)

6- و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا (سوره کهف، آیه‏28)

7- فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا (سوره نجم، آیه‏29)

8- یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رح-یما (سوره احزاب، آیات 41 تا43)

9- انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آیه‏91)

10- رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله (سوره نور، آیه‏37)

ترجمه:

1- (هدایت‏یافتگان) کسانى هستند که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد!

2- نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى‏دارد و یاد خدا مهمتر است!

3- (اى موسى!) من «الله‏» هستم، معبودى جز من نیست! مرا بپرست و نماز را براى یاد من بپادار

4- (اکنون) تو و برادرت با آیات من بروید و در یاد من کوتاهى نکنید!

5- و هرکس از یاد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!

6- با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند و هرگز به‏خاطر زیورهاى‏دنیا چشمان‏خود را از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همانها که از هواى نفس پیروى کردند و کارهایشان افراطى است!

7- از کسى که از یاد ما روى مى‏گرداند و جز زندگى مادى دنیا را نمى‏طلبد اعراض کن!

8- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خدا را بسیار یاد کنید - و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مى‏فرستد، و فرشتگان او (نیز براى شما تقاضاى رحمت مى‏کنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرک و گناه) به سوى نور (ایمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبت‏به مؤمنان همواره مهربان بوده است.

9- شیطان مى‏خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد!

10- مردانى (آنها کسانى هستند) که هیچ تجارت و معامله‏اى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند!

تفسیر و جمع بندى

در نخستین آیه، سخن از تاثیریاد خدا در آرامش دلها است; آرامشى که مى‏تواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بیاراید; مى‏فرماید: آنها (هدایت‏یافتگان) کسانى هستند که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است.» (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله)

سپس همین معنى را به صورت یک قاعده کلى بیان کرده، مى‏افزاید: «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد!» (الا بذکر الله تطمئن القلوب)

این آرامش‏فوق‏العاده به خاطر آن است که نگرانیها گاه به خاطر آینده تاریک و مبهمى است که در پیش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها یا گرفتارى در چنگال بیمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مى‏شود، و گاه گذشته تاریک زندگى، فکر او را به خود مشغول مى‏دارد، و نیز دنیاپرستى و دلباختگى نسبت‏به دنیا، سوءظن‏ها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر یک از اینها مى‏تواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.

بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نیز از عوامل نگرانى انسان است.

یادخدا، همان خداوندى که جواد و کریم و رحمان و رحیم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى که حل هر مشکلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپیچیده‏اى در برابراراده‏اش ساده است.

آرى! یاد چنین پروردگار مایه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. این نکته قابل توجه است که نفس مطمئنه همان نفسى است که مخاطب به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (226)

در دومین آیه، بعد از بیان این نکته که نماز انسان را از زشتیها و منکرات باز مى‏دارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر ) مى‏فرماید: « ذکر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذکر الله اکبر )

آرى! یاد خدا روح نماز است، و روح شریفترین بخش وجود مى‏باشد; اگر نماز سبب ترک فحشاء و منکر مى‏شود نیز به خاطر همین ذکر الله است; زیرا یاد خدا انسان را به یاد نعتمهاى او مى‏اندازد که تمام وجود انسان در آن غرق است، و یادآورى این نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مى‏دارد و از گناه شرمنده مى‏کند.

از سوى دیگر، او را به یاد روز قیامت و دادگاه عدل الهى مى‏اندازد; خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مى‏بیند و پرونده اعمال خویش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آماده مجازات بدکاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذیرائى از بندگان خوب‏خدا در بهشت‏برین مشاهده مى‏کند; و این عامل دیگرى براى ترک عصیان و ترک کارهاى ضد اخلاق است.

بعضى از مفسران گفته‏اند: جمله «و لذکر الله اکبر» اشاره به این است که ذکر خدا برترین اعمال و عبادات بندگان است.

این احتمال نیز داده شده است که منظور از «ذکر الله‏» در اینجا یادى است که خدا از بنده‏اش مى‏کند (در برابر یادى که بنده از خدا دارد.) (227) و این یاد خدا او را به درجات عالیه عبودیت و بندگى سوق مى‏دهد و از هر چیز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آیه تناسب بیشترى دارد.

در سومین آیه، سخن از نخستین وحى الهى به موسى بن عمران است که در سرزمین طور و وادى ایمن، از کنار درختى این پیام الهى را شنید: من خدا هستم! معبودى جز من نیست، مرا پرستش کن، نماز را برپا دار تا به یاد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى)

در اینجا، در حقیقت، فلسفه اصلى نماز ذکر خدا شمرده شده است، و در نخستین وحى الهى به‏موسى علیه السلام توجه به‏ذکر الله گوشزد شده و این به‏خاطر اهمیت فوق‏العاده ذکر است، بخصوص این که مساله نماز و ذکر الله بلافاصله بعد از بحث توحید ذکر شده‏است.

در چهارمین آیه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان که فرمان نبوت موسى علیه السلام صادر شده، و مامور مى‏شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مى‏فرماید: تو و برادرت با آیات من (کتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون بروید، و در ذکر من کوتاهى و سستى نکنید! (اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فى‏ذکرى)

دستور به ذکر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغیانگرى همچون فرعون، بسیار پرمعنى است; این امر نشان مى‏دهد که ذکر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نیرو و توان براى مبارزه مى‏بخشد که در این هنگام به آن دستور داده شده است.

در تفسیر «فى ظلال‏» مى‏خوانیم که در توضیح این آیه مى‏گوید: «خداوند به موسى و هارون گفت که ذکر و یاد من، وسیله کار شما، و اسلحه برنده، و تکیه گاهى است که مى‏توانید به آن متکى شوید!» (228)

بعضى از مفسران «ذکر» را در این آیه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى یاد خدا گرفته‏اند، در حالى که هیچ منافاتى بین این امور نیست، و ممکن است همه در مفهوم جامع آیه جمع باشد.

بدیهى است هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به یاد خدا باشد و از یاد او نیرو و توان بگیرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نیز قوى‏تر و کوشاتر خواهد بود.

در پنجمین آیه، بعضى از آثار ترک ذکر خدا بیان شده است; مى‏فرماید: «و هرکس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم!» (و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمى)

عذاب دنیوى آنها، تنگى معیشت، و عذاب اخروى آنها، نابینا بودن در محشر است!

گاه تنگى معیشت‏به خاطر این است که انسان در آمد کمى دارد، و گاه به خاطر آن است که با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مى‏شود; مایل نیست در خانه‏اش باز باشد و دیگران از زندگانى او استفاده کنند، و حاضر نیست محرومان را در زندگى خود شریک سازد; و به فرموده على علیه السلام: «ثروتمندان بخیل همچون فقیران زندگى مى‏کنند و همانند اغنیا و ثروتمندان حساب پس مى‏دهند» (یعیش فى‏الدنیا عیش الفقراء و یحاسب فى الآخرة حساب الاغنیاء) (229)

غالب ثروتمندان از خدابى‏خبر حریصند و این حرص و آز همیشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مى‏دارد، به گونه‏اى که از اموال سرشار خود، بهره کافى توام با آرامش نمى‏برند.

اما چرا در قیامت نابینا محشور مى‏شود؟ ممکن است‏به این دلیل باشد که حوادث آن جهان هماهنگى کاملى با حوادث این جهان دارد; غافلان از ذکر خدا چشمهاى خود را بر حقایق این جهان بسته، و آیات حق را که از در و دیوار این جهان نمایان است نادیده گرفته‏اند; به همین، دلیل در قیامت نابینا وارد عرصه محشر مى‏شوند.

ذکر خدا چگونه است؟

در بسیارى از روایات اسلامى ذکر خدا، به معنى «حج‏» و در بعضى به معنى ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام تفسیر شده است; بدیهى است هر کدام از اینها مصداق مهمى از مصادیق مفهوم وسیع ذکر خداست; حج، مجموعه‏اى است از یاد خدا، و ولایت امیرمؤمنان، بنده خاص‏خدا نیز انسان را به یاد خدا مى‏اندازد.

ششمین آیه، خطاب به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله کرده و او را از پیروى کسانى که قلبشان از ذکرخدا غافل است، بر حذر مى‏دارد، و به همراهى کسانى‏که صبح و شام به یادخدا هستند، دعوت مى‏کند; مى‏فرماید: «با کسانى باش که پروردگارخود را هر صبح و شام مى‏خوانند و تنها ذات او را مى‏طلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زینتهاى دنیا از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد ما غافل ساخته‏ایم، اطاعت مکن! همانها که پیروى از هواى نفس کردند و کارهایشان افراطى است! (و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا)

بدیهى است‏خداوند بى‏دلیل کسى را به مجازات غفلت از یاد حق، گرفتار نمى‏کند; این مجازات از آن کسانى است که به دشمنى با حق برخاسته‏اند; و از سر لجاج و کبر و غرور، یا تعصب کورکورانه، با حق دشمنى دارند.

بنابراین، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از یاد خدا بر آن به خاطر کیفر اعمالشان است; و به همین دلیل، به هیچ وجه مستلزم جبر نیست.

این گروه از غافلان، پیرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفریط است; به همین دلیل، در پایان آیه مى‏فرماید: (واتبع هواه وکان امره فرطا)

از این آیه بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که غافل شدن از یاد خدا در اخلاق انسان اثر مى‏گذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مى‏کشاند.

آرى! روح انسان را یا «خدا» پر مى‏کند و یا «هوى‏» که جمع میان این دو ممکن نیست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بیگانگى از همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خویشتن فرو مى‏برد، و از همه چیز غافل مى‏کند.

یک انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خویش نمى‏اندیشد; رحم و مروت و ایثار و فداکارى براى او مفهوم ندارد.

در هفتمین آیه، باز روى سخن به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله است; و او را از آنها که از یاد خدا بیگانه‏اند، برحذر مى‏دارد; مى‏فرماید: « از کسانى که از یاد ما روى برگردانده‏اند و جز زندگى دنیا را نمى‏خواهند و نمى‏جویند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا)

در تفسیر «ذکر خدا» در این آیه، بعضى گفته‏اند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مى‏دانند، و بعضى اشاره به ایمان، ولى ظاهر این است که ذکر خدا مفهوم گسترده‏اى دارد که همه این امور، و مانند آن را شامل مى‏شود.

بعضى چنین پنداشته‏اند که این آیه دعوت به ترک جهاد مى‏کند، و لذا گفته‏اند به وسیله آیات جهاد، نسخ شده است، در حالى که نسخى در کار نیست، بلکه منظور بى‏اعتنایى و ترک همنشینى نسبت‏به غافلان از ذکر خداست; و این کار هیچ گونه منافاتى با مساله جهاد در شرایط خاصش ندارد.

در این آیه، رابطه «دنیا پرستى‏» و «ترک ذکر خداوند» بخوبى روشن است; و به این ترتیب آثار ذکر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترک آن را در پیدایش رذائل روشن مى‏سازد.

در هشتمین آیه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذکر خدا دعوت مى‏کند، و آن را با خروج از ظلمات و پیوستن به نور مرتبط مى‏سازد; مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مى‏فرستد و فرشتگان او (نیز براى شما) تقاضاى رحمت مى‏کنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرک و گناه به سوى نور (ایمان و توحید و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبت‏به مؤمنان مهربان است!» (یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رحیما)

قابل توجه این که، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذکر الله آن هم به صورت وسیع و گسترده، و همچنین دستور به تسبیح ذات پاک او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمت‏خداوند و دعاى فرشتگان مى‏دهد، و نتیجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذکر مى‏کند; آیا این همان چیزى نیست که ما به دنبال آن هستیم که ذکر خدا اثر عمیقى در زدودن تاریکیهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدریجا به فضائل اخلاقى آراسته مى‏کند؟

در تفسیر المیزان آمده است که آیه‏اخیر در واقع به منزله بیان علت دستور «ذکرکثیر» است که در آیات قبل آمده است; و این سخن‏گواه بر مطلبى است که در بالا ذکر کردیم. (230)

در این که منظور از ذکر کثیر چیست؟ تفسیرهاى مختلفى ذکر شده است:

بعضى گفته‏اند: منظور این است که خدا را هرگز فراموش نکند.

بعضى گفته‏اند: منظور ذکر اسماء و صفات حسنى است.

و بعضى طبق روایتى آن را به معنى تسبیحات اربعه را سى بار تکرار کردن، و یا تسبیح حضرت فاطمه علیها السلام گفته‏اند.

ابن عباس مى‏گوید: هر دستورى که خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مى‏شود، جز ذکر خدا که نه محدود است، نه عذرى براى ترک آن وجود دارد!

به هر حال، ذکر کثیر مفهوم وسیعى دارد که همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.

و در این که منظور از «ظلمات‏» و «نور»، در ذیل این آیات چیست؟ نیز تفسیرهاى متعددى کرده‏اند; گاه به خروج از تاریکى کفر به سوى ایمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده به نور روحانیت و معنویت، و گاه به خروج از ظلمات معصیت‏به نور اطاعت، تفسیر شده است.

ولى معلوم است که اینها منافاتى با هم ندارند.

اضافه بر این، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نیز شامل مى‏شود که از مهمترین آثار ذکر خداست.

در نهمین آیه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به میان آمده است; مى‏فرماید: «شیطان مى‏خواهد به‏وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت ایجاد کند، و شما را از ذکر خدا و نماز باز دارد (با این همه زیان و فساد) آیا خوددارى خواهید کرد!» (انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)

در این آیه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذکر شده: پیدایش عداوت و دشمنى; و باز داشتن از ذکر خدا; و از نماز; از این تعبیر بخوبى روشن مى‏شود که ذکر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبت در میان مردم سرمایه مهمى است که از دست دادن آن ضایعه بزرگى محسوب مى‏شود.

اضافه بر این، مى‏توان از لحن آیه چنین استفاده کرد که میان «ترک ذکر خدا و نماز» و «پیدایش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى دیگر» رابطه‏اى وجود دارد; و این همان است که ما در جستجوى آن هستیم.

در دهمین و آخرین آیه که بعد از آیه‏معروف نور (آیه 35 سوره نور) آمده است، سخن از مردان بزرگى است که در بیوت رفیعى که مرکز انوار الهى است جاى دارند; درباره ویژگیهاى آنها چنین مى‏فرماید: «این (نور الهى) در خانه‏هایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد). خانه‏هایى که نام خدا در آن برده مى‏شود و صبح و شام در آن تسبیح مى‏گویند; کسانى که هیچ تجارت و معامله‏اى آنان را از یاد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى‏کند» (فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة)

به این ترتیب، نخستین ویژگى مردانى که پاسداران نور الهى هستند این است که سرگرمیهاى زندگى دنیا و امور مادى آنها را از یاد خدا غافل نمى‏کند; آرى! یاد خداست که آنها را به این افتخار بزرگ مفتخر کرده است; سپس به ویژگیهاى دیگر آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زکات اشاره مى‏کند.

نتیجه:

از آنچه در آیات بالا آمد، و آیات دیگر قرآن که از ذکر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر کردیم، بخوبى استفاده مى‏شود که ذکر خدا مایه آرامش دل; نهى از فحشاء و منکر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترک بخل و حرص و دنیا پرستى و رذائل دیگر اخلاقى مى‏شود.

رهروان راه حق، سالکان الى الله، و تمام کسانى که به خود سازى و تهذیب نفس مشغولند، باید ازاین کیمیاى‏سعادت و اکسیر خوشبختى غافل‏نشوند;و بدانند آنچه‏به آنها در این مسیر پر فراز و نشیب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشیارى و قدرت و قوت مى‏دهد، همان یاد خداست که به صورت مستمر در آید، و جزء برنامه حیات انسان شود.

رابطه یاد خدا با تهذیب نفوس در احادیث اسلامى

اهمیت ذکر الله در احادیث اسلامى بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; آنچه ما به دنبال آن هستیم این است که یاد خدا را به عنوان یکى از عوامل تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهیم; در این زمینه نیز روایات زیادى در منابع معروف اسلامى از معصومین(ع) نقل شده است، که گلچینى از آن را در ذیل ملاحظه مى‏کنید:

1- در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «من عمر قلبه بدوام الذکر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر کس قلب خود را با یاد پیوسته الهى آبادان کند، اعمال او در پنهان و آشکار نیکو مى‏شود.» (231) این حدیث‏شریف با صراحت تمام این رابطه را روشن مى‏سازد.

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مى‏خوانیم: «مداومة الذکر قوت الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم یاد خدا غذاى روح و کلید رستگارى است.» (232)

3- در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام آمده است: «اصل صلاح القلب اشتغاله بذکرالله; ریشه اصلاح قلب (و تهذیب نفس) اشتغال به یاد خداست!» (233)

4- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مى‏خوانیم: «ذکر الله دواء اعلال النفوس; یاد خدا داروى بیماریهاى جانها است!» (234)

5- و نیز از همان بزرگوار علیه السلام مى‏خوانیم: «ذکر الله راس مال کل مؤمن، و ربحه السلامة من الشیطان; یاد خدا سرمایه کل فرد با ایمان است و سود آن حفظ از وسوسه‏هاى شیطان (و خلق‏وخوهاى شیطانى) است!» (235)

6- باز از همان امام بزرگ علیه السلام نقل شده است که فرمود: «الذکر جلاء البصائر و نور السرائر; ذکر خدا مایه روشنى چشم دل و نور درون است!» (236)

7- و نیز از همان پیشواى متقیان علیه السلام مى‏خوانیم: «من ذکر الله سبحانه احیى الله قلبه و نور عقله و لبه; هرکس یاد خداوند سبحان کند، دلش را زنده مى‏کند، و عقل‏وخرد او را نورانى مى‏سازد!» (237)

8- و نیز از همان امام بزرگوار آمده است که فرمود: «استدیموا الذکر فانه ینیر القلب، و هو افضل العبادة; پیوسته به یاد خدا باشید که قلب را نورانى، و دل را صفا مى‏بخشد و برترین عبادات است!» (238)

9- در «میزان‏الحکمه‏» از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است که فرمود: «اذکروا الله ذکرا خالصا تحیوا به افضل الحیاة و تسلکوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه یاد کنید تا برترین حیات براى شما حاصل گردد، و نیز به وسیله آن، راه نجات را بپیمایید!» (239)

10- در نهج‏البلاغه از همان حضرت علیه السلام نقل شده است که در وصیت معروفش به فرزند گرامى‏اش امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: «اوصیک بتقوى الله یا بنى! و لزوم امره و عمارة قلبک بذکره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختن قلبت‏با ذکر خدا، توصیه و سفارش مى‏کنم!» (240)

11- در «غررالحکم‏» از مولى‏الموحدین امیرمؤمنان على علیه السلام چنین نقل شده است که فرمود: «ذکر الله مطردة للشیطان; یاد خدا شیطان را از شما طرد مى‏کند.»

12- به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; فرمود: «ذکرالله شفاء القلوب; ذکر خدا موجب شفاى الها است!» (241)

از مجموع آنچه در احادیث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مى‏توان استفاده کرد که رابطه بسیار نزدیکى میان «یاد خدا» (ذکر الله) و «تهذیب نفوس‏» است; قلب را نورانى مى‏کند; بیماریهایى همچون کبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مى‏سازد; شیطان را طرد مى‏کند; و دل را صیقل مى‏دهد.

به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جایگاهى است که هرگز نمى‏تواند خالى بماند; اگر ذکر خدا آن را پر کند، وسوسه‏هاى شیطانى از آن دور مى‏شود،و اگر خالى از یادخدا باشد جولانگاه لشکر شیطان و وسوسه‏هاى او خواهدشد.

از سوى دیگر، مى‏دانیم که ذات پاک خداوند منبع کل کمالات است، یاد او سبب مى‏شود، که انسان هر روز به منبع کمال مطلق نزدیک و نزدیکتر گردد، و از رذائل اخلاقى که پایه همه آنها را کاستیها و فقدان کمال تشکیل مى‏دهد، دور مى‏سازد.

بنابراین، راهیان این راه باید ذکر خدا را به عنوان برنده‏ترین سلاح، راهوارترین مرکب، و پرفروغترین چراغ، با خود داشته باشند، تا این راه صعب‏العبور را بسرعت پشت‏سربگذارند و جاده خود را به سوى کمالات انسانى و ملکات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.

در پایان این بحث ذکر سه نکته لازم به نظر مى‏رسد:

1- حقیقت ذکر چیست؟

به گفته «راغب‏» در «مفردات‏» ذکر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چیزى در ذهن (یادآورى) وگاه به‏معنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.

بزرگان اخلاق گفته‏اند: «ذکر خدا» تنها این نیست که نام خدا را بر زبان بیاوریم و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گویى; بلکه منظور آن است که با تمام قلب، متوجه او و عظمتش باشیم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانیم.

بى‏شک چنین ذکرى سرچشمه حرکت‏به سوى نیکیها و خوبیها است، و مى‏تواند میان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محکمى ایجاد کند.

به همین دلیل، در حدیثى مى‏خوانیم که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: سه چیز است که این امت طاقت آن را ندارند (و از هرکسى ساخته نیست): مواسات با برادران دینى، در مال; و دادن حق مردم; و ذکر خدا در هر حال; سپس افزود: «و لیس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر ولکن اذا ورد على ما یحرم علیه خاف الله عزوجل عنده و ترکه; ذکر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، بلکه هنگامى که زمینه‏هاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترک گوید.» (242)

شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق‏8 نقل شده است. (243)

در حدیث دیگرى از حضرت على علیه السلام مى‏خوانیم: «الذکر ذکران: ذکر عند المصیبة حسن جمیل و افضل من ذلک ذکر الله عند ماحرم الله علیک فیکون ذالک حاجزا; ذکر بر دوگونه است: یاد خدا کردن به هنگام مصیبت (و شکیبایى نمودن) زیبا و جالب است، و از آن برتر، آن است که خدا را در برابر گناهان یاد کنى، و میان تو و حرام سدى ایجاد نماید!» (244)

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتیجه گرفت که ذکر الله واقعى ذکرى است که در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گیریهاى فکرى و عملى او تاثیر کند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت کند.

آن کس که ذکر خدا مى‏گوید و راه شیطان را مى‏پوید، در واقع ذاکر صادق و خالص نیست; به همین دلیل، در حدیثى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم که فرمود: «من ذکرالله و لم یستبق الى‏لقائه فقد استهزء بنفسه;کسى که ذکرخدا بگوید و به‏سوى لقاى‏او سبقت نجوید(و اعمال‏نیکى براى رستاخیز فراهم‏نسازد)خود را به‏سخریه‏گرفته‏است!» (245)

2- مراتب ذکر

بزرگان اخلاق براى ذکر، مراتب و مراحلى ذکر کرده‏اند:

نخستین مرحله: ذکر لفظى است که انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء حسنایش را بر زبان جارى کند، بى آن که توجهى به مفاهیم و محتواى آن داشته باشد; مانند بسیارى از نمازگزاران که بى‏توجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مى‏سازند. درست است که این گونه ذکر، بى‏اثر نیست، چرا که اولا مقدمه‏اى است‏براى رسیدن به مراحل بالاتر و ثانیا همیشه با یک مفهوم و توجه اجمالى آمیخته است، زیرا شخص نمازگزار اجمالا مى‏داند رو به خدا ایستاده و براى خدا نماز مى‏خواند، هرچند مفاهیم آن را به تفصیل نداند; ولى به یقین این ذکر کم ارزش است، و تاثیر چندانى در تربیت نفوس و تهذیب اخلاق ندارد.

مرحله دوم: ذکر معنوى است، و آن این است که انسان در حالى که مشغول ذکر لفظى ست‏به معانى آن نیز توجه کند; بدیهى است که توجه به معانى و مفاهیم اذکار بویژه اگر متوجه تفاوت این مفاهیم و خصوصیت هر یک از آنها باشد، عمق بیشترى به ذکر مى‏بخشد و آثار فزونترى در تربیت انسان دارد; و انسان با تداوم چنین ذکرى آثار آن را در خود احساس مى‏کند.

مرحله سوم: ذکر قلبى است، و در تفسیر آن گفته‏اند: ذکر قلبى آن است که توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرینش و مشاهده نظم عجیب کائنات و ظرافت فوق‏العاده آنان به یاد عظمت‏خدا افتد و بگوید: «العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند یکتا و قاهر است!» این ذکرى است که از درون دل جوشیده و بیانگر حالتى در درون جان انسان است.

گاه انسان یک نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مى‏کند، و بى آن که واسطه‏اى در میان باشد، به ذکر یاسبوح و یا قدوس و یا اذکارى همچون سبحانک اللهم لا اله الا انت مترنم مى‏شود.

این اذکار قلبیه، تاثیر فوق‏العاده‏اى در تهذیب نفس و پرورش فضایل اخلاقى دارد، و همانند ذکر فرشتگان است که وقتى اعجوبه عالم آفرینش یعنى «آدم‏» را با علم وسیع و گسترده‏اش درباره اسماء الهى مشاهده کردند، عرضه داشتند: «سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم; بار الها! منزهى‏تو، چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده‏اى نمى‏دانیم و تو دانا و حکیمى!» (246)

در قرآن مجید اشاره به مراحلى از ذکر شده است; آنجا که مى‏فرماید: «و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا; نام پروردگارت را ذکر کن و تنها به او دل ببند!» (247)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تکن من الغافلین; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یاد کن و از غافلان مباش!» (248)

در آیه‏اول، توجه به ذکر لفظى عمیق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الى‏الله; یعنى، از همه بریدن و به خدا پیوستن، منتهى گردیده است.

در آیه‏دوم، توجه به ذکر قلبى شده که آمیخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى به ذکرخفى زبانى شود، که آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.

3- موانع ذکر

ذکر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا که هر وقت انسان بخواهد مى‏تواند اذکار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و کمال او بر زبان جارى سازد مگر این‏که آن‏قدر غرق دنیا شود که حتى مجال براى ذکرلفظى باقى نماند.

ولى ذکر قلبى و معنوى موانع زیادى بر سر راه دارد، که مهمترین آنها از سوى خود انسان است; با این‏که خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزدیکتر مى‏باشد (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) (249) و قبل از هر چیز و بعد از هر چیز او مى‏باشد، و همراه همه چیز است، و طبق حدیث مشهور علوى «ما رایت‏شیئا الا ورایت الله قبله و بعده ومعه; چیزى را ندیدم مگر این که خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن دیدم! (قبل از آن به دلیل این که خالق آن اوست، و بعد از آن به دلیل این که همه چیز فانى مى‏شود و او باقى است، و همراه آن به دلیل این که حافظ و نگهدار همه چیز است!)»; ولى با این حال، بسیار مى‏شود که اعمال انسان و صفات شیطانى او، حجابى ضخیم در برابر چشمانش مى‏شود به گونه‏اى که هرگز حضور خود را در پیشگاه خدا احساس نمى‏کند; همان‏گونه که در دعاى معروف امام سجاد علیه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مى‏خوانیم: «وانک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نیستى مگر این که اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترین این حجابها، «خودپرستى‏» است که انسان را از «خداپرستى‏» و ذکر الله باز مى‏دارد.

انسان خود بین، خدا بین نمى‏شود، و خود خواهى و خود بینى نوعى شرک است که با حقیقت توحید و حق بینى سازگار نیست!

در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «کل‏ما الهى من ذکر الله فهو من ابلیس; هر چیز انسان را از یاد خدا غافل سازد، از سوى شیطان است!» (250)

و در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «کل ما الهى عن ذکر الله فهو من المیسر; هر چیزى که انسان را از یاد خدا غافل کند، نوعى قمار است!» (251) (و مى‏دانیم قمار در قرآن مجید در ردیف بت پرستى ذکر شده است. (252) )

این سخن را با حدیث ناب و جالبى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم:

در تفسیر آیه‏شریفه «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله; اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اموال و فرزندانتان شما را از ذکر خدا غافل نسازد!» (253)

فرمود: «هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; این مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند که هیچ تجارت و معامله‏اى، آنها را از یاد خدا و نمازهاى فریضه پنجگانه، غافل نمى‏کند!» (254)

آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگویند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.

سررشته دولت اى برادر به کف آر وین عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا، با همه کس، در همه کار مى‏دار نهفته چشم دل جانب یار!

پى‏نوشتها

1- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه‏6 و7 (باتلخیص).

2- مناجاتهاى پانزده‏گانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد94 صفحه 142.

3- اصول کافى، جلد 2، باب التوبه صفحه 435، حدیث 8.

4- تفسیر فخر رازى و تفسیر صافى، ذیل آیه‏37، سوره بقره.

5- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه 5.

6- بحار، جلد 74، صفحه 208.

7- بحار، جلد74، صفحه 104.

8- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 130.

9- همان مدرک، صفحه 125.

10- سوره نساء، آیه‏18.

11- سوره یونس، آیه‏90.

12- سوره یونس، آیه‏91.

13- سوره غافر، آیات 84 و 85.

14- سوره نساء، آیه‏48.

15- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 145 (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حدیث 5).

16- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏19، و جلد 2، صفحه 440.

17- اصول کافى، جلد2، صحفه 440.

18- الدر المنثور، جلد2، صفحه 131.

19- کنز العمال، حدیث‏10187 و 10264.

20- تفسیر فخر رازى، جلد10، صفحه‏7 ذیل آیه‏فوق.

21- تفسیر قرطبى، جلد3، صفحه 1662 ذیل آیه‏فوق.

22- تفسیر روح البیان، جلد 2، صفحه 178، ذیل آیه‏فوق.

23- روح المعانى، جلد 4، صفحه‏233.

24- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏417.

25- این کلمه همان کلمه فارسى بس مى‏باشد.

26- بحار، جلد6،صفحه‏27.

27- گفتار معنوى از مرحوم شهید آیت الله مطهرى، صفحه‏139.

28- تحف العقول، صفحه 32.

29- وسائل الشیعه، جلد18، صفحه‏283 (حدیث‏یک، باب‏37، از ابواب شهادات).

30- بحار، جلد69، صفحه‏219.

31- اصول کافى،جلد 2 (باب التوبه، حدیث 10) صفحه 435.

32- سوره حج، آیه‏28.

33- سوره عنکبوت، آیه‏45.

34- سوره بقره، آیه‏183.

35- سوره توبه، آیه‏103.

36- نهج البلاغه، کلمات قصار، اقتباس از جمله 252.

37- سوره ذاریات، آیه‏56.

38- محجة البیضاء، جلد7، صفحه 75.

39- محجة البیضاء، جلد7، صحفه‏187.

40- سوره توبه، آیه‏112.

41- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اینجا به همین معنى که ذکر شد تفسیر کرده ولى در بعضى از منابع لغت آمده است که تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مى‏آید.

42- بحارالانوار، جلد6، صفحه 31.

43- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏17.

44- اصول کافى، جلد 2، صفحه 430 (باب التوبه، حدیث 1).

45- سوره بقره، آیه‏222 .

46- سوره مؤمن (غافر)، آیات‏7 تا9.

47- اصول کافى، جلد 2، صفحه 432.

48- «فرج‏» اشاره به شهوت جنسى است.

49- بحارالانوار، جلد67، صفحه 64.

50- بحار الانوار، جلد67، صفحه 64.

51- سوره انفطار، آیه‏12.

52- آنچه در بالا آمد یکى از تفاسیر آیه است، تفسیر دیگرى که در آیات سوره عبس نیز شواهدى بر آن وجود دارد این است که معنى آیه نظر کردن به طعام براى کشف نکات توحیدى و آیات عظمت‏خلقت است، در عین حال دو تفسیر با هم منافاتى ندارد.

53- کنز العمال، حدیث 5254، جلد3، صفحه 22، بحارالانوار، جلد 25، صفحه 204.

54- غرر الحکم.

55- بحارالانوار، جلد67، صفحه 68.

56- اصول کافى، جلد 2، صفحه‏67.

57- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏349.

58- نهج البلاغه، خطبه‏83 (خطبه غراء)

59- بحارالانوار، جلد67، صفحه‏73.

60- امالى طوسى، (طبق نقل میزان الحکمه، جلد 1، صفحه‏619).

61- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 154.

62- تحف العقول، صفحه 221.

63- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه‏153.

64- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 152 تا156 - همین معنى در اصول کافى، جلد2، باب محاسبة العمل، صفحه‏453، حدیث 2، آمده است.

65- محاسبه النفس سید بن طاووس، صفحه 14 - بحارالانوار، جلد67، صفحه 72، حدیث 22.

66- الذریعه، جلد20.

67- بحارالانوار، جلد89، صفحه 250.

68- غرر الحکم.

69- مستدرک، جلد 12، صفحه 154.

70- غرر الحکم.

71- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه‏167 (باتلخیص)

72- خصال صدوق، صفحه‏253.

73- سوره قیامت، آیه‏2.

74- معروف در میان مفسران اسلام این است که «لا» در جمله بالا زائده و براى تاکیداست. این نکته نیز قابل توجه است که براى «نفس لوامه‏» تفسیرهاى مختلفى ذکر شده بعضى آن را اشاره به افراد کافر و عاصى دانسته‏اند که در روز قیامت‏خود را ملامت مى‏کنند، و بعضى اشاره به آنها در دنیا مى‏دانند که شایسته ملامتند هر چند خود را ملامت نکنند; ولى معنى بالا (وجدان بیدار ملامت کننده) از همه مناسبتر است، چرا که قرآن به آن قسم یاد کرده، قسمى که نشانه اهمیت فوق‏العاده آن است. (دقت کنید)

75- نهج البلاغه، خطبه‏193.

76- غرر الحکم

77- همان مدرک، حدیث‏شماره‏5153 .

78- در میان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله افراد زیادى بودند که نام ثعلبه داشتند، و این ثعلبه غیر از ثعلبة بن حاطب انصارى است که از پرداخت زکات خوددارى کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد کردند.

79- این داستان را بطور مشروح در کتب مختلفى از کتاب خزینة‏الجواهر صفحه 320 نقل کرده‏اند و فخررازى در تفسیر در ذیل آیه‏آن را به صورت بسیار فشرده آورده است (تفسیر کبیر فخررازى، جلد9، صفحه‏9).

80- داستان معروف على بن یقطین و ابراهیم جمال نیز نمونه دیگرى است.

81- معراج السعاده، چاپ جدید، صفحه‏703 (با کمى تلخیص)

82- در مقاییس اللغه آمده است که «عزم‏»در اصل به معنى قطع و بریدن چیزى است (از آنجا که به هنگام تصمیم گیرى قاطع گویى انسان چیزى را مى‏برد و جدا مى‏کند به آن عزم گفته شده است).

83- محدث قمى در مفاتیح در اعمال ماه رجب این دعا را از اقبال ابن طاووس نقل کرده است.

84- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211.

85- بحارالانوار، جلد67، صفحه 205، حدیث 14

86- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211 - در پاورقى‏هاى بحارالانوار آمده که این حدیث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به کلام بخارى در صحیحش در کتاب الایمان، صفحه‏23 اشاره مى‏کند.

87- غرر الحکم، حدیث 1594.

88- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏93.

89- نهج البلاغه، خطبه‏87.

90- بحار، جلد 14، صفحه 520 .

91- بحار، جلد 5، صفحه 55 .

92- محجة‏البیضاء، جلد 8، صفحه 125 - حدیث‏بطور کامل در خصال شیخ صدوق، باب الثلاثه، صفحه‏167، نیز آمده است.

93- محجة‏البیضاء، جلد 8، صفحه 125.

94- تصنیف الغرر، صفحه‏197، رقم 3894.

95- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 30.

96- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏513.

97- میزان الحکمه، ماده خلص جلد 1، صفحه 754.

98- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏503.

99- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 175 ذیل حدیث 15.

100- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 25 (رقم 718).

101- اصول کافى، جلد، صفحه‏16.

102- سوره نحل، آیه‏66.

103- المحجة‏البیضاء، جلد 8،صفحه 128 (باتلخیص).

104- بحار، جلد69، صفحه 304.

105- تحف العقول، صفحه‏16.

106- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه 101.

107- همان مدرک.

108- غرر الحکم جلد 1، صفحه 30 (شماره‏903).

109- غرر الحکم، جلد1، صفحه‏17 (شماره 444).

110- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 361 (شماره 55).

111- نهج البلاغه، خطبه 1.

112- محجة‏البیضاء، جلد 8، صفحه‏133.

113- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏553، شماره 4.

114- غرر الحکم، حدیث‏2906.

115- سوره بقره، آیه‏274.

116- عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه‏69; بحارالانوار، جلد67، صفحه 242.

117- غرر الحکم، جلد 2،صفحه 490، شماره 12.

118- غرر الحکم، جلد 2، صفحه 14، شماره 68.

119- غرر الحکم، جلد 2، صفحه‏603، شماره 11.

120- و 121- و 122- تفسیر قرطبى، جلد6، صفحه 4108، و4109

123- الدر المنشور (طبق تفسیر المیزان، جلد13، صفحه‏407)

124- محجة‏البیضاء، جلد6، صفحه 141 .

125- و126- و127- و 128- محجة‏البیضاء، جلد6، صفحه 141 .

129- کافى، جلد2، صفحه 295.

130- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه‏1017، چاپ جدید.

131- کافى، جلد 2، صفحه‏296.

132- همان مدرک، صفحه‏293.

133- امالى صدوق، صفحه 398 - غرر الحکم جلد 1، صفحه 60، شماره 1614.

134- غرر الحکم، جلد 2،صفحه‏749، شماره‏209.

135- محجة‏البیضاء، جلد6، صفحه 200.

136- تحف العقول، صفحه‏17.

137- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 180.

138- خصال (مطابق نقل میزان الحکمة، جلد 2، صفحه 1020 چاپ جدید.)

139- وسائل الشیعه، جلد 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 15، صفحه 55.

140- بقره - 274; رعد - 22; ابراهیم - 31; نحل - 75; فاطر -29.

141- سوره آل عمران، آیه‏160.

142- سوره نساء، آیه‏139.

143- و 144- وسائل الشیعه، جلد 1، صفحه 55.

145- توجه داشته باشید استحباب تحت الحنک در نماز ثابت نیست، آنچه در روایات معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نیز در شرایط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.

146- سوره مریم، آیات‏23 تا26.

147- و 148- و149- وسائل الشیعه، جلد7، صفحه 390، باب تحریم صوم الصمت.

150- نورالثقلین، جلد3، صفحه 332.

151- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.

152- همان مدرک، صفحه 300.

153- میزان الحکمه، جلد 2،صفحه‏1667، شماره 10825.

154- میزان الحکمة، ماده صمت، حدیث 10805.

155- اصول کافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصمت و حفظ اللسان، حدیث 11).

156- و157- اصول کافى، جلد 2، صفحه‏113.

158- غرر الحکم، شماره‏1827.

159- غرر الحکم، شماره 3714.

160- میزان الحکمه،ماده صمت، حدیث‏10826.

161- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.

162- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 392.

163- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏287 محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه‏193.

164- مجمع البیان، جلد 10، صفحه 494 ذیل آیه‏مورد بحث. و نورالثقلین، جلد 5، صفحه 581.

165- غرر الحکم، شماره 9644.

166- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حدیث 24.

167- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حدیث 64.

168- کافى، جلد 8، صفحه 20، حدیث 4.

169- المحجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه 190.

170- مجمع البیان، جلد9، صفحه‏106، ذیل آیه مورد بحث - مضمون این حدیث را بسیارى از معاریف اهل سنت در کتابهاى خود نقل کرده‏اند از جمله «احمد حنبل‏» در کتاب «فضائل‏» و «ابن عبدالبر» در «استیعاب‏»، و «ذهبى‏» در «تاریخ اول الاسلام‏» و «ابن اثیر» در «جامع الاصول‏» و غیر آنها.

171- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏26.

172- بحار، جلد 78، صفحه‏56

173- سوره محمد، آیه‏30.

174- سوره یونس، آیه‏39.

175- سوره بقره، آیه‏247.

176- سوره بقره، آیه‏179.

177- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏283.

178- و179- غرر الحکم.

180- محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه‏193.

181- کافى، جلد 2، صفحه 115، حدیث‏13.

182- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏349.

183- محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه‏196.

184- غرر الحکم، شماره 2182.

185- المحجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه 195.

186- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.

187- تصنیف غرر الحکم، صفحه‏216، شماره 4252.

188- اعجاز روانکاوى، صفحه‏6.

189- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.

190- سوره حشر، آیه‏19 .

191- غرر الحکم، حدیث 9965.

192- غرر الحکم، حدیث 9034.

193- غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه‏173.

194- غرر الحکم، حدیث‏3126.

195- تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)

196- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏409.

197- تحف العقول، کلمات قصار امام هادى(ع).

198- سوره فصلت، آیه‏53 .

199- سوره ذاریات، آیه‏21 .

200- سوره اعراف، آیه‏172.

201- تفسیر المیزان جلد 8،صفحه‏307. ذیل آیه‏مورد بحث (باتلخیص).

202- بحار الانوار، جلد 92، صفحه‏456 - در جلد 58 بحار، صفحه‏99، و جلد66، صفحه‏293، این حدیث‏به عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است.

203- غرر الحکم، حدیث‏7946.

204- تفسیر المیزان، جلد6، صفحه‏169 (بحث روانى ذیل آیه‏105، سوره مائده).

205- راجع به تسلسل، براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن جلد دوم، صفحه‏6 مراجعه کنید.

206- نهج البلاغه، خطبه 1.

207- بحارالانوار، جلد 58، صفحه‏99 و 100

208- نهج الفصاحه، صفحه‏26 - شبیه همین معنى از امام صادق علیه السلام در اصول کافى، جلد 2، صفحه 130 آمده است.

209- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏419.

210- این حدیث در کتاب «تحف‏العقول‏» در کلمات قصار امام صادق علیه السلام به این صورت نقل شده: احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى (محبوبترین برادران دینى نزد من کسى است که عیوب مرا به من هدیه کند.)

211- داود بن نصیر طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمرده‏اند و همطراز با ابراهیم ادهم و فضیل دانسته‏اند; (لغتنامه دهخدا).

212- محجة‏البیضاء، جلد 5، صفحه 112 تا 114 (باتلخیص).

213- مصباح الشریعه، صفحه‏536 (طبق نقل میزان الحکمه، واژه عبد).

214- صحیح مسلم، جلد 2، صفحه 702 (طبع بیروت).

215- براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، ذیل همین آیه مراجعه فرمایید، که تحلیل روشن و مبسوطى در این زمینه در آنجا آمده است.

216- مجمع البیان، جلد 1، ذیل آیه‏45 سوره بقره که مشابه آیه‏مورد بحث است; و تفسیر برهان، جلد 1، صفحه‏166، ذیل آیه‏153، سوره بقره - در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است که در ذیل آیه‏«استعینوا بالصبر و الصلوة‏» فرمود: «الصبر هو الصوم‏» (بحارالانوار، جلد93، صفحه 294)

217- اصول کافى، طبق نقل المیزان، جلد 1، صفحه 154.

218- نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 252.

219- به کتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.

220- محجة‏البیضاء، جلد 1، صفحه‏339 (کتاب اسرار الصلاة).

221- عیون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلین، جلد1، صفحه‏39، حدیث‏39.

222- وسائل الشیعه، جلد3، صفحه 4.

223- مجمع البیان، جلد 8، صفحه 285، ذیل آیه‏45 سوره عنکبوت.

224- بحارالانوار، جلد93، صفحه 254.

225- غرر الحکم، شماره‏5147

226- سوره فجر، آیات‏27 تا 30 .

227- المحجة‏البیضا، جلد 2، صفحه‏266.

228- «فى ظلال القرآن‏»، جلد 5، صفحه 474.

229- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏119.

230- تفسیر المیزان، جلد16، صفحه‏329 ذیل آیه‏مورد بحث.

231- تصنیف درر الحکم،صفحه‏189، شماره 3658.

232- همان مدرک، شماره 3661.

233- همان مدرک، صفحه 188، شماره 3608.

234- همان مدرک، صفحه 188، شماره‏3619.

235- همان مدرک، شماره 3621.

236- همان مدرک، صفحه‏189، حدیث 3631.

237- همان مدرک، شماره 3645.

238- همان مدرک، حدیث 3654.

239- میزان الحکمه، جلد 2، چاپ جدید، صفحه‏969.

240- نهج البلاغه، نامه 31.

241- کنز العمال، حدیث 1751.

242- بحارالانوار، جلد90، صفحه 151، حدیث 4.

243- همان مدرک، حدیث 5 و6.

244- بحار، جلد 75، صفحه 55.

245- بحار،جلد 75، صفحه‏356، حدیث 11.

246- سوره بقره، آیه‏32.

247- سوره مزمل، آیه‏8.

248- سوره اعراف، آیه‏205.

249- سوره ق، آیه‏16.

250- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 975، چاپ جدید، بحث ذکر.

251- همان مدرک

252- سوره مائده، آیه‏90.

253- سوره منافقون، آیه‏9.

254- میزان الحکمه، ج 2، صفحه 975 ، چاپ جدید.

 


 

فصل سیزدهم

 

اسوه‏ها و الگوها

 

اشاره:

هرکس در زندگى خود، اسوه و پیشوایى دارد که سعى مى‏کند خود را به او نزدیک سازد، و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببیند.

به تعبیر دیگر، در درون دل انسان جایى براى اسوه‏ها و قهرمانها است; و به همین دلیل، تمام ملتهاى جهان در تاریخ خود به قهرمانان واقعى، وگاه پندارى متوسل مى‏شوند، و بخشى از فرهنگ و تاریخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مى‏کنند; در مجالس خود از آنها سخن مى‏گویند و آنها را مى‏ستایند; و سعى مى‏کنند خود را از نظر صفات و روحیات به آنها نزدیک سازند.

اضافه بر این، اصل «محاکات‏» (همرنگ شدن با دیگران، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصیت) یکى از اصول مسلم روانى است. مطابق این اصل، انسان کششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با دیگران (مخصوصا با قهرمانان) احساس مى‏کند; و به همین علت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى‏شود.

این جذب و انجذاب، در برابر افرادى که انسان نسبت‏به آنها ایمان کامل دارد، بسیار نیرومندتر و جذابتر است.

به همین دلیل، ما در اسلام دو اصل به نام «تولى‏» و «تبرى‏» داریم; یا به تعبیر دیگر: «حب فى الله‏» و «بغض فى الله‏» که هر دو در واقع اشاره به یک حقیقت است. طبق این دو اصل ما موظفیم دوستان خدا را دوست داریم و دشمنان خدا را دشمن، و پیشوایان بزرگ دین یعنى پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: را در همه چیز اسوه و الگوى خود قرار دهیم.

این دستور بقدرى مهم است، که در آیات قرآن به عنوان نشانه ایمان، و در روایات اسلامى به عنوان «اوثق عرى الایمان‏»(محکمترین دستگیره ایمان) معرفى شده، و تا «تولى‏» و «تبرى‏» نباشد، بقیه اعمال عبادات و اطاعات، بى حاصل شمرده شده است، که مدارک آن از آیات و روایات را به خواست‏خدا در بحثهاى آینده خواهیم دید.

این تولى و تبرى یا «حب فى الله و بغض فى الله‏» یکى از گامهاى بسیار مهم و مؤثر در تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است.

روى همین اصل، بسیارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربى را براى رهروان این راه، لازم شمرده‏اند، که بحث مشروح آن در آینده خواهد آمد.

با این اشاره به سراغ آیات قرآن مى‏رویم و مساله تولى و تبرى را در قرآن مجید مورد بررسى قرار مى‏دهیم:

1- قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منکم و مما تعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آیه‏4)

2- لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر و من یتول فان الله هو الغنى الحمید (سوره ممتحنه، آیه‏6)

3- لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا (سوره احزاب، آیه‏21)

4- لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و لوکانوا آبائهم اوابنائهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آیه‏22)

5- یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم (سوره ممتحنه، آیه‏13)

6- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم (سوره توبه، آیه‏71)

7- الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون (سوره بقره، آیه‏257)

8- یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین (سوره توبه، آیه‏119)

ترجمه:

1- سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند براى شما وجود داشت، در آن هنگام که به قوم (مشرک) خود گفتند ما از شما و آنچه غیر از خدا مى‏پرستید بیزاریم!

2- (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویى) بود، براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند; و هر کس سر پیچى کند (به خویشتن ضرر زده است، زیرا) خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است.

3- مسلما براى شما در زندگى رسول‏خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به حمت‏خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند.

4- هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمى‏یابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند; آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته، و با روحى از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایى از بهشت وارد مى‏کند که نهرها از زیر (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى‏مانند; خدا از آنها خشنود است و آنان (نیز) از خدا خشنودند، آنها «حزب الله‏»اند، بدانید «حزب الله‏» پیروز و رستگارند.

5- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! با قومى که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى‏نکنید!

6- مردان و زنان با ایمان ولى (ویار و یاور) یکدیگرند; امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند; نماز را بر پا مى‏دارند; و زکات را مى‏پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى‏کنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمت‏خویش قرار مى‏دهد; خداوند توانا و حکیم است!

7- خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى‏سازد; (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مى‏برند; آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.

8- اى کسانى که ایمان آورده‏اید تقواى الهى پیشه کنید و (همیشه) با صادقان باشید!

تفسیر و جمع بندى

از آیات سوره ممتحنه بخوبى بر مى‏آید که بعضى از مؤمنان تازه کار و بى‏خبر از دستورات اسلام، با دشمنان سر و سرى داشتند.

از شان نزول آیات آغاز این سوره استفاده مى‏شود که پیش از فتح مکه فردى به نام «حاطب بن ابى بلتعه‏» توسط زنى به نام «ساره‏» نامه‏اى مخفیانه به اهل مکه نوشت که رسول‏خدا صلى الله علیه و آله قصد دارد به سوى شما بیاید و مکه را فتح کند، آماده دفاع از خود باشید.

این‏در حالى‏بود که پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله آماده فتح‏مکه مى‏شد،و ترتیبى داده‏بود که این‏خبر به‏هیچ وجه منتقل به مردم مکه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها کمتر ریخته‏شود.

زن آن نامه را گرفت و در لاى گیسوان خود پنهان نمود و بسرعت‏به سوى مکه حرکت نمود.

جبرئیل این ماجرا را به پیامبر صلى الله علیه و آله خبر داد، و آن حضرت، على علیه السلام را براى گرفتن نامه به تعقیب او فرستاد; او در آغاز منکر شد، و هنگامى که مورد تهدید قرار گرفت، نامه را بیرون‏آورد و خدمت‏حضرت على علیه السلام‏داد; و آن‏حضرت نامه را خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله‏آورد.

حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت; و عذرى آورد و پیامبر صلى الله علیه و آله عذر او را ظاهرا پذیرفت; و آیات آغاز سوره ممتحنه به عنوان یک هشدار براى پیشگیرى از تکرار این گونه اعمال نازل گردید; و یکى از اصول اساسى اسلام، یعنى مساله اقتداء به نیکان و پاکان و اولیاء الله و قطع علاقه و پیوند با دشمنان حق و در یک جمله «حب فى الله و بغض فى الله‏» را بیان کرد.

در آغاز این سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید دشمن‏من و دشمن‏خود را دوست‏خویش قرار ندهید، شما نسبت‏به آنها اظهار محبت مى‏کنید در حالى که آنها نسبت‏به آنچه بر شما نازل شده است کفر مى‏ورزند، و رسول‏خدا صلى الله علیه و آله و شما را به خاطر ایمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و دیارتان بیرون مى‏کنند!» (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جائکم من الحق یخرجون الرسول و ایاکم ان تؤمنوا بالله ربکم)

این نکته روشن است که اگر هنگام تضاد «پیوندهاى محبت و دوستى‏» با «پیوندهاى اعتقادى و ارزشى‏» پیوند محبت و دوستى مقدم شمرده شود، پایه‏هاى اعتقاد و ارزشها متزلزل مى‏گردد و انسان تدریجا به سوى باطل و فساد گرایش پیدا مى‏کند; و نکته اساسى «حب فى الله و بغض فى الله‏» یا به تعبیر دیگر، تولاى اولیاء الله و تبراى از اعداءالله نیز همین است. (دقت کنید)

سپس در ادامه این سخن (در آیه‏چهارم همین سوره) مسلمانان را به پیروى از ابراهیم علیه السلام و یارانش، به عنوان یک «اسوه حسنه‏» و «الگوى زیبا و پر ارزش‏» دعوت کرده، مى‏فرماید: «در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، در آن هنگام که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا مى‏پرستید بیزاریم!» (قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منکم و مما تعبدون من دون الله)

اسوه (بروزن لقمه) معنى مصدرى دارد; به معنى تاسى نمودن و در اصل به معنى حالتى است که از پیروى کردن دیگرى حاصل مى‏شود; به تعبیرى دیگر، به معنى اقتدا کردن و پیروى نمودن است.

و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبیر مى‏کنیم.

بدیهى است این امر ممکن است در کارهاى خوب باشد یا کارهاى بد; به همین دلیل، در آیه‏مورد بحث تعبیر به اسوه حسنه شده; یعنى، کار ابراهیم و یارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا که آنها پیوندهاى ظاهرى و مادى را با قومشان به خاطر گسستن پیوندهاى توحیدى و اعتقادى قطع کردند.

«راغب‏» در «مفردات‏» معتقد است که واژه «اسى‏» (بروزن عصا) به معنى غم و اندوه، نیز از همین ماده گرفته شده (و این به خاطر آن است که به افراد ماتم زده و غمگین گفته مى‏شود: «لک بفلان اسوة; تو باید از فلان کس سرمشق بگیرى (که فلان مصیبت‏بزرگ بر او وارد شد و صبر و شکیبایى کرد!)»

ولى بعضى از ارباب لغت مانند: ابن فارس در «مقاییس‏»، این دو ماده را از یکدیگر جدا مى‏داند (اولى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص یایى با دو معنى متفاوت مى‏شمرد).

به هر حال، قرآن مجید براى تشویق مسلمانان، به مساله مهم «حب فى الله و بغض فى الله‏» ابراهیم و یارانش را سرمشق قرار مى‏دهد، چرا که انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاک و با ایمان و شجاع و مقاوم، تاثیر عمیقى در پاکسازى روح و فکر و اخلاق و اعمال انسان دارد.

این همان چیزى است که علماى اخلاق روى آن تکیه کرده و در سیر و سلوک الى‏الله انتخاب «قدوه‏» و «اسوه‏»را وسیله پیشرفت و تعالى مى‏دانند.

در آیه دوم مورد بحث، که ادامه همان بحث آیه‏بالا است، بار دیگر به برنامه ابراهیم و یارانش اشاره کرده، مى‏فرماید: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نیکویى بود; براى آنها که امید به خدا و روز قیامت دارند، و هر کس (از تاسى به این مردان خدا) سرپیچى کند (و طرح دوستى با دشمنان خدا بریزد به خود زیان رسانده است و خداوند نیازى به او ندارد.)، او از همگان بى‏نیاز و شایسته ستایش است.» (لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر و من یتول فان الله هو الغنى الحمید)

تفاوتى که این آیه با آیه‏قبل دارد در دو قسمت است: نخست این که، در این آیه بر این موضوع تکیه مى‏کند که «حب فى الله و بغض فى الله‏» از آثار ایمان به خدا و معاد است; و دیگر این که این مساله چیزى نیست که خدا به آن نیاز داشته باشد، این نیاز شماست و براى تکامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مى‏باشد.

چهارمین آیه، که ناظر به جنگ احزاب است; به نکته مهمى اشاره مى‏کند و آن این که على رغم ضعفها و بى‏تابیها و بدگمانیهاى بعضى از تازه مسلمانان در این میدان نبرد عظیم، پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مانند کوهى استوار، مقاومت و ایستادگى کرد; از آرایش جنگهاى صحیح و انتخاب بهترین روشهاى نظامى لحظه‏اى غافل نمى‏ماند و در عین حال از راههاى متخلف براى ایجاد شکاف در جبهه دشمن از پاى نمى‏نشست; همراه دیگر مؤمنان کلنگ به دست گرفت و خندق کند، و براى حفظ یارانش با آنها مزاح و شوخى مى‏کرد; براى دلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشویق مى‏نمود; آنى از یاد خدا غافل نبود، و یارانش را به آینده درخشان و فتوحات بزرگ نوید مى‏داد.

همین امور سبب حفظ جمعیت اندک مسلمین در برابر گروه عظیم احزاب که از نظر ظاهرى‏کاملا برترى‏داشتند، شد;این ایستادگى و مقاومت عجیب سرمشقى براى همه‏بود.

قرآن مى‏فرماید: «رسول‏خدا (در میدان جنگ احزاب) اسوه نیکویى بود براى آنها که امید به خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد مى‏کنند.» (لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا)

نه تنها در میدان جنگ احزاب که مصداق جهاد اصغر محسوب مى‏شد، پیغمبر صلى الله علیه و آله اسوه و الگو بود، بلکه در میدان جهاد اکبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذیب اخلاق نیز اسوه و سرمشق بسیار مهمى بود; و آن کسى که بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، این راه پر فراز و نشیب را با سرعت‏خواهد پیمود.

قابل توجه این که در این آیه، علاوه بر مساله ایمان به خدا و روز جزا (لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر)، روى یاد خدا نیز تکیه شده است، و با ذکر جمله (و ذکر الله کثیرا) نشان مى‏دهد آنها که بسیار به یاد خدا هستند، از هدایتهاى چنین پیشوایى الهام مى‏گیرند، زیرا ایمان و ذکر خدا، آنها را متوجه مسؤولیتهاى بزرگشان مى‏کند; در نتیجه به دنبال رهبر و پیشوایى مى‏گردند، و کسى را بهتر از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله براى این کار نمى‏یابند.

در پنجمین آیه، روى نقطه مقابل این مساله یعنى بغض فى الله تکیه کرده، مى‏فرماید: «هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز قیامت دارد نمى‏یابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان آنها باشند; آنها کسانى هستند که خدا ایمان رابر صفحه دلهایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنان را تقویت فرموده است. » (لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و لوکانوا آبائهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى‏قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه)

این آیه نشان مى‏دهد که هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى «حفظ پیوندهاى الهى‏» و «حفظ پیوندهاى خویشاوندى‏» کدام را باید مقدم شمرد; با صراحت مى‏گوید: اگر نزدیکترین خویشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به کفر و فساد گردند، باید از آنها برید و به خدا و ارزشهاى والاى الهى انسانى پیوست.

قابل توجه این که با دو جمله بسیار پر معنى (اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه) (آنها کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان را تقویت فرموده است.) بر این مساله تاکید مى‏نهد.

یعنى «حب فى الله و بغض فى الله‏» از ایمان سرچشمه مى‏گیرد، و تداوم تکامل ایمان هم از «حب فى الله و بغض فى الله‏» است.

و به تعبیر دیگر، هر دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند، با این تفاوت که آغاز کار باید از ایمان به مبدا و معاد شروع شود، و تکامل آن از «حب فى الله و بغض فى الله‏» حاصل‏گردد.

در ششمین آیه، سخن از پیوند معنوى و روحانى مؤمنان با یکدیگر است; مى‏فرماید: «مردان و زنان با ایمان ولى (ویار و یاور) یکدیگرند; امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند; نماز را بر پا مى‏دارند; و زکات را مى‏پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى‏کنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمت‏خویش قرار مى‏دهد، خداوند توانا و حکیم است!» (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله الئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم)

این پیوند معنوى و روحانى که بر اساس امر به معروف و نهى از منکر و اقامه نماز و اداء زکات و اطاعت‏خدا و پیامبرش، استوار است; سبب مى‏شود که آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلکه در خلق و خوى خویش از یکدیگر الهام بگیرند; و هر کدام سرمشق براى دیگرى باشند; و اگر مى‏خواهند همرنگ جماعت‏شوند، باید همرنگ این جماعت‏شوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى که باید رابطه خود را از آنها برید!

در واقع امر به معروف و نهى از منکر که در سرلوحه برنامه‏هاى آنها - طبق آیه‏فوق - قرار گرفته، آنها را ملزم مى‏دارد که مراقب اخلاق و اعمال یکدیگر باشند; و این خود کمک‏مؤثرى به تهذیب اخلاق و نفوس مى‏کند.

در هفتمین آیه، تفاوت خط مؤمنان و کافران تبیین شده است; مؤمنان، به خدا وابسته‏اند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مى‏گیرند; و کافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است; مى‏فرماید: «خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى‏سازد; (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مى‏برند; آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.» (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون)

در این آیه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتیجه ولایت‏خداوند بر مؤمنان ذکر شده است، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولایت طاغوت.

نور و ظلمت در این آیه، معنى وسیعى دارد که تمام نیکیها و بدیها، خوبیها و زشتیها و فضائل رذائل را شامل مى‏شود.

آرى! آن کس که در سایه ولایت «الله‏» قرار گیرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بدیها به خوبیها آغاز مى‏گردد; زیرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوى پاکى مى‏رود، چرا که ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاک و منزه است. او به سوى رحمت و رافت، و جود و سخاوت پیش مى‏رود، چرا که ذات خداوند، رحمان و رحیم، و جواد و کریم است; و به همین ترتیب، حرکت‏به سوى فضائل دیگر شروع مى‏شود، چرا که نقطه امید و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.

درست عکس این حرکت، یعنى از فضائل به سوى رذائل از آن کسانى است که طاغوت (بتهاى بى‏شعور و بى‏خاصیت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنین انسانهاى طغیانگر و خود کامه) را ولى خود قرار داده‏اند.

در هشتمین آیه، قرآن مجید همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مى‏گوید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید تقواى الهى پیشه کنید و (همیشه) با صادقان باشید! (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین)

در حقیقت جمله دوم در آیه شریفه (کونوا مع الصادقین) تکمیل جمله اول (اتقوا الله) است. آرى! براى پیمودن راه تقوا و پرهیزکارى، و پاکى ظاهر و باطن باید همراه و همگام صادقان بود و در سایه آنها قدم برداشت.

در روایات فراوانى که از طرق شیعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامى آمده است، این آیه تطبیق بر على علیه السلام یا همه اهل بیت: شده است.

این روایات را مى‏توانید در «الدر المنثور سیوطى‏» و «مناقب خوارزمى‏» و «دررالسمطین زرندى‏» و «شواهد التنزیل‏» حاکم حسکانى و کتب دیگر، مطالعه کنید. (1)

«حافظ سلیمان قندوزى‏» در «ینابیع المودة‏»، و «علامه حموینى‏» در «فرائد السمطین‏»، و «شیخ ابو الحسن کازرونى‏» در «شرف النبى‏» نیز بخشى از این احادیث را آورده‏اند. (2)

در یکى از این احادیث مى‏خوانیم که بعد از نزول آیه فوق، سلمان فارسى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پرسید: آیا این آیه عام است‏یا خاص؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «اما المامورون فعامة المؤمنین، و اما الصادقون فخاصة اخى على و اوصیائه من بعده الى یوم القیامة; ماموران به این آیه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم على علیه السلام و اوصیاى بعد از او تا روز قیامت هستند!» (3)

بدیهى است این همراهى و همگامى با على علیه السلام و اوصیاى او که تا روز قیامت تداوم دارد براى تمسک به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدایت است.

نتیجه:

از مجموع آنچه در آیات بالا آمد که بخشى از آیات تولى و تبرى است‏بخوبى استفاده مى‏شود که مساله پیوند با ذات پاک خداوند و اولیاءالله، و بریدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در یک کلمه «حب فى الله و بغض فى الله‏» از اساسى‏ترین و اصولى‏ترین تعلیمات قرآن است، که اثر عمیقى در مسائل اخلاقى دارد.

این اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسایل زندگى انسان تاثیر مستقیم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنیایى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى که مورد بحث ما است، نیز اثر فوق‏العاده‏اى دارد.

مؤمنان را مى‏سازد; آنها را تهذیب مى‏کند; و به آنها تعلیم مى‏دهد که در هر قدم، نیکان و پاکان مخصوصا پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: را اسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند; و این از گامهاى‏مؤثر براى وصول به هدف آفرینش انسان یعنى تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است.

تولى و تبرى در روایات اسلامى

احادیث‏بسیار فراوانى در کتب اسلامى اعم از شیعه و اهل سنت در زمینه حب فى الله و بغض فى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در این باره اهمیت داده شده که در کمتر چیزى نظیر آن دیده مى‏شود.

بى شک این اهمیت‏به خاطر آثار مثبتى است که پیوند دوستى با اولیاء الله و دوستان خدا، و بیزارى از دشمنان حق، دارد; این آثار مثبت هم در قدرت ایمان ظاهر مى‏شود و هم در تهذیب اخلاق، و هم در پاکى اعمال و تقوا.

این احادیث نشان مى‏دهد که باید در طریق تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله، هر کس پیشوا و مقتدایى را برگزیند.

در اینجا به بخشى از این احادیث که از کتب مختلف گلچین شده است اشاره مى‏شود:

1- در خطبه قاصعه تعبیرجالبى درباره پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله و على علیه السلام دیده مى‏شود; مى‏فرماید: «و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن اخلاق العالم، لیله و نهاره و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لى فى کل یوم من اخلاقه علما و یامرنى بالاقتداء به; از همان زمان که رسول‏خدا صلى الله علیه و آله از شیر باز گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مکارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد; و من (هنگامى که به حد رشد رسیدم نیز) همچون سایه به دنبال آن حضرت حرکت مى‏کردم، و او هر روز نکته تازه‏اى از اخلاق نیک خود را براى من آشکار مى‏ساخت; و به من فرمان مى‏داد تا به او اقتدا کنم.» (4)

این حدیث‏شریف که بخشى از خطبه قاصعه را تشکیل مى‏دهد، این حقیقت را روشن مى‏سازد که حتى پیغمبرگرامى اسلام در آغاز کارش مقتدا و پیشوایى داشته که بزرگترین فرشتگان الهى بوده است.

على علیه السلام نیز پیامبر صلى الله علیه و آله را مقتدا و پیشواى خود قرار داده بود و سایه به سایه او حرکت مى‏کرد; و این مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه‏اى به على علیه السلام مى‏آموخت و چهره نوینى از اخلاق انسانى را به او نشان مى‏داد.

آنجا که پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام در آغاز کارشان در برنامه سیر الى‏الله نیاز به پیشوا و مقتدا داشته باشند، تکلیف دیگران پیداست.

2- در روایت معروف «بنى‏الاسلام ...» که با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومین(ع) نقل شده است این موضوع بخوبى منعکس شده است; از جمله در حدیثى که یار وفادار امام باقر علیه السلام «زراره‏» از آن حضرت نقل کرده، مى‏خوانیم: «بنى‏الاسلام على خمسة اشیاء، على الصلوة و الزکاة و الحج و الصوم والولایة، قال زرارة: فقلت: واى شى‏ء من ذلک افضل؟ فقال: الولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدلیل علیهن; اسلام بر پنج پایه بنا شده: بر نماز و زکات و حج و روزه و ولایت (رهبرى معصومین)، زراره مى‏گوید: عرض کردم: کدامیک از اینها افضل است؟ فرمود: ولایت افضل است، زیرا کلید همه آنها است، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل دیگر است.» (5)

از این تعبیر بخوبى استفاده مى‏شود که ولایت و اقتدا به اولیاء الله سبب احیاء سایر برنامه‏هاى دینى و مسایل عبادى و فردى و اجتماعى است; و این اشاره روشنى به تاثیر مساله ولایت در امر تهذیب نفوس و تحصیل مکارم اخلاق مى‏باشد.

3- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: روزى پیامبر صلى الله علیه و آله به یارانش فرمود: «اى عرى الایمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قال بعضهم الزکاة، و قال بعضهم الصیام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسول‏الله صلى الله علیه و آله لکل ما قلتم فضل و لیس به، ولکن اوثق عرى الایمان الحب فى الله و البعض فى الله و تولى اولیاء الله و التبرى من اعداء الله; کدامیک از دستگیره‏هاى ایمان محکمتر و مطمئن‏تر است؟ یاران عرض کردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زکات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسول‏خدا صلى الله علیه و آله فرمود: همه آنچه را گفتید داراى فضیلت است ولى پاسخ سؤال من نیست; محکمترین و مطمئن‏ترین دستگیره‏هاى ایمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، و دوست داشتن اولیاء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (6)

پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله‏نخست‏بااین سؤال مهم،افکار مخاطبان را در این مساله سرنوشت‏ساز به جنب و جوش در آورد - و این کارى بود که پیامبر صلى الله علیه و آله گاه قبل از القاء مسایل مهم انجام مى‏داد - گروهى اظهار بى‏اطلاعى کردند، و گروهى با شمردن یکى از ارکان مهم اسلام پاسخ‏گفتند; ولى‏پیامبر صلى الله علیه و آله‏درعین تاکید براهمیت آن برنامه‏هاى مهم‏اسلامى،سخنان آنها را نفى‏کرد،سپس‏افزود: مطمئن‏ترین دستگیره ایمان، حب‏فى‏الله و بعض‏فى‏الله است!

تعبیر به «دستگیره‏» در اینجا گویا اشاره به این است که مردم براى وصول به مقام قرب الى الله، باید به وسیله‏اى چنگ بزنند و بالا بروند، که از همه مهمتر و مطمئن‏تر، دستگیره حب فى الله و بغض فى الله است.

این به خاطر آن است که پیوند محبت‏با دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولیاءعاملى است‏براى حرکت در تمام زمینه‏هاى اعمال خیر و صفات نیک.

بنابراین، با احیاء این اصل، اصول دیگر نیز زنده مى‏شود; و با ترک این اصل، بقیه تضعیف یا نابود مى‏گردد.

4- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که خطاب به یکى از یارانش به نام جابر کرد و فرمود: «اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظرالى قلبک فان کان یحب اهل طاعة الله و یبغض اهل معصیته، ففیک خیر، و الله یحبک; و ان کان یبغض اهل طاعة الله و یحب اهل معصیته، فلیس فیک خیر، و الله یبغضک و المرء مع من احب; هرگاه بخواهى بدانى در تو خیر و نیکى وجود دارد یا نه؟ نگاهى به قلبت کن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى‏دارد و اهل معصیت را دشمن مى‏شمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مى‏دارد و اهل معصیتش را دوست مى‏دارد، نیکى در تو نیست، و خدا تو را دشمن مى‏دارد; و انسان با کسى است که او را دوست مى‏دارد!» (7)

جمله «والمرء مع من احب‏» اشاره لطیفى به این واقعیت است که هر انسانى از نظر خط و ربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنین سرنوشت نهایى در روز رستاخیز، با کسانى خواهد بود که به آنها عشق مى‏ورزد و پیوند محبت دارد; و این نشان مى‏دهد که مساله «ولایت‏» در مباحث اخلاقى سرنوشت‏ساز است.

5- در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مى‏خوانیم که رسول‏خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الایمان، الا و من احب فى الله وابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفیاء الله; محبت مؤمن نسبت‏به مؤمن به خاطر خدا از بزرگترین شاخه‏هاى ایمان است; (8) آگاه باشید کسى که به خاطر خدا دوست‏بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش کند، او از برگزیدگان خداست!» (9)

6- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏الحسین علیه السلام مى‏خوانیم: اذا جمع الله عزوجل الاولین و الآخرین قام مناد فنادى یسمع الناس فیقول: این المتحابون فى الله قال: فیقوم عنق من الناس فیقال لهم اذهبوا الى الجنة بغیر حساب قال: فتلقاهم الملائکة فیقولون الى این؟ فیقولون الى الجنة بغیر حساب! قال فیقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فیقولون نحن المتحابون فى الله، قال فیقولون واى شى‏ء کانت اعمالکم؟ قالوا کنا نحب فى الله و نبغض فى الله، قال فیقولون نعم اجر العاملین!; هنگامى که خداوند متعال اقوام اولین و آخرین را(در قیامت) جمع کند، ندا دهنده‏اى ندا مى‏دهد، به گونه‏اى که به گوش همه مردم برسد، مى‏گوید کجا هستند آنهایى که به خاطر خدا همدیگر را دوست داشتند، فرمود در این هنگام گروهى از مردم بر مى‏خیزند و به آنها گفته مى‏شود، بدون حساب به سوى بهشت‏بروید! فرمود: در این موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مى‏کنند، مى‏گویند به کجا مى‏روید؟ مى‏گویند: به بهشت‏بدون حساب! مى‏گویند شما از کدام گروه مردم هستید؟ مى‏گویند ما کسانى هستیم که به خاطر خدا یکدیگر را دوست مى‏داشتیم، مى‏گویند، اعمال شما چه بود؟ مى‏گویند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مى‏داشتیم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مى‏داشتیم، فرشتگان مى‏گویند: چه خوب است پاداش عمل کنندگان!» (10)

تعبیر «نعم اجرالعاملین‏» نشان مى‏دهد که محبت‏با اولیاء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمه اعمال نیک و پرهیز از اعمال بد است.

7- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین آمده است: «ان حول العرش منابر من نور علیها قوم لباسهم و وجوههم نور لیسوا بانبیاء یغبطهم الانبیاء و الشهداء قالوا یا رسول‏الله حل لنا قال: هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله; در اطراف عرش الهى منبرهایى از نور است که بر آنها گروهى هستند که لباسها و صورتهایشان از نور است; آنها پیامبر نیستند ولى پیامبران و شهداء به حال آنها غبطه مى‏خورند! عرض کردند: اى رسول‏خدا! این مساله را ما براى حل کن (آنها چه کسانى هستند؟) فرمود: آنها کسانى هستند که به خاطر خدا یکدیگر را دوست دارند و براى خدا با یکدیگر مجالست مى‏کنند، و براى خدا به دیدار هم مى‏روند!» (11)

8- در حدیث دیگرى (یا در ادامه حدیث‏بالا) مى‏خوانیم: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: «لو ان عبدین تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بینهما یوم القیامة و قال النبى صلى الله علیه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى‏الله; اگر دو بنده (از بندگان خدا) یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، یکى در مشرق باشد و دیگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قیامت در بهشت کنار هم قرار مى‏دهد، و فرمود: برترین اعمال حب فى الله و بغض فى الله است.» (12)

این حدیث نشان مى‏دهد که محکمترین پیوند در میان انسانها، پیوند مکتبى است، که سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مى‏شود; بدیهى است آنها که یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در یکدیگر مى‏بینند، و همین حب فى الله و بغض فى الله گام‏مؤثرى براى تربیت نفوس آنها است.

9- در حدیث قدسى مى‏خوانیم: خداوند به موسى علیه السلام فرمود: «هل عملت لى عملا؟! قال صلیت لک و صمت و تصدقت و ذکرت لک، قال الله تبارک و تعالى، و اما الصلوة فلک برهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذکر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى: دلنى على العمل الذى هو لک، قال یا موسى هل والیت لى ولیا و هل عادیت لى عدوا قط فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله; آیا هرگز عملى براى من انجام داده‏اى؟ موسى عرض کرد: آرى! براى تو نماز خوانده‏ام، روزه گرفته‏ام، انفاق کرده‏ام و به یاد تو بوده‏ام; فرمود: اما نماز براى تو نشانه (ایمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سایه‏اى در محشر، و ذکر خدا نور است; کدام عمل را براى من به جا آورده‏اى اى موسى! عرض کرد خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایى فرما! فرمود: آیا هرگز به خاطر من کسى را دوست داشته‏اى، و به خاطر من کسى را دشمن داشته‏اى؟ (در اینجا بود که) موسى علیه السلام دانست‏برترین اعمال حب فى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (13)

10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام پایان مى‏دهیم (هر چند احادیث در این زمینه، بسیار فراوان است.) فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهو ممن کمل ایمانه; کسى که به خاطر خدا دوست‏بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترک بخشش کند، او از کسانى است که ایمانش کامل شده است!» (14)

از احادیث دهگانه بالا استفاده مى‏شود که در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغض فى الله باز شده است; تا آنجا که به عنوان افضل اعمال، و نشانه کمال ایمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبیل الله معرفى شده و صاحبان این صفت، پیشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند که انبیاء و شهداء به حال آنها غبطه مى‏خورند.

این تعبیرات، پرده از نقش مهم مساله ولایت و تولى و تبرى، در تمام برنامه‏هاى دینى و الهى بر مى‏دارد; دلیل آن هم روشن است; زیرا انسان پیشوایان بزرگ را به خاطر ایمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه دیگر، دوست مى‏دارد; با این حال، چگونه ممکن است‏به آنان تاسى نکند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!

این همان است که علماى اخلاق از آن به عنوان یک اصل اساسى در تهذیب نفوس یاد کرده‏اند; و پیروى و اقتدا کردن به انسان کاملى را شرط موفقیت در سیر و سلوک الى الله مى‏دانند.

یکى از دلایل مهمى که قرآن مجید در هر مورد و در هر مناسبت از انبیاى الهى سخن مى‏گوید و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و مسلمانان را دستور مى‏دهد که به یاد آنها و تاریخ و زندگانى‏شان باشند، همین است که از آنان الگو بگیرند و راه موفقیت و نجات را در تاریخ زندگى آنها بجویند.

این نکته شایان توجه است که انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند; یعنى، هرکس مى‏خواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا کند.

انتخاب چنین قهرمانى در سرنوشت انسان و شکل دادن به زندگى او تاثیر فراوانى دارد; و با تغییر شناخت این قهرمانها، زندگى ممکن است دگرگون شود.

بسیارى از افراد یا ملتها که دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسیده، قهرمانان خیالى و افسانه‏اى براى خود ساخته‏اند، و در ادبیات و فرهنگ خود جایگاه مهمى براى آنها قائل‏شده‏اند.

محیط زندگى اجتماعى و تبلیغات مطلوب و نامطلوب در گزینش قهرمانها مؤثر است.

این قهرمانها ممکن است مردان الهى، رجال سیاسى، چهره‏هاى ورزشى و یا حتى بازیگران فیلمها بوده باشند.

هدایت این تمایل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى‏تواند کمک‏مؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنماید.

مساله ولایت اولیاء الله در حقیقت در همین راستا است; و به همین دلیل، آیات و روایات اسلامى - چنان‏که دیدیم - اهمیت فوق‏العاده‏اى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقیه برنامه‏ها را ناقص و حتى در خطر مى‏شمرد.

داستان موسى و خضر

مساله انتخاب معلم و استاد و دلیل راه در مسیر تربیت نفوس و سیر و سلوک الى‏الله به حدى اهمیت دارد که گاه انبیاى الهى، در مقطع خاصى نیز مامور به این انتخاب مى‏شدند.

داستان خضر و موسى علیه السلام در سوره کهف در قرآن مجید که داستانى بسیار پر معنى و پرمحتوا است، چهره‏اى از این انتخاب است.

موسى علیه السلام مامور مى‏شود که براى فرا گرفتن علومى - که جنبه نظرى نداشت‏بلکه بیشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پیامبر و عالم بزرگ زمانش که قرآن از او به عنوان «عبد من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما; بنده‏اى از بندگان ما که او را مشمول رحمت‏خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعلیم داده بودیم.» یاد کرده‏است.

او بار سفر را بست و به سوى جایگاه خضر با یکى از یارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند، هنگامى که به خضر رسید، پیشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح کرد; او نگاهى به موسى علیه السلام افکند و گفت: «باور نمى‏کنم در برابر تعلیمات من، صبر و شکیبایى داشته باشى!» ولى موسى علیه السلام قول شکیبایى داد.

سپس سه حادثه مهم یکى بعد از دیگرى اتفاق افتاد; نخست‏سوار بر کشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ کردن کشتى کرد که بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن کشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى که خضر به او گفت: «من مى‏دانستم تو، توان شکیبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشیمان گشت و سکوت اختیار کرد، چرا که قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشاید تا خضر خودش توضیح دهد.

چیزى نگذشت در مسیر خود به نوجوانى برخورد کردند «خضر» بى‏مقدمه اقدام به قتل او کرد! منظره وحشتناک کشتن این جوان ظاهرا بى‏گناه، موسى علیه السلام را سخت از کوره به در برد، و بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شدیدتر و رساتر از اعتراض نخستین، که چرا انسان بى‏گناه و پاکى را بى آن‏که مرتکب قتلى شده باشد کشتى؟ به یقین این کار بسیار زشتى است!

براى دومین بار، خضر پیمان خود را با موسى علیه السلام یاد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تکرار کنى همیشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهمید که در این مورد سر مهمى نهفته است و سکوت اختیار کرد تا خضر خودش بموقع توضیح دهد.

چیزى نگذشت که سومین حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر به پذیرایى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر علیه السلام به کنار دیوارى که در حال فرو ریختن بود رسید، آستین بالا زد و از موسى نیز کمک خواست تا دیوار را مرمت کند، و از فرو ریختن آن مانع شود; باز موسى علیه السلام پیمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خویش اعتراض کرد که آیا این دلسوزى در برابر آن بى‏مهرى منطقى است؟ اینجا بود که خضر اعلام جدایى از موسى علیه السلام نمود، چرا که سه بار پیمان شکیبایى را که با خضر داشت‏شکسته بود; ولى پیش از آن که جدا شوند، اسرار کارهاى سه‏گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.

در مورد کشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبار، کشتیهاى سالم را غصب مى‏کرد و من کشتى را معیوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگیرد; زیرا کشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت و وسیله ارتزاق آنها را تشکیل مى‏داد.

جوان مقتول فردى کافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بیم آن مى‏رفت که پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دین خدا بیرون برد.

و اما آن دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنهانهفته بود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى‏خواست این گنج را براى آنها حفظ کند; سپس به او حالى کرد که من این کارها را خود سرانه نکردم; همه به فرمان پروردگاربود! (15)

در اینجا موسى علیه السلام از خضر جدا شد، در حالى که کوله‏بارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مى‏برد.

او بخوبى درسهاى زیر را از مکتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت:

1- پیدا کردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گیرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهمیت دارد که پیامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادین - مامور مى‏شود که راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپیماید.

2- در کارها نباید عجله کرد، چرا که بسیارى از امور، نیاز به فرصت مناسب دارد; گفته‏اند: «الامور مرهونة باوقاتها!»

3- حوادثى که در اطراف ما رخ مى‏دهد ممکن است چهره‏اى در ظاهر و چهره‏اى در باطن داشته باشند; هرگز نباید به چهره ظاهرى رویدادهاى ناخوش آیند قناعت کرد و عجولانه قضاوت نمود; بلکه باید ماوراى چهره‏هاى ظاهرى را نیز از نظر دور نداشت.

4- شکستن پیمانهاى معنوى بطور مکرر، ممکن است انسان را براى همیشه از فوائد و برکاتى محروم سازد!

5- حمایت از مستضعفان، خیرخواهى یتیمان و مبارزه با ظالمان و کافران اغواگر، وظیفه‏اى است که هر بهائى را مى‏توان در برابر آن پرداخت.

6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نباید به علم و دانش خویش مغرور گردد و تصور کند ماوراى علوم او علوم دیگرى نیست; چرا که این تصور او را از رسیدن به کمالات بیشتر باز مى‏دارد.

7- خداوند بزرگ در این عالم هستى، ماموران ویژه‏اى دارد که آنها را بى‏سروصدا به یارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى‏فرستد، تا از طرق مختلف آنان را یارى کنند، و اینها از الطاف خفیه الهیه است که هر انسان با ایمانى مى‏تواند در انتظار آن باشد

و فوائد و برکات دیگر.

این داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى علیه السلام داشته باشد و یا جنبه سرمشق براى دیگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى که ما به دنبال آن هستیم تفاوتى نمى‏کند.

کوتاه سخن این که: نیاز به رهبر و دلیل راه در طریق افزایش علم و تهذیب نفوس نیازى ست‏حتمى و غیر قابل انکار!

پى‏نوشتها

1- و 2- براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن، جلد9، مراجعه کنید.

3- ینابیع المودة، صفحه 115.

4- نهج البلاغه، خطبه 192.

5- اصول کافى، جلد 2، صفحه 18.

6- اصول کافى، جلد 2، صفحه 125، حدیث‏6.

7- اصول کافى، جلد 2، صفحه‏126.

8- در مصباح اللغه آمده است که شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مى‏باشد.

9- بحار، جلد66، صفحه‏240، حدیث 14.

10- همان مدرک، صفحه 245،حدیث‏19 - اصول کافى، جلد 2، صفحه‏126.

11- بحار، جلد66، صفحه 352، حدیث 32.

12- همان مدرک.

13- بحار، جلد66، صفحه 252، حدیث‏33.

14- همان مدرک صفحه 238، حدیث 10.

15- مضمون آیات 60 تا 82 سوره کهف و روایات اسلامى (با تلخیص).

 


 

فصل چهاردهم

 

چهره دیگر ولایت و تاثیر آن در تهذیب نفوس!

 

تاثیر گذارى اعتقاد به ولایت‏بر اخلاق و نفوذ آن در مسایل مربوط به تهذیب نفس، و سیر و سلوک الى‏الله، تنها از جهت اسوه بودن اولیاءالله و هدایتهاى آنها از طریق گفتار و رفتار نیست; بلکه به عقیده جمعى از بزرگان و دانشمندان، نوعى دیگر از ولایت وجود دارد که از شاخه‏هاى ولایت تکوینى محسوب مى‏شود، و از نفوذ معنوى مستقیم رهبران الهى، در تربیت نفوس آماده از طریق ارتباط پیوندهاى روحانى خبر مى‏دهد.

توضیح این که: پیامبر صلى الله علیه و آله و امام معصوم علیه السلام به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند; هر عضوى از اعضاء این پیکر با آن قلب ارتباط بیشترى و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بیشترى مى‏گیرد; یا به منزله خورشید درخشانى هستند که اگر ابرهاى تیره و تار کبر و غرور و خود بینى و هواى نفس کنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدمیان،سبب رشد و نمو آنها مى‏گردد، و برگ و گل و میوه مى‏آورد.

در اینجا، ولایت‏شکل دیگرى به خود مى‏گیرد، و از دایره تصرفات ظاهرى فراتر مى‏رود و سخن از تاثیر مرموز و ناپیدایى به میان مى‏آید که با آنچه تاکنون گفته‏ایم متفاوت است.

قرآن مجید مى‏گوید: «یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا; اى پیغمبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذار کننده، و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش.» (1)

این چراغ پرفروغ و خورشید تابان هم مسیر راه را روشن مى‏سازد تا انسان راه را از چاه باز یابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نکند;

و هم این نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر مى‏گذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تکامل مى‏برد.

حدیث معروف «هشام به حکم‏» که براى مناظره با «عمرو بن عبید» (عالم علم کلام و عقائد اهل سنت) به بصره رفت، و او را با بیان منطقى زیبایى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه دیگرى بر این معنى است.

او وارد مسجد بصره شد; صفوف مردم که اطراف عمرو بن عبید را گرفته بودند شکاف و پیش رفت و رو به سوى او کرده و گفت: من مرد غریبى هستم سؤالى دارم اجازه مى‏فرمایى؟

عمرو گفت: آرى!

هشام گفت: آیا چشم دارى؟

عمرو گفت: فرزندم! این چه سؤالى است مى‏کنى؟ و چیزى را که با چشم خود مى‏بینى چگونه از آن پرسش مى‏کنى؟!

هشام گفت: سؤالات من از همین قبیل است; اگر اجازه مى‏دهى ادامه دهم؟

عمرو از روى غرور گفت: بپرس، هر چند سؤالى احمقانه باشد!

سپس هشام سؤال خود را تکرار کرد.

هنگامى که جواب مثبت از عمرو شنید، پرسید: با چشمت چه مى‏کنى؟

گفت: رنگها و انسانها را مى‏بینم.

سپس سؤال از دهان، و گوش و بینى کرد و جوابهاى ساده‏اى از عمرو شنید!

در پایان گفت: آیا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه مى‏کنى؟!

گفت: تمام پیامهایى را که از این جوارح و اعضاى من مى‏رسد با آن تشخیص مى‏دهم. (و هرکدام را در جاى خود به کار مى‏گیرم.)

هشام در آخرین و مهمترین سؤال مقدماتى خود پرسید: آیا وجود اعضاء و حواس، ما را از قلب و عقل بى‏نیاز نمى‏کند؟

گفت: نه. زیرا اعضاء و حواس ممکن است گرفتار خطا و اشتباهى شود; این قلب است که آنها را از خطا باز مى‏دارد.

اینجا بود که هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت: «اى ابامروان! (ابامروان کنیه عمرو بن عبید بود.) هنگامى که خداوند متعال اعضا و حواس انسان را بدون امام و رهبر و راهنمایى قرار نداده، چگونه ممکن است جهان انسانیت را در شک و تردید و اختلاف بگذارد، و امامى براى این پیکر بزرگ قرار ندهد؟»

عمرو بن عبید در اینجا متوجه نکته اصلى بحث‏شد و سکوت اختیار کرد، و بعد فهمید که این جوان پرسش کننده، همان هشام بن حکم معروف است، او را در کنار خود نشاند، و احترام شایانى نمود.

امام صادق علیه السلام بعد از شنیدن این ماجرا در حالى که خنده بر لب داشت‏به هشام فرمود: «چه کسى این منطق را به تو یاد داده است؟»

هشام عرض کرد: بهره‏اى است که از مکتب شما آموخته‏ام.

امام صادق علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند این سخنى است که در صحف ابراهیم و موسى علیه السلام آمده است.» (2)

آرى! امام به منزله قلب عالم انسانیت است و این حدیث مى‏تواند اشاره به ولایت و هدایتهاى تشریعى او باشد یا تکوینى یا هر دو .

حدیث معروف ابوبصیر و همسایه توبه کارش گواه دیگرى بر این مطلب است:

او مى‏گوید: همسایه‏اى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنى امیه یا بنى عباس) بود و اموال فراوانى از این طریق فراهم ساخته و به عیش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به این مجالس مشغول بود; بارها شکایت او را به خودش کردم ولى ست‏برنداشت هنگامى که زیاد اصرار کردم گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست‏بزرگوارت، امام صادق علیه السلام بازگویى امیدوارم که خدا مرا بدین وسیله نجات دهد.

سخن او در دل من اثر کرد; هنگامى که خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و حال او را باز گفتم; فرمود: هنگامى که به کوفه باز مى‏گردى او به دیدار تو مى‏آید; به او بگو: جعفر بن‏محمد براى تو پیام فرستاده و گفته است کارهاى گناه آلوده‏ات را رها کن و من بهشت را براى تو ضامن مى‏شوم!

ابوبصیر مى‏گوید: هنگامى که به کوفه بازگشتم در میان کسانى که از من دیدن کردند، او بود; هنگامى که مى‏خواست‏برخیزد، گفتم: بنشین تا منزل خلوت شود، کارى با تو دارم. هنگامى که منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق علیه السلام گفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت‏خود را ترک کند و من براى او ضامن بهشتم!

همسایه‏ام سخت منقلب شد و گریه کرد; سپس گفت: تو را به خدا جعفربن‏محمد چنین سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصیر مى‏گوید سوگند یاد کردم که او چنین پیامى را براى تو فرستاده است!

آن مرد گفت: همین کافى است و رفت!

پس از چند روز به سراغ من فرستاد; دیدم پشت در خانه‏اش در حالى که بدنش (تقریبا) برهنه است ایستاده و مى‏گوید: اى ابو بصیر! چیزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر این که از آن خارج شدم. (آنچه را که صاحبانش را مى‏شناختم به آنها دادم و بقیه را به نیازمندان بخشیدم.) و تو مى‏بینى اکنون من در چه حالتم!

ابو بصیر مى‏گوید من از برادران شیعه لباس (و سایر نیازمندیهاى زندگى) را براى او جمع آورى کردم; مدتى گذشت که باز به سراغ من فرستاد که بیمارم نزد من بیا! من مرتب به او سر مى‏زدم و براى درمان او مى‏کوشیدم. (ولى درمانها سودى نبخشید) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.

من در کنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنیا، بى‏هوش شد; هنگامى که به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصیر! یار بزرگوارت به عهد خود وفا کرد! این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

مدتى بعد به زیارت خانه خدا رفتم; سپس براى زیارت امام صادق علیه السلام به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم; هنگامى که وارد شدم در حالى که یک پاى من در دالان خانه و پاى دیگرم در حیاط خانه بود، امام علیه السلام بدون مقدمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصیر! ما به عهدى که با دوست تو کرده بودیم وفا کردیم! (او نیز به عهد خود وفاکرد.) (3)

درست است که ممکن است این حدیث جنبه یک توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجه به آلودگى فوق‏العاده آن مرد گنهکار و اعتراف خودش به این که بدون نظر و عنایت امام قدرت بر تصمیم گیرى و نجات از چنگال شیطان را نداشت، این احتمال بسیار قوى به نظر مى‏رسد که این انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرف معنوى امام صورت گرفت; زیرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولایت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد که امام علیه السلام به او توجه و در او تصرفى کند و او نجات یابد!

نمونه دیگرى از این تاثیر معنوى و ولایت تکوینى در تهذیب نفوس آماده همان موردى است که مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» نقل مى‏کند، مى‏گوید:

«در آن هنگام که موسى بن جعفر علیه السلام در زندان هارون بود; هارون کنیزى زیبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البته در ظاهر براى خدمت‏بود و در باطن به پندار خودش فریب دادن امام علیه السلام از طریق آن کنیز بود) هنگامى که امام متوجه او شد، همان جمله‏اى را که سلیمان علیه السلام در مورد هدایاى «ملکه سبا» گفته بود بیان فرمود: «بل انتم بهدیتکم تفرحون; شما هستید که بر هدایایتان خوشحال مى‏شوید! (4)

«سپس افزود: من نیازى به این کنیز و مانند آن ندارم.

«هارون از این مساله خشمناک شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت‏به او بگو ما با میل و رضاى تو، تو را حبس نکردیم; و با میل تو، تو را دستگیر نساختیم; کنیزک را نزد او بگذار و برگرد!

«مدتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال کنیز با خبر شود. (آیا توانسته است در امام نفوذ کند یا نه؟) خادم برگشت و گفت کنیز را در حال سجده براى پروردگار دیدم! سر از سجده بر نمى‏داشت و پیوسته مى‏گفت: قدوس سبحانک سبحانک!

«هارون گفت: به خدا سوگند موسى بن جعفر علیه السلام او را سحر کرده! کنیز را نزد من بیاورید! هنگامى که او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مى‏لرزید و چشمش به سوى آسمان بود.

«هارون گفت: جریان تو چیست؟

«کنیز گفت: من حال تازه‏اى پیدا کرده‏ام; نزد آن حضرت بودم و او پیوسته شب و روز نماز مى‏خواند; هنگامى که سلام نماز را گفت در حالى که تسبیح و تقدیس خدا مى‏کرد، عرض کردم مولاى من! آیا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم: مرا براى انجام حوائج‏شما فرستاده‏اند!

«اشاره به نقطه‏اى کرد و فرمود اینها چه مى‏کنند؟ کنیز مى‏گوید: من نگاه کردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها که اول و آخر آن پیدا نبود; جایگاههائى در آن دیدم که همه با فرشهاى ابریشمین مفروش بود; خادمانى بسیار زیبا که مانند آنها را ندیده بودم آماده خدمت‏بودند; لباسهاى بى نظیرى از حریر سبز در تن داشتند، و تاجهایى از در و یاقوت بر سر، و در دستهایشان ظرفها و حوله‏هایى براى شستن و خشک کردن بود; و نیز انواع غذاها را در آنجا آماده دیدم; من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا این خادم مرا بلند کرد، هنگامى که سر برداشتم خود را در جاى اول دیدم!

«هارون گفت: اى خبیثه! شاید سجده کرده‏اى و به خواب رفته‏اى و آنچه دیدى در خواب دیدى! کنیز گفت: نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلا این صحنه‏ها را دیدم، سپس به خاطر آن سجده کردم! هارون‏الرشید به خادم گفت: این زن خبیث را بگیر و نزد خود نگاه دار، تا احدى این داستان را از او نشنود!

«کنیز بلافاصله مشغول نماز شد; هنگامى که از او سؤال کردند چرا چنین مى‏کنى؟ گفت: این گونه عبد صالح (موسى بن جعفر علیه السلام) را یافتم. هنگامى که توضیح بیشترى خواستند، گفت: در آن زمان که آن صحنه‏ها را دیدم حوریان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شویم، ما خدمتکار او هستیم نه تو!

«کنیز پیوسته در این حال بود تا از دنیا رفت.» (5)

در این داستان به نمونه دیگرى از نفوذ معنوى امام علیه السلام در کنیزى که آمادگى براى پرورش و تربیت روحى داشت‏برخورد مى‏کنیم که تاثیر معنوى و هدایت روحانى پیشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر علیه السلام را در دست پروردگان خود به روشنى بیان مى‏کند.

کوتاه سخن این که، در تاریخ پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: مواردى دیده مى‏شود که افرادى با یک برخورد با آنان، بکلى دگرگون شدند و تغییر مسیر دادند; تغییراتى که برحسب ظاهر و با اسباب عادى امکان پذیر نبوده است. این نشان مى‏دهد که آن انسانهاى کامل عنایتى در حق این اشخاص کرده و آنان را دگرگون ساخته‏اند; و ما از این تصرف، به نوعى ولایت تکوینى تعبیر مى‏کنیم.

بدیهى است این عنایات، بى‏حساب نیست و حتما نقطه قوتى در شخص مورد عنایت وجود داشته که مشمول عنایت پیامبر صلى الله علیه و آله و یا امام معصوم علیه السلام واقع شده‏اند.

سخنى از علامه شهید مطهرى

در اینجا رشته سخن را به دست علامه شهید، مرحوم مطهرى، مى‏سپاریم. او در کتاب «ولاءها و ولایتها» مى‏گوید: «این دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مى‏شود: ولاء محبت (عشق و علاقه به اهل‏بیت)، و ولاء امامت‏به معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتار خویش، و ولاء زعامت‏به معنى حق رهبرى اجتماعى و سیاسى امامان، و ولاء تصرف یا ولاء معنوى که بالاترین مراحل، ولاء تصرف است‏».

سپس بعد از توضیحاتى درباره معنى اول و دوم و سوم، به توضیح معنى چهارم مى‏پردازد که مربوط به بحث ما است; مى‏گوید: «ولایت‏یا تصرف معنوى نوعى اقتدار و تسلط فوق‏العاده تکوینى است; به این معنى که، انسان بر اثر پیمودن طریق عبودیت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مى‏گردد; و نتیجه وصول به این مقام این است که به صورت انسان کاملى در مى‏آید که قافله سالار معنویات، مسلط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجت زمان مى‏شود!

«از نظر شیعه در هر زمان یک انسان کامل که نفوذ غیبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد که نام او حجت‏خداست.

«مقصود از ولایت تصرف یا ولایت تکوینى این نیست که بعضى از جهال پنداشته‏اند که انسانى از انسانها سمت‏سرپرستى و قیمومیت نسبت‏به جهان پیدا کند، بطورى که او گرداننده زمین و آسمان و خالق و رازق از جانب الله بوده باشد!

«درست است که این اعتقاد شرک نیست و شبیه چیزى است که قرآن درباره ملائکه مدبرات امرا و مقسمات امرا به اذن الله بیان فرموده، ولى قرآن به ما مى‏گوید: مساله خلقت و رزق را و زنده کردن و میراندن و غیر آن، به غیر خدا نسبت ندهیم.

«بلکه منظور این است که انسان کامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مى‏رسد که داراى ولایت‏بر تصرف در (بعضى امور) جهان مى‏شود.

سپس مى‏افزاید: «در اینجا کافى است که اشاره اجمالى به این مطلب بنمائیم و پایه‏هاى این طرز فکر را با توجه به معانى و مفاهیم قرآنى روشن سازیم تا گروهى خیال نکنند که این یک سخن قلندرى است.

«شک نیست که مساله ولایت‏به معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى این دلیل نمى‏شود که چون یک مساله عرفانى است مردود قلمداد شود.»

سپس با توضیحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند:

«بنابراین محال است که انسان بر اثر طاعت و بندگى و پیمودن طریق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، یا بالاتر از فرشته نرود، و یا لااقل در حد فرشتگان از کمالات هستى بهره‏مند نباشد (فرشتگانى که قدرت تدبیر و تصرف در جهان هستى به اذن الله دارند.)» (6)

از این سخن مى‏توان چنین نتیجه گرفت که رابطه معنوى با این انسانهاى کامل مى‏تواند سبب نفوذ و تصرف آنان در انسانها آماده گردد; و تدریجا آنها را از رذائل اخلاقى دور کرده و به فضائل و کمالات نزدیک سازد.

سوء استفاده‏ها

همیشه و در هر عصر و زمان و در میان هر قوم و ملتى، از مفاهیم صحیح و سازنده سوء استفاده‏هائى شده است; ولى هرگز این بهره‏گیریهاى نادرست لطمه‏اى به صحت و قداست اصل مطلب نمى‏زند.

مساله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتید عمومى و خصوصى براى بهتر پیمودن راه تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله نیز از این قاعده کلى مستثنا نبوده است.

گروهى از صوفیه خود را به عنوان «مرشد»، «شیخ‏»، «پیر طریقت‏» و «قطب‏» عنوان کرده و افراد را به پیروى بى‏قید و شرط از خود دعوت مى‏کنند، و تا آنجا پیش رفته‏اند که گفته‏اند اگر از پیر طریقت کارهایى که بر خلاف شرع ببینى زنهار، که خرده نگیرى، چرا که با روح تسلیم در برابر او مخالفت دارد!

«غزالى‏» که تمایل او به صوفیه از کلماتش در فصول مختلف کتاب «احیاءالعلوم‏» نمایان است، و فرق صوفیه او را از بزرگان خویش مى‏شمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احیاءالعلوم، در باب پنجم، چنین مى‏گوید:

«ادب مریدان، در برابر شیوخ خود در نزد صوفیه از مهمترین آداب است; مرید در برابر شیخ باید مسلوب‏الاختیار! باشد و در جان و مال خویش جز به فرمان او تصرف نکند.... بهترین ادب مرید در برابر شیخ، سکوت و خمود و جمود است; تا این که شیخ خودش آنچه را از کردار و رفتار صلاح مى‏داند به او پیشنهاد کند ... هرگاه کار خلافى از شیخ ببیند و مطلب بر او مشکل شود، به یاد داستان موسى و خضر بیفتد که خضر اعمالى انجام داد که موسى آنها را منکر مى‏شمرد ولى هنگامى که خضر سر آن را فاش کرد، موسى از انکارش بازگشت; بنابراین، شیخ هر کارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حکمت دارد!» (7)

شیخ عطار در شرح حال یوسف ابن حسین رازى مى‏نویسد: هنگامى که ذى‏النون مصرى (مرشد او) به او دستور داد که از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، یوسف دستورى از او خواست; ذى‏النون گفت: هر چه خوانده‏اى فراموش کن! و هر چه نوشته‏اى بشوى تا حجاب برخیزد!

از ابو سعید نقل شده که (به مریدان) مى‏گفت: راس هذا الامر کبس المحابر و خرق الدفاتر و نسیان العلم; اساس این کار (تصوف) جمع کردن دوات و مرکب و پاره کردن دفترها (و کتابها) و فراموش نمودن علم است!» (8)

در حالات «ابو سعید کندى‏» آمده است که در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراویش به سر مى‏برد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مى‏شد; روزى در خانقاه دواتش از جیبش بیرون افتد و رازش کشف شد (و معلوم شد دنبال تحصیل علم است.); یکى از صوفیان به او گفت: عورت خویش را پنهان دار! (9)

بى شک جوى که بر آن خانقاه حاکم بود نتیجه تعلیمات مرشد و راهنماى آن جمع‏است.

این در حالى است که در حدیث معروف و مشهورى که در اسلام آمده است مى‏خوانیم که امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند که فرمود: «وزن مداد العلماء بدماء الشهداء فیرجح مداد العلماء على دماء الشهداء; روز قیامت مرکبهاى (نوک قلمهاى) علما و دانشمندان با خونهاى شهیدان در ترازوى سنجنش اعمال مقایسه مى‏شود و مرکبهاى دانشمندان بر خونهاى شهیدان برترى مى‏گیرد!» (10)

ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا!

براى این که روشن شود هنگامى که کار به دست نااهل بیفتد چگونه از یک مساله منطقى و شرعى با ایجاد تحریفها و دگرگونیها سوء استفاده مى‏شود، کافى است که به سخنى که «کیوان قزوینى‏» (ملقب به «منصور علیشاه‏» که خود از اقطاب صوفیه بود) در حدود اختیار قطب، آورده است، توجه کنید!

او مى‏گوید: حدود ادعاى قطب ده ماده است:

1- من داراى همان باطن ولایت هستم که خاتم‏الانبیاء داشت! ... جز این که او مؤسس بود و من مروج و مدیر و نگهبانم!

2- من مى‏توانم عده‏اى را تکمیل کنم به گونه‏اى که روح قبائح را در تن آنها بمیرانم یا از تن آنها بیرون کرده به تن دیگران (کفار) بیندازم!

3- من از قیود طبع و نفس آزادم!

4- همه عبادات و معاملات مریدان باید به اجازه من باشد!

5- هر نامى را که به مریدان تلقین کنم و اجازه دهم به دل یا به زبان بگویند، آن اسم خدا مى‏شود و بقیه از درجه اعتبار ساقط است!

6- معارف دینى و عقائد قلبى اگر با امضاء من باشد مطابق واقع است، والا عین خطااست!

7- من «مفترض الطاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ‏» هستم!

8- من در عقائد خود آزادم!

9- من همیشه حاضر و ناظر احوال قلبى مریدم!

10- من تقسیم کننده بهشت و دوزخم! (11)

این سخنان که به هذیان شبیه‏تر است تا به بحث منطقى، گرچه شاید مورد قبول همه صوفیان نباشد ولى همین اندازه که مى‏بینیم کسى که خود را قطب مى‏دانسته به خود اجازه مى‏دهد چنین ترهاتى بگوید و چنان اختیاراتى براى اقطاب قائل شود که حتى پیامبران بزرگ الهى مدعى‏آن نبودند;کافى است که بدانیم سوء استفاده کردن از مساله نیاز به‏معلم و مربى در امر سیر و سلوک و تهذیب اخلاق ممکن است چه عواقب شومى به بار آورد.

این ادعاها که قسمتى از آن مخصوص انبیاء است و قسمتى از آن را هیچ پیامبر و امامى هم ادعا نکرده، هرکس مختصر آگاهى نسبت‏به مسائل مذهبى داشته باشد متوجه عمق خطر فاجعه مى‏کند.

اگر کتابهاى اهل تصوف را مانند: «تذکرة‏الاولیاء شیخ عطار» و «تاریخ تصوف‏» و «نفحات الانس‏» و بعضى از بحثهاى احیاءالعلوم را به دقت‏بررسى کنیم به ادعاهائى در مورد اقطاب برخورد مى‏کنیم که راستى وحشتناک است; و همین امور است که محققان علم کلام و فقهاى شیعه را وا داشته است که در مقابل این گروه موضع‏گیرى‏هاى سختى داشته باشند; همان موضع‏گیرى‏هایى که گاه براى افراد ناآگاه ناراحت کننده است، ولى آگاهان مى‏دانند که اگر جلو این ادعاها رها شود، کارى بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق مى‏آورند که چیزى از آن باقى نمى‏ماند!

در اینجا به پایان بحث درباره کلیات مسائل اخلاقى در سایه آیات قرآن مجید مى‏رسیم; بحثهایى که اساس و پایه‏هاى اصلى در علم اخلاق و تهذیب نفس را تشکیل مى‏دهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آینده که از تک تک فضائل و رذائل اخلاقى سخن مى‏گوید، گشوده مى‏شود.

بارالها!

رسیدن به اوج فضائل اخلاقى و راه یافتن بر بساط قرب ذات پاک تو، جز به یارى تو ممکن نیست; ما را در این راه یارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحین خود برسان! و صاحب نفس مطمئنه‏اى بگردان که شایستگى خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى‏» را پیدا کنیم!

خداوندا!

دام شیطان بسیار سخت و سهمگین است، و هواى نفس دشمن خطرناکى است; رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغیلان روح ما را آزار مى‏دهد، تنها عنایات خاص تو است که مى‏تواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهایى بخشد.

پروردگارا!

در پایان این سخن، خود را به تو مى‏سپاریم و دعاى معروف و بسیار پر محتواى پیامبر گرامى‏ات را زمزمه مى‏کنیم و مى‏گوییم: «اللهم لاتکلنى الى نفسى طرفة عین ابدا» (12)

پایان جلد اول اخلاق در قرآن

24/3/1376

برابر با هشتم صفر 1418

هرگونه اظهار نظر در مورد این کتاب را به آدرس ناشرارسال فرمائید. متشکریم

پى‏نوشتها

1- سوره احزاب، آیات 45 و46 .

2- نقل با تلخیص و اقتباس از اصول کافى، جلد1، صفحه‏169، حدیث‏3.

3- بحارالانوار، جلد47، صفحه 145، حدیث‏199.

4- سوره نمل، آیه‏36.

5- بحارالانوار، جلد 48، صفحه‏239 - مناقب، جلد3، صفحه 414 (با کمى تلخیص).

6- کتاب ولاءها و ولایتها، صفحه‏56 به بعد.

7- احیاء العلوم، جلد 5، صلفحه 198 تا 210 (باتلخیص).

8- اسرار التوحید، صفحه 32 -33، چاپ تهران.

9- نقد العلم والعلماء، صفحه‏317.

10- بحارالانوار، جلد 2، صفحه‏16، حدیث 35.

11- استوار نامه، صفحات 95 تا106 (باتلخیص).

12- بحار الانوار، جلد 18، صفحه 204 .